74/01/09
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: تفسیر/سوره مائده/آیه 51و52
﴿يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا الْيَهُودَ وَ النَّصاري أَوْلِياءَ بَعْضُهُمْ أَوْلِياءُ بَعْضٍ وَ مَنْ يَتَوَلَّهُمْ مِنْكُمْ فَإِنَّهُ مِنْهُمْ إِنَّ اللّهَ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الظّالِمينَ﴾ (51) ﴿فَتَرَي الَّذينَ في قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ يُسارِعُونَ فيهِمْ يَقُولُونَ نَخْشي أَنْ تُصيبَنا دائِرَةٌ فَعَسَي اللّهُ أَنْ يَأْتِيَ بِالْفَتْحِ أَوْ أَمْرٍ مِنْ عِنْدِهِ فَيُصْبِحُوا عَلي ما أَسَرُّوا في أَنْفُسِهِمْ نادِمينَ﴾ (52)
عدم پذيرش يهود و نصاري به عنوان وليّ
اين آيه كه از اتخاذ يهود و نصاري براي ولايت نهي ميكند، وقتي معنايش خوب روشن خواهد شد كه معلوم بشود كه در چه وقتي نازل شده است؟ يكي از جاهايي كه آشناييِ به مورد نزول يا فضاي نزول يا جَوّ نزول در تشخصيص معناي آيه كمك ميكند همين آيه استسوره مباركهٴ «مائده» در اواخر عمر شريف پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) در مدينه و بعد از فتح مكه هم نازل شد؛ اينكه در اين آيه فرمود: مؤمنين! شما يهود و نصاري را اوليا اَخذ نكنيد، آيا منظور آن است كه ولاي محبت را اخذ نكنيد يعني آنها را به عنوان دوست اخذ نكنيد؟ يا ولاي نصرت نهي شده است يعني آنها را انصار خود ندانيد؟ يا ولاي سيادت و رهبري نهي شده است يعني آنها را به عنوان رهبر نپذيريد؟ كدام يك از اينهاست؟ چون در آيه دوم از آياتِ بحث فعلي اينچنين است كه عدهاي كه قلبشان بيمار است به سرعت به سَمت يهوديها و نصاري گرايش دارند و بهانهٴ آنها هم اين است كه شايد اوضاع برگردد و وقتي اوضاع برگشت ما سالم بمانيم و آسيب نبينيم و آنها كمكي براي ما باشند يا ما از محبت آنها طَرفي ببنديم. اين فتح كدام فتح است؟ آيا فتح مكه است؟ پس معلوم ميشود كه اين آيات قبل از فتح مكه نازل شده است، يا فتح ديگري است بعد از فتح مكه؟ آن را هم بايد روشن كرد كه چه فتحي است؟ قبل از روشن شدن اين محدودههاي مكه و مدينه و كيفيت نازل شدن اين دو آيه، به خوبي نميتوان استنباط كرد كه منظور از اين ولايت منهيّ عنها ولايتِ نصرت است يا ولايتِ محبت؟ خطوط كلي را كه قرآن كريم دربارهٴ ولايت ذكر ميكند و ميفرمايد كه مؤمن دوستِ غير مؤمن نخواهد بود و غير مؤمن را دوست خود اخذ نميكند (اين يك)، دربارهٴ نصرت هم فرمود كه مؤمن غير مؤمن را ياري نميكند؛
تبيين مسأله ولايت به معناي محبت و رابطه با مجادله خدا و پيامبر الهي
اما مسئلهٴ ولايت به معناي محبت را در سورهٴ مباركهٴ «مجادله» آيه پايانياش كه آيه بيست و دوم است اينچنين فرمود: ﴿لا تَجِدُ قَوْمًا يُؤْمِنُونَ بِاللّهِ وَ الْيَوْمِ اْلآخِرِ يُوادُّونَ مَنْ حَادَّ اللّهَ وَ رَسُولَهُ وَ لَوْ كانُوا آباءَهُمْ أَوْ أَبْناءَهُمْ أَوْ إِخْوانَهُمْ أَوْ عَشيرَتَهُمْ﴾؛ شماي پيغمبر نمييابي كه كساني كه مؤمن به خدا و قيامتاند دوستان كساني باشند كه با خدا و پيامبر مُحادّه دارند! مُحادّه داشتن يعني در حدِّ مقابلِ حدِّ خدا و پيغمبر قرار گرفتن، دين خدا حدِّ الهي است و احكام خدا حدود الهي است، لذا قرآن كسي را كه معصيت ميكند ميفرمايد كه او از حدود الهي تعدِّي كرده است ﴿وَ مَنْ يَتَعَدَّ حُدُودَ اللّهِ﴾[1] كذا و كذا. كسي كه از دين خدا فاصله گرفت او حدِّش جداست و مرزش جداست، چنين كسي را ميگويند كه ﴿حَادَّ اللّهَ وَ رَسُولَهُ﴾؛ يعني حدِّ جدايي و مرز جدايي از حدِّ دين خدا براي خود انتخاب كرد. فرمود كه مؤمنين و كساني كه به خدا و قيامت معتقدند و ايمان دارند دوستِ كسي نيستند كه او حدّش از دين خدا جداست و مرزش جداست ولو اينكه آنها از بستگان نزديك انسان باشند؛ پدر يا فرزند يا برادر يا قبيله و عَشيرهٴ او باشند. گرچه اين خبر است اما اِنشا را به همراه دارد و در حقيقت اين نهي است گرچه به صورت خبر ذكر شده است؛ يعني مؤمن نبايد چنين كاري را بكند و دوستيِ غير مؤمن براي مؤمن حرام است. منظور از اين حرمت و نهي هم اين است كه كسي غير مؤمن را از آن جهت كه غير مؤمن است دوست داشته باشد و اين تعليق حكم بر وصف مشعرِ به عليت است. فرمود كه مؤمنين كساني را كه مُحادِّ با خدا و پيامبرند و با خدا و پيامبر مُحادّه دارند دوست آنها نيستند كه اين تعليق حكم بر وصف مشعر به عليت است؛ مثلاً اگر گفتند كه مؤمن دوست فاسق نيست؛ يعني فاسق را از آن جهت كه فاسق است دوست ندارد؛ اما از آن جهت كه انسان است نسبت به او احسان بكند يا نكند؟ از آن جهت كه انسان است نسبت به او علاقه داشته باشد يا نداشته باشد؟ يك بحث ديگري است. بنابراين اينكه فرمود مؤمن دوست كسي نيست كه حدّش و مرزش از حدِّ خدا و مرز پيغمبر جدّ باشد، معنايش اين است كه مؤمن كار غير مؤمن را دوست ندارد. در آيه محل بحث هم كه فرمود: ﴿لا تَتَّخِذُوا الْيَهُودَ وَ النَّصاري أَوْلِياء﴾؛ يعني يهود را از آن جهت كه يهود است و مرزش از اسلام جداست و نصاري از آن جهت كه نصاري است و مرزش از اسلام جداست شما دوست نداشته باشيد: ﴿لا تَتَّخِذُوا الْيَهُودَ وَ النَّصاري أَوْلِياءَ﴾ و اين آيه غير از مسئلهٴ محبت، اتخاذِ آنها را براي محبوب بودن نفي ميكند. اينكه فرمود:
بيان مفهوم دوستيابي
﴿لا تَتَّخِذُوا﴾؛ آنها را نگيريد يك وقت است كه انسان به صورت وصف دوست كسي است و يك وقت است كه دوست ميگيرد، اين اتخاذِ دوست معلوم ميشود كه براي آن است كه ميخواهد كاري را انجام بدهد كه چيزي را ميگيرد و اخذ ميكند براي هدفي. به هر تقدير هم اصل محبت ممنوع است و هم اتخاذِ اينها به عنوان اَحباب ممنوع است. حالا آيا آيه محل بحث ولايتِ به معناي محبت و مودَّت را نفي ميكند يا ولايتِ به معناي نصرت را نفي ميكند يا ولايتِ به معناي رهبري را نفي ميكند يا جامع همهٴ اينها را نفي ميكند؟ علي حده بايد بحث بشود. وقتي تعيين يكي از اين خصوصيات آسان است كه معلوم بشود اين آيات سورهٴ «مائده» در چه زمينهاي نازل شده است؟ حالا خطوط جزئي اين بحثِ متفرقه روشن بشود و تا ببينيم كه در جمع بندي نهايي به چه نتيجهاي ميرسيم. پس اوّلين مطلب آنست كه دوستي با غير مؤمن ممنوع است و اين تعليق حكم بر وصف هم مشعر به عليت است؛ يعني آن كسي كه معصيت ميكند نميشود انسان او را دوست داشته باشد از اين جهت كه معصيت ميكند، خواه يهودي و مسيحي باشد و خواه مسلمانِ فاسق باشد، چون اين آيه پاياني سورهٴ «مجادله» اختصاصي به كفار ندارد كه فرمود: ﴿لا تَجِدُ قَوْمًا يُؤْمِنُونَ بِاللّهِ وَ الْيَوْمِ اْلآخِرِ يُوادُّونَ مَنْ حَادَّ اللّهَ وَ رَسُولَهُ وَ لَوْ كانُوا آباءَهُمْ أَوْ أَبْناءَهُمْ أَوْ إِخْوانَهُمْ أَوْ عَشيرَتَهُمْ﴾؛[2] اگر آن مُحادّه در اصل اعتقاد باشد چنين شخصي كافر است؛ ولي اگر مُحادّه در عمل باشد چنين شخصي مسلمانِ فاسق است و اين آيه هر دو قسم را شامل ميشود. اگر هم مواردي در ذيل آيه ذكر شده است به عنوان تطبيق است نه تفسير. اين دربارهٴ مودت بود، چه اينكه باز در سورهٴ مباركهٴ «ممتحنه» هم مودت غير مسلمانها نهي شده است؛ آيه اوّل سورهٴ «ممتحنه» اين است كه ﴿يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا عَدُوّي وَ عَدُوَّكُمْ أَوْلِياءَ تُلْقُونَ إِلَيْهِمْ بِالْمَوَدَّةِ وَ قَدْ كَفَرُوا بِما جاءَكُمْ مِنَ الْحَقِّ يُخْرِجُونَ الرَّسُولَ وَ إِيّاكُمْ أَنْ تُؤْمِنُوا بِاللّهِ رَبِّكُمْ إِنْ كُنْتُمْ خَرَجْتُمْ جِهادًا في سَبيلي وَ ابْتِغاءَ مَرْضاتي تُسِرُّونَ إِلَيْهِمْ بِالْمَوَدَّةِ وَ أَنَا أَعْلَمُ بِما أَخْفَيْتُمْ وَ ما أَعْلَنْتُمْ وَ مَنْ يَفْعَلْهُ مِنْكُمْ فَقَدْ ضَلَّ سَواءَ السَّبيلِ﴾؛ فرمود كه مؤمنين! شما دشمنان من و دشمان خود را اوليا اخذ نكنيد و اينجا منظور از اوليا اَحباب است؛ يعني آنها را دوستان خود اخذ نكنيد، چون صدر و ساقه در اين آيه و همچنين آيه بعد سخن از مودت است. فرمود كه اينها را دوست نگيريد، براي اينكه اينها به دينتان كافرند و در تبعيدتان تلاش و كوشش كردند و پيغمبر را مجبور به هجرت كردند و شما را وادار به مهاجرت كردند و مانند آن. اين اختصاصي هم به مشركين ندارد، چون كافر اعم از مشرك است و شامل يهودي و مسيحي هم خواهد بود، چون دارد كه ﴿وَ قَدْ كَفَرُوا بِما جاءَكُمْ مِنَ الْحَقّ﴾. اين ﴿يُخْرِجُونَ الرَّسُولَ وَ إِيّاكُمْ أَنْ تُؤْمِنُوا﴾ شامل يهوديها هم مي شود،چون يهوديان هم در تلاش و كوشش بودند كه مسلمانها و رهبر اسلامي را برنجانند يا تبعيد كنند؛ منتها توان آن را نداشتند. پس مودت و محبت نسبت به غير مسلمانها نهي شده است و دليلش هم اين است كه آنها به دينتان كافرند (يك) و در صدد ايذاء شما بودند (دو) ﴿إِنْ يَثْقَفُوكُمْ يَكُونُوا لَكُمْ أَعْداءً﴾[3] و اگر هم بگوييد اينها ارحام ما هستند و بستگان ما هستند، اين را هم در آيه سوم سورهٴ «ممتحنه» پيش بيني كرده و فرمود: ﴿لَنْ تَنْفَعَكُمْ أَرْحامُكُمْ وَ لا أَوْلادُكُمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ يَفْصِلُ بَيْنَكُمْ وَ اللّهُ بِما تَعْمَلُونَ بَصيرٌ﴾؛ فرمود كه شما در دنيا كه يك زندگي محدود داريد يك زندگي اجتماعي است كه با عشيره زندگي ميكنيد، طولي نميكشد كه اين زندگي اجتماعي به زندگي فردي تبديل ميشود، چون همهٴ شما در قيامت تنها مَحشور خواهيد شد: ﴿وَ كُلُّهُمْ آتيهِ يَوْمَ الْقِيامَةِ فَرْدًا﴾[4] و نه تنها، تنها محشور ميشويد، بلكه از بستگانتان هم فرار ميكنيد: ﴿يَوْمَ يَفِرُّ الْمَرْءُ مِنْ أَخيهِ ٭ وَ أُمِّهِ وَ أَبيهِ﴾.[5] بنابراين اگر آنها بستگان شما هم هستند مبادا باعث بشود كه شما دوست آنها باشيد، براي اينكه ﴿يوْمَ الْقِيامَةِ يَفْصِلُ بَيْنَكُمْ﴾. اين آيه سوم سورهٴ «ممتحنه» در كنار آيه اوّل و دوم كه قرار بگيرد معادلِ آيه پاياني سورهٴ «مجادله» ميشود كه فرمود: مؤمنينِ به خدا و قيامت دوستانِ كساني كه مرزشان از خدا و پيغمبر جداست نخواهند بود ﴿ولو كانُوا آباءَهُمْ أَوْ أَبْناءَهُمْ أَوْ إِخْوانَهُمْ أَوْ عَشيرَتَهُمْ﴾. پس در آيه پاياني سورهٴ «مجادله» فرمود كه مؤمنِ به خدا و قيامت دوست كساني كه مرزشان از دين خدا جداست نخواهند شد ولو آنها بستگان نزديك انسان باشن و در آيه سوم سورهٴ «ممتحنه» هم فرمود كه مبادا ارحام بودن يا اولاد بودن وادارتان كند كه آنها را به عنوان دوست اتخاذ كنيد، براي اينكه اينها از شما جدا ميشوند و خداوند هم ﴿يومَالقيامه﴾ بين شما جدايي مياندازد. پرسش:...پاسخ: مسئله صلهٴ ارحام مقيد است به اينگونه از آيات و اگر ارتباط با ارحام مآيه تقويت آنهاست كه اين ارتباط ممنوع است، چون «قطيعة الجاهل تعدل صلة العاقل»؛[6] به همان اندازه كه صِلهٴ اَرحام عاقل ثواب دارد قطعِ صلهٴ انسانهاي جاهل ثواب دارد: «قطيعةُ الجاهل تَعدِلُ صلةَ العاقل»، اين هم جزء روايات است. يك وقت است كه انسان اگر چنانكه ارحام ضعيفي دارد كه از نظر فكري و اعتقادي ضعيف هستند يا از نظر ايماني ضعيف هستند و انسان اگر صلهٴ رحم بكند او جذب ميشود و تشويق ميشود و ترغيب ميشود و ايمانش قوي ميشود يا لااقل معصيتش كمتر ميشود، چنين صلهٴ رحمي خوب است. يك وقت است كه صلهٴ رحمي است كه هيچ اثري ندارد و هيچ فايدهاي ندارد و او از اين رفت و آمد سوء استفاده ميكند يا انسان در اثر اين رفت و آمد لغزش پيدا ميكند، در چنين مواردي قطع صله رحم بهتر است.
بنابراين اين خطوط كلي مودتِ يهودي و مسيحي را و همچنين مودتِ كساني كه مرزشان از مرز الهي جداست بيان ميكند. دربارهٴ نصرت هم كه فرمود دين خدا را بايد ياري كنيد و اگر دين خدا را ياري كرديد خدا ياور شما خواهد بود. آيا در اين آيه محل بحث كه فرمود: ﴿يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا الْيَهُودَ وَ النَّصاري أَوْلِياءَ﴾ منظور اين است كه اينها را به عنوان ناصر اتخاذ نكنيد كه از اينها كمك بگيريد، پيمان حزبي ببنديد، تعهدات حزبي ببنديد و تعهدات نصرت ببنديد يا منظور از اوليا يعني احباب؟ اصل ولايت همانطوري كه در بحثهاي قبل هم ملاحظه فرموديد از وَلي است و وَلي يعني قُرب. دو تا امر كه در كنار هماند و فاصلهاي بين آنها نيست ميگويند اينها متوالياند و در تِلو هماند و وَليِ هماند. وَلي اگر به معني قُرب بود، وَليّ يعني قريب، وقتي بين دو چيز فاصلهاي نباشد يا حجابي نباشد، اينها يك گرايش قلبي با هم دارند و ميشوند مُحبِّ يكديگر و از يكديگر حمايت ميكنند و ميشوند ناصرِ يكديگر و ديگري را تحت رهبري خود قرار ميدهند و ميشوند واليِ يكديگر در مورد لزوم. والي شدن، ناصر شدن و محب شدن يك جامعي دارد كه آن قُرب است؛ اگر دو شيء و دو شخص و مانند آن بينشان وَلي و قُرب بود و بيگانهاي بينشان فاصله و حاجب نبود، آنها از نصرت، از محبت و از قيادتِ يكديگر استفاده ميكنند و هر سه قسم را قرآن كريم مطرح كرد و نهي كرد؛ اما آيا آيه محل بحث خصوصِ ولاي محبت است؟ كه سيدنا الاستاد مرحوم علامه طباطبايي اصرار دارند[7] يا خصوص ولاي حاف و نصرت است كه ديگران اصرار دارند[8] ؟ يا جامع همهٴ اينهاست كه شايد شواهدي هم او را تأييد كند؟ بايد اين مجموعه بيان بشود و آن فتحي كه در آيه دوم است هم طرح بشود كه چه فتحي است؟ و كساني هم كه در داخل مدينه بودند چرا به سمت بيگانهها گرايش داشتند و از آنها چي ميخواستند؟ تا معلوم بشود كه اين وِلا ولاي محبت است يا ولاي نصرت؟ در اوايل هجرت پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) به مدينه چنين آيهاي نازل نميشد كه با يهوديها ارتباط نداشته باشيد، براي اينكه آنها مجبور بودند در مدينه با يهوديها زندگي كنند، خريد و فروش كنند و مزاحم يكديگر هم نبودند؛ ولي دربارهٴ مسيحيها در اوايل هجرت هم مسئلهٴ مباهله و امثال ذلك بود، چون مسيحيها در داخل مدينه نبودند به آن صورت كه ضرورت ايجاب بكند كه با مسلمانها معاشرت داشته باشند و مسلمين با آنها در داد و ستد و معاشرت باشند؛ ولي يهوديها در مدينه بودند و اين مادامي كه از طرف يهوديها كار شكني شروع نميشد پيغمبر اسلام كاري به آنها نداشت؛ اما همين يهوديها كه در مدينه بودند از يك سَمتي با مشركينِ مكه هم پيمان شدند و جنگ احزاب را راه اندازي كردند و در قالب اين جنگها اينها يا كمك مالي ميكردند يا كمك فكري ميكردند يا كمك نظامي و تسليحاتي ميكردند. كم كم چنين آياتي نازل شد كه ارتباطتان را با يهوديها قطع كنيد، چه اينكه ارتباطتان را بايد با مسيحيها قطع كنيد، براي اينكه از آن طرف حمله شروع شده است نه از اين طرف قطع رابطه باشد. در قرآن كريم در همان سورهٴ مباركهٴ «ممتحنه» ملاحظه فرموديد كه اصل انسان دوستي را قرآن امضا ميكند و ميفرمايد: انسان خواه يهودي باشد، خواه مسيحي باشد و خواه بت پرست باشد مادامي كه كاري با شما ندارد شما كاري به آن نداشته باشيد و نه تنها كاري به آن نداشته باشيد او را از آن جهت كه انسان است مورد تَفَقُّد قرار بدهيد و نسبت به او عدالت را اعمال كنيد. آيه هفتم و هشتم و نهم سورهٴ مباركهٴ «ممتحنه» اين است كه فرمود: اگر نسبت با كساني رابطهتان بد است بكوشيد كه جنبه انساني را ملاحظه كنيد:
رعايت قسط و عدل از طرف مسلمانان نسبت به كفار
﴿عَسَي اللّهُ أَنْ يَجْعَلَ بَيْنَكُمْ وَ بَيْنَ الَّذينَ عادَيْتُمْ مِنْهُمْ مَوَدَّةً وَ اللّهُ قَديرٌ وَ اللّهُ غَفُورٌ رَحيمٌ ٭ لا يَنْهاكُمُ اللّهُ عَنِ الَّذينَ لَمْ يُقاتِلُوكُمْ فِي الدِّينِ وَ لَمْ يُخْرِجُوكُمْ مِنْ دِيارِكُمْ أَنْ تَبَرُّوهُمْ وَ تُقْسِطُوا إِلَيْهِمْ إِنَّ اللّهَ يُحِبُّ الْمُقْسِطينَ ٭ إِنَّما يَنْهاكُمُ اللّهُ عَنِ الَّذينَ قاتَلُوكُمْ فِي الدِّينِ وَ أَخْرَجُوكُمْ مِنْ دِيارِكُمْ وَ ظاهَرُوا عَلي إِخْراجِكُمْ أَنْ تَوَلَّوْهُمْ وَ مَنْ يَتَوَلَّهُمْ فَأُولئِكَ هُمُ الظّالِمُونَ﴾. فرمود: آن كفاري كه در قتل و قتال مسلمانها دستي نداشتند، در تبعيد مسلمين نقشي نداشتند و در رنج و آزار مسلمانها اقدامي نكردند، خدا شما را نهي نميكند كه نسبت به اينها بر و نيكي كنيد و نسبت به اينها قسط و عدل روا بداريد، بلكه تشويقتان ميكند كه نسبت به اينها بر اساس قسط و عدل عمل بكنيد. خدا نهي نميكند كه ﴿أَنْ تَبَرُّوهُمْ وَ تُقْسِطُوا إِلَيْهِمْ إِنَّ اللّهَ يُحِبُّ الْمُقْسِطين﴾ كه آن اوّل نهي است و اين دوم تشويق به قسط است. فرمود كه نسبت به كفاري كه كاري با شما ندارند شايسته است كه بر اساس قسط و عدل عمل بكنيد بر اساس جنبهٴ انساني كه اين همان حقوق بشر است ولو غير مسلمان باشد؛ اما ﴿إِنَّما يَنْهاكُمُ اللّهُ عَنِ الَّذينَ قاتَلُوكُمْ فِي الدِّينِ وَ أَخْرَجُوكُمْ مِنْ دِيارِكُمْ﴾ و اين فرق نميكند چه مشرك باشد، چه يهودي باشد و چه مسيحي؛ هم مشركين مكه در تضعيف اسلام و مسلمين اقدام ميكردند و هم يهوديهاي مدينه در تضعيف اسلام و مسلمين دريغي نداشتند، لذا ميفرمايد كه با كافران رابطهٴ دوستي برقرار نكنيد و آن كافر اعم از مشرك است و يهودي و مسيحي. بنابراين معيار انسان دوستي در اسلام سر جايش محفوظ است و معيار دوست داشتنِ كساني كه مرزشان از مرز خدا و دين خدا و پيغمبر جداست هم جداست، اين اوّلي درست است و دومي باطل. در اين آيه محل بحث فرمود كه
پرهيز رابطه دوستي مسلمانان نسبت به مخالفان خدا و پيامبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم)
﴿يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا الْيَهُودَ وَ النَّصاري أَوْلِياءَ﴾ چرا؟ براي اينكه ﴿بعْضُهُمْ أَوْلِياءُ بَعْضٍ﴾؛ آنها هرگز در روز خطر دست از خودشان برنميدارند كه شما را ياري كنند، شما براي چه دوست اينها ميخواهيد باشيد؟ اگر بخواهيد بگوييد كه در روز خطر اينها به داد شما برسند، شايد خطر دامنگير آنها بشود نه شما؟ شايد فتح و پيروزي نصيب مسلمين بشود نه نصيب آنها؟ شما از كجا ميدانيد؟ و اگر بخواهيد از قدرت اينها استفاده كنيد، اينها همين كه قدرت پيدا كردند به سود يكديگر كار ميكنند نه به سود شما! ﴿بَعْضُهُمْ أَوْلِياءُ بَعْضٍ﴾ بنابراين اوّلاً يك وضع مشكوكي شما در پيش داريد، چطور يك حقيقت مقطوعي را فداي يك امر مشكوك ميكنيد؟ اصلِ دين الهي حق است و دين ميگويد كه كساني كه مرزشان از مرز خدا و پيغمبر جداست آنها را محبوب قرار ندهيد يا آنها را به عنوان هم پيمان قرار ندهيد. چرا آنها را هم پيمان قرار ميدهيد؟ اگر براي روز مباداست روز مبادا كه مشكوك است و مقطوع نيست: ﴿فَعَسَي اللّهُ أَنْ يَأْتِيَ بِالْفَتْحِ أَوْ أَمْرٍ مِنْ عِنْدِهِ﴾؛ شايد فتح خدا نصيب شما بشود، آنگاه ﴿فَيُصْبِحُوا عَلي ما أَسَرُّوا في أَنْفُسِهِمْ نادِمينَ﴾؛ آنها كه رابطهٴ مرموز و پنهاي با بيگانهها دارند براي روز مبادا، وقتي فتح نصيب مسلمين شد آنها خجل ميشوند. پس روز مبادا كه مشكوك است، حالا بر فرض اگر آن روز مشكوك متيقن شد و قدرت به دست اينها افتاد، اينها ﴿بَعْضُهُمْ أَوْلِياءُ بَعْضٍ﴾اند نه اولياي شما، چون «الكفرُ ملةٌ واحدةٌ».[9] بنابراين بر اساس اين دو تحليل شما رابطهتان را با آنها حفظ نكنيد و آنها هرگز به سود شما نيستند. اوّلاً وضع مشكوك است و شايد اوضاع به سود اسلام باشد، ثانياً اگر ـ مَعاذ الله ـ به سود آنها بود آنها وقتي قدرت پيدا كردند به كام يكديگر اقدام ميكنند نه به كام شما. وقتي كه نوبت به اسلام برسد «الكفرُ ملةٌ واحدةٌ»[10] . آنها طبق همان آياتي كه در بحث گذشته گفته شد يهوديها ميگويند بهشت مخصوص ماست و مسيحيها هم ميگويند بهشت مخصوص ماست و آنها خودشان را هم طَرد ميكنند؛ اما وقتي نوبت اسلام برسد «الكفرُ ملةٌ واحدةٌ» هنوز آيه قبل درست روشن نشد كه معناي ولا، ولاي محبت است يا ولاء نصرت است يا جامع؟ در آيه بعد چون بعضي از مفسرين اين آيه دوم را شاهد قرار دادند كه منظور از آن ولا، ولاي نصرت است. فرمود:
تبيين مرض سياسي
﴿فَتَرَي الَّذينَ في قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ يُسارِعُونَ فيهِمْ﴾؛ آنها كه قلبشان بيمار است گرايش سريعي در بين يهوديها و مسيحيها دارند، نفرمود كه «يسارعون اليهم»، فرمود: ﴿يُسارِعُونَ فيهِمْ﴾؛ آنكه قبلش مريض است از همان اوّل گرايش به غير مسلمان دارد و گرايشش تازگي نيست و اين چنين نيست كه «يسارعون اليهم» باشد، اليهماش يقيني است؛ اما در چنين شرائطي ﴿يُسارِعُونَ فيهِمْ﴾ است و تلاش و كوشش آنها اين است كه به سرعت خود را در جمع آنها بيابند و در بين آنها زندگي كنند: ﴿يُسارِعُونَ فيهِمْ﴾. منطق اينها چيست؟ اينها كه به حَسَبِ ظاهر در جامعهٴ اسلامي زندگي ميكنند اما رابطهٴشان را با دشمنان اسلام و مسلمين حفظ ميكنند منطقشان چيست؟ بهانهشان چيست؟ بهانهٴ آنها اين است كه ﴿يَقُولُونَ نَخْشي أَنْ تُصيبَنا دائِرَة﴾؛ شايد اوضاع عليه ما برگردد، شايد اسلام شكست بخورد، شايد نظام اسلامي شكست بخورد و آسيب ديد! اگر اسلام شكست خورد در آن روز ما يك جايگاه و پايگاهي داشته باشيم: ﴿يَقُولُونَ نَخْشي أَنْ تُصيبَنا دائِرَةٌ﴾ كه اين مرض همان مرض سياسي است، ﴿فَتَرَي الَّذينَ في قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ﴾ اين مرض يك مرض سياسي است در قبال مرض اخلاقي است كه در سورهٴ مباركهٴ «احزاب» است كه آن هم اشاره ميشود. اين يك بيماري سياسي است و ضعف ايمان است، اطمينان به خدا ندارد و خود را هم براي دنيا ميخواهد اما دنيا را براي چه كسي ميخواهد معلوم نيست. فرمود كه منطق اينها اين است كه ميگويند: ﴿نخْشي أَنْ تُصيبَنا دائِرَةٌ﴾؛ شايد اوضاع عليه اسلام و مسلمين برگردد. آنگاه خدا در جواب اينها ميفرمايد كه ﴿فعَسَي اللّهُ أَنْ يَأْتِيَ بِالْفَتْحِ أَوْ أَمْرٍ مِنْ عِنْدِهِ فَيُصْبِحُوا عَلي ما أَسَرُّوا في أَنْفُسِهِمْ نادِمينَ﴾؛ درهرصورت يا آتش بس بشود آن وقت خجل ميشويد يا نه آتش بس نباشد و اسلام پيروز بشود خجل ميشويد يا نه آتش بس باشد و نه اسلام پيروز بشود و آنها گرفتار يك بلاي ديگري بشوند كه قدرت از آنها زدوده بشود باز اينها خجل ميشوند. فرمود كه يا فتح يا يك امر ديگر بيايد كه مسلمانها از شَرّ آنها راحت بشوند، آنگاه ﴿فَيُصْبِحُوا عَلي ما أَسَرُّوا في أَنْفُسِهِمْ نادِمينَ﴾. اينها گر چه نگفتند اين حرف را و صريحاً نگفتند: ﴿ نَخْشي أَنْ تُصيبَنا دائِرَةٌ﴾؛ اما ذات اقدس الهي اسرار دروني اينها را آشكار ميكند، نه اينكه حالا لازم باشد كه اينها گفته باشند، چون در همان سورهٴ مباركهٴ «ممتحنه» هم دارد كه خداوند آنچه را كه شما در درونتان اصرار داريد و حفظ كرديد ميداند. آيه اوّلِ سورهٴ «ممتحنه» اين بود كه ﴿تُسِرُّونَ إِلَيْهِمْ بِالْمَوَدَّةِ وَ أَنَا أَعْلَمُ بِما أَخْفَيْتُمْ وَ ما أَعْلَنْتُمْ﴾، در اينجا هم كه فرمود: ﴿فَيُصْبِحُوا عَلي ما أَسَرُّوا في أَنْفُسِهِمْ نادِمينَ﴾ معلوم ميشود كه منظور از اين قول، قولِ زباني نيست؛ نظير آنچه را كه برادران يوسف در حضور يوسف گفتند كه آنها حرفي نزدند ولي فكرشان اين بود؛ وقتي يوسف (سلام الله عليه) از اينها سؤال كرد كه چه طور اين متهم به سرقت است؟ برادران يوسف گفتند كه اگر او سِرقَت كرد يك برادري داشت كه قبل از او آن برادر هم سرقت كرد. يوسف دربارهٴ اينها گفت كه ﴿أَنْتُمْ شَرُّ مَكانًا﴾، اينكه گفت: ﴿أَنْتُمْ شَرُّ مَكانًا﴾ اين را در درون دل گفت نه اينكه صريحاً به اينها گفت باشد كه﴿أَنْتُمْ شَرُّ مَكانًا﴾، براي اينكه ﴿أَنْتُمْ شَرُّ مَكانًا﴾ گفته بود كه آنها ميفهميدند اين جريان چيست!
اهميت «رازداري» در قصه يوسف
آيه 77 سورهٴ مباركهٴ «يوسف» اين است كه ﴿قالوا﴾؛ برادران يوسف در حضور يوسف دربارهٴ آن برادر ديگر چنين گفتند: ﴿ إِنْ يَسْرِقْ فَقَدْ سَرَقَ أَخٌ لَهُ مِنْ قَبْلُ﴾؛ آنگاه فرمود: ﴿فَأَسَرَّها يُوسُفُ في نَفْسِه﴾ كه اين خصوصيت را يوسفِ صِدّيق در درونِ خود نگهداشت و چيزي نگفت: ﴿فَأَسَرَّها يُوسُفُ في نَفْسِهِ وَ لَمْ يُبْدِها لَهُمْ قالَ أَنْتُمْ شَرُّ مَكانًا﴾ كه اين ﴿قالَ أَنْتُمْ شَرُّ مَكانًا﴾ معلوم ميشود كه قول قلبي است نه قول لفظي، چون اگر قول لفظي بود كه آنها ميفهميدند و اين ديگر رازداري نبود. يوسف صِدّيق اگر به آنها گفته بود كه شما بَديد آنها ميفهميدند كه اين يوسف است و از جريان باخبر است. ﴿قالَ أَنْتُمْ شَرُّ مَكانًا﴾ كه اين ﴿قال﴾ يعني «قال في قلبه» نه «قال في لسانه». در اين آيه محل بحث سورهٴ «مائده» هم كه عدهاي ﴿يَقُولُونَ نَخْشي أَنْ تُصيبَنا دائِرَةٌ﴾ نه يعني صريحاً در جامعه چنين حرفي بزنند، براي اينكه در ذيل فرمود: ﴿فَيُصْبِحُوا عَلي ما أَسَرُّوا في أَنْفُسِهِمْ﴾ نه «يُصْبِحُوا عَلي ما قالوا»، بلكه ﴿فَيُصْبِحُوا عَلي ما أَسَرُّوا﴾. معلوم ميشود كه يك عده رابطهشان با بيگانهها محفوظ است و در درونشان هم اين تَوهّم است كه شايد اسلام شكست بخورد. حالا اگر اسلام شكست خورد، كسي كه بر اسلام غالب شد يا خود يهوديها و مسيحيها هستند و ما چون با اينها رابطه داريم كاري با ما ندارند يا نه اسلام شكست ميخورد ـ معاذالله ـ و ما از كمك يهوديها و مسيحيها بهره ميبريم تا آنها كه اسلام را شكست دادند كاري به ما نداشته باشند. هر دوي اينها را قرآن نفي كرده و فرمود: ﴿فَعَسَي اللّهُ أَنْ يَأْتِيَ بِالْفَتْحِ أَوْ أَمْرٍ مِنْ عِنْدِهِ فَيُصْبِحُوا عَلي ما أَسَرُّوا في أَنْفُسِهِمْ نادِمينَ﴾ آيا اين آيه دوم ميتواند وِلا را منحصر كند بر مسئلهٴ ولاي نصرت و سياسي يا آن وِلا به معناي محبت است يا جامع هر دو؟ كه اين بايد در بحثهاي بعد ـ انشاءالله ـ مشخص بشود.
«و الحمد لله رب العالمين»