74/01/07
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: تفسیر/سوره مائده/آیه 48 الی 50
﴿وَأَنْزَلْنَا إِلَيْكَ الكِتَابَ بِالحَقِّ مُصَدِّقاً لِمَا بَيْنَ يَدَيْهِ مِنَ الكِتَابِ وَمُهَيْمِناً عَلَيْهِ فَاحْكُم بَيْنَهُم بِمَا أَنْزَلَ اللّهُ وَلاَ تَتَّبِعْ أَهْوَاءَهُمْ عَمَّا جَاءَكَ مِنَ الحَقِّ لِكُلٍّ جَعَلْنَا مِنْكُمْ شِرْعَةً وَمِنْهَاجاً وَلَوْ شَاءَ اللّهُ لَجَعَلَكُمْ أُمَّةً وَاحِدَةً وَلكِن لِيَبْلُوَكُمْ فِي مَا آتَاكُمْ فَاسْتَبِقُوا الخَيْرَاتِ إِلَي اللّهِ مَرْجِعُكُمْ جَمِيعاً فَيُنَبِّئُكُم بِمَا كُنتُمْ فِيهِ تَخْتَلِفُونَ﴾ (٤۸) ﴿وَأَنِ احْكُم بَيْنَهُم بِمَا أَنزَلَ اللّهُ وَلاَ تَتَّبِعْ أَهْوَاءَهُمْ وَاحْذَرْهُمْ أَن يَفْتِنُوكَ عَنْ بَعْضِ مَا أَنْزَلَ اللّهُ إِلَيْكَ فَإِن تَوَلَّوْا فَاعْلَمْ أَنَّمَا يُرِيدُ اللّهُ أَن يُصِيبَهُم بِبَعْضِ ذُنُوبِهِمْ وَإِنَّ كَثِيراً مِنَ النّاسِ لَفَاسِقُونَ﴾ (٤۹) ﴿أَفَحُكْمَ الجَاهِلِيَّةِ يَبْغُونَ وَمَنْ أَحْسَنُ مِنَ اللّهِ حُكْماً لِقَوْمٍ يُوقِنُونَ﴾ (۵۰)
مهيمن بودن قرآن كريم بر كتابهاي انبياء پيشين
بعد از اينكه جريان تورات را نسبت به يهود بيان فرمود و جريان انجيل را نسبت به مسيحيها بيان فرمود، آنگاه جريان قرآن كريم را نسبت به امت مرحومه بيان ميكند. در همين سورهٴ مباركهٴ «مائده» آيهٴ 44 فرمود: ﴿إِنّا أَنْزَلْنَا التَّوْراةَ فيها هُدًي وَنُورٌ﴾ و باز در همين سورهٴ مباركهٴ «مائده» آيهٴ 46 فرمود: ﴿وَقَفَّيْنا عَلي آثارِهِمْ بِعيسَي ابْنِ مَرْيَم﴾، آنگاه فرمود: ﴿وَآتَيْناهُ اْلإِنْجيلَ فيهِ هُدًي وَنُورٌ﴾، سپس در همين سورهٴ مباركهٴ «مائده» آيهٴ 48 فرمود: ﴿وَأَنْزَلْنا إِلَيْكَ الْكِتابَ بِالْحَقّ﴾. ظاهر اين آيه آن است كه قرآن كريم مُهيمنِ بر كتابهاي انبياي پيشين است. مهيمن همان طوري كه در نوبت قبل ملاحظه فرموديد از اسماي حسناي ذات اقدس الهي است كه در اواخر سورهٴ مباركهٴ «حشر» خدا به عنوان مؤمنِ مهيمن معرفي شده است و همان مهيمن بودن و مسيطر بودن در كلام خدا ظهور كرد و قرآن شده مهيمنِ بر كتابهاي انبياي گذشته و در انسان كامل و خليفهٴ خدا و خاتمِ انسانهاي كامل؛ يعني وجود مبارك پيغمبر خاتم (عليه و علي آله آلاف التحيه و الثناء) ظهور كرده، لذا پيغمبر خاتم شده مهيمن؛ هم پيغمبر مظهر اين اسم است و هم قرآن كريم مظهر اين اسم است و از آن جهت كه قرآن مهيمن است و هر پيغمبري به اندازهٴ كتاب خود مقام و منزلت دارد، پس پيغمبر خاتم هم مهيمن است بر انبياي گذشته به همان دليل كه كتاب او مهيمن است بر كتب انبياي گذشته، چون هر پيغمبري به اندازهٴ كتابِ خود داراي مقام و منزلت معنوي است. اين معنا باعث ميشود كه در سورهٴ مباركهٴ «نساء» كه بحثش قبلاً گذشت از آن آيه اينچنين استفاده بشود كه پيغمبر شاهد همهٴ انبيا و امم است؛ يعني هر امتي يك شاهدي دارد و پيغمبر خاتم شاهد همهٴ شهداست؛ آيهٴ 41 سورهٴ مباركهٴ «نساء» اين بود: ﴿فَكَيْفَ إِذا جِئْنا مِنْ كُلِّ أُمَّةٍ بِشَهيدٍ وَجِئْنا بِكَ عَلي هؤُلاءِ شَهيداً﴾؛ هر اُمت شاهدي دارد كه پيغمبر هر امت شهيد و شاهد آن امت است، آنگاه وجود مبارك پيغمبر خاتم شهيد همهٴ گذشتگان است نه اينكه فقط شهيد امت خود باشد، بلكه براي هر امتي شهيدي است كه پيغمبر آن امت باشد (اين يك مطلب)
تابع نبودن پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) نسبت به شريعت موسي و عيسي(عليه السلام)
وجود مبارك پيغمبر خاتم شهيد گذشتگان است؛ يعني شهيد انبيا و امم است: ﴿وَجِئْنا بِكَ عَلي هؤُلاءِ شَهيداً﴾ و چون مهيمن بر آنها است ميتواند شاهد بر آنها باشد و اين تأييد ميكند كه منظور از اين ﴿هؤُلاءِ﴾ انبياء و اُمم گذشتهاند نه خصوص امت مرحومه، چه اينكه از سورهٴ مباركهٴ «صف» هم ميتوان تا حدودي اين مقام را استنباط كرد؛ در سورهٴ «صَف» آيهٴ شش همان آيهٴ معروف و مشهور است كه وجود مبارك عيساي مسيح (سلام الله عليه) ميگويد: ﴿إِنّي رَسُولُ اللّهِ إِلَيْكُمْ مُصَدِّقاً لِما بَيْنَ يَدَيَّ مِنَ التَّوْراةِ وَمُبَشِّراً بِرَسُولٍ يَأْتي﴾؛ عيساي مسيح (سلام الله عليه) نسبت به گذشته مصدق و نسبت به آينده مُبشر است. بشارت دادن به اين است كه آنچه بعداً ميآيد يك چيز تازهتري و كاملتري را به همراه داشته باشد، اگر پيغمبر خاتم (عليه و علي آله آلاف التحيه و الثناء) حرف جديدي نياورده باشد و همان مطالب تورات و انجيل را داشته باشد، اين ديگر تبشير نيست و ديگر مژده نيست. اينكه عيساي مسيح ميگويد من مبشّرم به پيامبري كه بعد از من ميآيد، معلوم ميشود كه آن پيامبري كه بعد از عيساي مسيح ميآيد حرف جديدي دارد و اگر همان حرف انجيل بود كه ديگر تبشير نبود و چون حرف جديد دارد آن حرف جديد باعث ميشود كه عيساي مسيح مقدمهاي باشد براي آورندهٴ آن حرف جديد وناگزير آنكه حرف تازه ميآورد او مراقب است و او مهيمن است وناگزير او شهيدِ شهدا هم خواهد بود. به هر تقدير از آيهٴ شش سوره «صف» و همچنين از سورهٴ «نساء»[1] و همين آيهٴ مَحل بحث سورهٴ «مائده» بر ميآيد كه وجود مبارك پيغمبر (صلي الله عليه و آله و سلم) تابع شريعت موسي و عيسي نبود، چون اگر كسي مهيمن است و مسيطر است كه ديگر تابع نيست و اگر كسي حرف جديدي دارد معلوم ميشود كه تابع نيست. پس پيغمبر (عليه و علي آله آلاف التحيه و الثناء) تابع شريعت موسي يا عيسي نبود به خاطر همين چند تقريبي كه شده است؛ گذشته از اينكه در همين آيهٴ محل بحث ميفرمايد: ﴿لِكُلِّ جَعَلْنا مِنْكُمْ شِرْعَةً وَمِنْهاجاً﴾؛ اينكه هر كدامتان داراي شريعتي هستيد، معلوم ميشود كه نه عيساي مسيح تابع شريعت موساي كليم (عليهما السلام) بود و نه وجود مبارك پيغمبر تابع شريعت موسي و عيسي (عليهم الصلاة و عليهم السلام) بودند.
نكات مورد توجه در واژه «ومهيمناً عليه»
اينكه فرمود: ﴿وَمُهَيْمِناً عَلَيْهِ﴾ اين نكات را به همراه دارد، چه اينكه از آن ﴿لِكُلِّ جَعَلْنا مِنْكُمْ شِرْعَةً وَمِنْهاجاً﴾ هم بر ميآيد كه پيغمبر اسلام تابع شريعت گذشتگان نبوده است. بعد فرمود: ﴿فَاحْكُمْ بَيْنَهُمْ بِما أَنْزَلَ اللّهُ﴾ كه اين ﴿بَيْنَهُم﴾ اختصاصي به يهوديها و مسيحيها ندارد و شامل همهٴ كساني ميشوند كه به محكمهٴ پيغمبر اسلام مراجعه ميكنند. خب اينكه فرمود: ﴿فَاحْكُمْ بَيْنَهُمْ﴾، اين ﴿بَيْنَهُمْ﴾ ضمير به خصوص يهوديها برنميگردد يا به خصوص اهل كتاب برنميگردد، بلكه به همهٴ انسانها برميگردد و اگر دربارهٴ خصوص اهل كتاب باشد آن تأييدي كه مرحوم امينالاسلام نقل كرد ولي رد نكرد[2] ، جوابش همان است كه در نوبت قبل گذشت كه ظاهر اين آيه تعيين است و ظاهر آيهٴ 42 كه قبلاً گذشت تخيير است، آن اظهر است در تخيير و اين ظاهر است در تعيين و آن مقدم بر اين است، لذا حكم همان تخيير است چه اينكه روايات هم تخيير را ثابت ميكند[3] .
فلسفه امر و نهي خدا نسبت به پيامبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم)
﴿وَلا تَتَّبِعْ أَهْواءَهُمْ عَمّا جاءَكَ مِنَ الْحَق﴾؛ پيرو هوسها و اهواي آنها نباشيد كه آنها شما را از حق باز دارند. اين كلمهٴ ﴿وَلا تَتَّبِعْ أَهْواءَهُمْ عَمّا جاءَكَ مِنَ الْحَق﴾، اين ﴿وَلا تَتَّبِعْ﴾ معناي عدول، معناي اعراض و مانند آن در آنها تضمين و اشراف شده است تا با اين كلمهٴ ﴿عَمّا﴾ كه معناي تجاوز را ميرساند همراه باشد؛ يعني مبادا هوسهاي آنها را پيروي كني تا باعث اعراض و عدول از حق باشد، البته پيغمبر اسلام (صلي الله عليه و آله و سلم) معصوم است ولي عصمت كه منافي با تكليف نيست و هر معصومي مكلف است چون ميتواند گناه بكند، لذا مكلَّف است منتها نميكند و عالماً ـ عامداً نميكند؛ مثل اينكه انسان دربارهٴ بعضي از گناهان معصوم است و اگر كسي بداند چيزي سَمّ است يا چيزي آتش است عالماً و عامداً خود را نميسوزاند و سَمّ نميخورد؛ ولي امتناع ندارد كه دست به سَمّ بزند يا خودش را با آتش بسوزاند؛ ولي معصوم چنين كاري را نميكند، لذا با تكليف سازگار است و به بركت همين آيات عصمت آنها محفوظ ميماند و تثبيت ميشود. بنابراين نميتوان گفت حالا كه پيغمبر معصوم است چرا خدا او را نهي ميكند يا چرا خدا او را امر ميكند خب معصوم آن است كه امر و نهي خدا را ميفهمد و طبق امر و نهي اطاعت ميكند و عصمت كه منافات با تكليف ندارد. آنگاه فرمود:
فرق بين شريعت و منهاج
﴿لِكُلِّ جَعَلْنا مِنْكُمْ شِرْعَةً وَمِنْهاجاً﴾؛ گرچه براي همهٴ انبياي اولوالعزم شريعتي است جداي شريعتهاي ديگر؛ ولي ظاهرش مربوط به موساي كليم و عيساي مسيح و پيغمبر اسلام (عليهم الصلاة و عليهم السلام) است، براي اينكه اوّل جريان تورات را ذكر كرد، بعد جريان انجيل را ذكر فرمود و آنگاه جريان قرآن را، سپس فرمود: ﴿لِكُلِّ جَعَلْنا مِنْكُمْ شِرْعَةً وَمِنْهاجاً﴾. معلوم ميشود كه هر كدام از اينها داراي يك شِرعه و منهاج و روش خاصي خواهند بود؛ يعني شريعت مخصوصي خواهند داشت. فرق شِرعه و منهاج در اين است كه گفتند آن ابتداي راه را ميگويند شِرعه و خود آن طريقِ مستقيم را ميگويند منهاج، لذا كلمهٴ شرعه قبل از منهاج ذكر شده است. منهاج آن طريق مستقيم است و شرعه آن ابتداي راه است. شريعه آن موردِ شاربه است؛ يعني آن گروهي كه ميروند از يك نهر آب بگيرند آن جايي كه شيبِ نرم دارد و قابل رفت و آمد است آن را ميگويند شريعه، چون اين نهرهاي عظيمي كه ميگذرد از هر جاي آن نميشود آب گرفت، بلكه آن جايي كه جاي گُدار است و يك شيب نرمي دارد و اوايلش هم خيلي گود نيست، در آنجا افرادي كه آب طلب ميكنند ميروند و آب ميگيرند كه آن يك راه خاص دارد و آن راه خاص را ميگويند شريعه. جريان فرات هم همينطور بود، اين نهر عظيمي كه از دجله در شمال شرقي كربلا ميريخت به عنوان فرات بود و از هر جاي آن هم نميشود عبور كرد و آب گرفت، بلكه يك جاي مخصوصي كه يك جاي گُدار است يعني شيب نرمي دارد و مقداري هم شيبش ملايم است و اوايلش هم گود نيست، اينجا را ميگفتند شريعهٴ فرات. براي اينكه اينجا از طرف سيدالشهداء (سلام الله عليه) كسي نيايد و آب نگيرد، روي همين يك قسمت عدهٴ زيادي از تيراندازها را به مأموريت وادار كردند كه اينها را ميگفتند موكلين شريعهٴ فرات. غرض آن است كه شريعه آن مورد شاربه را ميگويند و كسي كه ميخواهد آب بگيرد از جاي مناسب آب دريافت ميكند و اين احكامِ دين شريعه است، زيرا انسان را در حقيقت به آن آب حيات و كوثر ميرساند.
فرق بين دين و شريعت
فرق دين با شريعت اين است كه دين مجموعهٴ عقائد و اخلاق و فروع و اصول را ميگويند؛ ولي شريعت آن خصوصيتهاي جزئي را ميگويند كه در دين است؛ يعني جزو دين است و دين شامل آن هم ميشود. خطوط كلي صحف انبيا و ره آورد انبيا كه به نام دين است محفوظ است و ديگر نسخ نميشود، اين همان است كه در سورهٴ «آلعمران» بحثش قبلاً گذشت: ﴿إِنَّ الدِّينَ عِنْدَ اللّهِ اْلإِسْلام﴾[4] يا ﴿وَمَنْ يَبْتَغِ غَيْرَ اْلإِسْلامِ ديناً فَلَنْ يُقْبَلَ مِنْه﴾[5] و مانند آن كه اين نسخ هم نميشود، ممكن است تكميل بشود ولي نسخ نميشود. معارف توحيدي آنچه كه مربوط به معاد است، آنچه كه مربوط به نبوت عامه است، آنچه مربوط به عصمت است، آنچه مربوط به اخلاق است و آنچه كه مربوط به خطوط كلي فروع دين است اينها نَسخ نميشود و اگر كسي هم غير از اين خطوط كلي را كه به نام اسلام ناميده شد بپذيرد خدا از او قبول نميكند؛ هم ﴿إِنَّ الدِّينَ عِنْدَ اللّهِ اْلإِسْلام﴾[6] و هم ﴿وَمَنْ يَبْتَغِ غَيْرَ اْلإِسْلامِ ديناً فَلَنْ يُقْبَلَ مِنْه﴾.[7] خطوط فرعي و جزئي؛ مثل اينكه نماز در دين موسي به چه صورت بود يا در دين عيسي (عليهم السلام) به چه صورت بود و در دين اسلام به چه صورت است، اين جزئيات تغييرپذير است و همچنين كيفيت حجگذاري، كيفيت روزه گرفتن و مانند آن، لذا فرمود: ﴿لِكُلِّ جَعَلْنا مِنْكُمْ شِرْعَةً وَمِنْهاجاً﴾ كه اين دليل ديگري است بر اينكه پيغمبر اسلام تابع شريعت آنها نبود، چه اينكه دليل است بر اينكه عيساي مسيح تابع شريعت موساي كليم نبود؛ ولي آن دليلِ ﴿وَمُهَيْمِناً عَلَيْهِ﴾ مخصوص به خود پيغمبر است كه پيغمبر تابع هيچ شريعتي نبود و خودش شريعت مستقل داشت. از آن جمله نميتوان استفاده كرد كه عيساي مسيح تابع شريعت موساي كليم نبود و
نكات مورد استفاده در آيهٴ مذكور
اما از اين جملهٴ ﴿لِكُلِّ جَعَلْنا مِنْكُمْ شِرْعَةً وَمِنْهاجاً﴾ ميتوان استفاده كرد كه هر كدام از اينها داراي شريعت مخصوص بودند؛ عيساي مسيح تابع شريعت موساي كليم (سلام الله عليهما) نبود و پيغمبر اسلام هم تابع شرايع انبياي گذشته (عليهم الصلاة و عليهم السلام) نبود. در سورهٴ مباركهٴ «حج» راجع به همين شريعت خاص داشتن اشاره كرد و فرمود كه ما براي هر امتي يك راه خاص و يك عبادتگاه مخصوص قرار داديم؛ آيهٴ 34 سوره «حج» اين است: ﴿وَلِكُلِّ أُمَّةٍ جَعَلْنا مَنْسَكاً لِيَذْكُرُوا اسْمَ اللّهِ عَلي ما رَزَقَهُمْ مِنْ بَهيمَةِ اْلأَنْعامِ﴾؛ اما دين يكسان است و از اين جهت كه دين يكسان است ﴿إِنَّ الدِّينَ عِنْدَ اللّهِ اْلإِسْلامُ﴾،[8] همه انبيا و همهٴ اُمم از اين جهت اتفاق دارند. در سورهٴ مباركهٴ «مؤمنون» به اين وحدتِ ديني اشاره كرد كه ﴿يا أَيُّهَا الرُّسُلُ كُلُوا مِنَ الطَّيِّباتِ وَاعْمَلُوا صالِحاً إِنّي بِما تَعْمَلُونَ عَليمٌ ٭ وَإِنَّ هذِهِ أُمَّتُكُمْ أُمَّةً واحِدَةً﴾[9] كه خطاب به همهٴ انبيا است، چون همهٴ انبيا يك دين را آوردند پس پيروان همهٴ آنها يك امتاند. در آن جهت كه انبيا ﴿إِنَّ الدِّينَ عِنْدَ اللّهِ اْلإِسْلامُ﴾، ﴿وَمَنْ يَبْتَغِ غَيْرَ اْلإِسْلامِ ديناً فَلَنْ يُقْبَلَ مِنْه﴾[10] كه انبيا يك دين آوردند، ﴿مُصَدِّقاً لِما بَيْنَ يَدَيْهِ﴾ خواهند بود و هر پيامبر بعدي دين پيامبر قبلي را تصديق ميكند؛
بيان علت واحد نبودن امّت واحده
اما از آن جهت كه [﴿لِكُلِّ جَعَلْنا مِنْكُمْ شِرْعَةً وَمِنْهاجاً﴾] هر پيامبر اولواالعزمي داراي شريعت و منهاج است، اين شريعت هر كدام به شريعت ديگر نسخ ميشود و از آن جهت ديگر اينها يك امم واحد نيستند و اُمم متعددند. در اين سورهٴ مباركهٴ «مائده» فرمود كه اگر خداوند ميخواست، شما را امت واحده قرار ميداد: ﴿وَلَوْ شاءَ اللّهُ لَجَعَلَكُمْ أُمَّةً واحِدَةً﴾؛ يعني اگر خدا ميخواست براي همهٴ شما يك شريعت قرار ميداد ميتوانست مثل اينكه يك دين قرار داد؛ ولي هر زماني يك مصلحتي دارد و هر استعداد يك آمادگي خاص براي پذيرش حكم مخصوص را دارد و مانند آن، لذا شما امت واحده نيستيد و امم متعدد هستيد از نظر شريعت و منهاج، لكن از نظر دين امت واحده هستيد. همانطوري كه انبياء از نظر دين مصدقِ يكديگرند ولي از نظر شريعت ناسخ يكديگر، امتها هم از نظر دين امت واحده هستند و از نظر شَرايع امم متعدد هستند، لذا آنچه در سورهٴ مباركهٴ «مؤمنون» فرمود كه خداوند به انبيا فرمود: ﴿وَإِنَّ هذِهِ أُمَّتُكُمْ أُمَّةً واحِدَة﴾ و در سورهٴ «مؤمنون» فرمود: ﴿وَإِنَّ هذِهِ أُمَّتُكُمْ أُمَّةً واحِدَةً وَأَنَا رَبُّكُمْ فَاتَّقُونِ﴾[11] لكن در همين آيهٴ محل بحث سورهٴ «مؤمنون» فرمود: اگر خدا ميخواست شما را امت واحده قرار ميداد لكن امت واحده قرار نداد، معلوم ميشود كه آنجا امت واحده بودن ناظر به اصل دين است و اينجا امم متعدد بودن ناظر به شريعتها و منهاجهاست.
فلسفه امتحان امت واحده با قرار دادن شريعتهاي مختلف
فرمود كه اگر خدا ميخواست شما را امت واحده قرار ميداد؛ يعني براي همه شما يك شريعت و منهاج قرار ميداد، لكن امتحانهاي گوناگون، استعدادهاي مختلف و شرايط زمان و مكان ايجاب ميكند كه شريعتها و منهاجها مختلف باشد و شما اين شريعتهاي مختلف را وسيلهٴ اختلاف با يكديگر قرار ندهيد، اينها امتحان الهي است. همانطوري كه خداوند در دايرهٴ يك دين گاهي امت همان پيغمبر را به امور متعدد ميآزمايد، در دايرهٴ شرايع و منهاجهاي انبياي متعدد هم امتها را به احكام خاص ميآزمايد: ﴿وَلكِنْ لِيَبْلُوَكُمْ في ما آتاكُمْ﴾. چطور در دايرهٴ دين اسلام گاهي خداوند مسئلهٴ قبله را بيتالمقدس قرار ميدهد و گاهي مسئلهٴ قبله را كعبه قرار ميدهد و بعد ميفرمايد كه ما اين كار را كرديم تا شما را بيازماييم! سِرّ اينكه در كعبه گفتيم به طرف كعبه نماز نخوانيد و به طرف بيتالمقدس نماز بخوانيد براي اين بود كه مبادا اعراب مكه تعصبي نشان بدهند و بگويند كه حتماً بايد كعبه قبله باشد و ما براي زدودن اين تعصب در مكه گفتيم كه قبله بيتالمقدس است! و وقتي آمديد در مدينه يهوديهاي مدينه داشتند از اين سوء استفاده ميكردند و ما براي اينكه تعصب آنها را ابطال كنيم كه گفتيم قبله از بيتالمقدس به كعبه منتقل شده است و قبلهٴ شما كعبه است! امتحان مردم در مكه اين بود كه قبله بيتالمقدس باشد و امتحان مردم در مدينه اين بود كه قبله كعبه باشد، در امتهاي گوناگون هم همين امتحانها است: ﴿وَلكِنْ لِيَبْلُوَكُمْ في ما آتاكُمْ﴾. شما اين شريعتها و اين منهاجها را وسيلهٴ تكامل و امتحانهاي الهي بدانيد
بيان طوايف پنجگانه در آيات
﴿فَاسْتَبِقُوا الْخَيْرات﴾ نه اينكه با اين افتخار كنيد و زمينهٴ اختلاف را فراهم كنيد، بلكه به وسيلهٴ اين مسابقه بيندازيد. مسابقه هم معلوم ميشود كه راه يكي است و آن صراط مستقيمِ اصلي يكي است و اين راههاي فرعي متعدد است. سبقت گرفتن در دين را خدا ترغيب كرده است بعد از دستور به سرعت دادن و سرعت را بعد از هجرت ترغيب كرد. كسي كه اهل هجرت و اهل حركت نيست او چه سرعتي دارد؟ پس اوّل حركت است و صراط را هم صراط گفتند براي آن است كه يك مسافري را حمل و نقل ميكند و اگر كسي يكجا بماند و راكد باشد براي راكد كه كسي راه قرار نميدهد؛ راه قرار دادن براي آن است كه يك عده عابرند و متحركاند. فرق مكان و راه همين است كه كسي كه اينجا نشسته يا ايستاده است و راكد است او مكان دارد نه راه، بلكه كسي كه اهل حركت است راه دارد و دين را كه ذات اقدس الهي صراط قرار داده است براي آن است كه رونده طلب ميكند. بنابراين اصل رفتن و اصل هجرت و اصل تحرك يك امر لازمي است و چون راه باز است و هيچ تزاحمي در اين راه نيست، به ما دستورِ سرعت دادند و فرمودند: ﴿وَسَارِعُوا﴾.[12] پس بعد از هجرت و حركت سرعت است و فرمود: هرچه شما سرعت بگيريد مجازيد، چون اينجا محذوري نيست و مزاحمِ كسي نيستيد. در ماديات است كه شما اگر بخواهيد سرعت بگيريد مزاحم ديگري هستيد اما در معارف و در اخلاقيات مزاحم كسي نيستيد اگر ده نفر در جايي وارد بشوند و همهٴشان انسانهاي متواضعي باشند هيچ مشكلي پيش نميآيد؛ اما اگر دو آدم متكبر در بين اينها بود اين تازه اوّلِ دعواست، براي اينكه صدر مجلس جاي يك نفر است و جاي دو نفر نيست. اگر در بين اين افرادي كه وارد شدند يك انسان صدرطلب و متكبر باشد مزاحم ديگران است؛ اما اگر همه متواضع باشند جا براي تزاحم نيست. در معنويات كه اهل ايثار و نثار آن راه را طي مي كنند جا براي تزاحم نيست، لذا فرمود كه در خيرات شما هر چه سرعت بگيريد مزاحم كسي نيستيد و حالا كه سرعت گرفتيد به اين اكتفا نكنيد كه همتاي ديگران راه برويد و مساوي ديگران باشيد، بلكه بكوشيد كه سبقت بگيريد، اين بد نيست و ديگران اگر متقياند شما اَتقي باشيد، ديگران اگر عادلاند شما اَعدل باشيد و ديگران اگر عالماند شما اعلم باشيد به اين شرط كه آن اعلم بودن را با اَتقي و اعدل بودن همراه بكنيد، چون هر چه شما پيشتر ميرويد متواضعتر ميشويد؛ نه مزاحمت دروني براي خود داريد و نه مزاحمت بيروني براي ديگري، لذا فرمود كه اكنون كه سرعت گرفتيد سبقت بگيريد و جلو بيفتيد و وقتي جلو افتاديد ديگر نگوييد كه من بارم را بستم نه، بايد بايستي و برگردي و ديگران را هم راهنمايي كني و امامت را به عهده بگيري. بنابرابن قبل از همهٴ اين امور معرفت است كه انسان بايد اين مسايل را خوب درك بكند، بعد از معرفت هجرت است، بعد از هجرت سرعت است، بعد از سرعت سبقت است و بعد از سبقت امامت است، آنگاه ﴿وَاجْعَلْنا لِلْمُتَّقينَ إِماماً﴾[13] خواهيد بود كه ميشويد امامِ ديگران. اينچنين نيست كه حالا اگر كسي جلو افتاد بگويد به من چه! اگر كسي جلو افتاد بايد بگويد: ﴿وَاجْعَلْنا لِلْمُتَّقينَ إِماماً﴾ و اين هم وظيفهٴ اوست كه بايد بگويد. اين امامت را بعد از آن سبقت دارد و آن سبقت را هم بعد از آن سرعت دارد و آن سرعت را هم بعد از آن هجرت دارد و آن هجرت را هم بعد از آن معرفت، لذا اين پنج طايفهٴ آيات قرآن كريم در طول هم است: اوّل ما را به علم و معرفت دعوت ميكند، بعد به هجرت و حركت فرا ميخواند، بعد به سرعت دعوت ميكند، بعد به سبقت دعوت ميكند و بعد به مسئله امامت دعوت مي كند كه ميشويم ﴿وَاجْعَلْنا لِلْمُتَّقينَ إِماماً﴾،[14] حالا بعضيها در شريعه و منهاج اماماند و بعضي در اصل دين اماماند؛ مثل خود پيغمبر خاتم (عليه و علي آله آلاف التحيه و الثناء).
اين استباق خيرات دربارهٴ شريعتها و منهاج است؛ اگر كسي آن اسلام را قبول كرد؛ يعني ما جاء به موسي و ما جاء به عيسي (عليهم الصلاة و عليهم السلام) را قبول كرد بدون تحريف و بعد در شريعه و منهاج تابع همان دين خودش بود، او اين اسلام را قبول كرد در حقيقت چون، ﴿إِنَّ الدِّينَ عِنْدَ اللّهِ اْلإِسْلامُ﴾[15] نه در «ان الشريعة عندالله شريعة الاسلام».
قيامت روز پايان اختلافات
﴿وَلكِنْ لِيَبْلُوَكُمْ في ما آتاكُم﴾ كه اين وسيلهٴ آزمايش الهي است ﴿فَاسْتَبقُوا الْخَيْراتِ﴾؛ سبقت بگيريد و بدانيد كه پايان كار شما لقاي حق است: ﴿إِلَي اللّهِ مَرْجِعُكُمْ﴾ وآنگاه همهٴ شما به يك مرجع برميگرديد. ﴿فَيُنَبِّئُكُمْ بِما كُنْتُمْ فيهِ تَخْتَلِفُونَ﴾؛ اين اختلافهايي را كه داشتيد او براي شما حل ميكند؛ اوّلاً اختلاف ممدوح اگر بود با اختلاف مذموم، او راه حل را به شما نشان ميدهد و اگر اختلاف مذموم بود كه كيفر ميدهد و اگر اختلاف ممدوح بود كه راه حل نشان ميدهد. بيان ذلك اين است كه گاهي دو صاحبنظر در مسئلهاي اختلاف دارند كه روشن نميشود كه حق با كيست، اين اختلافها يك روزي بايد خاتمه پيدا كند يا نه؟ اين همه مكاتب گوناگون پيدا شد و اين همه آراء و فتاواي گوناگون پيدا شد آيا يك روزي بايد حل بشود يا نه؟ در قرآن كريم يكي از راههاي ثبوت قيامت را همين ميداند كه به هرتقدير يك پايگاهي بايد باشد كه به اختلاف فتاوا و آراء و مكاتب خاتمه بدهد يا نه؟ فرمود هست و خداوند چون علم محض است و واحدِ صِرف، همهٴ اين اختلافها را و همهٴ اين تفاوت نظرها را در يك روز پايان ميدهد و آن روز قيامت است و اين اختلافهاي ممدوح يعني اختلافنظرها آن روز حل ميشود. اختلاف مذموم اختلاف بعد از علم است؛ يعني دو نفر در يك مسئلهاي اختلاف داشتند و حالا معلوم شد كه حق با كيست، با اينكه معلوم شد حق با كيست اين كه گرفتار هوس و طمع است گردن نمينهد: ﴿فَمَا اخْتَلَفُوا إِلاّ مِنْ بَعْدِ ما جاءَهُمُ الْعِلْمُ بَغْياً بَيْنَهُمْ﴾[16] كه اين اختلاف بعد از علم است. اين اختلاف بعد العلم را هم ذات اقدس الهي در قيامت كيفر ميدهد؛ هَم ﴿فَيُنَبِّئُكُمْ بِما كُنْتُمْ فيهِ تَخْتَلِفُونَ﴾ است و هم در آن روز كيفر اختلاف تلخ را هم ميدهد. دربارهٴ عيساي مسيح (سلام الله عليه) فرمود كه عيسي مسيح آمد به بعضي از اختلاف هاي پيروان موساي كليم خاتمه بدهد و اصل نبوت عامه هم براي آن است كه به اختلاف فتوا و نظر صاحبان انظار و آراء خاتمه داده بشود كه ﴿كانَ النّاسُ أُمَّةً واحِدَةً فَبَعَثَ اللّهُ النَّبِيِّينَ مُبَشِّرينَ وَمُنْذِرينَ وَأَنْزَلَ مَعَهُمُ الْكِتابَ بِالْحَقِّ لِيَحْكُمَ بَيْنَ النّاسِ فيمَا اخْتَلَفُوا﴾.[17] اين اختلاف نظرها را انبيا خاتمه دادند يعني حل كردند و راه حل نشان دادند. بعد فرمود: ﴿فَمَا اخْتَلَفُوا إِلاّ مِنْ بَعْدِ ما جاءَهُمُ الْعِلْمُ بَغْياً بَيْنَهُم﴾؛ اين اختلاف بعد العلم است كه اختلافِ مذموم است. فرمود كه به هر دو اختلاف در قيامت خداوند رسيدگي ميكند؛ هم اختلاف نظر و فتوا و علم را آن روز حل ميكند، چون واقع روشن ميشود و هم اختلاف مذموم را حل ميكند و كيفر ميدهد. بعد فرمود:
بيان اهميت تذكر دوباره «حكم» در آيه
﴿وَأَنِ احْكُمْ بَيْنَهُمْ بِما أَنْزَلَ اللّه﴾؛ دوباره فرمود كه بين اين مردم يا بين اهل كتاب به آنچه خدا نازل كرده است حكم بكن. اين تكرار يا براي آن است كه يكي دربارهٴ جريان داوريهاي ناموسي بود و ديگري مربوط به داوريهاي قتل يا نه، شامل هر دو ميشود و بحث تكرار براي اهميت مسئله است تا بيگانگان هر گونه طمعورزي را از ذهنشان دور كنند: ﴿وَلا تَتَّبِعْ أَهْواءَهُمْ﴾. در سورهٴ مباركهٴ «اسراء» مشخص شد كه وجود مبارك پيغمبر از هر جهت معصوم است؛ نه فعل خارجي كه خلاف حق حكم كردن باشد از آن حضرت صادر شد (يك)، نه ميل قلبي به گناه از آن حضرت صادر شد (دو) و نه نزديك بود كه ميل پيدا كند (سه)، ﴿وَلَوْ لا أَنْ ثَبَّتْناكَ لَقَدْ كِدْتَ تَرْكَنُ إِلَيْهِمْ شَيْئاً قَليلاً﴾.[18] فرمود: ﴿وَاحْذَرْهُمْ أَنْ يَفْتِنُوكَ عَنْ بَعْضِ ما أَنْزَلَ اللّهُ إِلَيْكَ﴾ و بعد فرمود: ﴿فَإِنْ تَوَلَّوْا﴾. در همين سورهٴ مباركهٴ «مائده» آيهٴ 43 قبلاً گذشت كه ﴿وَكَيْفَ يُحَكِّمُونَكَ وَعِنْدَهُمُ التَّوْراةُ فيها حُكْمُ اللّهِ ثُمَّ يَتَوَلَّوْنَ مِنْ بَعْدِ ذلِكَ وَما أُولئِكَ بِالْمُؤْمِنينَ﴾؛ آنها چرا تو را حكم قرار ميدهند؟ با اينكه تورات الهي در نزد آنهاست و آنها حكم تورات را ميدانند، چرا به محكمه تو ميآيند؟ حالا كه آمدند چرا اعراض ميكنند و حكم تو را نميپذيرند؟ اين مذمت اخلاقي آنها است. در اينجا فرمود كه ﴿فَإِنْ تَوَلَّوْا﴾؛ اگر تو حكم كردي و آنها نپذيرفتند، بدان كه خداوند آنها را با اين زشتيِ كردارشان كيفرِ تلخ ميدهد: ﴿فَاعْلَمْ أَنَّما يُريدُ اللّهُ أَنْ يُصيبَهُمْ بِبَعْضِ ذُنُوبِهِمْ﴾؛ خدا ميخواهد آنها را با بعضي از گناهانشان بگيرد. اينكه فرمود به بعضي از گناهانشان بگيرد نكاتي در آن است: يكي اينكه خدا اگر با بعضي از گناهان اينها را بگيرد اينها تحمل نميكنند چه رسد به اينكه بخواهد با همهٴ گناهان اينها را بگيرد. ديگر اينكه بعضي از گناهان را خدا تأخير مياندازد و در قيامت كيفر ميدهد، بعضي از گناهان را خدا بر اساس ﴿سريعالعِقاب﴾[19] بودن در دنيا كيفر ميدهد كه بعضي از گناهان كيفرشان سريع است. سوم اينكه اصولاً خداوند به همهٴ گناهان كيفر نميدهد، چون در سورهٴ مباركهٴ «شوري» فرمود كه خداوند از بسياري از لغزشهاي شما ميگذرد؛ در آيهٴ سي سورهٴ مباركهٴ «شوري» فرمود كه ﴿وَما أَصابَكُمْ مِنْ مُصيبَةٍ فَبِما كَسَبَتْ أَيْديكُمْ وَيَعْفُوا عَنْ كَثيرٍ﴾ و اين دعاي معروف «يا مَن يقبلُ اليَسير و يَعفو عن الكثير»[20] آن «يَعفو عن الكثير» از همين جملهٴ مبارك قرآن گرفته شد كه خدا از بسياري از گناهان ميگذرد؛ ولي اگر با همان بعضي از گناهان هم بخواهد كسي را كيفر بدهد تحملش براي هيچ كس ممكن نيست. فرمود كه بدان كه خداوند اينها را ميخواهد با بعضي از گناهانشان كيفر بدهد: ﴿أَنْ يُصيبَهُمْ بِبَعْضِ ذُنُوبِهِم﴾. در سورهٴ مباركهٴ «زمر» فرمود كه ﴿قُلْ يا عِبادِيَ الَّذينَ أَسْرَفُوا عَلي أَنْفُسِهِمْ لا تَقْنَطُوا مِنْ رَحْمَةِ اللّهِ إِنَّ اللّهَ يَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَميعاً﴾[21] و بعد فرمود: ﴿وَأَنيبُوا إِلي رَبِّكُمْ وَأَسْلِمُوا لَهُ﴾[22] . در ظرف انابه و توبه ﴿إِنَّ اللّهَ يَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَميعاً﴾ است و هر گناهي را ذات اقدس الهي با توبه ميپذيرد البته حكم كلامياش اين است؛ اما توبهٴ مرتدِّ فكري آن آثار فقهي خود را به همراه دارد. دربارهٴ معصيت صغيره فرمود: ﴿إِنْ تَجْتَنِبُوا كَبائِرَ ما تُنْهَوْنَ عَنْهُ نُكَفِّرْ عَنْكُمْ سَيِّئاتِكُمْ﴾[23] كه اين يك وعدهٴ الهي است كه فرمود: اگر شما گناهان كبيره نكنيد خداوند از گناهان صغيرهٴ شما ميگذرد؛ ولي اين ﴿وَيَعْفُوا عَنْ كَثيرٍ﴾[24] راجع به گناهان كبيره است كه مصيبتي بر شما وارد نميكند.
رابطه بين فسق و حكم جهل
بعد فرمود: ﴿وَإِنَّ كَثيراً مِنَ النّاسِ لَفاسِقُونَ﴾؛ حالا اين فاسق اگر صفت مشبهه باشد كه خب خيلي مشكل است؛ اما اگر اسم فاعل باشد معنايش اين است كه بسياري از مردم در بعضي از حالاتشان فاسقاند يعني گناه ميكنند نه اينكه به عنوان ملكه و وصف ثابت برايشان باشد، بلكه به عنوان اسم فاعل معناي حدثي دارد؛ يعني اين گناه را ميكنند و فسق را دارند. خب حالا اين گروه كه اعراض كردند از حكم تو و فاسقاند، خداوند فاسقين را گرفتار ميكند ﴿و ما يضل به الا الفاسقين﴾[25] و بعد خدا اينها را به حال خودشان رها ميكند به ضلالت ميافتند. بعد فرمود: ﴿أَ فَحُكْمَ الْجاهِلِيَّةِ يَبْغُونَ وَمَنْ أَحْسَنُ مِنَ اللّهِ حُكْماً لِقَوْمٍ يُوقِنُونَ﴾؛ اينها گرفتار حكم جاهليتاند. جهل در مقابل عقل است و جاهليت در مقابل وحي و عقل است. گاهي انسان يك باور جاهلي دارد در مقابل اعتقاد حق كه ﴿يَظُنُّونَ بِاللّهِ غَيْرَ الْحَقِّ ظَنَّ الْجاهِلِيَّة﴾[26] و گاهي اخلاق جاهلي دارد و گرفتار منكرات است كه اين هم حكم جاهلي است كه ﴿لا تَبَرَّجْنَ تَبَرُّجَ الْجاهِلِيَّةِ اْلأُولي﴾[27] و گاهي تعصب جاهليت است كه ﴿في قُلُوبِهِمُ الْحَمِيَّةَ حَمِيَّةَ الْجاهِلِيَّةِ﴾[28] و گاهي قضا و حكم وحكومت جاهلي است؛ نظير همين آيهٴ ﴿أَ فَحُكْمَ الْجاهِلِيَّةِ يَبْغُونَ﴾. بنابراين گاهي دستگاه قضايي برابرِ وحي و عقل است و مخالف آن ميشود جاهليت، گاهي اخلاق جامعه برابرِ دستورات اسلامي است و مخالف آن ميشود جاهليت، گاهي سنتهاي افراد برابرِ اسلام است و مخالف آن ميشود جاهليت، گاهي باورها و اعتقادات حق است و مخالف آن ميشود جاهليت كه اين چهار جاهليت را قرآن كريم ذكر كرده است. وجود مبارك حضرت فاطمه زهرا (صلوات الله و سلامه عليها) به همين آيه در آن خطبهٴ معروفش استشهاد كرد[29] [كه] براي استرداد فدك و براي حمايت از ولايت حضرت امير (سلام الله عليه) [آن خطبه را ايراد فرموده بودند]. معلوم ميشود كه اگر كسي در فضاي اسلامي بخواهد زندگي كند و به ظاهر داعيهٴ حكومت اسلامي داشته باشد اما حكمش را اهل بيت نپذيرند، اين حكم، حكمِ جاهليت است كه فرمود: ﴿أَ فَحُكْمَ الْجاهِلِيَّةِ يَبْغُونَ﴾. خب آنگاه فرمود: ﴿وَمَنْ أَحْسَنُ مِنَ اللّه﴾ كه اين ﴿أَحْسَنُ﴾ احسن تعييني است نه تفصيلي، چون اينچنين نيست كه حكم جاهليت حَسَن باشد و حكم خدا احسن: ﴿وَمَنْ أَحْسَنُ مِنَ اللّهِ حُكْماً لِقَوْمٍ يُوقِنُونَ﴾؛ مثل ﴿أُولُوا اْلأَرْحامِ بَعْضُهُمْ أَوْلي بِبَعْضٍ﴾[30] يا ﴿أَفَمَنْ يَهْدي إِلَي الْحَقِّ أَحَقُّ أَنْ يُتَّبَعَ أَمَّنْ لا يَهِدّي إِلاّ أَنْ يُهْدي﴾[31] كه اينها افعل تعيينياند؛ ذات اقدس الهي حكمش حَسَن است و لاغير و كساني كه حكمشان در مقابل حكم خداست قبيح است و لاغير: ﴿أَ فَحُكْمَ الْجاهِلِيَّةِ يَبْغُونَ وَمَنْ أَحْسَنُ مِنَ اللّهِ حُكْماً لِقَوْمٍ يُوقِنُونَ﴾. اين ﴿لِقَوْمٍ يُوقِنُونَ﴾ نه براي آن است كه كساني كه يقين دارند فقط در حضور آنها و براي آنها حكم خدا احسن است، براي اينكه حكم خدا في نفسه حق است و حَسَن و مقابلِ حكم خدا في نفسه قبيح است و باطل؛ منتها كساني كه اهل تشخيصاند و از اين قانون استفاده صحيح ميبرند مردان با يقيناند؛ نظير اينكه خداوند قرآن را هدايت معرفي كرده است كه﴿هُدًي لِلنّاس﴾،[32] لكن در همان سورهٴ مباركهٴ «بقره» فرمود: ﴿هُدًي لِلْمُتَّقينَ﴾[33] كه اين ﴿هُدًي لِلْمُتَّقينَ﴾ نه به اين معناست كه قرآن براي هدايت پرهيزكاران آمده، بلكه براي هدايت همهٴ مردم آمده خب منتها پرهيزكاران استفاده ميكند. اينجا هم كه فرمود: ﴿لِقَوْمٍ يُوقِنُونَ﴾ نه معناش اين است كه در نزد مردانِ با يقين حكم خدا احسن است يا حَسَن است، بلكه في نفسه اين حكم حَسَن است و احسن؛ منتها مردان با يقين از اين حكم بهره ميبرند.
«والْحَمْدُ لِلّهِ رَب الْعالَمين»