73/12/22
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: تفسیر/سوره مائده/آیه 45 الی 47
﴿وَكَتَبْنَا عَلَيْهِمْ فِيهَا أَنَّ النَّفْسَ بِالنَّفْسِ وَالعَيْنَ بِالعَيْنِ وَالأَنْفَ بِالأَنْفِ وَالأُذُنَ بِالأُذُنِ وَالسِّنَّ بِالسِّنِّ وَالجُرُوحَ قِصَاصٌ فَمَن تَصَدَّقَ بِهِ فَهُوَ كَفَّارَةٌ لَهُ وَمَن لَمْ يَحْكُم بِمَا أَنْزَلَ اللّهُ فَأُولئِكَ هُمُ الظَّالِمُونَ﴾ (٤۵) ﴿وَقَفَّيْنَا عَلَي آثَارِهِم بِعِيسَي ابْنِ مَرْيَمَ مُصَدِّقاً لِمَا بَيْنَ يَدَيْهِ مِنَ التَّوْرَاةِ وَآتَيْنَاهُ الإِنْجِيلَ فِيهِ هُديً وَنُورٌ وَمُصَدِّقاً لِمَا بَيْنَ يَدَيْهِ مِنَ التَّوْرَاةِ وَهُديً وَمَوْعِظَةً لِلْمُتَّقِينَ﴾ (٤۶) ﴿وَلْيَحْكُمْ أَهْلُ الإِنْجِيلِ بِمَا أَنْزَلَ اللّهُ فِيهِ وَمَن لَمْ يَحْكُم بِمَا أَنْزَلَ اللّهُ فَأُوْلئِكَ هُمُ الفَاسِقُونَ﴾ (٤۷)
بيان شأن نزول آيه
مطالبي كه مربوط به اين آيات است كه مقداري از آنها مطرح شد و مقداري از آنها كه مانده است اين است كه در تفسير قرطبي ذيل آيهٴ ﴿وَ كَتَبْنا عَلَيْهِمْ فيها أَنَّ النَّفْسَ بِالنَّفْسِ وَ الْعَيْنَ بِالْعَيْنِ﴾ سي مسئله را طرح ميكنند كه اكثر آنها مسايل فقهي است. اوّلين مسئلهاي كه مطرح ميكند همان شأن نزول اين آيه است و آن اين است كه يهود بني نظير ديهٴ خود را بيشتر از ديهٴ يهود بني قريظه ميدانست و وقتي اسلام آمد و فرمود: ﴿أَنَّ النَّفْسَ بِالنَّفْسِ﴾، آنها اعتراض كردند و به پيغمبر(صلي الله عليه و آله و سلم) گفتند كه شما ما را پايين آورديد و مقام ما را تنزل داديد. حضرت فرمود: اين در تورات هم است و اختصاصي به قرآن ندارد[1] و اختصاصي به اسلام به معناي خاص ندارد، اسلام به معناي عام كه همهٴ انبيا(عليهم السلام) آن را آوردند فرمود: ﴿النَّفْسَ بِالنَّفْسِ﴾. بنابراين اين اعتراضِ بنينظير وارد نخواهد بود و آن نژادپرستي داخلي يهوديها هم محكوم به شكست است.
تبيين برگشت روح قوانين الهي به تخصص
مطلب دوم آن است كه روح نسخ شريعت به تخصيص ازماني برميگردد و بين نسخ قوانين بشري و نسخ قوانين الهي فرق است؛ آنجا كه قانون بشري نسخ ميشود گاهي همراه با جهل است، همراه با سهو است، همراه با نسيان است و مانند آن؛ يعني ممكن است كه بشري يك قانون را وضع كرده باشد و در موقع عمل تجربهٴ تلخي از آن قانون ديده باشد و بعد بفهمد كه آن قانون باطل است و آن قانون را ابطال كند يعني نسخ كند. چنين نسخي در قوانين الهي اصلاً راه ندارد، بشر ممكن است كه در اثر سهوش يا جهلش يا عصيانش يا نسيانش قانونِ خلافي را وضع بكند و بعد پي ببرد كه آن قانون خلاف است و او را اصلاح كند و نسخ كند؛ ولي قوانين الهي كه نسخ ميشود روحش به تخصيص ازماني برميگردد. معناش اين است كه اين قانون در همان محدوده واقعاً صلاح بود و قانوني ديگر در آن محدوده اصلاً صلاحيت نداشت و قانون بعدي در زمان بعد مصلحت دارد و در زمان قبل مصلحت نداشت. به همان دليل كه قانون بعدي در زمان بعد مصلحت دارد و در زمان قبل مصلحت نداشت، قانون قبلي هم در زمان قبل مصلحت داشت و در زمان بعد مصلحت ندارد و هر كدام در حد خاص خودشاناند. اگر بيماري به طبيبِ متخصص و حاذقي مراجعه كرد و طبيبِ حاذق راه درمان او را چنين تعيين كرد كه در ماه اوّل بايد فلان دارو را مصرف بكني و در ماه دوم داروي ديگر را، معناش اين نيست كه آن طبيب پي به اشتباه خود برد و آن نسخه را نسخ كرده است، بلكه معناش آن است كه در همان ماه اوّل جز آن دارو داروي ديگر مصلحت نبود و در ماه دوم هم جز اين داروي جديد داروي ديگر مصلحت نيست. نسخ قوانين الهي روحش به همان تخصيص برميگردد و همانطوري كه درجاتِ انبيا فرق ميكند كه ﴿لقد فَضَّلْنا بَعْضَ النَّبِيِّينَ عَلي بَعْضٍ﴾[2] و درجات مرسلين فرق ميكند كه ﴿تِلْكَ الرُّسُلُ فَضَّلْنا بَعْضَهُمْ عَلي بَعْضٍ﴾[3] و اين دو آيه نشانهٴ تفاوت درجات انبيا و مرسلين است، صحف آسمانيِ و كتب آسماني انبياي الهي(عليهم السلام) هم فرق ميكند و هر صحيفه و هر كتابي براي عصر خاص معتبر است. بعضي از قوانين است كه در همهٴ اعصار است؛ نظير توحيد، معاد، اسماي الهي، اصل نبوت عامه و احكام نبوت عامه و مانند آن و اصل خطوط كليِ اخلاقي و مانند آن؛ ولي آن شِرعِه و مِنهاجي كه مربوط به هر كتاب آسماني است و دين هر پيغمبر است در هر عصري همان شريعت و منهاج مصلحت است كه غير او مصلحت نيست. به همان دليل كه شريعت بعدي در زمان قبل مصلحت نبود به همان دليل شريعت قبل در زمان بعد مصلحت نيست؛ اين معنايش اين نيست كه اينها باطلاند، بلكه معنايش اين است كه هر كدام از اينها در جاي خاص خود نورند؛ يعني در آن وقت كه اسلام احتياج داشت به فداكاريِ بيشتر حكم اين بود و اگر حكم غير از آن بود روا نبود و وقتي احتياج اسلام كمتر شد حكم هم عوض ميشود؛ نظير همان طبيب حاذقي كه مثال زده شد. بنابراين در هر شرايطي حكم خاص آن شرايط محفوظ است. از اين جهت كه انبيا با هم در درجات اختلاف دارند و مرسلين با هم در درجات اختلاف دارند، صحف آسماني و كتابهاي آنها هم در درجات اختلاف دارند و هر كدام در مقطع خاص خود نور است و معناي نسخ اين نيست كه چيزي كه نور بود بشود باطل، آن شيئي كه نور بود در محدودهٴ خاصِ خود نور است؛ مثل چراغهايي كه در محدودهٴ خاصِ خود نورند كه اگر از آن محدوده خارج شديم ديگر آن چراغ نيست نه اينكه آن چراغ هست و نور نميدهد بلكه جاي آن چراغ نيست. شريعت موساي كليم(سلام الله عليه) در عصر خود نور بود و براي هميشه هم آن حكم نور بود و حق بود و هرگز بطلانش روشن نشد، چون باطل نبود و شريعت عيسي(سلام الله عليه) هم اينچنين است. پس نسخ با نورانيت آنها منافات ندارد، چون روح نسخ به تخصيص در ازمان برميگردد. بنابراين منافات ندارد كه يك چيزي نور باشد بعد نسخ بشود. معناي نسخ هم يعني اَمَدِ او به سر آمده است نه اينكه معلوم شد كه باطل است، چون بين نسخ قوانين بشري با نسخ قوانين الهي فرق تام است.
پايه بودن فطرت بشري براساس توحيد
فطرت بشري بر اساس توحيد و خطوط كلي اخلاق و خطوط كلي معارف است، لذا ﴿إِنَّ الدِّينَ عِنْدَ اللّهِ اْلإِسْلامُ﴾؛[4] اما انسان تنها فطرت ندارد طبيعت هم دارد و چون طبيعت دارد و با جهان طبيعي در ارتباط است يك بُعد متغيري هم دارد و وقتي بُعد متغيري داشت آن شِرعه و منهاج بايد جوابگوي نيازهاي اين بُعد متغير باشد، لذا آن بُعد فطرياش كه ﴿فِطْرَتَ اللّهِ الَّتي فَطَرَ النّاسَ عَلَيْها لا تَبْديلَ لِخَلْقِ اللّهِ﴾[5] آن خطوط كليِ معارف را، اخلاق را و فروع دين را به همراه دارد؛ اما اگر انسان مثل فرشته فقط فطرت محض بود قوانين آنها ثابت بود؛ ولي انسان يك ﴿إِنّي خالِقٌ بَشَرًا مِنْ طينٍ﴾[6] دارد و يكي هم ﴿فَإِذَا سَوَّيْتُهُ وَنَفَخْتُ فِيهِ مِن رُّوحِي﴾،[7] آن روح انسان كه به فطرت انسان وابسته است و فطرت انسان كه به روح انسان وابسته است يك امر ثابت است و خطوط كلي معارف ديني و اعتقادات و اخلاق ناظر به آن است؛ ولي چون اين فطرت به طبيعت متغير هم وابسته است و ﴿خالِقٌ بَشَرًا مِنْ طينٍ﴾ را هم به همراه دارد و آن فطرتي كه به طبيعت متغير وابسته است ناگزير نيازهاي روز او و عصر او و دوران او فرق ميكند، براي پاسخ گويي به اين نيازهاي متغير شريعتها متغير ميشود.
اگر خود قرآن كلام خداست چه اينكه هست، او تمام قوانين را تا روز قيامت پيشبيني كرده است و آن متغيرها را بر اساس باز بودنِ درِ اجتهادِ مجتهدانِ قرآنشناس و رواياتشناس باز گذاشته كه نيازهاي نوظهورِ طبيعيِ مردم را مجتهدان دينشناس بر اساس قرآن و عترت و سنت معصومين و عقل و اجماع استنباط بكنند و ارائه كنند. پس فطرت ثابت است و خطوط كلي دين هم ثابت است كه ﴿إِنَّ الدِّينَ عِنْدَ اللّهِ اْلإِسْلامُ﴾[8] و طبيعت متغير است شِرعِه و منهاج هم متغير است. وقتي رسيديم به دين خاتِم و خاتَم، درِ اجتهاد باز است و آن دين همهٴ قوانين را تا يوم قيامت پيشبيني كرده است و راه اجتهادِ صحيح را هم باز كرده است تا نيازهاي روزانهٴ طبيعي را از قوانين و قواعد كلي ديني استنباط بكند خب.
حكيم بودن دين خدا
مطلب سوم آن است كه ذات اقدس الهي خود را به عنوان حكيم معرفي كرده است و كتاب او هم كتاب حكيم است و ناگزير دين او هم دين حكيم است. يك مبدأ حكيم اگر دستور قهر ميدهد حكيمانه است و اگر دستور مهر ميدهد حكيمانه است؛ نه قهر او روي خشم و قوهٴ غضبي است و نه مهر او روي عاطفه و احساس است. يكي از بيانات نوراني ائمه(عليهم السلام) در اين زمينه همان است كه «يا مَن سَبَقَت رحمتُه غضَبه»؛[9] خدا رحيم است و غَضبان هم است؛
تابع بودن غصب به رحمت
اما اينچنين نيست كه غضب او در يك ناحيه صف بسته باشد و رحمت او در ناحيه ديگر، بلكه اينها يك جماعتياند كه به امامتِ رحمت تشكيل ميشود؛ يعني امام جماعت اوصاف الهي رحمت است و آنجا كه غضب ميكند رحيمانه است، چه اينكه آنجا كه مهر دارد هم رحيمانه است. «يا مَن سَبَقَت رحمتُه غضبَه»[10] ؛ يعني غضب او غضبِ عادلانه است و به اقتداي رحمت او عمل ميكند؛ مثل همان جرّاح ماهر و مهرباني كه وقتي ببيند چارهاي جز قطع عضو نيست آن عضو را قطع ميكند و آنجا كه لازم باشد مرهم مينهد و آنجا كه لازم باشد نيش ميزند كه هر دو حكيمانه است. اگر رحمت او بر غضب او سابق است و اگر غضب او مسبوق است، اين غضب ميشود مأموم و آن رحمت ميشود امام و يك نماز جماعتِ عادلانهاي در صفوف اوصاف الهي تنظيم ميشود. آن بيان نوراني ديگر كه از امام سجاد(صلوات الله و سلامه عليه) در صحيفهٴ سجاديه آمده است اين است كه «يا مَن لا تُبَدِّل حكمتَه الوسائل»؛[11] خدايي كه به ما امر كردي و فرمودي: ﴿وَ ابْتَغُوا إِلَيْهِ الْوَسيلَةَ﴾،[12] ما هر وسيلهاي را كه به طرف تو اتخاذ بكنيم در محور حكمت ميپذيري و اينچنين نيست كه ما با توسل به يك وسيلهاي نظير نماز كه وسيله است، روزه وسيله است، جهاد وسيله است، محبت اهلبيت(صلوات الله عليهم اجمعين) وسيله است و عبادات ديگر وسيله است، با هيچ وسيلهاي نميشود حكمت خدا را عوض كرد «يا مَن لا تُبدِّل حكمتَه الوسائل». ذات اقدس الهي بعد از اينكه خود را اينچنين معرفي كرد كه غضبي دارد و رحمتي، ولي غضب مأموم است و رحمت امام، حكمتي دارد و توسل به خدا هم سودمند است لكن حكمت با توسل عوض نميشود، همين خدا كه اوصاف خود را مشخص كرده است مؤمنين را و بندگان سالكِ صالح را به اين اوصاف دعوت كرده است و به اين اوصاف پروراند و فرمود كه شما رحمت داشته باشيد، گذشت داشته باشيد، غضب داشته باشيد و انتقام داشته باشيد ولي عاقل باشيد؛ يعني اين شئونِ نفساني شما و اين حركات و ادراكات شما و كارهاي فراوان دروني و بيروني شما يك نماز جماعتي به امامت عقل تشكيل بدهند، اگر خشم و قهر داريد عاقلانه باشد و اگر مهر و گذشت داريد عاقلانه باشد. بگذاريد وقتي كه ميگوييد: ﴿إِيّاكَ نَعْبُدُ وَ إِيّاكَ نَسْتَعينُ﴾[13] ولو نمازتان هم فرادي است و تنها داريد نماز ميخوانيد، گرچه ميتوانيد بگوييد من و همهٴ بندگان بلكه همه موجودات ﴿كُلٌّ أَتَوْهُ داخِرينَ﴾[14] همه تو را عبادت ميكنيم ولي قبل از اينكه از خود بيرون برويد در درون خودتان يك نماز جماعتي تشكيل بدهيد و عقل را امام بكنيد و شهوت و غضب را مأموم بكنيد و آن عقل را امام بكنيد و وهم و خيال را هم مأموم بكنيد؛ چه در مسايل ادراكي و چه در مسايل نيت و اراده و عمل به امامت عقل يك اوصافي فراهم بكنيد كه در مسايل نظر عاقلانه چيز بفهميد و در مسايل عمل عاقلانه شهوت يا غضب داشته باشيد. آنگاه يك چنين جماعتي را كه در درونتان تشكيل دادهايد مجازيد كه بگوييد: ﴿إِيّاكَ نَعْبُدُ﴾. همين ذات اقدس الهي كه بر اساس عقل قهر و مهر ما را تنظيم كرده است به ما فرمود:
جايگاه قصاص و گذشت در آيه
شما قصاص را زنده نگه بداريد تا جلوي جنايت جانيان را بگيريد: ﴿وَ لَكُمْ فِي الْقِصاصِ حَياةٌ يا أُولِي اْلأَلْبابِ﴾؛[15] ولي اگر ديديد كه با گذشت همان مطلب حاصل ميشود و اين شخص متنبه ميشود و در جامعه اثر مثبتي دارد، راه براي گذشت باز است و اينچنين نيست كه قصاص بر شما واجب باشد. اينكه فرمود: ﴿وَ كَتَبْنا عَلَيْهِمْ فيها أَنَّ النَّفْسَ بِالنَّفْسِ﴾ اين براي جاني كتابت نيست بلكه براي مجنيٌ عليه است. يك وقت است كه ميفرمايد: ﴿كُتِبَ عَلَيْكُمُ الصِّيامُ﴾[16] كه يك وظيفهٴ الهي و فريضهٴ الهي است بر هر مكلفي، يك وقت است كه ميفرمايد: ﴿وَ كَتَبْنا عَلَيْهِمْ فيها أَنَّ النَّفْسَ بِالنَّفْسِ﴾ كه اين كتابت، كتابت الزامآورِ يكجانبه است؛ يعني نسبت به جاني الزامآور است كه بايد بپذيرد نه نسبت به مجنيٌ عليه، براي مجنيٌ عليه حق است و براي جاني وظيفه و فريضه، لذا اگر يك وقت جز قصاص چيزي جلوي جنايت را نميگيرد و همان حكم قصاص اجرا ميشود فرمود: ﴿وَلَكُمْ فِي القِصَاصِ حَيَاةٌ يَا أُوْلِي الالبَابِ﴾[17] ؛ اما يك وقت است كه گذشت اثرش بهتر از قصاص است، اين راه گذشت را باز كرده است و فرمود: اين حق شماست و قصاص حقالناس است، اگر ديديد كه با گذشت همان اثر مثبت پديد ميآيد بگذريد؛ ولي مسايل بيعفتي و هتك ناموس و مانند آن حقالله است و حق كسي نيست، آنجا جا براي گذشت نيست، لذا اگر كسي در مسئلهٴ تبهكاران بخواهد دخالت كند يا دلسوزي كند آن دلسوزي، دلسوزي عاقلانه نيست. در مسئلهٴ ﴿الزّانِيَةُ وَ الزّاني فَاجْلِدُوا كُلَّ واحِدٍ مِنْهُما مِائَةَ جَلْدَةٍ﴾ فرمود: ﴿وَ لا تَأْخُذْكُمْ بِهِما رَأْفَةٌ في دينِ اللّه﴾[18] و چون مسئلهٴ ناموس حقالله است و نه حق زوج است و نه حق زوجه، چون حقالله است شما اگر آنجا بخواهيد دلسوزي كنيد اين دلسوزيِ عاطفي است نه عقلي، معلوم ميشود كه رَحمِ شما به امامت عقل نماز نخوانده است و به امامت احساس دارد كار ميكند. اگر كسي عاقل بود رَحمِ او به تبع عقل فتوا ميدهد چه اينكه قهر او هم به تبع عقل فتوا ميدهد، لذا چون دين، دينِ عقل است و دين، دينِ حكمت است آنجا كه جاي اجراي حدِّ الهي است دستور داد و فرمود كه دلسوزي بيجا نكنيد. آنجا كه حقالناس است فرمود كه اگر ديديد كه قصاص اثر دارد ﴿وَ لَكُمْ فِي الْقِصاصِ حَياةٌ يا أُولِي اْلأَلْبابِ﴾[19] را اجرا كنيد و اگر ديديد كه گذشت اثر مثبت و بهتري دارد آن را اجرا كنيد. قصاص براي جاني حق است و براي مجنيٌ عليه فريضه و وظيفه است، لذا هم در آيات سورهٴ مباركهٴ«بقره» كه قبلاً بحثش گذشت ملاحظه فرموديد و هم در اين آيه سورهٴ مباركهٴ «مائده». در سورهٴ «بقره» آيهٴ 178 اين بود كه ﴿يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا كُتِبَ عَلَيْكُمُ الْقِصاص﴾ كه اين ﴿كُتِبَ عَلَيْكُمُ الْقِصاص﴾ نظير ﴿كُتِبَ عَلَيْكُمُ الصِّيامُ﴾[20] نيست بلكه، فريضه است از يك جانب و حق است از جانب ديگر. ﴿كُتِبَ عَلَيْكُمُ الْقِصاصُ فِي الْقَتْلي الْحُرُّ بِالْحُرِّ وَ الْعَبْدُ بِالْعَبْدِ وَ اْلأُنْثي بِاْلأُنْثي﴾ و بعد فرمود: ﴿فَمَنْ عُفِيَ لَهُ مِنْ أَخيهِ شَيْءٌ فَاتِّباعٌ بِالْمَعْرُوفِ وَ أَداءٌ إِلَيْهِ بِإِحْسانٍ ذلِكَ تَخْفيفٌ مِنْ رَبِّكُمْ﴾ كه اين راه گذشت باز است چون حقالناس است، چه اينكه مشابه آن تعبير در همين آيهٴ محل بحث سورهٴ «مائده» فرمود كه: ﴿فَمَنْ تَصَدَّقَ بِهِ فَهُوَ كَفّارَةٌ﴾ و اين اختصاص به مسئله قصاص و مانند آن ندارد، هر بدي در هر جايي كه به حقالناس برگردد دو راهِ علاج دارد: يكي قصاص كردن و يكي گذشت كردن؛ آنجا كه قصاص اثر مثبتي دارد قصاص ميكند و آنجا كه گذشت اثر مثبتتري دارد گذشت ميكند. ما تا ميتوانيم بايد با دشمني مبارزه كنيم نه با دشمن؛ با دشمن جنگيدن كار آساني است، براي اينكه اين رقيب درون هم تحريك ميكند و ما مزاحم دروني نداريم و تشفي پيدا ميشود و انسان احساس آرامش ميكند و قبلش خنك ميشود و يك جنگي است كه كمك كننده دارد، لذا ميشود جهاد اصغر؛ ولي اگر خواستيم با دشمني مبارزه كنيم نه با دشمن، كسي اگر نسبت به ما بد كرد ما با بدي بايد بجنگيم نه با بد، اگر بخواهيم با بدي بجنگيم بايد كاري بكنيم كه كينه را از خود برداريم و از اين راه در دل او هم اثر بگذاريم و كسي كه نسبت به ما بد كرده است بيايد عذرخواهي كند و دوست حَمّام ما بشود يعني گرم و چنين كاري هم آسان نيست. اين راه را ذات اقدس الهي اوّل در داخلهٴ حوزهٴ اسلامي باز گذاشت و بعد در حوزهٴ وسيع انساني.
جايگاه رفيع بودن احسان از عدل
شما آيات قرآني را كه ملاحظه ميفرماييد ميبينيد كه به طور كلي اوّل ما را به عدل دعوت ميكند و بعد به احسان: ﴿إِنَّ اللّهَ يَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَ اْلإِحْسانِ﴾[21] كه احسان بالاتر از عدل است. عدل آن است كه اگر كسي نسبت به ما بد كرد ما به همان اندازه به او كيفر بدهيم. احسان كه بالاتر از عدل است آن است كه نه تنها ما بد نكنيم بلكه از بديِ ديگري بگذريم، البته آنجا كه حكيمانه باشد نه آنجا كه روي عاطفه و احساس باشد. در سورهٴ مباركهٴ «نحل» آيهٴ 126 فرمود: ﴿وَ إِنْ عاقَبْتُمْ فَعاقِبُوا بِمِثْلِ ما عُوقِبْتُمْ بِهِ﴾؛ اگر شما مورد عقاب قرار گرفتيد و خواستيد كيفر بدهيد، نه بيشتر بلكه به همان اندازه عقاب كنيد؛ اما ﴿وَ لَئِنْ صَبَرْتُمْ لَهُوَ خَيْرٌ لِلصّابِرينَ﴾؛ اگر بگذريد بهتر از انتقامگيري است. در سورهٴ مباركهٴ «شوري» كه اوصاف مردان الهي را ياد ميكند از آيهٴ 38 به بعد اينچنين ميفرمايد: ﴿وَ أَمْرُهُمْ شُوري بَيْنَهُمْ وَ مِمّا رَزَقْناهُمْ يُنْفِقُونَ﴾
كيفيت انقامگيري مردان با ايمان
﴿وَ الَّذينَ إِذا أَصابَهُمُ الْبَغْيُ هُمْ يَنْتَصِرُونَ﴾؛ مردان با ايمان يك سلسله انسانهاي خاموش و خفته نيستند، اگر ستمي به آنها برسد انتقام ميگيرند و ستمپذير نيستند: ﴿إِذا أَصابَهُمُ الْبَغْيُ هُمْ يَنْتَصِرُونَ﴾ يعني ينتقمون؛ اما معنايش اين نيست كه انتقام فريضه است، بلكه معنايش اين است كه انتقام حق است. فرمود حالا كه ميخواهيد بدي را ترميم كنيد دو گونه است: يكي اينكه ﴿وَ جَزاءُ سَيِّئَةٍ سَيِّئَةٌ مِثْلُها﴾؛ اگر كسي نسبت به شما بد كرد شما به همان اندازه نسبت به او بدي را روا بداريد، گرچه اين جزا حسنه است لكن به قرينهٴ مشاكله از اين جزا به سيئه ياد كرده است: ﴿وَ جَزاءُ سَيِّئَةٍ سَيِّئَةٌ مِثْلُها﴾ و وقتي دوباره برميگرديد آن معنا كه ذكر شد ميبينيد كه همان آيه لطيفتر خود را نشان ميدهد. الآن معناي آيه اين است كه ﴿وَ جَزاءُ سَيِّئَةٍ سَيِّئَةٌ مِثْلُها﴾؛ يعني جزاي بدي، بدي است و جزاي سيئه، سيئه است و الآن همين معنا به ذهن ميآيد و همين معنا محفوظ ميباشد؛ يعني اگر كسي نسبت به شما بد كرد شما هم بد بكنيد به همان اندازه؛ اما ﴿فَمَنْ عَفا وَ أَصْلَحَ فَأَجْرُهُ عَلَي اللّهِ﴾[22] ؛ اگر كسي عفو كرد و گذشت و انتقام نگرفت اجرش با خداست. حالا كه اين جملهٴ دوم را ديديم و دوباره به جملهٴ اوّل برميگرديم ميبينيم كه جمله اول يك حرف ديگري با ما دارد و ميگويد: ﴿جَزاءُ سَيِّئَةٍ سَيِّئَةٌ مِثْلُها﴾؛ اگر جزاي سيئه را داديد تو هم كار بدي كردي. جزاي سيئه، سيئه است مواظب باش و همان طوري كه او بد كرد تو هم اگر بخواهي نسبت به او بد بكني بد است. اين لطيفه اوّلين بار به ذهن نميآيد و اگر بر اساس «حسناتُ الابرار سيّئاتُ المقرَّبين»[23] است و به اين ديد كه آمديم، اگر با كمك جملهٴ دوم دوباره برگرديم به خدمت جملهٴ اوّل ميبينيم كه جملهٴ اوّل يك لطيفهٴ ديگري به ما ارائه ميكند كه ﴿و جَزاءُ سَيِّئَةٍ سَيِّئَةٌ مِثْلُها﴾؛ مواظب باش كه اگر او بد كرد تو هم بخواهي جزاي او را بدهي تو هم بد كردي و اين كار را نكن.
بار اوّل اين است كه به همين قرينهٴ مشاكله است؛ يعني جملهٴ اوّل ميخواهد بگويد كه اگر كسي نسبت به شما بد كرد شما هم او را تنبيه كنيد و كيفرش را بدهيد و اين عمل براي مجنيٌ عليه سيئه است و تعبيرِ از جزاي سيئه به سيئه تعبيرِ مشاكله است وگرنه جزاي سيئه حسنه است و جزاي سيئه، سيئه نيست؛ يعني اگر كسي بد كرد و شما بخواهيد او را تنبيه كنيد اين تنبيهِ شما حسنه است و سيئه نيست و به قرينهٴ مشاكله گفته شد؛ ولي وقتي رفتيم به خدمت جملهٴ دوم كه فرمود: ﴿فَمَنْ عَفا وَ أَصْلَحَ فَأَجْرُهُ عَلَي اللّهِ﴾، نه تنها اجرش بهشت است بلكه اجرش عليالله است. وقتي به آنجا رسيديم ميبينيم كه چنين شخصي جزو مقربين ميشود و آن كسي كه جزاي سيئه را با انتقام ميگيرد جزو ابرار ميشود. او عادل است و كار بدي كه نكرده؛
كيفيت انجام دستورات به وسيله فرد عادل
اما «حسناتُ الابرار سيئاتُ المقرَّبين»[24] ؛ همين شخص عادل كه جزاي سيئه را سيئه داد و ﴿فمن اعْتَدي عَلَيْكُمْ فَاعْتَدُوا عَلَيْهِ بِمِثْلِ مَا اعْتَدي عَلَيْكُمْ﴾[25] بود كار عادلانه كرد و خلاف شرع نكرد و بنا بر دستور الهي انجام داد، عادل بود و الآن هم عادل است؛ ولي درجهٴ عادل نسبت به مقام محسنين حسنه نيست «حسناتُ الابرار سّيئاتُ المقرَّبين». همين عدل كه براي عادلها حسنه است براي محسنها سيئه است، لذا فرمود: ﴿فَمَنْ عَفا وَ أَصْلَحَ فَأَجْرُهُ عَلَي اللّهِ إِنَّهُ لا يُحِبُّ الظّالِمينَ ٭ وَ لَمَنِ انْتَصَرَ بَعْدَ ظُلْمِهِ فَأُولئِكَ ما عَلَيْهِمْ مِنْ سَبيلٍ﴾؛[26] اگر كسي مظلوم شد و انتقام گرفت كار بدي نكرد؛ اما اگر كسي مظلوم بود و هنرمندانه گذشت نه مظلومانه، چون مظلومانه گذشتن فضيلتي نيست، بلكه هنرمندانه و قاهرانه و قادرانه گذشت چنين چيزي حسنه است. آنگاه وقتي كه برگشتيم ميبينيم كه اگر كسي مقرب باشد قادرانه زكات ميدهد و زكات قدرت عفو زيردستان است كه ميفرمايد: «انتم الطّلقاء»[27] و اگر كسي عادلانه رفتار كند انتقام ميگيرد. آن كه عادل است جزو ابرار است و آن كه اهل گذشت است جزو مقربين است و حسنهٴ ابرار جزو سيئات مقربين است[28] . حالا با اين ديد دوباره كه برگرديم به خدمت جملهٴ اوّل ميبينيم كه معناي جملهٴ اوّل لطيفتر ظهور ميكند و به ما ميگويد: ﴿جَزاءُ سَيِّئَةٍ سَيِّئَةٌ مِثْلُها﴾؛[29] مواظب باش كه تو اگر بخواهي بدي را به بدي كيفر بدهي تو هم بد كردي و مواظب باش و اكنون كه جزو مقرّبيني عادلانه رفتار نكن، بلكه محسنانه رفتار بكن. اين راه را قرآن كريم باز گذاشته است. در اين باره چون ذات اقدس الهي خود را به اين اوصاف ستود و معرفي كرد، مؤمنين را هم با همين صفات ميپروراند و در بحبوحهٴ خشم و قهر دستور تصدّق را تذكر ميدهد و ميفرمايد: ﴿فَمَنْ تَصَدَّقَ بِهِ فَهُوَ كَفّارَةٌ له﴾.
تأييد حكمت نسبت به توسل
اگر خود حكمت در اين بود كه انسان متوسل بشود توسل اثر دارد؛ ولي در حقيقت حكمت توسل را رنگ داد و به توسل صبغهٴ حكمت داد نه اينكه توسل جلوي حكمت خدا را بگيرد. اين از كلمات نوراني حضرت سجاد(سلام الله عليه) در صحيفهٴ سجاديه به عنوان دعا هم است كه «يا مَن لا تبدِّل حكمته الوسائل».[30] فرمود: ﴿فَمَنْ تَصَدَّقَ بِهِ فَهُوَ كَفّارَةٌ له وَ مَنْ لَمْ يَحْكُمْ﴾ كه اين تقريباً به منزلهٴ دو شرطيه يا دو قضيه است؛ اگر كسي صدقه داد با اين قصاص، چون حق او بود گذشت كه اين كفارهٴ گناهان خود او ميشود، حالا اگر صدقه نداد و نخواست روي احسان عمل كند بلكه خواست روي عدل عمل كند، از اين به بعد كسي حق ندارد جلوي جاني را بگيرد و بگويد تو ديگر قصاص نكن. بنابراين اگر جاني گذشت كه ﴿فَهُوَ كَفّارَةٌ له﴾، حكم و حق ساقط است و اگر جاني نگذشت كسي حق ندارد جلوي او را بگيرد: ﴿وَ مَنْ لَمْ يَحْكُمْ بِما أَنْزَلَ اللّهُ فَأُولئِكَ هُمُ الظّالِمُونَ﴾. اگر مجنيٌ عليه نَگذشت و اگر اولياي دم ديدند كه عفو در اينجا اثر سوء دارد و نگذشت و حق خود را مطالبه كرد، كسي حق ندارد جلوي احقاق حق او را بگيرد. پس زمام حق به دست اولياي مقتول يا به دست خود مجنيٌ عليه است در جنايت طَرَفَ و جرح و ضرب؛ اگر بخشيد كه احسان كرد و اگر نبخشيد كسي حق ندارد جلوي او را بگيرد. اين اصل كلي را كه بيان كرد آنگاه ميفرمايد كه اين حرفها در تورات است در انجيل است و در قرآن است كه خطوط كلي دين را ذات اقدس الهي يا به صورت متصل يا به صورت منفصل ميفرمايد كه اين حرفي است كه ما در كتابهاي پيشين هم گفتيم؛ نظير جهاد و شهادت را كه ﴿إِنَّ اللّهَ اشْتَري مِنَ الْمُؤْمِنينَ أَنْفُسَهُمْ وَ أَمْوالَهُمْ بِأَنَّ لَهُمُ الْجَنَّةَ يُقاتِلُونَ في سَبيلِ اللّهِ فَيَقْتُلُونَ وَ يُقْتَلُونَ﴾ و بعد فرمود: ﴿وَعْدًا عَلَيْهِ حَقًّا فِي التَّوْراةِ وَ اْلإِنْجيلِ وَ الْقُرْآنِ﴾[31] كه عظمت جهاد و عظمت شهادت را فرمود كه ما در همهٴ كتابها گفتيم. مسئلهٴ قصاص را، قضاي عادلانه را، قانون عدل را، امامت عقل را و پيروي عاطفه و غضب از عقل را فرمود كه ما در تورات گفتيم، در انجيل گفتيم و در قرآن گفتيم كه همه را جدا جدا براي اهميت مسئله ذكر ميكند. فرمود: ﴿وَ قَفَّيْنا عَلي آثارِهِمْ بِعيسَي ابْنِ مَرْيَمَ﴾؛ بعد از وجود مبارك موساي كليم انبياي بنياسرائيل بودند كه ﴿إِنّا أَنْزَلْنَا التَّوْراةَ فيها هُدًي وَ نُورٌ يَحْكُمُ بِهَا النَّبِيُّونَ الَّذينَ أَسْلَمُوا لِلَّذينَ هادُوا﴾[32] و بعد از آن انبيا كه به دنبال موساي كليم(سلام الله عليه) بودند عيساي مسيح را ما فرستاديم و در قفاي آنها و به دنبال آثار آنها عيسي را فرستاديم؛ يعني عيساي مسيح دنبالهروي آنها نيست، دنبالهروي اثر اينهاست، چون خودش صاحب مكتب است و جزو اولوالعزم است و اين عيساي مسيح حرفي دارد و انجيلي هم به او داديم كه آن انجيلش هم حرفي دارد: ﴿وَ قَفَّيْنا عَلي آثارِهِمْ بِعيسَي ابْنِ مَرْيَمَ﴾ هم عيساي مسيح مصدق تورات است و هم انجيلي كه به او داديم او مصدق است؛ منتها حالا بعد ملاحظه ميفرماييد كه
بيان تعبير هدايت عمومي براي قرآن و انجيل
دربارهٴ قرآن خدا تعبيري دارد كه ﴿شَهْرُ رَمَضانَ الَّذي أُنْزِلَ فيهِ الْقُرْآنُ هُدًي لِلنّاسِ﴾[33] و بعد هم در اوّل سورهٴ «بقره» دارد كه ﴿هُدًي لِلْمُتَّقينَ﴾[34] يك هدايت عمومي است و يك بهرهبرداري خاص. همين دو تعبير دربارهٴ انجيل هم است: ﴿وَ آتَيْناهُ اْلإِنْجيلَ فيهِ هُدًي وَ نُورٌ﴾ كه حرف مكلف دليل بر عموم است؛ يعني «هُديً لِلنَّاسِ» و بعد فرمود: ﴿وَ مُصَدِّقًا لِما بَيْنَ يَدَيْهِ مِنَ التَّوْراةِ وَ هُدًي وَ مَوْعِظَةً لِلْمُتَّقينَ﴾ كه اين ﴿وَ هُدًي وَ مَوْعِظَةً لِلْمُتَّقينَ﴾ نظير ﴿هُديً للمتقين﴾[35] است كه در اوّلِ سورهٴ مباركهٴ «بقره» است؛ يعني بهره را متقيان ميبرند و ما سفره را براي همه پهن كرديم ﴿هُديً لِلنَّاسِ﴾؛[36] اما آن كه پرهيزگار است بهره ميبرد.
«والحمد لله رب العالمين»