73/12/21
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: تفسیر/سوره مائده/آیه 44و45
﴿إِنَّا أَنْزَلْنَا التَّوْرَاةَ فِيهَا هُديً وَنُورٌ يَحْكُمُ بِهَا النَّبِيُّونَ الَّذِينَ أَسْلَمُوا لِلَّذِينَ هَادُوا وَالرَّبَّانِيُّونَ وَالأَحْبَارُ بِمَا اسْتُحْفِظُوا مِن كِتَابِ اللّهِ وَكَانُوا عَلَيْهِ شُهَدَاءَ فَلاَ تَخْشَوُا النَّاسَ وَاخْشَوْنِ وَلاَ تَشْتَرُوا بِآيَاتِي ثَمَناً قَلِيلاً وَمَن لَمْ يَحْكُم بِمَا أَنْزَلَ اللّهُ فَأُولئِكَ هُمُ الكَافِرُونَ﴾ (٤٤) ﴿وَكَتَبْنَا عَلَيْهِمْ فِيهَا أَنَّ النَّفْسَ بِالنَّفْسِ وَالعَيْنَ بِالعَيْنِ وَالأَنْفَ بِالأَنْفِ وَالأُذُنَ بِالأُذُنِ وَالسِّنَّ بِالسِّنِّ وَالجُرُوحَ قِصَاصٌ فَمَن تَصَدَّقَ بِهِ فَهُوَ كَفَّارَةٌ لَهُ وَمَن لَمْ يَحْكُم بِمَا أَنْزَلَ اللّهُ فَأُولئِكَ هُمُ الظَّالِمُونَ﴾ (٤۵)
شبيه بودن تعبير قرآن درباره تورات و انجيل
دربارهٴ تورات عدهاي گفتند كه اين از نظر ادبي و ريشهٴ لغوي از وري الزند است[1] وزند همان سنگ چخماقي است كه با زدنْ آتش از آن ميجهد. گفتند تورات همين است كه اگر كسي عالمانه و مفسرانه آيات اين كتاب را بررسي كند نور از او ميگيرد. اصلِ ايراء يعني نور افروختن: ﴿أَفَرَأَيْتُمُ النّارَ الَّتي تُورُونَ * ءَأَنْتُمْ أَنْشَأْتُمْ شَجَرَتَها أَمْ نَحْنُ الْمُنْشِؤُنَ﴾[2] همين است. فرمود كه اين آتشي را كه شما روشن ميكنيد، اين ايراء نار از درخت در اختيار خود شما نبود: ﴿أَفَرَأَيْتُمُ النّارَ الَّتي تُورُونَ و * ءَأَنْتُمْ أَنْشَأْتُمْ شَجَرَتَها أَمْ نَحْنُ الْمُنْشِؤُنَ﴾؛ اين درختي كه از او شعله ميجوشد شما آفريديد يا خدا؟ به هر تقدير ريشهٴ لغوي آن دربارهٴ تورات اينچنين گفته شد و بر فرض هم اين تام نباشد . تعبيراتِ قرآن كريم دربارهٴ تورات و انجيل و قرآن شبيهِ هم است و اينها را نور ميداند و وقتي نور بود اگر كسي خواست جايي را ببيند بايد در حقيقت در اين فراز ببيند
مساوي بودن معيار تفسيري قرآن و تورات و انجيل
مطلب دوم آن است كه همان معياري كه دربارهٴ قرآن گفته شد كه قرآن «يُفسِّرُ بعضُه بعضاً»[3] و «يَنطق بعضه ببعض»[4] همان معيار دربارهٴ تفسير تورات و انجيل اصيل هم است؛ يعني آيات انجيل يكديگر را تفسير ميكنند و آيات تورات يكديگر را تفسير ميكنند، براي اينكه اگر كتابي نور شد هيچ ابهامي در او نيست و اگر ابهامي بود با خودِ همان قرآن و تورات يا با خود انجيل ابهامش برطرف ميشود و نيازي نيست كه از خارج ابهام زدايي بشود. اگر كتابي نور است معلوم ميشود كه اوّل خود را روشن ميكند و بعد چيز ديگر را و اين اختصاصي به قرآن ندارد. پس اينكه آيات قرآن يكديگر را تفسير ميكند چون بر اساس نور بودنِ قرآن است و تورات هم نور است و انجيل هم نور است، بنابراين اين كتابهاي آسماني هر كدام خودشان را تفسير ميكنند؛ تورات يفسر بعضه بعضا و انجيل يفسر بعضه بعضا چه اينكه قرآن اينچنين است.
برکات آيات نوراني تحريف شده تورات و انجيل
مطلب سوم آن است كه گرچه بعضي از احكام تورات نسخ شد و گرچه بعضي از احكام تورات را ديگران تحريف كردهاند ولي آن آيات نوراني تورات و انجيل كه حق است اگر به آنها عمل بشود بركات فراواني نصيب آنها خواهد شد، چه اينكه در همين سورهٴ مباركهٴ مائده بعداً خواهد آمد كه در آيهٴ 66 ميفرمايد: ﴿وَ لَوْ أَنَّهُمْ أَقامُوا التَّوْراةَ وَ اْلإِنْجيلَ وَما أُنْزِلَ إِلَيْهِمْ مِنْ رَبِّهِمْ َلأَكَلُوا مِنْ فَوْقِهِمْ وَ مِنْ تَحْتِ أَرْجُلِهِمْ﴾؛ اگر اينها تورات و انجيل را و آنچه كه از طرف خدا براي هدايت اينها نازل شده است كه قرآن را هم شامل ميشود، اگر اينها اقامه كنند روزيهاي فراوان را از زمين و آسمان دريافت خواهند كرد. اگر تورات و انجيل يك كتاب باطلي باشد و نور و هدايت نباشد عمل به آن كه مايه تنزل بركات الهي نخواهد شد.
نسخ شدن برخي آيات در تورات و انجيل
مطلب ديگر آن است كه اينكه فرمود: ﴿إِنّا أَنْزَلْنَا التَّوْراةَ فيها هُدًي وَ نُورٌ﴾ معنايش اين نيست كه تورات و انجيل با همهٴ آياتي كه فعلاً است اين هم نور است وگرنه نسخ نميشد وگرنه تحريف نشده بود، چون بعضي از اينها تحريف شد و بعضي از اينها نسخ شد فعلاً آنچه كه دربارهٴ انجيل و تورات صادق است في الجمله است؛ يعني به نحو قضيهٴ موجبهٴ جزئيه است نه بالجمله و به نحو موجبهٴ كليه. اين چنين نيست كه تمام آنچه كه در تورات است هدايت و نور باشد، براي اينكه بعضيها نسخ شده است و بعضيها هم تحريف شدند. آنها كه نسخ نشدند و تحريف نشدند آنها هدايتاند و نور. علي اي حال وصفي را كه خداوند براي تورات ذكر كرده است كافي است ولو ريشهٴ لغوي آن وَرّي الزند نباشد. قرآن تورات را به عنوان نور معرفي ميكند، چه اينكه انجيل را هم به عنوان نور معرفي ميكند. در همين سورهٴ مباركهٴ مائده آيهٴ 47 كه به خواست خدا بعداً بحث ميشود آنجا هم همين است و آيهٴ 46 هم اين طور بود كه ما تورات را نازل كرديم و انجيل را نازل كرديم، دربارهٴ عيساي مسيح فرمود: ﴿وَ آتَيْناهُ اْلإِنْجيلَ فيهِ هُدًي وَ نُور﴾. بنابراين حالا خواه آن ريشهٴ لغوياش كه گفتند تورات مِنْ وَرّي الزّند است آن تام باشد يا نباشد، وصفي را كه خداوند در قرآن براي تورات و انجيل ذكر كرده است اينها را كتاب نوراني ميداند؛ يعني قبل از نسخ نوراني بود و الان ديگر نور نيست. پرسش:...پاسخ: ما آيات منسوخ نداريم بلكه تخصيص و امثال ذلك است و اگر باشد؛ يعني قبلاً نور بود و الان تلاوتش مانده است. چيزي كه الان معتبر نيست و حجت نيست اين چه نورانيتي دارد؟ در ظرف خود نور بود بله، اما الان عمل به او جايز نيست و اگر عمل به او جايز نيست معلوم ميشود كه نور نيست. اگر چيزي در قرآن نسخ شد در ظرف منسوخ شدن نور نيست. قبل از نسخ حكم واقعي بود و نور بود و الان كه عمل به او جايز نيست نور نيست.
حکم کردن حضرت موسي و انبياء ديگر بر اساس تورات و انجيل
مطلب ديگر آن است كه اين تورات كه داراي احكام الهي است و هدايت و نور را به همراه دارد، نه تنها موساي كليم (سلام الله عليه) برابرِ به اين حكم ميكرد بلكه انبياي بعد از او هم به او حكم ميكردند: ﴿يحْكُمُ بِهَا النَّبِيُّونَ الَّذينَ أَسْلَمُوا﴾ كه اين اسلام همان اخلاص است، گرچه دين نزد خدا اسلام است: ﴿إِنَّ الدِّينَ عِنْدَ اللّهِ اْلإِسْلامُ﴾[5] ؛ اما اين اسلام يك اسلام خاص است؛ يعني «اخلصوا و اسلموا انفسهم لله سبحانه و تعالي» كه هيچ هَوَسي دربارهٴ اينها راه پيدا نكرده است. انبياي بعد از موساي كليم و قبل از عيساي مسيح (عليهم الصلاة و عليهم السلام) دربارهٴ يهوديها به همين تورات حكم ميكردند و بعد چون جريان ربانيون و احبار با ﴿النبيون﴾ فرق ميكند و آنها معصوماند و هرگز اشتباه نميكنند ولي ربانيون و احبار احياناً به لغزشها مبتلا ميشوند، آنها را در جملهٴ جداگانه ذكر كرد و فرمود: ﴿يَحْكُمُ بِهَا النَّبِيُّونَ الَّذينَ أَسْلَمُوا لِلَّذينَ هادُوا﴾ و بعد ﴿وَ الرَّبّانِيُّونَ وَ اْلأَحْبارُ بِمَا اسْتُحْفِظُوا﴾؛ يعني «يحكم بها الرَّبّانِيُّونَ وَ اْلأَحْبارُ»؛ علماي رباني و دانشمندان و فرزانگان يهود هم برابرِ تورات حكم ميكردند. در سورهٴ مباركهٴ آل عمران مسئلهٴ عالِمِ رباني وصف شد كه رباني چه گروهياند؛ آيهٴ 79 سورهٴ مباركهٴ آل عمران اين بود: ﴿ما كانَ لِبَشَرٍ أَنْ يُؤْتِيَهُ اللّهُ الْكِتابَ وَ الْحُكْمَ وَ النُّبُوَّةَ ثُمَّ يَقُولَ لِلنّاسِ كُونُوا عِبادًا لي مِنْ دُونِ اللّهِ وَ لكِنْ كُونُوا رَبّانِيِّينَ بِما كُنْتُمْ تُعَلِّمُونَ الْكِتابَ وَ بِما كُنْتُمْ تَدْرُسُونَ﴾؛
تبيين معناي عالم رباني
عالم رباني عالمي است كه منسوب به رب باشد و نسبت به او هم يك نسبت اعتباري نيست، ارتباطش در حقيقت ارتباط عبد و مولاست و اگر كسي شديد الربط به رب بود ميشود رباني و اگر شديد الربط به رب بود شديد التدبير هم است و نسبت به امت اسلامي و جامعهٴ بشري مدبر خوبي هم است. تعبير لطيف امين الاسلام (رضوان الله عليه) در مجمع البيان آن است كه عالِم رباني بايد سياست امور را به خوبي بلد باشد و بپروراند[6] و او يك سياستمدار خوبي است كه بتواند جامعه انساني را خوب اداره كند و بپروراند و كسي ميتواند جامعهٴ انساني را خوب بپروراند كه خود دست پروردهٴ الهي باشد؛ يعني اگر خود را به خدا سپرد و در مكتب خدا خوب پرورش يافت آنگاه توان تدبير ديگران را دارد. وجود مبارك حضرت امير (سلام الله عليه) آنطور كه در نهج البلاغه آمده است خود را به عنوان ربانيِ اين امت معرفي كرد و فرمود «فاستمعوا مِن ربّانيّكم»[7] ؛ فرمود: حرف مرا گوش بدهيد براي اين كه من ربانيِ اين امتم و ربانيِ شما هستم. احبار از حِبر است و حِبر هم همان زيور و زينت است و تحبير يعني تحسين. كسي را ميگويند از احبار است كه او علم را در جامعه زيبا جلوه بدهد و وقتي علم در جامعه زيبا جلوه ميكند كه خود شخص به آن علم عمل بكند. يكي از بيانات نوراني حضرت امير (سلام الله عليه) در غُرَر و دُرَر اين است كه فرمود: سرّ اينكه عدهاي حاضر نيستند كه بيايند در مراكز علمي و علوم اسلامي را ياد بگيرند اين است كه ميبينند عالِمِ با عمل كم است[8] . اين كميِ عالمِ با عمل باعث بي رغبتي مردم ميشود، اگر آنها علما را عامل ببينند و عالم عادل را زياد ببينند آنها هم علاقمند ميشوند. به هر تقدير اَحبار آن گونه از علمايي هستند كه علم را در جامعه به عنوان زيور معرفي كنند و بدون اينكه تبليغ زباني داشته باشند سنت و سيرت اينها مردم را تشنهٴ حوزههاي علمي ميكند. ممكن است عدهاي دنيازده باشند و اين معارف را نپذيرند؛ ولي نوع مردم و نسل جوان وقتي عالمِ با عمل را ببينند و علم را با عمل مقرون ببينند تشنهاند، چون هيچ كسي عليه كمال خود حركت نميكند. اين فرق لغويِ رباني با احبار بود. بعضيها خواستند بگويند كه ربانيون همان علماي احبارند و احبار علماي يهود و علماي انجيلاند، در حالي كه اين چنين نيست و قرآن به هر دو اسناد ميدهد. راه عالم رباني شدن هم در آيهٴ 79 سورهٴ مباركهٴ آل عمران قبلاً بحث شد كه فرمود: ﴿ولكن كُونُوا رَبّانِيِّينَ بِما كُنْتُمْ تُعَلِّمُونَ الْكِتابَ وَ بِما كُنْتُمْ تَدْرُسُونَ﴾؛ راه عالم رباني شدن همان تعليم كتابهاي الهي است و در خدمت كتابهاي الهي بودن در هر عصري انسان را عالم رباني ميكند، چون آن كتاب الهي هم علوم و معارف را تفهيم ميكند و هم راه تزكيه را نشان ميدهد و هم افرادي كه اين راهها را طي كردهاند و مهذَّب شدند را معرفي ميكند و هم ثمرهٴ وصول به اين اهداف را تبيين ميكند. به هر تقدير ربانيون با احبار فرق دارند. گاهي ممكن است كه همين عالم رباني بلغزد يا همان كسي كه جزو احبار است دستش بلغزد، اينها عادل هستند اما معصوم نيستند، لذا بين نبيّيون كه معصوم هستند با ربانيون و احبار كه غير معصوماند فرق گذاشت و فرمود: ﴿يحَْكُمُ بِهَا النَّبِيُّونَ الَّذينَ أَسْلَمُوا﴾ يعني اخلصوا؛ حكم ميكنند ﴿لِلَّذينَ هادُوا وَ الرَّبّانِيُّونَ وَ اْلأَحْبارُ﴾ كه احبار و ربانيون را جدا ذكر فرمود و نبيّيون را جدا ذكر كرد، چون پيامبر هرگز دستش نميلغزد و پايش نميلغزد و آلوده نميشود؛
لغزش عالم ربانينما در امورات دنيوي و اخروي
اما همين رباني گاهي ممكن است رباني نما در آيد و همين حِبر ممكن است حِبر نما درآيد، چه اينكه در همين سورهٴ مباركهٴ مائده آن احباري كه دستشان لرزيد و به وظيفهشان عمل نكردند از آنها ذات اقدس الهي خبر ميدهد كه چرا اينها به وظيفهشان عمل نكردند و دستورات الهي را عمل نكردند؟ در همين سورهٴ مباركهٴ مائده آيهٴ 62 به بعد اين است كه فرمود: ﴿وَ تَري كَثيرًا مِنْهُمْ يُسارِعُونَ فِي اْلإِثْمِ وَ الْعُدْوانِ وَ أَكْلِهِمُ السُّحْتَ لَبِئْسَ ما كانُوا يَعْمَلُونَ﴾؛ بسياري از منافقانِ اهل كتاب را ميبينيد كه اينها به رشوهخوري و به گناه و تعدّي ميپردازند و كار بدي ميكنند، آنگاه در آيهٴ63 فرمود: ﴿لَوْ لا يَنْهاهُمُ الرَّبّانِيُّونَ وَ اْلأَحْبارُ عَنْ قَوْلِهِمُ اْلإِثْمَ وَ أَكْلِهِمُ السُّحْتَ لَبِئْسَ ما كانُوا يَصْنَعُونَ﴾؛ چرا ربانيون و احبار جلوي اينها را نگرفتند؟ چرا اينها را نهي از منكر نكردند؟ كه اين لولا تحذير است و ترغيب است كه چرا اينها نهي از منكر نكردند، اينها هم كار بدي كردند. ملاحظه ميفرماييد كه هم دربارهٴ گنهكاران فرمود كه ﴿لَبِئْسَ ما كانُوا يَعْمَلُونَ﴾ و هم دربارهٴ علمايي كه ترك امر به معروف و نهي از منكر كردند ميفرمايد كه ﴿لَبِئْسَ ما كانُوا يَصْنَعُونَ﴾. آنها كار بدي كردند كه معصيت كردند و علما كار بدي كردند كه جلوي اينها را نگرفتند ﴿لَوْ لا يَنْهاهُمُ الرَّبّانِيُّونَ وَ اْلأَحْبارُ عَنْ قَوْلِهِمُ اْلإِثْمَ وَ أَكْلِهِمُ السُّحْتَ لَبِئْسَ ما كانُوا يَصْنَعُونَ﴾[9] و گاهي هم ﴿إِنَّ كَثيرًا مِنَ اْلأَحْبارِ وَ الرُّهْبانِ لَيَأْكُلُونَ أَمْوالَ النّاسِ بِالْباطِل﴾[10] . خداوند سِمَت را به هر كسي نميدهد؛ اما علم و دانش را به عنوان كالا به خيليها ميدهند؛ اما مسئوليت و آن پستهاي كليدي را؛ مثل رسالت، امامت و نبوت را به هر كسي نميدهد كه ﴿اللّهُ أَعْلَمُ حَيْثُ يَجْعَلُ رِسالَتَهُ﴾[11] . اگر خداي ناكرده پيامبري دستش بلغزد يا اگر رسولي پايش بلغزد و يا امامي گرفتار بشود كل دين زير سؤال ميرود و اصل دين از بين ميرود و هيچ اعتباري به اصل دين نيست، چون اينها پستهاي كليدي دارند؛ اما علما، مراجع و افراد عادي اگر يك وقت معصيت كردند مردم ميگويند كه اين عالم نشد عالمِ ديگر، اين مرجع نشد مرجع ديگر، اين زاهد نما نشد زاهد ديگر، چون اينها پست كليدي ندارند، لذا فرمود: ﴿وَ اتْلُ عَلَيْهِمْ نَبَأَ الَّذي آتَيْناهُ آياتِنا فَانْسَلَخَ مِنْها فَأَتْبَعَهُ الشَّيْطانُ فَكانَ مِنَ الْغاوينَ﴾[12] . بعضي را خدا كرامت ميدهد اما سِمَت نميدهد؛ در جريان بلعم باعور و هر كه مصداق آن آيه است فرمود كه ما آياتمان را به او داديم و او از اين پوست به در آمده است. پس ممكن است كه كسي عالم رباني باشد معذلك نهي از منكر نكند و امر به معروف نكند و خدا ميفرمايد: ﴿لَبِئْسَ ما كانُوا يَصْنَعُونَ﴾ يا جزء احبار باشد و اين وظيفهٴ الهي را ترك بكند، اينها هيچ مشكلي ندارد؛
زير سوال رفتن دين بوسيله عملکرد نامطلوب فرد مرتبط به خدا
ولي اگر كسي سِمَتي از طرف خدا دارد و حرف او به عنوان وحي در جامعه اثر كرد، چنين كسي اگر خداي ناكرده آلوده بشود اصل آن دين زير سؤال ميرود، چون مردم ميگويند كه تاكنون آنچه را كه ما از اين شخص به عنوان وحي الهي تلقي ميكرديم از كجا بفهميم كه اين درست گفته است؟ و اما اگر يك مرجعي دستش لغزيد يا يك عالِمي پاي او لغزيد، هيچ محذوري ندارد، البته آثار بدي در جامعه دارد ولي مردم همان اسلام خودشان را خواهند داشت. مردم دينشان را از امام و پيغمبر ميگيرند نه از زيد و عمرو، لذا در عين حالي كه اين آيهٴ محل بحث «سورهٴ مائده» از ربانيون و احبار به نيكي ياد كرده است و فرمود: ﴿وَ الرَّبّانِيُّونَ وَ اْلأَحْبارُ بِمَا اسْتُحْفِظُوا مِنْ كِتابِ اللّهِ وَ كانُوا عَلَيْهِ شُهَداءَ﴾ در آيههاي بعدِ همين «سورهٴ مائده» از ربانيون و احبار با نكوهش ياد كرده است و فرمود: ﴿لَوْ لا يَنْهاهُمُ الرَّبّانِيُّونَ وَ اْلأَحْبارُ عَنْ قَوْلِهِمُ اْلإِثْمَ وَ أَكْلِهِمُ السُّحْتَ لَبِئْسَ ما كانُوا يَصْنَعُونَ﴾[13] . معلوم ميشود كه تارك امر به معروف و نهي از منكر مثل مرتكب منكر و ترك معروف هر دو كار بدي كردهاند، چون خداوند هم دربارهٴ مرتكبين فرمود: ﴿لَبِئْسَ ما كانُوا يَعْمَلُونَ﴾ و هم دربارهٴ علمايي كه تارك امر به معروف و نهي از منكرند فرمود: ﴿لَبِئْسَ ما كانُوا يَصْنَعُونَ﴾، چون اگر نهي كرده بودند كه ديگر گرفتار معصيت نميشدند. فرمود كه چرا اين كار را نكردند؟
اين ﴿فلولا نفر﴾[14] ترغيب است. اگر نهي از منكر نكرده بودند اينها فاسد ميشدند؛ ولي چون فاسد نيستند براي اين است كه آنها نهي از منكر كردند و اين حق است؛ ولي قرآن در آيهٴ قبل فرمود كه ﴿تَري كَثيرًا مِنْهُمْ يُسارِعُونَ فِي اْلإِثْمِ وَ الْعُدْوانِ وَ أَكْلِهِمُ السُّحْتَ لَبِئْسَ ما كانُوا يَعْمَلُون﴾[15] ميببينيد كه خيليها شتابزده به دنبال معصيت ميروند و مشكلش اين است كه علما و احبار و ربانيون اينها را نهي از منكر نكردند. پس رباني است ولي ميلغزد و سقوط ميكند؛ اما كسي كه پيغمبر باشد ـ معاذالله ـ ممكن نيست بلغزد و از نبوت سقوط بكند، او معصوم است. عادل ممكن است از عدالت بيفتد؛ ولي معصوم ممكن نيست از عصمت بيفتد، لذا فرمود كه خدا ميداند اين پستهاي كليدي را به چه كسي بدهد[16] . به بلعم باعور پست كليدي نداد بلكه به او كرامت داد و گاهي هم ممكن است كه انسان حتي علم به غيب هم پيدا كند و خوابهاي خوبي ببيند و از گزارشهاي او مي توان اطمينان به آينده را فراهم كرد؛ اما سِمَتي در نزد خدا ندارد و يك آدم عادي است.
عصمت اختصاص به انبياء ندارد و ديگران هم ميتوانند معصوم بشوند؛ اما اگر كسي معصوم بود ديگر آلوده نخواهد شد. ممكن است كسي پيغمبر نباشد و آلوده هم نشود و معصوم هم باشد و آلوده نشود؛ اما ممكن هم است كه از احبار باشد و رهبان باشد معصوم نباشد و عادل باشد و بعد هم بلغزد، از اين طرف تلازم نيست. از آن طرف هر معصومي منزه است و هر كسي كه غير معصوم بود در معرض خطر است و از آن طرف هر كسي كه پست كليدي دارد حتماً معصوم است؛ اما اينچنين نيست كه هر كس معصوم باشد داراي پست كليدي است.
مسئول حفظ کتاب الهي بودن احبار و ربانيون
مطلب بعدي آن است كه ربانيون و احبار مسئول حفظ كتاب الهياند و اينها امين وحي خدايند: ﴿بِمَا اسْتُحْفِظُوا مِنْ كِتابِ اللّهِ﴾. بعضيها خواستند بگويند كه ﴿اسْتُحْفِظُوا﴾ هم به نبيّيون مرتبط است و هم به ربانيون و احبار[17] ، آن ضرري ندارد؛ منتها خداوند در درجهٴ اوّل انبياء را حافظ كتاب آسماني قرار داد و در درجهٴ دوم انبياي الهي ربانيون و احبار را مأمور كردند كه كتاب الهي را حفظ بكنند.
شاهد بر کتاب الهي بودن ربانيون و احبار
مطلب بعدي آن است كه ﴿وَ كانُوا عَلَيْهِ شُهَداءَ﴾ يعني اين ربانيون و احبار شاهد بر كتاب الهياند و شاهد يعني رقيب؛ يعني مواظبند كه آسيب نبيند و تحريف نشود و تفسير به رأي نشود و در جامعه عمل بشود، چنين كاري را ميگويند شهادت يعني مراقبت. آنگاه فرمود: شما اگر بخواهيد دست از كتاب الهي برداريد و حكم نكنيد، اين يا براي آن است كه از چيزي يا از كسي ميترسيد يا به چيزي يا كسي اميدواريد. انسان كاري كه انجام ميدهد يا براي شهوت است يا براي غضب، يا براي خوف است يا براي طمع و هر كاري كه انجام ميدهد از اين دو بيرون نيست؛ منتها حالا فروعات فرعي زيرمجموعهٴ هر كدام از اينها قرار دارد كه يا براي جلب نفع است يا براي دفع ضرر. گاهي به عنوان هوا ياد ميشود كه مبادا شما روي هوس و هوا حكم بكنيد! خب آن كس كه روي هوس و هوا حكم ميكند در حقيقت يا جاه طلب است يا رضاي كسي را ميخواهد و مانند آن كه اين به جذب شهوت و جلب شهوت برميگردد. منشأ اين كارها و ترك وظيفه يا براي آن است كه انسان از غير خدا ميترسد يا براي آن است كه به غير خدا اميدوار است، يا خوف است يا طمع. مردان الهي كه در خوف و طمع موحدند كه ﴿يَدْعُونَ رَبَّهُمْ خَوْفًا وَ طَمَعًا﴾[18] و مانند آن، نه از بيگانه هراسناكند و نه به بيگانه اميدوار. اين دو راه را ذات اقدس الهي بست و فرمود: ﴿فلا تَخْشَوُا النّاسَ وَ اخْشَوْنِ وَ لا تَشْتَرُوا بِآياتي ثَمَنًا قَليلاً﴾. فرمود كه شما اگر بخواهيد دست از دين خدا برداريد و حكم نكنيد يا براي ترس از غير خداست كه اين جاي ترس نيست، براي اينكه خود آن شخص جزو ماموران الهي است و تا خدا اجازه ندهد آسيبي به شما نميرساند، شما از كي ميخواهيد بترسيد؟ اگر ﴿لِلّهِ جُنُودُ السَّماواتِ وَ اْلأَرْض﴾[19] است و اگر ﴿وَ ما يَعْلَمُ جُنُودَ رَبِّكَ إِلاّ هُوَ﴾[20] است از كي ميخواهيد بترسيد؟ از هر كس كه بخواهيد بترسيد تا خدا نخواهد او نميتواند به شما آسيبي برساند، پس چه بهتر است كه از خدا بترسيد و به هر كس بخواهيد دل ببنديد و اميدوار باشيد تا خدا نخواهد خيري از او به شما نميرسد. اگر اينچنين است پس ﴿فَلا تَخْشَوُا النّاسَ وَ اخْشَوْنِ وَ لا تَشْتَرُوا بِآياتي ثَمَنًا قَليلاً﴾، آنگاه در ذيل فرمود: ﴿وَ مَنْ لَمْ يَحْكُمْ بِما أَنْزَلَ اللّهُ فَأُولئِكَ هُمُ الْكافِرُونَ﴾. راههاي انحراف را اوّل بست و بعد اين قانون را اعلام كرد. اين سه قانون به صورت ﴿مَنْ لَمْ يَحْكُمْ بِما أَنْزَلَ اللّهُ فَأُولئِكَ هُمُ الْكافِرُون﴾ ﴿فاولئك هم الظالمون﴾ ﴿فاولئك هم الفاسقون﴾ آمده است. اين در مسئلهٴ تكوين است و اين كار بسيار كار خوبي بود براي اهل بيت و او كار بدي كرده است و همهٴ اين فضائلي كه براي اهل بيت است در مسئلهٴ شهادت و جهاد، روي همين اذن تكوين بر آمده است. او شرعاً ممنوع بود و محرَّم هم بود و اهل جهنم هم خواهد شد؛ ولي در نظام كياني اينها آسيب نديدند، بلكه اينها رفتند دين را زنده بكنند و برگشتند و چند روزي هم آسيب ديدند كه در برابر آن اجر بي پاياني كه ديدند اصلاً قابل قياس نيست. {خدا او را} آزمايش كرده و اختيار را به او داده و به او هم گفته كه اين كار را نكن؛ منتها او آزادانه اين كار را كرده است. خدا جلوي كسي را نميگيرد، بلكه اذن ميدهد چه آن طرف و چه اين طرف: ﴿وَ قُلِ الْحَقُّ مِنْ رَبِّكُمْ فَمَنْ شاءَ فَلْيُؤْمِنْ وَ مَنْ شاءَ فَلْيَكْفُرْ﴾[21] كه دو راه باز است و هر دو راه باز است. به هر تقدير يك موحد اگر بخواهد حكم خدا را كتمان بكند دليلي ندارد، براي اينكه اگر بخواهد اميدوار باشد نقطهٴ اميد فقط خداست و اگر بخواهد هراسناك باشد نقطهٴ ترس فقط خداست، لذا بعد از اينكه اين دو راه را بست و فرمود: ﴿لا تَخْشَوُا النّاسَ وَ اخْشَوْنِ وَ لا تَشْتَرُوا بِآياتي ثَمَنًا قَليلاً﴾، آنگاه فرمود: ﴿وَ مَنْ لَمْ يَحْكُمْ بِما أَنْزَلَ اللّهُ فَأُولئِكَ هُمُ الْكافِرُونَ﴾ كه اين سر فصل است و بعد از سر فصل وارد اصل مسئله ميشوند، فرمود: ﴿وَ كَتَبْنا عَلَيْهِمْ فيها أَنَّ النَّفْسَ بِالنَّفْسِ وَ الْعَيْنَ بِالْعَيْنِ﴾ كه قصاص نفس و قصاص طَرَف را در آيهٴ 45 سورهٴ مباركهٴ مائده بيان كرد. از اينكه فرمود:
سودمند بودن احکام تورات
﴿وَ كَتَبْنا عَلَيْهِمْ فيها﴾؛ ما بر يهوديها در تورات اين را نوشتيم؛ يعني اين يك حكم الهي است كه بايد بر اينها نافذ باشد و نميتوان گفت كه تورات كه نسخ شده است اين احكام براي ما سودمند نيست، چه اينكه نميتوان گفت پيغمبر اسلام (صلي الله عليه و آله و سلم) تابع شريعت موساي كليم نيست. هيچ كدام از اين دو شبهه وارد نيست؛ اما شبههٴ اوّل مجموع تورات نسخ شد و مجموع انجيل نسخ شد نه جميعش؛ اين يعني نه هر آيه و هر حكمي كه در تورات بود و هر آيه و هر حكمي كه در انجيل بود نسخ شد، بلكه بسياري از مسايلي كه در تورات و انجيل است مربوط به معارف مشترك بين اسلام و يهوديت و مسيحيت است يا اخلاقي است كه مشترك بين اسلام و يهوديت و مسيحيت است و آنها كه قابل نسخ نيست و آنها كه نسخ نشد. پس مجموع يعني في الجمله نسخ شدن غير از آن است كه جميع به نحو موجبهٴ كليه نسخ شده باشد و تمام احكامش يا تمام آياتش نسخ شده باشد اين چنين نيست. پس ممكن است كه بعضي از آياتش همچنان به قوت خود باقي باشد.
تبيين معناي تابع نبودن پيامبر از موساي کليم
در مطلب و شبههٴ دوم كه گفته ميشود پيغمبر اسلام (صلي الله عليه و آله و سلم) تابع موساي كليم نيست اين سخن حق است؛ ولي اين سخن ثابت نميكند كه قانوني كه در دين موساي كليم بود در اسلام نيست، زيرا همان خدايي كه آن قانون را بر موساي كليم وحي فرستاد همان خدا همان قانون را بر ذات مقدس پيغمبر (صلي الله عليه و آله و سلم) به عنوان وحي فرستاد. در قرآن كريم وقتي نام خيلي از انبياء را در سورهٴ مباركهٴ انعام و مانند آن ميبرد به پيغمبر اسلام نميفرمايد كه تابع اينها باش، بلكه ميفرمايد كه تابع هدايت اينها باش نه تابع اينها. فرمود: ﴿فبهداهم اقتده﴾[22] نه «بهم اقتده». نفرمود كه به اينها اقتدا كن، بلكه فرمود كه به قانون الهي اينها اقتدا كن؛ يعني تو هم تابع اين قانوني و آنها هم تابع اين قانونند، نه اينكه تو تابع اينهايي. بعد از اينكه اسامي بسياري از انبياء (عليهم السلام) را برد، آنگاه فرمود: ﴿فبهداهم اقتده﴾ نه «بهم اقتده». پس اگر قانوني در تورات موسي و انجيل عيسي (عليها السلام) بود و در اسلام آن قانون امضا شده است، در حقيقت معناش آن است كه پيغمبر اسلام مطيع وحي خداست نه مطيع تورات و انجيل يا تابع موسي و عيسي (عليها السلام).
قابل استناد و بودن قصاص نفس فرد بر اساس قرآن
مطلب سوم آن است كه اين قصاص نفس و قصاص طَرَف كه در اين آيه آمده است با تقييد و تخصيصي كه در قرآن كريم است قابل استناد است نه مطلقا. در اينجا فرمود كه ما به بني اسرائيل گفتيم و در توراتشان مقرر كرديم كه ﴿أَنَّ النَّفْسَ بِالنَّفْسِ﴾؛ اما در اسلام اينچنين نيست كه ﴿أَنَّ النَّفْسَ بِالنَّفْسِ﴾، بلكه اسلام شرط است، حريت شرط است، ذكوريت و انوثيت شرط است كه همهٴ اينها قيود تخصيصي است كه به اين اطلاق خورده است. اينجا فرمود: ﴿وَ كَتَبْنا عَلَيْهِمْ فيها أَنَّ النَّفْسَ بِالنَّفْسِ﴾ كه در قصاص نفس است؛ ولي در «سورهٴ مباركهٴ بقره» قبلاً ملاحظه فرموديد كه آيهٴ 178 و 179 اين بود: ﴿يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا كُتِبَ عَلَيْكُمُ الْقِصاصُ﴾، پس اين اختصاصي به يهوديت و مسيحيت ندارد و براي مسلمانها هم عليحده اين قانون تثبيت شده است: ﴿يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا كُتِبَ عَلَيْكُمُ الْقِصاصُ فِي الْقَتْلي﴾؛ اما نه آن ﴿النَّفْسَ بِالنَّفْسِ﴾ كه در تورات به قول مطلق بود بلكه ﴿الْحُرُّ بِالْحُرِّ وَ الْعَبْدُ بِالْعَبْدِ وَ اْلأُنْثي بِاْلأُنْثي﴾ كه اينها همه قيودي است كه روي آن اطلاق ﴿النَّفْسَ بِالنَّفْسِ﴾ وارد شده است، چه اينكه اسلام هم اين چنين است كه «لايقتل المسلم بالكافر»[23] پس المسلم بالمسلم. سه قيد در آيهٴ 178 «سورهٴ بقره» آمد و قيد چهارم هم كه با ادلهٴ ديگر ثابت شده است. اگر اين همه قيود بر آن قانون كلي وارد شد معلوم ميشود كه اصل و فرعش را اسلام بايد امضا بكند؛ يعني عام با همهٴ قيودش و مطلق با همهٴ قيودش را بايد اسلام امضا بكند چه اينكه امضا هم كرده است و بعد هم در همان قسمت از آيهٴ 179 فرمود: ﴿وَ لَكُمْ فِي الْقِصاصِ حَياةٌ يا أُولِي اْلأَلْبابِ﴾. اينكه فرمود ﴿وَ كَتَبْنا عَلَيْهِمْ فيها أَنَّ النَّفْسَ بِالنَّفْسِ﴾ «با» براي مقابله است و اين اطلاق يعني مطلق منافات با تقييد در خارج ندارد، چه اينكه در قصاص طَرَف هم قيود فراواني خورده است: ﴿والعين بالعين والانف بالانف والاذن بالاذن والسن بالسن﴾ اين چنين نيست كه مطلقا هر چشمي را در مقابل چشم ديگر كور بكنند، بلكه چشم راست در مقابل چشم راست است، چشم چپ در مقابل چشم چپ است، چشم سالم در مقابل چشم سالم است و مانند آن و باز بر جروح قصاص هم مطلق نيست و اين چنين نيست كه هر جرحي قصاص داشته باشد، يك وقت است كه آن شخص كه جارح بود و آسيبي به اين مجروح رساند اتفاقاً اين مجروح نَمُرد و اگر بخواهند دوباره مشابه اين جرح را بر آن جارح وارد كنند احتمال خطر است و در آن گونه از موارد قصاص تبديل به ديه ميشود. خب بنابراين ملاحظه فرموديد كه سه فرع را اين آيه ذكر كرد كه هر كدامش داراي قيودي است؛ يعني مسئلهٴ ﴿أَنَّ النَّفْسَ بِالنَّفْس﴾ به اطلاقه باقي نيست و چند قيد متوجهٴ اين شد، مسئلهٴ ﴿والعين بالعين﴾ تا ﴿والسن بالسن﴾ كه قصاص طَرَف است اين هم قيود خاص خود را دارد، فرع سوم كه فرمود: ﴿و الْجُرُوحَ قِصاصٌ﴾ كه مربوط به كور كردن چشم يا قطع بيني يا قطع گوش يا كندن دندان نيست، بلكه جراحت وارد كردن است، هر جراحتي قصاص ندارد و بعضي از جراحتهايي كه احتمال خطر دارد به ديه تبديل ميشود كه اين همان قيود مسئله است. همانطوري كه در تورات مطلق و مقيّدهايي بود در قرآن و در لسان معصومين (عليهم السلام) هم مطلق و مقيّدهايي است كه اين تبعيت اسلام از يهوديت نيست يا اين پيروي پيغمبر اسلام (صلي الله عليه و آله و سلم) از موساي كليم نيست، بلكه اين تطابق شريعتين است و تطابق شريعتين غير از پيرويِ يكي از دو شريعت از شريعت ديگري باشد.
فرق داشتن خطوط کلي و جزئي در مسائل مربوط به اصول و فروع دين
فروع دين هم {مثل اصول دين} يك كليات ثابتي دارد منتها خطوط جزئياش فرق ميكند، نحوهٴ روزه گرفتن فرق ميكند يا نحوهٴ نماز گرفتن فرق ميكند وگرنه نماز را عيساي مسيح هم فرمود كه ﴿وَ أَوْصاني بِالصَّلاةِ وَ الزَّكاةِ ما دُمْتُ حَيًّا﴾[24] و طليعهٴ وحييابي موساي كليم (سلام الله عليه) هم همين است كه ﴿ا َقِمِ الصَّلاةَ لِذِكْري﴾[25] و اوّلين سخني كه موساي كليم بعد از توحيد شنيد ﴿ا َقِمِ الصَّلاةَ لِذِكْري﴾ است. خب اينها خطوط كلي است كه به انبياي ديگر هم گفته شد و نحوهٴ اين اجراي صلاة در شرايع فرق ميكند. در ذيل اين آيهٴ محل بحث فرمود كه حالا كه قصاص نفس است، قصاص عضو است، قصاص جراحت است، قصاص در قتل نفس حقِّ اولياء دم و بازماندههاست و در قصاص طرف و در جراحت حقِّ خود اين مصدوم است. فرمود: ﴿فَمَنْ تَصَدَّقَ بِهِ﴾؛ اگر كسي به اين قصاص صدقه دهد؛ يعني با بخشيدن صدقه دهد و آن كسي كه محكوم به قصاص است را عفو بكند ﴿فَهُوَ كَفّارَةٌ لَهُ﴾؛ اين كفاره است براي صدقه دهنده؛ يعني وليّ دم اگر عفو كرد يا مصدوم و مجروح در قصاص طَرَف و جراحت اگر خودش از حقِّ خودش گذشت كفارهٴ گناهانِ اوست. ﴿فَهُوَ كَفّارَةٌ لَهُ﴾ يعني كفاره براي متصدق نه كفاره براي آن مَن عليهِ القصاص، چون مَن عليهِ القصاص كفارهٴ خود را بايد بپردازد و اگر اين قتل، قتلِ عمد بود خب كفارهٴ خاصِّ خود را دارد و اگر نبود كفارهٴ مخصوص خود را دارد و قتل عمد و غير عمد كفارههايشان جداست و اين كفارهٴ گناه بودن مال كسي است كه قصاص در اختيار اوست نه كسي كه محكوم به قصاص است. آنگاه فرمود: ﴿وَ مَنْ لَمْ يَحْكُمْ بِما أَنْزَلَ اللّهُ فَأُولئِكَ هُمُ الظّالِمُونَ﴾ و اينها گرچه دربارهٴ قصاص است اما قانون كلي است و اختصاصي به قصاص ندارد؛ هر چه كه حكم خدا باشد اگر كسي حكم خدا را خوفاً يا طمعاً ترك كند ظالم است. فرقِ آنجا كه فرمود: ﴿فَأُولئِكَ هُمُ الْكافِرُونَ﴾ با اينجا كه فرمود: ﴿فَأُولئِكَ هُمُ الظّالِمُونَ﴾ آن است كه اگر كسي حكم خدا را ترك كند و اين ترك را حلال بداند اين ميشود كافر، چون حكمي از احكام خدا را انكار كرده است؛ ولي اگر حكم خدا را ترك بكند و بداند كه اين ترك معصيت است ولي تن به معصيت داده است، چنين شخصي ظالم است و فاسد. بنابراين اگر با انكارِ حكم خدا باشد اين كفر معناي واقعي خود را دارد و اما اگر با انكار نباشد ظلم و فسق است و در همان موردِ ظلم و فسق كفرِ عملي هم است نه كفر اعتقادي؛ نظير آنچه كه آمده است كه: ﴿وَ مَنْ كَفَرَ فَإِنَّ اللّهَ غَنِيّ﴾[26] كه اينجا كفر عملي است. يك وقت كسي مكه نميرود و ـ معاذ الله ـ اصل حج را انكار ميكند كه اين كافر اعتقادي است. يك وقت است كه با اينكه مستطيع است و ميتواند برود و امكان رفتن است معذلك حج نميكند كه اين كفر عملي است. كفر در اصطلاح دين دو قسم است: يا كفر اعتقادي است؛ مثل كسي كه حقِّ دربارهٴ اصول دين را بپوشاند يا كفر عملي است؛ مثل كسي كه اصول دين و اعتقادات اصليه را حفظ كرده است؛ ولي در مقام انجام وظيفه اين وظيفه را پوشانده است كه ميشود كفر عملي.
اين ﴿مَنْ لَمْ يَحْكُمْ﴾ دو جور است: يك وقت است كه دين فروشي كرده است كه اين ميشود كافر؛ اگر دين فروشي كرده است و دينش را فروخت ميشود كافر. يك وقت است كه دين فروشي نميكند و عقيدهاش محفوظ است منتها معصيت ميكند، اين ميشود كفر عملي. پس اين كه فرمود: ﴿و مَنْ لَمْ يَحْكُمْ بِما أَنْزَلَ اللّهُ فَأُولئِكَ هُمُ الكافرون﴾ و بعد مشابه اين را فرمود: ﴿هُمُ الظّالِمُونَ﴾ و مشابه اين را فرمود: ﴿ هُمُ الفاسقون﴾[27] فرقشان اين است كه آنجا كه با انكار اعتقادي همراه است كه كفر واقعي است و اگر نشد ميشود كفر عملي كه كفر عملي همان ظلم و فسق است.
«والحمد لله رب العالمين»