73/12/20
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: تفسیر/سوره مائده/آیه 43
﴿وَكَيْفَ يُحَكِّمُونَكَ وَعِنْدَهُمُ التَّوْرَاةُ فِيهَا حُكْمُ اللّهِ ثُمَّ يَتَوَلَّوْنَ مِنْ بَعْدِ ذلِكَ وَمَا أُوْلئِكَ بِالمُؤْمِنِينَ﴾ (٤۳)
شأن نزول آيه
اين آيه تتمهٴ آياتي است كه شأن نزولش قبلاً گذشت. حادثهاي در بين يهوديها اتفاق افتاد كه يكي از اشراف به تبهكاري آلوده شد و حكم او هم رجم بود آنها نخواستند كه اين حكم الهي اجرا بشود، لذا عدهاي را فرستادند حضور پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) به اميد اينكه حكم قرآن بر خلاف حكم تورات كيفرِ تبهكارهاي محسن و محسنه را رجم نداند. بعد وقتي كه آمدند ديدند كه حكم پيغمبر اسلام (صلّي الله عليه و آله و سلّم) مطابق همان تورات بود كه دستور رجم را صادر كردند و بعد اينها اعراض كردند و حكم را نپذيرفتند[1] . اصل جريان و شأن نزولش قبلاً گذشت و آيهاي كه مربوط به شأن نزول بود بيان شد.
نكات مطرح شده در آيهٴ 43
در آيهٴ چهل و سوم كه امروز تلاوت شد خداوند چند نكته را در اين آيه چهل و سوم ذكر ميكند و ميفرمايد: اوّلاً آنها چرا به محكمهٴ تو آمدند؟ چرا تو را تحكيم كردند يعني به حكميت تو راضي شدند؟ در حالي كه تورات نزد آنها بود و حكم خدا هم در تورات است: ﴿وَ كَيْفَ يُحَكِّمُونَكَ وَ عِنْدَهُمُ التَّوْراةُ فيها حُكْمُ اللّهِ﴾؛ آنها كه يهودياند و به قرآن اعتقادي ندارند، بلكه به تورات معتقدند و اين تورات هم دو چيز را به همراه دارد: يكي اينكه اين بخش از احكام سالم مانده و بشري او را تغيير نداده كه بشود تحريف، دوم اينكه خداوند هم آن را با نسخ تغيير نداد و حكمالله فعلاً در تورات است. اگر حكم خدا در كتاب آسماني باشد؛ يعني نه بشر تغيير داده باشد با تحريف و نه خداوند تغيير داده باشد با نَسخ، وجهي ندارد كه آنها از تورات عدول كند. از اين آيه روشن ميشود كه اين بخش از احكام تورات محفوظ است به دو معنا: هم به حفظ الهي و هم به حفظ مردمي؛ نه مردم تغيير دادند با تحريف و نه خدا تغيير داد با نَسخ. بعضي از امور است كه مردم تغيير دادند كه قرآن از آنها پرده برداشت و فرمود:﴿يكْتُبُونَ الْكِتابَ بِأَيْديهِمْ﴾[2] كه تحريف ميكنند نه تفسير به رأي، بلكه تحريف ميكنند و آيه را عوض ميكنند. قسم دوم آن است كه خود آن توراتِ اصيل موجود است و تحريفي از طرف مردم رخ نداد، لكن آن حكم نسخ شد؛ نظير قبله و مانند آن. در اين جمله كه فرمود: ﴿وَ عِنْدَهُمُ التَّوْراةُ فيها حُكْمُ اللّهِ﴾ اين كلمهٴ ﴿ فيها حُكْمُ اللّهِ﴾ براي افاضهٴ اين دو مطلب است؛ يعني نه مردم تغيير دادند و نه ذات اقدس الهي نسخ كرده است. اگر چنانچه آنها يهودياند و به تورات مؤمناند و اين حكم هم در تورات هست و نه مردم تغيير دادند به نام تحريف و نه خدا تغيير داد به نام نسخ، دليلي ندارد كه به محكمهٴ تو مراجعه كنند (اين يك مطلب با سه يا چهار فرع ضمني).
عدم ايمان اهل كتاب
مطلب دوم آن است كه اگر چنانچه به تو مراجعه كردهاند چرا برميگردند و حرف تو را نميپذيرند؟ ﴿ثُمَّ يَتَوَلَّوْنَ مِنْ بَعْدِ ذلِكَ﴾، آنها حق مراجعه به تو را نداشتند به عنوان جدال نه به عنوان برهان كه: ﴿وَ لا تُجادِلُوا أَهْلَ الْكِتابِ إِلاّ بِالَّتي هِيَ أَحْسَنُ﴾[3] ؛ به عنوان جدالِ احسن با آنها در ميان بگذار كه شما كه حكم الهي در كتاب آسماني شماست و به پيغمبر معتقد نيستيد پس چرا مراجعه كرديد؟ اكنون كه مراجعه كرديد پس چرا حكم او را نميپذيريد؟ ﴿وَ كَيْفَ يُحَكِّمُونَكَ﴾ ناظر به آن است كه چرا به پيغمبر مراجعه كرديد و او را حكم قرار داديد؟ ﴿ثُمَّ يَتَوَلَّوْنَ مِنْ بَعْدِ ذلِكَ﴾ ناظر به آن است كه چرا برگشتيد؟ بعد ميفرمايد كه ﴿وَ ما أُولئِكَ بِالْمُؤْمِنينَ﴾ ريشهٴ اصليش آن است كه اينها به حق مؤمن نيستند كه اين حق اگر در تورات باشد به زبان موساي كليم اينها قبول ندارند اگر در قرآن باشد به زبان پيغمبر اسلام (صلّي الله عليه و آله و سلّم) قبول ندارند. اين ﴿وَ ما أُولئِكَ بِالْمُؤْمِنينَ﴾ گرچه ارتباطش با اصل تورات است لكن اگر به اطلاق معنا بشود جامع خواهد بود كه «وَ ما أُولئِكَ بِالْمُؤْمِنينَ بالحق» اينها به حق ايمان ندارند.
مؤمن واقعي نبودن مسلمانان ظاهري
مطلب بعدي آن است كه اين حكم اختصاصي به يهوديها ندارد و مسلمانها هم محكوم به چنين حكمياند، چه اينكه در سورهٴ مباركهٴ «نساء» آيهٴ 65 گذشت كه ﴿فَلا وَ رَبِّكَ لا يُؤْمِنُونَ حَتّي يُحَكِّمُوكَ فيما شَجَرَ بَيْنَهُمْ ثُمَّ لا يَجِدُوا في أَنْفُسِهِمْ حَرَجًا مِمّا قَضَيْتَ وَ يُسَلِّمُوا تَسْليما﴾؛ آنها مؤمن واقعي نخواهند بود مگر اينكه در منازعات و مشاجرات به تو مراجعه كنند و تو را تحكيم كنند يعني به حكميتِ تو راضي بشوند (اين يك)، بعد از اينكه شما فتوا داديد يا حكم صادر كرديد و براي آنها روشن شد، آنها با جان و دل بپذيرند و نه تنها اعتراض نكنند بلكه ﴿لا يَجِدُوا في أَنْفُسِهِمْ حَرَجًا مِمّا قَضَيْتَ﴾؛ هم ساكت باشند و هم ساكن و بپذيرند. آنها كه اينچنين نيستند در سورهٴ مباركهٴ نور نكوهش شدند كه فرمود:. ناتمام بودن استدلال اصولي فخررازي ﴿وَ يَقُولُونَ آمَنّا بِاللّهِ وَ بِالرَّسُولِ وَ أَطَعْنا﴾؛ عدهاي هستند كه ظاهراً ميگويند ما به خدا و پيامبر مؤمنيم و مطيع آنها هستيم ﴿ثم يَتَوَلّي فَريقٌ مِنْهُمْ مِنْ بَعْدِ ذلِكَ وَ ما أُولئِكَ بِالْمُؤْمِنينَ﴾[4] . همين تعبيري كه دربارهٴ يهوديها شد دربارهٴ افرادي كه به ظاهر مسلماناند هم آمد. فرمود: ﴿وَ إِذا دُعُوا إِلَي اللّهِ وَ رَسُولِهِ لِيَحْكُمَ بَيْنَهُمْ إِذا فَريقٌ مِنْهُمْ مُعْرِضُونَ﴾[5] ؛ اگر دعوت بشوند به محكمهٴ خدا و پيامبر يعني به قرآن و سنت معصومين (عليهم السلام)، ميبينيد كه عدهاي اعراض ميكنند، ﴿وَ إِنْ يَكُنْ لَهُمُ الْحَقُّ يَأْتُوا إِلَيْهِ مُذْعِنينَ﴾[6] ؛ اگر در جرياني حق با آنها باشد آنها در كمال اذعان و اعتراف به محكمهٴ پيغمبر ميآيند، معلوم ميشود كه اينها تابع منافع شخصياند نه تابع حق؛ حق اگر مطابق با منافع آنها بود ميپذيرند و اگر مطابق نبود نميپذيرند همان است كه در اوايل سورهٴ مباركهٴ «بقره» شرح حال اين گروه گذشت كه اگر پيامبران آمدند كه ﴿بِِمَا لا تَهْوي أَنْفُسُكُمُ اسْتَكْبَرْتُمْ فَفَريقًا كَذَّبْتُمْ وَ فَريقًا تَقْتُلُونَ﴾[7] ؛ اگر انبيا حرفي آوردند كه به ميل شما نبود، عدهاي را تكذيب ميكنيد و عدهاي ديگر را به قتل ميرسانيد. پس چه آيهٴ محل بحثِ سورهٴ «مائده»، چه آيهٴ 65 سورهٴ «نساء» و چه آيهٴ 47 تا پنجاه سورهٴ مباركهٴ «نور» مسايل مشتركِ بين مسلمانها و يهوديها، بين اسلام و يهوديت، بين قرآن و تورات را تبيين ميكند.
بيان فخررازي بر حجّت بودن مسائل در تورات
مطلب بعدي آن است كه زمخشري بحثي كرده است كه اين جملهٴ ﴿وَ عِنْدَهُمُ التَّوْراةُ فيها حُكْمُ اللّه﴾ در چه محلّي است؟ آيا محلّ از اعراب دارد يا ندارد؟ منصوب است تا حال باشد يا نه؟ تقريباً سه يا چهار خط بحث كرده است[8] كه همين سه يا چهار خط را جناب فخر رازي هم در تفسير دارد[9] و اصلاً اين رسم پيشينيان بود كه اگر مطلب خوبي را كسي گفته است آن را در كتاب خود ميآوردند كه اين را نميشود گفت كه فخر رازي از زمخشري مثلاً سرقت كرده است و گفته كه اين جزء سرقات فلان است، اين تعبيرات ناروا مناسب نيست. اين اصلاً بود كه وقتي يك مطلب خوبي را كسي در كتابي نوشت و مورد پذيرش ديگري است همان را نقل ميكند. بزرگان قبلي چون در سطح برجستهاي بودند اين حرفها و اين مطالب را اصلاً طعن نميدانستند. در بعضي از قسمتهاي جواهر از اين چاپهاي جديد ملاحظه ميفرماييد كه گاهي يك صفحه به استثناي دو سطر عين عبارتهاي مسالك را ايشان نقل ميكند و هيچ كس نميداند كه اين عبارت براي مسالك است و صاحب جواهر به حسب ظاهر به عنوان خود دارد طرح ميكند و نميگويد اين حرف را شهيد گفته يا صاحب مسالك گفت. اگر كسي مسالك را نبيند فكر ميكند كه حرف، حرفِ خود صاحب جواهر است. از اين انواعِ نقل كردنها در كتابهاي فقهي يا غير فقهي، تفسيري يا غير تفسيري فراوان است. سه يا چهار سطر است كه در تفسير كبير فخررازي دربارهٴ بيان محلِّ اعرابِ اين جمله كه ﴿وَ عِنْدَهُمُ التَّوْراةُ فيها حُكْمُ اللّهِ﴾ كه عين عبارتهاي زمخشري است[10] ، اين بحثهاي ادبي است و خيلي هم عميق نيست كه بعد ملاحظه ميفرماييد. اينكه فرمود: ﴿وَ كَيْفَ يُحَكِّمُونَكَ وَ عِنْدَهُمُ التَّوْراةُ فيها حُكْمُ اللّهِ﴾ معلوم ميشود آنچه را كه در تورات است مادامي كه نسخ نشد معتبر است. فخر رازي مطلبي را از بعضي از حنفيه نقل كرده است يا از طايفهٴ حنفي نقل ميكند و ميگويد: «احتج جماعة من الحنفية بهذه الآية»؛ به اين آيه طايفهٴ حنفيه احتجاج كردند كه آنچه در تورات است براي ما حجت است مادامي كه نسخ نشده باشد و اين حرف آنهاست. بعد اين حرف را به صورت قياس استثنايي نفي ميكند
سخنان فخررازي درباره تحريفات تورات و انجيل
و ميفرمايد كه اگر آنچه در صحف انبياي قبلي مثل تورات و انجيل باشد و بر ما حجت باشد، لازمهاش آن است كه ما از احكام آنها مطلع باشيم و به آنها نظر بكنيم در حالي كه دين نهي كرده است نظر در كتب آسمانيِ گذشته را[11] . اين قياس استثنايي كه جناب فخر رازي نقل كرده است تلازم مقدم و تالياش حق است؛ ولي بطلان تالي ممنوع است و تالي باطل نيست. بيان ذلك اين است كه آنچه كه در كتب انبياي قبلي آمده است حرف خدا و كلام خداست. اگر تحريفي رخ داده باشد يا نسخي پديد آمده باشد آن را از حجيت اسقاط ميكند؛ ولي اگر نه از طرف مردم تغيير و تحريفي راه يافت و نه از طرف خدا نسخي پديد آمد، آن حجت است و حرف خدا و كلام خداست و قرآن كريم هم تعبيرش اين است كه ﴿مُصَدِّقًا لِما بَيْنَ يَدَيْهِ﴾؛ يعني آنچه را كه قبل از قرآن آمد به نام تورات يا انجيل صدق است و خوب مطلبي را كه قرآن تصدق ميكند معلوم ميشود كه حق است و آن مقداري را كه قرآن خودش نسخ كرده است همان بود كه حنفيه استثنا كردند و اگر چيزي را نسخ نكرد و حكم هم حكم خداست و قرآن هم او را تصديق دارد اين به حجتش باقي است و اگر نوبت به شك رسيد همان راهي است كه مرحوم شيخ (رضوان الله عليه) در رسائل طي كرده است كه استصحابِ احكام شريعتِ سابقه مادامي كه ما علم به تحريف يا علم به نسخ نداشته باشيم حجت است و هيچ مانعي هم براي جريان استصحاب نيست، آن وقت موانع را ميشمارد و يكي پس از ديگري جواب ميدهد[12] كساني كه اهل شريعت قبلي بودند آيا وقتي كه مسلمان شدند كلاً بايد دست از آن احكام قبلي بردارند؟ اينچنين نيست و نميشود گفت كه اين براي مردم قبل بود و ما در آن عصر نبوديم. شما فرض كنيد كه كسي هر دو شريعت را درك كرده است؛ مثل مسلمانهاي صدر اسلام كه قبلاً مسيحي بودند يا قبلاً يهودي بودند و بعد اسلام آوردند، قبل از اينكه اين سلسله احكام نسخ بشود آنها ميتوانستند استصحاب بكنند؛ يعني بگويند كه اين احكام قبلاً براي ما لازم الاجرا بود الآن كماكان؛ مگر اينكه اصل حجيت استصحاب را شما بگوييد بعد آمده و قبلاً استصحاب حجت نبود و مانند آن. خب حالا آن وقتي كه استصحاب حجت بود و افرادي كه هر دو شريعت را درك كردند راجع به آنها چه خواهيد گفت؟ خيلي افراد بودند كه بعد از رسيدنِ اعتبارِ به حجيت استصحاب شريعتين را درك كردند. ثانياً اصلاً خود حكم براي آن موضوع است ولو خود شخص نباشد، شخص مأمور اجراست و استصحاب براي اين است كه اين حكم براي اين موضوع است و اين موضوع قبلاً اين حكم را داشت الآن هم كماكان، شخص كه مطرح نيست، بلكه مسئول اجراي قانون خدا است. آنچه كه محور اصلي استصحاب است يك حكم است و يك موضوع،
ناتمام بودن استدلال اصولي فخررازي
بنابراين استدلال اصولي جناب فخررازي هم ناتمام است[13] آن حكم ادبي چيز تازهاي ندارد و مطابق همان است كه زمخشري در كشاف گفته است[14] كه حالا اين ﴿وَ عِنْدَهُمُ التَّوْراةُ فيها حُكْمُ اللّهِ﴾ ميتواند جملهٴ حاليه باشد يا از جملهٴ حاليه نباشد. فرمود: ﴿وَ كَيْفَ يُحَكِّمُونَكَ وَ عِنْدَهُمُ التَّوْراةُ فيها حُكْمُ اللّه﴾ كه اين ﴿فيها حُكْمُ اللّه﴾ را براي اين ميگويد كه چون خود قرآن از تحريف تورات خبر داد خواست بفرمايد كه اين قضيه تحريف نشده است، چون اگر قرآن اين جملهٴ ﴿فيها حُكْمُ اللّه﴾ را نميفرمود جاي نقد بود كه خود قرآن اين كتاب را محرَّف ميداند، اگر كتاب را محرّف ميداند چگونه اينها را دوباره به تورات ارجاع ميدهد؟ اما وقتي ميفرمايد: ﴿فيها حُكْمُ اللّه﴾ براي رفع چنين نقد مُحتمل است؛ يعني اين حكم نقد نشده است و تحريف نشده است و نسخ هم نشده است. آن مقدار كه تحريف شده است را قرآن ذكر كرده است، چه اينكه آن مقداري هم كه نسخ شده را ذكر كرده است؛ ولي آن مقداري كه نسخ نشده و تحريف نشده احكامش هست. قبلاً هم گذشت كه فرمود: ﴿فَأْتُوا بِالتَّوْراةِ فَاتْلُوها إِنْ كُنْتُمْ صادِقينَ﴾[15] كه در بعضي از موارد ذات اقدس الهي به پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) ميفرمايد: اين حكمي كه ما براي شما گفتيم در تورات هم است و شما به يهوديها بگوييد كه آن تورات را بياوريد و تلاوت كنيد چرا كتمان ميكنيد؟ ﴿فَأْتُوا بِالتَّوْراةِ فَاتْلُوها إِنْ كُنْتُمْ صادِقينَ﴾. در بعضي از موارد تغيير لفظي دارند كه تحريف لفظي است و در برخي از موارد تفسير به رأي كردند كه تحريف معنوي است. فرمود كه شما تفسير به رأي نكنيد خودِ تورات را بياوريد و ببينيد كه چه ميگويد: ﴿فَأْتُوا بِالتَّوْراةِ فَاتْلُوها إِنْ كُنْتُمْ صادِقينَ﴾[16] . البته تورات احكام را بيش از انجيل در بردارد و انجيل در بسياري مسايل و احكام به تورات ارجاع داده است، چون اگر هيچ چيزي از حق در انجيل نباشد كه قرآن ﴿مُصَدِّقًا لِما بَيْنَ يَدَيْهِ﴾[17] نيست و اگر قرآن تصديق ميكند كتبِ انبياي قبلي را، معلوم ميشود كه فيالجمله حق در آنها است و بعضي هم البته تحريف شده است. اگر از بين رفته باشد كه ديگر ﴿بَيْنَ يَدَيْهِ﴾ نيست و آن كتاب معدوم را كه نميشود گفت كه قرآن تصديق ميكند.﴿ثُمَّ يَتَوَلَّوْنَ مِنْ بَعْدِ ذلِكَ﴾ كه اين ﴿مِنْ بَعْدِ ذلِكَ﴾ يعني بعد از تحكيم و بعد از اينكه تو را حَكَم قرار دادند مع ذلك حرف تو را نميپذيرند. اصلش اين است كه اينها ﴿وَ ما أُولئِكَ بِالْمُؤْمِنينَ﴾ هستند. ممكن است كه نكات ديگري مربوط به آيهٴ 43 باشد كه در نوبت بعد مطرح ميشود. در آيهٴ 44 فرمود:
نور و هدايت بودن تورات غير محرّف
﴿إِنّا أَنْزَلْنَا التَّوْراةَ فيها هُدًي وَ نُورٌ يَحْكُمُ بِهَا النَّبِيُّونَ الَّذينَ أَسْلَمُوا لِلَّذينَ هادُوا وَ الرَّبّانِيُّونَ وَ اْلأَحْبارُ بِمَا اسْتُحْفِظُوا مِنْ كِتابِ اللّهِ وَ كانُوا عَلَيْهِ شُهَداءَ فَلا تَخْشَوُا النّاسَ وَ اخْشَوْنِ وَ لا تَشْتَرُوا بِآياتي ثَمَنًا قَليلاً وَ مَنْ لَمْ يَحْكُمْ بِما أَنْزَلَ اللّهُ فَأُولئِكَ هُمُ الْكافِرُونَ﴾؛ جريان قصاص را و همچنين قصاص طَرَف را و بسياري از احكام مربوط به اين قصاص را قرآن كريم از زبان تورات و انجيل نقل ميكند؛ قبل از اينكه به آن احكام جزئي برسد اين قانون كلي را ذكر ميكند و ميفرمايد: آنچه را كه خداوند در تورات نازل كرده است هدايت است و نور؛ مثل اينكه قرآن هدايت است و نور و وصفي را كه خداو براي قرآن ياد كرده است؛ مثل ﴿الم * ذلِكَ الْكِتابُ لا رَيْبَ فيهِ هُدًي لِلْمُتَّقينَ﴾[18] يا ﴿شَهْرُ رَمَضانَ الَّذي أُنْزِلَ فيهِ الْقُرْآنُ هُدًي لِلنّاس﴾[19] ، دربارهٴ تورات هم مسئلهٴ هدايت آمده است كه اين كتاب هادي مردم است. اوايل سورهٴ مباركهٴ «آلعمران» هم مشابه اين در وصف تورات گذشت كه فرمود: ما قبل از قرآن تورات را نازل كرديم كه در تورات هدايت و حكم الهي آمده است. آيهٴ سوم و چهارم سورهٴ آل عمران اين است كه ﴿نَزَّلَ عَلَيْكَ الْكِتابَ بِالْحَقِّ مُصَدِّقًا لِما بَيْنَ يَدَيْهِ وَ أَنْزَلَ التَّوْراةَ وَ اْلإِنْجيلَ * مِنْ قَبْلُ هُدًي لِلنّاسِ وَ أَنْزَلَ الْفُرْقان﴾. اگر قرآن براي هدايت مردم است تورات و انجيل هم اين چنين هستند و اينها جزء احكام نبوت عامه است و اختصاص به نبوت خاصه ندارد و اگر قرآن نور است دربارهٴ تورات هم فرمود كه اين نور است. دربارهٴ قرآن خوانديم كه ﴿قَدْ جاءَكُمْ مِنَ اللّهِ نُورٌ وَ كِتابٌ مُبينٌ﴾[20] كه از قرآن به نور ياد كرده است يا ﴿وَ اتَّبَعُوا النُّورَ الَّذي أُنْزِلَ مَعَه﴾[21] . اگر از قرآن به عنوان نور ياد كرده است، از تورات هم به عنوان نور ياد كرده است. مسئلهٴ رسالت عامه اين حكم را دارد و نوانيت كتب آسماني هم همين حكم را دارد. [درباره نورانيت قرآن فرمود:] ﴿يا أَهْلَ الْكِتابِ قَدْ جاءَكُمْ رَسُولُنا يُبَيِّنُ لَكُمْ كَثيرًا مِمّا كُنْتُمْ تُخْفُونَ مِنَ الْكِتابِ وَ يَعْفُوا عَنْ كَثيرٍ قَدْ جاءَكُمْ مِنَ اللّهِ نُورٌ وَ كِتابٌ مُبينٌ﴾[22] ، اگر قرآن هدايت و نور است تورات هم هدايت و نور است و اينها از اين جهت فرقي ندارند، لذا فرمود: ﴿انّا أَنْزَلْنَا التَّوْراةَ فيها هُدًي وَ نُورٌ يَحْكُمُ بِهَا النَّبِيُّون الذين اسملوا ﴾؛ تورات را موساي كليم (سلام الله عليه) آورده كه از انبياي اولواالعزم است و بسياري از انبياي ابراهيميكه بعد از موساي كليم و قبل از عيساي مسيح (عليهم الصلاة و عليهم السلام) آمدند برابرِ با تورات حكم ميكردند و اينگونه انبياي ابراهيمي تابع شريعت موساي كليم بودند. فرمود كه انبيايي كه مُسلِم و مطيعِ واقعي هستند برابرِ اين تورات براي يهوديها حكم ميكردند و علماي رباني و اَحبار و حِبْر و دانشمندان و فرزانگان اين ملت هم چون اينها امين مردماند و خداوند تورات را به اينها داده است كه اينها حفظ بكنند كه هم بفهمند و هم عمل كنند و هم در جامعه منتشر بكنند و اينها مستحفَظاند و خدا مستحفِظ است و از اينها حفظ تورات را طلب كرده است، اينها هم حكم ميكنند و ﴿وَ كانُوا عَلَيْهِ شُهَداءَ﴾؛ شاهد حق بودن اين كتاب هم هستند. اگر تورات اين اوصاف را دارد، هرچه در تورات است قبل از تغيير مردم يا نسخ الهي حجت است. اين آيه مقدمه است تا اينكه آيهٴ 45 بازگو شود كه فرمود: ﴿وَ كَتَبْنا عَلَيْهِمْ فيها﴾ حالا اصل اين مسئله را عنايت بفرماييد تا به تفسيرش برسيم. فرمود: ﴿يحْكُمُ بِهَا النَّبِيُّونَ الَّذينَ أَسْلَمُوا﴾؛ اينها حكم ميكنند ﴿لِلَّذينَ هادُوا﴾ و همچنين ﴿وَ الرَّبّانِيُّونَ وَ اْلأَحْبار﴾[23] ؛ يعني «يحكم به الربانيون و الاحبار»؛ علماي ربانيِ اينها و احبار و فرزانگانِ اينها هم چون امين كتاب الهياند حكم ميكنند. اين امينِ وحيِ خدا بودن از فرشتهٴ آسماني گرفته تا پيغمبر تا علماي رباني اينها امين وحي خدا هستند و اميناللهاند.
حفظ انسان با وديعت الهي قدسي
﴿فَلا تَخْشَوُا النّاسَ وَ اخْشَوْن﴾[24] ؛ فرمود كه ديگر از آنها هراسناك نباشيد و فقط از خدا بترسيد كه مشابه اين قبلاً در همين سورهٴ مباركهٴ «مائده» گذشت كه انسان موظف است بترسد و از خدا هم بترسد و در ترس هم موحد باشد. آيهٴ سوم سورهٴ مباركهٴ «مائده» اين بود كه ﴿الْيَوْمَ يَئِسَ الَّذينَ كَفَرُوا مِنْ دينِكُمْ فَلا تَخْشَوْهُمْ وَ اخْشَوْن﴾؛ از كفار نترسيد، از خدا بترسيد. كسي كه اهل ترس نيست متهوِّر است و يك موجود ناقص است. ترس نعمت خوبي است چه اينكه شجاعت هم نعمت خوبي است، چون همهٴ اشياي عالَم كه به جان آدم ملايم نيست بعضيها سازگار است و بعضيها ناسازگار است؛ اگر كسي اهل ترس نباشد خود را به هدر مي دهد.
پرسش:...
پاسخ: ترس نعمتي است كه ذات اقدس الهي به عنوان وديعت به انسان داده است تا انسان با آن خودش را حفظ بكند. كودك چون نميداند نميترسد؛ ولي وقتي احساس خطر كرد و يكجا رنجيد كم كم آن ترسش ظهور ميكند؛ ترس يك نعمت است چه اينكه شجاعت هم يك نعمت است؛ منتها اين ترس بايد برابر با توحيد باشد و انسان فقط از خدا و
توحيد موحّدانه بودن خوف و رجا
دستورات خدا هراسناك باشد و از غير خدا نترسد. آيهٴ ﴿الَّذينَ يُبَلِّغُونَ رِسالاتِ اللّهِ وَ يَخْشَوْنَهُ وَ لا يَخْشَوْنَ أَحَدًا إِلاَّ اللّه﴾[25] كه در سورهٴ مباركهٴ «احزاب» است توحيدِ در ترس است، آيهٴ سوم سورهٴ «مائده» كه قبلاً گذشت هم توحيدِ در ترس است، آيهٴ فعلي محل بحث سورهٴ «مائده» يعني آيهٴ 44 هم توحيدِ در ترس است كه شما در ترس موحد باشيد: ﴿فَلا تَخْشَوُا النّاسَ وَ اخْشَوْن﴾؛ از آنها نترسيد و از خدا بترسيد. اگر كسي در ترس موحد بود در رجا هم موحد است و ديگر ممكن نيست كه در ترس موحد باشد و در اميد مشرك باشد. اگر از ديگري كاري ساخته نيست پس چرا از ديگري بترسيم؟ پس چرا به ديگري اميدوار باشيم؟ و اگر همهٴ كارها از خداست چرا از خدا نترسيم و چرا به خدا اميدوار نباشيم؟ ناگزير خوف و رجاي چنين انساني ميشود توحيد كه موحدانه خائف است و موحدانه هراسناك است. اين است كه قرآن از اين گروه به عنوان ﴿يَدْعُونَ رَبَّهُمْ خَوْفًا وَ طَمَعًا﴾[26] ياد ميكند و اينها را ميستايد كه اينها در ترس موحدند و در اميد موحدند، سرّش آن است كه به آن نقطهٴ منشأ اثر متكياند خوفاً و رجائاً. بنابراين هم امر و نهي را در آيهٴ سوم و آيهٴ 44 سورهٴ مباركهٴ «مائده» بيان كرد و هم كساني كه برابرِ اين امر و نهي عمل كردند در سورهٴ «احزاب» مشخص كرد كه ﴿وَ يَخْشَوْنَهُ وَ لا يَخْشَوْنَ أَحَدًا إِلاَّ اللّه﴾. در اينجا فرمود كه
اجتناب از تحريف و تفسير به رأي در آيات و احكام الهي
﴿فَلا تَخْشَوُا النّاسَ وَ اخْشَوْن وَ لا تَشْتَرُوا بِآياتي ثَمَنًا قَليلاً﴾؛ مبادا با تحريف، با تفسير به رأي و مانند آن آيات الهي و احكام الهي را بدهيد و متاع كم بگيريد كه اين متاع كم معنايش اين نيست كه اگر متاع زيادي به شما دادند حالا عيب ندارد، بلكه اين متاع كم معنايش اين است كه اگر كل دنيا را به شما دادند كم است، چون ﴿متاع الدنيا قليل﴾[27] . ﴿وَ لا تَشْتَرُوا بِآياتي ثَمَنًا قَليلاً﴾[28] اگر كل دنيا را هم بدهند باز كم است ﴿وَ مَنْ لَمْ يَحْكُمْ بِما أَنْزَلَ اللّهُ فَأُولئِكَ هُمُ الْكافِرُونَ﴾[29] اين سر فصل با آنچه كه در ذيل آيهٴ ﴿وَ مَنْ لَمْ يَحْكُمْ بِما أَنْزَلَ اللّهُ فَأُولئِكَ هُمُ الظّالِمُونَ﴾[30] است و همچنين با آنچه كه در ذيل آيهٴ 47 [سوره مائده] است: ﴿وَ مَنْ لَمْ يَحْكُمْ بِما أَنْزَلَ اللّهُ فَأُولئِكَ هُمُ الْفاسِقُونَ﴾، تشديد مسئله است. فتحصل كه تورات و همچنين انجيل فيالجمله مطالب حق را دارند نه بالجمله و بعضي از مسايل اينها تغييرِ مردمي يافت با تحريف، بعضي از مسايل اينها تغيير الهي است با نسخ نقد و بقيه به صدق و حق و حجيتِ خودش باقي است و اگر كسي دسترسي به حق داشت و به حق حكم نكرد گرفتار ظلم و فسق و كفر خواهد شد. اين يك ترقي است از حكم قبلي؛ حكم قبلي اين بود كه بعضي از مالدوستان يهود بر خلاف حكم خدا حكم كردند؛ يعني به جاي رجم حكمِ به جعل كردند براي اينكه آن شخص جزء اشراف بود و اينها حكمِ به غير ما انزلالله كردند. از اينجا ترقي كرد و فرمود: نه تنها ﴿من حكم بغير ما انزل الله فَأُولئِكَ هُمُ الكافرون، هم الْفاسِقُونَ، هُمُ الظّالِمُونَ»، بلكه ﴿وَ مَنْ لَمْ يَحْكُمْ بِما أَنْزَلَ اللّهُ فَأُولئِكَ هُمُ الكَافِرُون﴾، ﴿فاولئك هُمُ الفَاسِقُون﴾، ﴿فاولئك هُمُ الظّالِمُونَ﴾. اين ﴿وَ مَنْ لَمْ يَحْكُمْ﴾ عدمِ ملكه است. فرمود: اگر كسي ﴿بِما أَنْزَلَ اللّهُ﴾ حكم نكرد كافر، ظالم و فاسق است نه «به غير بِما أَنْزَلَ اللّهُ» حكم كرد، ممكن است كه او اشد عقاباً باشد؛ ولي عمده آن است كه اگر كسي ﴿ بِما أَنْزَلَ اللّهُ﴾ حكم نكرد كيفرش همان كفر و فسق و ظلم است و اين عدمِ ملكه است نه سلب و ايجاب. يك وقت است كه در اثر اين كه قاضي نيست يا حرف او را كسي گوش نميدهد، اين به عنوان سلب ايجاب است و اين ﴿بِما أَنْزَلَ اللّهُ﴾ حكم نميكند براي اينكه از او نميخرند. يك وقت است كه در كرسي قضا نشسته است و اگر حكم بكند نافذ است؛ ولي ملاحظه كار و محافظهكار است و ﴿بِما أَنْزَلَ اللّهُ﴾ حكم نميكند نه اينكه «به غير أَنْزَلَ اللّهُ» حكم ميكند، پرونده را مسكوت ميگذارد يا از خود سلب صلاحيت ميكند به بهانههاي واهي. اين سه آيه ناظر به كسي است كه بتواند ﴿بِما أَنْزَلَ اللّهُ﴾ حكم كند و نكند، نه كسي كه«بِه غير بِما أَنْزَلَ اللّهُ» حكم كند، اگر«بِه غير بِما أَنْزَلَ اللّهُ» حكم كند اشد عقاباً و اشد عذاباً خواهد بود.
در اين آيه كه نفرمود حكم كند، در آيه فرمود كه ما توراتي را نازل كرديم كه ﴿فيها هدي و نور﴾ و انبيا و ربانيون و احباري كه امين الهياند حكم ميكنند به اين و بعد در ذيل فرمود كه ﴿مَنْ لَمْ يَحْكُمْ﴾ نه «من حكم بغير ما انزلالله»، ﴿مَنْ لَمْ يَحْكُمْ بِما أَنْزَلَ اللّهُ فَأُولئِكَ هُمُ الكافرون﴾[31] . منطوقش اين است كه ﴿مَنْ لَمْ يَحْكُمْ﴾ يعني كسي حكم نكند؛ منتها ما ميدانيم كه اين سلب و ايجاب نيست، اين عدم ملكه است. يك وقت ﴿بِما أَنْزَلَ اللّهُ﴾ حكم نميكند براي اينكه قاضي نيست يا اگر هم حكم بكند حرفش نافذ نيست. شأنيت حكم را ندارد و مشمول نيست يا اگر شأنيت حكم را داشته باشد از او نميپذيرند كه باز هم مشمول نيست، اين عدم ملكه نيست بلكه سلب و ايجاب است و اما اگر كسي قاضي است و در كرسي قضا قرار دارد و حكم او هم نافذ است و اين پرونده را مسدود ميگذارد يا ملاحظه كاري ميكند يا محافظه كاري ميكند، حكمي «به غير بِما أَنْزَلَ اللّهُ» نكرده است؛ ولي ﴿بِما أَنْزَلَ اللّهُ﴾ هم حكم نكرده است. آيات بعدي هم همين طور است؛ آيهٴ 45 [سوره مائده] هم همين طور است كه ميفرمايد: ﴿وَ كَتَبْنا عَلَيْهِمْ فيها أَنَّ النَّفْسَ بِالنَّفْسِ وَ الْعَيْنَ بِالْعَيْنِ﴾ كه اين قصاص نفس و طَرَف هر دو را باهم ذكر كرد و بعد فرمود: ﴿وَ الْجُرُوحَ قِصاصٌ فَمَنْ تَصَدَّقَ بِهِ فَهُوَ كَفّارَةٌ لَهُ وَ مَنْ لَمْ يَحْكُمْ بِما أَنْزَلَ اللّه﴾؛ بعد از اينكه قانون را بيان كرد فرمود كه اگر كسي ﴿بِما أَنْزَلَ اللّه﴾ حكم نكرد ﴿فَأُولئِكَ هُمُ الظّالِمُونَ﴾. در آيهٴ 47 [سوره مائده] هم همين است؛ منتها آنجا دستور به حُكم دارد كه فرمود: ﴿وَ لْيَحْكُمْ أَهْلُ اْلإِنْجيلِ بِما أَنْزَلَ اللّهُ فيهِ وَ مَنْ لَمْ يَحْكُمْ بِما أَنْزَلَ اللّه﴾ نه «من حكم بغير بما انزل الله».
بين ﴿مَنْ لَمْ يَحْكُمْ﴾ با «من حَكَمَ» و بين ﴿لَمْ يَحْكُمْ﴾ با ﴿حَكَمَ﴾ تناقض است؛ منتها حكم شرعي مربوط به احد النقيضين نيست؛ آن طرفش كه «حكم به غير ِما أَنْزَلَ اللّه» است حكم شرعياش كفر و عقاب و امثال ذلك است و آنكه ﴿لَمْ يَحْكُمْ بِما أَنْزَلَ اللّه﴾[32] است كه نقيض اوست اين دو طرف دارد: يك وقت است كه شأنيت آن را ندارد كه اين معذور است «رُفِعَ عن امّتي»[33] ، يك وقت شأنيت آن را دارد و حكم او در يك مملكت نافذ است ولي محافظهكاري ميكند. اين ﴿لَمْ يَحْكُمْ﴾ است ﴿بِما أَنْزَلَ اللّه﴾ نه «حكم بغير ما انزل الله» اين سه آيه تشديد امر است؛ يعني اگر كسي در يك نظامي حكمش نافذ باشد و عمداً ﴿بِما أَنْزَلَ اللّه﴾ حكم نكند براي محافظه كاري، فاولئك كذا و كذا.
« الحمد لله رب العالمين»