73/12/14
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: تفسیر/سوره مائده/آیه 38و39
﴿وَالسَّارِقُ وَالسَّارِقَةُ فَاقْطَعُوا أَيْدِيَهُمَا جَزَاءً بِمَا كَسَبَا نَكَالاً مِنَ اللّهِ وَاللّهُ عَزِيزٌ حَكِيمٌ﴾ (۳۸) ﴿فَمَن تَابَ مِن بَعْدِ ظُلْمِهِ وَأَصْلَحَ فَإِنَّ اللّهَ يَتُوبُ عَلَيْهِ إِنَّ اللّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ﴾ (۳۹)
بيان اقسام خطابت در آيه
يكي از مباحث اين آيهٴ مبارك اين بود كه مخاطب اصلي در اينگونه از آيات كيست؟ اينكه فرمود دست مرد دزد يا زن دزد را بِبُريد و خطاب هم به عموم مسلمين است نحوهٴ توجه اين خطاب به مسلمانها چگونه است؟ خطابي كه به مسلمانها متوجه است چند قسم است:
الف: خطاب فردي
يك قسم خطاب فردي است؛ نظير انجام تكاليف فردي که فرمود: ﴿وَ أَقيمُوا الصَّلاةَ﴾[1] که خطاب به همه است و هر كسي بايد نماز خاص خود را بخواند. دربارهٴ روزه هم فرمود: ﴿كُتِبَ عَلَيْكُمُ الصِّيامُ كَما كُتِبَ عَلَى الَّذينَ مِنْ قَبْلِكُمْ﴾[2] . دربارهٴ راست گفتن، پرهيز از دروغ، پرهيز از شرب مسكر، انجام واجبهاي فردي و پرهيز از گناهان فردي مخاطب همهٴ مردماند، چون واجب تعييني و واجب عيني است که نه تخيير در كار است و نه مَن به الكفايهاي در كار است بلکه يك واجب عيني است و بر هر فردي واجب است که قيام بكنند.
ب: خطاب عمومي
در قسم دوم خطاب به عموم متوجه است اما نحوهاش واجب كفايي است؛ نظير اينكه اگر جايي اختلاف شد شما اختلاف را برطرف كنيد خواه اختلاف خانوادگي و خواه غير خانوادگي باشد که اينها واجب كفايي است كه براي حل اختلاف است. فرمود که اگر شقاقي بين اينهاست شما بين اينها را اصلاح كنيد: ﴿اِنْ يُريدا إِصْلاحًا يُوَفِّقِ اللّهُ بَيْنَهُما﴾[3] و مانند آن. در همين زمينه هم فرمود: ﴿إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَةٌ فَأَصْلِحُوا بَيْنَ أَخَوَيْكُمْ﴾[4] . آنجا كه اصلاح ابتدايي است دعوت به صِلاح يا انجام كارهاي صالح است که آن يك نحو وجوب عيني است و كفايي نيست؛ اما آن قسمت كه به حل اختلاف و رفع فساد برميگردد يك واجب كفايي است كه فرمود: ﴿إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَةٌ فَأَصْلِحُوا بَيْنَ أَخَوَيْكُمْ﴾ يا در مواردي كه اگر بعضيها قيام بكنند تكليف از ديگران ساقط ميشود از همين قبيل است. بعضي از آيات؛ هم ميتواند نحوهٴ وجوب عيني را بفهماند و هم وجوب كفايي را؛ نظير ﴿تَعاوَنُوا عَلَي الْبِرِّ وَ التَّقْوي وَ لا تَعاوَنُوا عَلَي اْلإِثْمِ وَ الْعُدْوانِ﴾[5] ؛ البته آن قسم اوّل و اين قسم دوم هر دو در فضاي يك نظام اسلامي است؛ ولي بر فرض نظام اسلامي تشكيل نشده باشد مثل صدر اسلام، هر مسلماني موظف بود که نماز خود را بخواند و دروغ نگويد و راست بگويد و مانند آن.
ج: خطاب مورد توجه جامعه اسلامي
قسم سوم خطابهايي است كه متوجه به جامعهٴ اسلامي است منتها به عنوان پيروي از وليّ مسلمين مثل پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) يا امام معصوم(عليه الصلاة و عليه السلام)؛ نظير ﴿أَطيعُوا اللّهَ وَ أَطيعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِي اْلأَمْرِ مِنْكُمْ﴾[6] كه بر هر فردي واجب است که اطلاعت بكند خواه در مسايل فردي؛ مثل اينكه كسي را براي كاري مشخص كردند و مأمور كردند يا در مسايل جمعي؛ نظير اينكه ﴿وَ إِنْ طائِفَتانِ مِنَ الْمُؤْمِنينَ اقْتَتَلُوا فَأَصْلِحُوا بَيْنَهُما فَإِنْ بَغَتْ إِحْداهُما عَلَي اْلأُخْري فَقاتِلُوا الَّتي تَبْغي حَتّي تَفيءَ إِلى أَمْرِ اللّهِ﴾[7] قتال با طائفهٴ باغيه در يك نظام اسلامي بدون دستور وليّ مسلمين كه ممكن نيست چون هرج و مرج ميشود. بنابراين اين قسم سوم از خطابها ناظر به آن است كه مستقيماً دستور را از وليّ مسلمين بگيريد و اطاعت كنيد. ممكن است انحاء ديگري هم تصور بشود و فعلاً اين سه قسم بازگو شد. آيهاي كه محل بحث است نظير ﴿وَ السّارِقُ وَ السّارِقَةُ فَاقْطَعُوا أَيْدِيَهُما﴾ يا آنكه در سورهٴ مباركهٴ «نور» آمده است که ﴿الزّانِيَةُ وَ الزّاني فَاجْلِدُوا كُلَّ واحِدٍ مِنْهُما مِائَةَ جَلْدَةٍ﴾[8] از قبيل قسم اوّل است يا قسم دوم است يا قسم سوم؟ آيا از قبيل ﴿وأَقيمُوا الصَّلاةَ﴾[9] است يا﴿حافِظُوا عَلَي الصَّلَواتِ﴾[10] است كه تكليف فردي است؛ يعني هر فردي مكلف است که حدود الهي را اجرا كند يا اينچنين نيست؟ اجراي حدود نظير اقامهٴ نماز نيست و اقامهٴ حدود غير از اقامهٴ صلات يا انجام روزه است. آيا نظير واجبهاي كفايي است كه افراد در داخلهٴ نظام اسلامي با هم ميتوانند توافق كنند و حدود الهي را اجرا كنند؛ نظير ﴿تَعاوَنُوا عَلَي الْبِرِّ وَ التَّقْوي وَ لا تَعاوَنُوا عَلَي اْلإِثْمِ وَ الْعُدْوانِ﴾[11] يا از قبيل قسم سوم است؟ اينكه فرمود: ﴿فَاقْطَعُوا أَيْدِيَهُما﴾ نه يعني شما خودتان حدود الهي را اجرا كنيد، بلكه آن كسي كه سِمَت حُكم و قضا به عهدهٴ اوست او كه دستور داد شما اطاعت كنيد. در قرآن كريم گاهي از همين قبيل امرها به جامعهٴ اسلامي متوجه ميشود و بعد مخاطب اصلي اين را هم در جاي ديگر ذكر ميكند؛ مثلاً جريان قضا يك نمونه و جريان جهاد نمونه ديگر است؛ در جريان قضا و حُكم در همان سورهٴ مباركهٴ «نساء» كه قبلاً بحثش گذشت به همه خطاب ميكند كه خداوند به شما فرمود: ﴿إِنَّ اللّهَ يَأْمُرُكُمْ أَنْ تُؤَدُّوا اْلأَماناتِ إِلى أَهْلِها وَ إِذا حَكَمْتُمْ بَيْنَ النّاسِ أَنْ تَحْكُمُوا بِالْعَدْلِ﴾[12] كه شما عادلانه بين مردم حكومت كنيد و به طور كلي هم در همين آيات بعدي سورهٴ «مائده» هم ميفرمايد كه ﴿مَنْ لَمْ يَحْكُمْ بِما أَنْزَلَ اللّهُ فَأُولئِكَ هُمُ الظّالِمُونَ﴾[13] يا ﴿أُولئِكَ هُمُ الْفاسِقُونَ﴾[14] يا ﴿أُولئِكَ هُمُ الْكافِرُونَ﴾[15] که در سه آيه است. گرچه خطاب در جملهٴ ﴿أَنْ تَحْكُمُوا بِالْعَدْلِ﴾[16] متوجه امت اسلامي است، ولي باز در همان سورهٴ «نساء» به فاصلهٴ چند آيه فرمود که مرجع حلّ هرگونه اختلاف پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) است و قضاء به عهدهٴ توست و حُكم به عهدهٴ توست. آنها بايد اختلافها را به حضور تو بياورند نه به غير تو (اين يك) و تو هم بر اساس قسط و عدل بايد حُكم بكني (اين دو) و بر آنها واجب است كه حكم تو را از جان بپذيرند نه فقط ساكت باشند، بلكه از جان بپذيرند (اين سه) فرمود: ﴿فَلا وَ رَبِّكَ لا يُؤْمِنُونَ حَتّي يُحَكِّمُوكَ فيما شَجَرَ بَيْنَهُمْ ثُمَّ لا يَجِدُوا في أَنْفُسِهِمْ حَرَجًا مِمّا قَضَيْتَ وَ يُسَلِّمُوا تَسْليمًا﴾[17] ؛ يعني هرگز اينها مؤمن نخواهند بود مگر اينكه در مشاجرات و در منازعات به محكمهٴ تو مراجعه كنند نه به محكمهٴ غير تو و وقتي هم كه به قسط و عدل حكم كردي بر آنها واجب است که نه تنها ظاهراً بپذيرند بلكه با جان ايمان بياورند: ﴿ثُمَّ لا يَجِدُوا في أَنْفُسِهِمْ حَرَجًا مِمّا قَضَيْتَ وَ يُسَلِّمُوا تَسْليمًا﴾.
بنابراين در سورهٴ مباركهٴ «نساء» گرچه فرمود که شما بايد به عدل حُكم بكنيد[18] ولي مرجع نهايي حكم و قضاء را هم مشخص كرده است، معلوم ميشود كه ما پذيرندگانِ قضايِ عادلانهٴ پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) هستيم نه مخاطب اصلي و اگر پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) كسي را براي قضاء منصوب كرد باز هم به اذن او عادلانه و بر اساس قسط حُكم ميكند و قضاء ميكند (اين يك نمونه).
پيامبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) مخاطب اصلي جهاد
نمونهٴ ديگر مسئلهٴ جهاد است و آيات فراواني در قرآن كريم است كه هم دستور جهاد ميدهد به عموم مسلمانها و هم مجاهدين را ميستايد. آنجا كه دستور جهاد ميدهد فرمود: ﴿وَ لْيَجِدُوا فيكُمْ غِلْظَةً﴾[19] ؛ دشمنان در شما تَصلُّب در دين و خشونت مقدس ببينند (اين يك) و بعد ﴿الَّذينَ هاجَرُوا وَ جاهَدُوا﴾[20] که اين تعبيرات هم در قرآن كريم فراوان است (اين دو). گاهي به صورت فعل ماضي و گاهي به صورت مضارع که ﴿الَّذينَ هاجَرُوا وَ جاهَدُوا﴾ يا ﴿يُجاهِدُونَ﴾[21] تعبيرات زياد است كه از مجاهدان به عظمت اسم ميبرد؛ اما آيا مخاطب اصلي اين مجاهدان و مهاجران مردماند كه پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) هم يكي از آنهاست يا مخاطب اصليِ مسئلهٴ جهاد خود پيغمبر است(صلّي الله عليه و آله و سلّم) و ديگران بايد اطاعت كنند؟ باز ما ميبينيم که چه در سورهٴ «تحريم» و چه در سورهٴ «توبه» ذات اقدس الهي مخاطب اصلي را معرفي كرد و فرمود: ﴿يا أَيُّهَا النَّبِيُّ جاهِدِ الْكُفّارَ وَ الْمُنافِقينَ﴾[22] که مخاطب اصلي اوست، پس ديگران فرمانِ جهاد آن حضرت را امتثال ميكنند که نه قبل از پيغمبرند و نه همتاي پيغمبر، بلكه تصميم گيرندهٴ اصلي براي جنگ و صلح خود پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) است و اينها به همراه پيغمبر مجريانِ فرمانِ آن حضرتاند. پس ديديم كه در مسئلهٴ حكم و قضاء خداوند يك خطاب عمومي دارد و بعد مرجع نهايي قضاء را مشخص كرده است. در مسئله جهاد يك سلسله دستورات عمومي دارد بعد مرجع نهايي را هم مشخص كرده است.
پيامبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) مخاطب اصلي خدا در اجراي حدود
دربارهٴ اجراي حدود هم اين چنين است؛ دربارهٴ اجراي حدود گرچه در سورهٴ «مائده» و سورهٴ «نور» خطاب به عموم مسلمين است كه ﴿فَاقْطَعُوا أَيْدِيَهُما﴾ يا ﴿فَاجْلِدُوا كُلَّ واحِدٍ مِنْهُما مِائَةَ جَلْدَةٍ﴾[23] ؛ اما مخاطب اصلي اين خطابها وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) است، چون در اين قسمتها جزء حدود است و جزء قصاص كه نيست و حدود بايد در محكمهٴ شرع ثابت بشود و محكمهٴ شرح هم طبق بيان سورهٴ «نساء» محكمهٴ پيغمبر است[24] يا مأذونين از طرف پيغمبر است، چون حدِّ سرقت يا حدِّ تبهكاريهاي ديگر بدون حكم قاضي كه صورت نميپذيرد و اجرا نميشود و قضاء هم كه مخصوص پيغمبر است يا منصوبين از طرف خود پيغمبر و به اذن آن حضرت قضا دارند. نسبت به مؤمنين ديگر در سورهٴ «احزاب» فرمود: ﴿وَ ما كانَ لِمُؤْمِنٍ وَ لا مُؤْمِنَةٍ إِذا قَضَي اللّهُ وَ رَسُولُهُ أَمْرًا أَنْ يَكُونَ لَهُمُ الْخِيَرَةُ﴾[25] ؛ وقتي خدا حكمي كرد يا پيغمبر خدا(صلّي الله عليه و آله و سلّم) حكمي كرد ديگر حق اختيار و انتخاب با كسي نيست كه بگويند ما اختيار بكنيم يا ما انتخاب ميكنيم و مانند آن. اگر بگوييم كه مصححِ خطاب به امت اسلامي در نظير ﴿فَاقْطَعُوا﴾ يا نظير ﴿فَاجْلِدُوا﴾ اين است كه اجراي حدود بر همه واجب است و اجراي حدود بدون تشكيل حكومت ممكن نيست و تشكيل حكومت هم شرطش تحصيلي است نه حصولي و شرط واجب است نه وجوب؛ يعني بر مردم واجب است كه حكومت تشكيل بدهند و چون بر مردم واجب است كه حكومت تشكيل بدهند و وقتي حكومت تشكيل دادند شرط حاصل شد و وقتي حكومت تشكيل دادند آن والي مسلمين حاكمِ مبسوط اليد خواهد بود و توان اجراي حدود را دارد و چون توان اجراي حدود را دارد و به شرط حكومت بود و تشكيل حكومت هم به دست مردم بود و مقدور مردم بود، اين مصححِ اِسناد است كه ما بگوييم ﴿فَاقْطَعُوا﴾. خطاب به مردم براي آن است كه مردم مأمور بودند به تشكيل حكومت (اين يك)، حكومت هم شرط اجراي حدود است (اين دو) و اين شرط هم شرط واجب است (سه) و اين شرط هم مقدور مردم است (چهار)، اگر مردم اقدام كردند و اين شرط را محقق كردند آن مشروط را ميشود به همه اسناد داد و از اين جهت مصحح پيدا ميكند. اين سخنها همهاش درست است؛ اما به آن اصل سوم برميگردد، بر مردم واجب است كه حكومت تشكيل بدهند اين را چه كسي ميگويد؟ اين را امر
وجوب اطاعت مردم نسبت به پيامبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم)
﴿أَطيعُوا اللّهَ وَ أَطيعُوا الرَّسُولَ﴾[26] ميگويد که پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) از طرف خدا مأمور شد كه حكومت اسلامي تشكيل بدهد و وقتي كه امر كرد كه ما حكومت ميخواهيم مردم بايد اطاعت كنند. اينچنين نيست كه مردم جمع ميشوند و حكومت تشكيل ميدهند آنگاه حقوقي را براي حاكم مقرر ميكنند، بلكه مردم كه مولَّيٰ عليه وليّاند ديني دارند كه اين دين پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) را به عنوان مسئول اصلي قرار ميدهد و به پيغمبر ابلاغ كرده است يعني از طرف خدا به پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) رسيده است كه حكومت تشكيل بده، آنگاه بر مردم واجب است كه بر اساس ﴿أَطيعُوا الرَّسُولَ﴾ اطاعت كنند. وقتي حكومت تشكيل داد در فضاي حكومت مسئلهٴ قضا و دستگاه قضايي است (يك)، در فضاي حكومت مسئلهٴ ارتش و سپاه و مسئلهٴ جنگ و صلح است (دو)، اگر در جريان قضا پيغمبر چيزي حكم كرد همه بايد اطاعت كنند و اگر در مسئله جنگ و صلح پيغمبر به چيزي امر كرد بر همه اطاعتش واجب است. الان كه در سورهٴ مباركهٴ «مائده» هستيم و اين سوره هم تقريباً در اواخر عمر شريف پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) نازل شده است که حكومت تشكيل شد و نظام اسلامي مستقر شد، در چنين فضايي خدا ميفرمايد: ﴿فَاقْطَعُوا﴾ که اين خطاب ﴿فَاقْطَعُوا﴾ به اين معنا نيست که حكومت تشكيل بدهيد، چون حكومت تشكيل شد، البته بايد اين حكومت را حفظ كرد، چون خدا فرمود: ﴿أَطيعُوا الرَّسُولَ﴾[27] و خدا فرمود: ﴿ما آتاكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ ما نَهاكُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا﴾[28] و اگر بيگانهاي خواست تهاجم كند به عنوان ﴿اَشِدّاءُ عَلَي الْكُفّارِ﴾[29] در خدمت پيغمبر بيگانه را ترد كنيد و اگر آشنايي خواست آشوب بكند آن فتنه را در داخل خاموش كنيد: ﴿وَ إِنْ طائِفَتانِ مِنَ الْمُؤْمِنينَ اقْتَتَلُوا فَأَصْلِحُوا بَيْنَهُما﴾. بنابراين اگر آشوبِ آشناست ﴿فَأَصْلِحُوا بَيْنَهُما﴾[30] و اگر فتنهٴ بيگانه است ﴿أَشِدّاءُ عَلَى الْكُفّارِ رُحَماءُ بَيْنَهُمْ﴾؛ اما هم در فرو نشانهٴ آشوب آشنا از رهبري پيغمبر مدد بگيريد نه سر خود كار كنيد و هم در سركوب فتنهٴ بيگانگان در خدمت پيغمبر باشيد، اينچنين نيست كه ذات اقدس الهي اجازه بدهد و بگويد که شما هم يكي و پيغمبر هم يكي، بلکه فرمود: ﴿يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا لا تُقَدِّمُوا بَيْنَ يَدَيِ اللّهِ وَ رَسُولِهِ﴾[31] ؛ جلو نيافتيد و ببنيد او چه ميگويد شما اطاعت كنيد و او هم كه از خود حرفي ندارد و در مسايل ديني و در تكاليف الهي برابر ﴿وَ ما يَنْطِقُ عَنِ الْهَوي ٭ إِنْ هُوَ إِلاّ وَحْيٌ يُوحي﴾[32] عمل ميكند و ما به او گفتيم که زبانت را بدون اجازهٴ خدا حركت نده: ﴿لا تُحَرِّكْ بِهِ لِسانَكَ﴾ او هم معصومانه اطاعت كرد و ما هم به شما خبر داديم كه ﴿وَ ما يَنْطِقُ عَنِ الْهَوي﴾؛ يعني آن تكليفي كه ما به او گفتيم او اطاعت كرده است و اطاعت هم ميكرد و تا ما نگفتيم او به شما نميرساند و چيزي را هم كه ما گفتيم او كتمان نميكند؛ نه زبان ميپيچاند آنجا كه بايد بگويد و نه زبان باز ميكند آنجا كه نبايد بگويد. فرمود: ﴿وَ ما هُوَ عَلَي الْغَيْبِ بِضَنينٍ﴾[33] ؛ او ضنت نميورزد. شما اين چهار بخش را كه نگاه كنيد ميبينيد
عوامل خضوع انسان در مقابل معصومين(عليهم السلام)
که انسان وقتي اين مسايل را بررسي كرد خود را موظف ميداند که در پيشگاه چنين معصومي خضوع كند: يكي اينكه خدا به او دستور داد که بدون اجازهٴ حق زبانت را حركت نده: ﴿لا تُحَرِّكْ بِهِ لِسانَكَ لِتَعْجَلَ بِهِ﴾[34] و قبل از اينكه به مرحلهٴ ظهور برسد اين قرآن را تلفظ نكن و محتوايش را نگو و احكامش را بازگو نكن و مانند آن و بگذار ما براي تو بخوانيم و تلاوت كنيم آنگاه تو زبانت را حركت بده (اين يك). پس حركتِ زبانِ پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) مسبوق به وحي الهي است و بعد فرمود: ﴿وَ ما هُوَ عَلَي الْغَيْبِ بِضَنينٍ﴾[35] که اين ﴿ما هُوَ عَلَي الْغَيْبِ بِضَنينٍ﴾ معنايش اين است كه او ضِنّت و بخل نميورزد كه بعضي از چيزها را ما به او گفته باشيم و او براي ديگران نگفته باشد، بلكه هرچه را ما به او گفتيم او به ديگران رساند؛ منتها هر كسي به اندازهٴ فكر خودش حرفهاي او را ميفهمد. بنابراين ما تا نگفتيم او نميگويد (اين يك) و هر چه را ما گفتيم او ميگويد و چيزي را كتمان نميكند (اين دو) از چنين پيغمبري که از اين مجموع خبر ميدهد كه ﴿وَ ما يَنْطِقُ عَنِ الْهَوي﴾[36] (اين سه)، آنگاه به ما ميفرمايد: ﴿ما آتاكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ ما نَهاكُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا﴾[37] ، آن وقت ما خود را در پيشگاه وحي ميبينيم. اين چهار امر را که شما تحليل كرديد ميبينيد که آن آيهاي كه بخش پنجم را به عهده دارد معناي بازي پيدا ميكند كه ﴿مَنْ يُطِعِ الرَّسُولَ فَقَدْ أَطاعَ اللّهَ﴾[38] ؛ هر كه اطاعت پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) كرد اطاعت خدا كرد، براي اينكه او مجراي وحي است و وحي به او درست ميرسد و او درست تحويل ميگيرد و درست هم به شما ابلاغ ميكند، چه اينكه خود درست عمل ميكند.
دارا بودن ولايت مطلقه پيامبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) از طرف خدا
در سورهٴ مباركهٴ «مائده» فضاي اين سوره فضاي حكومت اسلامي است؛ يعني در اواخر عمر مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) اين سوره نازل شد و حكومت هم تشكيل شد و معناي حدود هم مشخص است و حدود را بايد دستگاه قضايي تعيين كند و دستگاه قضايي هم زير نظر شخص پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) است، آنگاه در چنين فضايي خدا خطاب ميكند كه ﴿وَ السّارِقُ وَ السّارِقَةُ فَاقْطَعُوا أَيْدِيَهُما﴾، نقش مردم چه خواهد بود؟ نقش مردم جز پذيرش و فرمانبرداري چيز ديگر نيست! اگر اين شد ميشود: ﴿وَ الْحافِظُونَ لِحُدُودِ اللّهِ﴾[39] . با اينكه پيغمبر طبق آيه سورهٴ «احزاب» ولايت مطلقه از طرف ذات اقدس الهي دارد که فرمود: ﴿النَّبِيُّ أَوْلى بِالْمُؤْمِنينَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ﴾ و اين ﴿اولي﴾ هم اولاي تعييني است نه اولاي تفضيلي، براي اينكه در همان آيهٴ شش سورهٴ «احزاب» در جملهٴ بعد فرمود: ﴿وَ أُولُوا اْلأَرْحامِ بَعْضُهُمْ أَوْلى بِبَعْضٍ﴾. همانطوري كه در طبقات ارث با بودن طبق اوّل نوبت به دوم نميرسد و با بودن طبقه دوم نوبت به طبقه سوم نميرسد و اين اولويت، اولويتِ تعييني است، با بودن پيغمبر نوبت به خود ما نميرسد و اينچنين نيست كه ما بگوييم پيغمبر اينچنين فرمود و ما هم نظرمان اين است نه، اگر اُوليٰ است اولاي تفضيلي نيست بلکه اولاي تعييني است، او اگر اجازه داد که ما در كار خودمان آزادانه بيانديشيم آنوقت مجازيم، لذا در بخشهاي ديگر نظير سورهٴ مباركهٴ «توبه» فرمود كه ﴿ما كانَ ِلأَهْلِ الْمَدينَةِ وَ مَنْ حَوْلَهُمْ مِنَ اْلأَعْرابِ أَنْ يَتَخَلَّفُوا عَنْ رَسُولِ اللّهِ وَ لا يَرْغَبُوا بِأَنْفُسِهِمْ عَنْ نَفْسِهِ﴾[40] ؛
ضرورت حفظ جان پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) در جنگ و پيروي از او
هيچ كس حق ندارد كه جان خود را بهتر از جان پيغمبر بداند و در روز خطر فرار بكند، بلكه بايد سنگر آن حضرت باشد، چون مثل افراد عادي فراوانند اما مثل او ديگر احدي نخواهد آمد. فرمود که هيچ كس حق ندارد كه در روز خطر تخلف كند يعني در خَلف قرار بگيرد و پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) را در خط مقدم قرار بدهد (اين يك): ﴿ما كانَ ِلأَهْلِ الْمَدينَةِ وَ مَنْ حَوْلَهُمْ مِنَ اْلأَعْرابِ أَنْ يَتَخَلَّفُوا عَنْ رَسُولِ اللّهِ﴾ يا در جبهه نروند و يا آن خط آخر قرار بگيرند نه، ﴿وَ لا يَرْغَبُوا بِأَنْفُسِهِمْ عَنْ نَفْسِهِ﴾؛ راغب باشند و مايل باشند كه خودشان را حفظ بكنند و از حفظ پيغمبر غفلت بكنند و حالا که خطر ميرسد فرار بكنند و حضرت در ميدان خطر تنها بماند اين هم جايز نيست. پس از هر طرف كه شما بررسي ميكنيد ميبينيد که آن حضرت كه اساس دين است از ما بر جان ما از خود ما اُوليٰ است و اولويت تعييني دارد. يك بيان نوراني از حضرت اميرالمؤمنين(سلام الله عليه) است با اين مضمون كه «فاذا حَضَرَت بليةٌ فَاجعَلوا اموالَكم دونَ انفسِكم و اذا نزلَت نازلةٌ فَاجعَلوا انفسَكم دونَ دينكِم»[41] يا با تعبير مشابه اين که فرمود: اگر حادثهٴ سختي پيش آمد با مالتان جانتان را حفظ كنيد و اگر حادثه جلوتر آمد و سخت شد با جانتان دينتان را حفظ كنيد و مادامي كه زندهايد مكلفيد و وقتي كه رحلت كرديد ديگر دينتان محفوظ است و كسي دين را از شما نميگيرد، چون كسي كه رحلت ميكند با دين رحلت ميكند و دين كه كالاي دنيايي نيست كه بگذارد تا ديگران غارت كنند! با دين ميرود و يك تني را به بيگانهها ميسپارد. در چنين فضايي ما بگوييم كه چون تشكيل حكومت بر مردم واجب است و اين مقدور مردم است و اين شرط اجراي حدود است، اين مصحح ميشود كه ما قطع يد را و مانند آن را به مردم اسناد بدهيم! وقتي آنجا ميرويم نقل كلام در اجراي حكومت ميكنيم و ميبينيم که تازه اوّل كلام است و آنجا هم همينطور است و آنجا هم مثل ﴿فَاقْطَعُوا﴾ است. حالا حكومت که تشكيل ميدهيد مردم و پيغمبر در عرض هماند! چه كسي ميگويد بايد حكومت تشكيل بدهيم؟ خدا. به چه وسيله خدا فرمود؟ به وسيلهٴ وحي پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) و آنگاه ما ميشويم مجريان او و ما ميشويم مطيعان او در تشكيل حكومت. پس اگر هم بگوييم که چون تشكيل حكومت واجب است نقل كلام در تشكيل حكومت ميكنيم كه آنجا چرا واجب است؟ آن را كه گفته؟ خواهيد گفت که خدا فرمود. به چه وسيله؟ به وسيلهٴ پيغمبرش فرمود، پس در آنجا هم باز نقش مردم نقش پيروي است نه نقش سازماندهي.
علت ذكر شدن حد محارب در آيه
مطلب ديگر آن است كه در آيهٴ حدِّ محارب آنجا فعل مجهول ذكر شد كه فرمود: ﴿إِنَّما جَزاءُ الَّذينَ يُحارِبُونَ اللّهَ وَ رَسُولَهُ وَ يَسْعَوْنَ فِي اْلأَرْضِ فَسادًا أَنْ يُقَتَّلُوا أَوْ يُصَلَّبُوا أَوْ تُقَطَّعَ أَيْديهِمْ وَ أَرْجُلُهُمْ مِنْ خِلافٍ أَوْ يُنْفَوْا مِنَ اْلأَرْضِ﴾[42] ، اينكه فعل مجهول ذكر شده است براي آن است كه فاعلش معلوم است. گاهي فعل مجهول ميشود براي اينكه فاعلش معلوم است و اينجا مسئول معلوم است و مجري حدود معلوم است و در سورهٴ «مائده» هم نازل شد و مسئول مستقيم هم خود پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) است.
بيان نقش مردم در نظام اسلامي
مطلب ديگر آن است كه نقش مردم در نظام اسلامي چيست؟ گاهي ممكن است که انسان بگويد حاكميت مردم و حكومت مردمي، تا مردم را راضي كند. اگر كسي خود داعيه نداشته باشد و يك مسلمان واقعي باشد و در حدِّ مردم باشد و حرف راست را به مردم بزند، مردم ميپذيرند و اگر كسي بگويد که مردم ما را انتخاب كردند، او براي اينكه خود صاحب سِمَتي بشود به مردم بها ميدهد چون اين حرف خريدار مردمي دارد. اما اگر خودش «كاحد من الناس» بود، خدا رحمت كند استاد ما مرحوم آيت الله شعراني(رضوان الله عليه) را ايشان ميفرمود: خيليها وسوسه دارند و احتياط ميكنند در آب كشيدن که ميخواهند وضو بگيرند دو بار و سه بار يا چيزي را بشويند دو بار و سه بار{آب مي کشند} و متأسفانه احتياطِ بيجا دارند، در حالي كه در آب جاري يا آب كُر وقتي گفتند يك بار كافيست كافيست و ديگر دو بار وجهي ندارد. بعد ميفرمود که مرحوم پدرم که يكي از علماي بزرگ تهران بود ـ خدا همهٴ اينها و همهٴ مشايخ ما و همهٴ مؤمنين از عالَم، آدم و خاتم همه را غريق رحمت كند ـ مرحوم پدرم محتاط بود؛ اما در مسايل مالي محتاط بود و خودش هم مال شخصي داشت و وجوهاتي هم پيش او ميآوردند، او هر وقت در يك مالي اشتباه ميكرد كه آيا اين جزء وجوهات است يا مال شخصي، ديگر تصرف نميكرد. گفت او وسوسه داشت اما در مسايل مالي. در دين به ما گفتند كه رعايت أضعف را بكنيد و اين رعايت أضعف يك جا كار آساني است و يك جا كار دشواري است؛ آنجا كه آسان است خيلي رواج پيدا كرد و همهٴ ما عمل ميكنيم و آنجا كه دشوار است حرفش هم رايج نيست نه تنها عملش رواج ندارد. آنجا كه رايج است اين است که گفت مستحب است امام رعايت حال أضعف مأمومين را بكند[43] ، اين درست است که اگر كسي امام جماعت است نماز را قدري تندتر بخواند و به همان اقلِّ واجب و به مقداري از مستحبات اكتفا بكند، در بين اين نمازگزاران بعضي مسافرند و بعضي زنان كودك دارند و بعضي سالمندند و تحملش برايشان دشوار است که مستحب است كه امام جماعت رعايت حال أضعف مأمومين را بكند. اين چيزي است كه همهٴ ما مكرر گفتيم و شنيديم و انشاءالله عمل هم ميكنيم. آن دومي كه كمتر رواج دارد و تعبيرِ فَرض آمده نه مستحب اين است كه در نهج البلاغه و مانند آن است كه وجود مبارك حضرت امير(سلام الله عليه) فرمود كه «ان الله تعالي فَرضَ علي ائمةِ العدلِ ان يُقَدِّروا انفسَهم بِضَعَفَةِ الناس»[44] ؛ ذات اقدس الهي بر رهبران اسلامي واجب كرده است كه رعايت حال أضعف امتها را بكنند: «فرَضَ علي ائمةِ العَدل». ميبينيد که حالا ما چقدر دوريم! آن يكي كه رواج دارد و مستحب است و سهل المؤونه است خيلي براي ما آشناست و اين يكي كه مهمتر از آن است براي ما آشنا نيست! اگر ما اين چنين باشيم و به مردم درست بگويم كه بگوييم ما با شما هيچ فرقي نداريم، نه ما حكومت ميكنيم و نه من حكومت ميكنم، بلکه الله دارد حكومت ميكند، اگر الله دارد حكومت ميكند ما چرا به جاي حكومت مردمي حكومت الله را نگوييم! براي مردم باز كنيم که دين دارد حكومت ميكند. اگر اينچنين است چرا روشنفكر مآبانه سخن بگوييم و بگوييم نقشِ مردم البته مردم نقششان در تَولّيٰ است نه در توكيل، چون بر اساس ولايت نقش مردم آن است كه ميفهمند که پيام الهي و وحي الهي دارد حكومت ميكند و گاهي ميبينند كه وضع زندگي آنها بهتر از وليّ مسلمين است، چون نوع آنها بهتر از خود حضرت امير زندگي ميكردند و بسياري از مردم هم وضع ماليشان بهتر از خود حضرت امير بود يعني در زندگيشان. وجود مبارك حضرت حجت(سلام الله عليه) كه ظهور ميكند اينچنين ظهور ميكند؛ يعني طعام او جَشب است و لباس او خشن است[45] ، اين حكومت را مردم از جان و دل ميپذيرند. وقتي بگوييد که الله حكومت ميكند، خليفة الله را ميبينند و از جان و دل ميپذيرند؛ اما هر چه شما بخواهيد به مردم بها بدهيد و بگويد دموكراسي است يا حكومت مردمي است و مردم ما را انتخاب كردند، وقتي دو قدم آن طرفتر رفتيد و ديديد كه با مردم فاصله داريد ديگر نميپذيرند. نقش مردم در خود قرآن كريم هم آمده است که نقش تَوَلّيٰ است نه توكيل. وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرمود که من از طرف خدا آمدم، چهل سال نه من ميدانستم که آينده چه خبر است و نه شما. در بين شما زندگي كردم: ﴿فَقَدْ لَبِثْتُ فيكُمْ عُمُرًا مِنْ قَبْلِهِ أَ فَلا تَعْقِلُونَ﴾[46] که چهل سال امتحان دادن كافي است که نه من ميدانستم آينده چه خبر است و نه شما و ذات اقدس الهي هم به او فرموده بود كه ﴿ما كُنْتَ تَدْري مَا الْكِتابُ وَ لاَ اْلإيمانُ﴾[47] ﴿وَ لا تَخُطُّهُ بِيَمينِكَ﴾[48] ؛ تو نميدانستي چه خبر است: ﴿ما كُنْتَ تَدْري﴾ نه «لم تدري» که نميدانستي بلکه فرمود: ﴿ما كُنْتَ تَدْري﴾؛ تو آن نبودي كه بداني، نه تنها نميدانستي خواب هم نميديدي و فكر هم نميكردي كه اين مقام به تو ميرسد.
اثبات و ثبوت جمهوريت و اسلاميت
حالا در آستانهٴ نبوت كمكم كه فَلَقِ صبح و خوابها و روياهاي صادق بود حساب ديگري است. خود پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرمود: ﴿فَقَدْ لَبِثْتُ فيكُمْ عُمُرًا مِنْ قَبْلِهِ أَ فَلا تَعْقِلُونَ﴾. اين جمهوري اسلامي دو كلمه و دو پيام دارد: يكي اينكه ثبوتاً اسلامي است و يكي اينكه اثباتاًً جمهوري است؛ يعني دينِ خدا را مسلمانها فهميدند و پذيرفتند و در حقيقت مسلمانان تَوَلّيِ كردند نه توكيل. اين سِمَت اسلامي را كه دين گفته است مسلمانها قبول كردند نه اينكه كسي را وكيل كرده باشند. در بخشي از امور حتي كساني كه قائل به حِسبهاند، به هر تقدير حِسبه را دين گفته است و اگر ولايت مطلقهٴ فقيه را هم نپذيرفته باشند و بر اساس حِسبه فتوا داده باشند به هرتقدير حكومتِ زمين مانده را دين گفته واجب است. مردم تَوَلّيِ ميكنند نسبت به عدول مؤمنين و ميگويند حِسبهٴ شما را ما ميپذيريم نه اينكه ما به شما اين حِسبه را ميدهيم يا ما به شما وكالت دادهايم كه از طرف ما حكومت كنيد. بنابراين خود قرآن كريم نقش مردم را در درست انديشيدن و پذيرفتن ميداند. اين آياتي كه از خارج خوانده شد از روي قرآن كريم تطبيق بفرماييد: آيهٴ 58 سورهٴ «نساء» اين است كه ﴿إِنَّ اللّهَ يَأْمُرُكُمْ أَنْ تُؤَدُّوا اْلأَماناتِ وَ إِذا حَكَمْتُمْ بَيْنَ النّاسِ أَنْ تَحْكُمُوا بِالْعَدْلِ﴾ با اينكه در همان سورهٴ «نساء» آيهٴ 65 فرمود: ﴿فَلا وَ رَبِّكَ لا يُؤْمِنُونَ حَتّي يُحَكِّمُوكَ فيما شَجَرَ بَيْنَهُمْ﴾. سورهٴ مباركهٴ «نساء» آيهٴ 84 فرمود: ﴿فَقاتِلْ في سَبيلِ اللّهِ لا تُكَلَّفُ إِلاّ نَفْسَكَ﴾ با اينكه قتال و جهاد با كفار بر همه واجب است اما مخاطب اصليِ تشكيلِ سازماندهي امور نظامي پيغمبر است كه خطاب مفرد است. در سورهٴ مباركهٴ «توبه» آيهٴ 73 اين است: ﴿يا أَيُّهَا النَّبِيُّ جاهِدِ الْكُفّارَ وَ الْمُنافِقينَ وَ اغْلُظْ عَلَيْهِمْ﴾، چه اينكه در سورهٴ مباركهٴ «انفال» آيهٴ 65 اين است: ﴿يا أَيُّهَا النَّبِيُّ حَرِّضِ الْمُؤْمِنينَ عَلَي الْقِتالِ﴾. در سورهٴ مباركهٴ «يونس» جريانِ ﴿فَقَدْ لَبِثْتُ فيكُمْ عُمُرًا مِنْ قَبْلِهِ﴾ مطرح است که آيهٴ شانزده سورهٴ «يونس» اين است: ﴿قُلْ لَوْ شاءَ اللّهُ ما تَلَوْتُهُ عَلَيْكُمْ وَ لا أَدْراكُمْ بِهِ فَقَدْ لَبِثْتُ فيكُمْ عُمُرًا مِنْ قَبْلِهِ أَ فَلا تَعْقِلُونَ﴾؛ درست بيانديشيد و بعد بپذيريد نه اينكه بيانديشيد و مرا وكيل خود قرار بدهيد، بلکه درست بيانديشيد و ولايت مرا بپذيريد. در سورهٴ مباركهٴ «احزاب» آيهٴ 36 اين است: ﴿وَ ما كانَ لِمُؤْمِنٍ وَ لا مُؤْمِنَةٍ إِذا قَضَي اللّهُ وَ رَسُولُهُ أَمْرًا أَنْ يَكُونَ لَهُمُ الْخِيَرَةُ﴾، چه اينكه در آيهٴ نُه سورهٴ «تحريم» اين است كه ﴿يا أَيُّهَا النَّبِيُّ جاهِدِ الْكُفّارَ وَ الْمُنافِقينَ وَ اغْلُظْ عَلَيْهِمْ وَ مَأْواهُمْ جَهَنَّمُ وَ بِئْسَ الْمَصيرُ﴾.
«و الحمدالله رب العالمين»