73/11/09
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: تفسیر/سوره مائده/آیه 33 الی 35
﴿إِنَّمَا جَزَاءُ الَّذِينَ يُحَارِبُونَ اللّهَ وَرَسُولَهُ وَيَسْعَوْنَ فِي الأَرْضِ فَسَاداً أَن يُقَتَّلُوا أَوْ يُصَلَّبُوا أَوْ تُقَطَّعَ أَيْدِيهِمْ وَأَرْجُلُهُم مِنْ خِلاَفٍ أَوْ يُنفَوْا مِنَ الأَرْضِ ذلِكَ لَهُمْ خِزْيٌ فِي الدُّنْيَا وَلَهُمْ فِي الآخِرَةِ عَذَابٌ عَظِيمٌ﴾ (۳۳) ﴿إِلَّا الَّذِينَ تَابُوا مِن قَبْلِ أَن تَقْدِرُوا عَلَيْهِمْ فَاعْلَمُوا أَنَّ اللّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ﴾ (۳٤) ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللّهَ وَابْتَغُوا إِلَيْهِ الوَسِيلَةَ وَجَاهِدُوا فِي سَبِيلِهِ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ﴾ (۳۵)
دلالت داشتن ظاهر آيه به مسئله حد
چون ظاهر آيهٴ ﴿انما جزاء الذين﴾ ناظر به مسئلهٴ حدّ است نه قصاص، لذا استثنا پذير است و آن توبه باعث تخفيف يا رفع اين عقوبت است كه اشاره شد و ظاهر اين آيه همانطوري كه از جمعبنديِ مقام اوّل و مقام ثانيِ بحث به دست آمد براي تخيير است و چون جمع بين تخيير و ترتيب ممكن نيست زيرا بنا بر تخيير هيچ كدام بر ديگري مقدم نيست و بنا بر ترتيب بعضي بر بعضي مقدماند، لذا نميتوان از آيه هم تخيير استفاده كرد هم ترتيب را. در ذيل آيه فرمود: ﴿لَهُمْ خِزْيٌ فِي الدُّنْيا﴾، براي اينكه چنين حدّي بر آنها اجرا ميشود ﴿وَ لَهُمْ فِي اْلآخِرَةِ عَذابٌ عَظيمٌ﴾، چون به عذاب جهنم مبتلا خواهند بود؛ ولي دربارهٴ مسلمان و مؤمن وارد شده است كه اگر مسلماني در دنيا كار خلافي را مرتكب شد و به كيفر خود مبتلا شد خداوند او را در قيامت به عذاب جهنم مبتلا نميكند، چون «فالله احلمُ و اکرمُ مِن اَن يعاقِبَ عبدَه مرّتين»[1] اين در روايات است كه خداوند كريمتر از آن است كه بندهٴ خود را دوبار عذاب بكند که اگر كسي را در دنيا عذاب كرد ديگر در آخرت عذاب نميكند. ناگزير اينكه فرمود: ﴿لَهُمْ خِزْيٌ فِي الدُّنْيا وَ لَهُمْ فِي اْلآخِرَةِ عَذابٌ عَظيمٌ﴾ ناظر به غير مؤمن خواهد بود.
جاري كردن حد اهي و عذاب الهي دربارهٴ محارب
مطلب ديگر آن است که ﴿إِلاَّ الَّذينَ تابُوا مِنْ قَبْلِ أَنْ تَقْدِرُوا عَلَيْهِمْ﴾ ناظر به همين ذيل آيه است، چون آيه دربارهٴ حدّ است نه دربارهٴ قصاص. كسي كه محارب است هم حدّ الهي در دنيا بر او جاري ميشود و هم عذاب الهي در آخرت و توبه اگر قبل دستگيري باشد هر دو را برميدارد و اگر بعد از دستگيري باشد يكي را برميدارد و اين ﴿إِلاَّ الَّذينَ تابُوا مِنْ قَبْلِ أَنْ تَقْدِرُوا عَلَيْهِمْ﴾ ناظر به هر دو عذاب است؛ يعني اگر كسي قبل از دستگيري توبه كرد هم عذاب اخروي از او سلب ميشود و هم اين حدّ الهي و اگر بعد از دستگيري توبه كرد طبق روايات ديگر و ادلهٴ ديگر فقط عذاب اخروي از او سلب ميشود. اينكه در ذيل آيهٴ 34 فرمود: ﴿مِنْ قَبْلِ أَنْ تَقْدِرُوا عَلَيْهِمْ فَاعْلَمُوا أَنَّ اللّهَ غَفُورٌ رَحيمٌ﴾
تبيين مغفرت الهي و رحمت الهي در دنياي آخرت
نشانهٴ آن است كه مغفرت و رحمت خدا اختصاصي به مسئلهٴ آخرت ندارد، چون همين آيه شامل مسئلهٴ دنيا هم شده است، معلوم ميشود که مغفرت الهي و رحمت الهي هم در دنياست و هم در آخرت. از اينكه رحمت الهي هم در دنياست و هم در آخرت سخني در او نيست و روشن است؛ اما مغفرت گاهي اين چنين ممكن است به ذهن بيايد كه مخصوص بخشش گناهان است در آخرت، در حالي كه اين طور نيست و از قرآن كاملاً برميآيد كه مغفرت در امور دنيايي هم معنا دارد و بر گذشتِ امور دنيايي هم تطبيق ميشود. يكي از آن موارد همين جاست كه مغفرت هم براي رفع عذاب دنيا به كار رفت و هم براي رفع عذاب آخرت؛ يعني سقوط حدّ مغفرت الهي است همان طوري كه رحمت الهي است. آن گاه براي رسيدن به اين هدف، آيهٴ 35 را نازل فرمود كه: ﴿يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللّهَ وَ ابْتَغُوا إِلَيْهِ الْوَسيلَةَ﴾.
در مسئلهٴ اوّل از اطلاق آيه استفاده شد كه نه سلاح گرم شرط است و نه سلاح سرد، براي اينكه گرچه روايات
دارد که اسلحه بِکِشد[2] ولي آن روايات واردِ موردِ غالب است و آنها مقيد اطلاق اين آيه نيستند و چون مثبتيناند مقيدِ اطلاق آيه نيستند. آيه معيارش فساد في الارض است که گاهي با سلاح است و گاهي بي سلاح و با سلاح هم گاهي سلاح گرم است و گاهي سلاح سرد، سلاح گرم هم گاهي تفنگ و امثال ذالك است و گاهي هم آتش زدن. رواياتي هم خوانده شد كه همهٴ اينها را شامل ميشود كه اگر كسي آتش به خانه كسي زد و آتش سوزي كرد آن هم مشمول اين حدّ است و روايت خاصي هم دربارهٴ آتش دارد[3] . حالا اگر هيچ كدام از اينها نبود و با آب انداختنِ مزرعهٴ مردم يا باغ مردم يا به خانهٴ مردم فسادي در روستا ايجاد كرد اين هم مفسد في الارض است؛ غرض آن است كه آنها مثال است.
بر حسب اطلاق آيات همچنين استفاده شد كه هيچ سلاحي شرط نيست؛ چه سلاح باشد و چه نباشد، آن سلاح هم چه سرد باشد و چه گرم و آن سلاح گرم هم چه تفنگ باشد چه آتش، آن سلاح سرد هم چه چماق باشد چه آب، هر كاري بكند كه فساد في الارض باشد اين مشمول اين آيه است؛ اما يكي از اين امور چهارگانه است. حاكم اسلامي يك وقت ميبيند که او آدم شروري است و ساليان متمادي است كه افساد ميكند و متواري است يا ساليان متمادي است مفسد في الارض بود و حكومت، حكومت غير اسلامي بود و دسترسي به اجراي حدّ الهي نبود و حالا حكومت اسلامي مستقر شد که چنين كسي را ممكن است اعدام بكنند. يك وقت است كه كسي بار اوّل است که اين كار را كرد و بعد از دستگيري هم پشيمان شد، شارع مقدس حاكم اسلامي ممكن است مصلحت او و سايرين را در اين بداند كه او را تبعيد كند. غرض اين است كه اين مرجحات چهارگانه طبق موارد خاص باعث تصميم گيري حاكم اسلامي ميشود که هم در مقام اوّل بحث شد و هم در مقام ثاني كه معيار طبق اين آيه فساد في الارض است. معيار تصميم گيري به عهدهٴ فقيه جامع الشرايط است كه او ميبيند که كجا بايد اعدام بكنند؟ كجا بايد تبعيد بكنند؟ كجا بايد قطع دست و پا بشود؟ هر جايي كه او تشخيص داد که مصلحت اسلام و مسلمين همان است اجرا ميكند، البته اگر كسي را كشت يا مال كسي را برد حکم سرقت يا حكم قصاص جداگانه است که آنها حق الناس است و اما اگر كسي امنيت مردم را به هم زد و مفسد في الارض بود حكمش يكي از اين امور چهارگانه است و بر اساس موردهاي گوناگون آن فقيه عادل تصميمگيري ميكند.
معناي «تقوي» و «وقايه» در آيهٴ
فرمود:﴿يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللّهَ وَ ابْتَغُوا إِلَيْهِ الْوَسيلَةَ وَ جاهِدُوا في سَبيلِهِ﴾؛ تقواي خدا يعني پرهيز كردن و پروا داشتن که عبارت از آن است كه يك وِقايهاي داشته باشد كه نگذارد نافرماني خدا به او برسد. سپر را ميگويند وِقايه، مِجَن و جُنِّه اينها سپر است و سپر وِقايه است؛ وقايه يعني چيزي كه بوسيلهٴ او انسان از خطر محفوظ ميماند و خود را نگه ميدارد و اصل تقوا هم از باب وَقيٰ يَقي است و واقي يعني حافظ و وقايه يعني حفظ كردن. تقوا اصلش همان وَقوا بود كه اصلش کلمهٴ وَقَيَ است که از اين مادهٴ وِقايه است. انسان براي اينكه از خطر محفوظ بماند بايد وقايه داشته باشد؛ يعني چيزي داشته باشد كه گناه به او سرايت نكند. گناه در حقيقت تير است و آنچه دربارهٴ نگاهِ به نامحرم وارد شده است كه «النظرةُ سهمٌ مِن سِهام إِبليس»[4] قبلاً هم ملاحظه فرموديد كه اينها به عنوان نمونه است و اين چنين نيست كه در بين گناهان فقط نگاه به نامحرم تير باشد و گناهان ديگر تير شيطان نباشد، بلکه هر گناهي تير است. وقتي شيطان در كمين است که ﴿إِنَّهُ يَراكُمْ هُوَ وَ قَبيلُهُ مِنْ حَيْثُ لا تَرَوْنَهُمْ﴾[5] پس او در كمين است و ميبيند ما را از آن جايي كه ما او را نميبينيم. اگر دشمن در كمين باشد و ما را ببيند و ما هم او را نبينيم و تير هم در دست او باشد و تيراندازي كند و همهٴ نيروهاي تحت امر خود را هم تجهيز بكند كه ﴿أَجْلِبْ عَلَيْهِمْ بِخَيْلِكَ وَ رَجِلِكَ﴾[6] ، معلوم ميشود که تير از هر طرف ميآيد و وقتي تير از هر طرف آمد اين چنين نيست كه از اطراف بيرون بالا و پايين و جلو و پشت سر و راست و چپ بيايد، بلکه از درون هم ميآيد و قسمت مهم تير همان است كه انسان در جهاد اكبر از درون هم تير ميخورد. ما بايد سپري تهيه كنيم و وِقايهاي تهيه كنيم كه هم ما را از درون حفظ بكند و هم از بيرون حفظ بكند. عمده حفظ از درون است و چنين چيزي كه وقايه باشد و ما را از هر راهي حفظ بكند اين براي ما مقدور نيست، براي اينكه دشمني در كمين ماست كه ما را ميبيند و ما او را نميبينيم و تيراندازي او هم از راهي است كه ما او را نميبينيم و ما اگر بخواهيم سپر به دست بگيريم يا سنگر داشته باشيم كه از خطر تيراندازي او محفوظ باشيم اين ممكن نيست. تنها راه چارهاش اين است كه به كسي مراجعه كنيم كه او هم ما را ميبيند و هم شيطان را ميبيند و شيطان او را نميبيند. ما بايد به كسي مراجعه كنيم كه او دشمن ما را ميبيند ولي دشمن ما او را نميبيند و آن خداست وگرنه انسان قدرت بيش از چند تا تير را ندارد و در هر صورت تسليم ميشود. مگر يك موجود ضعيف چند تا تير ميتواند تحمل بكند؟ لذا اوايل ممكن است در برابر گناه مقاومت بكند يا اگر گناه كرد توبه بكند و اشكي بريزد؛ اما وقتي اين راه را ادامه داد تسليم ميشود. چارهاي جزء اين نيست که سپري بگيرد كه آن سپر حافظ اوست و از درون و بيرون و از هر طرف حافظ است و آن عنايت الهي است و اين تقواي خداست كه اين تقوا انسان را هم از درون و هم از بيرون حفظ ميكند و شيطان ديگر خدا را نميبيند، چون دارد نافرماني ميكند و خدا او را ميبيند، لذا ذات اقدس الهي شيطان را از يك عده طرد ميكند و فرمود که شما اگر خواستيد قرآن قرائت كنيد به خدا از شيطان پناه ببريد.
توضيح واژه «نزع» در آيه
﴿فَإِذا قَرَأْتَ الْقُرْآنَ فَاسْتَعِذْ بِاللّهِ مِنَ الشَّيْطانِ الرَّجيمِ﴾[7] و بعد هم به ما دستور داد: ﴿وَ إِمّا يَنْزَغَنَّكَ مِنَ الشَّيْطانِ نَزْغٌ فَاسْتَعِذْ بِاللّهِ﴾[8] . نزغ آن است كه آسيبي يا فشاري از خارج به انسان بيايد؛ مثل اينكه كسي كه مُكاري است و راندنِ اين حيوان در اختيار او است و براي اينكه او تندتر برود يا بيشتر بار ببرد گاهي سيخي به پاي او فرو ميكند که اين را ميگويند نزغ. فرمود که اگر ديديد تازيانهاي به شما زد فوراً به او بگوييد خدا: ﴿وَ إِمّا يَنْزَغَنَّكَ مِنَ الشَّيْطانِ نَزْغٌ﴾؛ اگر ديديد دستي به شما رساند يا آسيبي به شما رساند و حملهاي كرد که دارد فشار ميآورد، فوراً بگوييد خدا که اين فوراً بگوييد خدا معنايش اين نيست كه بگوييد يا الله که اين يك عبادت لفظي است و ثواب ضعيفي و اثر ضعيفي دارد؛ اما وقتي ذات اقدس الهي فرمود: ﴿وَ إِمّا يَنْزَغَنَّكَ مِنَ الشَّيْطانِ نَزْغٌ فَاسْتَعِذْ بِاللّهِ﴾؛ استعاذه كن و به خدا پناه ببر مثل همين است كه در ايام جنگ تحميلي وقتي مناطق مسكوني بمباران ميشد ميگفتند که هر وقت آژير خطر را شنيديد به پناه گاه برويد، اين معنايش اين نيست كه اگر كسي در خيابان است و صداي آژير خطر را شنيد همان طور بايستد و بگويد که من ميخواهم به پناه گاه بروم، معنايش اين نيست، بلكه معنايش واقعاً اين است كه آدم به پناه گاه برود و بدود برود جايي كه خطر شاملش نشود. وقتي انسان احساس خطر كرد اگر بگويد: <اعوذ بالله من الشيطان الرجيم> مثل آن است كه آژير خطر را بشنود و بگويد که من ميخواهم به پناه گاه بروم که اين فايدهاي ندارد. اينكه ذات اقدس الهي فرمود: هر وقت احساس خطر كرديد و ميبينيد كه ممكن است به دام گناه بيفتيد به خدا پناه ببريد نه اينكه بگوييد <اعوذ بالله> و نه <اقروا و قولوا اعوذ بالله>،بلکه ﴿فاستعذ بالله﴾[9] ؛ يعني برويد پناه گاه. اگر انسان مضطربانه با دل بگويد که خدايا! من به تو پناه بردم، از گزند شيطان محفوظ ميماند، چرا؟ براي اينكه شيطان که به طرف ما حمله كرده است و ما را ميبيند و ما او را نميبينيم، ذات اقدس الهي كه فوق همه است جلوي شيطنت شيطان را ميگيرد و از راهي كه خدا او را ميبيند او خدا را نميبيند که اين حالت ميشود تقوا و اين اصل است.
اگر با لفظ بگويد ميشود قول؛ اما از دل مضطربانه به طرف خدا پناه مي برد اين ديگر قلب است نه قالب و قول. آن گاه چنين حالتي را به آن ميگويند پروا و تقوا كه شخص وِقايه دارد و هيچ تيري به او اصابت نميكند. همهٴ كمالات براي آن است كه چنين حالتي پديد و بيايد حتي عدالت را قبلاً ملاحظه فرموديد كه ذات اقدس الهي وسيله قرار داد كه انسان باتقوا بشود؛ يعني به اين حالت برسد که ﴿اعْدِلُوا هُوَ أَقْرَبُ لِلتَّقْوى﴾[10] . اين عدالت به مرحلهٴ وقاية خيلي نزديكتر از ساير كمالات است. آدم وقتي كه سپر در دست داشت ديگر تير به او اصابت نميكند و هيچ تيري به او اصابت نمي کند، چون در پناه گاه رفته است.
كداميك از ما درك نميكنيم که چه بد است و چه خوب است؟! اينها كه ديگر نظير مسايل پيچيدهٴ شبههٴ ابن كمّونه نيستند که ما نفهميم! ما را كه مكلف نكردند به آن دقايق عقلي که آن براي خواص است! اما هر كدام از ما در هر جايي كه زندگي ميكنيم ميدانيم که چه حرام است و چه حلال است؟ چه بد است و چه خوب است؟ همين كه ميل به بدي كرديم اين ميل در نفس پيدا ميشود و خود به خود که نبود يك عاملي هم دارد. ما اين چيزها را خوب ميفهميم و اينها ديگر جزء الفباي بحثهاي حوزوي است؛ يعني ما ميفهميم كه الآن در قلب ما گرايشي پيدا شده و ميفهميم که هيچ چيز در عالم بي سبب نيست، پس كسي آن را در قلب ما القا كرد (اين دو)، اين گرايش اگر به فضيلت بود، به عبادت بود و به واجب و مستحب بود به دست فرشته آمده (اين سه)، اگر انجام گناه کبيره يا صغيره يا مكروه بود به دست شيطان آمده (چهار)، كداميك از ما طلبهها اين را نميدانيم؟! اينهايي كه خدا را ميشناسند و شيطان را ميشناسند و ميدانند که شيطان آنها را ميبيند و خدا همه را ميبيند و شيطان خدا را نميبيند، به چنين مردمي ميفرمايد كه شما دشمني داريد كه شما را ميبيند و از هر طرف كمين كرده است، به خدايي پناه ببريد كه اين خدا شما را ميبيند و دشمن شما را مي بيند و شما خدا را ميبينيد و دشمنتان آن خدا را نميبيند. اين راهي است كه به ما نشان ميدهد، پس ﴿يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللّهَ﴾. ﴿وَ ابْتَغُوا إِلَيْهِ الْوَسيلَةَ﴾ مقام دوم بحث است ﴿وَ جاهِدُوا في سَبيلِهِ﴾ مقام سوم بحث است ﴿لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ﴾ كه نتيجه است مقام چهارم اين بحث؛ است
تبيين مفهوم «اتقوا الله»
اما اينكه فرمود: ﴿يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللّهَ﴾، سرّش اين است كه اين ميشود اصل و يك انسان پرهيزگار و اهل پروا داراي وقايه است و اين همان است كه گفتند جوشن كبير، اين جوشن كبير حقيقتاً جوشن كبير است گرچه مناجات شعبانيه كه اين ماه شريف شعبان ظرف اوست و همهٴ ماهها ميشود آن را خواند و مضامين بسيار بلندي دارد كه حالا شايد بعضي از مضامين در ذيل همين آيه مطرح بشود؛ اما اين جوشن كبير يك زرهي است كه درون و بيرون را ميپوشاند و هيچ دعايي به عظمت جوشن كبير نيست. لازم نيست که شما اگر فرصت نكرديد شبهاي جمعه او را بخوانيد ولي يك دور لااقل مطالعه كنيد، هر شب جمعهاي يا هر وقتي هم که حالي به شما دست داد اين را مطالعه كنيد، چون اين دعاي نوراني چيزي و سهمي براي غير خدا نميگذارد و همهٴ كارها را به او سپرده است. آن وقت انسان در هر كاري يا خود را منشأ ميداند يا زيد و امر را سبب ميپندارد، درحالي كه همهٴ ابزار دست يك واحدند. انساني كه داراي تقواست جوشن دارد و زره دارد و وقتي كه زره در بر كرد اين زره همان زره داودي است كه ﴿وَ عَلَّمْناهُ صَنْعَةَ لَبُوسٍ لَكُمْ﴾[11] که اين زره انبياست؛ نه تنها از بيرون آسيب نميبيند از درون هم آسيب نميبيند که اين ميشود حالت تقوا و ساير كمالات براي آن است كه يك همچنين چيزي را ما پيدا كنيم، البته خود همين كار مقام دوم را دربر دارد و مقام سوم را هم دربر دارد؛ يعني ابتغاء وسيله هم است و جهاد في سبيل الله هم است اما در مقام ثاني بحث فرمود: ﴿وَ ابْتَغُوا إِلَيْهِ الْوَسيلَةَ﴾ که ابتغاء همان طلب كردن است و بغي يعني طلب ابتغاء يعني اتخاذ طلب كردن.
سخني را جناب فخر رازي دارد كه خيال ميكند اين تقوا مربوط به امر عدمي است و آن ابتغاء وسيله امر وجودي است، لذا خيال كرد كه چون اين چنين است عدم مقدم بر وجود است و خودش را به زحمت انداخت تا آخِرِ اين تفسير تا ثابت كند كه ترك مقدم بر فعل است، براي اينكه ترك يك امر عدمي است و اصل هم عدم است، لذا در دستورات ديني تركِ محرمات مقدم بر فعل واجبات است و در مسايل اخلاقي ترك رذايلِ اخلاقي مقدم بر تحصيل فضايل اخلاقي است و در مسايل عرفاني تخليه مقدم بر تجليه است و خودش را به زحمت انداخت و تا آخر رفت[12] . در حالي كه تقوا اين است كه انسان تير نخورد و تير نخوردن گاهي به ترک محرم است و گاهي به انجام واجب است و اين چنين نيست كه تقوا مربوط به ترك محرمات باشد. انسان باتقوا واجب را انجام ميدهد و حرام را ترك ميكند، چون همان طوري كه فعل محرَّم با تقوا سازگار نيست ترك واجب هم با تقوا سازگار نيست. بنابراين راهي را كه جناب فخر رازي طي كرده است چون از اول راه ناصوابي بود تا آخر به زحمت افتاد.
تخصيل تقوا لازم ابتغا و وسيله
﴿وَ ابْتَغُوا إِلَيْهِ الْوَسيلَةَ﴾ يك ذكر خاص است بعد از عام و﴿وَ جاهِدُوا في سَبيلِهِ﴾ يك ذكر اخص است بعد از خاص؛ يك عام است، يك خاص است و يك اخص. اين تقواي خدا همهٴ كارهايي را كه بنده در پيش گاه خدا دارد شامل ميشود خواه انجام واجب و مستحب، خواه ترك حرام و مكروه، هر چه كه انسان را به خدا نزديك ميكند و مايهٴ پروايي او و پرهيز او از خلاف است اين ميشود تقوا که همين خودش وسيله است، لكن براي اينكه به اين هدف والا برسد مسئلهٴ اتخاذ وسيله را از باب ذكر خاص بعد از عام ذكر كرد. كسي كه در صدد ابتغاء وسيله است در صدد تحصيل تقواست. ابتغاءِ وسيله يعني اتخاذِ وسيله؛ يعني اتخاذ چيزي را كه انسان را به خدا نزديك ميكند و وَسَلَ يعني قَرُبَ در قبال وَصَلَ با صاد يعني نال. اين وسيلهٴ با سين سبب است براي آن وُصلهٴ با صاد؛ آن وصول است و اين وسيله براي آن وصول است؛ اين وسيله انسان را نزديك ميكند و آن وصول همان رسيدن است. چيزي كه انسان را به خدا نزديك ميكند وسيله است؛ مثلاً نماز وسيلهٴ خوبي است، روزه وسيله خوبي است و همهٴ عبادات وسيله است. در همين مناجات نوراني ماه شريف شعبان كه از امير المؤمنين (صلوات الله و سلامه عليه) رسيده است و در حقيقت مناجات ائمه (عليهم السلام) هم است و در غير ماه شريف شعبان هم ميشود خواند.
تشريح واژه «وسيله» در جملات نوراني مناجات شعبانيه
يكي از آن جملههاي نوراني اين است كه «اللهم اِن كان قد دنا اَجَلِي وَ لَم يُدنِنِي مِنك عَمَلي فَقَد جَعَلتُ الاقرار بالذَّنب اليك وسيلَتي»[13] ؛ خدايا! اگر مرگم نزديك است و عمرم به پايان رسيده و كاري كه مرا به شما نزديك بكند انجام ندادم، اقرار به گناه را وسيله قرار ميدهم: «فقد جَعَلتُ الاقرار بالذَّنب اليك وسيلَتي»؛ يعني <وسيلتي اليك> همان اقرار به گناه است. بهترين وسيله اظهار عبوديت در پيشگاه ذات اقدس الهي است، آن گاه مصاديقي دارد که نماز وسيله است، روزه وسيله است، چه اينكه در خطبههاي نوراني نهجالبلاغه خطبهٴ 110 كه اوّل خطبه از اينجا شروع ميشود که «اِنَّ افضل ما توسَّل به المتوسلون الي الله سبحانه و تعالي الايمات به و برسوله و الجهاد في سبيله» که همهٴ اينها وسيله است؛ اوّل جهاد است و بعد مسئلهٴ نماز و روزه و مانند آن را ذكر ميكند؛ يعني در همان اوّل خطبه 110 نهجالبلاغه اين است كه اركان اسلام را كه ميشمارد در بند اوّلِ خطبه 110 مي فرمايد:«اِنَّ افضل ما توسَّل به المتوسلون الي الله سبحانه و تعالي الايمان به و برسوله و الجهاد في سبيله فانه ذِروةُ الاسلام و كلمةُ الاخلاص فَإِنَّها الفطرةُ و اِقامُ الصلاة فَانَّها الملةُ و ايتاءُ الزكاة فاِنَّها فريضةٌ واجبةٌ و صومُ شهر رمضان فإِنَّه جُنَّةٌ من العقاب و حجُّ البيت و اعتِمارُهُ فَإِنَّهما يَنفيان الفقر و يد حَضان الذنب و صلةُ الرحم فإنَّها مَثراةٌ في المال و مَنسَأَةٌ في الأجل و صدقةُ السِّرِّ فإنَّها تكفِّرُ الخطيئةَ و صدقُة العلانية فاِنَّها تَدفعُ ميتَةَ السُّوء و صنائعُ المعروف فانها تقي مصارِعَ الهَوان» که همهٴ اينها وسيلهٴ الي الله است <و افضل ما توسَّل به المتوسلون> اين امور است با ترتيب. پس هر كاري كه واجب يا مستحب باشد وسيله است و اين وسيله ما را به آن وصول ميكشاند و به آن نيل مي كشاند كه ﴿الَيْهِ يَصْعَدُ الْكَلِمُ الطَّيِّبُ﴾[14] يا ﴿لَنْ يَنالَ اللّهَ لُحُومُها وَ لا دِماؤُها وَ لكِنْ يَنالُهُ التَّقْوى﴾[15] و مانند آن. مقام سوم بحث اخصِ از مقام دوم است، پس مقام اوّل اصلِ تقواست كه جامع همهٴ اينهاست و از باب ذكر خاص بعد از عام مسئلهٴ وسيله مطرح شد و از باب ذكر اخص بعد از خاص مسئلهٴ جهاد طرح شد كه فرمود: ﴿وَ ابْتَغُوا إِلَيْهِ الْوَسيلَةَ وَ جاهِدُوا في سَبيلِهِ﴾ و جهاد يقيناً تقوا هم است و يك مجاهد متقي است و جهاد وسيله هم است براي اينكه اوّلين وسيلهاي را كه وجود مبارك حضرت امير (سلام الله عليه) بعد از ايمان به خدا و پيامبر ذكر ميكند جهاد است و اين جهاد را همان طوري كه قبلاً هم ملاحظه فرموديد مرحوم كاشف الغطاء (رضوان الله عليه) در كتاب شريف كشف الغطاء ميگويد که بالاتر از نماز است[16] ، براي اينكه نماز عمود دين است[17] و جهاد خيمهٴ دين را ميسازد، حالا اگر خيمهاي نبود ستون چه چيزي را نگه ميدارد؟ فرمود که درست است كه نماز عمود دين است اما عمود براي اين است كه يك خيمهاي را نگه بدارد و وقتي اصل خيمه در خطر بود شما عمود را براي چه نگه ميداريد. لذا ايشان ميگويد که جهاد نگهبان و حافظِ تار و پود اصلِ خيمه است، آن وقت وقتي كسي خيمه داشت اين خيمه را با نماز سرپا ميكند. در همين جا هم جهاد قبل از مسئلهٴ نماز و روزه و امثال ذلك ذكر شده است، لذا وجود مبارك حضرت امير آنجا جهاد را اوّل ذكر كرد[18] ، براي اينكه ذات اقدس الهي از باب ذكر اخص بعد از خاص و ذكر خاص بعد از عام، اوّل تقوا را به نحو عام و بعد ابتغاء وسيله را به نحو خاص، آن گاه جهاد في سبيل الله را به نام اخص ذكر كرد و فرمود: ﴿وَ جاهِدُوا في سَبيلِهِ﴾. اگر آن كارها سخت است با جهاد حل ميشود و خداوند هم وعده داد و فرمود: ﴿إِنَّ مَعَ الْعُسْرِ يُسْرًا﴾، آن گاه مقام چهارم بحث كه هدف همهٴ اين امور است مشخص ميشود که ﴿لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ﴾ كه انسان به فلاح ميرسد.
واجبها را هم انجام بدهيد و حرامها را هم ترك كنيد؛ مثلاً درباره روزه دارد: ﴿كُتِبَ عَلَيْكُمُ الصِّيامُ كَما كُتِبَ عَلَى الَّذينَ مِنْ قَبْلِكُمْ لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ﴾ با اينكه فعل واجب است؛ هم واجب و مستحب را انسان انجام ميدهد تا با تقوا باشد و هم حرام و مكروه را ترك ميكند تا با تقوا باشد. تقوا مراتب دارد ولي هر دو قسم را شامل ميشود؛ يعني هم واجب و مستحب را انجام دادن تقواست و هم حرام و مكروه را ترك كردن تقواست، پس تقوا جامع است يعني وظيفه را انجام دادن، آن گاه چون جامع است ميشود عام. در كنار او بعضي از امور كه خيلي اثر بيشتر دارد به عنوان ذكر خاص بعد از عام، ابتغاءِ وسيله ذكر شد و جهاد در عين حال كه يكي از بهترين وسيله ها است از باب ذكر اخص بعد از خاص ذكر شد و ثمرهٴ همهٴ اينها هم فَلاح است.
«و الحمد لله رب العالمين»