73/10/20
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: تفسیر/سوره مائده/آیه 32
موضوع: تفسیر/سوره مائده/آیه 33و34
﴿إِنَّمَا جَزَاءُ الَّذِينَ يُحَارِبُونَ اللّهَ وَرَسُولَهُ وَيَسْعَوْنَ فِي الأَرْضِ فَسَاداً أَن يُقَتَّلُوا أَوْ يُصَلَّبُوا أَوْ تُقَطَّعَ أَيْدِيهِمْ وَأَرْجُلُهُم مِنْ خِلاَفٍ أَوْ يُنفَوْا مِنَ الأَرْضِ ذلِكَ لَهُمْ خِزْيٌ فِي الدُّنْيَا وَلَهُمْ فِي الآخِرَةِ عَذَابٌ عَظِيمٌ﴾ (۳۳) ﴿إِلَّا الَّذِينَ تَابُوا مِن قَبْلِ أَن تَقْدِرُوا عَلَيْهِمْ فَاعْلَمُوا أَنَّ اللّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ﴾ (۳٤)
بيان منظور از زمين زندگي انسان مهدورالدم
در بيان حكم فقهي كسي كه محارب خدا و پيامبر و مفسد في الارض است مطالبي در اين آيهٴ مبارك و همچنين نصوصي كه در ذيل اين آيه يا مربوط به اين موضوع وارد شده است مطرح است. يكي از آن نكاتي كه از اين كريمه استفاده ميشود آن است كه منظور از اين زمين خشكيِ در مقابل دريا نيست و منظور از اين زمين، زمينِ در مقابل هوا نيست و منظور از اين زمين، زمينِ در مقابل يكي از كرات منظومه شمسي نيست، بلکه منظور از اين زمين محلِّ زندگي انسان محقون الدم است. بيان ذلك آن است كه اگر منظور از اين زمين خشكيِ در مقابل دريا بود راهزنان دريايي مشمول اين آيه نبودند يا اگر منظور از اين زمين، زمينِ در مقابل فضا و هوا است راهزنان هوايي و هواپيمايي و هواپيما رباها و مانن آنکه در هوا مفسد في الارضاند يا جلوي هواپيماهاي ديگري را ميگيرند مشمول اين آيه نخواهند بود، در حالي كه اين طور نيست و اگر منظور از اين زمين مقابلِ يكي از كرات منظومهٴ شمسي بود اگر يك وقت در يكي از اين كرات آسماني عدهاي راه پيدا كردند و آنجا مفسد في القمر يا في الشمس يا في المريخ يا في المشتري يا في الكوكب لا آخر شدند نبايد مشمول اين آيه باشند، در حاليكه است. اين كلمه في الارض قيد غالبي است؛ يعني جاي زندگي انسانها است، بنابراين دريانورداني كه رهزني كشتيها را به عهده دارند آنها هم مشمولاند، فضانورداني كه رهزني هواپيماها را به عهده دارند آنها هم مشمولاند و كساني هم كه در يكي از اين كرات آسماني زندگي ميكنند و آنجا مفسد في الكوكب و مانند آن هستند مشمول اين هستند و كلمهٴ ارض قيد غالبي است در حقيقت (اين مطلب اول).
رحمة للعالمين بودن خداوند
مطلب دوم آن است كه خداوند، خداي همهٴ انسانها است نه تنها خداي مسلمين و پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) رحمةٌ للعالمين است نه مخصوص مسلمين[1] . هر انساني كه اصول انساني را حفظ كرد خواه مسلمان و خواه كافر اصولِ انساني را حفظ كرد و در نتيجه محقون الدم شد و خون او محترم بود، كسي اگر بخواهد افساد في الارض كند و امنيت چنين انساني را سلب بكند او مفسد في الارض است، چون مسئلهٴ قصاص غير از مسئله حدّ است؛ اگر كسي در محلّهاي كه يهوديها مينشينند يا مسيحيها مينشينند يا زرتشتيها مينشينند يا كافراني كه مستأمناند و در پناه دولت اسلامياند كه به هيچ مبدأ و معادي معتقد نيستند ولي در پناه دولت اسلامياند و كاري به اسلام و مسلمين ندارند و مانند فرد عادي زندگي ميكنند و دولت اسلامي آنها را امان داده است، اگر كسي در منطقهٴ زيست آنها هم افساد كند و امنيت آنها را سلب بكند او هم مفسد في الارض است. ممكن است قصاص نداشته باشد اما حدّ دارد. اينها وجوه فارق بين قصاص و حدّ است، البته كسي كه خونش و مالش محترم نباشد مثل كافر حربي آن بحثش جداست؛ ولي اگر كسي در پناه دولت اسلام بود و يا دولت اسلام با او پيمان عدم تعرض بسته است، خواه آنها در كشور اسلامي زندگي كنند مثل اين مثالهاي ياد شده يا در كشور خودشان زندگي كنند ولي دولت اسلام با آنها در مهادَنَه و مصالحه است و با آنها پيمان عدم تعرض بسته است و تعهدي نكرده است؛ نظير مشركين بعد از جريان صلح حديبيه که اينها اصول انساني است كه اسلام اينها را امضاء كرده است و اين هم نمونهٴ جهان شمولي بودنِ اسلام است. در بحثهاي قبل ملاحظه فرموديد كه
اثبات جهاني بودن قرآن به وسيله خودش
قرآن از چندين راه جهاني بودنِ خودش را تبيين ميكند: راه اوّل يك راه ساده است و آن اطلاقات آياتي است كه
دلالت مي کند بر اينکه قرآن براي جهانيان است[2] يا رسالت پيغمبر(صلّي الله عليه و آله وسلم) براي جهانيان است[3] و مانند آن كه اينها تقريباً دليل ساده و روشني است بر جهاني بودنِ اسلام. دليل مهم همان تحليلهاي عقلي است كه بررسيِ محتواي قرآن كريم نشان ميدهد كه اين براي جهانيان آمده است، زيرا قرآن در عين حال كه به پيغمبر فرمود خيليها به تو ايمان نميآورند، مع ذلك فرمود که اين كتاب، كتاب جهاني است؛ يعني براي ادارهٴ جهانيان كافي است. معنايش اين نيست كه اگر همهٴ مردم روي زمين مسلمان بشوند و به قرآن معتقد باشند آن گاه قرآن اينها را اداره ميكند، بلكه معنايش آن است كه چه مسلمان بشوند و چه مسلمان نشوند براي ادارهٴ دنيا او يک پيامي دارد، با مسلمانها چگونه رفتار بكنيد يا با كفار چگونه رفتار بكنيد همه را قرآن كريم بيان كرده است. در بسياري از مسايل قرآن كريم روي جنبهٴ انساني بودنِ انسان تكيه ميكند و در بحثهاي قضا و شهادت ملاحظه فرموديد كه شواهد گوناگوني را ارائه كرده است كه نشانهٴ جهاني بودن او است و در لزوم رعايت قسط و عدل آيات فراواني است كه دلالت ميكند كه رعايت قسط و عدل نسبت به هر انساني و براي هر انساني لازم است حتي نسبت به كافر و ملحد، مادامي كه آنها مزاحم اسلام و مسلمين نباشند. يكي از آن آياتي كه جهاني بودن را با تحليل اثبات ميكند همين است كه قرآن كريم ميگويد: اگر كسي امنيت يك شخص يا گروهي كه مالشان محترم، جانشان محترم و عرضشان محترم است امنيت آنها را به هم بزند چنين كسي مفسد في الارض است خواه آن گروه مسلمان باشند و خواه غير مسلمان. همين كه در پناه دولت اسلام هستند يا دولت اسلامي با آنها پيمان عدم تعرض بسته است و شرط كرده و تعهد كرده و ميثاق بسته است چون رعايت ميثاق واجب است نبايد اين را نقض كرد، لذا همان طوري كه اين آيه شامل ميشود که اگر كسي امنيت مسلمانها را به هم بزند محارب است و مفسد، كسي که امنيت يهوديها را، مسيحيها را و زرتشتيها را كه در نظام اسلامي هستند و رو در روي نظام اسلامي نيستند به هم بزند اين هم مفسد في الارض است و همچنين اگر كافراني كه هيچ ديني از اديان الهي را قبول ندارند ولي مستأمناند و امان گرفتند و دولت اسلامي به آنها امان داده است و اينها با دولت اسلامي ميثاق بستهاند و نظام اسلامي عهده دار حفظ امنيت آنها شده است، اگر كسي امنيت آنها را به هم بزند مفسد في الارض است.
همچنين كفاري كه به كشور اسلامي رفت و آمد ميكنند و مهمان جمهوري اسلامي هستند؛ نظير ديپلماتها از كشورهاي الحادي، اينها يك تعهد متقابلي دارند که اگر كسي امنيت اينها را هم به هم بزند مادامي كه اينها رو در روي اسلام نيستند و يك زندگي مسالمتآميزي با اسلام و مسلمين دارند امنيت آنها را بخواهد به هم بزند اين هم مفسد في الارض است و اين نشانهٴ جهاني بودنِ اين كتاب است.
تبيين انواع افراد محارب
محاربين چند گروهند: يك عدهاي دست به سلاح ميبرند و يك عده جاسوسي ميكنند و مانند آن که اينها جزء باند محاربيناند. مطلب بعدي آن است كه نشانهٴ انساني بودن انسان اين است كه اين شخص محارب خواه مسلمان باشد خواه غير مسلمان، آنهايي كه امنيتشان آسيب ديد خواه مسلمان باشند خواه غيرمسلما،ن پس چهار گروه مشمول اين آيهاند محاربين خواه مسلمان خواه غيرمسلمان و آنها كه امنيتشان آسيب ديد خواه مسلمان خواه غير مسلمان که از هر دو طرف اين آيه اطلاق دارد: ﴿إِنَّما جَزاءُ الَّذينَ يُحارِبُونَ﴾ که اين محارب خواه مسلمان باشد خواه غيرمسلمان و آنهايي كه امنيتشان آسيب ديد خواه مسلمان باشند خواه غيرمسلمان. در ذيل آيه هم يعني آيهٴ بعد باز هم اصول انساني را رعايت كرده است و فرمود كه خداوند عهدهدار امنيت بندگان خودش است و پيامبر خدا عهدهدار تأمين مال و عرض و ناموس كساني است كه رو در روي او نيستند خواه آنها مسلمان باشند خواه كافر و اين حق خدا است. اگر كسي امنيت را به هم زد ولي در زمان قدرت و قلدري بدون اينكه نظام اسلامي به او دسترسي پيدا كند خودش توبه كرده است، چون خدا خداي همه است و خداي محارب هم است و اين چنين نيست كه براي تشفي بخواهد انتقام بگيرد؛ اگر كسي خود سلاح را به زمين گذاشت و توبه كرده است خدا او را ميپذيرد و همهٴ حدود را ساقط ميكند. اگر چنين شخصي تا كنون كاري نكرده است؛ يعني خوني نريخته، مالي را نبرده و حيثيتي را هتك نكرده كه حق الناسي هم بر او نيست و حق الله هم كه با توبه ساقط شد، اگر قبلاً در زمان قدرت و قلدرياش يكي از اين جرايم را مرتكب شد، آن مال باخته يا وليّ دم صاحب اختيار است، ميخواهد عفو كند ميتواند و مي خواهد انتقام بگيرد ميتواند. پس تحليلِ خودِ اين مسئله نشانهٴ انساني بودن اين قانون و جامعيت اين قانون است.
فرق نسبت محارب بودن بين مسلمانان و غير مسلمانان
مطلب بعدي آن است كه چون اين حكم بسيار مهم است؛ يعني به هم زدن نظم و امنيت يك جامعه بسيار مهم است، قرآن كريم وسيلهٴ خاصي را ذكر نكرده است و عمده به هم زدن امنيت يك ملت است. اگر در بعضي از نصوص به عنوان تَشهير سلاح يا شَهر سلاح آمده است كه كسي اسلحه را مشهور كند و اين سلاحي كه بايد مستور باشد او مشهور كند و سلاح بكشد، اگر در بعضي از روايات آمده است كه «مَن شَهَر السّلاح»[4] و از آن مقيدتر بعضي از روايات كلمهٴ رُمح و سِكّين را ذكر كردند، همهٴ اينها قيود وارد موردغالب است و هيچ كدام از اينها دخيل نيست؛ نه نيزه تير و كارد دخيل است و نه شمشير و دشنه و خنجر و مانند آن دخيل است، بلكه معيار افساد في الارض و محارب بودن با خدا و پيغمبر است خواه با سلاح سرد و خواه با سلاح گرم. چماقداري كه امنيت محله را به هم ميزند او هم مفسد في الارض است و اگر كسي نه سلاح سرد داشت و نه سلاح گرم و با قلدري و زور يقهٴ يك عدهاي را ميگيرد، ميزند، ميكشد و مجروح ميكند که با دست است نه با سلاح، او هم مفسد في الارض است، چه اينكه سلاح اختصاصي به شمشير و تير و نيزه ندارد. اگر كسي آتشسوزي راه مياندازد، اصولاً نص خاص هم است كه كسي «أقبَلَ بِنارٍ فَأشغَلَها في دار قومٍ فَاحتَرَقَتِ الدّار»[5] اين هم مفسد في الارض است که خانهٴ كسي را يا مغازهاي كسي را آتش بزند يا وسيلهٴ نقليهٴ كسي را آتش بزند يا مواد انفجاري را به كار بگذارد، همه اينها ميشود سعي في الارض و الافساد. بنابراين حذف متعلق هم نشانهٴ عموم است، پس چه سلاح گرم باشد چه سلاح سرد و آن سلاح گرم از قبيل تفنگ باشد يا نظير سلاحهاي سابق مثل شمشير و دشنه باشد يا مواد منفجره و آتش سوزي راه انداختن باشد{سعي في الارض و الافساد است}.
اينها همه محاربند و فرق نميكند و اطلاق دارد؛ آن كسي كه امنيت را به هم ميزند خواه مسلمان باشد خواه غيرمسلمان مفسدِ محارب است و مفسد في الارض است. {قاچاقچيان هم } از راه ديگر مفسد في الارضند نه از راه امنيت، بلکه آنها از راههاي ديگر مفسد في الارضاند و مشمول اين آيه از جهتي كه امنيت في الارض باشند به اين صورت نيست. افساد في الارض اگر توسعه پيدا كرده است ممكن است آنها را هم بگيرد، براي اينكه كسي كه دارد از اين راه يک نسلي را منهدم ميكند او هم ممكن است مفسد في الارض باشد و اختصاصي ندارد که امنيت را به هم بزند. اگر در آيه مسئلهٴ امنيت بود آن وقت كساني كه مواد مخدر حمل ميكنند و قاچاقِ آن را بر عهده دارند شايد شامل نشود؛ اما معيار سعيِ در فساد و سعي در زمين است براي فساد و افساد. در سورهٴ مباركهٴ <بقره> بحث شد كه ﴿وَ إِذا تَوَلّى سَعى فِي اْلأَرْضِ لِيُفْسِدَ فيها وَ يُهْلِكَ الْحَرْثَ وَ النَّسْلَ﴾ که آنجا سخن از اهلاك بود؛
بيان برخي مصاديق فساد في الأرض
اما اينجا سخن از افساد است: ﴿و يسعون في الارض فسادا﴾. يكي از بدترين مصاديق و بارزترين مصاديقِ فساد في الارض همين حمل مواد مخدر و قاچاق است. غرض اين است كه اگر به روايات نگاه كنيم يك فضاي بستهاي را به ما ارائه ميكند؛ ولي سخن در اين است كه اينها مثبتيناند، اگر روايات آنها را شامل ميشود که اسلحه كشيدند و امنيت مردم را به هم زدند و سلب آسايش كردند، اين منافي اطلاق اين آيه نيست و اگر روايات بگويد که آيه همين را ميگويد ولاغير آن گاه يك مطلب ديگر است؛ ولي روايات تطبيق فرموده و مسئلهٴ اخافه في الارض و سلب امنيت را ذكر كرده است و اين دليل نيست كه سعي در زمين براي فساد مقيد بشود به اينكه فقط سلب امنيت است اين چنين نيست، بلکه اينها مثبتيناند و تعارضي هم ندارند. بنابراين آن رواياتي را كه مقام ثاني بحث است ـ ان شاء الله ـ وقتي بخوانيم روشن ميشود كه آن روايات نميخواهد بگويد که اگر كسي سعي كرد در فساد يا سعي كرد در زمين براي افساد جامعه اما نه از راه به هم زدن امنيت، بلکه از راههاي ديگر، او مشمول اين حكم نيست و روايات اين را نميخواهد بگويد. آن هم چون غالباً كسي كه سعي در فساد ميكرد و از راه راهزني و مانند آن بود ذكر فرموده است، بنابراين چون اينها مثبتيناند مزاحم هم و معارض هم نيستند، حالا اگر كسي سعي كرده است در اينكه ناموس مردم را به هدر بياندازد يا سعي كرده است كه اخلاق يك جامعه را به تباهي بكشاند و كار او اين است و باندي ساخته است براي اين، شايد مشمول اين آيه باشد.
فرق بين مسئله قصاص و حد
فرق قصاص و حد آن است که اگر كافري در پناه دولت اسلامي بود و محاربي امنيتِ اين كافران را به هم زد؛ مثلاً چند ديپلمات غيرمسلمان وارد ايران شدند چه اينكه ديپلمات مسلمانِ ايران هم به كشور آنها سفر ميكند، كسي اگر بيايد امنيت اينها را به هم بزند، يك وقت هتك است و ترور شخصي است که آن مشمول قصاص يا غيرقصاص است و يك وقت نه كاري ميكند كه امنيت اينها را به هم ميزند و سلب آسايش ميكند که اين مشمول ﴿يَسْعَوْنَ فِي اْلأَرْضِ فَسادًا﴾ خواهد بود. اگر روايت بخواهد بگويد كه فقط آيه همين را ميخواهد بگويد بله، اما اين چنين نيست و روايات بعضي از مصاديق بارز را ذكر كرده است و ناگزير اينها مثبتيناند و معارض هم نخواهند بود و جا براي تقييد نيست. مگر كسي كه در فاز سياسي قرار بگيرد و از اين راه بخواهد حربه كند؛ نظير كار منافقين که منافقين در صدر اسلام ميگفتند: ﴿يقُولُونَ لا تُنْفِقُوا عَلي مَنْ عِنْدَ رَسُولِ اللّهِ حَتّي يَنْفَضُّوا﴾؛ گفتند كساني كه اطراف پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم)اند آنها را در محاصرهٴ اقتصادي قرار بدهيد تا آنها در تنگناي فقر قرار بگيرند و پيغمبر را رها كنند. خدا فرمود: ﴿وَ لِلّهِ خَزائِنُ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ وَ لكِنَّ الْمُنافِقينَ لا يَفْقَهُونَ﴾. يك وقت است كه يك باند نفاق است و باند براندازي است که بعضيها در بخش احتكار كار ميكنند، بعضي در بخش جاسوسي كار ميكنند، بعضي در بخشهاي سياسي كار ميكنند و بعضي هم در فاز نظامي كار ميكنند که اين شخصيت حقوقي در حقيقت محارب است. اوايل انقلاب اينها كه در فازهاي سياسي و خبرچيني كار ميكردند فكر ميكردند كه اينها مفسد في الارض نيستند، بعد معلوم شد كه اينها هم واقعاً مفسد في الارضاند، چون ميبينيد که در مسئلهٴ راهزنها طِلع و رَدئ را مستثنا كردند؛ يعني اگر پنج نفر باند راهزن شدند و اين پنج نفر كار را تقسيم كردند که سه نفر بر سر گردنهاند شمشير به دست و يك نفر هم به عنوان طِلع ديدباني ميدهد و يك نفر هم اموال را غارت ميكند؛ كارشان هم همين طور بود، ميگفتند که طِلع و رَدئ را اعدام نميكنند؛ ولي آنها كه سلاح به دستاند اعدام ميكنند. اين هم از مصاديق بارز تأثير زمان و مكان است در اجتهاد؛ امام(رضوان الله عليه) قبل از انقلاب يك نحو فتوا ميداد و بعد از انقلاب يك نحوهٴ ديگر فتوا ميداد، آن وقت تدوين اين لايحهٴ قصاص و حدود و ديات به عهدهٴ شوراي عالي قضايي بود. اوايل آنها كه يادشان است كساني كه در فاز سياسيِ منافقين كار ميكردند آنها را اعدام نميكردند يا در فاز جاسوسي كار ميكردند آنها را اعدام نميكردند و ميگفتند که تحرير امام(رضوان الله عليه) اجازه نميدهد. طِلع و رَدئ را اعدام نميكردند و فقط آن سلاح به دستها را اعدام ميكردند كه الآن فتواي تحرير هم همين است[6] ؛ يعني اگر مثلاً پنج نفر راهزن سر گردنه جلوي اتومبيلها را گرفتند که سه نفر سلاح به دستشان است يا تفنگ به دستشان است و يكي ديدباني ميدهد و يكي هم چمدانها را خالي ميكند، آنكه چمدانها را خالي ميكند ميگويند رِدئ و آنكه ديدباني ميدهد ميگويند طِلع كه طَليع است و مطّلع است و مطّلع ميكند و اينها هم كه تفنگ به دستاند كه حكمشان مشخص است. طِلع و رِدئ را اعدام نميكنند و آن سلاح به دستها را اعدام ميكنند، براي اينكه آن طِلع و رَدئ غارتگر و سارقاند؛ ولي اين سه نفر كه سلاح به دستاند اينها مشمول رواياتاند كه «شَهَرَ السلاح لِإخافةِ الناس». اين فكر قبل از انقلاب بود و بعد از انقلاب از همين روايات برداشتِ ديگري كردند كه اينها يك باندند و حكم روي باند ميرود نه روي شخص. اين باند محارب است و اين شخصيت حقوقي محارب است يا اين سازمان منافقين محارب است و هر كه عضو اين سازمان است محارب است؛ منتها كارها را تقسيم كردند و اگر ثابت شد كه حكم براي شخصيت حقوقي است نه شخصيت حقيقي، ناگزير كساني كه باند اين شخصيت حقوقياند خواه در فاز نظامي كار كنند، خواه در فاز سياسي كار كنند، خواه در فاز جاسوسي كار كنند و خواه در فازهاي ديگر باشند اين باند محارب است و همهٴ شان مفسد في الارضاند و محكوم به اعدام هستند. اين است كه از آن به بعد يعني از اواخر 59 به بعد حكم اين باند مشخص شد و خود امام اوّل كسي بود كه لمس كرد که زمان و مكان در اجتهاد دخيل است و همهٴ اين اعدامها كه ميشد به فتواي ايشان بود، چون تطبيق ميشد با يك حجت بالفعل؛ يعني فقه شيعه در لايحهٴ قصاص و حدود و ديات تدوين ميشد و فقهِ سه عصر ديده ميشد؛ يعني فقه عصر شيخ طوسي(رضوان الله عليه)، فقه عصر محقق(رضوان الله عليه) صاحب شرايع و فقه عصر حاضر ديده ميشد و با يك حجت بالفعل كه فتواي امام(رضوان الله عليه) بود تطبيق ميشد و بعد اين قانون تدوين ميشد و اجرا ميشد. اين بعد از اينكه به عرض خود ايشان رسيد و كم كم عنايت كردند كه شخصيت حقوقيِ سازمان منافقين محارباند، از آن به بعد همهٴ اينها يك حكم داشتند چه آنها كه سلاح به دست بودند و چه آنها كه در فازهاي سياسي كار ميكردند، اين شخصيت حقوقي مفسد في الارض است. حالا اگر در چنين باندي كسي عهدهدار اين بود كه ناموس يك ملتي را به هم بزند او هم همين است يا امنيت يك جامعه را از راه احتكار به هم بزند او هم همين است. يك وقت است که كسي مال دوست است او اين چنين نيست و مفسد في الارض نيست، احتكار يک حكم خاص خود را دارد؛ ولي يك وقت است که براي براندازي يك نظام يا به هم زدن امنيت يك ملت اسلامي اينها كارها را تقسيم كردند؛ بعضيها انفجار را به عهده گرفتند، بعضيها خبرچيني را به عهده گرفتند، بعضيها هتك ناموس را به عهده گرفتند، بعضي راهزني را به عهده گرفتند و بعضي قاچاق مواد مخدر را به عهده گرفتند كه يك باندند و هدفشان هم براندازي نظام يا به هم زدن امنيت يك ملت است، اينها ﴿يَسْعَوْنَ فِي اْلأَرْضِ فَسادًا﴾ خواهد بود كه اين هدف است. يك وقت است که آدم سودجويي است و دلش هم به نظام و امنيت نظام وابسته است منتها سودجو است، او حكم ديگري دارد. بنابراين اين ﴿يَسْعَوْنَ فِي اْلأَرْضِ فَسادًا﴾ حكم محارب را دارد. براي اهميت اين مسئله است كه ملاحظه فرموديد در بحث گذشته که اگر بين عبد و حر، بين زن و مرد در مسئلهٴ قصاص فرق است، در مسئلهٴ حدود فرق نيست و بالاتر از همه اگر بين مسلمان و كافر در مسئلهٴ قصاص فرق است، در مسئلهٴ حدود فرقي نيست. حالا اگر كافري در پناه دولت اسلام است و امنيت او را دولت اسلام تضمين كرده است، عدهاي به محلّهٴ آنها تهاجم كردند و اخافه كردند و امنيت آنها را به زدند و سلاح كشيدند، آنها هم مفسد في الارضاند. براي اهميت اين مسئله اين است كه در جريان قصاص فرمود که قتل بكنيد: ﴿وَ لَكُمْ فِي الْقِصاصِ حَياةٌ﴾ يا آنها را قتل بكنيد که ﴿النَّفْسَ بِالنَّفْسِ﴾ و مانند آن؛ اما در مسئلهٴ محارب اين را به باب تفعيل بردند كه گذشته از تكثير، تشديد را هم ميرساند: ﴿إِنَّما جَزاءُ الَّذينَ يُحارِبُونَ اللّهَ وَ رَسُولَهُ وَ يَسْعَوْنَ فِي اْلأَرْضِ فَسادًا أَنْ يُقَتَّلُوا﴾ كه اين تقتيل با تشديدِ باب تفعيل تشديدِ قتل است و تعظيم قتل است و مانند آن و ﴿أَوْ يُصَلَّبُوا﴾ كه اين هم نشانهٴ شدت امر است ﴿أَوْ تُقَطَّعَ أَيْديهِمْ وَ أَرْجُلُهُمْ مِنْ خِلافٍ﴾. يك وقت است که كسي مال ميدزدد که اين ﴿وَ السّارِقُ وَ السّارِقَةُ فَاقْطَعُوا أَيْدِيَهُما﴾ و ديگر تقطيع نيست و همان قطع است و قطع يد هم است، گرچه پا را هم قطع ميكنند اما در نوبتهاي بعد. يك وقت راهزني كرده است و امنيت را به هم زده است و مالي گرفته ولو كمتر از نصاب است، اين تقطيع است که دستش قطع ميشود يا پايش قطع ميشود يا ﴿من خلافٍ﴾ قطع ميشود و يا دفعتاً واحده قطع ميشود. در مسئلهٴ سرقت چندين شرط است و گفتند بيش از بيست شرط است: بايد حرز باشد يا به حد نصاب برسد و مانند آن؛ اما آنجا حرز لازم نيست و نصاب لازم نيست، مالي در دست كسي است که عَلَن است و حرز نيست و كمتر از ربع دينار هم است که كسي با قلدري و قداره كشي مال را از او گرفته است، چنين كسي محارب است. پس نصاب در سرقت شرط است؛ ولي در محاربه شرط نيست. حرز بودن و جاي امن بودن و بسته بودن در سرقت شرط است؛ ولي در محاربه شرط نيست. در مسئلهٴ سرقت فرمود: ﴿فَاقْطَعُوا أَيْدِيَهُما﴾ که حالا دست راست اوّل باشد و دست چپ بعد يا پا در مرحلهٴ سوم باشد اين سه نوبت است؛ اما اينجا پاي چپ و دست راست يا دست چپ و پاي راست با هم قطع ميشود آن هم با كلمهٴ تقطيع كه نشانهٴ شدت امر است، چون جزء مسايل مهم است. شما ميبينيد که در اين دعاها جريان امنيت در كنار ايمان قرار ميگيرد: <اللهم انّي اسألك الامنَ و الايمان>، جامعهاي كه امنيت ندارد ايمان داشتنش هم دشوار است و امنيت جامعهاي كه زير مجموعهٴ اسلام اند اسلام عهدهدار حفظ امنيت آنها است ولو آن افراد غير مسلمان باشند. اين شدت امر نشانهٴ اهميت آن امر است كه همهٴ اينها به باب تفعيل برده شد و تكرار هم است در مسئلهٴ تقطيع که ﴿او تُقَطَّعَ أَيْديهِمْ وَ أَرْجُلُهُمْ﴾.
«الحمد لله رب العالمين»