73/10/18
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: تفسیر/سوره مائده/آیه 32
﴿مِن أَجْلِ ذلِكَ كَتَبْنَا عَلَي بَنِي إِسْرَائِيلَ أَنَّهُ مَن قَتَلَ نَفْساً بِغَيْرِ نَفْسٍ أَوْ فَسَادٍ فِي الأَرْضِ فَكَأَنَّمَا قَتَلَ النَّاسَ جَمِيعاً وَمَنْ أَحْيَاهَا فَكَأَنَّمَا أَحْيَا النَّاسَ جَمِيعاً وَلَقَدْ جَاءَتْهُمْ رُسُلُنَا بِالبَيِّنَاتِ ثُمَّ إِنَّ كَثِيراً مِنْهُم بَعْدَ ذلِكَ فِي الأَرْضِ لَمُسْرِفُونَ﴾ (۳۲)
تبيين معناي كتابت در امر تكويني و غير آن
نكات ديگري كه در اين آيهٴ 32 سورهٴ مباركهٴ <مائده> كه محل بحث است مانده است عبارت از اين است كه كتابت يعني تثبيتكردن گاهي به لحاظ امر تكويني است و گاهي به لحاظ امر غير تكويني و آن امر غير تكويني هم گاهي به مسايل فقهي و مانند آن برميگردد و گاهي هم به مسايل سياسي، اجتماعي و نظائر آن برميگردد. آنجا كه كتابت به امر تكويني برگردد؛ نظير اينكه فرمود ﴿وَ لَقَدْ كَتَبْنا فِي الزَّبُورِ مِنْ بَعْدِ الذِّكْرِ أَنَّ اْلأَرْضَ يَرِثُها عِبادِيَ الصّالِحُونَ﴾[1] يا ﴿كَتَبَ اللّهُ َلأَغْلِبَنَّ أَنَا وَ رُسُلي﴾[2] يا﴿كَتَبَ رَبُّكُمْ عَلى نَفْسِهِ الرحمة﴾[3] يا ﴿كتبناله﴾[4] كذا و مانند آن. در اين گونه از موارد كتابت ناظر به مسايل تكويني است. گاهي كتابت ناظر به مسايل فقهي است؛ نظير
﴿کُتِبَ عَلَيکُمُ الصِّيامُ﴾[5] يا ﴿كُتِبَ عَلَيْكُمُ الْقِتالُ وَ هُوَ كُرْهٌ لَكُمْ وَ عَسى أَنْ تَكْرَهُوا شَيْئًا وَ هُوَ خَيْرٌ لَكُمْ﴾[6] چه اينكه در همين سورهٴ مباركهٴ <مائده> در آيهٴ 45 به خواست خدا خواهد آمد كه ﴿وَ كَتَبْنا عَلَيْهِمْ فيها أَنَّ النَّفْسَ بِالنَّفْسِ﴾ كه اين حكم فقهي است در قصاص نفس، ﴿وَ الْعَيْنَ بِالْعَيْنِ﴾ در قصاص طَرَف، چه اينكه در سورهٴ مباركهٴ <بقره> هم گذشت كه ما قصاص را بر شما لازم كرديم و براي شما نوشتيم: ﴿يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا كُتِبَ عَلَيْكُمُ الْقِصاصُ فِي الْقَتْلى﴾ (آيهٴ 178 سوره <بقره>)، چه اينكه در آيهٴ 183 همان سورهٴ مباركهٴ <بقره> اين بود: ﴿يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا كُتِبَ عَلَيْكُمُ الصِّيامُ كَما كُتِبَ عَلَى الَّذينَ مِنْ قَبْلِكُمْ﴾ کتابت در اين گونه از موارد يعني تثبيتِ يك حكم فقهي.
تحليل مسأله اجتماعي سياسي براي بنياسرائيل
آنچه در آيهٴ محل بحث است تثبيتِ يك امر رواني، اجتماعي و مانند آن است كه فرمود ما براي بنياسرائيل اين چنين تنظيم كرديم و تثبيت كرديم كه اگر كسي يك نفر را بكشد مثل آن است كه همه را كشته است. پس اين كتابت، كتابت فقهي نيست و كتابت تكويني به آن معنا هم نيست، بلكه تحليل يك مسئله سياسي، اجتماعي و مانند آن است. مطلب دوم آن است كه اين اشكال كه اگر كسي يك نفر را بكشد مثل آن است كه همه را كشته است خودِ اين شخص هم جزء همه است، آيا بايد همهٴ منهاي او را حساب كرد؛ يعني اگر كسي يك نفر را كشت مثل آن است كه همهٴ منهاي او را كشته باشد يا نه؟
بيان دو اشكالات مطرح شده
دو اشكال اينجا مطرح است: يكي اينكه اگر كسي يك نفر را كشت مثل آن است كه همهٴ مردم را كشته باشد، خودِ اين شخص هم جزء همهٴ مردم است. اشكال دوم آن است كه بر فرض ما بگوييم منظور همهٴ منهاي اين شخص است، چطور كشتن يك نفر به منزلهٴ كشتن اين همه خلق كثير خواهد بود؟ مشابه آن شبههاي كه در جريان ليله القدر است كه ﴿ليلة القدر خير من الف شهر﴾[7] كه هزار ماه ميشود هشتاد سال و هر سالي هم براي خود يك ليلة القدري دارد، آن گاه اگر شب قدر بهتر از هزار ماه است و هزار ماه كه هشتاد سال است هشتاد ليلة القدر را هم در خود دارد، آن وقت يك ليلةٴ قدر معادل هشتاد سال است كه هشتاد ليلةٴ قدر هم دارد يا معادل آن هشتاد سالي است كه بدون ليلةٴ قدر احتساب ميشود؟ يعني شب قدر معادل هزار ماهي است كه در آنها ليلهٴ قدر نباشد و البته اين منظور است؛ يعني ليلهٴ قدر بهتر از هزار ماهي است كه در آنها ليلهٴ قدر نباشد؛ منتها ميماند كه چطور يك شب بهتر از هزار ماه است؟ آن قابل توجيه است که فضيلت يك شب ممكن است بهتر از فضيلت هزار شب باشد؛ مثل اينكه ارزش پيغمبر يا امام معصوم (عليهم السلام) مثل ارزش همهٴ مردم است؛ ولي اين آيه هيچ كدام از آن دو مطلب را ندارد كه مثلاً راجع به امام يا پيغمبر (عليهم الصلاة و عليهم السلام) باشد، بلكه راجع به افراد عادي است. ظاهراً مناسبترين جواب براي اين شبهاتي كه در اين زمينه مطرح است همين باشد كه
ناظر به جريان حقوق بشر بودن آيهٴ
اين آيه ناظر به جريان حقوق بشر است؛ وقتي حقوق بشر مطرح شد آيه نميخواهد بگويد که حكم فقهيِ كشتن يك نفر آن است كه كسي همهٴ انسانها را كشته باشد يا حكم كلاميِ قتل يك نفر به منزلهٴ قتل جميع افراد باشد، براي اينكه يقيناً کسي كه بيش از يك نفر را كشت عذابش بيشتر است از كسي كه يك نفر را كشت، پس از نظر حكم كلامي يقيناً فرق دارد، چه اينكه حكم فقهياش هم فرق دارد؛ ولي اگر ناظر به جريان حقوق بشر باشد اين سؤالها جواب خود را مييابد، چون هر فردي گذشته از اينكه خصوصيت شخصي دارد انسانيتِ انسان را هم داراست. اگر كسي خون يك بي گناهي را ريخت انسانيت را آسيب رساند و حق انسانيت را رعايت نكرده است و اين همان است كه از آن به عنوان حقوق بشر ياد ميشود و مثل آن است كه همه را كشته باشد. وقتي كسي حريم انسانيت را رعايت نميكند براي او فرق نميكند چه يك نفر و چه بيش از يك نفر، بنابراين اگر سخن از شخص معيّن باشد هم حكم كلامياش در سوره <نساء> بيان شد و هم حكم فقهياش در سورهٴ مباركهٴ <بقره>[8] و همين سورهٴ <مائده>[9] بيان ميشود و اگر مسئلهٴ انسانيتِ شخص باشد اين ناظر به آن حقوق بشر است که اگر كسي يك نفر را كشت حقِّ انسانيت را رعايت نكرده است و انسانيت در هر فردي حاصل است و زياد و كمش بي تفاوت است.
استثنا شدن دو مورد در قتل بخلاف احياء
مطلب بعدي آن است كه در قتل دو مورد استثنا شد؛ ولي در احيا هيچ موردي استثنا نشد. فرمود که اگر كسي روي قصاص كشته ميشود حكمش جداست و صحيح است و اگر كسي روي حدّ كشته ميشود حكمش جداست و صحيح است؛ اما اگر كسي نه روي قصاص كشته ميشود و نه روي حدّ، چنين كشتني تضييع حقوق بشر است، چه اينكه اگر كسي را كه قصاص ميكنند مثلاً يا كسي كه بيگناهي را كشت و اكنون دارند او را قصاص ميكنند، اگر قصاص جاري بشود باز حقوق بشر رعايت شده است. در سورهٴ مباركهٴ <بقره> آيهٴ 179 قبلاً ملاحظه فرموديد كه اينچنين خوانده شد: ﴿وَ لَكُمْ فِي الْقِصاصِ حَياةٌ يا أُولِي اْلأَلْبابِ﴾؛ يعني اگر قاتل را شما اعدام كردهايد حق انسانيت را حفظ كردهايد و حق حيات بشريت را تأمين كردهايد: ﴿وَ لَكُمْ فِي الْقِصاصِ حَياةٌ يا أُولِي اْلأَلْبابِ﴾. بنابراين اگر كسي بيگناهي را كشت حق بشر را رعايت نكرد و حقوق بشر را نقض كرد و اگر كسي قاتل را اعدام كرد حقوق بشر را زنده كرد: ﴿وَ لَكُمْ فِي الْقِصاصِ حَياةٌ يا أُولِي اْلأَلْبابِ﴾، براي آن است كه اين حق آن قدر محترم است كه كسي حق ندارد به اين حق آسيب برساند. پس از دو طرف اين جريان حقوق بشر را قرآن كريم به اين دو سبك بيان كرد: يكي اينكه اگر كسي مظلومانه كشته شود و ظالمي خون يك بيگناهي را بريزد حق بشريت را نقض كرده است و اگر حكومت اسلامي همين قاتل را قصاص بكند حق بشريت را حفظ كرده است. پرسش:...پاسخ: اگر حقوق بشريت را بايد رعايت ميكرد، ديگر با دستورات الهي اين حق را نقض نميكرد و هر معصيت كاري البته اين چنين است؛ اما دربارهٴ خصوص قاتل آمده است كه اين منازع ربوبيت حق تعالي است. هر معصيتي در حقيقت به استكبار برميگردد و اگر كسي نداند كه فلان شيء گناه است اين با خدا مبارزه ندارد، چون گناه نيست اصلاً؛ اما وقتي ميداند اين گناه است معنايش همان مبارزه با ربوبيت خداست؛ يعني خدا ميگويد نكن و من ميكنم. روح معصيت به اين برميگردد و اين است كه مشكل دارد وگرنه انجام يك گناه در هر دو حال يكسان است و چه انسان بداند و چه نداند اثر شيء خارجي يكسان است. اينكه ميبينيد در حال جهل و علم فرق دارد، در حال سهو و نسيان با حال تعمد فرق دارد و در حال اضطرار و اختيار فرق دارد، اين فرقها به خصوصيتهاي فاعل برميگردد وگرنه صِرف آن كار خارجي يكي است و فرق نميكند. بنابراين در دو طرف ذات اقدس الهي مسئله را خيلي مهم تبيين كرده است: يكي دربارهٴ ريختن خون بيگناه و يكي اعدام كردن قاتل به عنوان که قصاص هر دو را محترم شمرده است.
تبيين اقسام احياء
از نظر فقهي حكمِ بسيط است؛ يعني فقط اولياي دم حق دارند؛ ولي از نظر مسايل انساني و اجتماعي و تحليلهاي سياسي همهٴ بشر سهم دارند. دربارهٴ احيا استثنا نفرمود و فرمود: ﴿وَ مَنْ أَحْياها فَكَأَنَّما أَحْيَا النّاسَ جَميعًا﴾. احيا دو قسم است: يك احياي مادي است كه انسان را از حريق، از غرق و سوختن و مانند آن نجات ميدهند و يك وقت است كه يك احياي معنوي است؛ احياي معنوي هيچ قيدي ندارد، هر كسي را در هر حالي انسان زنده بكند اجر فراواني دارد و هيچ قيدي ندارد. احياي معنوي كه در سورهٴ مباركهٴ انعام هدايت به عنوان مصداق براي احيا شد فرد اعلاي اين احياست؛ در سورهٴ <انعام> آيهٴ 122 اين چنين ميفرمايد: ﴿أَ وَ مَنْ كانَ مَيْتًا فَأَحْيَيْناهُ وَ جَعَلْنا لَهُ نُورًا يَمْشي بِهِ فِي النّاسِ كَمَنْ مَثَلُهُ فِي الظُّلُماتِ لَيْسَ بِخارِجٍ مِنْها﴾؛ آيا كسي که مرده بود ما او را زنده كرديم و به او نور داديم كه با نور در جامعه حركت ميكند، منظور از اين احيا همان هدايت است. پس احياي معنوي همان هدايتكردن ديگران است. در ذيل اين آيهٴ مبارك روايتي است كه امام معصوم (سلام الله عليه) ميفرمايد كه احيا مصداق كاملش هدايت است و اخراج از ظلمات به نور <ذاك تأويلُها الأعظم>[10] ؛ آن كه در روايت است اين است كه مصداقِ اعظمِ احيا هدايت است: <ذاك تأولُيها الأعظم>؛ اما مصداق ظاهرياش همين است كه كسي را انسان از غرقشدن، از سوختن و مانند آن برهاند، البته كسي كه <مهدور الدم> نباشد و اما اگر كسي <مهدور الدم> باشد چنين فضيلتي را ندارد، براي اينكه احياي او اصولاً منافي حقوق بشر است. پس ﴿وَ مَنْ أَحْياها فَكَأَنَّما أَحْيَا النّاسَ جَميعًا﴾. آن گاه فرمود:
شدت عدوات اسرائيليها نسبت به معلمين
﴿وَ لَقَدْ جاءَتْهُمْ رُسُلُنا بِالْبَيِّناتِ﴾، سرّ اينكه براي بنياسرائيل اين مسئله را نوشتند آن است كه در بحثهاي قبل ملاحظه فرموديد که بنياسرائيل يك خشونتي و بدرفتاري نسبت به رهبران مذهبي خودشان داشتند و يك اختلاف دروني با خودشان دارند و يك عداوت بيروني نسبت به مسلمين داشتند. گرچه ملحدين و مشركين نسبت به مسلمين دشمناند ولي وقتي خداوند عدوات يهوديها را و عداوت مشركين را ذكر ميكند اوّل اسم اسرائيليها را ميبرد و ميفرمايد: ﴿لَتَجِدَنَّ أَشَدَّ النّاسِ عَداوَةً لِلَّذينَ آمَنُوا الْيَهُودَ وَ الَّذينَ أَشْرَكُوا﴾[11] . گرچه اين عطف با واو است نه با غير واو و واو هم براي مطلق جمع است اما اين تقديم ذكري در بعضي از موارد نشانه شدت آن مطلب يا اهميت آن مطلب است. خداوند قبل از مشركين نام اين اسرائيليها را ذكر ميكند كه ﴿لَتَجِدَنَّ أَشَدَّ النّاسِ عَداوَةً لِلَّذينَ آمَنُوا الْيَهُودَ وَ الَّذينَ أَشْرَكُوا﴾؛ عداوتِ اسرائيليها براي مسلمين اگر شديدتر از عداوت مشركين نباشد لااقل در سطح آنهاست. چنين گروهي باعث شدند كه ذات اقدس الهي اين مطلب را براي آنها تحليل بكند و گذشته از اينكه حكم فقهي را بيان كرده است تحليل اجتماعي هم بكند، مع ذلك فرمود:
تبيين مفهوم «اسراف في الارض» در آيه
﴿وَ لَقَدْ جاءَتْهُمْ رُسُلُنا بِالْبَيِّناتِ ثُمَّ إِنَّ كَثيرًا مِنْهُمْ بَعْدَ ذلِكَ فِي اْلأَرْضِ لَمُسْرِفُونَ﴾ که اين اسرافِ في الارض ناظر به بهم زدن نظم عمومي است و ناظر به خونريزي و مانند آن است. يك وقت اسراف است در مسايل خانوادگي يا انفاق است که آن را در سورهٴ مباركهٴ <فرقان> و مانند آن بيان كرد كه مؤمنان و مردان الهي كسانياند كه ﴿اذا انفقوا لم يسرفوا و لم يقتلوا و كان بين ذلك قوام﴾[12] که آن راجع به انفاق و مسايل مادي است؛ اما اگر گفتند اسراف في الارض، گرچه مسايل مالي را هم شامل ميشود اما قسمت مهمش ناظر به همين مسايل امنيتي است و ناظر به حفظ نظم است كه عدهاي اين نظم را رعات نميكنند. فرمود: ﴿ثُمَّ إِنَّ كَثيرًا مِنْهُمْ بَعْدَ ذلِكَ فِي اْلأَرْضِ لَمُسْرِفُونَ﴾ دربارهٴ خونريزي؛ يعني نه تنها آنها منتهي نشدند و اين نهي در آنها اثر نكرد بلكه در خونريزي اسراف ميكنند. اسراف در قتل در سورهٴ مباركهٴ <اسراء> آيه33 به اين صورت بيان شد، در آنجا كه حكم قصاص را ذكر ميفرمايد: ﴿وَ لا تَقْتُلُوا النَّفْسَ الَّتي حَرَّمَ اللّهُ إِلاّ بِالْحَقِّ﴾
بيان اقسام «الا بالحق»
که اين ﴿الا بالحق﴾ به دو قسم منقسم خواهد شد: بعضي قصاصاند و بعضي حدوداند. فرمود که هيچ كسي را كه خونش محترم است نكشيد مگر اينكه خودش از حرمت خون بيرون بيايد و <مهدور الدم> بشود آن گاه كشتن او حق است، حالا يا به عنوان قصاص است يا به عنوان حدّ ؛ همان طوري كه فرمود: ﴿مَنْ قَتَلَ نَفْسًا بِغَيْرِ نَفْسٍ أَوْ فَسادٍ فِي اْلأَرْضِ﴾ دو قسم است، آن دو قسم جامعشان همين كلمهٴ بالحق است كه در آيهٴ 33 سورهٴ مباركهٴ <اسراء> آمد. آن گاه فرمود: ﴿وَ مَنْ قُتِلَ مَظْلُومًا فَقَدْ جَعَلْنا لِوَلِيِّهِ سُلْطانًا﴾؛ اگر كسي مظلومانه كشته شد ما حق قصاص را براي وليّ اين مقتول و وليّ دم قرار داديم: ﴿وَ مَنْ قُتِلَ مَظْلُومًا فَقَدْ جَعَلْنا لِوَلِيِّهِ﴾؛ يعني وليّ اين مقتول ﴿سُلْطانًا﴾؛ او را مسلط كرديم بر خون قاتل؛ ولي اين بايد بداند كه ﴿فلا يسرف في القتل﴾[13] ؛ اين شخص وليّ در خونريزي و در انتقام اسراف نكند و برابر همان آيهٴ سورهٴ <مائده> كه ﴿النَّفْسَ بِالنَّفْسِ﴾[14] اين كار را انجام بدهد که اگر آنها يك نفر را كشتند اين هم يك نفر را بكشد و تعدي نكند: ﴿فلا يسرف﴾؛ در قتلِ قاتل و در قصاصِ قاتل اسراف نكند که اين اسراف، اسراف در خونريزي است. بنابراين آيهٴ محل بحث كه فرمود: ﴿ثُمَّ إِنَّ كَثيرًا مِنْهُمْ بَعْدَ ذلِكَ فِي اْلأَرْضِ لَمُسْرِفُونَ﴾ هم سياق نشان ميدهد كه اين اسراف در قتل است و هم كلمهٴ ﴿في الارض﴾ تأييد ميكند كه اين ناظر به اسراف و خونريزيِ مسرفانه در روي زمين است كه الان اسرائيل مصداق كامل همين كريمه است. دربارهٴ ﴿من قتل مظلوما﴾[15] روايت دارد كه وجود مبارك ولي عصر (ارواحنا فداه) مصداق اين آيه است[16] ، براي اينكه ساير اوليا كه موفق نشدند ثارالله يعني انتقام خون سالار شهيدان (سلام الله عليه) را بگيرند و وليّ عصر (ارواحنا فداه) وليّ دم است، لذا انتقام آنها را خواهد گرفت.
علت اهميت دا دن به كنش رواني در جريان قابيل و هابيل
مطلب بعدي آن است كه رواياتي كه در ذيل قصهٴ قابيل و هابيل است بخش تاريخياش كمتر مورد اعتماد است و بخش روايي بايد بررسي بشود، چون زحماتي كه بزرگان رجال و درايه روي حديث كردهاند دربارهٴ تاريخ به عمل نيامده است و رجال تاريخ حالشان كمتر بررسي شد و اما رجال حديث در اثر نياز فقهي كه به آنها داشتند بسياري از اينها وضعشان روشن شد. تاريخ اعتبارش به منزلهٴ حديث نيست، چون واقعاً روي حديث خيلي كار شده از نظر و رجال و از نظر درايه. دربارهٴ خود حديث هم آنچه در ذيل قصهٴ قابيل و هابيل است بخشي از اينها اسرائيليات است و بخشي از اينها قابل اعتماد است؛ ولي يك سلسله از روايات از طرز نقل اين راويها و خصوصيت اين راويها برميآيد كه ساختگي است، مخصوصاً ابوموساي اشعري و مانند آن اين روايات را نقل كردند. گفتند که اگر يك فتنهاي پيش آمد شما آلوده نشويد و دخالت نكنيد و جنبه مظلوميت بگيريد و كاري نداشته باشيد، مگر نديديد که هابيل گفت: من هرگز خونريزي نميكنم و گناه من هم به عهدهٴ تو و من اين كار را نميكنم[17] . اين طرز روايات با خود آيه موافق نيست و با فطرت موافق نيست و با آيات سورهٴ <حجرات> هم موافق نيست[18] . ابوموساي اشعري و امثال او كه خواستند ادعاي بيطرفي بكنند و بگويند ما در اين فتنه حضوري نداريم و سنگ صلحِ ظالمانه را به سينه بزنند و وجود مبارك حضرت امير را خانهنشين بكنند، اين روايات را نقل كردند كه شمشير نكشيد و در فتنه آرام باشيد و مانند آن. تزريق روح بيتفاوتي، تزريق روح انزوا و تزريق روح بي تشخيصي از فكر ابوموساهاست و اين رواياتي كه در ذيل اين آيه است بخشي از ابوموساي اشعري است.
ديدگاه شريعت اسلام دربارهٴ دفاع
اين را ملاحظه فرموديد كه حق مسلم فطري هر انسان آن است كه از خود دفاع بكند و هرگز دفاع را دين نهي نكرده است، بلكه خودش دفاع را ترغيب كرد و فرمود: ﴿وَ لَوْ لا دَفْعُ اللّهِ النّاسَ بَعْضَهُمْ بِبَعْضٍ لَفَسَدَتِ اْلأَرْضُ﴾[19] ؛ اگر دفاع نباشد كه فساد زمين را ميگيرد و اگر كسي يك زاهد منزوي است و در دير يا در صومعه نشسته است، او هم بايد بداند كه اگر دفاع رزمندهها نبود تسيبح هم در دست او باقي نميماند، چون الان شما آن قهرِ قهارِ تاريخ به نام لنين و استالين را عليهما من الرحمان ما يستحقان را ديدهايد که آنها آن چنان قهارانه كشتند كه نه تنها افراد مجاهد را از بين بردند صومعه و دير را هم تعطيل كردند؛ يعني كليساي مسيحيت را با مسجد مسلمين يك جا خراب كردند و صومعه و ديرِ راهبان منزوي كه ميگفتند به من چه! آنها را هم يك جا خراب كردند و اين طور نبود كه آنها به علماي مجاهد امان ندهند ولي به راهبان ديرنشين امان بدهند. اين خطر را ذات اقدس الهي در سورهٴ مباركهٴ <حج> هم تبيين كرد و فرمود: ﴿لَوْ لا دَفْعُ اللّهِ النّاسَ بَعْضَهُمْ بِبَعْضٍ لَهُدِّمَتْ صَوامِعُ وَ بِيَعٌ وَ صَلَواتٌ وَ مَساجِدُ يُذْكَرُ فيهَا اسْمُ اللّهِ﴾[20] اگر دفاع نباشد و اگر الحاد حكومت كند، مسجد و كليسا را يك جا ويران ميكند. دير و كنيسه و صومعهٴ راهبان را هم يك جا خراب ميكند. مگر در نظام ماركسيستي اجازه رهبانيت به كسي ميدادند؟ اجازهٴ تشكيل خانقاه به كسي ميدادند؟ اجازهٴ تشكيل ديرنشيني به كسي ميدادند؟ حالا اگر كسي بگويد که من اهل انزوايم و كاري به رزم و رزمندهها ندارم، او بايد بداند که اگر اين چهار دانه تسبيح هم دست اوست به بركت آن چهار شمشيري است كه دست رزمندهها بود وگرنه چرا در اين جمعيت چند ميليوني اتحاد جماهير سوسياليستي شوروي سابق تسبيح دست كسي نبود و به كسي اجازهٴ فراهم كردن قرآن نميدادند و قرآن براي اينها قاچاق بود. بنابراين دفاع را ذات اقدس الهي در حدّ اعلا لازم ميداند و حتي به انسانهاي بيتفاوت ميگويد که حالا كه رفتي يك گوشه نشستي و ميخواهي دعا كني لااقل اين مجاهدين را دعا كن وگرنه همين دير و صومعه را هم بر سر تو خراب ميكنند، با اينكه اسلام طرفدار صومعه نيست و مسجد ميسازد؛ اما فرمود: ﴿لَوْ لا دَفْعُ اللّهِ النّاسَ بَعْضَهُمْ بِبَعْضٍ لَهُدِّمَتْ صَوامِعُ وَ بِيَعٌ وَ صَلَواتٌ وَ مَساجِدُ يُذْكَرُ فيهَا اسْمُ اللّهِ﴾. آيا چنين ديني با چنين ديدي ميآيد دفاع را از انسان ميگيرد و ميگويد اگر ظالمي حمله كرده است تو خود را تسليم بكن؟ وقتي فكر به دست ابوموساي اشعري باشد كه در آن بلوا خواست صلح ظالمانهاي را بر وجود مبارك امير المومنين (صلوات الله و سلامه عليه) تحميل بكند، اين روايت را هم نقل ميكند[21] . شما اين روايات را حتما كه در ذيل قصهٴ قابيل و هابيل است ملاحظه بفرماييد، ميبينيد كه او ميگويد در فتنه دست به شمشير نبريد و كاري نداشته باشيد و اعلان بيطرفي بكنيد، در حاليكه اين فتنه دو قسم است: يا كفار بر مسلمين حمله كردند كه دفاع واجب است و يا دو گروهي كه هر دو مسلماناند به جان هم افتادهاند که باز هم اينجا بيتفاوتي بد است. آن را در سورهٴ مباركهٴ <حجرات> مشخص كرد؛ آيه نُه سورهٴ <حجرات> اين است: ﴿وَ إِنْ طائِفَتانِ مِنَ الْمُؤْمِنينَ اقْتَتَلُوا فَأَصْلِحُوا بَيْنَهُما فَإِنْ بَغَتْ إِحْداهُما عَلَى اْلأُخْرى فَقاتِلُوا الَّتي تَبْغي حَتّى تَفيءَ إِلى أَمْرِ اللّهِ فَإِنْ فاءَتْ فَأَصْلِحُوا بَيْنَهُما بِالْعَدْلِ وَ أَقْسِطُوا إِنَّ اللّهَ يُحِبُّ الْمُقْسِطينَ﴾؛ اگر بيگانه حمله كرد آيات فراواني است كه مسلمانها نسبت به يكديگر ﴿رحماء بينهماند﴾ و نسبت به كفار ﴿اشداء علي الكفارند﴾[22] ؛ اما اگر جنگ داخلي خداي ناكرده در حوزهٴ اسلامي پديد آمد و دو گروه هر دو مؤمناند اما به جان هم افتادهاند، شما اگر بگوييد به من چه و اعلان بيطرفي بكنيد اين روا نيست، بلکه بايد كاملا باطرف و در صحنه باشيد. معناي بيطرفي سكوت نيست، بلکه معناي بيطرفي آن است كه وارد صحنه بشويد و عالمانه و عادلانه صلح كنيد. اگر حرفهاي طرفين را گوش داديد و طرح خوب ارائه كرديد و براي اصلاح پيشنهاد داديد و اقدام كرديد و حرفتان اثر كرد كه فيض ميبريد و همهٴ آنها مستفيض ميشوند و اگر براي شما مسلم شد كه حق با يكي از دو گروه است و گروه ديگر حق را نميپذيرد و ظالمانه ميجنگد، به نفع مظلوم وارد صحنه بشويد تا آن ظالم را وادار به پذيرش صلح كنيد. حالا كه سلاح را زمين گذاشتند و خواستند صلح كنند، باز هم از در انتقام وارد نشويد و ميانجيگري كنيد، بلكه براساس عدل و قسط ميانجيگري كنيد. اين سه بخش از اين آيهٴ مباركه است. كجا دين جلوي دفاع را گرفته است؟ و كجا دين اجازهٴ سكوت يا بيتفاوتي داده است؟ ديني كه فرمود اگر دفاع نباشد هيچ مركزي از مراكز مذهب نميماند، چنين دين دفاع را هرگز نفي نكرد (اين يك)، ديني كه ميفرمايد مسلمانها در برابر كفار ﴿اشداء علي الكفاراند﴾[23] ، چنين ديني هرگز دفاع را نفي نكرده است (اين دو)، ديني كه ميفرمايد اگر دو گروه مسلمان متأسفانه به جان هم افتادند شما نگوييد به ما چه؟ ﴿وَ إِنْ طائِفَتانِ مِنَ الْمُؤْمِنينَ اقْتَتَلُوا﴾ که اينجا اقتتال همان معناي تقاتل را دارد يعني تقاتلوا؛ مثل اختصموا يعني تخاصموا ﴿وَ إِنْ طائِفَتانِ مِنَ الْمُؤْمِنينَ اقْتَتَلُوا فَأَصْلِحُوا بَيْنَهُما﴾؛ اقدام كنيد تا اين آتش را خاموش بشود و اگر ديديد که حق با يك گروه است و ديگري نصيحتپذير نيست و ظالمانه دارد خونريزي را ادامه ميدهد: ﴿فَإِنْ بَغَتْ إِحْداهُما عَلَى اْلأُخْرى﴾ که بغي يعني ظلم و اصل بغي طلب است و در اين گونه از موارد يعني طلبِ باطل؛ اگر يك گروهي نسبت به ديگري باغي شد ﴿فَقاتِلُوا الَّتي تَبْغي حَتّى تَفيءَ إِلى أَمْرِ اللّهِ﴾؛ با اين گروه ظالم بجنگيد تا به امر الله تسليم بشود و تن در بدهد. حالا كه حاضر شده است صلح بكند، از اين به بعد ديگر انتقام نگيريد ﴿حَتّى تَفيءَ إِلى أَمْرِ اللّهِ﴾ ﴿فَإِنْ فاءَتْ﴾؛ يعني رجعت به امر خدا که فيئ همان رجوع است ﴿فَأَصْلِحُوا بَيْنَهُما بِالْعَدْلِ وَ أَقْسِطُوا إِنَّ اللّهَ يُحِبُّ الْمُقْسِطينَ﴾[24] بنابراين در سه مرحله دفاع را ذات اقدس الهي لازم كرده است. چه شخصي، چه در برابر كفار و چه در برابر داخلهٴ اسلامي. آن وقت در چنين فضايي ميبينيد که احاديثي از ابوموساي اشعري و مانند آن در ذيل قصهٴ قابيل و هابيل نقل شده است كه شما در فتنه دخالت نكنيد و بگوييد به ما چه و دست به شمشير نبريد و مانند آن[25] . اين دست به شمشير نبردن ناظر به آن كارهاي ابتدايي است؛ يعني ظالمانه اين كار را نكنيد که البته اين سخني است حق؛ اما همان روايتي كه قبلاً خوانده شد در زمان حضرت امير (سلام الله عليه) که از يك طرف علي بن ابيطالب (سلام الله عليه) است و از طرفي هم اَمَويان، ابوموسي اين وسط ميگويد كه ما نبايد در فتنه دخالت كنيم، براي اينكه پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرمود که در فتنه دست به شمشير نبريد؛ اين پيداست كه چنين روايتي ساختهٴ خود ابوموسي است. روايتي كه نمونهاش از اهل بيت (عليهم السلام) نرسيده است و با طرز فكر خود ابوموسي هم هماهنگ است، پيداست كه ساخته و پرداختهٴ خود ابوموسي است. ظاهراً اين آيه بحثش به پايان رسيد؛ ولي در اين آيه فرمود که قصاص است و حد که قصاص را در بخش ديگر ذكر ميكند و حدّ را در آيهٴ بعد.
«و الحمد لله رب العالمين»