73/10/17
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: تفسیر/سوره مائده/آیه 32
﴿مِن أَجْلِ ذلِكَ كَتَبْنَا عَلَي بَنِي إِسْرَائِيلَ أَنَّهُ مَن قَتَلَ نَفْساً بِغَيْرِ نَفْسٍ أَوْ فَسَادٍ فِي الأَرْضِ سفَكَأَنَّمَا قَتَلَ النَّاسَ جَمِيعاً وَمَنْ أَحْيَاهَا فَكَأَنَّمَا أَحْيَا النَّاسَ جَمِيعاً وَلَقَدْ جَاءَتْهُمْ رُسُلُنَا بِالبَيِّنَاتِ ثُمَّ إِنَّ كَثِيراً مِنْهُم بَعْدَ ذلِكَ فِي الأَرْضِ لَمُسْرِفُونَ﴾ (۳۲)
خلاصه مباحث گذشته
در ضمن جريان بني اسرائيل و افشاي اينكه آنها قصد هتك حرمت اسلام و مسلمين را داشتند، جريان فرزندان آدم(سلام الله عليه) را ذكر كرد و بعد اينكه قابيل هابيل را كشت: ﴿فاصبح من الخاسرين﴾[1] در هنگام دفنش ﴿اصبح من النادمين﴾ و مانند آن را ذكر فرمود و آن گاه بيان فرمود: ﴿مِنْ أَجْلِ ذلِكَ كَتَبْنا عَلي بَني إِسْرائيلَ﴾؛ يعني اين سبب شد كه ما اين قانون كلي را براي بنياسرائيل مقرر كرديم كه اگر كسي شخصي يا بي گناهي را بكشد مثل آن است كه همهٴ انسانها را كشت و اگر بي گناهي را نجات بدهد مثل آن است كه همهٴ انسانها را نجات داد.
وجود مصلحتهاي الهي در احكام شريعت
مطالبي كه مربوط به اين آيهٴ كريمه است چندتاست: اوّل اينكه خداوند علت اين قانون را بيان ميكند و حكم فقهي را بيان نميكند، بلکه حكم سياسي، ا جتماعي و احياناً كلامي را روشن ميكند. حكم فقهي را در آيهٴ ديگرِ همين
سورهٴ مبارکهٴ<مائده> بيان ميکند[2] و الان در صدد بيان نكتهٴ سياسي، اجتماعي و كلامي است كه فرمود: ﴿من اجل ذلك كتبنا﴾. از اينجا معلوم ميشود كه احكام الهي داراي مصالحي است که گاهي آن مصالح روشن است و گاهي روشن نيست. فخررازي بعد از اينكه اين نكته را از معتزله نقل كرد كه معلوم ميشود احكام الهي معلل است گفت: اين سخن درست نيست، براي اينكه اگر احكام خدا معلَّل باشد اگر آن علت قديم باشد كه حكم خدا هم بايد قديم باشد و اگر حادث باشد كه چون آن علت تازه پديد آمد حتماً يك سبب خاصي هم دارد که اين ميشود تسلسل. براساس اين تفكر ناصواب حرف معتزله را رد كرد و بعد گفت كه كار خدا معلل نيست، براي اينكه در آيهٴ هفده همين سورهٴ <مائده> خداوند فرمود: ﴿قُلْ فَمَنْ يَمْلِكُ مِنَ اللّهِ شَيْئًا إِنْ أَرادَ أَنْ يُهْلِكَ الْمَسيحَ ابْنَ مَرْيَمَ وَ أُمَّهُ وَ مَنْ فِي اْلأَرْضِ جَميعًا﴾[3] ؛ خدا اگر بخواهد مسيح(سلام الله عليه) و مادرش مريم(سلام الله عليها) و همهٴ اهل زمين را هلاك بكند چه كسي ميتواند جلوگيري كند؟
نقل و نقد سخن فخررازي
اين سخن جناب فخر رازي هم ناصواب است، براي اينكه آن آيهٴ هفده سورهٴ <مائده> دارد قدرت خدا را ثابت ميكند نه اينكه خداوند -معاذالله- كار را بدون مصلحت و بدون حكمت انجام ميدهد. خدايي كه حكيم است قدرتش را حكيمانه اعمال ميكند و هرگز چيزي مايهٴ تغيير حكمت خدا نيست. در دعاي نوراني صحيفه سجاديه هم كه قبلاً بحثش گذشت آمده است كه «يا مَن لا تبدل حكمتُه الوسائِلُ»؛ يعني خدايي كه حكيم است كارها را روي مصلحت انجام ميدهد و هر كسي هر وسيلهاي را به نزد خدا ببرد و بخواهد با اين توسل خدا حكمتش را تغيير بدهد يعني بدون حكمت كار بكند، اين چنين نيست. توسل اثرش آن است كه كار را خدا بر اساس حكمت انجام بدهد؛ يعني اين شخص مشمول آن كارهاي حكيمانهٴ خدا باشد. پس اينكه ما بگوييم آيهٴ هفده سورهٴ <مائده> دلالت ميكند كه خدا هر كاري را بخواهد بكند ميكند بدون در نظر گرفتن مصلحت و حكمت، اين سخن ناتمام است و آن آيهٴ هفده همين سورهٴ <مائده> كه قبلاً بحث شد ناظر به مطلق بودن قدرت خداست نه اينكه خدا كارش را با حكمت انجام نميدهد.
مخصص و مقيّد عموم نبودن شأن نزول آيه
مطلب دوم آن است كه همان طوري كه شأن نزول مخصص يا مقيدِ عموم يا اطلاق آيه نيست، اين قسمت هم كه فرمود: ﴿من اجل ذلك﴾ اين هم مخصص نيست كه حالا آن سبب شده باشد و چيز ديگر سبب نشده باشد، براي اينكه در خلال اين قصهٴ قابيل و هابيل مسئلهٴ خسارتِ ابدي مطرح شد كه ﴿فَأَصْبَحَ مِنَ الْخاسِرينَ﴾ و بعد هم ندامت در هنگام دفن بازگو شد. براساس اين نكات خداوند يك قانون كلي را وضع كرده است نه اينكه حالا آن دخيل باشد و براي حفظ آن مورد به خصوص باشد؛ مثلاً اگر كسي رعايت نكرده و دستش را به سيم برق زد و آسيب ديد، مسئولين يا كساني كه صنعتگران اين رشتهاند سعي ميكنند که سيم را عريان در اختيار افراد نگذارند که اين يك قانون كلي ميشود و يك جايي كه خطر ديدند يك اصل كلي را انتخاب مي کنند و آن خصوصيتي ندارد، جاي ديگر هم اگر بود همين منشأ ميشد براي تدوين چنين قانون كلي.
دارا بودن قانون كلي در آيه براي بنياسرائيل
مطلب سوم آن است كه بنياسرائيل هم خصوصيتي ندارند، اين قانون براي قبل از بنياسرائيل هم است؛ براي بني اسرائيل هم است براي بعد از بني اسرائيل هم است كه اگر كسي شروع به آدمكشي كرد و كسي را كشت مثل آن است كه جامعهاي را كشته باشد و فرق نميكند؛ اما سرّ اينكه دربارهٴ بني اسرائيل اين چنين آمده است كه ﴿كتبنا علي بني اسرائيل﴾، براي آن است كه آنها بيشتر به اين خونريزي مبتلا بودند؛ مخصوصاً خونهاي پاك انبيا و اولياي الهي(عليهم السلام) را {دچار بودند} که در قرآن قتل انبيا را به بنياسرائيل اسناد ميدهد: ﴿يقتلون النبيين بغير حق﴾[4] که اينها درباره بنياسرائيل است و گذشته از آن آدم كشيهاي عادي مسئلهٴ قتل انبيا هم براي اينها يك چيز رايجي بوده است، چه اينكه در ذيل آيه هم دارد ما با اينكه اين قانون را براي اينها مقرر كردهايم و انبياي الهي را براي اينها فرستاديم و آن انبياي الهي را با بينات و معجزات تأييد كردهايم، مع ذلك ﴿ثُمَّ إِنَّ كَثيرًا مِنْهُمْ بَعْدَ ذلِكَ فِي اْلأَرْضِ لَمُسْرِفُونَ﴾؛ چنين گروه خونآشامي جا دارد كه خدا بالصراحه نام ببرد، نه براي آن است كه اينها خصيصهاي دارند و حكم مخصوص آنهاست، بلكه قبل از اينها و بعد از اينها و همزمان اينها اين قانون الهي بوده است.
بعد از گذشت اين سه نكته وارد اصل مسئله ميشود: ﴿مِنْ أَجْلِ ذلِكَ كَتَبْنا عَلى بَني إِسْرائيلَ﴾. آن قانوني كه خداوند تدوين فرمود و تثبيت فرمود چيست؟
محارب في الأرض بودن قاتل در قانون الهي
اين است كه ﴿أَنَّهُ مَنْ قَتَلَ نَفْسًا بِغَيْرِ نَفْسٍ أَوْ فَسادٍ فِي اْلأَرْضِ فَكَأَنَّما قَتَلَ النّاسَ جَميعًا﴾؛ اگر كسي خون بي گناهي را ريخت مثل آن است كه خون همهٴ مردم را ريخته باشد. بيگناه بودن به اين است كه كسي نه آدمي را كشت و نه <فساد في الارض> كرد، پس اگر كسي <مفسد في الارض> بود به اين معنا كه در آيهٴ بعد ذكر ميشود و مثلاً <محارب في الارض> بود يا محارب در برابر خدا و پيامبر بود يا خون بي گناهي را ريخت، چنين كسي <مهدور الدم> است؛ يعني اگر كسي قاتل بود يا محارب بود <مهدور الدم> است؛ اما گر كسي نه قاتل بود و نه <مفسد في الارض> و محارب خدا و پيامبر، چنين كسي <معصوم الدم> و <محقون الدم> است و خون او محترم است. ﴿من قتل نفسا>؛ اگر كسي كسي را بكشد ﴿بِغَيْرِ نَفْسٍ أَوْ فَسادٍ فِي اْلأَرْضِ﴾؛ بدون اينكه آن مقتول كسي را كشته باشد كه او را براساس قصاص بكشند و بدون اينكه آن مقتول <مفسد في الارض> يا محارب خدا و پيامبر باشد كه او را براساس حدّ بكشند، چنين قتلي كه نه قصاص است و نه حدّ، اين مثل آن است كه همهٴ انسانها را كشته باشند.
بيان اقسام قتل
پس قتل سه قسم است: يك قتل قصاصي است كه اگر قاتل قصاص شد اين نه تنها بد نيست بلكه خوب هم است: ﴿وَ لَكُمْ فِي الْقِصاصِ حَياةٌ يا أُولِي اْلأَلْبابِ﴾[5] (اين يك). دوم قتل حدّي است نه قصاصي؛ اگر كسي محارب بود اين چنين كسي اعدام ميشود و اين حدّ است و در باب حدود مطرح است نه در باب قصاص که اين هم حدّ حكم الهي است. قسم سوم قتل ظالمانه است؛ يعني كسي، كسي را بكشد و اين قتلش نه جنبه قصاص داشته باشد و نه جنبه حدّ، پس ﴿مَنْ قَتَلَ نَفْسًا بِغَيْرِ نَفْسٍ﴾ پس قصاص نيست ﴿أَوْ فَسادٍ فِي اْلأَرْضِ﴾؛ يعني <بغير فساد في الارض> پس حدّ نيست. اگر كسي ديگري را كشت و اين قتل نه قصاص بود و نه حدّ الهي، چنين قتلي آن قدر بد است مثل آن است كه همهٴ انسانها را كشته باشد: ﴿مَنْ قَتَلَ نَفْسًا بِغَيْرِ نَفْسٍ أَوْ فَسادٍ فِي اْلأَرْضِ﴾؛ يعني بدون اينكه آن مقتول كسي را كشته باشد تا شما بخواهيد قصاصش كنيد يا بدون اينكه آن مقتول محارب خدا و پيامبر باشد تا شما بخواهيد حدّ بزنيد، اگر چنين قتلي اتفاق افتاده است مثل آن است كه همهٴ انسانها كشته شده باشند.
مطلب بعدي آن است كه اين حكم حكمِ فقهي نيست، چون حكم فقهي را در همين سورهٴ مباركهٴ <مائده> آيهٴ 45 بيان كرد. در آيهٴ 45 سورهٴ <مائده> كه بعداً به خواست خدا خواهد آمد فرمود: ﴿وَ كَتَبْنا عَلَيْهِمْ فيها﴾؛ يعني ما بر بنياسرائيل در تورات اين قانون را تدوين كرديم كه ﴿أَنَّ النَّفْسَ بِالنَّفْسِ وَ الْعَيْنَ بِالْعَيْنِ وَ اْلأَنْفَ بِاْلأَنْفِ وَ اْلأُذُنَ بِاْلأُذُنِ وَ السِّنَّ بِالسِّنِّ وَ الْجُرُوحَ قِصاصٌ﴾؛ در قصاص حالا يا قصاص نفس است يا قصاص طَرَف تماثل است؛ اگر كسي؛ كسي را كشت قاتل در برابر مقتول كشته ميشود او يك نفر را كشت خودش هم يك نفر است که كشته ميشود. دربارهٴ قصاص طرف اگر چشم كسي را از بين برد چشم او را از بين ميبرند و اگر گوش كسي را بريد گوش او را ميبُرند و اگر بيني كسي را قطع كرد بيني او را قطع ميكنند و هكذا که اين ناظر به حكم فقهي است. آيهٴ محل بحث كار به حكم فقهي ندارد بلکه ناظر به مسايل كلامي، سياسي و اجتماعي است. دربارهٴ مسئلهٴ كلامي قبلاً در سورهٴ مباركهٴ <نساء> گذشت كه آدمكشي مايهٴ خلود در جهنم است؛ آيهٴ 93 سورهٴ مباركهٴ <نساء> اين بود: ﴿وَ مَنْ يَقْتُلْ مُؤْمِنًا مُتَعَمِّدًا فَجَزاؤُهُ جَهَنَّمُ خالِدًا فيها وَ غَضِبَ اللّهُ عَلَيْهِ وَ لَعَنَهُ وَ أَعَدَّ لَهُ عَذابًا عَظيمًا﴾؛ اگر كسي مؤمني را عمداً بكشد كيفر او اين است كه مخلَّد در نار است، حالا اگر مؤمني را براي ايمان او بكشد ناگزير ميشود مرتد و كافر و مخلَّد در نار است؛ ولي اگر مؤمني را نه براي ايمان او، بلكه روي اختلافات زميني، اختلافات ملكي، اختلافات تجاري و مانند آن بكشد نه براي ايمان او، اين خلود منظور مكث طويل است نه به معناي جاودانهٴ در جهنم بودن، چون در اين حال فسق است نه كفر. بنابراين قتل مؤمن چنين خطري را در پي دارد كه جزايش جهنم است، غضب خداست، لعنت خداست و عذاب عظيم را خدا براي او آمده كرده است که اين ناظر به حكم كلامي است نه ناظر به مسئلهٴ فقهي. مسئله فقهي همان است كه قاتل قصاص ميشود (يك) و در قتل عمد كفاره دارد (دو)، حالا كفارهاش با كفاره قتل خطأ فرق ميكند؛ اما اين آيه نه آن حكم كلامي به آن صورتي را كه در آيهٴ 93 سوره <نساء> بيان كرد را متعرض است و نه حكم فقهي را كه در آيهٴ 45 همين سورهٴ مباركهٴ <مائده> بعداً ميفرمايند مطرح است كه ﴿ان النفس بالنفس و العين بالعين﴾.
بنابراين معلوم ميشود كه اين آيهٴ محل بحث ناظر به آن حكم فقهي نيست، چون در همين سوره حكم فقهياش مشخص شده است كه يك نفر در برابر يك نفر كشته ميشود. وقتي منظور حكم فقهي نشد برميگردد به شدت عمل که شدت عمل چند وجه براي او ذكر كردهاند كه چطور اگر كسي يك نفر را بكشد مثل آن است كه چند نفر را كشته است: يكي از وجوه آن است كه اگر كسي در جامعهاي دست به خونريزي زد و بيگناهي را كشت، همهٴ انسانها با او بد خواهند بود و مثل آن است كه خون همهٴ انسانها را ريخته و اين يك حكم عاطفي و اجتماعي است كه قرآن اين چنين تحليل ميكند. پس حكم قيامت را در سورهٴ مباركهٴ <نساء> مشخص كرد كه اگر كسي عمداً كسي را بكشد حكم جهنمش چيست[6] .
بيان حكم رواني اجتماعي سياسي آيه
حكم فقهي را در همين سوره <مائده> بيان كرد كه ﴿النفس بالنفس﴾[7] ؛ اما الان دارد حكم رواني، اجتماعي و سياسي را تحليل ميكند، چون همهٴ اين مسايل و علل را قرآن تبيين ميكند. فرمود که اگر كسي بيگناهي را بكشد خشم همهٴ مردم را بر خود روا كرده است و مثل آن است كه همه را كشته باشد يا مثل آن است كه نسبت به همه بدرفتاري كرده باشد و اگر كسي را احيا كند؛ يعني از خطر غرق نجات بدهد، از خطر سوختن نجات بدهد يا از مرگ نجات بدهد، مثل آن است كه نسبت به همهٴ افراد جامعه احسان كرده باشد و همه نسبت به او علاقمندند. بعد از اينكه اين مرزها مشخص شد؛ يعني معلوم شد كه اين آيه در صدد بيان حكم قيامت و جهنم نيست و بعد از اينكه معلوم شد در صدد بيان حكم فقهي و قصاص و حد مانند آن نيست، حالا ميشود تحليلات اجتماعي و سياسي کرد که اگر كسي خون كسي را ريخت امنيت را در جامعه به هم زده است و همهٴ انسانها با او بد هستند، مثل آن است كه نسبت با همه بد رفتاري كرده باشد (اين يك توجيه). توجيه ديگر آن است كه اگر كسي ـ كه با اصل جريان قصهٴ آدم هم سازگار است؛ يعني قصهٴ قابيل ـ بَدئاً خونريزي كرده باشد، سنتِ سيئهٴ خونريزي را در جامعه رواج داد و بعد از او هر كس ديگري را بكشد گذشته از اينكه خود آن شخصِ قاتل به كيفر خود محكوم ميشود وِزرِ اين گناه هم به عهدهٴ كسي است كه آدمكشي را باب كرده است كه اين جريان قابيل و هابيل ميتواند اين چنين باشد، براي اينكه او اوّل كسي بود كه آدم كشي را باب كرده است و ديگران اگر مظلومها را كشتند از آنجا ياد گرفتند. اين براساس <مَن سنَّ سنّةً سَيّنةً>[8] خواهد بود و در مقابل هم ﴿و من احياها﴾ است که اين هم سنت حسنه است كه ﴿فكانما احيا الناس جمعيا﴾ و ديگران هم به او تأسي ميكنند و هر كسي ايثار كرد و ديگري را از مرگ نجات داد ثواب اين ايثار را آن شخص بنيانگذار سنت حسنه ميبرد (اين دو وجه).
وجه بعدي آن است كه اگر كسي رهبر جامعه را بكشد مثل آن است كه همهٴ امت را كشت، چون بنياسرائيل به قتل انبيا مبتلا بودند خداوند دربارهٴ آنها اين چنين فرموده است و البته اين گونه از وجوه با اطلاق آيه هماهنگ نيست كه ما بگوييم منظور آن است كه كسي اگر امام را بكشد يا پيغمبر را بكشد مثل آن است كه همهٴ مردم را كشته است.
بيان وجه ديگري از قتل در آيه شريفه
وجه ديگر آن است كه منظور از اين قتل و احيا، قتل و احياي مادي نباشد، بلکه قتل و احياي معنوي باشد كه اگر كسي ديگري را فريب داد يا گمراه كرد و كسي شخصي را گمراه كرد مثل آن است كه جامعهاي را كشته باشد؛ يعني مرگِ روح ِ يك فرد به منزلهٴ مرگ بدنِ يك ملت است: ﴿من قتل نفسا﴾؛ يعني <من اضلها و اعماها و اغواها>؛ اگر كسي يك نفر را گمراه بكند مثل آن است كه جامعهاي را كشته باشد، چه اينكه اگر كسي يك نفر را هدايت بكند مثل آن است كه جامعهاي را از مرگ نجات داده باشد؛ يعني اگر كسي بتواند يك جوان را به دين هدايت بكند و از ضلالت برهاند مثل آن است كه يك پزشك يك ملتي را از مرگ برهاند كه ارزش زنده كردن جان يك نفر مثل ارزش زنده نگهداشتن جسم يك ملت است. اين سخن حق است در بعضي از روايات هم تأييد شده است[9] ؛ اما استنباطش از اين آيه كار آساني نيست. وجه ديگر آن است كه يك سخن دربارهٴ انسان است و يك سخن دربارهٴ زيد و عمرو كه مصداق اين طبيعتاند؛ اگر دربارهٴ مصداق سخن به ميان بيايد حكم همان است كه در آيهٴ 45 سورهٴ <مائده> خواهد آمد كه ﴿النفس بالنفس﴾ که اگر كسي يك نفر را كشت به همان اندازهٴ يك نفر كيفر ميبيند. يك وقت بحث در زيد و عمرو نيست، بلکه بحث در انسانيت زيد يا انسانيت عمرو است، انسانيت زيد و انسانيت عمرو با انسانيتِ يك ملت يكي است و فرق نميكند؛ منتها براي روشن شدن فرمود که اگر كسي انسانيت زيد را از بين برد فرقي نميكند مثل آن است كه يك جمعيتي را از بين برده باشد، چون هر دو اين نوعيت را دارند و اين سمت انسانيت را دارند. بنابراين بحث در عذاب جهنم نيست كه در سورهٴ مباركهٴ <نساء> گذشت و بحث در حكم فقهي نيست كه در آيهٴ 45 همين سورهٴ <مائده> خواهد آمد، بلکه بحث در تحليل اجتماعي و رواني است در حقيقت، لذا فرمود: ﴿مَنْ قَتَلَ نَفْسًا بِغَيْرِ نَفْسٍ أَوْ فَسادٍ فِي اْلأَرْضِ فَكَأَنَّما قَتَلَ النّاسَ جَميعًا وَ مَنْ أَحْياها فَكَأَنَّما أَحْيَا النّاسَ جَميعًا﴾.
ولي من لاولي له بودن حكومت اسلامي
كارهايي كه مربوط به نظام است در هيچ مرحلهاي معطل نميماند؛ اوّل پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) و بعد امام معصوم(سلام الله عليه) و اگر نشد منصوب خاص از طرف امام است و اگر اين سه مرحله نبود منصوب عام و آن فقه جامع الشرايط{است و اگر اين هم} نبود عدول مؤمنين و اگر نبود فَسقهٴ مؤمنين و اگر نبود فَسقهٴ كافرين و به هرتقدير حقوق بشريت بايد محفوظ بماند. اين چنين نيست كه خدا از طرفي بگويد قرآن من جهاني است و از طرفي در تنگناي يك محدودهٴ قم و حوزه قم يا ايران بخواهد بينديشد! اگر اين كتاب، كتاب بشريت است و براي جهان پيام دارد معنايش اين نيست كه اگر همهٴ شما مسلمان شديد. من شما را اداره ميكنم تا اينكه اين ضرورت به شرط المحمول باشد. ميگويد حالا چه شما مسلمان باشيد و چه كافر در هرصورت من يك حرف تازهاي براي همهٴ شما دارم. قرآن كه يك كتاب جهاني است با اينكه پيشبيني كرده است كه اگر تو تلاش و كوشش بكني: ﴿وَ ما أَكْثَرُ النّاسِ وَ لَوْ حَرَصْتَ بِمُؤْمِنينَ﴾[10] ؛ فرمود که پيامبرا! خيلي خودت را به زحمت نينداز، تو هر چه هم حرص بزني اينها ايمان نميآورند! ولي حرف تو حرف بشريت است و حرف بشريت يعني ولو ايمان هم نياورند به هرحال بايد اداره بشوند. اين است كه براي آنها هم باز پيام دارد. حالا اگر بيگناهي كشته شد هرگز خونش هدر نميرود و يكي از اين مراحل عهدهدار قصاص خواهد بود. وجوه ديگري هم تصوير ميشود كه ممكن است به خواست خدا در طي بحثهاي آينده اشاره بشود. از اينجا معلوم ميشود كه جريان قابيل و هابيل كه گفته شد او برادر را كشت و متحير ماند و چون متحير ماند نفهميد که چگونه برادر را دفن كند با اينكه قبلاً قابيل كشاورز بود و اين معنا را ميفهميد كه زمين را ميشود شيار كرد و خاكها را كنار بُرد و گندم را بذر افشاني كرد و دوباره خاك رويش ريخت که اينها را ميفهمد ولي در حال قتل و سرگرداني و حيراني اين مطلب از يادش رفته است، اين دربارهٴ قابيل كه يك انسان اوّلي است بعد از آدم(سلام الله عليه) قابل تصور است؛ اما دربارهٴ بنياسرائيلي كه آدمكشي براي اينها رواج داشت، آنها بعد از آدمكشي ديگر متحير نبودند. انبيا را كشتند و دفن كردند يا همان طور به وضع ديگر درآوردند، حالا افراد عادي براي آنها كه عادي بود. غرض آن است كه اين وجهي كه قبلاً گفته شد قابيل بعد از كشتن متحير شد، آن نكته دربارهٴ قتلهاي عادي که در بنياسرائيل اتفاق افتاد رخ نميدهد، براي اينكه آنها از اين كارها زياد كردند و دفن كردن هم براي آنها عادي بود. دربارهٴ احيا يك تجوّزي بايد اعمال بشود
نگاه قرآن دربارهٴ «احياء و اماته»
و قرآن كريم نسبت به قتل اماته نفرمود، نفرمود <من امات نفسا فكانما امات الناس جمعيا>؛ ولي دربارهٴ احيا فرمود: ﴿و من احياها﴾ درحالي كه احيا و اماته مخصوص خداست كه ﴿امات واحيا﴾[11] ﴿اضحك و ابكي﴾[12] ﴿اغني و اقني﴾[13] و مانند آن. اِحيا مخصوص ذات اقدس الهي است، چه اينكه اِماته هم مخصوص ذات اقدس الهي است. اين قتل ابزار كار است و دربارهٴ قتل ميشود به بشر اسناد داد و اما دربارهٴ احيا تجوزي است: ﴿و من احياها فكانما احيا الناس جمعيا﴾؛ احيا به معناي حيات دادن نيست، بلکه به اين معنا است كه جلوي مرگ كسي را بگيرد. پس بين ﴿احيا﴾ كه فعل ماضي است با (قَتَلَ) كه فعل ماضي است چنين تفاوتي هم است.
بيتوجهي بنياسرائيل نسبت به احكام الهي
مطلب بعدي آن است كه با اينكه فرمود ما براي بنياسرائيل اين قانون را مقرر كرديم و احكام را جداگانه تبيين كرديم: ﴿وَ لَقَدْ جاءَتْهُمْ رُسُلُنا بِالْبَيِّناتِ﴾؛ ماموران الهي با معجزات به طرف بنياسرائيل رفتند و اين احكام را هم به آنها ابلاغ كردند؛ اما ﴿ثُمَّ إِنَّ كَثيرًا مِنْهُمْ بَعْدَ ذلِكَ فِي اْلأَرْضِ لَمُسْرِفُونَ﴾؛ بسياري از اينها مسرف في الارضاند و نه تنها در مسايل شخصي اسراف ميكنند اصلاً روي زمين مسرفاند؛ نظير مفسد في الارض. اسرافِ روي زمين را هم از فرعون و مانند آن ياد كرده است و خود اين بنياسرائيل هم اين چنين بوده لذا: ﴿ثُمَّ إِنَّ كَثيرًا مِنْهُمْ بَعْدَ ذلِكَ﴾؛ يعني بعد از آمدن انبيا و بعد از مشاهدهٴ بينات و بعد از دريافت آن قانون الهي مسرف في الارض بودند؛ يعني بدون قصاص و بدون محاربه دست به خونريزي ميزدند. تناسب ايجاب كرد كه حكم <محاربين> را و <مفسدين في الارض> يا <مسرفين في الاراض> را در آيهٴ بعد بيان كند، پرسش:... پاسخ: خب البته سخني باز دربارهٴ ﴿من قتل نفسا بغير نفس﴾ است كه بايد ـ انشاءالله ـ بيان بشود که آن ـ انشاءالله ـ تمام كه شد نوبت ميرسد به حكم محاربين.
«و الحمد لله رب العالمين»