73/10/13
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: تفسیر/سوره مائده/آیه 30و31
﴿فَطَوَّعَتْ لَهُ نَفْسُهُ قَتْلَ أَخِيهِ فَقَتَلَهُ فَأَصْبَحَ مِنَ الخَاسِرِينَ﴾ (۳۰) ﴿فَبَعَثَ اللّهُ غُرَاباً يَبْحَثُ فِي الأَرْضِ لِيُرِيَهُ كَيْفَ يُوَارِيغ سَوْءَةَ أَخِيهِ قَالَ يَاوَيْلَتَي أَعَجَزْتُ أَنْ أَكُونَ مِثْلَ هذَا الغُرَابِ فَأُوَارِيَ سَوْءَةَ أَخِي فَأَصْبَحَ مِنَ النَّادِمِينَ﴾ (۳۱)
علت امارة بالسوء بودن نفس
در جهاد اكبر اگر انسان نفس را از هوا نهي نكند، نفس او را به هوس امر ميكند و اينكه نفس امارهٴ بالسوء ميشود براي آن است كه عقل ناهي از منكر نيست و اگر انسان نهي از منكر ميكرد و نفس را از هوس باز ميداشت هرگز نفس قدرت پيدا نميكرد كه امر به منكر بكند. مردان الهي را كه ذات اقدس الهي ميستايد ميفرمايد که اينها كسانياند كه نفسشان را ز زشتي باز ميدارند: ﴿و نهي النفس عن الهوي﴾ چنين افرادي موفقاند، مثل آنچه که سورهٴ <نازعات> آمده است كه ﴿و اما من خاف مقام ربه و نهي النفس عن الهوي* فان الجنة هي الماوي﴾[1] . اگر كسي در درون خود و در جهاد اكبر نهي از منكر نكرد آن گاه گرفتار امر به منكر ميشود؛ يعني نفسي كه ما را به زشتي دعوت ميكند اگر ما او را نهي از منكر نكنيم از آن به بعد او امر به منكر ميكند. نشانهٴ اين نهي از منكر آن است كه اگر كسي تن به تباهي و گناه داد، اظهار ملامت و سرزنش ميكند و خود را مذمت ميكند تا كم كم به توبه راه پيدا كند و نفس در اين مرحله نفسِ لوّامه است، چه اينكه در آيه دو سورهٴ <القيامة> اين چنين بيان ميكند كه ﴿وَ لا أُقْسِمُ بِالنَّفْسِ اللَّوّامَةِ﴾؛ اما اگر كسي نهي از منكر نكرد نه تنها از زشتيهاي نفس رنج نميبرد بلكه احياناً لذت هم ميبرد، براي اينكه ﴿وَ هُمْ يَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ يُحْسِنُونَ صُنْعًا﴾
[2] ؛ خيال ميكنند كار خوب انجام ميدهند و از كار خوب لذت ميبرند و لذا از كار زشت خودشان هم لذت ميبرند
معناي تطويع شدن انسان
اگر انسان نفس را نهي از منكر نكرد نفس امر به منكر ميكند و كم كم انسان را تطويع ميكند؛ يعني تدريجا تابع و طائع و مُنقاد خود ميسازد، چه اينكه در جريان قتل قابيل نسبت به هابيل اين چنين بود. قرآن كريم تعبيرش اين است: ﴿فَطَوَّعَتْ لَهُ نَفْسُهُ قَتْلَ أَخيهِ فَقَتَلَهُ﴾ که با فاي تفريع مترتب كرده است و فرمود: برادر كشي و آدم كشي متفرع بر آن تطويعِ نفس است، آنگاه فرمود:
تشريح معناي <اصبح>
﴿فَأَصْبَحَ مِنَ الْخاسِرينَ﴾؛ اين قاتل خسارت ديده است و سرمايه را باخت. كلمهٴ اصبح گرچه به معناي صبح كرد آمده و ميآيد؛ نظير كلمهٴ امسي که به معناي شام كرد است؛ ولي الان آنچه رايج است اصبح يعني به اين حالت در آمده است خواه شب كاري را كرده باشد صبح پشيمان بشود يا روز كاري را كرده باشد شب پشيمان بشود به هر تقدير ميگويند ﴿فاصبح من النادمين﴾. معناي اصبح اين نيست كه اين قتل در شب اتفاق افتاده است و اين شخص بامداد پشيمان شده است و ﴿فاصبح من النادمين﴾ يعني <دخل في ا لصبح نادما> اين چنين نيست. مشابه اين در سورهٴ مباركهٴ <آل عمران> گذشت، آيه 103 <آل عمران> اين بود كه ﴿وَ اعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللّهِ جَميعًا وَ لا تَفَرَّقُوا وَ اذْكُرُوا نِعْمَتَ اللّهِ عَلَيْكُمْ إِذْ كُنْتُمْ أَعْداءً فَأَلَّفَ بَيْنَ قُلُوبِكُمْ فَأَصْبَحْتُمْ بِنِعْمَتِهِ إِخْوانًا﴾، معنايش اين نيست كه اين عقد اخوت شب برقرار شد و شما صبح برادرانه برخواستيد اين طور نيست، بلكه ﴿فاصبحتم﴾ يعني <صرتم>؛ نظير آنچه كه در آ يهٴ نبأ در سورهٴ مباركهٴ <حجرات> آمده است، آيهٴ 6 سوره حجرات اين است: ﴿يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا إِنْ جاءَكُمْ فاسِقٌ بِنَبَإٍ فَتَبَيَّنُوا﴾؛ چرا تبين و جستجو كنيد؟ براي اينكه ﴿ان تصيبوا قوما﴾؛ مبادا به گروهي كه دروغ ميگويند برخورد كنيد: ﴿بِجَهالَةٍ فَتُصْبِحُوا عَلى ما فَعَلْتُمْ نادِمينَ﴾ که اين ﴿فتصبحوا﴾ يعني <تتحولوا نادمين>، و معنايش اين نيست كه شما شب حرف فاسق را تصديق بكنيد و صبح باندامت وارد زندگي بشويد و صبح كنيد در حال پشيماني اين طور نيست. بنابراين نميتوان از ﴿فاصبح من الخاسرين﴾ استفاده كرد كه اين قتل در شب بود؛ اما آيهٴ ﴿فَبَعَثَ اللّهُ غُرابًا يَبْحَثُ فِي اْلأَرْضِ﴾ مطالب فراواني را در خود دارد. حالا اين آيهاي كه ﴿فاصبح من النادمين﴾ ـ انشاالله ـ مطرح ميشود؛ اما آن آيهاي كه الان از آن گذشتيم ﴿فَأَصْبَحَ مِنَ الْخاسِرينَ﴾ است؛ يعني برادر كشي خسارت است و اين ديگر ندامت نيست؛ اما آيهٴ ﴿فَبَعَثَ اللّهُ غُرابًا يَبْحَثُ فِي اْلأَرْضِ﴾ ذيلش دارد که ﴿فَأَصْبَحَ مِنَ النّادِمينَ﴾ در آنجا بايد ـ انشاءالله ـ بحث بشود كه آيا اين ندامت توبه است يا نه؟ اين ﴿فَبَعَثَ اللّهُ غُرابًا يَبْحَثُ فِي اْلأَرْضِ﴾ مطالبي را در بر دارد كه بعضي از آنها متوسط است و بعضي از آنها بسيار مهم. از اين ﴿فَبَعَثَ اللّهُ غُرابًا يَبْحَثُ فِي اْلأَرْضِ﴾ معلوم ميشود كه غراب يعني كلاغ يك ماموريت الهي داشت و اين اختصاصي به كلاغ و مانند آن ندارد، بلكه همهٴ پرندهها و حيوانات كارهاي آنها به رهبري خدا انجام ميگيرد و اين يك اصل قرآني است كه تمام پرندهها و تمام جنبندهها و حيوانات زمامشان به دست خداست و با رهبري الهي حركت ميكنند آن هم در مسير مستقيم. مطلب دوم آن است كه همهٴ پرندهها مانند ساير جنبندهها اهل عبادتاند و اهل نمازند و نماز و عبادت خودشان را هم ميدانند. مطلب سوم آن است كه همهٴ اين پرندهها در عين حال كه به حسب ظاهر زندگي اينها از يكديگر جداست ولي واقعاً اينها به صورت يك جامعه به سر ميبرند؛ يعني امتاند نه فرد فرد و به منزله خود انساناند؛ منتها جامعهٴ انساني يك مقدار متمدنتر و متشكلتر است و جوامع حيواني اين چنين نيست وگرنه اينها با زندگي گروهي و اجتماعي محشور و مأنوساند.
حشر حيوانات و علت رفتار غراب
مطلب بعدي آن است كه همان طوري كه انسانها حشري دارند، براي حيوانات هم حشر است و اينها هم در حشر اكبر محشور ميشوند. اينها مطالب مهمي است كه از اين آيه و ساير آياتي كه مربوط به حيوانات و پرندههاست استنباط ميشود و بايد آياتي را كه اين امور را تأييد ميكند تلاوت بشود. مطلب بعدي آن است كه اين غراب براي اينكه حلِّ مشكل قابيل را به عهده بگيرد از طرف خدا مأمور شد كه كيفيت دفن را به او ياد بدهد. غراب با حيوانات ديگر و پرندههاي ديگر اين فرق را دارد که مثلاً مرغ خانگي با منقارش خاكها را كنار ميبرد براي اينكه اگر چيزي درون اين خاك بود آن را بگيرد و تغذيه كند، كار اين گونه از مرغها اين است كه اين خاكها را كنار ميبرند تا آنچه درون اينهاست و زير خاك است روشن بشود و آن را بگيرند. اين كار بشر را آشنا ميكند به كَندوكاو كردن و خاك را كنار بردن و از دل خاك با خبر شدن و چيزي را درآوردن، اين راهنماي بشر است در اين قسمتها. شايد بشرهاي اوّلي كه راهي به كَندوكاو زمين بردند و آنچه در نهان زمين است بيرون آوردند از اينجاها استفاده كردند. مشكل قابيل اين نبود كه چيزي را از زمين بيرون بياورد، بلکه مشكل قابيل اين بود كه اين جسد را دفن بكند و دفن براي او روشن نبود تا از اينكه اين بدن كم كم دارد بو ميآيد از اين خطر نجات پيدا كند. خداوند غرابي را مامور كرده و مبعوث كرده است كه سه كار بكند: كار اوّل اين است كه خاكها را كنار ببرد و كار دوم اين است كه آن گودي و عمق را نشان قابيل بدهد و چيزي را در آن گودي بگذارد و كار سوم اين بود كه دوباره اين خاكها را روي آن شيء مدفون بريزد كه اين ميشود دفن. اگر كنار بردن خاك بود مشكل قابيل حل نميشد و اگر چيزي را در زير خاك و آنجايي که آنجاي يكه خاك گرفته شد در جاي خاك بگذارد باز مشكل قابيل حل نميشود، براي اينكه اين بويش آزار ميكرد؛ اما اگر چيزي را در زير خاك بگذارند و خاك را روي آن بريزند اين مشكل قابيل حل ميشود. ذات اقدس الهي فرمود: غرابي مبعوث شده است كه اين سه كار را انجام ميدهد: ﴿فَبَعَثَ اللّهُ غُرابًا﴾ كه اين غراب ﴿يَبْحَثُ فِي اْلأَرْضِ﴾؛ بحث ميكند يعني زير و رو ميكند و خاكها را كنار مي برد. اين مباحثه هم همين طور است که مثلاً غبار شبهات، گرد و خاك شبهات و گرد و خاك اشكالها را كنار مي برد تا اينكه اصل آن مطلب ظهور پيدا كند. اين غراب خاكها را كنار بُرد تا به قابيل نشان بدهد كه چگونه شيئي را در درون خاك مستور ميكنند نه اينکه قرار ميدهند و نفرمود: <ليريه كيف يضع> فرمود: ﴿لِيُرِيَهُ كَيْفَ يُواري﴾؛ موارات دو كار است: يكي اينكه انسان چيزي را در دل زمين بگذارد و يكي هم خاك رويش بريزد كه بشود مستور، به كسي كه مستور است و متستّر است و خود را پنهان ميكند ميگويند که اين متواري شده است و تواري همين معنا را دارد. در جاهليت وقتي به كسي ميگفتند خدا به تو دختر داده است او خشمگين ميشد: ﴿وَ إِذا بُشِّرَ أَحَدُهُمْ بِاْلأُنْثي ظَلَّ وَجْهُهُ مُسْوَدًّا وَ هُوَ كَظيمٌ﴾، آن وقت ميماند كه آيا خجالت زده از قوم و قبيله فاصله بگيرد و متواري بشود يا اين دختر را در زمين دفن بكند؟[3] اين متواري شدن يعني متستّر شدن: ﴿يتواري﴾[4] و موارات في الارض كه در دفن معتبر است همين است؛ يعني خاك را كنار بردن و مرده را در دل زمين گذاشتن و بعد رويش خاك ريختن. بنابراين اين سه كار را غراب كرده است که از حيوانات ديگر آن دو كار برميآيد؛ يعني خاكها را كنار بردن و آن دانههايي كه در دل خاك است آن را گرفتن، اين از مرغ خانگي و مانند آن برميآيد. در مزرعهاي كه بذر افشاني كردهاند ميبينيد که اگر آن باغبان و كشاورز مواظب نباشد اين بذرها را مرغها و پرندهها ميخورند؛ يعني اين خاكها را كنار ميبرند و آن بذر را ميگيرند و تغذيه ميكنند، اين دو كار از حيوانات و پرندههاي عادي برميآيد، اما كار غراب سه كار بود: يكي خاك را كنار زدن، يكي چيزي را در درون آن زمين گذاشتن و بار سوم اين خاك را روي آن شيء قرار دادن كه آن را متواري بكند و مستور بكند. فرمود ﴿فبعث الله غرابا﴾ كه اين غراب سه كار ميكند؛ ﴿يَبْحَثُ فِي اْلأَرْضِ﴾؛ خاكها را كنار ميبرد تا دو كار ديگر را به قابيل نشان بدهد: ﴿لِيُرِيَهُ كَيْفَ يُواري سَوْأَةَ أَخيهِ﴾ نه <كيف يضع سوأة اخيه في الارض>، پس با اين موارات به او فهماند كه بايد بدن را اين چنين دفن كرد. از اينكه همهٴ حيوانات تحت تدبير الهياند، برابر آنكه هر موجودي كه در جهان است تحت تدبير ذات اقدس الهي است با آن قوانين عامه ميشود مطلب را اثبات كرد، لكن درباره خصوص پرندهها يا جنبندهها و ذي روح آيهٴ 56 سوره <هود> اين چنين دلالت ميكند كه ﴿ما مِنْ دَابَّةٍ إِلاّ هُوَ آخِذٌ بِناصِيَتِها﴾؛
در اختيار بودن زمام امور جنبندگان در حيطه قدرت الهي
هيچ جنبندهاي نيست مگر اينكه زمامش به دست خداست كه خدا زمامدار اوست. اگر همهٴ جنبندهها زمامشان در دست خداست و خدا هم كارها را بر مسير مستقيم اجرا ميكند كه ﴿ان ربي علي صراط مستقيم﴾[5] پس همهٴ اين موجودات، جنبندهها و پرندهها در نظام تكوين بر صراط مستقيم حركت ميكنند و وقتي بر صراط مستقيم حركت كردند بدون اطاعت و عبادت خدا نخواهند بود، براي اينكه زمامدار اينها خداست و اينها هم به دستور خدا حركت ميكنند.
اهل تسبيح و عبادت بودن پرندگان و جنبندگان
در سورهٴ مباركهٴ <نور> از جريان پرندهها اين چنين ياد كرده است: ﴿أَ لَمْ تَرَ أَنَّ اللّهَ يُسَبِّحُ لَهُ مَنْ فِي السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ وَ الطَّيْرُ صَافّاتٍ كُلُّ قَدْ عَلِمَ صَلاتَهُ وَ تَسْبيحَهُ﴾؛ يعني همهٴ پرندهها و آنچه در آسمان و زمين است از نماز و تسبيح خود باخبرند نه اينكه كلٌّ <قد علم الله صلاته و تسبيحه>، چون دربارهٴ علم مطلق خدا ذيل آيه كافي است كه فرمود: ﴿وَ اللّهُ عَليمٌ بِما يَفْعَلُونَ﴾[6] ؛ خدا به تمام كارهاي آنها عالِم است و هر چه ميكنند عالِم است، پس آن جملهاي كه فرمود: ﴿كُلُّ قَدْ عَلِمَ صَلاتَهُ وَ تَسْبيحَهُ﴾[7] نه يعني خدا ﴿علم صلاته و تسبيحه﴾، چون در جملهٴ بعد دارد كه خدا به همهٴٴ كارهاي آنها عالم است؛ معلوم ميشود که ﴿كل قد علم صلاته و تسبيحه﴾ يعني كل واحد از اينها صلات و تسبيح خود را ميدانند. در سورهٴ مباركهٴ <انعام> هم براي اين حيوانات در حشر اكبر يك معاد كلي قائل شده است و اينها در حشر اكبر به لقاي الهي بار مييابند، آيهٴ 38 سوره <انعام> اين است كه ﴿وَ ما مِنْ دَابَّةٍ فِي اْلأَرْضِ وَ لا طائِرٍ يَطيرُ بِجَناحَيْهِ إِلاّ أُمَمٌ أَمْثالُكُمْ ما فَرَّطْنا فِي الْكِتابِ مِنْ شَيْءٍ ثُمَّ إِلى رَبِّهِمْ يُحْشَرُونَ﴾ که اين در حشر اكبر است البته كه همه به آن سمت محشور ميشوند. خب پس پرندهها و همچنين جنبندهها روي اين قوانين عامه با رهبري خداي سبحان حركت ميكنند و در مسير مستقيم حركت ميكنند و اهل تسبيح و نمازند و به تسبيح و نماز خود هم علم دارند و غافل نيستند.
انسانهايي که به صورت حيوان در بيآيند اينها منافي هم نيستند كه هم خود حيوانات در حشر اكبر محشور باشند و هم بعضي از انسانهاي درندهخو به صورت حيوان در بيايند. ذيل آيهٴ ﴿يَوْمَ يُنْفَخُ فِي الصُّورِ فَتَأْتُونَ أَفْواجًا﴾[8] آنجا فريقين نقل كردند؛ يعني هم اهل سنت و هم شيعهها كه پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرمود: عدهاي به صورتهاي گوناگون درميآيند و به صورت حيوان درميآيند و نام بعضي از آن حيوانات را هم در ذيل آن آيهٴ ﴿فَتَأْتُونَ أَفْواجًا﴾[9] آمده است. به هر تقدير خواه آيهٴ ﴿وَ إِذَا الْوُحُوشُ حُشِرَتْ﴾[10] ناظر به اين انسانهايي باشد كه به صورت وحش درميآيند يا ناظر به خود حيوانات ديگر، اين آيه سورهٴ <انعام> كه دارد: ﴿ثم الي ربهم يحشرون﴾ ناظر به همهٴ اينهاست: ﴿وَ ما مِنْ دَابَّةٍ فِي اْلأَرْضِ وَ لا طائِرٍ يَطيرُ بِجَناحَيْهِ إِلاّ أُمَمٌ أَمْثالُكُمْ ما فَرَّطْنا فِي الْكِتابِ مِنْ شَيْءٍ ثُمَّ إِلى رَبِّهِمْ يُحْشَرُونَ﴾[11] در حشر اكبر همه اينها محشور ميشوند. عمده آن است كه وقتي طبق آيات قرآن كريم زمام اين پرندهها و جنبندهها به دست خداست و خداوند بر صراط مستقيم راهنمايي ميكند و اينها هم مطيع و منقاد رهبري خدا هستند، ميبينيم که بر همين
بيان معيارهاي مأموريتهاي خاص خدا براي پرندهها و جنبندهها
معيار كلي مامورتيهاي خاصي را خدا به اينها ميدهد؛ گاهي ماموريتهاي تعليم است، گاهي ماموريتهاي عذاب است، گاهي ماموريتهاي اعجازي است و مانند آن. آنجايي كه ماموريتهاي تعليم باشد نمونههايي دارد كه يكي از نمونهها همين آيهٴ سورهٴ <مائده> است كه محل بحث است: ﴿فَبَعَثَ اللّهُ غُرابًا يَبْحَثُ فِي اْلأَرْضِ لِيُرِيَهُ كَيْفَ يُواري سَوْأَةَ أَخيهِ﴾. مشابه اين تعليم دار جريان قوم حضرت سليمان (سلام الله عليه) هم است، آيه چهارده سورهٴ <سبأ> اين است ﴿فَلَمّا قَضَيْنا عَلَيْهِ الْمَوْتَ﴾؛ يعني بعد از اينكه قضاي الهي بر اين شد كه سليمان رحلت كند خيليها كه در خدمت سليمان (سلام الله عليه) بودند از ارتحال آن حضرت باخبر نبودند: ﴿فَلَمّا قَضَيْنا عَلَيْهِ الْمَوْتَ ما دَلَّهُمْ عَلي مَوْتِهِ إِلاّ دَابَّةُ اْلأَرْضِ تَأْكُلُ مِنْسَأَتَهُ﴾ که آن دابه يا آن موريانه يا هر چه بود اين عصا را خورد و اين عصا افتاد و سليماني كه به عصا تكيه كرده بود او هم افتاد و اينها فهميدند كه سليمان مرده است. اين يك كار طبيعي نبود و خدا ميفرمايد كه مرگ سليمان را اين دابه و جنبنده به آنها فهماند که اين دلالتِ اين حيوان است: ﴿ما دَلَّهُمْ عَلي مَوْتِهِ إِلاّ دَابَّةُ اْلأَرْضِ تَأْكُلُ مِنْسَأَتَهُ﴾. گاهي چوبي را موريانه ميخورد که تغذيهٴ عادي است و يك وقت عصاي سليمان را ميخورد كه او بيفتد که اين هم ماموريت الهي است، چه اينكه در جريان هدهد مشابه اين تعليم است منتها اين تعليم اعجازي است، در سورهٴ مباركهٴ <نمل> آيهٴ 20 به بعد اين است: ﴿وَ تَفَقَّدَ الطَّيْرَ﴾ يعني سليمان وقتي كه نگاه كرد ديد كه همهٴ پرندهها در جاي خود هستند اما هدهد نيست: ﴿فَقالَ ما لِيَ لا أَرَي الْهُدْهُدَ أَمْ كانَ مِنَ الْغائِبينَ﴾ و اگر او عذر موجهي براي غيبت خود ذكر نكرد من او را عذاب ميكنم: ﴿فَمَكَثَ غَيْرَ بَعيدٍ فَقالَ أَحَطْتُ بِما لَمْ تُحِطْ بِهِ وَ جِئْتُكَ مِنْ سَبَإٍ بِنَبَإٍ يَقينٍ﴾[12] ، البته آنچه را كه در سورهٴ <نمل> از جريان اين پرنده ياد ميكند به معجزهٴ سليمان نزديكتر است تا يك امر عادي، زيرا اين هدهد گذشته از اينكه از آن روش خاصي كه مربوط به نوع آنهاست استفاده كرده است برهاني اقامه ميكند بر لزوم توحيد كه اين برهان هم در رديف برهانهاي مقبول و معقولِ اهل كلام و حكمت است. آن برهانش اين است كه ﴿وَجَدْتُها وَ قَوْمَها يَسْجُدُونَ لِلشَّمْسِ مِنْ دُونِ اللّهِ وَ زَيَّنَ لَهُمُ الشَّيْطانُ أَعْمالَهُمْ فَصَدَّهُمْ عَنِ السَّبيلِ فَهُمْ لا يَهْتَدُونَ أَلاّ يَسْجُدُوا لِلّهِ الَّذي يُخْرِجُ الْخَبْءَ فِي السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ وَ يَعْلَمُ ما تُخْفُونَ وَ ما تُعْلِنُونَ﴾[13] ؛
موحد بودن پرندگان و حيوانات
گفت اينها چرا شمس و مانند آن را عبادت ميكنند چرا آن خدايي كه هر مستوري را در آسمان و زمين آشكار ميكند و مشهور ميكند او را عبادت نميكنند؟ آن خدايي كه از سر و عَلَن با خبر است او را عبادت نميكنند؟ ميبينيد که اين برهان در رديف برهانهاي مقبولِ اهلِ معقول از بزرگان حكمت و كلام است. يك حيوان بتواند اين چنين بر توحيد استدلال كند آن هم بر توحيد ربوبي كه توحيد ربوبي حتماً مستلزم توحيد خالقي و توحيد خالقي حتما مستلزم توحيد ذات واجب تعالي است. از آن طرف استلزامي نيست، چون عدهاي ذات واجب را واحد ميدانند ولي در خالقيت مشركاند و بعضي خالق را واحد ميدانند در ربوبيت مشركاند و بعضي رب را احياناً ممكن است واحد بدانند در عبادت مشركاند گرچه اين اخير كم است يا شايد نباشد؛ ولي به هر تقدير از اين طرف تلازم است که اگر كسي در ربوبيت موحد بود يقينا در خالقيت موحد است و يقيناً در توحيد ذاتي موحد است. اين حيوان در سطح بالا و عميق چنين استدلالي را ارائه ميكند و نميشود به جريان هدهد تمسك كرد كه همهٴ حيوانات در اين سطحاند يا لااقل مثلاً هدهد اين چينن است و آن شايد روي تعليم وجود مبارك حضرت سليمان باشد؛ اما اصل استدلالش و راهنمايياش حق است. ﴿وَجَدْتُها وَ قَوْمَها يَسْجُدُونَ لِلشَّمْسِ مِنْ دُونِ اللّهِ﴾ که فهميد كه اينها موحد نيستند. اگر يك موجودي از ظواهر اعمال بدني باخبر باشد و از درون جان اينها اطلاع نداشته باشد، نميداند كه اين عبادتي كه ميكنند براي شمس است يا براي خالق شمس و بعد هم اين تعبيرِ وحدت سياق نشان ميدهد كه حرف، حرف اوست: ﴿وَجَدْتُها وَ قَوْمَها يَسْجُدُونَ لِلشَّمْسِ مِنْ دُونِ اللّهِ وَ زَيَّنَ لَهُمُ الشَّيْطانُ أَعْمالَهُمْ فَصَدَّهُمْ عَنِ السَّبيلِ فَهُمْ لا يَهْتَدُونَ* أَلاّ يَسْجُدُوا لِلّهِ الَّذي﴾[14] چرا مهتدي نيستند؟ عدم اهتدايشان به چيست؟ به اينکه براي غير خدا سجده ميكنند. چرا خدايي كه اينها را آفريد را سجده نميكنند؟ قرآن در بخشهاي ديگر همين استدلال را دارد كه چرا شما شمس و قمر را عبادت ميكنيد و خالق شمس و قمر را عبادت نميكنيد[15] ؟ اين روي اِعجاز وجود مبارك سليمان است كه حيوان به اين حد رسيده است و اثبات اينكه ساير حيوانات به اين حد از عقل ميرسند دشوار است و ما دليل نداريم. تعليمات داوود و سليمان (سلام الله عليهما) در اينها اثر گذاشت و وقتي كه سلسله جبال را قرآن ميفرمايد كه ﴿يا جِبالُ أَوِّبي مَعَهُ﴾[16] ، گرچه هر موجودي تسبيح گوي حق است؛ اما به سلسله جبال دستور ميرسد كه وقتي داوود دارد نماز ميخواند يا مناجات ميكند شما با ا و هم ناله باشد: ﴿يا جِبالُ أَوِّبي مَعَهُ﴾ که سلسله جبال اين چنيناند و پرندهها با او اين چنيناند. اين نشان ميدهد كه يك رهبري عبادي و عقلي و شهودي براي داود و سليمان (سلام الله عليهما) نسبت به اين موجوداتِ زير مجموعهٴ اينها بوده است.
گاهي اينها مأمور ميشوند براي تعليم در سطوح مختلف كه اين چند آيه نشان ميداد و گاهي هم پرندهها مأمور عذاب الهي واقع ميشوند؛ نظير﴿وَ أَرْسَلَ عَلَيْهِمْ طَيْرًا أَبابيلَ* تَرْميهِمْ بِحِجارَةٍ مِنْ سِجِّيلٍ﴾[17] . بنابراين اگر پرندهاي كاري انجام داده است و انسان از آن پرنده استفاده كرده است، اين مأموريت الهي را انجام داد و چيز با سابقهاي هم است و بي سابقه نيست.
بلاواسطه بودن مقصود از ابنآدم
مطلب مهم بعدي آن است كه اين ﴿فَبَعَثَ اللّهُ غُرابًا يَبْحَثُ فِي اْلأَرْضِ لِيُرِيَهُ كَيْفَ يُواري سَوْأَةَ أَخيهِ﴾ دو فايدهٴ عميق را در كنار هم دارد: يكي قبلاً بيان شد و آن اين است كه منظور از اين فرزندان آدم فرزندانِ سُلبياند نه فرزندان معالواسطه؛ مثل اينكه الان به افراد عادي ميگويند يابن آدم که منظور از اين ﴿ابني آدم﴾ دو نفر از قبيله بني اسرائيل نبود كه اينها فرزندان معاواسطه آدم باشند و خدا فرموده باشد: ﴿واتل عليهم نبأ ابني آدم﴾[18] چرا؟ براي اينكه بني اسرائيل از اين حوادث زياد ديده بودند و انسانهايي كه در آن عصر زندگي ميكردند مرتب مردهها را دفن ميكردند و اين ديگر معلوم بود كه مرده را بايد چه كرد و ديگر اين شخص متحير نميشد كه با مرده بايد چه كند؟
عدم وجود پدر و مادر براي آدم و حوّا
اين بحث قبلاً گذشت كه اين ظاهر ﴿ابني آدم﴾[19] فرزندان بلاواسطهاند نه مع الواسطه طبق اين شاهد. مطلب مهم ديگر آن است كه بعضيها فكر ميكنند همهٴ انسانهايي كه در روي زمين هستند فرزند آدم و حوا هستند و آدم و حوا انسان مسئول بودند و فرزندانِ انسانهاي غير مسئول بودند؛ يعني قبل از آدم و حوا (سلام الله عليهما) انسانهايي زندگي ميكردند منتها غير مسئول و آدم و حوا فرزندان آن انسانهاي غير مسئولاند، چون آنها رشد عقلي نداشتند مسئول نبودند و مسئوليتِ با عقل از پيدايش آدم و حوا پديد آمده است. پس آدم و حوا فرزندِ پدر و مادري بودند كه نسل قبل بودند منتها آنها غير مسئول بودند و آدم و حوا مسئول هستند. در سورهٴ مباركهٴ <آل عمران> اين بحث مبسوطاً گذشت، مخصوصاً از آيهٴ 59 سوره <آل عمران> چنين استفاده شد كه اگر قبل از آدم و حوا (سلام الله عليهما) افرادي بودند آنها كلاً منقرض شدند و آنچه فعلاً روي زمين زندگي ميكنند فرزندان آدم و حوا هستند و آدم فرزند كسي نبود، براي اينكه خداوند جريان عيسي را كه ميخواهد تشريح كند در آيهٴ 59 سوره آل عمران كه قبلاً بحث شد اين چنين ميفرمايد: ﴿إِنَّ مَثَلَ عيسى عِنْدَ اللّهِ كَمَثَلِ آدَمَ خَلَقَهُ مِنْ تُرابٍ ثُمَّ قالَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ﴾؛ آنهايي كه دربارهٴ عيسي (سلام الله عليه) مشكلي داشتند، خدا ميفرمايد: جريان عيسي مانند جريان آدم است، شما جريان آدم را قبول داريد که او بدون پدر و مادر خلق شد، جريان حضرت عيسي كه آسان تر است كه عيسي گرچه پدر نداشت ولي مادر كه داشت. شما اگر ميگوييد چگونه ممكن است كسي بدون پدر به دنيا بيايد، كسي كه بدون پدر و مادر به دنيا آمد در اثر قدرت خدا، يقيناً همان خدا ميتواند كسي را بدون پدر خلق بكند. اگر آدم پدر و مادري ميداشت، چگونه خدا استدلال ميكرد كه جريان عيسي مثل جريان آدم است؟ آنها ميتوانستند بگويند كه جريان آدم با جريان عيسي فرق ميكند و آدم پدر و مادر داشت مثل افراد عادي و عيسي پدر نداشت که اينها با هم هماهنگ نيستند. در آنجا اين بحث نشان داد كه آدم (سلام الله عليه) از خاك بود و فرزند كسي نبود، البته مراحل تكامل سر جايش محفوظ است، بطلان طفره سر جايش محفوظ است و اگر خاك بخواهد انسان بشود مراحل بايد محفوظ بماند و بايد طي بشود، حالا يا با سرعت يا با بُطئ. اگر به كندي انجام بگيرد همين جريان عادي و عادت است و اگر با سرعت انجام بگيرد خَرق عادت است که ميشود معجزه؛ ولي اين مراحل يقيناً طي شده است چون طفره مستحيل است. آنچه از اين آيه برميآيد اين است كه آدم (سلام الله عليه) فرزند كسي نبود، زيرا اگر نسل قبلي بود و بشرهاي روي زمين زندگي ميكردند و آدم و حوا فرزندان همان نسل قبلي بودند يعني افرادي بودند كه پدر و مادر آدم و حوا بودند، فرزندانِ آدم و حوا هم مثل آنها ميديدند كه آنها با مرده هايشان چه ميكنند و در هرصورت اگر مرده را مثل هندوها ميسوزاندند قابيل هم ميسوزاند و اگر دفن ميكردند اين هم دفن ميكرد. از اينكه خدا ميفرمايد: قابيل مانده است و نميداند دچه بكند، معلوم ميشود که از هيچ كس نديد. اگر يك نسلي بود و انسانهايي بودند و آدم و حوا فرزندان همان انسانها بودند، آنها در هرصورت مرگ داشتند و اين چنين نبود که كسي نميرد، با مرده هر كاري ميكردند قابيل هم با مردهاش همان كار را ميكرد؛ از اينكه مانده و متحير شده و ندانست كه با اين بدن چه بكند معلوم ميشود که كسي را نمي ديد و معلوم ميشود که نسلي در كار نبود. اگر هم ادلهاي دلالت بكند كه قبل از آدم (سلام الله عليه) افراد ديگري بودند چه اينكه چنين رواياتي است[20] ، جمعش اين است كه آنها كاملاً منقرض شدند و چيزي از آنها نمانده است و آدم و حوا از خاك خلق شدند البته با طيّ اين مراحل تكاملي حالا يا دفعي يا تدريجي. ﴿فَبَعَثَ اللّهُ غُرابًا يَبْحَثُ فِي اْلأَرْضِ لِيُرِيَهُ كَيْفَ يُواري﴾ که بعضي خواستند بگويند ضمير يري به ﴿الله﴾ برميگردد[21] و بعضي خواستند بگويند به غراب[22] . اگر به ﴿الله﴾ برگردد حق است؛ منتها كلمهٴ ﴿الله﴾ يك مقدار فاصله دارد؛ ولي اگر به غراب برگردد چون غراب ماموريت الهي دارد آن هم با تعليم الهي است ضمير ﴿يبحث﴾ به غراب برميگردد و مناسب است كه ضمير يري هم به غراب برگردد، چون نزديك هم است: ﴿فَبَعَثَ اللّهُ غُرابًا يَبْحَثُ فِي اْلأَرْضِ لِيُرِيَهُ كَيْفَ يُواري سَوْأَةَ أَخيهِ﴾ و اين جسد را هم ﴿سواة﴾ گفتند براي اينكه <يسوء الانسان> است و <ما تتكره الطبيعه> است، چيز ي كه انسان خوشش نميآيد به آن ميگويند سوئه، حالا يا براي اينكه كم كم داشت متعفن ميشد يا براي اينكه اين جسد را ميخواهد دفن كند و از شر برادر كشي و آدم كشي و از اين ننگ نجات پيدا كند، به هر تقدير اين ﴿سواة﴾ است. ﴿قالَ يا وَيْلَتى﴾ که اين ﴿قالَ يا وَيلَتي﴾ نشان ميدهد كه همزمانِ قتل غراب پديد نيامد كه اين كار را بكند، مدتي قابيل سرگردان بود، چون اگر همان زمان كه قابيل، هابيل را كشت همزمان اين غراب آمده بود و چيزي را دفن كرده بود همانجا قابيل ياد ميگرفت؛ اما از اينكه گفت: ﴿يا وَيْلَتى أَ عَجَزْتُ أَنْ أَكُونَ مِثْلَ هذَا الْغُرابِ﴾ معلوم ميشود که يك مدت متحير و سرگردان بود و نميدانست با اين مرده چه كند و بعدها فهميد: ﴿يا وَيْلَتى أَ عَجَزْتُ أَنْ أَكُونَ مِثْلَ هذَا الْغُرابِ فَأُوارِيَ سَوْأَةَ أَخي﴾ كه من هم بدن برادرم را موارات كنم؛ يعني سه كار كنم: خاك را از روي زمين بردارم (يك)، اين مرده را زير خاك بگذارم (دو) و بعد هم خاك رويش بريزم و او را مستور كنم و موارات كنم (سه):
تبيين فرق ندامت و توبه
﴿فَأُوارِيَ سَوْأَةَ أَخي فَأَصْبَحَ مِنَ النّادِمينَ﴾ که اين ﴿فَأَصْبَحَ مِنَ النّادِمينَ﴾ غير از آن ﴿فاصبح من الخاسرين﴾ است، آن مربوط به قتل است و اين مربوط به دفن است. در جريان قتل خسارت ديده است يعني اصل سرمايه را باخت و در جريان دفن كاري را جاهلانه انجام داد؛ يك جاهل پشيمان ميشود و ميگويد عجب كاري بود که ما كرديم که اين ندامت، ندامتي نيست كه توبه باشد. آنكه گفته شد: <كَفي بالنَّدَم توبة>[23] آن در صورتي است كه انسان در پيشگاه خدا خود را شرمنده ببيند و اين درجهاي از توبه است که <كفي بالنَّدَم توبةً> و اما اگر كسي بي تحقيق كاري را انجام داد و بعد متضرر شد، پشيمان ميشود که اين توبه نيست؛ نظير همان آيهٴ 6 سوره <حجرات> كه ﴿إِنْ جاءَكُمْ فاسِقٌ بِنَبَإٍ فَتَبَيَّنُوا أَنْ تُصيبُوا قَوْمًا بِجَهالَةٍ فَتُصْبِحُوا عَلي ما فَعَلْتُمْ نادِمينَ﴾ که آنجا نادمين به معناي تائبين كه نيست، بلکه آن ندم آن تأثّر روحي است و انسان كاري را ندانسته و بي تحقيق انجام داد پشيمان ميشود و متأثر ميشود، حالا گاهي ممكن است معصيت باشد و گاهي ممكن است معصيت نباشد. يك وقت است كه بدون اطلاع قبلي رفت جايي و بعد ديد که آن آقا نيست، پشيمان ميشود كه چرا من قبلاً كسب اطلاع نكردم؟ اين ندامت است، اين گونه از امور را كه نميگويند توبه است. ندامت آن است كه انسان كاري را كه خلاف شرع است انجام بدهد و بعد رابطهٴ خود را با ذات اقدس الهي اين چنين ترسيم كند كه خدايا! من پشيمانم از اين كار اين يا تمام توبه است يا مقدمهٴ توبه است يا شرط توبه است و مانند آن. اما يك وقت است كه خلاف شرع نيست، بلکه اين كارِ زيانباري را كرده و ميتوانست متضرر نشود يا كسي بدون تحقيق ـ نظير همين مثالهايي كه گفته شد ـ كرده که بعد متضرر شده و بعد پشيمان ميشود، اين ندم همان ندم است، بنابراين قابيل آن كار اوّلياش مايهٴ خسارت بود، لذا فرمود: ﴿فاصبح من الخاسرين﴾ و كار بعدياش كه فكر نكرده كه بررسي بكند و ببيند كه چطور ميشود دفن كرد و خود را كمتر از كلاغ يافت، گفت كه من هم ميتوانستم که مثلاً فكر بكنم و کم کم بفهمم و مانند آن، از اين وسيله استفاده نكرده يا از فكر مثلاً استفاده نكرد و پشيمان شده است. احتمال اينكه اين ندامت به اصل قتل برگردد محال نيست؛ اما غرض اين است كه آيه كاملاً اينها را از هم جدا كرده است: آنچه مربوط به قتل است را فرمود: ﴿فاصبح من الخاسرين﴾ آنچه مربوط به دفن است را فرمود: ﴿فاصبح من النادمين﴾.
«و الحمد لله رب العالمين»