73/09/22
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: تفسیر/سوره مائده/آیه 21 الی 26
﴿يَاقَوْمِ ادْخُلُوا الأَرْضَ المُقَدَّسَةَ الَّتِي كَتَبَ اللّهُ لَكُمْ وَلاَ تَرْتَدُّوا عَلَي أَدْبَارِكُمْ فَتَنْقَلِبُوا خَاسِرِينَ﴾ (۲۱) ﴿قَالُوا يَا مُوسي إِنَّ فِيهَا قَوْماً جَبَّارِينَ وَإِنَّا لَن نَدْخُلَهُا حَتَّي يَخْرُجُوا مِنْهَا فَإِن يَخْرُجُوا مِنْهَا فَإِنَّا دَاخِلُونَ﴾ (۲۲) ﴿قَالَ رَجُلاَنِ مِنَ الَّذِينَ يَخَافُونَ أَنْعَمَ اللّهُ عَلَيْهِمَا ادْخُلُوا عَلَيْهِمُ البَابَ فَإِذَا دَخَلْتُمُوهُ فَإِنَّكُمْ غَالِبُونَ وَعَلَي اللّهِ فَتَوَكَّلُوا إِن كُنْتُم مُؤْمِنِينَ﴾ (۲۳) ﴿قَالُوا يَا مُوسَي إِنَّا لَن نَدْخُلَهَا أَبَداً مَا دَامُوا فِيهَا فَاذْهَبْ أَنْتَ وَرَبُّكَ فَقَاتِلاَ إِنَّا هَا هُنَا قَاعِدُونَ﴾ (۲٤) ﴿قَالَ رَبِّ إِنِّي لاَ أَمْلِكُ إِلَّا نَفْسِي وَأَخِي فَافْرُقْ بَيْنَنَا وَبَيْنَ القَوْمِ الفَاسِقِينَ﴾ (۲۵) ﴿قَالَ فَإِنَّهَا مُحَرَّمَةٌ عَلَيْهِمْ أَرْبَعِينَ سَنَةً يَتِيهُونَ فِي الأَرْضِ فَلاَ تَأْسَ عَلَي القَوْمِ الفَاسِقِينَ﴾ (۲۶)
بيان اهميت سرزمين مقدسه
اين محاورهاي كه بين وجود مبارك موسي(سلام الله عليه) با بني اسرائيل اتفاق افتاد از چند جهت مورد بحث است: يكي اينكه موسي كليم به اينها فرمود: شما وارد سرزمين مقدس بشويد اين نه براي آن است كه آنها جا نداشتند، بلكه براي آن است كه سرزمين مقدس بايد از ناپاكان تطهير بشود.
مراد از «ادخلوا» در آيه
مطلب دوم آن است كه اينكه فرمود: ﴿ادْخُلُوا﴾ غرضِ اوّلي جنگ نبود و به اين معنا نيست كه جنگ بكنيد، بلكه فرمود شما وارد بشويد اگر منتهي به جنگ شد جنگ هم خواهيد كرد و پيروز هم خواهيد شد؛ نظير آنچه كه خداوند به وجود مبارك پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) در سورهٴ «فتح» آيهٴ 27 وعده داد و فرمود: ﴿لَقَدْ صَدَقَ اللّهُ رَسُولَهُ الرُّؤْيا بِالْحَقِّ لَتَدْخُلُنَّ الْمَسْجِدَ الْحَرامَ إِنْ شاءَ اللّهُ آمِنينَ مُحَلِّقينَ رُؤُسَكُمْ و مُقَصِّرينَ﴾؛ شما وارد ميشويد اما پيروزمندانه وارد ميشويد و آنها يا تسليم ميشوند يا اگر به مبارزه برخواستند محكوم به شكست خواهند شد.
تطهير سرزمين مقدس توسط قوم موسي(عليه السلام)
مطلب سوم آن است كه اين كه فرمود ارض مقدس و اينكه قوم موسي گفتند: ﴿إِنَّ فيها قَوْمًا جَبّارينَ﴾، اين جمعش به آن است كه سرزمينْ مقدس است براي اينكه مزار انبياء بود و مدفن انبياء بود و مشهد بسياري از اوليا بود؛ ولي فعلاً ظالمين تصرف كردند نه اينكه آينده مقدس خواهد شد و اين سرزمينِ مطهر را شما از رجسِ آلودگان پاك كنيد؛ مثل اينكه مكه جاي مقدسي بود و كعبه در او بود؛ ولي بتكده شد و ذات اقدس الهي فرمود: برويد اين كعبه را از لوث بتها تطهير كنيد و از اين جهت اينها مامور شدند كه بروند آن سرزمين را تطهير كنند و جا براي خود كه متعبدند باز كنند.
تبيين علت حرام شدن اشياء حلال براي قوم موسي(عليه السلام)
مطلب چهارم آن است كه اين كه خداوند فرمود: ﴿ادْخُلُوا اْلأَرْضَ الْمُقَدَّسَةَ الَّتي كَتَبَ اللّهُ لَكُمْ﴾، چگونه فرمود كه چهل سال اينها محرومند ﴿أَرْبَعينَ سَنَةً يَتيهُونَ فِي اْلأَرْضِ﴾؟ جوابش اين است كه چيزي را خداوند به عنوان طيّب بر ملتي حلال ميكند ولي آن ملت در اثر ستم و ظلم به خود از آن نعمت الهي محروم ميشوند، چه اين كه در سورهٴ مباركهٴ «نساء» هم مشابه اين گذشت كه ﴿فَبِظُلْمٍ مِنَ الَّذينَ هادُوا حَرَّمْنا عَلَيْهِمْ طَيِّباتٍ أُحِلَّتْ لَهُمْ﴾ كه اين بحثش در سورهٴ مباركهٴ «نساء» آيهٴ 160 قبلاً گذشت. پس معلوم ميشود كه گاهي چيزي طيّب است و بر امتي حلال است و در اثر عصيان و تبهكاري آن امت اينها حرام ميشود.
تبيين اقسام تحريم
تحريم دو قسم است: يا تحريم تشريعي است يا تحريم تكويني؛ آيهٴ 160 سورهٴ «نساء» تحريم تشريعي است كه فرمود: ﴿فَبِظُلْمٍ مِنَ الَّذينَ هادُوا حَرَّمْنا عَلَيْهِمْ طَيِّباتٍ أُحِلَّتْ لَهُمْ﴾؛ ديگر از آن به بعد مجاز نبودند در آن طيّبات تصرف بكنند؛ ولي تحريمي كه در مسئلهٴ تيه وارد شده است: ﴿فَإِنَّها مُحَرَّمَةٌ عَلَيْهِمْ أَرْبَعينَ سَنَةً﴾، آن يك تحريم تكويني است كه به خواست خدا جزء مطالب ششم يا هفتم خواهد بود. پس اگر اين سرزمين براي يهوديها نوشته شده است در اثر تمرّد محروم شدند و تمرّدشان هم به اين بود كه موسي كليم به آنها فرمود: ﴿ادْخُلُوا اْلأَرْضَ الْمُقَدَّسَةَ الَّتي كَتَبَ اللّهُ لَكُمْ﴾ و آنها صريحاً در برابر موسي اعتراض كردند و در اعتراض هم ادب را رعايت نكردند و از نحوه تعبير آنها معلوم ميشود كه ادب را رعايت نكردند.
بيان خسران دنيوي و اخروي قوم موسي(عليه السلام)
مطلب بعدي آن است كه اينكه فرمود: ﴿وَ لا تَرْتَدُّوا عَلي أَدْبارِكُمْ فَتَنْقَلِبُوا خاسِرينَ﴾ اين حذف متعلق مفيد عموم است و اختصاصي به خسران آخرت ندارد و خسران دنيا را هم شامل ميشود: «فَتَنْقَلِبُوا خاسِرينَ فِي الدُّنْيا و اْلآخِرَةِ» چه اينكه در دنيا هم گرفتار تيه شدند و چهل سال سرگردان شدند و در آخرت هم آنها كه توبه نكردند معذباند.
اتمام حجت الهي در آيه شريفه
مطلب بعدي آن است كه آنها در هنگام پاسخ دادن گفتند: ﴿يا مُوسي إِنَّ فيها قَوْمًا جَبّارينَ و إِنّا لَنْ نَدْخُلَها حَتّي يَخْرُجُوا مِنْها﴾؛ قوم ستمكاري در آن سرزمين هستند كه تا اينها بيرون نرفتند ما نميرويم و اينها خودشان هم كه خود به خود جاي خوبي را رها نميكنند كه ﴿إِنّا لَنْ نَدْخُلَها حَتّي يَخْرُجُوا مِنْها فَإِنْ يَخْرُجُوا مِنْها فَإِنّا داخِلُونَ﴾؛ بعد ما وارد ميشويم. در اين زمينه حجت خدا بر اين مردم تمام شد و آن حجت اين است كه بعضي از افرادِ الهي حرف پيغمبرشان را اطاعت ميكنند و سخن حق را ميپذيرند؛ دو نفر حالا خواه از خود بني اسرائيل كه قرآن فرمود: ﴿مِنْ أَهْلِ الْكِتابِ أُمَّةٌ قائِمَةٌ﴾[1] و در نوعِ مواردي كه سخن از تبهكاري هاي بني اسرائيل مطرح است گروه كمي را استثنا ميكند و ميفرمايد: ﴿إِلاَّ قَلِيلاً مِنْهُمْ﴾[2] كه نمونههايش چند بار گذشت، اين دو نفر يا از همين قوم بودند يا از همان آن قوم جبار بودند كه آن قوم جبار بود و دو نفر مردان الهي در بين آنها بودند و آن دو نفر به قوم موسي گفتند كه شما اگر وارد بشويد پيروز خواهيد شد: ﴿قالَ رَجُلانِ مِنَ الَّذينَ يَخافُونَ﴾. بعضيها قرائتشان اين بود: «من الذين يُخافون»[3] كه بنا بر آن قرائتِ «يُخافون» معلوم ميشود كه اين دو نفر از همان سرزمين مقدس بودند؛ ولي ظاهرش اين است كه از بين خود بني اسرائيل اين دو نفر قيام كردند و گفتند كه حق با موسي است و ما پيروز ميشويم و معمولاً قرآن در بين بني اسرائيل گروه كمي را هم استثناء ميكرد: ﴿إِلاَّ قَلِيلاً مِنْهُمْ﴾[4] و مانند آن.
معرفي منعم عليه در آيه
قرآن كريم عدهاي را مُنعَمُ عليهم ميداند و ما كه در سورهٴ مباركهٴ «فاتحه» از خداي سبحان مسألت ميكنيم راه مُنعَمُ عليه را به ما ارائه بفرما ﴿اهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقيمَ ٭ صِراطَ الَّذينَ أَنْعَمْتَ عَلَيْهِمْ﴾[5] ، ملاحظه فرموديد كه در سورهٴ «نساء» مُنعَمُ عليه را مشخص كرد و فرمود: ﴿وَ مَنْ يُطِعِ اللّهَ و الرَّسُولَ فَأُولئِكَ مَعَ الَّذينَ أَنْعَمَ اللّهُ عَلَيْهِمْ مِنَ النَّبِيِّينَ و الصِّدّيقينَ و الشُّهَداءِ و الصّالِحينَ و حَسُنَ أُولئِكَ رَفيقًا﴾[6] و اين چهار گروه را نام برد و اين يك اصل كلي است كه ﴿مِنَ النَّبِيِّينَ﴾ است؛ ولي اين اصل كلي را در چند بخش قرآن نمونه برداري كردند و فرمودند كه موساي كليم نه تنها جزء انبياست و انبياء مُنعَمُ عليهماند، بلكه نعمت جهاد را هم خدا به او داد؛ يعني نعمتي را كه خدا به او داد سعي كرد اين نعمت را در راه جهاد صرف بكند و هرگز حامي ظالم نباشد. گفت: ﴿رَبِّ بِما أَنْعَمْتَ عَلَيَّ فَلَنْ أَكُونَ ظَهيرًا لِلْمُجْرِمينَ﴾[7] ؛ خدايا! به پاس آن نعمتي كه تو به من دادي من پشتيبان مجرمين نخواهم بود: ﴿رَبِّ بِما أَنْعَمْتَ عَلَيَّ فَلَنْ أَكُونَ ظَهيرًا لِلْمُجْرِمينَ﴾ و ما اگر از خداوند راه مُنعَمُ عليه را طلب ميكنيم گرچه اصل كلي را در سورهٴ «نساء» بيان كرد و فرمود: نبيين و صديقين و شهداء و صالحين مُنعَمُ عليهماند[8] ؛ ولي وقتي مصداق را و آن مورد خاص را بيان كرد معلوم ميشود كه مُنعَمُ عليه چه كار ميكنند و آن نعمت الهي را چگونه صرف ميكنند.
موساي كليم عرض كرد: خدايا! به پاس آن نعمتي كه به من دادي من هرگز پشتيبان مجرم نيستم و ما هم كه در نماز از خداوند مسئلت ميكنيم: ﴿اهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقيمَ ٭ صِراطَ الَّذينَ أَنْعَمْتَ عَلَيْهِمْ﴾[9] ؛ يعني خدايا! آن توفيق را به ما بده كه اگر كسي حرف باطلي زد ما اگر نتوانستيم آن باطل را خاموش كنيم لااقل حامي آن باطل و مبطل نباشيم و ظهير و پشتيبانِ آن مبطل نباشيم.
توضيح معناي «مساعدت، معاضدت، ظهير»
در بحثهاي قبل هم ملاحظه فرموديد كه نوعِ اين تعبيرات اخلاقي و اجتماعي از همين اعضاي بدن گرفته شده؛ مثلاً بين مچ و آرنج را ميگويند ساعد و كارهايي كه با اين قسمت انجام ميگيرد و انسان با دو ساعد اين كارها را انجام ميدهد ميگويند مساعدت، آن وقت از اين مساعدت به تعاون اجتماعي و مانند آن تلقي شده كه ميگويند مساعدت كرده است. بين آرنج و كتف را ميگويند عَضُد و كاري كه با عضد و با بازوها انجام ميگيرد ميگويند معاضدت، آن وقت از اينجا به كارهاي حقوقي و اجتماعي هم تعدي كرده كه اگر كسي به ديگري كمك كرد ميگويند معاضدت كرد. وقتي انسان به جايي تكيه ميدهد و خستگي خود را رفع ميكند اين ميشود ظهير؛ يعني پشتيبان آدم و تكيهگاهِ پشت آدم كه پشت او به جايي تكيه كرده است و اگر كسي از نظر كمكهاي معنوي حامي ديگري باشد ميگويند اينها مظاهره كردند و اينها ظهير يكديگرند؛ نظير آنچه كه در سورهٴ «اسراء» آمده است كه ﴿لَئِنِ اجْتَمَعَتِ اْلإِنْسُ و الْجِنُّ عَلي أَنْ يَأْتُوا بِمِثْلِ هذَا الْقُرْآنِ لا يَأْتُونَ بِمِثْلِهِ و لَوْ كانَ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ ظَهيرًا﴾[10] كه اين ظهير بودن مثل معاضد بودن و مثل مساعد بودن از اين اعضاي بدني گرفته شده؛ يعني اوّلين باري كه بشر با اين كلمات روبرو بود، با اعضاء و جوارح خودش بود و بعد از اينها به مسايل اجتماعي و تعاونها و اخلاقي و مانند آن سرايت كرده است.
بنابراين اين كه ما از ذات اقدس الهي مسئلت ميكنيم كه خدا راهِ مُنعَمُ عليه را به ما ارائه كند، قرآن اينچنين نيست كه يك كتاب تئوريِ محض باشد كه كلي بگويد، بلكه كلي را به عنوان يك قانون اساسي تبيين ميكند و بعد نمونههاي خاص را هم ارائه ميدهد. پس موساي كليم گفت: ﴿رَبِّ بِما أَنْعَمْتَ عَلَيَّ فَلَنْ أَكُونَ ظَهيرًا لِلْمُجْرِمينَ﴾[11] . از آنجا قدري ريزتر و نازلتر كه ميآييم ممكن است كسي بگويد كه حالا موساي پيغمبر داراي مَلكهٴ عصمت بود و او هرگز از باطل و مبطل پشتيباني نميكرد، ما چگونه اينچنين باشيم؟ از آن مرحله وقتي نازل تر ميآييم به همين دو نفر ميرسيم: ﴿قالَ رَجُلانِ مِنَ الَّذينَ يَخافُونَ أَنْعَمَ اللّهُ عَلَيْهِمَا ادْخُلُوا عَلَيْهِمُ الْبابَ﴾، معلوم ميشود كه غير از انبياء مردان الهي هم كه در مكتب آنها بار آمدند از نعمت الهي به عنوان مبارزه در راه حق و از بين بردن باطل استفاده ميكنند و اينچنين نيست كه اين كار مخصوص انبياء باشد.
ميبينيد كه مسايل قرآن كريم اينچنين است، حالا اينها به عنوان نمونه و بحثهاي كليدي است. اينچنين نيست كه اگر قرآن يك اصل كلي را گفت به همان اكتفا بكند وگرنه كتاب پرورشي نبود، بلكه ميشد يك كتاب علمي؛ نظير ساير كتابهايي كه كلي ميگويند؛ ولي قرآن كلي را تشريح ميكند و زير مجموعهٴ اين كلي آنها كه انبياء و اولياء هستند آنها را بازگو ميكند و ريزِ قضيه را هم آنها كه افراد عادياند ولي در مكتب انبياء پرورش پيدا كردهاند و اين راه را طي كردند آنها را هم نشان ميدهد: ﴿قَالَ رَجُلاَنِ مِنَ الَّذِينَ يَخَافُونَ أَنْعَمَ اللّهُ عَلَيْهِمَا﴾ كه اينها جزء مُنعَمُ عليه بودند.
نمونهٴ اين را در سورهٴ مباركهٴ «يس» در بحث ديروز خوانديد كه آيهٴ 13 و 14 تا برسد به آيهٴ 20 اين بود: ﴿وَجَاءَ مِنْ أَقْصَي المَدِينَةِ رَجُلٌ يَسْعَي﴾. حالا بين مدينه و قريه اگر فرقي گذاشتند همين جا روشن ميشود؛ همين شهر و همين محل است، زماني كه تبهكاران دارند زندگي ميكنند و حرف ميزنند، تعبير قرآن اين است كه اينجا قريه است: ﴿وَ اضْرِبْ لَهُمْ مَثَلاً أَصْحابَ الْقَرْيَةِ﴾[12] و آنجايي كه از يكي از نقاط و محلهاي دور افتادهٴ همين جا يك مرد الهي بر ميخيزد و ميگويد حرف مرسلين را گوش بدهيد، اين ديگر ميشود مدينه. حالا مدينه يا از مَدَن است يا از دانَ و يا ريشهٴ لغوياش به دين بر ميگردد يا ريشهٴ لغويش به همان مَدَنيت بر ميگردد، در هر صورت جايي است كه متمدنها به سر ميبرند يا جايي است كه متدينها به سر ميبرند؛ چه دان باشد و ميم زايد باشد يعني محل دينداري و دينداران و چه مَدَن باشد به هر تقدير آنجايي كه مردان الهي زندگي ميكنند مدينه است وگرنه همين قريهٴ عادي است. گرچه قريه مطلق است و شامل اينها هم ميشود ولي به قرينهٴ تقابل معلوم ميشود كه مَدَنيّت در اثر داشتن يك تفكر الهي است.
دليل پيروزي قوم در زمان داخل شدن به سرزمين مقدس
بنابراين اين دو نفري كه به بني اسرائيل گفتند: ﴿ادْخُلُوا﴾؛ از راه اگر وارد بشويد آنها را شكست ميدهيد، اينها چون مُنعَمُ عليه بودند اين سخن را گفتند. حالا از كجا فهميدند كه اينها اگر وارد بشوند پيروز خواهند شد؟ از اينجا فهميدند كه موساي كليم به آنها فرمود: ﴿كَتَبَ اللّهُ لَكُمْ﴾؛ اين سرزمين را خدا براي شما مقدر كرده است. وعدهٴ موساي كليم به عنوان پيك الهي وعدهٴ خدا را ميرساند: ﴿وَ لَنْ يُخْلِفَ اللّهُ وَعْدَهُ﴾؛ خداوند كه مُخلِف نيست و خُلف وعده نميكند. اگر اينچنين است كه اگر كسي موحد بود و متوكل بود، يقيناً فاتح خواهد شد و آنها از اين راه فهميدند: ﴿قالَ رَجُلانِ مِنَ الَّذينَ يَخافُونَ﴾ يعني يخافون الله، حرف آنها به بني اسرائيل اين بود كه ﴿ادْخُلُوا عَلَيْهِمُ الْبابَ﴾. قبلاً براي شهر يك ديواري بود و يك دري كه گفته از اين در كه وارد بشويد پيروز خواهيد شد: ﴿فَإِذا دَخَلْتُمُوهُ فَإِنَّكُمْ غالِبُونَ﴾. از اين ﴿فَإِذا دَخَلْتُمُوهُ فَإِنَّكُمْ غالِبُونَ﴾ معلوم ميشود آن دخولي كه موساي كليم امر كرد كه فرمود: ﴿ادْخُلُوا اْلأَرْضَ الْمُقَدَّسَةَ﴾، يك دخول و ورود عادي نبود، بلكه با نبرد همراه بود؛ نظير ﴿لَتَدْخُلُنَّ الْمَسْجِدَ الْحَرامَ إِنْ شاءَ اللّهُ آمِنينَ﴾[13] .
آنگاه نشانهٴ اينكه اينها در اثر اعتماد به وعدهٴ الهي اين سخن را گفتند اين بود كه ﴿وَ عَلَي اللّهِ فَتَوَكَّلُوا إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنينَ﴾؛ همين دو نفر به بني اسرائيل گفتند: اگر مؤمنيد به خدا تكيه و توكل كنيد و پيروز ميشويد.
محدوديت علم انسانها نسبت به علم خدا
به هر تقدير در اين كه ما جاهليم ترديدي نيست و در اينكه عاجزيم ترديدي نيست و هر كسي هر اندازه كه علم داشته باشد وقتي نسبت به كل جهان خود را ميسنجد ميبيند كه جاهل است چه رسد به جهان آفرين، لذا در اين دعاهاي ماه مبارك رمضان و امثال ذلك همه در پيشگاه خداوند عرض ميكنند: «فَارْحمْ عبدَك الجاهلَ»[14] كه اين تعارف نيست، بلكه يك واقعيتي است كه «فَارحَم عبدَك الجاهلَ». حالا خواه جهل در مقابل علم باشد و خواه جهل در مقابل عقل باشد به هر تقدير اگر هم در طي عمرمان چهار تا كلمه ياد گرفتيم وقتي نسبت به يكديگر ميسنجيم ميگوييم كه يكي عالم است و ديگري جاهل؛ اما وقتي نسبت به كل جهان ميسنجيم ميبينيم كه همه جاهلند چه رسد به جهان آفرين.
مشتق شدن وكيل از واژهٴ توكل
اگر اينچنين است، جاهل اگر بخواهد كاري بكند بايد وكيل بگيرد، چه اينكه عاجز اگر خواست كاري انجام بدهد بايد وكيل بگيرد و وكيل گرفتن همان توكل است و هيچ كسي شايستهٴ توكل نيست مگر ذات اقدس الهي، براي اينكه او هم عالِمِ محض است و هم قدير صِرف. جاهل بايد وكيل بگيرد كه وكيلش عالِم است و عاجز بايد وكيل بگيرد كه وكيل او قادر است و خداوند ﴿بِكُلِّ شَيْءٍ عَليمٌ﴾[15] است. از اين جهت اين دو نفر به بني اسرائيل گفتند: ﴿وَ عَلَي اللّهِ فَتَوَكَّلُوا إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنينَ﴾؛ اما اينها نه تنها جواب اين دو نفر را ندادند و اينها را با بي اعتنايي رد كردند، با موسي(سلام الله عليه) روبرو شدند و نه تنها با موسي سخن گفتند بلكه با خداي موسي هم سخن گفتند كه يك چنين گروهياند.
اين دو نفر پيشنهادي دادند و نصيحتي كردند كه اصلاً جواب اينها نيامد، بلكه مستقيماً با موساي كليم روبرو شدند، آن وقت نه تنها با موسي سخن گفتند، بلكه با خداي موسي هم دارند سخن ميگويند: ﴿قالُوا يا مُوسي إِنّا لَنْ نَدْخُلَها أَبَدًا ما دامُوا فيها﴾ كه گذشته از اين كه اين جمله را تكرار كردهاند و گذشته از اين كه كلمهٴ «لَنْ» آوردند كه تاكيد نفي است آن ﴿أَبَداً﴾ را هم ذكر كردند كه نشانهٴ مدت دار بودن اوست؛ يعني هرگز! نه آن ابديتِ در مقابل ازليت، چون اينها خودشان كه محدودند كارشان هم محدود خواهد بود.
بنابراين روي اين سه جهت جسارتشان و تجريشان را نشان دادند: ﴿إِنّا لَنْ نَدْخُلَها أَبَدًا ما دامُوا فيها فَاذْهَبْ أَنْتَ و رَبُّكَ فَقاتِلا إِنّا هاهُنا قاعِدُونَ﴾،
هوا محور بودن برخي انسانها
اينجا معلوم ميشود كه نه تنها پاسخ آن دو نفر را ندادند و نه تنها مستقيماً با خود موسي دارند محاوره ميكنند، خداي سبحان را هم در ميان ميآورند. اين بني اسرائيل آنوقتي كه آل فرعون «يذبحون ابناءهم و سيَحيون نساءهم»[16] بود ميگفتند «ربنا» و حالا كه به يك نان و آبي رسيدند به موساي كليم ميگويند: ﴿فَاذْهَبْ أَنْتَ و رَبُّكَ﴾ و ديگر نميگويند ربنا. اينها خدا را براي همين ميخواهند كه مشكل اينها را حل كند و اگر خدا از اينها كار بخواهد و آنها را به يك حكمي مكلَّف بكند، ديگر ميشود رب موسي.
جهنميان هم همينطورند و همين خوي وقتي به جهنم وارد شد در جهنم هم كه حرف ميزنند همينطور است. در جهنم هم وقتي كه جهنميها به ملائكه (سلام الله عليه) يا به مالكِ دوزخ (سلام الله عليه) ميخواهند بگويند كه مقداري عذاب ما را كم كند، نميگويند كه خدا عذاب ما را كم بكند و نميگويند از خداي ما بخواه كه عذاب ما را كم بكند: ﴿وَ نادَوْا يا مالِكُ لِيَقْضِ عَلَيْنا رَبُّكَ﴾[17] ؛ اي مالك دوزخ! از خدايت بخواه كه عمر ما را تمام كند، چون در جهنم ﴿ثُمَّ لا يَمُوتُ فيها و لا يَحْيي﴾[18] و ديگر نميگويند خداي ما، بلكه ميگويند خداي تو. اين گروهي كه ﴿أَ فَرَأَيْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَواهُ﴾[19] ، اين گروه در حقيقت هواي او خداي اوست و آن روزي هم كه خدا را ميخواهد براي اين است كه برابر با هواي او سخن گفته است.
نمونههايي در سورهٴ مباركهٴ «نور» بود كه در يك فرصتي آن آيات خوانده شد كه اگر حق به سود آنها باشد اينها به محكمهٴ پيغمبر ميآيند و اما اگر به سودشان نباشد اينها نميآيند. آيهٴ 49 سورهٴ مباركهٴ «نور» اين است كه ﴿وَ إِنْ يَكُنْ لَهُمُ الْحَقُّ يَأْتُوا إِلَيْهِ مُذْعِنينَ﴾؛ اما اگر حق براي اينها نباشد و براي ديگران باشد نميآيند، اينها هوي محورند نه خدا پرست. در اين جا هم به موساي كليم نگفتند تو و خداي ما، بلكه گفتند تو و خداي خودت.
بينش تفكر مادي و تجسم داشتن برخي قوم موسي
مطلب ديگر آن است كه اين طرز حرف زدن يا نشانهٴ همان آن تفكر مادي و تجسم است كه قايل به جسميت بودند كه به موسيٰ كليم(سلام الله عليه) ميگفتند: ﴿لَنْ نُؤْمِنَ لَكَ حَتَّي نَرَي اللّهَ جَهْرَةً﴾[20] ، يا منظور آمد و رفتِ مادي و جسماني نيست، بلكه منظور آن است كه تو برو و خداي تو هم كمك توست. اگر چنانچه منظور اوّلي باشد كه با آن ﴿لَنْ نُؤْمِنَ لَكَ حَتّي نَرَي اللّهَ جَهْرَةً﴾ هماهنگ است، ﴿فَقاتِلا﴾ هم معني ظاهري خود را دارد و اما اگر معناي دوم باشد ﴿اذْهَبْ أَنْتَ و رَبُّكَ﴾؛ يعني تو رفتن جسماني داري و خداوند تاييدِ غيبي دارد، آن ﴿فَقَاتِلاَ﴾ معني ديگري خواهد داشت؛ يعني تو بجنگ و خدا معين تو باشد و امداد غيبي به تو برساند؛ اما ﴿إِنّا هاهُنا قاعِدُونَ﴾؛ ما هم اينجا نشستهايم.
اينكه گفتند ما اينجا نشستهايم، گفتن همان و به سرنوشت تلخِ نشستنِ متحيرانهٴ چهل سال همان. بعضي از مواقع انسان در برابر نسيم قرار ميگيرد و عمداً خود را محروم ميكند و وقتي محروم كرد جزء محرومين خواهد شد؛ در جريان جهادهايي كه در صدر اسلام اتفاق افتاد عدهاي خوشحال بودند كه مثل خردسالان يا پير زنان يا پيرمردان در خانه بنشينند: ﴿رَضُوا بِأَنْ يَكُونُوا مَعَ الْخَوالِفِ﴾[21] ؛ اغنيا راضي بودند كه با خوالف باشند و آنها كه در خلف پيغمبر(صل الله عليه و آله و سلّم) قرار دارند، نه همراه پيغمبرند و نه پيشاپيش ميروند، بلكه مثل خرد سالان و سالمندان و بيماران و مانند آن هستند، اغنيا اينچنين بودند. وقتي هم كه جبهه از مبارزان پر ميشد و اينها در پشت جبهه در خانهها ميماندند خوشحال بودند: ﴿فَرِحَ الْمُخَلَّفُونَ بِمَقْعَدِهِمْ خِلافَ رَسُولِ اللّهِ﴾[22] كه ﴿بِمَقْعَدِهِمْ خِلافَ رَسُولِ اللّهِ﴾ اين مقعد مصدر است؛ «بقعودهم خِلافَ رَسُولِ اللّهِ»؛ اينها جزء قائدين خَلف بودند و پشت سر پيغمبر نشستند.
چنين گروهي كه هم ﴿رَضُوا بِأَنْ يَكُونُوا مَعَ الْخَوالِفِ﴾[23] و هم ﴿فَرِحَ الْمُخَلَّفُونَ بِمَقْعَدِهِمْ خِلافَ رَسُولِ اللّهِ﴾؛ يعني «بقعودهم خَلف رَسُولِ اللّهِ»
دلائل سلب توفيق الهي
ديگر ذات اقدس الهي توفيقِ كمك به جبهه و كمك به جهاد و مجاهدان را از اينها سلب كرد و خداوند چون از كراهتِ اينها باخبر بود و فهميد كه اينها هيچ مايل نيستند دين را ياري كنند: ﴿كَرِهَ اللّهُ انْبِعاثَهُمْ فَثَبَّطَهُمْ و قيلَ اقْعُدُوا مَعَ الْقاعِدينَ﴾[24] ؛ تثبيط با طاء مولف يعني اينها را يك جا ميخ كوب كردن، نشاندن و سر جايشان نشاندن: َ﴿ثبَّطَهُمْ﴾؛ ﴿قيلَ اقْعُدُوا مَعَ الْقاعِدينَ﴾ كه قائلش همان ذات اقدس الهي است، فرمان رسيد كه بنشينيد در خانههايتان و اينها ديگر جزء قائدين شدند و از اين به بعد ديگر توفيق كمك به جبهه يا كمك مالي يا اقدام و قدم و دينار و درهم نصيب اينها نشد به سوء اختيار خودشان، با اين كه خداوند اين سفره را پهن كرد كه هر كسي خواست بهره ببرد.
كم كم آياتي آمد و از اسرار اينها پرده برداشت و فرمود: ﴿رَضُوا بِأَنْ يَكُونُوا مَعَ الْخَوالِفِ﴾؛ وقتي پشت سر پيغمبر نشستند حالا خوشحالاند كه جبهه نرفتند، از آن به بعد ما ديگر توفيق را از اينها گرفتيم. اين اختصاصي هم به پيغمبر ندارد كه در سورهٴ مباركهٴ «توبه» اين آيات مطرح شد، بلكه در زمان موساي كليم هم حكم همين بود. اينها گفتند: ﴿فَاذْهَبْ أَنْتَ و رَبُّكَ فَقاتِلا إِنّا هاهُنا قاعِدُونَ﴾ و خدا فرمود: حالا كه شما اهل جهاد نيستيد اينجا بمانيد تا چهل سال كه اين چهل سال ماندن يك تازيانهٴ الهي است، همانطوري كه دربارهٴ مسلمينِ صدر اسلام؛ يعني در حقيقت منافقينِ آنها فرمود: ﴿وَ قيلَ اقْعُدُوا مَعَ الْقاعِدينَ﴾ و حالا با كودكان و خردسالان و اعرج و اعمي همنشين باشيد، اينجا هم وقتي كه گفتند: ﴿إِنّا هاهُنا قاعِدُونَ﴾، خدا هم فرمود: ﴿فَإِنَّها مُحَرَّمَةٌ عَلَيْهِمْ أَرْبَعينَ سَنَةً يَتيهُونَ فِي اْلأَرْضِ﴾؛ حالا كه ميخواهيد بنشينيد پس چهل سال بنشينيد.
نعمتي كه از كف رفت دوباره به اين آسانيها بر نميگردد، البته بين آن گفتن و اين كيفرِ تلخ نفرينِ پيغمبر هم فاصله است؛ وقتي اينها گفتند: ﴿إِنّا هاهُنا قاعِدُونَ﴾، وجود مبارك موسيٰ كليم با خدا در ميان گذاشت كه ﴿قالَ رَبِّ إِنّي لا أَمْلِكُ إِلاّ نَفْسي و أَخي فَافْرُقْ بَيْنَنا و بَيْنَ الْقَوْمِ الْفاسِقينَ﴾؛ با خدا در ميان گذاشت و معمولاً اينها مشكلشان را فقط با خدا در ميان ميگذارند آنهم به اذن خدا نه در هر مقطعي. گاهي ميگويند: ﴿نَجِّني مِنَ الْقَوْمِ الظّالِمينَ﴾[25] و گاهي ميگويند: ﴿إِنَّما أَشْكُوا بَثّي و حُزْني إِلَي اللّهِ﴾[26] و گاهي ميگويند: ﴿أَنّي مَسَّنِيَ الضُّرُّ﴾[27] . گفتند كه ايوب(سلام الله عليه) تا اجازه پيدا نكرد و مأذون نشد از خدا نخواست و به خدا نگفت كه ﴿أَنّي مَسَّنِيَ الضُّرُّ﴾، بلكه مدتها گذشت و آن بيماريِ صعب العلاج را تحمل كرد تا اجازه يافت كه از خدا بخواهد و بگويد: ﴿أَنّي مَسَّنِيَ الضُّرُّ﴾. اگر اينچنين باشد البته دعا مستجاب است.
به هر تقدير وجود مبارك موساي كليم(سلام الله عليه) به اذن خدا اين مطلب را با ذات اقدس الهي در ميان گذاشت و عرض كرد كه ورود به آن سرزميني كه جباران هستند ما دو نفريم: بنده و برادرم، برويم يا نرويم؟ اينها كه با ما نميآيند: ﴿رَبِّ إِنّي لا أَمْلِكُ إِلاّ نَفْسي و أَخي﴾
بيان مراد از «اخي» در آيه
و اين اخي دو احتمال دارد كه يكي اولاي از ديگري است: يكي اينكه اين اخي يا عطف است بر ياي ﴿أَنِّي﴾ يا عطف است بر ضميرِ متكلم وحده ﴿أَمْلِكُ﴾ و معنايش اين است كه «رَبِّ إِنّي لا أَمْلِكُ إِلاّ نَفْسي و أَخي هم لا يملك إِلاّ نَفْسه» و اما اگر احتمال دوم كه غير اُوليٰ است اين است كه اين ﴿أَخِي﴾ عطف باشد بر نفس؛ يعني ﴿إِنّي لا أَمْلِكُ إِلاّ نَفْسي و أَخي﴾؛ من فقط اختيار خودم و اختيار برادرم را دارم، برويم يا نرويم؟ اينها كه نميآيند، اينها مامور شدند كه به رهبري ما بروند وقتي اينها كه اطاعت نميكنند و نميآيند تو داوري كن: ﴿إِنّي لا أَمْلِكُ إِلاّ نَفْسي و أَخي﴾.
اين ﴿إِنّي لا أَمْلِكُ إِلاّ نَفْسي﴾، ﴿وَأَخِي﴾ هم «لا يملك إِلاّ نَفْسه»؛ نظير همان برائتي است كه در سورهٴ مباركهٴ «توبه» آمده: ﴿أَنَّ اللّهَ بَريءٌ مِنَ الْمُشْرِكينَ و رَسُولُهُ﴾[28] ؛ يعني ﴿أَنَّ اللّهَ بَريءٌ مِنَ الْمُشْرِكينَ﴾ وَ ﴿رَسُولُهُ﴾ هم ﴿بَريءٌ مِنَ الْمُشْرِكينَ﴾ كه اين از آن قبيل است و اگر وارد شده است كه ﴿لاَ أَمْلِكُ لِنَفْسِي﴾[29] و در كل جريانها هم است كه «لا أملِكُ لِنفسي ضرّاً ولا نفعاً ولا حياةً ولا موتاً ولا نشوراً»[30] با آنچه كه خداوند از موساي كليم نقل كرد كه ﴿لا أَمْلِكُ إِلاّ نَفْسي و أَخي﴾، منافات ندارد، چون آن راجع به تكوين است و اين راجع به تشريع. عرض كرد كه خدايا! من فقط اختيار خودم را دارم در نظام تشريع و دارم اطاعت ميكنم و برادر من هم اختيار خودش را دارد در نظام تشريع و اطاعت ميكند و ما هيچ كدام اختيار ديگران را نداريم كه آنها را به اجبار مطيع تو بكنيم، البته در نظام تكوين هيچ كسي «لا يملك لنفسه ضرّاً ولا نفعاز ولا مَوتاز ولا حياةً ولا نُشوراً»[31] بنابراين آن نفي مطلق ناظر به تكوين است و اين اثبات نسبي راجع به تشريع.
حالا با ذات اقدس الهي در ميان گذاشت كه ﴿فَافْرُقْ بَيْنَنا و بَيْنَ الْقَوْمِ الْفاسِقينَ﴾ و كار يونس را نكرده كه اينها را رها بكند، بلكه حكم را به خدا سپرد و عرض كرد كه تو داوري كن و به هر تقدير فصلِ خصومت به عهدهٴ شماست. من موظف بودم ابلاغ كنم كردم و راهنمايي بكنم كردم، اينها قبول نميكنند تكليف چيست؟ ﴿فَافْرُقْ بَيْنَنا و بَيْنَ الْقَوْمِ الْفاسِقينَ﴾ و ديگر نفرمود كه بيننا و بينهم يا بيننا و بين قومنا،ذ بلكه فرمود: ﴿بَيْنَنا و بَيْنَ الْقَوْمِ الْفاسِقينَ﴾ كه اين تعليق حكم بر وصف هم مشعر به اين است كه اينها منحرفاند و استحقاق عذاب دارند و اين يك نحوه نفريني است.
آنگاه پاسخي كه ذات اقدس الهي به اين دعاي مستجاب ميدهد اين است كه ﴿قالَ فَإِنَّها مُحَرَّمَةٌ عَلَيْهِمْ أَرْبَعينَ سَنَةً﴾. اگر چنانچه اين دو نفر جزء مردمي بودند كه در همان ارض مقدساند، نبايد اسم آنها را اينجا نام ببرد و اگر جزء بني اسرائيل بودند، اين معطوف بر ﴿أَخِي﴾ است، چون برادر دينياند و آنها حكم اخ و حكم برادر ديني را دارند. آنگاه ذات اقدس الهي فرمود: حالا كه شما كه مايليد بنشينيد و حاضر نيستيد جهاد كنيد و جزء قائمين نيستيد و جزء قائدينايد، پس چهل سال بنشينيد و منظور از اين قعود در مقابل قيام به معني ايستادگي است نه قيام و قعود نشستن.
مقصود از واژهٴ «قيام» در آيه
آنهايي هم كه ﴿فَرِحَ الْمُخَلَّفُونَ بِمَقْعَدِهِمْ خِلافَ رَسُولِ اللّهِ﴾[32] يا ﴿رَضُوا بِأَنْ يَكُونُوا مَعَ الْخَوالِفِ﴾[33] يا ﴿وَ قيلَ اقْعُدُوا مَعَ الْقاعِدينَ﴾[34] ، منظور نشستنِ در مقابل ايستادن نيست، بلكه در مقابل ايستادگي است؛ مثل آن رزمنده و مجاهدي كه در خط مقدم در سنگر نشسته و دارد مبارزه ميكند و تير اندازي ميكند او در حقيقت ايستاده است چون ايستادگي ميكند و قيام و قعود فيزيكي و مادي مهم نيست و مطرح نيست. در اينجا كه اينها مايل بودند بنشينند، يعني جهاد نكنند و در راه نباشند؛ فرمود: حالا كه اينچنين است ﴿فَإِنَّها مُحَرَّمَةٌ عَلَيْهِمْ أَرْبَعينَ سَنَةً يَتيهُونَ فِي اْلأَرْضِ﴾؛ چهل سال سرگردانند در صحراي سينا.
توضيح تحريم تكويني
اين تحريم هم تحريم تكويني است؛ مشابه آنچه كه در سورهٴ مباركهٴ «قصص» دربارهٴ دايه و كيفيت شيرخوارگي موساي كليم ياد فرمود؛ آيهٴ 12 سورهٴ مباركهٴ «قصص» اين است كه ﴿وَ حَرَّمْنا عَلَيْهِ الْمَراضِعَ مِنْ قَبْلُ﴾؛ ما براي اينكه به وعدهٴ مان وفا كنيم و اين كودك را به مادرش برگردانيم، وقتي آل فرعون اين جعبه را از روي نيل گرفتند و باز كردند و ديدند كودك زيبايي در جعبه جاسازي شده است: ﴿فَالْتَقَطَهُ آلُ فِرْعَوْنَ﴾[35] ؛ براي او خواستند دايه بگيرند و هر زني كه دايه بود و ميخواست به اين موساي كليم شير بدهد ميديدند كه اين بچه قبول 0نميكند، اين تحريم تكويني است تا خدا به وعدهٴ خود وفا كند و اين كودك به مادرش برگردد كه فرمود: ﴿لا تَخافي و لا تَحْزَني إِنّا رَادُّوهُ إِلَيْكِ و جاعِلُوهُ مِنَ الْمُرْسَلينَ﴾[36]
گفتند كه مرحوم شيخ انصاري(رضوان الله عليه) كه فردا كنگرهٴ دويستمين سال ميلاد اين بزرگ فقيه اصولي اسلام است، وقتي استخاره كردند و مادرش حاضر نبود كه ايشان به عتبات عاليات بروند اين آيه آمد كه ﴿لا تَخافي و لا تَحْزَني إِنّا رَادُّوهُ إِلَيْكِ و جاعِلُوهُ مِنَ الْمُرْسَلينَ﴾[37] و همين طور هم شد. اين راه راهي است كه انسان به جايي ميرسد.
ذات اقدس الهي براي اينكه به وعدهاش وفا كند مجاريِ عادي را بست؛ يعني هر پستاني كه در كام موساي كليم ميگذاشتند ميديدند كه اثر ندارد و او نميمكد: ﴿وَ حَرَّمْنا عَلَيْهِ الْمَراضِعَ﴾[38] كه اين تحريم تكويني است نه تحريم تشريعي؛ مثل اينكه براي بعضيها در قيامت هم آب و نعمتهاي بهشت تحريم شده است: ﴿إِنَّ اللّهَ حَرَّمَهُما عَلَي الْكافِرينَ﴾[39] ، آنجا كه جا براي تكليف و تشريع نيست، بلكه جا براي تكوين است.
اينكه فرمود ﴿فَإِنَّها مُحَرَّمَةٌ عَلَيْهِمْ أَرْبَعينَ سَنَةً﴾ چهل سال، براي اين است كه يك وقت است كه مردم قابل تعليم و تربيتند، كه براي مدتي و با يك تنبيه كوتاه مدتي حل ميشود و يك وقت است كه اين نسل ديگر قابل هدايت نيست و نسل از قبيل ﴿سَواءٌ عَلَيْهِمْ ءَ أَنْذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنْذِرْهُمْ لا يُؤْمِنُونَ﴾[40] ديگر قابل هدايت نيست، اگر قابل هدايت نيست قرآن فرمود: ﴿إِن يَشَأْ يُذْهِبْكُمْ وَيَأْتِ بِخَلْقٍ جَدِيدٍ﴾[41] . اينكه فرمود: ﴿إِن يَشَأْ يُذْهِبْكُمْ وَيَأْتِ بِخَلْقٍ جَدِيدٍ﴾ يك تهديد است وگرنه خداوند روزي يك عده را ميبرد و يك عده را ميآورد و ديگر ﴿إِنْ يَشَأْ﴾ گفتن نميخواهد، بلكه يك امر خارجي است و هر روز يك عده وارد قبرستان ميشوند و يك عده هم از بيمارستانها به عنوان نوزاد بيرون ميآيند.
اينكه خداوند به يك عدهاي فرمود: اگر خدا بخواهد شما را ميبرد و ديگران را ميآورد يك هشدار است وگرنه اصل كار خدا اين است كه انبياء را هم ميبرد و ديگران را ميآورد اين طور نيست: ﴿إِن يَشَأْ يُذْهِبْكُمْ وَيَأْتِ بِخَلْقٍ جَدِيدٍ﴾. در اينجا هم فرمود كه چاره جز اين نيست كه ما اين نسل را ببريم و يك نسل نو بيايد.
«و الحمد لله رب العالمين»