73/09/21
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: تفسیر/سوره مائده/آیه 21 الی 24
﴿يَاقَوْمِ ادْخُلُوا الأَرْضَ المُقَدَّسَةَ الَّتِي كَتَبَ اللّهُ لَكُمْ وَلاَ تَرْتَدُّوا عَلَي أَدْبَارِكُمْ فَتَنْقَلِبُوا خَاسِرِينَ﴾ (۲۱) ﴿قَالُوا يَا مُوسي إِنَّ فِيهَا قَوْماً جَبَّارِينَ وَإِنَّا لَن نَدْخُلَهُا حَتَّي يَخْرُجُوا مِنْهَا فَإِن يَخْرُجُوا مِنْهَا فَإِنَّا دَاخِلُونَ﴾ (۲۲﴿) قَالَ رَجُلاَنِ مِنَ الَّذِينَ يَخَافُونَ أَنْعَمَ اللّهُ عَلَيْهِمَا ادْخُلُوا عَلَيْهِمُ البَابَ فَإِذَا دَخَلْتُمُوهُ فَإِنَّكُمْ غَالِبُونَ وَعَلَي اللّهِ فَتَوَكَّلُوا إِن كُنْتُم مُؤْمِنِينَ﴾ (۲۳) ﴿قَالُوا يَا مُوسَي إِنَّا لَن نَدْخُلَهَا أَبَداً مَا دَامُوا فِيهَا فَاذْهَبْ أَنْتَ وَرَبُّكَ فَقَاتِلاَ إِنَّا هَا هُنَا قَاعِدُونَ﴾ (۲٤)
رنجهاي قوم بنياسرايئل مقدمه ظهور موسي(عليه السلام)
بنياسرائيل در زمان فرعون به مقدار كافي رنج كشيدند كه يا صبر بود يا تصبّر در هر صورت اين رنجها را تحمل كردند و ساليان متمادي بود كه «يذبحون ابناءهم و يستحيون نساءَهم»[1] و مانند آن. اين خونها به تعبير بزرگانِ اهل معرفت هدر نرفت و زمينهٴ ظهور موساي كليم (سلام الله عليه) را فراهم كرد و اين جريان سخنِ بزرگترين عرفاي اسلام است[2] كه اينها كساني بودند كه معتقد بودند خون هدر نميرود و ميگفتند كه موساي كليم كه ظهور كرد محصولِ اين خونها و عصارهن اين خونها بود. وقتي موساي كليم ظهور كرد پاداش اينها را خداوند داد و اينها از خطر نجات پيدا كردند و فراعنه به كام دريا غرق شدند؛ از آن به بعد بايد در بازسازي سهم مستقلي را ارائه كند. وجود مبارك موساي كليم فرمود: نعمتهاي الهي را فراموش نكنيد و همان خدايي كه شما را كه مستضعف بوديد الان ملوك قرار داد توان آن را دارد كه در ادامهٴ مبارزه شما را موفق بكند و اين سرزميني كه عمالقه و مانند آن در آنجا به سر ميبرند اين براي شماست، بايد برويد فتح كنيد و آنها را بيرون كنيد.
رايگان نبودن «روزي» براي بندگان
تحصيل روزي رايگان نيست و خداوند فرمود: روزي شما از آسمان به زمين ميريزد؛ اما ﴿فَامْشُوا في مَناكِبِها﴾[3] ؛ روي منكبها و روي دوشهاي زمين حركت كنيد و از او روزي بگيريد كه روي دوش مركَبِ جموح سوار شدن كار آساني نيست. فرمود كه اگر بخواهيد سواري بگيريد بايد روي دوش سوار بشويد و بايد روي دوش زمين حركت كنيد و اين كوهها و تپهها را طي كنيد تا ارتزاق كنيد، حالا يا با كَند و كاوِ چشمه و قنات است يا با استخراج معدِن است به هر تقدير ﴿فَامْشُوا في مَناكِبِها﴾؛ مشي در سطح زمين كه يك كار آساني است اما مشي روي مِنكب زمين كار آساني نيست. خداوند روزي را تضمين كرده است[4] لكن مشي روي دوش زمين را هم بر مردم لازم كرده است.
آن عالمي كه بي زحمت رزق ميسر است بهشت است وگرنه همان كسي كه عالم و آدم را خلق كرد قسم ياد كرد و فرمود: راحتي در عالم نيست و من انسان را در ﴿كَبَدٍ﴾ خلق كردم: ﴿لَقَدْ خَلَقْنَا اْلإِنْسانَ في كَبَدٍ﴾[5] و مكابده؛ يعني رنج، تلاش، كوشش، دشواري و حوادث سخت. كسي خيال كند كه به راحتي ميتواند زندگي كند، نه اين عالم را شناخت و نه آدم را. آنكه عالم و آدم را خلق كرد قسم ياد كرد كه ﴿لَقَدْ خَلَقْنَا اْلإِنْسانَ في كَبَدٍ﴾. كبِد همين عضو خاص است در دستگاه گوارش؛ اما ﴿كَبَدٍ﴾ يعني رنج و مكابده يعني رنج و تلاش و كوشش و درگير شدن؛ اگر ذات اقدس الهي قسم ياد كرد كه من انسان را در ﴿كَبَدٍ﴾ آفريدهام، اگر كسي بخواهد خيال كند كه بدون رنج به جايي ميرسد اين تفكر انساني ندارد، بلكه او حيات غير انساني دارد، حالا يا حياتي گياهي دارد يا حيات حيواني در هر صورت به كمال انساني راه پيدا نميكند، حالا يا اين هشتاد سال است يا صد سال است، اين هشتاد سال يا صد سال رنج است و بقيه گنج است و اصلاً اين رنج نسبت به آن رفاه قابل قياس نيست، چون آن نامتناهي است و اين مدت محدودي دارد، اين اصل خلقت انسان است.
موساي كليم اين نعمتها را ياد آور شد و فرمود: همهٴ اين نعمتها را خدا به شما داد و اينها هم سنت الهي است و شما اگر بخواهيد به آن روزيتان كه اين سرزمين براي شماست برسيد بايد وارد بشويد و هرگز در را به روي شما باز نميكنند، بلكه شما خودتان بايد در را باز كنيد و دَرِ شهر را بايد باز كنيد. اينكه فرمود: به سرزمين مقدس وارد بشويد؛ يعني با جنگ و با جهاد و مانند (آن اين مطلب اوّل)، براي اينكه اگر صِرف ورود عادي بود آنها تحاشي نداشتند.
مقصود از سرزمين بيت المقدس
مطلب دوم آن است كه منظور از اين سرزمين چيست؟ چه در تفسيرهاي اهل سنت و چه در تفسير اماميه وجوهي براي اين سرزمين ذكر كردند: يكي اينكه منظور بيت المَقْدِس است، يكي اينكه منظور منطقه كوه طور و اطراف كوه طور و دامنهٴ كوه طور است، يكي اينكه منظور شام است، يكي اينكه منظور فلسطين و دمشق و مقداري از فلات اردن است. اين هم وجوه چهارگانهاي بود كه گفته شد و حصري در كار نيست، البته يك سرزميني است كه منزه از شرك است و منزه از آلودگي است.
دليل خشم خدا نسبت به بنياسرائيل
مطلب سوم آن است كه بر فرض اينكه منظور از اين سرزمين فلسطين باشد آيا دلالت ميكند كه فلسطين براي اسرائيليهاست يا نه؟ اگر بر فرض منظور از اين ارض مقدس فلسطين باشد، دلالت ميكند كه خداوند اين سرزمين را براي آنها تنظيم كرده است و مقدَّر كرده است كه آنها در آن سرزمين زندگي كنند، حالا مِلك آنها باشد يا نه، روشن نيست. بر فرض اينكه مِلك طلقِ آنها باشد، مادامي خدا براي آنها مقدر كرده است كه به شريعت الهي ايمان بياورند و نشانهاش همان شاهد داخلي است كه همين خدايي كه نسبت به اينها اين همه محبت را روا داشت و فرمود كه در بين شما انبيايي قرار دادند و شما را ملوك قرار دادند و نعمتهايي به شما دادند كه به ديگران ندادهاند، همين خداوند نسبت به اينها آنچنان قهر روا داشت كه چهل سال اينها را سرگردان كرد كه ﴿يَتيهُونَ فِي اْلأَرْضِ﴾[6] و همين خدا نسبت به اينها خشمي روا داشت كه بر هيچ ملتي چنين خشمي را روا نداشت كه ﴿كُونُوا قِرَدَةً خاسِئينَ﴾[7] و ﴿ضُرِبَتْ عَلَيْهِمُ الذِّلَّةُ و الْمَسْكَنَةُ﴾[8] . آن لعنتها و آن خشمهاي الهي كه بر اسرائيليها روا داشته شد بر هيچ امتي روا داشته نشد. اگر از يك سو خداوند به آنها نعمتي داد كه ﴿لَمْ يُؤْتِ أَحَدًا مِنَ الْعالَمينَ﴾[9] ، از طرف ديگر ﴿ضُرِبَتْ عَلَيْهِمُ الذِّلَّةُ و الْمَسْكَنَةُ﴾ «ما لم تُضرَب علي احد من العالمين» و به اينها گفته شد: ﴿كُونُوا قِرَدَةً خاسِئينَ﴾ كه «لم يُقَل لأحدٍ مِن العالمين» چون در مقابل آن نعمت عظما اين كيفرِ رسا هم به دنبال است.
كفران نعمت علت اخراج يهوديان از وطن خود
مطلب ديگر آن است كه همين يهود در مدينه مالك و مَلِك بودند؛ خانهاي داشتند، زندگي داشتند، قلعههايي داشتند و مانند آن. وقتي حق را و حجت الهيِ عصر را رعايت نكردند، خداوند دستور داد كه اينها جلاء وطن كنند و مِلك و مُلك يهوديهاي مدينه مِلك طلق مسلمين بشود. در سورهٴ مباركهٴ حشر آيهٴ دوم و آيهٴ سوم اين است كه فرمود: شما مسلمانها از نظر مسايل مالي آنقدر ضعيف بوديد كه اگر چند و كيلو يا چند مَن جو يا گندم ميخواستيد بايد از اين يهوديها قرض ميگرفتيد؛ شما كوخ داشتيد و آنها كاخ داشتند، شما گندم قرض ميگرفتيد و آنها شتر نحر ميكردند و همه چيز داشتند. وقتي كه اسلام پيروز شد دو گمان بود: يكي گمان دوستان ناآگاه و يكي گمان دشمنان؛ دشمن در اثر داشتنِ آن قلعهها فكر نميكرد كه شكست ميخورد و دوستان ناآگاه در اثر ضعف مالي و نظاميشان فكر نميكردند كه پيروز ميشوند. فرمود كه ما كاري كرديم كه نه دوست خيال ميكرد و نه دشمن: ﴿هُوَ الَّذي أَخْرَجَ الَّذينَ كَفَرُوا مِنْ أَهْلِ الْكِتابِ مِنْ دِيارِهِمْ ِلأَوَّلِ الْحَشْرِ ما ظَنَنْتُمْ أَنْ يَخْرُجُوا و ظَنُّوا أَنَّهُمْ مانِعَتُهُمْ حُصُونُهُمْ مِنَ اللّهِ﴾[10] ؛ نه شما فكر ميكرديد كه اينها فرار ميكنند و نه خود آنها فكر ميكردند كه بايد متواري بشوند، پس ما يك كاري كرديم كه نه مسلمان خيال ميكرد و نه كافر. ميبينيد كه اين حرف حرف تازه و حرف روز است كه شما در انقلاب اسلامي و مانند آن همين را هم ديديد.
تبيين معناي حشر
خداوند كاري كرد كه نه دشمن خيال ميكرد و نه دوست، نه مسلمان خيال ميكرد و نه كافر: ﴿هُوَ الَّذي أَخْرَجَ الَّذينَ كَفَرُوا مِنْ أَهْلِ الْكِتابِ مِنْ دِيارِهِمْ ِلأَوَّلِ الْحَشْرِ﴾؛ حشر يعني جمع كردن، فرمود كه اوّلين كار را خدا كرد. يك وقت است كسي بعد از شكست دوباره ميآيد تتمهٴ غنايم را جمع ميكند كه فرمود اوّل كسي كه دشمن را شكست داد معجزهٴ الهي بود و اين اوّل اوّل خيلي نقش دارد؛ يك وقت اوّلِ زماني است؛ مثل اينكه دَرِ اين مسجد را باز ميكنند و كسي كه بيكار است زودتر ميآيد يا كسي كه راهش نزديكتر است زودتر ميآيد و در نماز جماعت شركت ميكند يا مانند آن كه اين خيلي فضيلت نيست، اين راهش نزديكتر بود و زودتر رسيد. يك وقت آن روزي كه خطر است اوّل كسي كه قيام كرد او حرف اوّل را زده است.
اين همان است كه وجود مبارك حضرت امير در نوع احتجاجها دارد، اهل بيت دارند و اصحاب دارند، حضرت فرمود كه من اوّل كسي بودم كه مسلمان شدم نه يعني اوّلِ زماني، يعني آن روزي كه تشخيص مشكل بود آنها هم كه تشخيص ميدادند خطر خيلي سنگين بود اوّلين حرف را من زدم. اين «كنتُ اول مَن اسلم»[11] يكي از بزرگترين برجستگيهاي حضرت امير (سلام الله عليه) است كه روزي كه خيليها تشخيص ندادند او تشخيص داد و روزي كه ديگران هم گرچه تشخيص ميدادند ولي آن قدرت را نداشتند او قدرت را داشت. اوّل بودن در اين گونه از موارد منقبت است و اوّلِ زماني كه نيست.
در اينجا هم ذات اقدس الهي ميفرمايد كه اوّل كسي كه ريشهٴ يهوديها را از حجاز كند ذات اقدس الهي بود كه نه دوست خيال ميكرد و نه دشمن، نه شما فكر ميكرديد كه آنها رفتنياند با اينكه معجزات فراواني را در جنگ بدر و غير بدر ديديد و نه آنها فكر ميكردند كه بايد متواري بشوند: ﴿ما ظَنَنْتُمْ أَنْ يَخْرُجُوا و ظَنُّوا أَنَّهُمْ مانِعَتُهُمْ حُصُونُهُمْ مِنَ اللّهِ﴾. بعد فرمود كه اين تازه محبتي بود كه خدا نسبت به آنها كرده است و اگر آنها جلاء وطن نميكردند و از مدينه بيرون نميرفتند كه به عذاب دنيا و آخرت گرفتار ميشدند: ﴿وَ لَوْ لا أَنْ كَتَبَ اللّهُ عَلَيْهِمُ الْجَلاءَ لَعَذَّبَهُمْ فِي الدُّنْيا و لَهُمْ فِي اْلآخِرَةِ عَذابُ النّارِ﴾[12] .
از اينجا معلوم ميشود كه بر فرض در بين آن احتمالات چهارگانه منظور از اين ارض مقدس فلسطين باشد، نشانهٴ آن نيست كه يهود ولو صهيونيستي فكر كند و نژاد پرست باشد و خونريز باشد باز هم در سرزمين مقدس و منزه ميتواند زندگي كند اينچنين نيست، همان سرزمين آباء و اجدادي كه داشتند اسلام آنها را بيرون كرد براي اينكه كافر بودند. اگر كسي خيال بكند كه قرآن ميگويد كه اين سرزمين براي شماست، اين بايد بداند كه قرآن يك حرفي در سورهٴ «حشر» دارد و يك حرفي هم در سورهٴ «اعراف»[13] و مانند آن دارد كه وجود مبارك موساي كليم (سلام الله عليه) به اينها فرمود: مادامي كه در اين مسير هستيد و يك شاهد داخلي هم دارد و آن اين بود كه چهل سال سرگردانند و وقتي كه توبه و انابه كردند وارد سرزمين ميشوند. بنابراين اينچنين نيست كه براي اين نژاد باشد، بلكه براي مؤمنين و مؤمنينِ به حجتِ هر عصر است؛ در آن عصري كه موساي كليم (سلام الله عليه) پيامبر بود ايمان بايد به اين موساي كليم و تورات غيرِ محرفش باشد و در عصر پيغمبر اسلام (صلّي الله عليه و آله و سلّم) ايمان به جميع انبياء و مرسلين و صحف آنهاست و ايمان به خاتَميت و خاِتميت و مُهَيْمن بودن قرآن است و پيغمبر است و اگر كسي در برابر پيغمبر اسلام بايستد همان ﴿يَتيهُونَ فِي اْلأَرْضِ﴾[14] و همان ﴿ضُرِبَتْ عَلَيْهِمُ الذِّلَّةُ و الْمَسْكَنَةُ﴾[15] خواهد بود، چه اينكه در برابرِ خود پيغمبر در سورهٴ «حشر» فرمود: ﴿وَ لَوْ لا أَنْ كَتَبَ اللّهُ عَلَيْهِمُ الْجَلاءَ لَعَذَّبَهُمْ فِي الدُّنْيا و لَهُمْ فِي اْلآخِرَةِ عَذابُ النّارِ﴾[16] .
دفع اهون از رفع است، اينها كه در سرزمين بودند همهٴ ملك و مُلكشان و همهٴ آنچه را كه اينها داشتند در اختيار حكومت اسلامي قرار گرفت مگر آنچه را كه مأذون بودند كه به همراه ببرند و اين هم تازه ارفاقي بود كه فرمود: ﴿وَ لَوْ لا أَنْ كَتَبَ اللّهُ عَلَيْهِمُ الْجَلاءَ لَعَذَّبَهُمْ فِي الدُّنْيا و لَهُمْ فِي اْلآخِرَةِ عَذابُ النّارِ﴾؛ همان خدايي كه ميفرمايد: ارض مقدس را ﴿كَتَبَ اللهُ لَكُمْ﴾، همان خدا ميفرمايد كه چون مؤمن نيستيد بايد از خانه و كاشانه و آشيانه و لانهٴ خود فرار كنيد و بيرون برويد و هر جا خواستيد برويد برويد. اينچنين نيست كه صهيونيست بتواند داعيهاي داشته باشد كه فلسطين طبق بيان قرآن كريم براي ماست. پس صغرا و كبرا هر دو را قرآن كريم نفي كرده است؛ اوّلاً معلوم نيست اين ارض مقدس سرزمين فلسطين باشد و ثانياً مادامي اين سرزمين مقدس براي فلسطينيهاست كه اينها مؤمن باشند؛ هم شاهد داخلي است كه ﴿يَتيهُونَ فِي اْلأَرْضِ﴾ و هم شاهد خارجي است كه آيهٴ سورهٴ مباركهٴ «حشر» است.
تعلق داشتن سرزمين مقدس براي مردان پاك
مطلب بعدي آن است كه اين يهوديها در اثر آن خوي و خشونتِ صهيونيستگري نه تنها دشمن اسلاماند كه خيليها دشمن اسلام و مسلميناند؛ مسيحيين دشمناند، مشركين و ملحدين و كمونيستها هم دشمناند؛ اما ذات اقدس الهي وقتي نام صهيونيست را ميبرد ميگويد كه اينها نه تنها دشمناند در حدّ ملحدين و بتپرستها و مشركين نيستند و اسم اينها را اوّل ميبرد: ﴿لَتَجِدَنَّ أَشَدَّ النّاسِ عَداوَةً لِلَّذينَ آمَنُوا الْيَهُودَ و الَّذينَ أَشْرَكُوا﴾ كه گرچه واو براي مطلق جمع است و مفيد ترتيب نيست ولي به هر تقدير اين تقديم ذكري بي نقش نيست. در همين سورهٴ مباركهٴ «مائده» آيهٴ 82 كه بعداً ـ انشاءالله به خواست خدا ـ خواهيم در آنجا ميفرمايد: ﴿لَتَجِدَنَّ أَشَدَّ النّاسِ عَداوَةً لِلَّذينَ آمَنُوا الْيَهُودَ و الَّذينَ أَشْرَكُوا﴾، چنين گروهي را كه خدا ارض مقدس نميدهد.
خطِّ حاكمِ بر قرآن كريم اين است كه ﴿الطَّيِّبَاتُ لِلطَّيِّبِينَ﴾[17] و سرزمين مقدس براي مردان پاك است نه براي كسي كه ﴿أَشَدَّ النّاسِ عَداوَةً لِلَّذينَ آمَنُوا﴾ باشد. نفرمود كه دشمنان شما هستند، بلكه فرمود دشمنان مؤمنيناند كه اين تعليقِ حكم بر وصف مشعرِ به عليت است؛ يعني دشمنان قرآن و ايمانند: ﴿لَتَجِدَنَّ أَشَدَّ النّاسِ عَداوَةً لِلَّذينَ آمَنُوا الْيَهُودَ و الَّذينَ أَشْرَكُوا﴾. چنين كسي را كه خدا ارض مقدس در اختيار آنها قرار نميدهد و سرزميني كه به اندازهٴ آنها مقدس نيست آنها را در اختيارشان نگذاشته و بيرون كرده است، چون يثرب گرچه به بركت پيغمبر اسلام، مدينه شد؛ اما طولي هم نكشيد كه بعد يثرب شد و گزارشگر كربلا ديگر نگفت اي اهل مدينه، فرمود: «يا اهلَ يثرب لا مُقام لكم»[18] ، يعني يك وقتي مدينه بود كه پيغمبر و دين پيغمبر و فكر پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) در او حضور و ظهور داشت و حالا كه پيغمبر رحلت كرد و شما هم دين او را نپذيرفتيد و فرزند او را به اين سبك شهيد كرديد، اين مدينه ديگر برگشت و يثرب شد. شما چون برگشتيد و جاهلي ميانديشيد، اين يثربي كه شده مدينه حالا ديگر يثرب است و ديگر مدينه نيست: «يا اهل يثربَ لا مُقامَ لكم بها»[19]
قسم ياد كردن قرآن كريم بر مكه
غرض آن است كه اينچنين نيست كه اگر يك چيزي مقدس شد ذاتاً مقدس باشد، همين مكه بود كه در سورهٴ «نساء» ملاحظه فرموديد كه ما الان چه سرزميني مقدستر از حرم خدا يعني مكه داريم كه كعبه در اوست! اما قرآن كريم روي مكه بر اساس آن ايمان و قرآن سوگند ياد ميكند و صِحّه ميگذارد و فرمود: ﴿لا أُقْسِمُ بِهذَا الْبَلَدِ ٭ و أَنْتَ حِلُّ بِهذَا الْبَلَدِ﴾[20] كه ﴿وَ أَنْتَ حِلُّ بِهذَا الْبَلَدِ﴾ به اين معنا نيست كه خون تو در اينجا حلال است كه معناي دوم برايش ذكر كردند[21] نه، مادامي كه تو در اين سرزميني؛ وقتي تو و دينت و فكر تو در اين سرزمين حاكم نباشد مؤمنين در اين سرزمين ميگويند: ﴿رَبَّنا أَخْرِجْنا مِنْ هذِهِ الْقَرْيَةِ الظّالِمِ أَهْلُها﴾[22] ؛ خدايا! ما را از مكه و از شر مكه نجات بده!
اين را در سورهٴ مباركهٴ نساء خوانديم كه آب و گل آن قداست را ذاتاً ندارد كه انسان به او دل ببندد. اگر پيغمبري و ديني است بله، اما همين مكه كعبه در او بود كه همين كعبه ساليان متمادي بتكده شد، اين جايي كه بتكده در اوست چه قداستي دارد و بعد وقتي بتكده تطهير شده است و كعبه شد و مطاف شد و قبلهٴ مسلمين شد قداست خود را باز يافت و وقتي پيغمبر مهاجرت كرد و در اثر تحميل مشركين و ستمِ جاهلي در مكه حكومت كرد، مؤمنين ماندهاي كه توان هجرت نداشتند به خدا عرض ميكردند: ﴿رَبَّنا أَخْرِجْنا مِنْ هذِهِ الْقَرْيَةِ الظّالِمِ أَهْلُها﴾ كه خيليها آرزو ميكردند كه مكه بروند تا پيغمبر را ببينند مثل اويس قرن و خيليها آرزو ميكنند كه از شر مردم مكه و از اين سرزمين نجات پيدا كنند و ميگويند: خدايا! ما را از مكه نجات بده. پس اينچنين نيست كه اگر يك چيزي قداست يافت ذاتي باشد. آن دو آيه خطِ حاكمِ قرآني را تبيين ميكند: ﴿إِنْ عُدْتُمْ عُدْنا﴾[23] و ﴿إِنْ تَعُودُوا نَعُدْ﴾[24] .
بنابراين يهود مادامي كه طبق بيان موساي كليم عمل ميكنند و در عصر پيغمبر اسلام(صلّي الله عليه و آله و سلّم) به او ايمان ميآورند شايستهٴ تكيرماند و گرنه همان ﴿ضُرِبَتْ عَلَيْهِمُ الذِّلَّةُ و الْمَسْكَنَةُ﴾[25] امروز هم حاكم است. پس اگر اينها در رديف بدترين دشمنان هستند و در بين بدان هم بدترينِ بدانند براي اينكه نام اينها را ذات اقدس الهي قبل از مشركين ذكر ميكند، پس خدا ارض مقدس را هرگز به اينها نخواهد داد، چون خدا با كسي رابطهٴ خاص ندارد. اين سرزمين كه مزار انبياء بود اگر آنها بيايند اين را آلوده ميكنند و بايد اينها را بيرون كرد و اينها اطاعت كردند و بعد از سرگرداني چهل سال وارد شدند. غرض آن است كه آنها يك چنين سند مالكيتي از قرآن نميتوانند ارائه كنند و اصلِ حاكمِ قرآن اين است و اگر عارض شده است همان طوري كه ازالهٴ مسجد واجب است ازالهٴ سرزمين هم لازم است و بايد تطهير كرد، چه اينكه مدينه، مدينهٴ منوره شد به وسيلهٴ اينكه حرم پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) است و ذات اقدس الهي فرمود: يهود را بايد از اين منطقه بيرون كنيد و كردند: ﴿لَوْ لا أَنْ كَتَبَ اللّهُ عَلَيْهِمُ الْجَلاءَ لَعَذَّبَهُمْ فِي الدُّنْيا و لَهُمْ فِي اْلآخِرَةِ عَذابُ النّارِ﴾[26] ، پس اينچنين نيست كه صهيونيستِ فعلي از قرآن سند مالكيت ارائه كند و بگويد كه قرآن شما ميگويد اين براي ماست.
بني اسرائيلي كه الان بيايد صهيونيستي بيانديشد و نژادپرست باشد و نژادگرا باشد و خونريز باشد، اين را بايد از آنجايي كه مِلك طلق اوست و مقدس نيست بيرون كرد، چون حق حيات ندارد و كمتر از اين را ذات اقدس الهي به پيغمبر دستور داد كه اينها را بيرون كنيد، اينها آن همه خونريزي كه الان در فلسطين راه انداختند، در صدر اسلام در مدينه راه اندازي نكردند. فرمود كه اينها را از اينجا بايد بيرون كنيد و بايد آوارهشان كنيد و اگر برگشتند مانند ديگرانند و اگر نروند: ﴿لَوْ لا أَنْ كَتَبَ اللّهُ عَلَيْهِمُ الْجَلاءَ لَعَذَّبَهُمْ فِي الدُّنْيا و لَهُمْ فِي اْلآخِرَةِ عَذابُ النّارِ﴾؛ وقتي اينها را از خانهشان بيرون ميكنند؛ يعني بايد متفرق بشوند و منجلي بشوند و جلاي وطن بكنند و در اختيار حكومت اسلامي قرار بگيرند.
طلبكار نبودن صهيونيست نسبت به اسلام و مسلمين
الان كه هستند و مالكند، ستمكارانه و غاصبانه به سر ميبرند و مسلمانهاي ديگر وقتي دست را ببندند، خيلي از مسلمين يعني دولتمردانشان نه مسلمانها، آنها اگر ميگذاشتند كه پيام امام و حرفِ ايران اسلامي و انقلاب به گوش جهانيان ميرسيد آن وقت صهيونيست ميفهميد كه جايگاهي نه تنها در فلسطين ندارد در هيچ گوشهٴ عالم ندارد. اين سخن براي هميشه زنده است كه فرمود اگر شما حضور و ظهورتان را حفظ بكنيد خدا كاري ميكند كه نه دوست خيال بكند و نه دشمن: ﴿ما ظَنَنْتُمْ أَنْ يَخْرُجُوا و ظَنُّوا أَنَّهُمْ مانِعَتُهُمْ حُصُونُهُمْ مِنَ اللّهِ﴾[27] .
وقتي امام فرمود: شاه بايد برود، يكي از بزرگترين سياستمدارِ زمانْ مصدق بود كه چون سيگار ميكشيد و فندكِ سيگار هم پيش او بود اين فندك را برداشت و جابجا كرد و گفت: ـ آن وقت از امام به عنوان حاج آقا روح الله ياد ميكردند ـ گفت كه حاج آقا روح الله خيال ميكند كه شاه مثل اين فندك است كه ما اين را برداريم و جابجا بكنيم و بعد ديديم كه سبكتر از فندك بود. اين است كه نه دوست خيال ميكرد و نه دشمن. فندك را در هر صورت شما بايد برداريد و او كه خودش با دست خودش رفت: ﴿يُخْرِبُونَ بُيُوتَهُمْ بِأَيْديهِمْ و أَيْدِي الْمُؤْمِنينَ﴾[28] ؛ فرمود كه خانههاي خود و آن قلاع مستحكم را با دست خود ويران كردند كه همين حرف، حرف روز است، زيرا قرآن «يجري ... كما يَجري الشمسُ و القمرُ»[29] اين دو اثري كه در سورهٴ «حشر» است حرف روز است.
فرمود: اگر شما مؤمن باشيد خدا كاري ميكند كه نه دوست خيال ميكند و نه دشمن: ﴿ما ظَنَنْتُمْ أَنْ يَخْرُجُوا﴾ (يك)، ﴿وَ ظَنُّوا أَنَّهُمْ مانِعَتُهُمْ حُصُونُهُمْ مِنَ اللّهِ﴾[30] (اين دو)؛ فرمود كه آنها خيال كردند اين قلعهها حافظ آنهاست و شما هم كه دستتان تُهي بود فكر ميكرديد و ميگفتيد رفع نميشود و شاه كه مثل فندك نيست و ديديد كه مثل آن بود يا كمتر از آن بود. بنابراين هرگز صهيونيست نميتواند طلب كارانه با اسلام و مسلمين سخن بگويد.
اخراج مستضعف مستكبر از سرزمين مقدس
در همين آيهٴ محل بحث سورهٴ «مائده» فرمود كه ﴿وَ لا تَرْتَدُّوا عَلي أَدْبارِكُمْ﴾؛ اين ارتداد به اين معنا نيست كه عقب بر نگرديد يعني به طرف مصر نرويد، بلكه يعني مرتد نشويد از دين و از راهنمايي انبياء كه دارد: ﴿وَ مَنْ يَنْقَلِبْ عَلي عَقِبَيْهِ فَلَنْ يَضُرَّ اللّهَ شَيْئًا﴾[31] و مانند آن وگرنه خسارت ميبينيد و سرمايه را ميبازيد. آنگاه حرف اين يهوديها اين بود: ﴿قالُوا يا مُوسي إِنَّ فيها قَوْمًا جَبّارينَ﴾؛ عَمالقه و مانند آن كه جبار و متكبرند در آن سرزمين زندگي ميكنند. ملاحظه فرموديد كه چرا اصولاً از آن سرزمين عَمالقه بايد بيرون بروند؟ براي اينكه سرزمين مقدس براي آدم نامقدس نيست؛ به همان دليل صهيونيست هم بايد از سرزمين مقدس بيرون برود. چرا اصلاً صهيونيست وارد آن سرزمين مقدس شد؟ براي اينكه ﴿اِنَّ فيها قَوْمًا جَبّارينَ﴾ و چرا خداوند مقدر كرده است كه اين سرزمين براي بني اسرائيل باشد؟ براي اينكه اينها مستضعف بودند، حالا اگر مستضعف مستكبر شد بايد از آنجا بيرون برود.
ذات اقدس الهي گاهي به صورت متكلم معالغير و گاهي به صورت مغايب در دو جاي قرآن فرمود كه ما يك عده پا برهنه را حاكم ميكنيم: ﴿لِنَنْظُرَ كَيْفَ تَعْمَلُونَ﴾[32] ﴿فَيَنْظُرَ كَيْفَ تَعْمَلُونَ﴾[33] تا ببينيم چه ميكنيد و تا خدا ببيند. كه شما چه ميكنيد. اينكه به صورت فعل مغايب در آمد: ﴿فَيَنْظُرَ كَيْفَ تَعْمَلُونَ﴾ يا متكلم معالغير ياد كرد: ﴿لِنَنْظُرَ كَيْفَ تَعْمَلُونَ﴾[34] يك حرف تازه و ابدي است.
سيماي «جبار» در قرآن
ما سؤال ميكنيم كه چرا يهوديها بروند در سرزمين مقدس؟ سرزمين مقدس مِلك و مُلك آنهاست كه در آنجا ساكناند، براي اينكه ﴿اِنَّ فيها قَوْمًا جَبّارينَ﴾؛ چون آنها جبار بودند بايد طرد بشوند و پيروانِ موساي كليم بيايند. حالا اگر پيروان موساي كليم جبار شدند چطور؟ به همين دليل كه رفتند به همين دليل بايد بيرون بيايند. قرآن استدلال كرد و فرمود: خانه و زندگي براي آنها است ولي چون آدم بدياند شما برويد بگيريد و حالا اگر شما رفتيد و مدتي معتدل بوديد و بعد بد شديد، شما را هم بايد بيرون كرد.
﴿قالُوا يا مُوسي إِنَّ فيها قَوْمًا جَبّارينَ﴾؛ جبار در حدود نُه جا در قرآن كريم ياد شده است به استثناي يك كه مورد همهاش ناظر به آن متكبر و عنيد و متفرعن و ستمپيشه و مانند آن است؛ گاهي با كلمهٴ عنيد همراه است: ﴿جَبَّارٍ عَنيدٍ﴾[35] و گاهي با متكبر همراه است: ﴿كُلِّ قَلْبِ مُتَكَبِّرٍ جَبّارٍ﴾[36] و يا مانند ﴿إِذا بَطَشْتُمْ بَطَشْتُمْ جَبّارينَ﴾[37] .
در نوعِ اين نُه موردي كه كلمهٴ جبار در قرآن به كار رفت به معناي ظلام و امثال ذلك است و يك مورد است كه در سورهٴ مباركهٴ «حشر» دارد و آن از اسماي حسناي ذات اقدس الهي است كه ﴿الْمُؤْمِنُ الْمُهَيْمِنُ الْعَزيزُ الْجَبّارُ الْمُتَكَبِّرُ﴾[38] .
جباري كه اسمي از اسماي حسناي ذات اقدس الهي است همان معنايي را دارد كه جبروت آن معنا را دارد؛ شما در اين دعاها ميخوانيد كه «يا جَابِرَ العَظْمِ الكسير»[39] و اين جبيره جبيره از همين باب است، كار شكسته بند جبيره كردن است كه آن نقص را جبران ميكند به حسب ظاهر؛ ولي آن جبيره كنندهٴ واقعي خداست. اين استخوان كه شكست اين شكسته بند، چه شكسته بند سنتي و چه شكسته بند فني هيچ معالجهاي نميكند و اينكه اين دست يا پاي شكسته را ميبندند براي اين است كه اين تكان نخورد تا بجوشد و دارو كه نميدهند و اگر دارو بدهند براي تسكين درد است نه براي آن لحيم كاري و جوشكاري، بلكه اين جوشكاري به عهدهٴ طبيب ديگري است و هيچ كاري در شكسته بندي و در جراحي نيست. دست را كه گچ گرفتند براي اين است كه تكان نخورد تا آن جابر عظم كسير اين لحيم كاريها را بكند و اين استخوان شكستهٴ دو تكه شده را يكي بكند و جوش بزند كه اين كار، كار خداست: «يا جابرَ العظمِ الكَسير» كه اين در دعاهاي ما هم است.
ذات اقدس الهي جبروت دارد و جابر است و از قلب شكسته تا استخوان شكسته را جبران ميكند؛ اگر كسي بخواهد خدا مستقيماً جبيره كند بايد داراي قلب شكسته باشد و اگر كسي قلبش نشكست توقعِ اينكه خدا مستقيماًً جبروتي كند و نقصانِ جبر كند سخت است. هر گونه نقصي را ذات اقدس الهي جبران ميكند، لذا از آن جهت يكي از افعال و اسماي فعليِ حق جبروت است و اصولاً آن نخلِ باسق و آن درخت خرمايي كه خيلي بلند است كه نميشود به ميوههاي او دسترسي پيدا كرد را ميگويند «نَخلة جباره» يعني خيلي بلند است، چون ذات اقدس الهي نه تنها ذاتش بلكه اوصاف ذاتياش در دسترسِ فهمِ هيچ حكيم و شهود هيچ عارفي نيست لذا به جبار موصوف شده است.
به هر تقدير يا به معناي جبران نقص مادون است و يا به معناي اعتلاء و ارتقاي معرفتيِ حق تعالي است، خدا به اين معنا جبار است كه در سورهٴ مباركهٴ «حشر» بيان شد؛ اما در آن نُه موردي كه قرآن كريم كلمهٴ جبار را به كار برد به معناي ظالم و امثال ذلك است كه يكي از آن موارد نُه گانه همين آيهٴ 22 سورهٴ مباركهٴ «مائده» است كه محل بحث است: ﴿قالُوا يا مُوسي إِنَّ فيها قَوْمًا جَبّارينَ و إِنّا لَنْ نَدْخُلَها﴾ و خدا هم ميدانست كه عمالقه در آنجا هستند و موساي كليم هم تحت تعليم الهي ميدانست؛ اما فرمود كه بايد با عمالقه جنگيد و با جبارين جنگيد: ﴿وَ إِنّا لَنْ نَدْخُلَها حَتّي يَخْرُجُوا مِنْها فَإِنْ يَخْرُجُوا مِنْها فَإِنّا داخِلُونَ﴾؛ يك گروه رفاه طلبي بودند كه اگر اينها بيرون رفتند ما وارد ميشويم و البته چنين كاري را خيليها طلب ميكنند.
عدهاي كه منتظر ظهور حضرت ولي عصر(ارواحنا فداه) هستند خيال ميكنند كه وقتي حضرت آمد شخصاً كار را به عهده ميگيرد و اين رفاه طلبها در يك فضاي بازي نفس ميكشند، در حالي كه اوّلين كاري كه حضرت ميكند اعزامِ به جبهه است و اينها چون حضرت غائباند به او ايمان ميآورند و خيال ميكنند حضرت كه آمد بايد خود حضرت اين كار را بكند و با يك معجزه مشكل حل ميشود، در حالي كه با جنگ و مبارزه مشكل حل ميشود. ﴿فَإِنْ يَخْرُجُوا مِنْها فَإِنّا داخِلُونَ﴾. مطلب ديگر آن است كه هرگز در هيچ سرزميني انبياء يا اوصيا يا علماي رباني و مردان الهي آن سرزمين را خالي نميكنند و حجت خدا تمام ميشود. همان طوري كه در سورهٴ «يس» است كه ﴿وَ اضْرِبْ لَهُمْ مَثَلاً أَصْحابَ الْقَرْيَةِ إِذْ جاءَهَا الْمُرْسَلُونَ ٭ إِذْ أَرْسَلْنا إِلَيْهِمُ اثْنَيْنِ فَكَذَّبُوهُما فَعَزَّزْنا بِثالِثٍ فَقالُوا إِنّا إِلَيْكُمْ مُرْسَلُونَ ٭ قالُوا ما أَنْتُمْ إِلاّ بَشَرٌ مِثْلُنا و ما أَنْزَلَ الرَّحْمنُ مِنْ شَيْءٍ إِنْ أَنْتُمْ إِلاّ تَكْذِبُونَ﴾، آنگاه در همان سورهٴ مباركهٴ «يس» دارد كه به هر تقدير يك مرد قيام كرد و گفت كه ﴿يا قَوْمِ اتَّبِعُوا الْمُرْسَلينَ ٭ اتَّبِعُوا مَنْ لا يَسْئَلُكُمْ أَجْرًا و هُمْ مُهْتَدُونَ﴾[40] كه بعد هم او را شهيد كردند. همواره در بين مردمي كه حق شناس نيستند يك مرد الهي يا بيشتر قيام ميكند.
در بين همين بنياسرائيل دو نفر قيام كردند كه حالا اين دو نفر در جمع همين بني اسرائيل بودند يا از اهل آن ارض مقدس بودند، به هر تقدير حجت خدا بر بني اسرائيل تمام شد. اينها جزء مُنعمُ عليهاند و ميبينيد ما كه در سورهٴ مباركهٴ «فاتحة الكتاب» همواره راه منعم عليه را طلب ميكنيم، خدا هم منعم عليه و راه آنها را به ما ارائه كرده است. ما ميگوييم: ﴿صِراطَ الَّذينَ أَنْعَمْتَ عَلَيْهِمْ﴾[41] كه ﴿أَنْعَمْتَ عَلَيْهِمْ﴾ كه همهاش انبياء و مرسلين نيستند، بلكه شاگردان آنها هم هستند و اينها كه مجاهدان نستوه بودند معلوم ميشود كه از نعمت خاص الهي برخوردار بودند. اگر كسي در موقع خفقان قيام كرد و سخن حق گفت جزء ﴿أَنْعَمَ اللّهُ عَلَيْهِمْ﴾[42] ميشود.
خود موساي كليم از اين قبيل بود و گفت: ﴿رَبِّ بِما أَنْعَمْتَ عَلَيَّ فَلَنْ أَكُونَ ظَهيرًا لِلْمُجْرِمينَ﴾[43] ؛ خدايا! آن نعمتي كه تو به من دادي به پاس آن نعمتت من پشتيبان ستمكاران نخواهم بود و ما هم همين راهها را از خدا طلب ميكنيم و ميگوييم: ﴿صِراطَ الَّذينَ أَنْعَمْتَ عَلَيْهِمْ﴾. ميبينيم كه نوعِ مواردي كه قرآن از ﴿أَنْعَمَ اللّهُ عَلَيْهِمْ﴾ به ﴿بِما أَنْعَمْتَ عَلَيَّ﴾ ياد ميكند مسئلهٴ جهاد و مبارزهٴ با دشمنان است. اگر نعمت الهي كه خدا به موساي كليم داد ايجاب كرد كه او پشتيبان ظالم نباشد بلكه حامي مظلوم باشد و اگر نعمتي را كه خداوند به اين دو مؤمن داد ايجاب كرد كه آنها قد عَلَم كنند در شرايط خفقان و حق را بگويند، معلوم ميشود كه يكي از بهترين نعمتها و راه مُنعَمُ عليه راهِ مبارزه با بيگانگان است.
«و الحمد لله رب العالمين»