73/09/20
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: تفسیر/سوره مائده/آیه 20 الی 22
﴿وَإِذْ قَالَ مُوسَي لِقَوْمِهِ يَاقَوْمِ اذْكُرُوا نِعْمَةَ اللّهِ عَلَيْكُمْ إِذْ جَعَلَ فِيكُمْ أَنْبِيَاءَ وَجَعَلَكُم مُلُوكاً وَآتاكُم مَا لَمْ يُؤْتِ أَحَدَاً مِنَ العَالَمِينَ﴾ (۲۰) ﴿يَاقَوْمِ ادْخُلُوا الأَرْضَ المُقَدَّسَةَ الَّتِي كَتَبَ اللّهُ لَكُمْ وَلاَ تَرْتَدُّوا عَلَي أَدْبَارِكُمْ فَتَنْقَلِبُوا خَاسِرِينَ﴾ (۲۱) ﴿قَالُوا يَا مُوسي إِنَّ فِيهَا قَوْماً جَبَّارِينَ وَإِنَّا لَن نَدْخُلَهُا حَتَّي يَخْرُجُوا مِنْهَا فَإِن يَخْرُجُوا مِنْهَا فَإِنَّا دَاخِلُونَ﴾ (۲۲)
خلاصه مباحث گذشته
بعد از اينكه موساي كليم (سلام الله عليه) به اعجازهاي غيبي خودش و بنياسرائيل مستضعف را از آلفرعون نجات بخشيد، مأمور شدند كه وارد سرزمين مقدس بشوند كه آن سرزمين مقدس آيا همان بيت المقدس است، فلسطين است يا مقداري از اردن است كه عليحده بايد بحث بشود. اين كار يك جهادي طلب ميكرد و وجود مبارك موساي كليم اينها را به نعمتهاي الهي كه باعث پيروزي اينها شد متذكر ميكند و ميفرمايد: شما سوابق نعمتهاي الهي را كه ادراك كردهايد، آن روزي كه محروم و مستضعف بوديد آن تلخي را كشيديد و پيروزي بر آل فرعون هم نصيب شما شده است، وقتي اين نعمتها را از خدا سراغ داريد به جهادتان ادامه بدهيد و وارد سرزمين مقدس بشويد و آنها را بيرون كنيد و زمين براي شماست، چون خدا براي شما مقدر كرد.
در اين زمينه مسئله نبوت را و مسئله سلطنت را و مسئله فضيلت را ياد كرد و فرمود خداوند نعمتهايي را كه به شما داد يكي اين است كه در بين شما انبياء و رهبران الهي را مبعوث كرد: ﴿اذْكُرُوا نِعْمَتَ اللّهِ عَلَيْكُمْ إِذْ جَعَلَ فيكُمْ أَنْبِياءَ﴾ و يكي از بهترين نعمتهاي الهي همان نعمت نبوت است نبوت نعمت الهي است و انبياء نِعَم الهياند که اين بحثي در او نيست و اما درباره ملوك فرمود: ﴿وَجَعَلَكُمْ مُلُوكًا﴾. درباره نبوت چون ﴿اللّهُ أَعْلَمُ حَيْثُ يَجْعَلُ رِسالَتَهُ﴾[1] و نبوت هم يك نعمت الهي است، خدا ميداند به چه كسي عطا كند.
اقسام ملک و سلطنت
و اما درباره مُلك و سلطنت و نفوذ اين بر دو قسم است: يك مُلك حق و يك مُلك باطل؛ اوّل جامعِ هر دو بايد ذكر بشود و حكم تكويني اينها بايد بيان بشود و منظور از اين ملوك در اين آيه هم در مقام سوم بايد تفسير بشود.
الف: >ملک< از اسمای حسنای الهی
اما مقام اوّل بحث اين است كه مُلك از آن خداست و يكي از اسماي حسناي ذات اقدس الهي مَلِك است كه در همان اسماي حسناي پايان سوره «حشر» مسئله مَلِك مطرح است[2] مَلِك كسي است كه هم مِلك داشته باشد و هم مُلك درباره افراد عادي ممكن است که اينها مالك باشند ولي مَلِك نباشند و مِلك اينها در اختيار ديگري قرار بگيرد و از تحت نفوذ اينها بيرون برود؛ ولي درباره ذات اقدس الهي مِلكش با مُلك همراه است؛ يعني ما سواي خدا مِلك خداست و مملوك اوست و ماسوي خدا تحت مُلك و اشراف و سلطنت او هم است و چيزي نيست كه نگذارد مالكيت و مَلِكيت خدا ظهور كند و هيچ شيئي نه از خود مقاومت نشان ميدهد و نه غير او ميتواند جلوي نفوذ اراده الهي را بگيرد، لذا فرمود: ﴿تَبارَكَ الَّذي بِيَدِهِ الْمُلْكُ﴾[3] ؛ مُلك و نفوذ و سلطنت بالقول المطلق در اختيار خداست، چه اينكه فرمود: ﴿لِلّهِ مُلْكُ السَّماواتِ وَاْلأَرْضِ﴾[4] .
ب: کيفيت عطا کردن <ملک> از سوی خدای سبحان
اين مقام اوّل بحث بود كه خدا مَلِك است بالقول مطلق.
مقام ثاني بحث اين است كه اين مُلك را به هر بخواهد ميدهد، حالا يا به عنوان پاداش زحمتهاي آنهاست يا به عنوان امتحان ميدهد كه در سورهٴ مباركهٴ «بقره» فرمود: ﴿وَاللّهُ يُؤْتي مُلْكَهُ مَنْ يَشاءُ﴾[5] و در سوره «آلعمران» هم كه بحثش گذشت فرمود: ﴿قُلِ اللّهُمَّ مالِكَ الْمُلْكِ تُؤْتِي الْمُلْكَ مَنْ تَشاءُ وَتَنْزِعُ الْمُلْكَ مِمَّنْ تَشاءُ وَتُعِزُّ مَنْ تَشاءُ وَتُذِلُّ مَنْ تَشاءُ بِيَدِكَ الْخَيْرُ﴾[6] ، پس چه در سوره «بقره» و چه در سوره «آلعمران» هر كسي كه بخواهد مَلِك بشود به عنايت الهي است كه ﴿يُؤْتي مُلْكَهُ مَنْ يَشاءُ﴾.
ج: سلطنت حق و باطل
مقام سوم بحث آن است كه اين مُلك و سلطنت و اقتدار دو قسم است: بعضي حق است و بعضي باطل؛ بعضي از راه صحيح مَلِك شدند؛ نظير آنچه که يوسف پيغمبر داشت (صلي الله عليه و سلّم) و نظير آنچه که داوود پيغمبر (عليه السلام) داشت و نظير آنچه که انبياي ابراهيمي داشتند و بعضيها بر اثر سَفك دم و خونريزي مَلِك شدند که اين گونه از مَلِكها را در سورهٴ مباركهٴ «نمل» ياد ميكند كه ﴿انَّ الْمُلُوكَ إِذا دَخَلُوا قَرْيَةً أَفْسَدُوها وَجَعَلُوا أَعِزَّةَ أَهْلِها أَذِلَّةً﴾ كه اين سخنِ آن زن است و بعد در ذيل فرمود: ﴿وَكَذلِكَ يَفْعَلُونَ﴾. اين كه در سوره «نمل» جريان و سنت و سيرتِ ستمكاران را ياد كرد، نشان ميدهد كه بعضي از ملوك روي خونريزي حدوثاً و بقائاً مَلِك شدند.
آيه 34 سوره «نمل» اين است كه قالت آن زني كه مَلكه سبأ بود: ﴿إِنَّ الْمُلُوكَ إِذا دَخَلُوا قَرْيَةً أَفْسَدُوها وَجَعَلُوا أَعِزَّةَ أَهْلِها أَذِلَّةً﴾؛ اين سخن آن زن است؛ اما در ذيل آمده است: ﴿وَكَذلِكَ يَفْعَلُونَ﴾ که اين ﴿وَكَذلِكَ يَفْعَلُونَ﴾ يا كلام خداست که معلوم ميشود امضاء كرده است كه آري! اينچنين است كه دأب سلاطين خونريزي است يا كلام مَلكه سبا و حرف آن زن است، اگر حرف آن زن است قرآن كريم با سكوت اين حرف را امضاء كرده است، چون ممكن نيست قرآن مطلب باطلي را نقل بكند و او را ابطال نكند. اگر حرفي را قرآن نقل كرد و درباره آن اظهار نظر نكرد معلوم ميشود که اين حرف درست است وگرنه اينكه كتاب قصه نيست كه انسان بگويد فلان كس چنين گفت يا فلان گروه چنين گفتند و مانند آن. قرآن حَكَمِ بين آراء و مكاتب است.
بنابراين اين ذيل آيه 34 سوره «نمل» يا كلام خداست كه خود تصديق است و ﴿وَكَذلِكَ يَفْعَلُونَ﴾؛ يعني آري اينچنين است که دأب سلاطين خونريزي است يا نه، كلام مَلكه صباست و ذات اقدس الهي با سكوت آن را امضاء كرده است و ديگر نميشود گفت که يك حرف باطلي را خدا نقل بكند و ابطال نكند.
انجام امورات در نظام تکوين با اذن خداوند
مطلب بعدي و مقام بعدي بحث آن است كه هر كس در عالم كاري را انجام ميدهد، گرچه از نظر تشريع ممكن است بعضيها حرام و بعضيها حلال باشد، بعضيها مأذون باشند بعضي ممنوع باشند؛ ولي در نظام تكوين چيزي بدون اذن خدا نيست، چون اگر چيزي بدون اذن خدا بود خدا مَلِك مطلق نبود و ﴿بِيَدِهِ الْمُلْكُ﴾[7] نبود، حتي سحر كه يك كار حرامي است و ضرر رساندن به مسحور كه يك كار ممنوعي است، اين شرعاً ممنوع است ولي تكويناً به اذن خداست و ممكن نيست چيزي را خدا اذن ندهد و اثر كند، لذا در قرآن آمده است كه ﴿وَما هُمْ بِضارِّينَ بِهِ مِنْ أَحَدٍ إِلاّ بِإِذْنِ اللّهِ﴾ و درباره سحر كه فرمود: ﴿يُفَرِّقُونَ بِهِ بَيْنَ الْمَرْءِ وَزَوْجِهِ﴾ که اين گونه از ضررهاي خانگي و مانند آن را از سحر ياد كرد، فرمود: اين دو مَلَك كه معلمان سحر بودند؛ يعنی هاروت و ماروت كه معلمان سحر بودند و به سَحَره هم سحر را تعليم دادند، هيچ ساحري ضرر نميرساند مگر اينكه خدا اذن بدهد: ﴿وَما هُمْ بِضارِّينَ بِهِ مِنْ أَحَدٍ إِلاّ بِإِذْنِ اللّهِ﴾[8] ، اين اذن، اذن تكويني است وگرنه نهي تشريعي در بحث شريعت كه محفوظ است.
در جريان سلطنت و حكومت و مُلك اينچنين است که هر كسي مَلِك شد به اذن تكويني خداست؛ اما گاهي با اذن تشريعي هم همراه است مثل حكومت انبياء و ائمه (عليهم السلام) و مانند آن و گاهي با اذن تشريعي همراه نيست مانند حكومت آل فرعون و مانند آن. پس اگر كسي مَلِك شد و گفته شد اين مأذون از طرف خداست، بايد توجيه شود كه اذن، اذن تكويني است نه اذن تشريعي و اذن تشريعي در جايي است كه اين معصوم باشد يا من قِبَل المعصوم باشد.
تبيين معنای <وجعلکم ملوکا>
مقام بعدي بحث اين است كه اينكه درباره بنياسرائيل فرمود: ﴿وَجَعَلَكُمْ مُلُوكًا﴾؛ شما را مَلِك قرار داد، اگر به اين معنا باشد که چون در بين شما انبيايي است و شما هم از نسل بنياسرائيل و جزء بنياسرائيليد، همين كه در بين شما انبياي فراواني به حكومت رسيدهاند صادق است كه ما بگوييم شما را حاكم كرد؛ مثل اينكه الآن ميگويند مردم ايران حاكماند و مردم انقلاب كرده حاكماند که اين معنايش آن است كه مردم انقلاب كردند و يك كسي را كه مأذون از طرف شرع است او را پذيرفتند و دارند كشورشان را اداره ميكنند، به اين معنا است نه اينكه تك تك اينها حاكم باشند. اگر منظور آن مَلِك بودنِ انبياست؛ نظير آنچه درباره داوود آمده[9] يا درباره يوسف آمده[10] و مانند آن، اِسناد اين مُلك به بنياسرائيل از همين قبيلِ عرفي است كه ياد شد و اما اگر منظور آن باشد كه تك تك شما را مَلِك قرار داد كه واقعاً شما مالك شديد و مَلِك شديد، اين به همان معناست كه در بحث گذشته اشاره شد؛ يعني شمايي كه مستضعف بوديد و مالك حيات و عِرضتان نبوديد، الآن آزادانه مالك حيات و عِرضتان هستيد.
اين دو نحوه در قرآن كريم است اما آنچه مربوط به سلطنت انبياست كه قرآن كريم نمونههايش را در جريان داوود و يوسف ذكر كرد عبارت از اين است در سورهٴ مباركهٴ «بقره» آيه 247 بعد از اينكه جريان طالوت را ياد ميكند ميفرمايد به اينكه ﴿انَّ اللّهَ اصْطَفاهُ عَلَيْكُمْ وَزادَهُ بَسْطَةً فِي الْعِلْمِ وَالْجِسْمِ وَاللّهُ يُؤْتي مُلْكَهُ مَنْ يَشاءُ﴾، آنگاه اينها قيام كردند و جالوت را از بين بردند: ﴿وَقَتَلَ داوُودُ جالُوتَ﴾ و در آيه 251 سوره «بقره» فرمود: ﴿وَآتاهُ اللّهُ الْمُلْكَ وَالْحِكْمَةَ﴾ که اين برای حضرت داوود است. سليمان كه تشكيلاتش روشن است و در بخشهاي ديگر قرآن است. درباره حضرت يوسف هم در سورهٴ مباركهٴ «يوسف» آيه 101 اينچنين آمده است كه خود يوسف عرض ميكند: ﴿رَبِّ قَدْ آتَيْتَني مِنَ الْمُلْكِ وَعَلَّمْتَني مِنْ تَأْويلِ اْلأَحاديثِ﴾ كه خدا به او مُلك عطا كرده است.
قرآن کريم درباره بسياري از انبياي بنياسرائيل به عنوان اينكه اينها مَلِكاند از اينها ياد كرد، چه اينكه در آيه 54 سورهٴ مباركهٴ «نساء» گذشت كه فرمود: ﴿فَقَدْ آتَيْنا آلَ إِبْراهيمَ الْكِتابَ وَالْحِكْمَةَ وَآتَيْناهُمْ مُلْكًا عَظيمًا﴾؛ يعني همينهايي كه كتاب و حكمت داده شدند به همينها مُلك عظيم داديم، البته به آن اشخاص حقيقيشان كتاب و حكمت و مُلك عظيم داديم و به اين قوم از باب اينكه در بين اينها انبياء و حكما و ملوك هستند كتاب و حكمت و مُلك داديم؛ ولي در خصوص اين مقام كه فرمود: ﴿وَجَعَلَكُمْ مُلُوكًا﴾ اين ملوك اگر همان انبياء باشند جدا نيست و همان ملوكؤ حقيقياند؛ نظير همان داوود، يوسف و انبياي ديگر؛ اين از يك جهت درست است، براي اينكه اصولاً پيامبران از يك جهت كه از ذات اقدس الهي خبر را دريافت ميكنند و نبياند؛ يعنی گزارش دريافت ميكنند و نبأ دريافت ميكنند و آن پيام را به جامعه ميرسانند يعنی رسولند و اين پيام را در جامعه اجراء ميكنند يعنی مَلِك و امام و حاكماند.
از آن جهت كه وحي را دريافت ميكنند و اَنباء و اَخبار آسماني و غيبي را ميگيرند ميشوند نبي و از آن جهت كه اين اخبار آسماني را به مردم ابلاغ ميكنند ميشوند رسول و از آن جهت كه ميكوشند تا اين پيام را و اين دين را در جامعه پياده كنند ميشوند امام و حاكم و وليّ و والي. اگر منظور از اين ملوك همان مُلكي باشد كه انبياء دارند، آنگاه ﴿وَجَعَلَكُمْ مُلُوكًا﴾ همان مُلكِ انبياست منتها تعبير قرآن هماهنگ نيست، براي اينكه نفرمود: «وَ جعل نكم ملوكاً» همان طور كه فرمود: ﴿جَعَلَ فيكُمْ أَنْبِياءَ﴾ يا نفرمود: «جعل فيكم ملوكاً». اگر منظور آن است كه تك تك اينها حاكم و مَلك باشند، اين برابر با آيه چهار سوره «قصص» هماهنگ خواهد بود و آن اين است: ﴿إِنَّ فِرْعَوْنَ عَلا فِي اْلأَرْضِ وَجَعَلَ أَهْلَها شِيَعًا يَسْتَضْعِفُ طائِفَةً مِنْهُمْ يُذَبِّحُ أَبْناءَهُمْ وَيَسْتَحْيي نِساءَهُمْ إِنَّهُ كانَ مِنَ الْمُفْسِدينَ﴾ که اين كار فرعونِ خون ريز است.
ائمه شدن مستضعفين از طرف خدا
بعد فرمود: ﴿وَنُريدُ أَنْ نَمُنَّ عَلَي الَّذينَ اسْتُضْعِفُوا فِي اْلأَرْضِ وَنَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً وَنَجْعَلَهُمُ الْوارِثينَ ٭ وَنُمَكِّنَ لَهُمْ فِي اْلأَرْضِ وَنُرِيَ فِرْعَوْنَ وَهامانَ وَجُنُودَهُما مِنْهُمْ ما كانُوا يَحْذَرُونَ﴾[11] ؛ فرمود: فرعون به خونريزياش ادامه ميداد، عدهاي را استضعاف كرده بود، ذبح اولاد ميكرد و مانند آن؛ ولي ما اراده كرديم كه مستضعفين را ائمه كنيم نه اينكه از بين مستضعفين بعضي را به عنوان امام انتخاب بكنيم و نه اينکه من المستضعفين ائمه انتخاب بكنيم، بلكه مستضعفين را ائمه بكنيم؛ يعنی همينهايي را كه فرعون استضعاف ميكرد و ذبح اولاد ميكرد و مانند آن. اينجا امامت به همه اينها اسناد داده شد و تك تك اينها امام شدند يعني مَلِك شدند و حاكم شدند، براي اينكه از آن سلطه استضعافِ آل فرعون به در آمدند و ديگر مالك خون هستند، مالك عِرض هستند و مالك مال هستند که قبلاً نبودند و اگر امامتِ گروهي باشد يا امامت جمعي باشد اين از آنِ خود موساي كليم و وصي او و مانند آنها بود.
بنابراين اين ملوك اگر به معناي مَلِكِ مطلق براي يك جامعه باشد اين از آنِ انبياء و اوصياء و مأذونين و منصوبين از طرف اينها بود نه براي توده مردم و اگر به معناي استقلال و آزادي باشد البته اين شامل همه مردم خواهد شد. آيه چهار و پنج سورهٴ مباركهٴ «قصص» هم همين معنا را به همراه دارد؛ در آيه چهار فرمود که فرعون عدهاي را استضعاف كرد: ﴿يُذَبِّحُ أَبْناءَهُمْ وَيَسْتَحْيي نِساءَهُمْ إِنَّهُ كانَ مِنَ الْمُفْسِدينَ﴾ و بعد در آيه پنج [سوره قصص] فرمود: ما همين مستضعفين را ميخواهيم ائمه كنيم و بعد فرمود که ميخواهيم به وسيله مستضعفين فرعون را بچشانيم و نشان بدهيم چيزي را كه فرعون از آن ميترسيد. در اينجا هر فرد مستضعفي شده امام، امام شد يعني از آن خطراتي كه مالك مال و عرض و جان نبود الآن مالك مال و جان و عرض است و آزاد است.
بنابراين اگر منظور از ملوك اين باشد كه خدا تك تك شما را مَلِك قرار داد؛ نظير آيه پنج سوره «قصص» كه تك تك شما را امام قرار داد، اين به همان معناي استقلال و حريت و آزادي است و اگر به معناي حكومت جمعي و امامت جمعي باشد يعني يك كسي امام جامعه باشد و كسي حاكم جامعه باشد، اين به آن معناست كه خداوند انبياء و معصومين و اوصيا و منصوبينِ از طرف آنها را ملوك و ائمه قرار داده و اگر به همه اسناد داده ميشود اين چون محفوف به قرينه است معنايش آن است كه خدا در بين شما ائمه و ملوك قرار داده است، اين درباره ﴿وَجَعَلَكُمْ مُلُوكًا﴾ بود.
حالا مقامِ بعدي بحث كه تعيين كننده است كه منظور از اين مُلك كدام مُلك است؟ چون هر كدام از اين دو قسم اخير باشد نعمتِ خداست؛ هم به معناي استقلال و حريت و امنيت باشد نعمت است و هم به اين معنا كه در بين شما يك پيامبر يا امام يا وصيِّ پيامبر يا منصوب از طرف معصوم حاكم و مَلِك است هر كدام باشد نعمت است و اما اگر از قبيل سلطنتي باشد كه در سوره «نمل» اشاره كرد فرمود: ﴿قالَتْ إِنَّ الْمُلُوكَ إِذا دَخَلُوا قَرْيَةً أَفْسَدُوها وَجَعَلُوا أَعِزَّةَ أَهْلِها أَذِلَّةً﴾[12] ، منظورِ آيه محلِ بحث آن سنخ از سلطنت نيست، زيرا آن نعمت نيست و الآن موساي كليم دارد به بنياسرائيل متذكر ميشود و آنها را متذكر ميكند كه شما به ياد نعمتهاي الهي باشيد، معلوم ميشود که سلطنت حق مراد است نه اعم از حق و باطل؛ فرمود: ﴿وَإِذْ قالَ مُوسي لِقَوْمِهِ يا قَوْمِ اذْكُرُوا نِعْمَتَ اللّهِ عَلَيْكُمْ إِذْ جَعَلَ فيكُمْ أَنْبِياءَ وَجَعَلَكُمْ مُلُوكًا وَآتاكُمْ ما لَمْ يُؤْتِ أَحَدًا مِنَ الْعالَمينَ﴾ که اين ملوك اگر اعم از آن ملوكِ سوره «نمل» باشد كه ﴿إِنَّ الْمُلُوكَ إِذا دَخَلُوا قَرْيَةً أَفْسَدُوها وَجَعَلُوا أَعِزَّةَ أَهْلِها أَذِلَّةً﴾[13] اين نقمت و بلاست نه نعمت و لطف.
نقمت و بلا پيامد کفران نعمت الهی
اين ديگر نعمت الهي نيست، بلکه اين نقمت است و عذاب الهي است و چون موساي كليم دارد به بنياسرائيل ميگويد که به ياد نعمتهاي الهي باشيد و يكي از آن نِعَم اين است كه ﴿وَجَعَلَكُمْ مُلُوكًا﴾، معلوم ميشود که اين مَلِك بودن يا به اين معناست كه هر يك از اينها داراي استقلال و حريت شدند و يا يك حاكم الهي بر اينها نصب شده است و آن حكومت مطلق اعم از حق و باطل را شامل نخواهد شد، براي اينكه ديگر نعمت نيست.
باطل نبودن <ملوک> بما انه ملوک
ملوك كه جمع مَلِك است يعني نافذ؛ يك وقت است كه اين مُلك و اين سلطنت را ذات اقدس الهي به داوود ميدهد چنانچه ﴿وَآتاهُ اللّهُ الْمُلْكَ﴾[14] اين ميشود مُلكِ حق و يك وقت است به يوسف ميدهد كه يوسف عرض ميكند: ﴿رَبِّ قَدْ آتَيْتَني مِنَ الْمُلْكِ﴾[15] و يك وقت است به ابراهيم و بسياري از انبياي ابراهيمي ميدهد كه فرمود: ﴿وَآتَيْناهُمْ مُلْكًا عَظيماً﴾[16] و يك وقتي هم فرعون و امثال فرعون دارند ميگيرند كه ﴿إِنَّ فِرْعَوْنَ عَلا فِي اْلأَرْضِ وَجَعَلَ أَهْلَها شِيَعًا يَسْتَضْعِفُ طائِفَةً مِنْهُمْ﴾[17] . مَلك بودن بما انه مَلِك بودن باطل نيست، اگر مَلِك عادل باشد مثل انبياء، انبياء مَلِك بودند و مُلك داشتند؛ منتها ديگران چون اين را به باطل كشاندند، اين را بدنام كردند؛ مثل حاكم که انبياء حاكم بودند و اصلاً نبوت را انسان براي همان حكومت طلب ميكند.
شما بهترين دليلي را كه در كتابهاي عقلي اعم از فلسفه و كلام و ساير بحثهاي عقلي ميبينيد که براي نبوت دليل ذكر ميكنند اين است كه بشر در هر صورت با هم بايد زندگي بكند و بدون قانون نيست و قانون اگر از طرف خداي بشرآفرين نباشد مصون از اشتباه نيست و مجري قانون هم اگر از طرف خدا نيايد در اجرا گرفتار خطا و سهو و نسيان و عصيان و مانند آن است. اين جزء رايجترين دليل براي لزوم نبوت عامه است و اين هم حكومت است.
انسان ولو تنها هم در يك گوشه جهان بخواهد زندگي كند راهنما ميخواهد كه چگونه با خداي خودش با جهان خودش و با خودش رابطه برقرار كند.
خود حضرت موسي حاكم بود و خود حضرت موسي حكومت تشكيل داد و با فرعون در افتاد و يك جنگ رسمي شروع شد که با معجزه مسئله حل شد؛ آنها از اين طرف لشكركشي كردند و وجود مبارك موسي با قومش از شهر بيرون آمدند و آنها هم لشكركشي كردند؛ منتها با معجزه الهي حل شد. يك وقت است که با معجزه مشكل حل ميشود؛ نظير جنگ احزاب كه با يك مشت شن و بعضي از كارهاي ديگر مشكل حل شد و يك وقت است که جنگهاي خونريز و تن به تنِ متقابل است. خود حضرت موسي حكومت تشكيل داد و فرمانروايي كرد و جانشين براي خود قرار داد و دستور ميداد که اينها هم حركت ميكردند و خارج ميشدند و مانند آن. بعد نسبت به گذشته هم داراي مَلِك بودند، ابراهيم آمده است و حكومتی تشكيل داد.
يادآوری سوابق قوم بنی اسرائيل توسط موسی (ع)
بعد از اينکه ﴿وَإِذِ ابْتَلي إِبْراهيمَ رَبُّهُ بِكَلِماتٍ فَأَتَمَّهُنَّ﴾، فرمود: ﴿إِنّي جاعِلُكَ لِلنّاسِ إِمامًا﴾[18] .
اين سوابق درخشان را از تاريخ خودشان داشتند و يوسف كه قبل از موساي كليم بود و گفت: ﴿رَبِّ قَدْ آتَيْتَني مِنَ الْمُلْكِ﴾[19] مصر به آن عظمت را يوسف داشت اداره ميكرد که قبل از موساي كليم بود و او از بنياسرائيل بود، حالا اين بنياسرائيل سوابق درخشان انبياي خود را داشتند. حالا موساي كليم فرمود كه شما اين نعمتها را فراموش نكنيد و وارد اين سرزمين بشويد که اين سرزمين براي شماست، به انتظار اين بنشينيد كه من براي شما فتح كنم تا شما وارد بشويد روا نيست: ﴿يا قَوْمِ ادْخُلُوا اْلأَرْضَ الْمُقَدَّسَةَ الَّتي كَتَبَ اللّهُ لَكُمْ﴾. در قرآن هم مشابه اين نحو تعليل است؛ گاهي براي اينكه مجاهدين جبهه را تنها رها نكنند خدا ميفرمايد كه ﴿وَلَقَدْ نَصَرَكُمُ اللّهُ بِبَدْرٍ وَأَنْتُمْ أَذِلَّةٌ﴾[20] ؛ شما در بدر ذليل بوديد و خدا شما را ياري كرد، الآن هم همان خدا ياور شماست. اين بحثها را ذات اقدس الهي براي حضور نيروهاي اعزامي به جبهههاي حق نازل ميكند. موساي كليم هم طبق دستور خدا به بنياسرائيل فرمود: شما چنين سوابقي داشتيد و الآن وارد اين سرزمين شويد.
بنابراين اگر داشتن رهبران الهي است که شما داشتيد و اگر تأسيس حكومت است که الآن و گذشته داشتيد و اگر نعمتهاي فردي و جمعي است خدا نصيب شما كرده است: ﴿وَآتاكُمْ ما لَمْ يُؤْتِ أَحَدًا مِنَ الْعالَمينَ﴾، اينها فضيلت است و البته اينها چون حق شناس نبودند و جريان گوساله پرستي و به دنبال سامري راه افتادن براي اينها بود، به آن عذاب الهي گرفتار شدند، البته گروهي كه محقق نباشند همين مشكل را دارند. آنها كه محققانه موساي كليم را شناختند و به او ايمان آوردند تا آخر ايستادند و آنهايي كه ديدند موساي كليم عصايي انداخت و اژدها شد، به همين مقدار ايمان آوردند و وقتي هم كه ديدند بانگ گوساله به گوششان رسيد به سامري ايمان آوردند. اينكه ميگويند خواب يك عالم بهتر از عبادت عابد جاهل است[21] براي همين است، او اصلاً متوجه نشد كه چطور اين عصا كه مار شده است: ﴿فَإِذَا هِيَ حَيَّةٌ تَسْعَي﴾[22] چه دليلي دلالت ميكند بر اينكه او پيغمبر است؟ همين كه ديد عصايي به صورت مار در آمد ايمان آورد و همين هم كه ديد گوسالهاي بانگي برآورد ايمان آورد؛ يكي به سامري و يكي به موسي. اين طور ايمان لحظهاي سودي ندارد، لذا فرمود: ﴿كُونُوا قِرَدَةً خاسِئينَ﴾[23] كه ﴿ضُرِبَتْ عَلَيْهِمُ الذِّلَّةُ وَالْمَسْكَنَةُ﴾[24] ؛ چنين گروهي هر جا باشند ذليلاند و چون خداوند نعمتهاي فراوان به اين جمع داد و اينها كفران نعمت كردند هيچ گروهي هم به اندازه بنی اسرائيل كيفر تلخ نديد.
حالا موساي كليم دارد آنچه را كه در عصر خود موسي اينها مشاهده كردند و آنچه را هم كه از تاريخ گذشته به ياد داشتند به عنوان تذكره به ياد اينها ميآورد كه اين سه نعمت شرح آن جامع است و آنگاه فرمود كه ﴿ادْخُلُوا اْلأَرْضَ الْمُقَدَّسَةَ الَّتي كَتَبَ اللّهُ لَكُم﴾ و آنها گفتند كه سخت است و جباريني در اين سرزمين هستند كه ما قدرت مقاومت نداريم. شما و خدايتان برويد اين شهر را فتح كنيد: ﴿فَاذْهَبْ أَنْتَ وَرَبُّكَ فَقاتِلا إِنّا هاهُنا قاعِدُونَ﴾[25] ، آنگاه وجود مبارك موساي كليم فرمود: شما اين نعمتها را ديديد و شما آن استضعاف را ديديد و الآن امام شديد، همان خدا ياور شماست.
بنابراين شمارش آن نعمت تذكره است و مقدمه است براي اين استدلال، فرمود: ﴿يا قَوْمِ ادْخُلُوا اْلأَرْضَ الْمُقَدَّسَةَ الَّتي كَتَبَ اللّهُ لَكُمْ﴾؛ خدا براي شما او را مقدر كرده؛ اما چه زماني مقدر كرده يا در چه تاريخي مقدر كرده، اين مشروط است. فرمود: ﴿وَلا تَرْتَدُّوا عَلي أَدْبارِكُمْ فَتَنْقَلِبُوا خاسِرينَ﴾؛ هم امر به ورود كرد و هم نهي از برگشت، البته اينكه دو تا معصيت نيست: يكي امر به فعل و يكي نهي از ترس، براي اهميت مسئله گاهي هم به فعل امر ميشود و هم از ترك نهي ميشود. فرمود که مبادا شما برگرديد زيرا خسارت ميبينيد فرمود: ﴿قالُوا يا مُوسي إِنَّ فيها قَوْمًا جَبّارينَ وَإِنّا لَنْ نَدْخُلَها حَتّي يَخْرُجُوا مِنْها﴾ و صريحاً به موساي كليم (سلام الله عليه) گفتند كه يك عده جبار و ستمكار در اين سرزمين مقدس هستند و ما هرگز داخل نميشويم و با >لن< كه حرف تاكيد نفي است نه تاويل ياد كردند: ﴿وَإِنّا لَنْ نَدْخُلَها حَتّي يَخْرُجُوا مِنْها﴾. جبار كه خود به خود از يك جايي رها نميشود! گفتند تا اينها بيرون نرفتند ما نميرويم. ﴿فَإِنْ يَخْرُجُوا مِنْها فَإِنّا داخِلُونَ﴾؛ اگر اينها از اين سرزمين بيرون رفتند ما وارد ميشويم.
آنگاه موساي كليم فرمود: خدا رايگان براي شما مقدر نكرده است، چه اينكه در سوره 47 به همه مسلمين هم خدا خطاب كرد و فرمود كه ﴿وَلَوْ يَشاءُ اللّهُ لاَنْتَصَرَ مِنْهُمْ وَلكِنْ لِيَبْلُوَا بَعْضَكُمْ بِبَعْضٍ﴾[26] كه اين بحثش قبلاً هم گذشت.
سنت الهی بودن امتحان الهی
يعني اگر خدا بخواهد از كافر و مشرك انتقام ميگيرد؛ ولي بنا بر اين نيست كه خدا هر روز از راه معجزه كافر را منكوب كند، بلکه ميخواهد شما را بيازمايد و اين يك سنت الهي است که در عصر موساي كليم هم بود. فرمود: ﴿وَلَوْ يَشاءُ اللّهُ لاَنْتَصَرَ مِنْهُمْ﴾؛ خدا از كافران انتصار و انتقام ميگيرد ﴿وَلكِنْ لِيَبْلُوَا بَعْضَكُمْ بِبَعْضٍ﴾؛ ميخواهد شما را بيازمايد که اين سنت الهي در عصر موساي كليم (سلام الله عليه) هم بود.
حالا اينها دارند در اين امتحان صريحاً به موساي كليم ميگويند ما مقاومت نميكنيم و عدهاي هم كه اعتراض صريح نكردند گفتند که بايد با اينها جنگيد؛ اما ما نميجنگيم، بلکه تو و خدايتان بجنگيد. عدهاي گفتند که تا اينها بيرون نرفتند ما وارد نميشويم و عدهاي هم گفتند كه جنگ حق است اما تو با خدايت به جنگ اينها برويد. در اسلام ميبينيد که آن فرد به حضرت امير (سلام الله عليه) عرض ميكند كه آن حرفي كه بنياسرائيل به موساي كليم گفتند ما آن حرف را هرگز با تو در ميان نميگذاريم و نميگوييم: ﴿فَاذْهَبْ أَنْتَ وَرَبُّكَ فَقاتِلا إِنّا هاهُنا قاعِدُونَ﴾[27] ، بلكه همواره حرف ما اين است كه >نَموت معك<[28] تو دستور بده ما به همراه تو هستيم، هر جا هستي ما همراه تو هستيم و با شما ميميريم. اين >نموت معك< يا دستور بده ما به شرق يا غرب بتازيم و آمادهايم، اين در اسلام بود، البته يك گروه اندكي در بنياسرائيل بودند كه ذات اقدس الهي براي حق شناسي فكر آنها را هم ياد ميكند؛ اما همين خدايي كه در جريان بنياسرائيل فرمود كه اينها ائمه شدند، فرمود که شما يادتان هست كه در مصر هيچ قدرت ذي حيات نداشتيد اما ﴿وَأَوْرَثْنَا الْقَوْمَ الَّذينَ كانُوا يُسْتَضْعَفُونَ مَشارِقَ اْلأَرْضِ وَمَغارِبَهَا الَّتي بارَكْنا فيها﴾، شما اين صحنهها را به ياد بياوريد که شما در خانهتان امنيت نداشتيد ولي الآن اين كشور پهناور مصر زير پاي شماست.
آن را در سورهٴ مباركهٴ «اعراف» آيه 137 بيان كرد و فرمود: ﴿وَأَوْرَثْنَا الْقَوْمَ الَّذينَ كانُوا يُسْتَضْعَفُونَ مَشارِقَ اْلأَرْضِ وَمَغارِبَهَا الَّتي بارَكْنا فيها﴾ که اين ﴿بارَكْنا فيها﴾ همان سرزمين مقدس را هم شامل ميشود كه در سورهٴ مباركهٴ «اسراء» آيه اولش اين است كه ﴿سُبحانَ الِذِي أسری بِعَبده لَيلاً مِنَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ إِلَي الْمَسْجِدِ اْلأَقْصَي الَّذي بارَكْنا حَوْلَهُ﴾. فرمود که بسياري از اين مناطق پر بركت را ما ميراث شما مستضعفان قرار داديم، البته يك مقدار قبل از سرگرداني در تيه بود و يك مقدار بعد بود که بايد بحث تاريخي آن را حل كند كه چگونه اينها به مصر برگشتند؟ يا اگر منظور از ﴿مَشارِقَ اْلأَرْضِ وَمَغارِبَهَا﴾ غير مصر است بعد از آن سرگردانيِ در تيه به آن سرزمين رسيدند که اين البته مربوط به اين است كه ما به سورهٴ مباركهٴ «اعراف» ـ به خواست خدا ـ برسيم تا آيه 137 روشن بشود كه اين سرزمين وسيعي كه خدا نصيب بنياسرائيل كرد چه بود؟
«والْحَمْدُ لِلّهِ رَبّ الْعالَمينَ»