73/09/19
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: تفسیر/سوره مائده/آیه 20 الی 22
﴿وَإِذْ قَالَ مُوسَي لِقَوْمِهِ يَاقَوْمِ اذْكُرُوا نِعْمَةَ اللّهِ عَلَيْكُمْ إِذْ جَعَلَ فِيكُمْ أَنْبِيَاءَ وَجَعَلَكُم مُلُوكاً وَآتاكُم مَا لَمْ يُؤْتِ أَحَدَاً مِنَ العَالَمِينَ﴾ (۲۰) ﴿يَاقَوْمِ ادْخُلُوا الأَرْضَ المُقَدَّسَةَ الَّتِي كَتَبَ اللّهُ لَكُمْ وَلاَ تَرْتَدُّوا عَلَي أَدْبَارِكُمْ فَتَنْقَلِبُوا خَاسِرِينَ﴾ (۲۱) ﴿قَالُوا يَا مُوسي إِنَّ فِيهَا قَوْماً جَبَّارِينَ وَإِنَّا لَن نَدْخُلَهُا حَتَّي يَخْرُجُوا مِنْهَا فَإِن يَخْرُجُوا مِنْهَا فَإِنَّا دَاخِلُونَ﴾ (۲۲)
خلاصه مباحث گذشته
اصل اين سوره به وفاي عهد اشاره كرد و مواردي را كه عدهاي عهد الهي را نقض كردند به آن موارد هم اشاره فرمود و خطرهاي متوجه نقض عهد را هم ياد كرد و پارهاي از سخنان اهل كتاب را هم ذكر فرمود الان به پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) و همچنين به مسلمين عالم خطاب ميكند كه شما جريان موساي كليم و بني اسرائيل را متذكر باشيد كه آنها در برابر نعمتهاي الهي كفران كردند و به چه كيفري مبتلا شدند.
تأکيد بر ياد نعمت الهی بودن
آيهٴ بيستم سورهٴ مباركهٴ «مائده» كه اوّلِ بحث امروز است مفادش اين است: ﴿وَ إِذْ قالَ﴾؛ يعني اُذكر آن زماني را و آن ظرفي را كه موساي كليم به قومش اين سخنان را گفت که ﴿وَ إِذْ قالَ مُوسي لِقَوْمِهِ﴾ که اين جملهها را فرمود: ﴿يا قَوْمِ اذْكُرُوا نِعْمَتَ اللّهِ عَلَيْكُمْ﴾؛ قوم من! متذكر نعمتهاي الهي باشيد و اين متذكر باشيد يعني بدانيد آنچه که به شما رسيده است نعمت خداست و از طرف اوست و اين هم شكر طلب ميكند. يك وقت انسان به گذشته نزديك يا دورش مينگرد و ميبيند که وضع او تغيير پيدا كرده است که اين يك بحث تاريخي است نه بحث توحيدي و يك وقت متذكر ميشود به مبداء فاعليِ اين تحول كه آن مبدأيي كه اين تحول را به بار آورده است و شخص را متنعم كرده است كيست؟ اين تذكر توحيدي مسئله است و همين ميشود احسن القصص.
داستان اگر براساس سير تاريخي تنظيم بشود كه آموزنده نيست؛ ولي اگر براساس سير توحيدي تبيين بشود آموزنده است. يك وقت است که الفاظ قصه زيباست يا فصاحتش، بلاغتش و نكات ادبياش كاملاً ملحوظ است، اين احسن نيست، چيزي احسن است كه به مبداء فاعلي ارتباط داشته باشد يعني خداي سبحان، لذا انبياء عموماً و در اين بخش مخصوص موساي كليم(سلام الله عليه) خصوصاً به قومش نميگويد که شما درباره گذشتهتان فكر كنيد، بلکه ميفرمايد به ياد نعمت الهي باشيد: ﴿اذْكُرُوا نِعْمَتَ اللّهِ عَلَيْكُمْ﴾ و چون آيات الهي يكديگر را تفسير ميكند، اگر در بعضي از آيات سورهٴ مباركهٴ «بقره» به عنوان متن ذكر شد اين آيهٴ بيست سورهٴ «مائده» شرح آن آيات است.
مثلاً در آيهٴ چهل از سورهٴ مباركهٴ «بقره» اين است كه ﴿يا بَنيإِسْرائيلَ اذْكُرُوا نِعْمَتِيَ الَّتي أَنْعَمْتُ عَلَيْكُمْ و أَوْفُوا بِعَهْدي أُوفِ بِعَهْدِكُمْ و إِيّايَ فَارْهَبُونِ﴾، چه اينكه در آيهٴ 47 همان سورهٴ «بقره» اين بود كه ﴿يا بَنيإِسْرائيلَ اذْكُرُوا نِعْمَتِيَ الَّتي أَنْعَمْتُ عَلَيْكُمْ و أَنّي فَضَّلْتُكُمْ عَلَي الْعالَمينَ﴾ و مشابه آن در همان سورهٴ مباركهٴ «بقره» به يك عنوان ديگري باز به بنياسرائيل خطاب ميفرمايد كه به ياد نعمتهاي الهي باشيد؛ آيهٴ 122 سورهٴ مباركهٴ «بقره» همين است: ﴿يا بَنيإِسْرائيلَ اذْكُرُوا نِعْمَتِيَ الَّتي أَنْعَمْتُ عَلَيْكُمْ و أَنّي فَضَّلْتُكُمْ عَلَي الْعالَمينَ﴾.
اين سه آيه كه در سورهٴ مباركهٴ «بقره» بحثش گذشت به عنوان متن است و شرحش در بعضي از آيات گذشته آمد و جامع آن شروح همين آيه بيست سورهٴ «مائده» است كه اوّل متن را ذكر ميكند و بعد سه قيد به عنوان شرح آن متن ياد ميكند و ميفرمايد: ﴿وَ إِذْ قالَ مُوسي لِقَوْمِهِ يا قَوْمِ اذْكُرُوا نِعْمَتَ اللّهِ عَلَيْكُمْ﴾ كه اين صدر مفادش همان سه آيهٴ سورهٴ مباركهٴ «بقره» بود كه اشاره شد. آنگاه اين متن را شرح ميكند كه نعمت الهي چيست؟ سه نعمت از مهمترين نعمتهاي الهي را ياد ميكند.
بيان نعمتهای سهگانه در آيه
آن نعمتهاي سه گانه عبارت از اين است: ﴿إِذْ جَعَلَ فيكُمْ أَنْبِياءَ﴾ (اين اوّلين نعمت)، ﴿وَ جَعَلَكُمْ مُلُوكًا﴾ (اين دومين نعمت)، ﴿وَ آتاكُمْ ما لَمْ يُؤْتِ أَحَدًا مِنَ الْعالَمينَ﴾ (اين سومين نعمت)؛ نعمت اوّل نعمت نبوت بود که نفرمود شما را انبياء قرار داد، بلکه فرمود در بين شما انبيايي مبعوث كرد، البته همه بنياسرائيل انبياء نبودند؛ ولي در بين بني اسرائيل انبياي فراواني مبعوث شدند، خواه منظور خصوص انبياي اسرائيلي باشد كه از اسرائيل(سلام الله عليه) به بعد شروع ميشود يا نه، از ابراهيم كه سر سلسله انبياي ابراهيمياند آغاز ميشود. به هر تقدير انبياي فراوانی را خدا به اين قوم اعطاء كرد: ﴿إذْ جَعَلَ فيكُمْ أَنْبِياءَ﴾ و هيچ قومي به اين اندازه پيامبران براي هدايت آنها نرفتند، حالا در بين اينها يا خصوص انبياي اسرائيلي است مانند آنها كه از اسرائيل(سلام الله عليه) شروع شود يا اعم از آنكه اسرائيلي باشد يا نه؛ مثل انبياي قبل از اسرائيل و مثل خود ابراهيم(سلام الله عليه) كه اينها سر سلسله انبياي ابراهيمياند. هيچ قومي به اين اندازه شايستگي پيدا نكردهاند كه خداوند در بين اينها انبياي فراواني مبعوث كند که اين مهمترين نعمت بود.
<آزادی> نعمت بزرگ الهی
بعد فرمود: ﴿وَ جَعَلَكُمْ مُلُوكًا﴾ که اين لفظ تغيير پيدا كرده و نفرمود جعل منكم ملوكا، بلکه فرمود: ﴿وَ جَعَلَكُمْ مُلُوكًا﴾. اين ﴿وَ جَعَلَكُمْ مُلُوكًا﴾ به اين معنا نيست كه خداوند شما را مَلِك و سلطان و حاكم قرار داد، چون اينها حاكم و سلطان نبودند، بعضي از اينها به حكومت رسيدند. اگر در همان عصر و عصر موساي كليم بود كه اينها مَلِك نشدند و اگر منظور سلسله بنياسرائيل است در بين اينها در زماني كه ﴿قَتَلَ داوُدُ جالُوتَ و آتاهُ اللّهُ الْمُلْكَ﴾[1] از آن به بعد مسئله داود و سليمان و انبياي اسرائيل به حكومت رسيدند و چون اين آيه نشان ميدهد كه موساي كليم(سلام الله عليه) به قوم خود اين حرفها را زده است و در زمان موسي اينها مَلِك نشدهاند و در بين اينها ملوكي نبود، معلوم ميشود از اينكه فرمود: ﴿وَ جَعَلَكُمْ مُلُوكًا﴾ نه يعنی اينكه «جعلكم حكاماً و سلاطين»، بلكه به اين معناست كه شما از آن بردگي آل فرعون بيرون آمديد و زمامدار خودتان شديد و صاحب اختيار شديد و يك استقلالي پيدا كرديد و يك آزادي پيدا كرديد.
اگر منظور اين باشد كه شما را به حكومت رساند، اين بايد ناظر به بعد از زمان موساي كليم باشد و در زمان مبارزه داود با جالوت باشد و بعد حكومت داوودي و حكومت سليماني و امثال ذلك باشد؛ ولي چون ظاهرش اين است كه موساي كليم(سلام الله عليه) به قومش گفت كه ﴿وَ جَعَلَكُمْ مُلُوكًا﴾، معلوم ميشود كه منظور حكومت نبود، زيرا اينها حاكم و مالك نبودند و آن هم نفرمود و «جعل منكم ملوكا»، فرمود: ﴿وَ جَعَلَكُمْ مُلُوكًا﴾ براي اينكه اينها چون اينها وقتي از آن بردگي آل فرعون به در آمدند، اين ذلت را خداوند از بنياسرائيل برداشت و دشمنان اينها را هم به دريا ريخت، از آن به بعد اينها زمامدار كار خود شدند و مالك امر خود شدند و وقتي مالك امر خود شدند براي خود شدند مَلِك، لذا نفرمود «و جعل منكم ملوكا»، بلکه فرمود: ﴿وَ جَعَلَكُمْ مُلُوكًا﴾ و اينها ملوكِ به معناي حكام كه نبودند پس همينهايي كه از استذلال آل فرعون به در آمدند و رهايي يافتند، از مسئله ذَبح اولاد و ابناء نجات پيدا كردند و از مسئله بردگي زنان نجات پيدا كردند و شدند ملوك، اين هم دومين نعمت که فرمود: ﴿وَ جَعَلَكُمْ مُلُوكًا﴾.
منظور <عالمين> در آيه محل بحث
بعد هم فرمود: ﴿وَ آتاكُمْ ما لَمْ يُؤْتِ أَحَدًا مِنَ الْعالَمينَ﴾ که اين ﴿وَ آتاكُمْ ما لَمْ يُؤْتِ أَحَدًا مِنَ الْعالَمينَ﴾ بعضيها خواستند بگويند که منظور از اين عالمين، عالمينِ نسبي است؛ يعني نسبت به عوالم ديگر و نسبت به عوالمي كه در عصر خودتان بود شما در يك جهان متنعمي زندگي ميكرديد و اقوام و ملل كه هر كدام براي خود يك عالمي داشتند مثل شما نبودند؛ ولي وقتي خصوصيات آن قوم بررسي بشود ميبينيم كه اگر ما اين عالمين را مطلق هم بدانيم اين ضرري به جايي نميرساند، هيچ امتي تا آن وقت اين چنين نبود که حالا اين را نفرمود كه نه در گذشته كسي مثل شما نبود، بلکه نه در آينده كسي مثل شما نيست، چون اين كلمه ﴿لَمْ﴾ آن فعل مضارع را به ماضي منفي تبديل ميكند. فرمود که تاكنون احدي از عالمين را چنين نعمتي نداد: ﴿وَ آتاكُمْ ما لَمْ يُؤْتِ أَحَدًا مِنَ الْعالَمينَ﴾؛ هيچ كسي را از عالميان و جهانيان تاكنون چنين نعمتي را نداده است؛ حالا از اين به بعد ميدهد يا نميدهد آن ديگر از آيه بر نميآيد، بنابراين ما اگر اين عالمين را به اطلاق هم معنا بكنيم مشكلي ندارد.
خصوصياتي كه ذات اقدس الهي در عصر موساي كليم نصيب قوم او كرد تاكنون بي سابقه بود؛ آنها را از خطر دريا نجات داد در حالي كه همسفران آنها را در دريا غرق كرد و به دريا فرستاد: ﴿فَغَشِيَهُمْ مِنَ الْيَمِّ ما غَشِيَهُمْ﴾[2] ؛ اما نسبت به گذشته چون دارد: ﴿لَمْ يُؤْتِ أَحَدَاً مِنَ الْعَالَمِينَ﴾؛ يك وقت است که ما ميگوييم: ﴿الْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمينَ﴾[3] که اينجا عالمين مفيد عموم ميكند و حال و گذشته و آينده را میگيرد. يك وقت است كه ميگوييم: ﴿لَمْ يُؤْتِ أَحَدَاً مِنَ الْعَالَمِينَ﴾؛ يعني تاكنون اين كار را نكرده است و احدي از جهانيان به اينجا نرسيده است که اين براي ماضي است و ديگر شامل مضارع نخواهد شد.
وفور نعمت الهی به برکت انبياء
نسبت به آينده ساكت است كه آيا ميدهد يا نميدهد؟ فقط نسبت به گذشته دلالت ميكند كه هيچ كسي را به اندازه شما نداد، پس اگر در آينده كسي را خداوند همانند نعمتهاي قوم موسي يا برتر از آن عطا بكند با اين آيه مخالف نيست. بسياري از نعمتها بود كه نصيب قوم بني اسرائيل شد و نصيب ديگران نشد، اگر از سنگ چشمههاي متعدد بجوشد اين مخصوص زمان قوم موساي كليم بود، مَنّ و سَلوي بيايد مخصوص قوم موساي كليم بود و دهها معجزه و بركات ديگر که اين نشان ميدهد كه بني اسرائيل به بركت نبوت انبياي گذشته و همچنين موساي كليم(سلام الله عليه)، به بسياري از نِعَم رسيدند كه ديگران نرسيده بودند، البته آن در بين اين سه نعمت كه به منزله شرح متن است و تفصيل آن اجمال است نعمتِ اوّلي اصل است و نعمت دومي و سومي فرع. اين كه فرمود: ﴿إِذْ جَعَلَ فيكُمْ أَنْبِياءَ و جَعَلَكُمْ مُلُوكًا و آتاكُمْ ما لَمْ يُؤْتِ أَحَدًا مِنَ الْعالَمينَ﴾، اين نعمت دوم كه استقلال و آزادي است و نعمت سوم كه برخورداري از نعمتهاي غير مترقبه الهي است، اينها فرع بر آمدن انبياست است و انبياء كه آمدند به همراه خود بركات فراواني آوردند كه يكي از برجستهترين آن بركات، آزادي و استقلالِ خود شماست و يكي هم آن كرامتهاي خاصي است كه به شما عطا كرده است.
بنابراين ما يك متن داريم و يك شرح که اين شرح هم وقتي تحليل بشود يك اصل داريم و دو فرع؛ يعني اينكه فرمود: ﴿اذْكُرُوا نِعْمَتَ اللّهِ﴾ متن است كه در سه جاي سورهٴ مباركهٴ «بقره» آمده[4] و اينجا هم به عنوان سر فصل ياد شد و شرحي دارد كه آن عبارت از اين است كه ﴿إِذْ جَعَلَ فيكُمْ أَنْبِياءَ﴾ که اين ﴿إِذْ﴾ هم اذ تعليليه است كه نشان ميدهد كه آن متن را دارد معلل ميكند؛ انبياي فراوانی آمدند و شما را هم ملوك قرار داد و حُكّام قرار داد و كرامتهاي فراوان و نعمتهاي فراواني هم به شما داده است كه به ديگري و به احدي هم نداده است. اين شرح وقتي تحليل بشود به يك اصل و دو فرع برميگردد؛ يعني ﴿جَعَلَ فيكُمْ أَنْبِياءَ﴾ ميشود اصل و ﴿وَ جَعَلَكُمْ مُلُوكًا و آتاكُمْ ما لَمْ يُؤْتِ أَحَدًا مِنَ الْعالَمينَ﴾ ميشود فرع و اين دو فرع به بركت آن اصل است.
بيان حضرت امير (ع) در نهجالبلاغه درباره حکومت حاکمان
مطلب ديگر آن است كه فضيلت علم بر مال اين است كه خداوند علما را حكام بر مردم قرار داد[5] و كساني كه قدرتهاي مالي دارند حاكم نيستند؛ ولي عالمان دين حاكماند؛ يعني همين كسي كه از رقّيّت و ذلت بردگي اين و آن به در آيد آزاد است و خودش حاكم است و لازم نيست كه حكومتي كند و سلطنتي داشته باشد و مانند آن. بنابراين اگر حكومت است براي يك نفر است و براي همه نيست در حالي كه روايت دارد که همه علما اينچنيناند، پس از اينكه در اين آيه فرمود که خداوند شما را مَلِك قرار داد نه يعني شما را حاكم کرد. در جريان حضرت داود همانطور كه اواخر سورهٴ مباركهٴ «بقره» بحثش گذشت، آنجا كه فرمود: ﴿فَهَزَمُوهُمْ بِإِذْنِ اللّهِ و قَتَلَ داوُودُ جالُوتَ و آتاهُ اللّهُ الْمُلْكَ﴾[6] اين نشانه حكومت است، چون به خود داوود(سلام الله عليه) برگشت و او هم رهبر انقلاب بود و هم حاكم آن روزگار، بعدش هم فرزند او سليمان ادامه دهنده راه داود(سلام الله عليه) و حاكم آن روزگار بود؛ اما اينكه درباره بني اسرائيل فرمود: ﴿وَ جَعَلَكُمْ مُلُوكًا﴾، به آن معنايي كه شما را سلاطين قرار داد يا حكام قرار داد نيست.
بنابراين اين سه نعمت مربوط به شرح آن است که دو تايش فرع است و يكياش اصل و ﴿أَحَدًا مِنَ الْعالَمينَ﴾ هم ميتواند حصر مطلق باشد و نسبي هم نباشد.
تفکيک معنای <اصطفاک> در جريان حضرت مريم (س)
يك وقت است كه در جريان حضرت مريم هم مشابه اين گذشت و آنجا هم همين دو بيان بود؛ در جريان حضرت مريم گفته شد كه ﴿إِنَّ اللّهَ اصْطَفاكِ و طَهَّرَكِ و اصْطَفاكِ عَلي نِساءِ الْعالَمينَ﴾[7] که در آنجا گفته شد كه اين حصر، حصر اضافي است؛ يعني نسبت به عالَمينِ عصرِ خود كه بعضي از نصوص هم اين را تاييد ميكند كه اين حصر، حصر اضافي است و آنكه نسبت به نساء العالمين بالقول المطلق مصطفي است و برگزيده است وجودِ مبارك حضرت فاطمه زهرا سيده نساء العالمين است.
در آنجا اشاره شد كه اين بيان ناتمام است و آن روايات را هم بايد شرح كرد؛ اينكه فرمود: ﴿إِنَّ اللّهَ اصْطَفاكِ و طَهَّرَكِ و اصْطَفاكِ عَلي نِساءِ الْعالَمينَ﴾[8] ، اين ﴿عَلي نِساءِ الْعالَمينَ﴾ گرچه به حسب ظاهر نشان ميدهد كه به عنوان تنازع، هم به اوّلي برمیگردد و هم به دومي؛ يعني ﴿إِنَّ اللّهَ اصْطَفاكِ و طَهَّرَكِ و اصْطَفاكِ عَلي نِساءِ الْعالَمينَ﴾[9] ، آيا اين ﴿عَلي نِساءِ الْعالَمينَ﴾ متعلق است به اين اِصطفاي اوّل يا به اصطفاي سوم يا به هر دو، مفعول با واسطه است براي كدام؟ براي وَسطي كه نيست و براي ﴿وَ طَهَّرَكِ﴾ كه نيست، چون ﴿وَ طَهَّرَكِ﴾ ﴿عَلي نِساءِ الْعالَمينَ﴾ متعلق او نخواهد بود. اينكه فرمود: ﴿إِنَّ اللّهَ اصْطَفاكِ و طَهَّرَكِ و اصْطَفاكِ عَلي نِساءِ الْعالَمينَ﴾ که اين ﴿وَ طَهَّرَكِ﴾ كه در وسط است متعلق نميخواهد و نميشود گفت «و طهرك عَلي نِساءِ الْعالَمينَ»؛ آيا اين ﴿عَلي نِساءِ الْعالَمينَ﴾ كه در آخر ذكر شده است آيا مفعول مفهوم واسطه است و متعلق است به آن ﴿اصْطَفاكِ﴾ دوم يا به ﴿اصْطَفاكِ﴾ اوَل يا به هر دو؟
نسبت به اين اصطفاي اخير يقيني است، چون نزديك به اوست؛ اما آيا شامل اصطفاي اوّل ميشود يا نه؟ محل بحث است و حق آن است كه نميشود، زيرا اين اصطفاها گرچه لفظاً تكرار شد ولي معناً مكرر نيست و اين دو تا اصطفاست: يكي اينكه مريم صفوة الله است براساس ملكات علمي و عملي و اين همان است كه فرمود: ﴿إِنَّ اللّهَ اصْطَفاكِ﴾. سومي كه اصطفاي دوم است فرمود: ﴿إِنَّ اللّهَ اصْطَفاكِ﴾ (يك)، ﴿وَ طَهَّرَكِ﴾ (دو)، ﴿وَ اصْطَفاكِ عَلي نِساءِ الْعالَمينَ﴾ که اين سومي كه همان اصطفاي دوم است اِصطفاي به معناي برگزيدن است و به معناي انتخاب كردن است و كمال نسبي است نه نفسي، اين ميتواند متعلق طلب بكند و متعلق او هم ﴿عَلي نِساءِ الْعالَمينَ﴾ است و اين ﴿نِساءِ الْعالَمينَ﴾ هم حصرش مطلق است و نسبي نيست يعني نسبت به عالَمينِ گذشته، گرچه آنجا هم فعل، فعل ماضي است.
معنايش آن است كه نسبت به تمام زنان جهان خداوند شما را و فقط شما را براي اين كار انتخاب كرده است كه بدون همسر مادرِ پيغمبر بشويد که اين فضيلت در كل عالم مخصوص مريم(عليها سلام) است و حتي فاطمه زهرا(سلام الله عليها) اين را نداشت و اين هم به كمالات ذاتي برنميگردد، چون كمال ذاتي همان اصطفاي اوّل است كه آن محدود است و آن كمالات ذاتي كه به عالَمين اسناد داده نشد و نفرمود «إِنَّ اللّهَ اصْطَفاكِ عَلي نِساءِ الْعالَمينَ»، بلکه فرمود: ﴿إِنَّ اللّهَ اصْطَفاكِ﴾؛ مثل اينكه فرمود: ﴿إِنَّ اللّهَ اصْطَفَي آدَمَ وَنُوحاً وَآلَ إِبْرَاهِيمَ وَآلَ عِمْرَانَ عَلَي الْعَالَمِينَ ٭ ذُرِّيَّةً بَعْضُهَا مِن بَعْضٍ﴾[10] که اينها مصطفي الهياند و صفّه الهياند و وجود مبارك مريم(عليها السلام) هم در همين سلسله است.آن ﴿عَلَي الْعالَمينَ﴾ يعني اين مجموع ﴿عَلَي الْعالَمينَ﴾ است و پيغمبر هم در همين مجموع داخل است؛ يعني ﴿إِنَّ اللّهَ اصْطَفي آدَمَ و نُوحًا و آلَ إِبْراهيمَ و آلَ عِمْرانَ عَلَي الْعالَمينَ ٭ ذُرِّيَّةً بَعْضُهَا مِن بَعْضٍ﴾ که خود پيغمبر هم جزء ذراري ابراهيم است و همه ائمه(عليهم السلام) هم فرزندان ابراهيمياند، چون سخن از آل عمران است.
ما در جهان بايد كل بشر را به دو قسم تقسيم بكنيم: يكي انبياء و ائمه(عليهم السلام) و يكي هم افراد عادي و اين آيه ناظر به انبياست از آدم تا خاتم و ناظر به ذراري ابراهيمي است از امير المومنين تا وليّ عصر(ارواحنا فدا) که اينها يك طرف قضيهاند و طرف ديگر هم افراد عادياند که اين درست است و خود مريم هم جزء همين مجموعه است؛ ولي درباره خصوص مريم(سلام الله عليها) يك اِصطفاي نفسي دارد كه او داراي فضايل علمي و عملي است که اين را قرآن نفرمود که علي العالمين مصطفي است، بلکه فرمود: ﴿إِنَّ اللّهَ اصْطَفاكِ﴾ و بعد از اينكه فرمود: ﴿إِنَّ اللّهَ اصْطَفاكِ و طَهَّرَكِ﴾، آنگاه آن اصطفاي نسبي را ذكر كرد و فرمود: ﴿واصْطَفاكِ عَلي نِساءِ الْعالَمينَ﴾[11] که اين اصطفاي دوم غير از اصطفاي اوّل است و تكرار هم كه نيست و چون تكرار نيست يك معناي ديگري دارد و آن معناي ديگر اين است كه خداوند تو را به عنوان اينكه بدون همسر، مادر پيغمبر بشوي انتخاب كرده است و هيچكس را انتخاب نكرده است، اين درست هم است و حصرش هم حصر مطلق است.
بنابراين آن روايتي كه دارد او سيده نساء عالَمينِ عصر خود بود[12] آن ناظر به اصطفاي اوّلي است و آن روايت هم درست است؛ يعني براساس فضايل علمي و عملي مريم(عليهالسلام) سيده نساء عالَمينِ عصر خود بود و وجود مبارك فاطمه(صلوات الله عليها) سيده نساء عالَمين است[13] من الاولين و الآخرين که اين براساس اصطفاي نفسي و ملکات نفساني است؛ اما براساس اينكه در بين همه زنان عالم يك زن انتخاب بشود كه بدون همسر، مادر پيغمبر بشود اين مخصوص مريم(عليها السلام) است و چون اين كمال ذاتي نيست ضرر ندارد كه مريم داشته باشد و فاطمه(عليها السلام ) نداشته باشد، اين يك كمالي است که بدون همسر، مادرِ پيغمبر بشود؛ منتها آن كمالات نفساني هر چه آست ريشه آن كمالات نفسانيِ علمي و عملي در انسانِ كامل آست و به نحو اتم در وجود مبارك فاطمه(عليها سلام) است. بنابراين اين دو اِصطفا تكرار نيست و چون تكرار نيست اوّلي به معناي اِصطفاي نفسي و كمالات علمي و عملي است لذا متعلق ندارد و دومي مربوط به اينكه بدون همسر، مادرِ پيغمبر بشود اين است و اين متعلق دارد و اين هم اگر علي العالمين به اطلاقش باقي باشد يعني مخصوص عالَمينِ عصر خود نباشد به جايي آسيب نميرساند.
نزول لطف الهی در قوم بنی اسرائيل
در جريان بنياسرائيل اينگونه است که فرمود: ﴿وَ آتاكُمْ ما لَمْ يُؤْتِ أَحَدًا مِنَ الْعالَمينَ﴾ که اين ﴿وَ آتاكُمْ ما لَمْ يُؤْتِ أَحَدًا مِنَ الْعالَمينَ﴾. معنايش اين نيست كه «فضلكم علي العالمين» که شما داراي مناقبايد، بلکه فرمود نعمتهاي فراواني خدا به شما داد كه به هيچ كس نداد و گرچه اين درباره ماضي است که تا كنون به كسي نداد و اگر ثابت بشود که از آن به بعد خدا به كسي داد منافي با آيه نيست؛ ولي منظور آن است كه اين كمال بني اسرائيل را نميرساند، بلکه اين لطف الهي را ميرساند که فرمود از سنگي دوازده چشمه بجوشد و همه سيراب بشوند مخصوص شما بود و از اين قبيل نعمتها را خداوند به غير شما به كسي نداد، پس شما حق شناسي كنيد.
اگر به اين صورت در آمد كه ﴿وَ آتاكُمْ ما لَمْ يُؤْتِ أَحَدًا مِنَ الْعالَمينَ﴾؛ يعني نعمتهاي فراواني را خدا به شما داد كه به ديگران نداد، چه اينكه خداوند آن غضبي را كه بر همين گروه روا داشت بر هيچ گروهي روا نداشت: ﴿كُونُوا قِرَدَةً خاسِئينَ﴾[14] را به اينها فرمود و ﴿ضُرِبَتْ عَلَيْهِمُ الذِّلَّةُ و الْمَسْكَنَةُ﴾[15] را به اينها فرمود که درباره هيچ قومي خداوند اينچنين قهر اعمال نكرد. ﴿كُونُوا قِرَدَةً خاسِئينَ﴾ را به كساني فرمود كه درباره آنها گفته شد: ﴿اضْرِبْ بِعَصاكَ الْحَجَرَ فَانْفَجَرَتْ مِنْهُ اثْنَتا عَشْرَةَ عَيْنًا﴾[16] . آن نعمتهاي فراوان شكر بيشمار طلب ميكرد و اينها كفران نعمت كردند که ﴿ضُرِبَتْ عَلَيْهِمُ الذِّلَّةُ و الْمَسْكَنَةُ﴾. فرمودند که اينها يا بايد برگردند و موحّد بشوند و توبه بكنند يا طناب ديگران به گردن اينهاست.
اينها اختصاصي البته به خود يهود ندارد و اگر اختصاصي به آنها ميداشت كه قرآن به ما نميفرمود شما متذكر آن صحنه باشيد، اصلِ كلي است و نمونهاي را قرآن ذكر ميكند که اگر كسي نعمت الهي را كفران كرده است گرفتار خشم اله ميشود و اين خشم يا تبديل به نعمت ميشود در صورتي كه انسان توبه كند يا به صورت ديگر در ميآيد و برده ديگران ميشود و اينكه فرمود: ﴿ضُرِبَتْ عَلَيْهِمُ الذِّلَّةُ و الْمَسْكَنَةُ﴾[17] که همواره اينها گرفتار خشم و غضبند اين است؛ يا طناب الهي بايد به گردن آدم باشد: ﴿وَ اعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللّهِ جَميعًا﴾[18] که اين طناب دست گير است و در گردن آدم نيست، بلکه دست آويز انسان است تا انسان نجات پيدا كند يا طنابي گردن گير انسان بشود.
تشريح سرزمين مقدس بيت المقدس
اينكه فرمود: ﴿يا بَني إِسْرائيلَ اذْكُرُوا نِعْمَتِيَ الَّتي أَنْعَمْتُ عَلَيْكُمْ﴾[19] و اين نعمت را شرح داده است، اساس اين نعمتهاي سه گانه نبوت است و آنگاه فرمود حالا كه اينچنين شد: ﴿يا قَوْمِ ادْخُلُوا اْلأَرْضَ الْمُقَدَّسَةَ الَّتي كَتَبَ اللّهُ لَكُمْ و لا تَرْتَدُّوا عَلي أَدْبارِكُمْ فَتَنْقَلِبُوا خاسِرينَ﴾؛ اي قوم من! برويد سرزمين مقدس؛ حالا اين سرزمين مقدس گوشهاي از همان بيت المقدس است يا گوشهاي از فلسطين است يا بخشي از اردن است، به هر تقدير سرزميني است كه از رجس و بتپرستي پاك بود و تقديس يعني تطهير و آن ظرفي كه با آن ظرف آلودگيها را پاك ميكردند ميگفتند قدس و آن سطل را ميگفتند قدس، براي اينك مايه طهارت بود. اگر يك آلودگي را كسي با آب بشويد ميگويند قدَّسه؛ منتها همين اين تطهير ظاهري به صورت تطهير معنوي در آمد. سرزميني كه از شرك مصون باشد ارض مقدس است و خداوند اين سرزمين را براي بني اسرائيل مقدر كرده است: {كتب}.
اگر كسي اين نعمت را كفران بكند: ﴿يَتيهُونَ فِي اْلأَرْضِ أَرْبَعينَ سَنَةً﴾[20] ؛ چهل سال سرگردان ميشود با اينكه خدا مقدر كرده است؛ اما آنچه که در عالم قدر است و در عالم طبيعت است قَدَري است تغيير پذير نه كار حتم و چون انسان مختار است و در هر راهي را كه انتخاب بكند آزاد است، اگر نعمت الهي را حق شناسي كرده باشد آنچه را كه خدا مقدر كرده است محقق ميشود و اگر حق شناسي نكرد آن هم تقدير الهي است كه اگر كسي حقشناس نعمت نبود خدا نعمت را از او ميگيرد.
اين دو آيه يك اصل كلي است نسبت به عالم طبيعت و حيات دنيا: ﴿إِنَّ اللّهَ لا يُغَيِّرُ ما بِقَوْمٍ حَتّي يُغَيِّرُوا ما بِأَنْفُسِهِمْ﴾[21] و ﴿ذلِكَ بِأَنَّ اللّهَ لَمْ يَكُ مُغَيِّرًا نِعْمَةً أَنْعَمَها عَلي قَوْمٍ حَتّي يُغَيِّرُوا ما بِأَنْفُسِهِمْ﴾[22] ؛ نعمتي را كه خدا داد عوض نميكند؛ نعمت را ممكن است بدون سابقه عمل به يك جامعهاي اعطاء كند؟ اما عذاب را هرگز اينچنين نيست که بر جامعهاي تحميل كند، نعمت ابتدايي است ولي گرفتن نعمت ابتدايي نيست؛ يعني خداوند ممكن است لطف بكند نعمتي را به كسي بدهد اما وقتي داد نگه ميدارد و هرگز نعمت داده را نميگيرد مگر اينكه خود آن متنعم حق شناس نباشد، فرمود: ﴿ذلِكَ بِأَنَّ اللّهَ لَمْ يَكُ مُغَيِّرًا نِعْمَةً أَنْعَمَها عَلي قَوْمٍ حَتّي يُغَيِّرُوا ما بِأَنْفُسِهِمْ﴾ و همين سرزمين مقدسي را كه خدا براي بني اسرائيل نوشت و تنظيم كرده است چهل سال به او نرسيدند.
حالا انبياء كه آمدند همان طوري كه كعبه قبلاً پاك بود و بعد در عصر پيغمبر(صلي الله عليه و آله و سلّم) بتكده شد و بعد به وسيله پيغمبر و حضرت امير(سلام الله عليهما) كعبه را تطهير كردند، اين هم همين طور است که به ابراهيم خليل هم خدا فرمود: ﴿أَنْ طَهِّرا بَيْتِيَ لِلطّائِفينَ و الْعاكِفينَ و الرُّكَّعِ السُّجُودِ﴾[23] . حالا اين تطهير يا به اين معناست كه نگذار آلوده بشود در زمان خود ابراهيم(سلام الله عليه) يا اگر آنها مثلاً آلوده كردند شما از بُت تطهير كنيد؛ ولي در زمان پيغمبر اسلام(صلي الله عليه و آله و سلّم) كعبه بتكده شده بود و وجود مبارك حضرت امير به دستور پيغمبر(سلام الله عليهما) بتها را از پشت بام كعبه به دور ريختند.
يك وقت است كه مقدس بودن و مطهر بودن به نحو دفع است؛ مثل اينكه از همان اوّل خداوند به ابراهيم و اسماعيل فرمود: ﴿أَنْ طَهِّرا بَيْتِيَ لِلطّائِفينَ و الْعاكِفينَ و الرُّكَّعِ السُّجُودِ﴾؛ يعني نگذاريد که اينجا جاي بت پرستي و مانند آن بشود و يك وقت رفع است؛ مثل اينكه پيغمبر(صلي الله عليه و آله و سلّم) بعد از فتح مكه، مكه را تطهير كرده است و به هر يك از دو نحو باشد چنين سرزميني يا مكاني مقدس است. فرمود که برويد اين سرزمين براي شماست و خدا مقدر كرده است، معلوم ميشود كه كتابت الهي در عالم طبيعت قابل نقض و قابل تغيير است، چون كتابت حتم نيست.
نشئه حركت نشئه تغيير است و آنجا كه از محدوده محو و اثبات بگذريم و به محفوظ برسيم البته آنجا مكتوب الهي محفوظ است؛ ولي مادون او وقتي از محو و اثبات به پايينتر آمديم چيزي را كه خداوند براي شخص يا گروهي مقدر كرده است قابل زوال است، چون به اين نحو نيست كه خدا بفرمايد چه شما بخواهيد چه نخواهيد من اين نعمت را به شما ميدهم و چه در مسير مستقيم باشيد يا نباشيد من اين نعمت را به شما ميدهم.
در قرآن همانطوري كه اصل كلي را به اين تنظيم كرد كه خدا نعمت داده را نميگيرد مگر اينكه خود متنعم منحرف بشود[24] در دو جاي ديگر هم سنت خود را ذكر كرد و فرمود: ﴿إِنْ عُدْتُمْ عُدْنا﴾[25] ، ﴿إِنْ تَعُودُوا نَعُدْ﴾[26] ؛ شما اگر مسيرتان را برگردانيد لطف خدا هم بر ميگردد که اين ﴿عُدتُّمْ عُدْنَا﴾ يا ﴿إِنْ تَعُودُوا نَعُدْ﴾ ناظر به اصل و سنت الهي است، پس معلوم ميشود که يك گوشه كار به دست مردم است و مردم كه متنعماند اگر نعمت الهي را پاس نداشتند خداوند مدتي مهلت ميدهد بلكه اينها برگردند و اگر ديد که بر نميگردند و توبه نميكنند ممكن است نعمت را از اينها بگيرد.
«والحمد لله رب العالمين»