73/09/08
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: تفسیر/سوره مائده/آیه 19
﴿يَا أَهْلَ الكِتَابِ قَدْ جَاءَكُمْ رَسُولُنَا يُبَيِّنُ لَكُمْ عَلَي فَتْرَةٍ مِنَ الرُّسُلِ أَن تَقُولُوا مَا جَاءَنَا مِنْ بَشِيرٍ وَلاَ نَذِيرٍ فَقَدْ جَاءَكُمْ بَشِيرٌ وَنَذِيرٌ وَاللّهُ عَلَي كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ﴾ (۱۹)
نقد ادعای ناصواب بودن دليل عقلی حکما
بنا بود كه اجمالي از مباحثي كه سيدنا الاستاد مرحوم علامه طباطبايي (رضوان الله عليه) در ذيل همين آيه نوزده سورهٴ مباركهٴ «مائده» مطرح كردند به نحو اجمال بازگو بشود، البته اگر مراجعه فرموديد كه خوب است و اگر مراجعه نفرموديد حتماً مراجعه فرماييد؛ هم آن بيست صفحهاي كه مربوط به طريقِ تفكر قرآني و عقلي است[1] و هم آن چند صفحهاي كه به عنوان تاريخ علمي و بحث علمي ذكر كردند[2] را ببينيد. مسلمين معارف دينشان را و همچنين جهانبينيشان را و انسان شناسيشان را بايد از راه علم فراهم بكنند و قرآن هم مدعي است كه نه تنها هر چه كه مورد نياز جوامع بشري است آورد، بلكه بهترينش را آورد و آنگاه اين سوال مطرح است که آن راهي كه قرآن براي جهان بيني ارائه ميكند چيست؟ براي خود شناسي ارائه ميكند چيست؟ براي خدا شناسي ارائه ميكند چيست؟ براي آينده شناسي ارائه ميكند چيست؟ اسرار جهان را و اسرار عالم و آدم را چطور بايد بفهميم؟
گروههاي فراواني در بين مسلمين پيدا شدند و پديد آمدند كه آراء گوناگون را ارائه ميكنند؛ بعضيها راه عقلي محض را، بعضي راه كشف و شهود را، بعضي راه نقلي صرف را و بعضي تلفيق بين اين راه را به هر تقدير كدام راه حق است؟ اين بحث تقريباً ظرف بيست روز حداقل بايد بحث ميشد و بيست روز بحثي يعني يك ماه و اگر محفل ما كشش آن را ميداشت و ما اين بحث را طرح ميكرديم بحث بسيار خوبي بود؛ هم عميق بود و هم بالأخره تعيين كننده بود؛ اما شايد آن كشش در اين جمع نباشد؛ ولي اجمالش اين است كه گاهي ميگويند راه عقلي كه حكما و امثال حكما ارائه كردهاند راه ناصواب است، براي اينكه خود آنها با هم اختلاف دارند، در حالي كه همين اختلاف بين صحابه هم هست، بين متكلمين هم هست، بين فقها هم هست، بين اصوليين هم هست، بين محدثين هم هست و بين اخباريين هم هست و اختلاف دليلِ بطلان راه نيست، بلکه دليل بطلان يكي از روندههاست.
اختلاف چند قسم است: يك وقت است كه دو طرف قضيه در قبال هماند که يكي نفي ميكند و ديگري اثبات که اينجا يقيناً يكي حق است و ديگري باطل، چون جمع نقيضين يا رفع نقيضين مستحيل است و در اينجا يكي حق است و ديگري باطل. گاهي موارد اختلاف رو در روي هم نيستند و نقيض هم نيستند، در اين حال ممكن است همه اينها اشتباه باشد؛ منتها بعضي خيلي دور باشد و بعضي دورتر و بعضي متوسط و گاهي ممكن است همه اينها حق باشد؛ منتها بعضي ضعيف، بعضي متوسط، بعضي قوي و بعضي اقوا؛ مثل كساني كه از راه منحرف شدند که بعضيها نزديك راهند ولي منحرفند، بعضيها مقداري از راه مستقيم فاصله دارند و بعضي خيلي فاصله دارند و همچنين كساني كه در راهند بعضيها به كندي اين راه را طي ميكنند، بعضي به حدّ متوسط و بعضي به تندي.
بنابراين گاهي همه مراحل اختلاف باطل است و گاهي همه مراحل اختلاف حق است که اين قسم دوم و سوم است و قسم اوّل آن است كه حتماً در مورد اختلاف گاهي يقيناً يكي باطل است و ديگري حق است. مثلاً شما ميبينيد که درباره نماز جمعه سه طور حرف است: يكي اينكه اصلاً نماز جمعه در عصر غيبت حرام است، يكي اينكه در عصر غيبت واجب تعييني است كه حتي نماز ظهر هم كافي نيست و يكي اينكه در عصر غيبت نماز جمعه واجب تخييري است و نماز ظهر هم كافي است، حالا با اختلافي كه اينجا است كه آيا احتياط هم بكنند و نماز ظهر هم بخوانند يا نه؟ اين دو اختلاف در اينجا راه دارد گرچه در مسئله سه قول ارائه شد؛ اين اختلاف كه آيا نماز جمعه واجب است يا نماز جمعه حرام، اينجا يقيناً احد القولين حق است و ديگري باطل، براي اينكه اينها في طرف نقيضند که يكي ميگويد واجب است و يكي ميگويد واجب نيست و حالا كه واجب نشد ميشود حرام مثلاً، چون عبادت را نميشود بدون دستور انجام داد. اين اختلاف يقيناً يكي حق است و ديگري باطل.
آنها كه ميگويند نماز جمعه حرام نيست و واجب است، در اصل وجوب هر دو سهيماند و راه حق را طي كردند؛ منتها يكي قائل است به وجوب تعييني و ديگري قائل است به وجوب تخييري و آنچه که در اين قسم اخير به متناقضان بر نميگردد هر دو حق است؛ منتها يكي قوي و يكي اقوا و آن قسمتش كه به متناقضان بر ميگردد يقيناً يكي حق است و ديگري باطل، زيرا آنكه ميگويد نماز جمعه واجب تعييني است يعني غير او مجزي نيست و آنكه ميگويد نماز جمعه واجب تخييري است ميگويد غير از نماز جمعه كه نماز ظهر باشد آن مجزي است. بنابراين يكي ميگويد نماز ظهر مجزي نيست و يكي ميگويد نماز ظهر مجزي است که اينجا برگشتش باز به تناقض است و يقيناً يكي حق است و ديگري باطل.
بنابراين اگر اختلاف حكما دليل باشد بر اينكه حكمت باطل است، اختلاف محدثين بايد دليل باشد بر اينكه حديث باطل است و اختلاف فقها بايد دليل باشد بر اينكه فقه باطل است و اختلاف متكلمين بايد دليل باشد بر اينكه كلام باطل است، در حالي كه اينچنين نيست. اختلاف دليل است بر اينكه حتماً يكي اشتباه كرده و دليل نيست بر اينكه راه باطل است. شما میبينيد که قدما (رضوان الله عليهم) در فقه به استثناي محمد بصراوي يا احياناً مثل ايشان همه قائل بودند به اينكه آب چاه با اينكه ماده دارد با برخورد اجرام و اعيان آلوده، آلوده ميشود[3] و اين حرف رسميِ همه قدما (رضوان الله عليهم) بود به استثناي محمد بصراوي يا احياناً بعضي از اين قبيل و همه متاخرين آمدند در برابر همه قدما فتوا دادند كه آب چاه چون ماده دارد با برخورد با اجرام آلوده نجس نميشود. اين اختلاف رو در رو آن هم براي دو نسل نه اختلاف دو نفر، بلکه اختلاف برای دو نسل است؛ يعني همه قدما اينچنين گفتند الا مثلاً يك نفر و همه متأخرين در قبال آنها فتوا ميدهند. اختلاف دليل است بر اينكه يكي از روندهها اشتباه كرده است نه اين كه راه اشتباه است (اين يك مطلب).
ارائه معارف الهی بر اساس عقل از منظر قرآن کريم
مطلب ديگر آن است كه قرآن كريم نه تنها بيش از سيصد آيه مسئله تعقل و تفكر و تدبر و امثال ذلك را ذكر كرد كه سيدنا الاستاد (رضوان الله عليه) اشاره كردند[4] بلكه حرفهاي خود را هم برابر با موازين عقلي ارائه كرد. قرآن يك احتجاجهايي دارد و خود پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) حالا به استثناي مسئله حديث و خود قرآن كريم، خداوند وقتي معارف الهي را، جهان شناسي را، انسان شناسي را، معاد شناسي را و خدا شناسي را مبرهن ميكند بر اساس همين اصول عقلي ارائه ميكند و وقتي احتجاجات انبياي گذشته (عليهم السلام) را هم كه نقل ميكند برابر با معيارهاي عقلي نقل ميكند، براي اينكه وقتی دعوت ميكند و میگويد: ﴿قُلْ هاتُوا بُرْهانَكُمْ هذا ذِكْرُ مَنْ مَعِيَ و ذِكْرُ مَنْ قَبْلي﴾[5] اين دليل من است و شما هم اگر برهان داريد ارائه كنيد و اقامه كنيد به همين راههاي عقلي ارائه ميكند (اين هم يك مطلب).
گاهي وقتي حرف ميزند برابر با شكل اوّل منطقي حرف ميزند يا برابر با قياس استثنايي حرف ميزند؛ دارد حرف ميزند، دارد نصيحت ميكند و دارد موعظه اخلاقي ارائه ميكند؛ ولي به صورت شكل اوّل حرف ميزند: ﴿لا تَطْغَوْا فِيهِ﴾ چرا؟ براي اينكه ﴿فَيَحِلَّ عَلَيْكُمْ غَضَبي﴾، غضب خدا حلال شود چه ميشود؟ ﴿وَ مَنْ يَحْلِلْ عَلَيْهِ غَضَبي فَقَدْ هَوي﴾[6] اينجا دو تا شكل اوّل است كه كاملاً به صورت يك موعظه قرآني ارائه شد؛ يعني اگر طاغي شدي صغراي قياس حاصل ميشود که ميگويند فلان قوم طغيان كردهاند و كبراي قياس اين است كه «كل من طغي يحل عليه غضب الله»؛ هر كسي طغيان كرد غضب خدا بر او حلال ميشود و در او حلول ميكند، پس شما كه طغيان كرديد غضب خدا بر شما روا ميشود که اين نتيجه شكل اوّل است.
اگر غضب خدا بر كسي روا شد چه ميشود؟ فرمود: ﴿وَ مَنْ يَحْلِلْ عَلَيْهِ غَضَبي فَقَدْ هَوي﴾ و آن وقت نتيجه آن قياس اوّل ميشود صغراي قياس دوم و اين مقدمه ميشود كبراي قياس دوم و مجموع اين دو قياس اينچنين ميشود كه هر كس معصيت كرد طاغي است (اين صغرا) و هر كه طاغي بود «يحل عليه غضب الله» (اين كبرا)، پس هر كس معصيت كرد «يحل عليه غضب الله» که اين نتيجه قياسِ شكل اوّل است و آنگاه نتيجه همين شكل اوّل صغرا قرار ميگيرد براي كبراي قياسِ دوم كه «كل من عصي الله يحل عليه غضب الله» (اين صغرا) >و مَنْ يَحْلِلْ عَلَيْهِ غَضَب الله فو هو يهوي< وهو هاو يعني ساخط و ساقط (اين كبري)، چون فرمود: ﴿وَ مَنْ يَحْلِلْ عَلَيْهِ غَضَبي فَقَدْ هَوي﴾ كه {هوي} يعني سقوط كرد و {هوي} يعني سَقَطَ ﴿وَ مَنْ يَحْلِلْ عَلَيْهِ غَضَبي فَقَدْ هَوي﴾ که اين ميشود كبري، پس «كل من عصي الله فهو يهوي» و «من عسي هوي»؛ هر كه معصيت كرد سقوط كرد. خود اين طرز حرف زدن بر اساس شكل اوّل است.
گاهي به صورت قياس استثنايي سخن ميگويد و از اين قياس استثنايي در قرآن زياد است: ﴿لَوْ كانَ فيهِما آلِهَةٌ إِلاَّ اللّهُ لَفَسَدَتا﴾[7] ولَوْ كانَ لکان كذا، پس خودش احتجاجهايي كه ميكند بر اساس همان براهين عقلي است و احتجاجي كه از انبياي قبلي نقل ميكند بر اساس براهين عقلي است و حرف هم كه ميزند به شكل برهان عقلی حرف را ارائه ميكند. از اينجا معلوم ميشود اينكه در صدها آيه دستور تعقل، تذكر، تدبر، تفكر و مانند آن دادند مشخص كرده است كه راههاي تفكر چيست و نحوه تعقل چيست و مانند آن و باز از اينجا معلوم ميشود اينكه فرمود: ﴿فَبَشِّرْ عِبادِ الَّذينَ يَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَيَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ﴾[8] .
اهميت معارف الهی در آيات تعقل، تفکر و تدبّر
كه اين دعوتِ به تفكر است، راهش را هم ناگزير ارائه كرده است و فرمود آن بندگان مرا بشارت بده كه آزادانه مكتبهاي گوناگون و حرفهاي گوناگون را ميشنوند و آن احسن را انتخاب ميكنند و البته اين براي كسي است كه قدرت انتخاب احسن داشته باشد و اگر قدرت انتخاب احسن ندارد، او بايد كسي كه احسن الاقوال قول اوست و يقيني است او را بپذيرد؛ يعني بايد از پيغمبر گوش بدهد و از امام (عليهم الصلاة و عليهم السلام) گوش بدهد (اين هم يك مطلب).
ايمان و عمل صالح راه وصول انسان به سعادت
مطلب ديگر آن است كه ضمن اينكه قرآن كريم ما را با اين براهين عقلي سوق ميدهد و با برهان عقلي با ما سخن ميگويد و از مخالفين حجت طلب ميكند، ميفرمايد كه شما اگر به ايمان و عمل صالح موفق شديد اين راهي را كه قرآن كريم به شما ارائه كرده است را هم بهتر ميفهميد و هم بهتر طي ميكنيد و اگر راه ايمان و عمل صالح را طي نكرديد راه خودتان را ميبنديد؛ يعني آن قدرت درك از شما گرفته ميشود و ديگر نميفهميد و ديگر هيچ چيز را نميفهميد. اين عالم و آدم را خدا آفريد و آيات آفاقي و انفسي هست، الآن شما ميبينيد انساني كه درباره شناخت يك حيوان تلاش و كوشش ميكند او به اسرار و آيات الهي پي ميبرد؛ ولي خود حيوان به دستگاه درونيش از اين شخص عالم نزديكتر است ولي پي نميبرد، البته يك معرفت تكويني براي هر موجودي است چه حيوان، چه گياه و چه جماد و آن تسبيح تكويني و معرفت تكويني است؛ ولي اين دستگاهي كه در درون يك پرنده است يا درون يك حيوان است، آن كسي كه دامپزشك است با خبر است و خود آن دام بيخبر يا يك منجم ماهر از كيفيت حركت ستارهها در كهكشانها با خبرتر از خود ستارههاست.
بنابراين صرف باز بودن و وجود داشتن دليل نيست كه انسان آگاه بشود؛ اسرار عالم باز است و پردهاي روي اسرار عالم نيست و اسرار دروني ما هم براي ما باز است اگر براي ديگران نهفته باشد و اگر كسي راه صحيحِ ايمان و عمل صالح را طي كرد، خداوند او را در پي بردن به اسرار عالم و آدم موفقتر ميكند در بخش معرفت و در بخش عمل و طيّ اين راه هم درباره شناخت عالم و آدم موفقتر ميكند (علمي و عملي) و اگر راه ايمان و عمل صالح را طي نكرد، اين سرمايه را از دست داد و چون سرمايه را از دست داد هيچ برهاني براي او كافي نيست و اگر پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) هم با او احتجاج كند او نميفهمد. اوايل ميفهميد ولي به سوء اختيار خود عمل نميكرد و كم كم راه ادراك را بست و به جايي ميرسد كه واقعاً نميفهمد؛ اينكه به جايي ميرسد كه واقعاً نميفهمد به سوء اختيار خود راه فهم را بسته است و عمداً چشم خود را كور كرد يا عمداً خود را كر كرده است به جايي كه واقعاً نميفهمد، البته بعضيها ممكن است حقايق را بفهمند ولي به سوء اختيار خود با اينكه فهميدند ايمان نياورند؛ نظير ﴿وَ جَحَدُوا بِها و اسْتَيْقَنَتْها أَنْفُسُهُمْ﴾[9] كه درباره فرعونيان است يا وجود مبارك موساي كليم به فرعون فرمود: ﴿لَقَدْ عَلِمْتَ ما أَنْزَلَ هؤُلاءِ إِلاّ رَبُّ السَّماواتِ﴾[10] ؛ بعد از اين همه معجزه كه من ارائه كردم تو فهميدي که حق با من است و اينها معجزات الهي است، ميداني ولي ايمان نميآوري.
اگر كسي آن راه صحيح را طي كرد؛ يعني آنچه را كه ميداند عمل كرده است و بهانه نگرفت و به دنبال اين و آن نيافتاد و نگفت به من ذكر ياد بده، ميبينيد که بعضيها به دنبال بهانه ميگردند. راه خيلي روشن است، همين واجب و مستحبي كه به ما گفتند و همين حلال و حرامي كه به ما گفتند اگر به جدّ معتقد باشيم و عمل كنيم راه همين است. ما ميخواهيم اين كاري را كه دين به ما ارائه كرده است اينها را انجام ندهيم آن وقت به دنبال زيد و عمرو حركت كنيم و بگوييم ذكر يادمان بده، چه ذكري بالاتر از تسبيح فاطمه (صلوات الله و سلامه عليها) بعد از نماز که انسان صد بار نام خدا را ببرد! اگر ذكري بهتر از اين بود که پيغمبر ياد فاطمه (عليها السلام) ميداد. راه معلوم است و ما دنبال بهانه ميگرديم و اگر يك راه بهتري بود به ما ارائه ميكردند. اذكاري كه از زيد و عمرو است انسان رجائاً ميتواند بگويد و ذكرُ الله حسن است علي كل حال؛ اما اگر به قصد ورود بگويد و به قصد تعبد بگويد همين است كه در اين دعاها گفتهاند.
اگر كسي اين راه صحيح را طي كرد، خداوند كه وعده او تخلف پذير نيست فرمود: ما قلب او را روشن ميكنيم و خيلي از چيزهايي را كه او بلد نيست بهتر ياد ميگيرد و بهتر موفق ميشود. خيليها آمدند در حوزه و بين راه برگشتند و يك عده ماندند، خيليها رفتند به دنبال كار خير و بين راه برگشتند و يك عده تا پايان رفتند، خيليها رفتند در بخشهاي ديگر و نيمه راه رها كردند و يك عده تا پايانش رفتند. اين وعده را ذات اقدس الهي به ما داد چه اينكه آن وعيد را داد و هر دو را در قرآن كريم فرمود كه ﴿وَ الَّذينَ جاهَدُوا فينا لَنَهْدِيَنَّهُمْ سُبُلَنا﴾[11] .
جهاد اکبر دليل تسهيل راههای فکری
حالا خواه در مسايل علم حصولي خواه در مسايل علم حضوري فرق نميكند.
يك وقت است که كسي در همين بحثهاي استدلاليِ عقلي و نقلي با اين مقدمات و صغرا و كبرا پيش ميرود ولي آدم با تقوايي است و تقواي فكري دارد و حلال و حرامش مشخص است و واجب و مستحبش مشخص است که اين در راه خدا جهاد اكبر ميكند و چنين شخصي چون در راه خدا جهاد ميكند ذات اقدس الهي آن راههاي فكري را آسانتر در اختيار او قرار ميدهد و او هم بهتر طي ميكند. اهل كشف و شهود نيست و همين راهها و علوم حوزوي است؛ منتها موفقتر است يا در دانشگاه است و علوم دانشگاهي را ميخواند ولي يك متعهد و متديني است که موفقتر است. اينها علومي است كه ذات اقدس الهي با آن مفاهيم حصولي اعطا ميكند.
يك وقت است که راه دانشگاه و حوزه را طي نميكند، بلکه راه اويس قرن را طي ميكند که او مكتبي، علم حصوليای، استدلالي صغرا و كبرايي، حكمت و فلسفهاي را نخوانده؛ اما بر اساس تهذيب نفس دارد جلو ميرود و مواظب خاطرات خود است؛ بدترين كار خاطرات تلخ است و پر خطرترين كار و دشوارترين كار هم مبارزه با خاطرات نفس است. شما ميبينيد که ما اگر خواستيم يك نماز بخوانيم ولو دو ركعت نماز، عدهاي تجربه كردند و بعضي از بزرگان اسلامي كه خواستند دو ركعت نماز بخوانند كه حواسشان جمع باشد در اين دو ركعت نماز، به هر تقدير ديدند که موفق نميشوند. حالا امانتي هم كه ديگران به عهده ما سپردند و ما امام جماعت آنهاييم، آنها مسئوليت خواندن قرائت را بر عهده ما سپردند و ما امين آنهاييم که ما اين امانت را هم درست وفا نميكنيم؛ نه نماز فرادايمان با حال است و نه نماز جماعتمان كه حق مردم به عهده ماست و در هر صورت ما از طرف مردم قرائت ميخوانيم و حمد و سورهای که ميخوانيم به عنوان نمايندگي از مأمومين ميخوانيم، آن وقت هيچ ندانيم داريم چه ميگوييم!
اگر ما نتوانستيم در نماز خاطرات را كنترل كنيم، در طي اين شبانه روز به طريق اولي نميتوانيم خاطرات خود را كنترل كنيم و اگر شنيديم که يكي از رفقاي ما يا دوستان ما موفق شدهاند، ما رنج ميبريم و اين خودش يك عذاب اليم است به جاي اينكه خدا را شاكر باشيم يا اگر ديديم كسي شهرتي پيدا كرده رنج ميبريم يا كسي ترقي كرده رنج ميبريم يا خداي ناكرده مايليم که كسي مثلاً ترقي نكند. از اين قبيل خاطرات سوء هر لحظه به ما نيش ميزند، مگر انسان چقدر تحمل دارد که نيش بخورد! زنبوري که دست آدم را ميزند دو بار يا سه بار كه زد آدم از پا در ميآيد، مگر چقدر ما ميتوانيم اين نيشهاي شيطان را كه هر لحظه دارد نيش ميزند تحمل کنيم؛ اگر پاي كسي را دو يا سه بار يا دست كسي را دو يا سه بار زنبور گزيده ديگر اين دست حركت نميكند. حالا فكر ما اين همه خاطراتِ باطل و اين همه نيشها را بخورد و بعد بتواند حركت بكند، ديگر حركت نميكند و ذات اقدس الهي فرمود: ﴿وَ الَّذينَ جاهَدُوا فينا لَنَهْدِيَنَّهُمْ سُبُلَنا﴾[12] .
كنترل خاطرات خيلي كار سختي است و راه اويس قرن و امثال ذلك را رفتن كار آساني نيست و كار حوزه و دانشگاه بسيار دشوار است که آدم عمري بتواند جان بِكَند و چيزي بفهمد و اما آن خيلي سختتر از اين است، چون آن با علم حضوري كار دارد و اين بحثهاي حوزوي با علم حصولي كار دارد و مانند آن. آن راه را هم ذات اقدس الهي فرا سوي سالكان نصب كرده است و فرمود: ﴿وَ الَّذينَ جاهَدُوا فينا لَنَهْدِيَنَّهُمْ سُبُلَنا﴾؛ كساني كه جهاد اكبر بكنند ما راههاي خاصِّمان را به آنها ارائه ميدهيم و اين اختصاصي به علم حصولي و علوم حوزوي ندارد؛ علم حضوري را میگيرد، چه اينكه مخصوص علم حضوري نيست و علوم حصولي را هم ميگيرد، چون علوم حصولي وقتي مبرهن شد اگر در علوم نقلي است و مطابق با آن نقل بود و اگر در علوم عقلي است و مطابق با عقل بود، اين ميشود نور و راه خدا و سبيل خدا.
فرمود: ﴿يَهْدي بِهِ اللّهُ مَنِ اتَّبَعَ رِضْوانَهُ سُبُلَ السَّلامِ﴾[13] كه در بحثهاي اخيرِ همين سورهٴ مباركهٴ «مائده» فرمود: اگر كسي تابع رضوان خدا باشد خداوند به وسيله پيغمبر يا به وسيله قرآن يا به وسيله هر دو راههاي سلامت را ارائه ميكند.
سلام از اسماء الهی
حالا بهشت را كه دار سلام است به او راهنمايي ميكند يا ذات اقدس الهي كه سلام اسمي از اسماي حسناي خداست چنين شخصي را به راه خود دعوت ميكند؛ مثل ﴿وَ اللّهُ يَدْعُوا إِلي دارِ السَّلامِ﴾[14] اين ﴿وَ اللّهُ يَدْعُوا إِلي دارِ السَّلامِ﴾ براي متوسطين همان دعوت به ﴿جَنّاتٌ تَجْري مِنْ تَحْتِهَا اْلأَنْهارُ﴾[15] است و براي اوحَدِيّ از مسلمانها دعوت به هر دو نشئه است، چون ﴿وَ لِمَنْ خافَ مَقامَ رَبِّهِ جَنَّتانِ﴾[16] است يا ﴿إِنَّ الْمُتَّقينَ في جَنّاتٍ و نَهَرٍ ٭ في مَقْعَدِ صِدْقٍ عِنْدَ مَليكٍ مُقْتَدِرٍ﴾[17] است که اينها را هم به ﴿جَنّاتٌ تَجْري مِنْ تَحْتِهَا اْلأَنْهارُ﴾ دعوت ميكند كه به نوبه خود دار السلام است و هم به ﴿عِنْدَ مَليكٍ مُقْتَدِرٍ﴾ دعوت ميكند كه اين هم دارالسلام است، چون سلام اسمي از اسماي الهي است، چه اينكه بهشت هم دارالسلام است.
به هر تقدير اينكه فرمود: ﴿يَهْدي بِهِ اللّهُ مَنِ اتَّبَعَ رِضْوانَهُ سُبُلَ السَّلامِ﴾[18] ؛ راههاي سلامت را به او ارائه ميكند، اين هم نشانه آن است كه چه در بخش علم حصولي و چه در بخش كشف شهود و حضوري، خداوند كسي را كه مؤمن با عمل صالح باشد او را راهنمايي ميكند.
در سوره «تغابن» هم فرمود: ﴿مَنْ يُؤْمِنْ بِاللّهِ يَهْدِ قَلْبَهُ﴾[19] و در سوره «نور» هم فرمود: ﴿إِنْ تُطيعُوهُ تَهْتَدُوا﴾[20] که از اين قبيل آيات در قرآن كريم زياد است که اگر هدايت شديد و به راه افتاديد، بقيه راه را خدا ترميم ميكند و بارزترين نمونهاش همين آيه مشهور سوره «انفال» است كه
تقوی عامل تشخيص حق و باطل
﴿اِنْ تَتَّقُوا اللّهَ يَجْعَلْ لَكُمْ فُرْقانًا﴾[21] ؛ اگر با تقوا بوديد آن فاروق و آن فرقِ بين حق و باطل و صدق و كذب را خدا به شما ميدهد چه در علم حصولي و چه در علم حضوري، چه در راه اويس و قرن چه در راه زراره و حمران بن اعين و ابا بصير و امثال ذلك که اينها راههاي علم حصولي را طي ميكردند و او راه علم شهودي را طي ميكرد و به هر تقدير جامع هر دو همين آياتي است كه ياد شده است فرمود: ﴿اِنْ تَتَّقُوا اللّهَ يَجْعَلْ لَكُمْ فُرْقانًا﴾[22] .
در قبال اين وعده الهي يك وعيدي هم است و وعيد الهي اين است كه اگر كسي راه فكري و راه عقلي خود را به كار نبرد و زمام كار را به دست وهم و خيال سپرد تا وهم و خيال رهبريِ شهوت و غضب را به عهده بگيرند، چنين كسي در فرهنگ قرآن عاقل نيست، بلکه چنين كسي مختال است و مختال يعني كسي كه با خيال كار ميكند نه با عقل. عقلا را قرآن {اولوا الالباب}[23] ميداند و فرمود: اين ﴿لِمَنْ كانَ لَهُ قَلْبٌ أَوْ أَلْقَي السَّمْعَ و هُوَ شَهيدٌ﴾[24] است که لبيب ميداند و ذو الفؤاد ميداند و مانند آن و كسي كه عاقل نباشد و در حدّ خيال و وهم كار كند ميگويند اين مختال است و با خيال دارد كار ميكند نه با برهان عقلي.
يك انسان مختال كه با خيال ميانديشد نه با عقل، ناگزير شهوت و غضبِ او را هم خيال او رهبري ميكند نه عقل او و اگر شهوت و غضب را عقل رهبري بكند محصولش اين است كه ﴿اَشِدّاءُ عَلَي الْكُفّارِ رُحَماءُ بَيْنَهُمْ﴾[25] که دافعهشان نسبت به بيگانگان و دشمنان دين است و جاذبهشان نسبت به داخله است که درون مرزي جاذبه و برون مرزي دافعه: اين ﴿اَشِدّاءُ عَلَي الْكُفّارِ رُحَماءُ بَيْنَهُمْ﴾ بر اثر آن است كه آن رحمت و گرايش كار قدرتهاي جذبي است كه از او به شهوت ياد ميشود و شهوت نه تنها منظور خوردن و امثال خوردن باشد؛ يعني كارهايی را كه انسان با ميل جذب ميكند اينها بر اساس قواي شَهَوي است و كارهايي را كه انسان دفع ميكند بر اساس قواي غَضَبي است، شهوت يعني جاذبه داشتن و غضب يعني دافعه داشتن.
اين جذب و دفع را وقتي عقل رهبري كرد ميشود ﴿اَشِدّاءُ عَلَي الْكُفّارِ رُحَماءُ بَيْنَهُمْ﴾[26] ؛ ولي اگر عقل امام جماعتِ اين امتِ درون نبود، اين درون انسان يك قافله عظيمي است و همه نيروهاي علمي و عملي منتظر يك امام جماعتند و اگر عقل آمد امام جماعتِ قواي ادراكي شد يا امام جماعتِ قواي تحريكي شد، وهم و خيال را در بخش علم و انديشه رهبري ميكند و شهوت و غضب را در بخش عمل رهبري ميكند و يك امامت خوبي انجام ميدهد و يك صلات جماعتِ خوبي در درون جان انسان برگذار ميشود، آن وقت چنين انساني ولو نماز را فُرادا بخواند ميفهمد که ميگويد ﴿إِيّاكَ نَعْبُدُ و إِيّاكَ نَسْتَعينُ﴾[27] و او ميفهمد که دارد چه ميگويد با اينكه مفرد است و نمازش فراداست و گذشته از اين که خود را با ساير نماز گذارها و با كل عالم ميبيند كه همه مطيع امر او هستند كه ﴿وَ لَهُ أَسْلَمَ مَنْ فِي السَّماواتِ و اْلأَرْضِ﴾[28] يا ﴿وَ لِلّهِ يَسْجُدُ مَا فِي السَّماواتِ و مَا فِي اْلأَرْضِ﴾[29] گذشته از آن ديد باز، خود را هم يك امام جماعت و با نماز جماعت مشاهده ميكند.
اگر عقل امامِ قواي علمي و عملي درون نبود و آن عقلي كه «ما عُبِدَ بِه الرحمن و اكتُسِبَ به الجِنان»[30] است آن نبود، ناگزير به جاي او وهم يا خيال رهبريِ اين قافله درون را به عهده ميگيرد و اگر رهبري قواي درون را وهم و خيال به عهده گرفتند چنين شخصي ميشود مختال نه عاقل، آنگاه شهوت و غضب او هم معلوم ميشود كه سر از كجا در ميآورد. او >يُفسِدُ فی الارض<[31] خواهد بود، ﴿يَسْفِكُ الدِّمَاء﴾[32] خواهد بود و حرام و حلال براي او يكسان است و مانند آن.
چنين كسي كه شهوت و غضبِ او را خيال راهنمايي ميكند، اوايل ذات اقدس الهي به او مهلت ميدهد و راه توبه را براي او باز ميكند و در توبه را ميگشايد بلكه برگردد و اگر از اين مهلت هم سوء استفاده كرد و كم كم راه خود را بست، از آن به بعد ذات اقدس الهي طبق تهديدها و وعيدهائی كه در سورهٴ مباركهٴ «اعراف» داده است[33] فرمود که ديگر درِ فهم او بسته شد و ديگر او هيچ چيز را نميفهمد که اين ﴿خَتَمَ اللّهُ عَلي قُلُوبِهِمْ و عَلي سَمْعِهِمْ و عَلي أَبْصارِهِمْ غِشاوَةٌ﴾[34] كه در سورهٴ مباركهٴ «بقره» بحثش گذشت همين بود که {ختم} معنايش همين است. شما وقتي نامهای را نوشتيد اگر جا براي نوشتن دارد كه مُهر نميكنيد؛ خاتم يعني مُهر، آن نامهاي مختوم است كه هر چه بايد نوشته بشود نوشته شد، اگر شما نامه پنج سطري داشتيد که چهار سطر را نوشتيد و يك سطرش مانده است آنرا مُهر نميكنيد و وقتي همه حرفهايتان را گفتيد و نوشتيد و به پايان رسانديد و جا براي حرف جديدي نيست، آنگاه اين نامه را مُهر ميكنيد.
صحنه قلب آدم هم همين طور است؛ يك وقت است كه در اين قلب جا براي موعظه و نصيحت و اندرز باز است که چنين قلبي را خدا مُهر نميكند، معلوم ميشود که اين شخص هنوز راه توبهاش باز است و فرصت دارد؛ ولي يك وقت تمام صحنه قلب را سياهي گرفته و جا براي توبه نيست، چنين قلبي را ذات اقدس الهي پايانش را مُهر ميكند: ﴿خَتَمَ اللّهُ عَلي قُلُوبِهِمْ و عَلي سَمْعِهِمْ و عَلي أَبْصارِهِمْ غِشاوَةٌ﴾ و وقتي جا براي اينكه بيگانهاي بيايد يا ببيند نيست آنجا پرده را آويزان ميكنند و وقتي كه جا براي آمدن دوستان است كه پرده آويخته نيست، آنگاه پرده را ميآويزند و پاي قلب را هم مهر ميكنند، اينجاست جاي خاتم گذاري خداست كه ﴿خَتَمَ اللّهُ عَلي قُلُوبِهِمْ و عَلي سَمْعِهِمْ و عَلي أَبْصارِهِمْ غِشاوَةٌ﴾[35] .
برخورد خداوند سبحان با متکبران و مستکبران
در سورهٴ مباركهٴ «اعراف» هم اين تهديد را به دو بيان مشخص كرد كه يكي از اين دو بيان اين است که آيه 146 سوره «اعراف» فرمود: ﴿سَأَصْرِفُ عَنْ آياتِيَ الَّذينَ يَتَكَبَّرُونَ فِي اْلأَرْضِ بِغَيْرِ الْحَقِّ﴾؛ آنها كه متكبرانه و مستكبرانه با آيات الهي برخورد كردند ما ديگر آنها را از فهميدن منصرف ميكنيم و ديگر چيزی نميفهمند: ﴿سَأَصْرِفُ عَنْ آياتِيَ الَّذينَ يَتَكَبَّرُونَ فِي اْلأَرْضِ بِغَيْرِ الْحَقَِّ و اِنْ يَرَوْا كُلَّ آيَةٍ لا يُؤْمِنُوا بِها﴾؛ شما اگر بخواهيد با علم حصولي و با استدلال او را هدايت كنيد اين قابل هدايت نيست، او اگر چندين معجزه را ببيند و اگر ببيند که پيامبري مردهها را پيش او زنده كرده است و از غيب خبر داده است و آيات فراوان و معجزات فراوان را ببيند ايمان نميآورد، شما ميخواهيد با صغرا و كبرا هدايتش كنيد! ﴿وإِنْ يَرَوْا كُلَّ آيَةٍ لا يُؤْمِنُوا بِها﴾؛ اما ﴿وَ إِنْ يَرَوْا سَبيلَ الرُّشْدِ لا يَتَّخِذُوهُ سَبيلاً﴾؛ در معارف نميفهمد و در راههاي رشد هم آن راه را طي نميكند؛ اما ﴿و إِنْ يَرَوْا سَبيلَ الغَيِّ يَتَّخِذُوهُ سَبيلاً} چرا {ذلِكَ بِأَنَّهُمْ كَذَّبُوا بِآياتِنا و كانُوا عَنْها غافِلينَ﴾[36] .
همين مضمون در همان سورهٴ مباركهٴ «اعراف» به صورت ديگر بيان شده است، در آيه 186 فرمود: ﴿مَنْ يُضْلِلِ فَلا هَادِیَ لَهُ﴾ آيه 178 و 179 سوره «اعراف» اين است: ﴿مَنْ يَهْدِ اللّهُ فَهُوَ الْمُهْتَدي﴾ كه اين وعده است و به بخش اول بر ميگردد ﴿ومَنْ يُضْلِلْ فَأُولئِكَ هُمُ الْخاسِرُونَ﴾ آنگاه میفرمايد: ﴿وَ لَقَدْ ذَرَأْنا لِجَهَنَّمَ كَثيرًا مِنَ الْجِنِّ و اْلإِنْسِ لَهُمْ قُلُوبٌ لا يَفْقَهُونَ بِها و لَهُمْ أَعْيُنٌ لا يُبْصِرُونَ بِها و لَهُمْ آذانٌ لا يَسْمَعُونَ بِها أُولئِكَ كَاْلأَنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ أُولئِكَ هُمُ الْغافِلُونَ﴾ اعاذنا الله من شرور انفسنا و سيئات اعمالنا.
«و الحمد لله رب العالمين»