73/09/07
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: تفسیر/سوره مائده/آیه 19
﴿يَا أَهْلَ الكِتَابِ قَدْ جَاءَكُمْ رَسُولُنَا يُبَيِّنُ لَكُمْ عَلَي فَتْرَةٍ مِنَ الرُّسُلِ أَن تَقُولُوا مَا جَاءَنَا مِنْ بَشِيرٍ وَلاَ نَذِيرٍ فَقَدْ جَاءَكُمْ بَشِيرٌ وَنَذِيرٌ وَاللّهُ عَلَي كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ﴾ (۱۹)
فلسفه بيان خطاب <اهل کتاب>
قبلاً به اهل كتاب خطاب فرمود؛ يعني در آيهٴ پانزده همين سورهٴ مباركهٴ «مائده» که ﴿يا أَهْلَ الْكِتابِ قَدْ جاءَكُمْ رَسُولُنا يُبَيِّنُ لَكُمْ كَثيرًا مِمّا كُنْتُمْ تُخْفُونَ مِنَ الْكِتابِ﴾ كه خطاب هم به مسيحيها است و هم به يهوديها؛ فرمود که پيامبر ما آمد و بسياري از چيزهايي كه شما مخفي ميكرديد او آشكار كرد. اِخفاي اين مطالب براي احبار و رُهبانيون اهل كتاب بودند و توده مردم اهل اِخفا نبودند، لكن خطاب به همه اهل كتاب است. سرّش آن است كه علماي آنها در اثر ضلالتها و جهالتهاي نفساني رهبريِ ناآگاهانه خود را بر مردم تحميل كردند و مقلدان آنها هم بدون تحقيق پيرويِ ناآگاهانه اينها را پذيرفتند که هر دو گروه را قرآن مسئول ميداند و به اهل كتاب خطاب ميكند که شما بسياري از آنچه را كه خداوند در تورات و انجيل فرمود مخفي كرديد، در حالي كه اين اِخفاء براي توده مردم نيست و براي همان احبار و رُهبان آنهاست و اگر تقليد محققانه نباشد در حكم همان كار باطل اَحبار و رُهبان است، لذا فرمود: ﴿يا أَهْلَ الْكِتابِ قَدْ جاءَكُمْ رَسُولُنا يُبَيِّنُ لَكُمْ كَثيرًا مِمّا كُنْتُمْ تُخْفُونَ مِنَ الْكِتابِ﴾ که اين در آيهٴ پانزده سورهٴ «مائده» است كه قبلاً بحث شد.
انجام امور مهم از طرف پيامبران و نبی مکرم اسلام
در آيه محل بحث دوباره به اهل كتاب اعم از مسيحيها و يهوديها خطاب ميكند و ميفرمايد: ﴿يا أَهْلَ الْكِتابِ قَدْ جاءَكُمْ رَسُولُنا يُبَيِّنُ لَكُمْ﴾؛ به همه اهل كتاب؛ هم مسيحيها، هم يهوديها؛ هم علمايشان و هم توده مردم و اينكه فرمود: ﴿يُبَيِّنُ لَكُمْ﴾ آن متعلق محذوف است و متعلق اين آيه يا همان آيهٴ پانزده است كه آنجا فرموده است ﴿يبَيِّنُ لَكُمْ كَثيرًا مِمّا كُنْتُمْ تُخْفُونَ﴾ و اينجا هم«يُبَيِّنُ لَكُمْ كَثيرًا مِمّا كُنْتُمْ تُخْفُونَ» يا اينکه نه به قرينه اينكه فرمود: ﴿عَلي فَتْرَةٍ مِنَ الرُّسُلِ﴾ سخن از كثير نيست بلكه سخن از جميع است؛ يعني هر چه كه مورد حاجت شماست پيامبر ما بيان ميكند و اين ﴿يُبَيِّن﴾ جمله در محل نصب است تا حال باشد: ﴿قد جاءَكُمْ رَسُولُنا﴾ به اين صورت که «مبيّنا لَكُمْ»؛ همه آنچه را كه شما حاجت داريد پيامبر بيان ميكند يا نه آن ﴿كَثيرًا مِمّا كُنْتُمْ﴾ متعلق است و نه «جميعاً»، بلكه در اثر اهميت حذف شده است: «يُبَيِّنُ لَكُمْ امراً عظيماً امراً مهماً» و مانند آن.
به هر تقدير پيامبران عموماً و پيغمبر خاتم(عليهم الصلاة و عليهم السلام) خصوصاً سه كار ميكنند: يكي بيان معارف و حقايق است دوم بشارت در برابر اطاعت است و سوم انذار در برابر عصيان و تبهكاري که اين دو كار مربوط به مقام عمل است و آن يك كار مربوط به مسايل فكري و علمي. فرمود پيامبري آمد كه هم مبين است، هم مبشر است و هم منذر؛ مبين معارف است، مبشر است براي اطاعتها و منذر است براي معصيتها.
شرح بيان دوران فترت
مطلب مهم اين آيه هجده همين كلمه ﴿عَلي فَتْرَةٍ مِنَ الرُّسُلِ﴾ است که ﴿عَلي فَتْرَةٍ مِنَ الرُّسُلِ﴾ يعني يك وقتي كه از او به عنوان دوران فَترت نام ميبرند كه هيچ پيامبري نبود و معمولاً فُتُور آن حالت بينابين را ميگويند، آبي كه سرد بود و از آن سردياش كاسته شد و هنوز گرم نشد ميگويند فاتر است يا آبي كه در حال قليان و جوشش بود ولي كنار گذاشتند که حرارت او كم شد ولي هنوز سرد نشد ميگويند فاتر استو اين حالت بين بين را ميگويند فاتر و فُتُور يك چنين حالتي است. انبياء جوامع را گرم نگه ميدارند و وقتي آنها رحلت كردند دوران فَترت فرا ميرسد که فرمود: ﴿عَلي فَتْرَةٍ مِنَ الرُّسُلِ﴾.
مهمترين مسئلهاي كه در اين آيهٴ مطرح است همين است كه اين نه با برهان عقلي سازگار است و نه با خطوط كلي كه قرآن كريم آن را امضاء كرده است و نه با خود همين آيه؛ هم شاهد داخلي در آيه وجود دارد كه دوران فترت در كار نيست و هم شاهد خارجي؛ اما برهان عقلي همان دليلي است كه دلالت ميكند بر ضرورت نبوت عامه و عقل ميگويد: خداي حكيم بشر را که آفريد و اين بشر که بايد با جهان رابطه داشته باشد، با جوامع انساني رابطه داشته باشد و با خودش بتواند درست زندگي كند، نه خودش را ميشناسد، نه جوامع بشري را درست ميشناسد، نه جهان را درست ميشناسد نه ميداند چه چيزي براي او ضرر دارد و چه براي او سودمند است و نه ميداند که بعد از مرگ كجا ميرود و آنجا چه چيز لازم است، يقيناً يك راهنما ميخواهد. حالا سخن از جامعه نيست ولو يك نفر هم باشد در يك گوشه عالم راهنما طلب ميكند، براي اينكه او نميداند که بعد از مرگ چه خبر است و چه چيز لازم است.
برهان عقلي كه در كتابهاي معقول به عنوان دليل عقلي بر ضرورت رسالت و نبوت عامه مطرح است در اذهان شريفتان است (اين دليل عقلي)، برهان نقلي هم در قرآن كريم فراوان است فرمود.
بنابراين برهان عقلي دلالت ميكند بر ضرورت نبوت عامه، چه اينكه بحثش در كتابهاي معقول است و آيات فراواني دلالت ميكند كه خدا فرمود ما انبياء را فرستاديم تا بشر در قيامت احتجاج نكند، چه اينكه در سورهٴ مباركهٴ «نساء» بحثش گذشت فرمود ما انبياي فراواني فرستاديم: ﴿وَ رُسُلاً قَدْ قَصَصْناهُمْ عَلَيْكَ مِنْ قَبْلُ و رُسُلاً لَمْ نَقْصُصْهُمْ عَلَيْكَ و كَلَّمَ اللّهُ مُوسي تَكْليمًا ٭ رُسُلاً مُبَشِّرينَ و مُنْذِرينَ لِئَلاّ يَكُونَ لِلنّاسِ عَلَي اللّهِ حُجَّةٌ بَعْدَ الرُّسُلِ﴾[1] ؛ ما انبياء را فرستاديم تا مردم در قيامت بعد از آمدن انبياء ديگر حجتي نداشته باشند، معلوم ميشود كه قبل از آمدن انبياء بشر در قيامت حجت دارد و با اينكه عقل دارند معلوم ميشود که عقل در عين حال كه لازم است ولي كافي نيست، لذا فرمود: ﴿لِئَلاّ يَكُونَ لِلنّاسِ عَلَي اللّهِ حُجَّةٌ بَعْدَ الرُّسُلِ﴾ كه در آن آيهٴ 165 سورهٴ مباركهٴ «نساء» شواهد فراواني از آيات ديگر قرآن كريم ارائه شد.
بيان اشکال بر وجود دوران فترت
آن برهان عقلي و اين برهان نقلي و همچنين شاهد داخلي دلالت ميكند كه زمان فَترت روا نيست و آن شاهد داخلي همين جمله است كه در آيه محل بحث يعني آيهٴ نوزده سورهٴ «مائده» فرمود که ما پيامبر فرستاديم، براي اينكه ﴿اَنْ تَقُولُوا ما جاءَنا مِنْ بَشيرٍ و لا نَذيرٍ﴾؛ مبادا در قيامت بگوييد که ما راهنما نداشتيم. همين آيه هم ميفرمايد كه اگر پيامبر نيايد شما در قيامت بر خدا حجت داريد، پس چه برهان عقلي و چه شاهد خارجي كه قرينه منفصلند و چه شاهد داخلي كه قرينه متصل است دلالت ميكند كه ممكن نيست جامعه بدون حجت باشد، مع ذلك چگونه ميشود كه يك دورهاي دوره فترت باشد! (اين اشكال).
جواب اشکال
جواب اين اشكال اين است كه نفي خاص مستلزم نفي عام نيست؛ آنچه را كه پيامبران ميآورند بايد در بين مردم باشد، حالا يا خود انبيای گذشته (عليه الصلاة و السلام) هستند يا پيغمبر خاتم(صلّي الله عليه و آله و سلّم) است يا امامان معصوم هستند يا نمايندگان آنها؛ اصلِ دين اينها به دست نمايندگان اينها بايد در بين مردم باشد. اين معنا را در سورهٴ مباركهٴ «رعد» به يك گونهاي بيان فرمود و در سور ديگر هم به صورتهاي ديگر؛ در سورهٴ مباركهٴ «رعد» آيه هفت فرمود: ﴿وَ يَقُولُ الَّذينَ كَفَرُوا لَوْ لا أُنْزِلَ عَلَيْهِ آيَةٌ مِنْ رَبِّه إِنَّما أَنْتَ مُنْذِرٌ و لِكُلِّ قَوْمٍ هادٍ﴾؛ آنها پيشنهادی ميدهند و آن پيشنهادشان ناتمام است و بايد بداني كه تو انذار داري و مردم را از كار بد ميترساني و زمام كار به دست خداست و براي هر قومي هدايت كنندهاي است و نفرمود «ولكل قوم رسول». هر قومي هدايت كنندهاي بايد داشته باشد تا حجت الهي تمام بشود و اين هدايت كنندهها انبياء و مرسليناند چه اينكه در سورهٴ مباركهٴ «نساء» قبلاً گذشت[2] و در آيهٴ 44 سورهٴ «مؤمنون» هم مشابه اين مطرح است.
اتمام حجت خدا در هر عصر
آيهٴ 44 سورهٴ «مؤمنون» اين است كه ﴿ثُمَّ أَرْسَلْنا رُسُلَنا تَتْرا﴾ که ﴿تَتْرَا﴾ يعني متواتر؛ مثل تقوي كه از وَقَي است اين ﴿تَتْرَا﴾ هم از وَتَرَ است و ﴿تَتْرَا﴾ يعني رسل متواتر. قبل از موساي كليم(عليه السلام) ساير انبياي ابراهيمي(عليهم السلام) بودند، چه اينكه قبل از ابراهيم(سلام الله عليه) انبياي ديگر بودند و بين موسي و عيسي(عليهم السلام) تقريباً هفده قرن فاصله شد كه در اين وسط انبياي فراواني آمدند منتها اولوالعزم نبودند و بين عيساي مسيح و وجود مبارك پيغمبر(عليهم الصلاة و عليهم السلام) شش قرن تقريباً فاصله شده بود، يك مقدار كمتر و يك مقدار بيشتر طبق اختلاف نقلها که سه يا چهار پيامبر اين وسطها آمدند اما هيچ كدام جزء انبياي اولوالعزم نبودند.
اين رسل تترا يا ﴿وَلَقَدْ وَصَّلْنَا لَهُمُ الْقَوْلَ﴾[3] ؛ يعني سخنانمان را متصل رسانديم اين در آيات است، چه اينكه در آيهٴ 24 سورهٴ «فاطر» هم اين چنين فرمود: ﴿إِنّا أَرْسَلْناكَ بِالْحَقِّ بَشيرًا و نَذيرًا و إِنْ مِنْ أُمَّةٍ إِلاّ خَلا فيها نَذيرٌ﴾؛ هيچ امتي نبود مگر اينكه نذيري در بين آنها بود كه آنها را از عواقب كار بد ميترساند که اين نذير گاهي از انبياي اولوالعزماند، گاهي پيامبر غير اولواالعزم است، گاهي وصي اوست، نائب اوست، نماينده اوست و گاهي هم علماي عادلِ آن امتند؛ همين است كه در سورهٴ مباركهٴ «توبه» فرمود: ﴿فَلَوْ لا نَفَرَ مِنْ كُلِّ فِرْقَةٍ مِنْهُمْ طائِفَةٌ لِيَتَفَقَّهُوا فِي الدِّينِ و لِيُنْذِرُوا قَوْمَهُمْ إِذا رَجَعُوا إِلَيْهِمْ﴾[4] که اينها منذريناند، عالمِ عادل كه دين خود را درست ياد ميگيرد و عمل ميكند و به قوم خود بر ميگردد و انذار ميكند مشمول ﴿ِانْ مِنْ أُمَّةٍ إِلاّ خَلا فيها نَذيرٌ﴾[5] است.
بنابراين آنچه را كه برهان عقلي ميگويد يا آيات فرمودند اين است كه در هر عصري حجتِ خدا بايد بر مردم باشد، حالا آن حجت يا از انبياي اولوالعزم است يا پيغمبر غير اولوالعزم است يا امام است يا وصيِّ امام است و مانند آن. آيات كلي قرآن اثبات ميكند كه بود و همين كه در همان آيه قبل كه فرمود: ﴿يُبَيِّنُ لَكُمْ كَثيرًا مِمّا كُنْتُمْ تُخْفُونَ﴾[6] يا در آيات ديگري كه فرمود ما حرفي را آورديم كه در توراتِ شما هست: ﴿فَأْتُوا بِالتَّوْراةِ فَاتْلُوها إِنْ كُنْتُمْ صادِقينَ﴾ معلوم ميشود که كتاب آسماني در بين آنها بود و احبار و رهبان بودند؛ منتها تا رفت به آن مرحلهاي كه اينها كاملاً سلطه پيدا كنند و دين را تحريف كنند يا تبديل كنند به هر وضعي كه شد، آنگاه پيغمبر خاتم(صلّي الله عليه و آله و سلّم) ظهور كرد، لذا همين كه فرمود: ﴿فَأْتُوا بِالتَّوْراةِ فَاتْلُوها إِنْ كُنْتُمْ صادِقينَ﴾[7] يا اينكه فرمود: ﴿يبَيِّنُ لَكُمْ كَثيرًا مِمّا كُنْتُمْ تُخْفُونَ﴾[8] ، معلوم ميشود که حجت خدا در بين مردم بود و تا رفت كه به دست فراموشي سپرده بشود در اين مرحله كه دوران فَترت است پيغمبر ظهور كرد. بنابراين نفرمود که «علي فترت من الحجه»، بلکه فرمود: ﴿عَلي فَتْرَةٍ مِنَ الرُّسُلِ﴾ نه «علي فترت من الحجج»؛ انبياء حجتند، اولياء حجتند علما حجتند و اينها حجت الاسلامند و يك عالمِ عادلي كه كارشناس دين است و ديندار است و دين باور است، اين حجت الله بر خلق است و اين حجت الاسلام است که «به يحتج الله علي العبد يوم القيامة» و اين حجت خداست.
بنابراين نفي خاص مستلزم نفي عام نيست و برهان عقلي و شواهد قرآني آن عام را ثابت ميكند؛ يعني حجت الله را ثابت ميكند و آنچه در آيهٴ 19 سوره «مائده» محل بحث است ﴿عَلي فَتْرَةٍ مِنَ الرُّسُلِ﴾ است نه «علي فترت من الحجج» وگرنه ممكن نيست كه حجت از زمين برداشته بشود و هرگز ممكن نيست، چه اينكه در سورهٴ مباركهٴ «يس» آيهٴ چهارده شايد دلالت بكند كه بعد از عيساي مسيح و قبل از وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرستادههايي هم بودند منتها جزء اولوالعزم نبودند ﴿وَ اضْرِبْ لَهُمْ مَثَلاً أَصْحابَ الْقَرْيَةِ إِذْ جاءَهَا الْمُرْسَلُونَ ٭ اِذْ أَرْسَلْنا إِلَيْهِمُ اثْنَيْنِ فَكَذَّبُوهُما فَعَزَّزْنا بِثالِثٍ فَقالُوا إِنّا إِلَيْكُمْ مُرْسَلُونَ﴾[9] که اينها نشان ميدهد كه حجت خدا گاهي به بعثِ نماينده و مانند آن است و بر مردم تمام است، پس ﴿عَلي فَتْرَةٍ مِنَ الرُّسُلِ﴾ غير از «علي فترت من الحجج» است.
دائمی بودن حجت خدا
غرض آن است كه فترت من الرسل است ولي فترت من الحجة نيست و حجت خدا هميشه است؛ مثل الان كه الان فترت من الرسل است ولي فترت من الحجة نيست. در بيان نوراني حضرت امير(سلام الله عليه) در نهجالبلاغه دو مطلب است: يكي اينكه هرگز زمين از حجت خدا خالي نيست و آن «اللهم بلی لا تخلو الارض»[10] همان بيان معروف حضرت امير است كه در كلمات قصارش هم است يا وليِّ مشهور است يا وليِّ مستور و در هر صورت حجت در روي زمين است. يكي اين است كه عصري كه پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) ظهور كرد هم مردمش امي بودند: ﴿هُوَ الَّذي بَعَثَ فِي اْلأُمِّيِّينَ رَسُولاً﴾[11] و هم پيامبري در آن سرزمين و در آن فضا نبود، لذا مردم از اين جهت گمراه بودند. خطبهٴ 95 نهجالبلاغه اين است: «بعثه و الناس ضلال في حيرة و حاطبون في فتنة قد استهوتهم الاهواء و استزلتهم الكبرياء و استخفتهم الجاهلية الجهلاء حياري في زلزال من الامر و بلاءٍ من الجهل فبالغ(صلي الله عليه و آله و سلّم) في النصيحة و مضي علي الطريقة و دعا الي الحكمة و الموعظة الحسنة» اين هم نشان نميدهد كه هيچ حجتي در روي زمين نبود، براي اينكه با آن اصل كلي كه در خود نهج البلاغه است كه «اللهم بلی لا تخلو الارضُ من قائم لله بحجةٍ»[12] حالا يا مستور است يا مشهور، اين با آن هم بايد هماهنگ باشد و همانطوري كه آيات قرآن عام و خاص دارد و مطلق و مقيد دارد و يكي شارح ديگري است، احاديث ائمه(عليهم السلام) و بيانات نهجالبلاغه هم «يفسره بعضه بعضا».
اينكه فرمود در عصري كه مردم در جهالت زندگي ميكردند پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) مبعوث شده است، نه به اين معنا است كه هيچ حجتي روي زمين نبود، براي اينكه با خود آن اصل كلي كه در نهجالبلاغه است هماهنگ نيست كه حضرت عرض ميكند «اللهم بلی لا تخلو الارض من قائم لله بحجةٍ» حالا يا مستور است يا مشهور، بنابراين نفي خاص مستلزم نفي عام نيست.
آنگاه در پايان اين آيه فرمود که بشير و نذير آمد و حجت خدا تمام شد، آنگاه فرمود: ﴿وَ اللّهُ عَلي كُلِّ شَيْءٍ قَديرٌ﴾ که اين ﴿وَ اللّهُ عَلي كُلِّ شَيْءٍ قَديرٌ﴾ هم ميتواند ابطال توهم يهود و مانند آن باشد كه گفتند ديگر بعد از موسي مثلاً(سلام الله عليه) پيامبري نيست که فرمود نه، خدا قادر است كه پيامبري مبعوث كند و هم هشداري است به همه مردم، مخصوصاً اهل كتاب كه اگر شما پيغمبر اسلام(صلّي الله عليه و آله و سلّم) را ياري نكردهايد خدا قدير است كه او را ياري كند.
اهميت بحث معرفت شناسی در الميزان
مطلب ديگر آن است كه يك بحث مبسوطي را سيدنا الاستاد(رضوان الله عليه) در همين كتاب شريف الميزان در طي بيست صفحه تقريباً بيان فرمودند[13] مطلبي است بسيار عميق و مربوط به معرفت شناسي و شناخت است؛ منطق يعني چه؟ حكمت يعني چه؟ عرفان يعني چه؟ رابطه اينها چگونه است؟ ارتباط اينها در كنار سفره قرآن با قرآن چگونه است؟ يك بحث مبسوطي است و عصاره اين بحث با مقداري از بيانات ديگر در همان كتاب هدايت در قرآن چاپ شد و در بعضي از سالگردهاي مرحوم علامه علي حده اين بيست صفحه بحث شد و چاپ شد و ديگر ما آنها را مطرح نميكنيم؛ ولي شما حتماً ببينيد که اين اثر منطق چيست؟ اثر حكمت چيست؟ اثر عرفان چيست؟ ارتباط اينها با قرآن چيست؟ که يك بحث عميقی کردند که ممكن است كه اين بيست صفحه را در يك يا دو صفحه _ اگر خدا توفيق داد _ خلاصه كنيم و در بحث آينده مطرح بكنيم؛ ولي شما حتماً اين بيست صفحه را مباحثه بفرماييد.
«الحمد لله رب العالمين»