73/09/06
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: تفسیر/سوره مائده/آیه 17و18
﴿وَقَالَتِ اليَهُودُ وَالنَّصَارَي نَحْنُ أَبْنَاءُ اللّهِ وَأَحِبَّاؤُهُ قُلْ فَلِمَ يُعَذِّبُكُم بِذُنُوبِكُم بَلْ أَنْتُم بَشَرٌ مِمَّنْ خَلَقَ يَغْفِرُ لِمَن يَشَاءُ وَيُعَذِّبُ مَن يَشَاءُ وَلِلّهِ مُلْكُ السَّماوَاتِ وَالأَرْضِ وَمَا بَيْنَهُمَا وَإِلَيْهِ المَصِيرُ﴾(۱۸)﴿يَا أَهْلَ الكِتَابِ قَدْ جَاءَكُمْ رَسُولُنَا يُبَيِّنُ لَكُمْ عَلَي فَتْرَةٍ مِنَ الرُّسُلِ أَن تَقُولُوا مَا جَاءَنَا مِنْ بَشِيرٍ وَلاَ نَذِيرٍ فَقَدْ جَاءَكُمْ بَشِيرٌ وَنَذِيرٌ وَاللّهُ عَلَي كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ﴾(۱۹)
خلاصه مباحث گذشته
درباره بنوت و فرزندي خدا چند قول در قرآن كريم مطرح است و براي هر قولي هم پاسخ مناسبي ارائه شد؛ قول اوّل قول مشركين حجاز و مانند آن است كه فرشتهها را فرزند خدا ميدانستند و ميگفتند که اينها دختران الهياند و اين يك فصل از قرآن ناظر به اين بحث و ابطال آن است. فصل دوم ناظر به سخنان اهل كتاب است؛ مثل اينكه يهوديها عزير را پسر خدا ميپنداشتند و مسيحيها عيسي (عليه السلام) را پسر خدا ميپنداشتند و مانند آن که در اين فصل هم قرآن كريم از راههاي گوناگون اين سخن را ابطال ميكنند. فصل سوم بحث راجع به يهوديها و مسيحيها است كه خودشان را فرزند خدا ميدانستند و چون اين فصل سوم معناي خاص بنوت را دارد؛ يعني بنوت تشريفي و تكريمي است نه بنوت تكميلي و مانند آن، لذا در اين فصل سوم جوابهاي مناسبِ اين فصل ارائه شده است. در فصل چهارم نقضهايي است كه ممكن است مسيحين و يهوديها به اين پاسخهاي قرآني بدهند، آنگاه در اين فصل چهارم قرآن كريم نقضهاي اينها و اعتراضهاي اينها را هم پاسخ مناسب ميدهد.
الف: فصل اول در ابطال نبودن فرشتگان به عنوان دختران الهی
اما در فصل اول كه مشركين ميگفتند فرشتگان دختران الهياند، ذات اقدس الهي از دو راه اين سخن را ابطال كرد: يكي اينكه خداوند هستي محض است و منزه از آن است كه همسر داشته باشد و فرزند داشته باشد و كار جسماني و مادي بكند و مانند آن؛ دوم اينكه فرشتگان هم منزه از آنند كه پدر داشته باشند يا مادر داشته باشند يا مؤنث باشند مثلاً و مانند آن که اين عصاره فصل اول است كه بايد آياتش هم خوانده بشود.
ب: در ابطال فرزند خدا نبودن عزير پيامبر
در فصل دوم كه يهوديها ميگفتند عُزير فرزند خداست و مسيحيها ميپنداشتند كه عيسي (عليه السلام) فرزند خداست، قرآن كريم از يك راه جواب ميدهد نه از دو راه و ميفرمايد: گرچه عزير ميتواند پدر و مادر داشته باشد و مسيح (سلام الله عليه) ميتواند مادر داشته باشد و مانند آن؛ ولي اينها هرگز فرزند خدا نيستند، زيرا خداوند منزه از آن است كه كارهاي مادي و جسمي بكند و او سبحان است و سبوح است و منزه از اين نقضها وعيبهاي طبيعی و جسماني است، بلكه انبيا و همچنين عزير و مانند آن مخلوق خدا هستند و حيات و ممات آنها به دست خداست و مانند آن كه آيات اين فصل دوم هم بايد علي حده بررسي بشود.
ج: فصل سوم در ابطان سخنان يهوديان و مسيحيان در تشريعی بودن فرزندان خدا
در فصل سوم نوبت ميرسد به سخنان اهل كتاب يعني يهوديها و مسيحيها كه خود را فرزندان تشريفي خدا ميدانستند نه فرزندان تكويني و براي خود پدر و مادري قائل بودند؛ ولي ميگفتند ما بنوت تشريفي داريم، لذا اين بنوت را با محبت همراه ميكردند و ميگفتند: ﴿نَحْنُ أَبْناءُ اللّهِ وَأَحِبّاؤُهُ﴾. در اين فصل سوم هم ذات اقدس الهي دو بيان دارد: يكي اينكه اصل محبت هست و خداوند محبوباني دارد چه اينكه محباني دارد؛ ولي شما محبوب خدا نيستيد، به دليلي كه در همين آيه محل بحث سوره «مائده» که هم نقض شده است و هم حل شده است. پس اصل محبت و ارتباط تشريفي بعضي از ممكنها با خدا ممكن هست؛ ولي شما يهوديها يا مسيحيها آن نيستيد و محور عناوين و اوصافي است كه خدا ياد ميكند و يهوديت محور نيست و مسيحيت هم مدار نيست.
د: فصل چهارم در ابطال سخنان نقض يهوديان و مسيحيان
فصل چهارم نقضي است كه آنها ميكنند و ميگويند اگر خداوند درباره ما چنين فرمود كه ما چون گاهي معذب شدهايم لذا ارتباط تشريفي با خدا نداريم، انبيا هم معذب شدهاند چه اينكه مسلمين هم معذب شدهاند. آنگاه در اين فصل چهارم ذات اقدس الهي پاسخ مناسبِ به هر كدام از دو گروه را جداگانه ميدهد؛ هم درباره رنجهايي كه انبياء و اولياء (عليهم السلام) تحمل كردند پاسخ ميدهد و هم درباره رنجهايي كه مسلمين تحمل كردهاند جواب ميدهد.
شواهد نقلی فصل اول
آن فصل اوّل كه درباره فرشتههاست در سورهٴ مباركهٴ «انبياء» آيه 26 به بعد اين است: ﴿وَقالُوا اتَّخَذَ الرَّحْمنُ وَلَدًا﴾ که درباره فرشتهها اين سخن را داشتند ﴿سُبْحانَهُ﴾؛ خدا منزه از آن است كه فرزند داشته باشد و اين فرشتگان فرزندان خدا نيستند ﴿بَلْ عِبادٌ مُكْرَمُونَ ٭ لا يَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ وَهُمْ بِأَمْرِهِ يَعْمَلُونَ﴾؛ اينها بندگان خاص الهياند و اينها هم اگر كمترين تخلف را بكنند به عذاب الهي گرفتار ميشوند ﴿وَمَنْ يَقُلْ مِنْهُمْ إِنّي إِلهٌ مِنْ دُونِهِ فَذلِكَ نَجْزيهِ جَهَنَّمَ كَذلِكَ نَجْزِي الظّالِمينَ﴾.
در سورهٴ مباركهٴ «صافات» هم اين معنا را نقل فرمود و ابطال كرد: ﴿فَاسْتَفْتِهِمْ أَ لِرَبِّكَ الْبَناتُ وَلَهُمُ الْبَنُونَ﴾؛ از آنها استفتاء بكن و از آنها نظر بخواه كه فتوا بدهند که آيا خودشان پسر را دوست دارند و براي خدا دختر قرار ميدهند؟! ﴿أَمْ خَلَقْنَا الْمَلائِكَةَ إِناثاً﴾؛ مگر اصولاً فرشتهها مؤنثند؟! فرشتهها نه مذکراند نه مؤنث ﴿وَهُمْ شاهِدُونَ﴾[1] ؛ آنها شاهد آفرينش فرشته بودند و فرشتهاي كه به قلب پيغمبر (صَلي الله عليه وَآله وَسلّم) راه دارد معلوم ميشود که يك امر جسماني و مادي نيست ﴿نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ اْلأَمينُ ٭ عَلي قَلْبِكَ لِتَكُونَ مِنَ الْمُنْذِرينَ﴾[2] و چيزي كه در جان پيغمبر جا ميگيرد، آن نه مرد است و نه زن، بلکه يك حقيقت مجرد است، فرمود: ﴿أَلا إِنَّهُمْ مِنْ إِفْكِهِمْ لَيَقُولُونَ ٭ وَلَدَ اللّهُ وَإِنَّهُم لَكاذِبُونَ ٭ أَصْطَفَي الْبَناتِ عَلَي الْبَنينَ ٭ ما لَكُمْ كَيْفَ تَحْكُمُونَ﴾[3] . آنگاه فرمود که ذات اقدس الهي منزه از آن است كه فرزند داشته باشد چه اينكه فرشتگان هم منزه از آنند كه فرزند كسي باشند، پس قول مشركين را كه قائل بودند فرشتگان دختران الهياند از چند نظر ابطال كرد و مشابه اين را در آيات ديگر هم ممكن هست بيابيم (اين خلاصه بحث در فصل اول).
خلاصه بحث در فصل دوم
در فصل دوم كه مسيحيها ميگفتند عيسي فرزند خداست يا يهوديها ميگفتند عزير فرزند خداست، درباره همين فصل اول آيه 15 به بعد سوره «زخرف» هم شاهد خوبي است: ﴿وَ جَعَلُوا لَهُ مِنْ عِبادِهِ جُزْءًا إِنَّ اْلإِنْسانَ لَكَفُورٌ مُبينٌ ٭ أَمِ اتَّخَذَ مِمّا يَخْلُقُ بَناتٍ وَأَصْفاكُمْ بِالْبَنينَ﴾، در حالي كه ﴿وَ إِذا بُشِّرَ أَحَدُهُمْ بِما ضَرَبَ لِلرَّحْمنِ مَثَلاً ظَلَّ وَجْهُهُ مُسْوَدًّا وَهُوَ كَظيمٌ﴾[4] در همين سياق از سبوح بودن خداوند و منزه بودن خداوند استشهاد ميكند كه فرشتگان فرزند او نيستند. درباره اينكه عزير و همچنين مسيح (سلام الله عليه) فرزند خدا باشند در سورهٴ مباركهٴ «توبه» آيه 30 و31 آنجا اينچنين آمد: ﴿وَ قالَتِ الْيَهُودُ عُزَيْرٌ ابْنُ اللّهِ وَقالَتِ النَّصاري الْمَسيحُ ابْنُ اللّهِ ذلِكَ قَوْلُهُمْ بِأَفْواهِهِمْ يُضاهِؤُنَ قَوْلَ الَّذينَ كَفَرُوا مِنْ قَبْلُ قاتَلَهُمُ اللّهُ أَنّي يُؤْفَكُونَ﴾؛ اينها چرا منصرفند؟ چرا اِفك و كذب از اينها صادر ميشود؟ در اين سياق از عظمت الهي و سبوح بودن خدا ياد ميكند و بعد فرمود: ﴿وَ ما أُمِرُوا إِلاّ لِيَعْبُدُوا إِلهًا واحِدًا لا إِلهَ إِلاّ هُوَ سُبْحانَهُ عَمّا يُشْرِكُونَ﴾؛ هم منزه از آن است كه در ربوبيت شريك داشته باشد و هم منزه از آن است كه فرزندي داشته باشد.
در آيات ديگري كه از بنوت خدا سخن به ميان آمده باز آنجا از تسبيح خداوند سخن به ميان ميآيد و اينكه آنچه را كه شما و كساني را كه شما فرزندان خدا ميدانستيد اينها موجودات ممكن و مخلوقاند و حكم ساير افراد را دارند؛ در سورهٴ مباركهٴ «مائده» آيه 72 به بعد اين است: ﴿لَقَدْ كَفَرَ الَّذينَ قالُوا إِنَّ اللّهَ هُوَ الْمَسيحُ ابْنُ مَرْيَمَ﴾ و در آيه 73 اين است: ﴿لَقَدْ كَفَرَ الَّذينَ قالُوا إِنَّ اللّهَ ثالِثُ ثَلاثَةٍ﴾ و بعد ميفرمايد: ﴿وَ ما مِنْ إِلهٍ إِلاّ إِلهٌ واحِدٌ﴾ و آنگاه در آيه 75 ميفرمايد: ﴿مَا الْمَسيحُ ابْنُ مَرْيَمَ إِلاّ رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرُّسُلُ وَأُمُّهُ صِدِّيقَةٌ كانا يَأْكُلانِ الطَّعامَ﴾؛ اينها هرگز ثالث ثلاثه نيستند، اينها هرگز خدا نيستند، فرزند خدا نيستند و مانند آن که از تسبيح خدا و از سبوح بودن خدا سخن به ميان ميآورد و همان طوري كه خدا ثالث ثلاثه نيست و همان طوري كه عيسي مسيح نيست، عيسي ابن خدا هم نيست و حدّ مشترك و حدّ وسط همه اين براهين آن سبوح بودن خداست و او منزه از آن است كه همتا داشته باشد يا فرزند داشته باشد.
اواخر سوره «نساء» آيه 171 به بعد هم اين است: ﴿يا أَهْلَ الْكِتابِ لا تَغْلُوا في دينِكُمْ وَلا تَقُولُوا عَلَي اللّهِ إِلاَّ الْحَقَّ إِنَّمَا الْمَسيحُ عيسَي ابْنُ مَرْيَمَ رَسُولُ اللّهِ وَكَلِمَتُهُ﴾؛ او پيامبري است همانند انبياي ديگر؛ نظير همان آيهاي كه قبلاً از سوره «مائده» و مانند آن خوانده شد كه ﴿مَا الْمَسيحُ ابْنُ مَرْيَمَ إِلاّ رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرُّسُلُ﴾[5] ؛ انبياي فراواني قبل از او گذشتند و او هم مانند ساير انبياست. در اين بخش هم ميفرمايد كه عيساي مسيح پيامبري است مانند انبياي ديگر و اين رسول خداست و كلمه اوست كه خداوند به مريم عطا كرده است: ﴿إِنَّمَا اللّهُ إِلهٌ واحِدٌ سُبْحانَهُ أَنْ يَكُونَ لَهُ وَلَدٌ﴾؛ او منزه از آن است كه فرزند داشته باشد و اين جزء اوصاف سلبيه اوست که ﴿لَهُ ما فِي السَّماواتِ وَما فِي اْلأَرْضِ وَكَفي بِاللّهِ وَكيلاً﴾[6] و بعد فرمود که خود مسيح كه خود را بنده خدا ميداند نه فرزند خدا: ﴿لَنْ يَسْتَنْكِفَ الْمَسيحُ أَنْ يَكُونَ عَبْدًا لِلّهِ وَلاَ الْمَلائِكَةُ الْمُقَرَّبُونَ﴾[7] ، حالا چطور شما درباره عيسي و فرشتگان چنين داوري باطلي داريد؟! (اين خلاصه بحث در فصل دوم).
رد محبوب بودن يهوديها و مسيحيها نزد خدا در فصل سوم
در فصل سوم كه بنوت تشريفي است گرچه كلمه بنوت ولو به عنوان تشريف در قرآن كريم به كار نرفت اما اصل محبت و تقرب به خدا در قرآن به كار رفت و قرآن خيليها را به عنوان محبوب الهي ميداند؛ اما نه نژادها را يا گروهها را، بلكه صاحبانِ اوصاف كريمه را که فرمود: ﴿إِنَّ اللّهَ يُحِبُّ التَّوّابينَ وَيُحِبُّ الْمُتَطَهِّرينَ﴾[8] ، ﴿إِنَّ اللّهَ يُحِبُّ الْمُحْسِنينَ﴾[9] ، ﴿إِنَّ اللّهَ يُحِبُّ الَّذينَ يُقاتِلُونَ في سَبيلِهِ صَفًّا كَأَنَّهُمْ بُنْيانٌ مَرْصُوصٌ﴾[10] که اينها محبوبان الهياند؛ اما گروه خاصي به نام يهوديا مسيحي محبوب الهي باشند و از ديگران برتر باشند چنين چيزي را قرآن نميپذيرد، بلكه هر گونه ادعاهايي اينچنيني را ابطال ميكند.
بنابراين اصل ارتباط تشريفي با ذات اقدس الهي را قرآن امضاء ميكند، بلكه تشويق هم ميكند که اين رابطه تشريفي را برقرار كنيد و محبوبان الهي در قرآن كم نيستند؛ اما همه صاحبانِ اوصاف برجستهاند؛ ولي اقوام و ملل و حتي منسوبين به ملل هيچكدام از كرامت خاصي برخوردار نيستند. فرمود که شما قبيله، قبيله و شعبه، شعبه شديد براي اينكه يكديگر را بشناسيد: ﴿وَ جَعَلْناكُمْ شُعُوبًا وَقَبائِلَ لِتَعارَفُوا﴾ که اين قبيله، قبيله كردن كه يكي عرب است و يكي عجم هست يا يكي لهجه خاصِ ديگري دارد، اين براي اين است كه شناسنامه طبيعي به همراهتان باشد و اينها معيار ارزش نيست، بلکه معيار ارزش همان ﴿إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِنْدَ اللّهِ أَتْقاكُم﴾[11] است.
در اينجا كه فرمود يهوديها ميگويند: ﴿نَحْنُ أَبْناءُ اللّهِ وَأَحِبّاؤُهُ﴾، فرمود که اصل محبت درست است و برهان اقامه نكرد كه اصل محبوب بودن خدا محال است، بلکه فرمود محبوب بودن خدا ممكن است ولي شما نيستيد و نقض كرد، فرمود که اگر اين است ﴿فَلِمَ يُعَذِّبُكُمْ بِذُنُوبِكُم﴾؛ اگر منظور عذاب دنيوي باشد كه نقض خارجي است و اگر عذاب اخروي باشد بر اساس جدال احسن است كه آنها قبول كردند و در آخرت معذباند؛ منتها عذاب كم كه بحثش قبلاً در سورهٴ مباركهٴ «بقره» گذشت و در نوبت گذشته هم اشاره شد كه آنها گفتند: ﴿لَنْ تَمَسَّنَا النّارُ إِلاّ أَيّامًا مَعْدُودَةً قُلْ أَتَّخَذْتُمْ عِنْدَ اللّهِ عَهْدًا فَلَنْ يُخْلِفَ اللّهُ عَهْدَهُ﴾[12] .
يك اصل جامعي را در سورهٴ مباركهٴ «نساء» قبلاً گذشت كه آن انشاءالله اشاره خواهد شد و آن اصل اين است كه هيچ گروهي ارتباط خاص با خدا ندارند و تنها ايمان است و عمل صالح كه انسان را به خدا نزديك ميكند[13] همين وگرنه مليت خاص يا جنسيت مخصوص هيچكدام از اينها نقشي در تقرب و تبعد ندارند. در اين گونه از موارد قرآن كريم برهان اقامه كرد؛ در سورهٴ مباركهٴ «بقره» آيه هشتاد اين بود: ﴿وَ قالُوا لَنْ تَمَسَّنَا النّارُ إِلاّ أَيّامًا مَعْدُودَةً قُلْ أَتَّخَذْتُمْ عِنْدَ اللّهِ عَهْدًا فَلَنْ يُخْلِفَ اللّهُ عَهْدَهُ أَمْ تَقُولُونَ عَلَي اللّهِ ما لا تَعْلَمُونَ﴾ و آنگاه اصل كلي را ذكر فرمود: ﴿بَلي مَنْ كَسَبَ سَيِّئَةً وَأَحاطَتْ بِهِ خَطيئَتُهُ فَأُولئِكَ أَصْحابُ النّارِ هُمْ فيها خالِدُونَ﴾[14] ، پس خلاصه فصل سوم اين است كه اصل محبوب بودن خدا ممكن است ولي شما نيستيد به آن دليل نقض و دليل حلياش اين است كه ﴿بَل أَنْتُمْ بَشَرٌ مِمَّنْ خَلَقَ﴾؛ با ديگران فرقي نميكنيد.
جواب نقض قرآن کريم در قبال جواب نقض يهوديها و مسيحيها
فصل چهارم اين است كه اگر آنها بگويند که معذب بودن دليل محبوب نبودن نيست، به دليل اينكه انبياء محبوباند و معذب شدند و شما كه درباره انبياء تصريح به محبوبيت كرديد و حتي درباره خصوص ابراهيم خليل (سلام الله عليه) فرموديد: ﴿اتَّخَذَ اللّهُ إِبْراهيمَ خَليلاً﴾[15] که همه اين انبياء معذب شدند و اين ﴿حَرِّقُوهُ وَانْصُرُوا آلِهَتَكُمْ﴾[16] را درباره ابراهيم گفتند و عدهاي از انبياء را كه ارباً اربا كردند و شما هم قبول داريد كه گروهي قيام كردند و انبياء را شهيد كردند: ﴿يَقْتُلُونَ النَّبِيِّينَ بِغَيْرِ الْحَقِّ﴾[17] ، پس انبياء هم به عذاب دنيوي معذب شدند _ معاذالله _ .
اينجا فصل چهارم است كه قرآن كريم دو نقض از اينها ذكر ميكند: ميگويد كه اينها گاهي ممكن است درباره انبياء نقض كنند و گاهي ممكن است درباره مسلمين نقض كنند، پس اين فصل چهارم دو بخش دارد: يكي پاسخ نقضي است كه راجع به انبياء (عليهم السلام) است و ديگری پاسخ نقضي است كه راجع به مسلمين است. درباره انبياء فرمود که اينها بلاهاي الهي و امتحانهاي الهي و اختبارهاي الهي است که شهادت كه عذاب نيست، بلکه اينها با دشمنان دين ميجنگند و جسمشان را فدا ميكنند و جانشان و هدفشان و كتاب آسمانيشان و دينشان را احياء ميكنند، چون ﴿كَتَبَ اللّهُ َلأَغْلِبَنَّ أَنَا وَرُسُلي﴾[18] و هيچكدام از اين انبياء شكست نخوردند و سرانجام پيروزي براي اينها بود و آنچه شما ديديد رنج بدني بود كه براي اينها گنج پيروزي را به همراه داشت و هرگز اينها شكست نخوردند وهيچ پيامبري شكست نخورده است: ﴿كَتَبَ اللّهُ َلأَغْلِبَنَّ أَنَا وَرُسُلي﴾ که اين جزء مكتوبات قطعي الهي است. {فَنَبَذناهُم فِي اليَمِّ}[19] و آنها را فرمود: ﴿فَغَشِيَهُمْ مِنَ الْيَمِّ ما غَشِيَهُم﴾[20] و درباره آلفرعون و عاد و ثمود و مانند آن فرمود که يك عده را به دريا ريختيم، يك عده را به زمين فرو برديم و يك عده را ساعقه گرفت: ﴿وَمِنْهُمْ مَنْ خَسَفْنا بِهِ اْلأَرْضَ﴾[21] و ﴿كَأَنْ لَمْ تَغْنَ بِاْلأَمْسِ﴾[22] که بعضي را به دريا ريختيم، بعضي را به آتش داديم، بعضي را به زمين فرو برديم و بعضي را با عذابهاي گوناگون ديگر که ﴿سَخَّرَها عَلَيْهِمْ سَبْعَ لَيالٍ وَثَمانِيَةَ أَيّامٍ﴾[23] به حيات آن خاتمه داديم که ﴿كَأَنْ لَمْ تَغْنَ بِاْلأَمْسِ﴾؛ اصلاً گويا در اين سرزمين نبودند و اما نسبت به انبياء فرمود: ﴿وَجَعَلَها كَلِمَةً باقِيَةً في عَقِبِهِ﴾[24] و درباره همين ابراهيمی كه شما ميگوييد: ﴿حَرِّقُوهُ وَانْصُرُوا آلِهَتَكُم﴾[25] که درباره او گفته شد، ديديد که سرانجام او پيروز شد و اين دين را در اعقاب او ما نگه داشتيم؛ اينكه شكست نيست و اينكه عذاب نيست.
خود مسيح را (سلام الله عليه) را به زعم باطل يهوديها و مسيحيها كه آنها هر دو گروه خيال ميكنند عيسي (سلام الله عليه) را شهيد كردند، در حالي كه اينچنين نيست و بر فرض هم باشد اين عذاب الهي نيست، بلکه اين كرامت است و قرآن شهيد را كريم ميداند و آن شهيد سوره «يس» را به كريم ياد ميكند[26] : ﴿قيلَ ادْخُلِ الْجَنَّةَ﴾[27] ؛ يعني بعد از اينكه آن قيام كرد و گفت: ﴿اتَّبِعُوا مَنْ لا يَسْئَلُكُمْ أَجْرًاوَهُمْ مُهْتَدُونَ﴾ که همان اوائل سورهٴ مباركهٴ «يس» است: ﴿وَ جاءَ مِنْ أَقْصَا الْمَدينَةِ رَجُلٌ يَسْعي﴾ و بعد گفت: ﴿اتَّبِعُوا مَنْ لا يَسْئَلُكُمْ أَجْرًا وَهُمْ مُهْتَدُونَ﴾[28] ؛ فرمود که شما حرف كسي را گوش بدهيد كه حرفهاي خوب ميزنند و غرضي هم ندارند.
اگر يك رهبري حرف خوب زد و غرضي هم نداشت چرا حرفش را گوش نميدهيد؟ ﴿اتَّبِعُوا﴾ كسي را كه اين دو عنصر محوري را دارد: ﴿مَنْ لا يَسْئَلُكُمْ أَجْرًا﴾ (يك) ﴿وَ هُمْ مُهْتَدُونَ﴾ (اين دو). رهبران خوب يا افراد خوبي كه حرف خوب ميزنند و غرضي هم ندارند آدم بايد گوش بدهد، چون هم حسن فعلي دارند و هم حسن فاعلي. بعضي حرف خوب ميزنند ولي براي خود «يجر النار الي قرصه»؛ به سوي خود دعوت ميكنند، نه اينچنين نباشد؛ بعضيها هم آدمهاي خوبي هستند اما نميفهمند چه ميگويند، نه آن هم نه، بلکه ﴿اتَّبِعُوا﴾ كسي كه اين دو ركن را دارد: ﴿مَنْ لا يَسْئَلُكُمْ أَجْرًا﴾؛ هيچ اجري و هيچ پاداشي از شما نميخواهند ﴿وَهُمْ مُهْتَدُونَ﴾.
جمع شدند اين را شهيد كردند و وقتي شهيد كردند ﴿قيلَ ادْخُلِ الْجَنَّةَ﴾؛ برو تو بهشت که به اين شهيد گفتند برو بهشت و از آنجا پيام داد: ﴿يا لَيْتَ قَوْمي يَعْلَمُونَ بِما غَفَرَ لي رَبّي وَجَعَلَني مِنَ الْمُكْرَمينَ﴾[29] ؛ اي كاش باز ماندگان من ميدانستند كه خدا با من چه كرده است! حرف شهيد اين است که اي كاش مردم من و قوم من ميفهميدند که خدا با من چه كرد! ﴿وَجَعَلَني مِنَ الْمُكْرَمينَ﴾. اگر كسي شهيد شد و دين خود را حفظ كرد و به كرامت رسيد اينكه معذب نيست (اين خلاصه بخش اوّل از فصل چهارم).
عمل صالح ملاک مسلمان بودن
بخش دوم از فصل چهارم [اين است که] ميفرمايد ما درباره مسلمانها هم همين حرفها را داريم و مسلمانها هم مثل مسيحيها و مثل يهوديها كه نژاد برتر باشند نيست؛ بلکه مسلمان بما انه مسلمان يعني مؤمنِ عاملِ به عمل الهي البته مكرم است؛ اما مسلمانِ شناسنامهاي و اسمي هرگز اهل نجات نيست و هيچ خصوصيتي با ديگران ندارد؛ يك كسي شناسنامهاش اسلامي باشد، يك كسي شناسنامهاش مسيحي و يك كسي شناسنامهاش يهودي باشد اينها هيچ فرق نميكنند. در قرآن كريم فرمود که به نام و نشانه نيست و هر كس در عصر خود برابر با حجت آن عصر؛ هم معتقد «بما جاء به الوحي» بود و هم به آن وحي عمل كرد اين جزو اولياي خداست که عملش صالح باشد و قرآن عملي را صالح ميداند كه برابر با حجتِ عصر باشد نه برابر با دين منسوخ.
فرمود معيار اسامي نيستند و در بخشهايي كه در سورهٴ مباركهٴ «آل عمران» و همچنين «نساء» گذشت آنجا فرمود كه كار با آرزو نيست و كار هم به نام و نشان نيست و نه به نام و نشان خدا كسي را به بهشت ميبرد و نه به آرزوي كسي بها ميدهد، آنجا كه فرمود: ﴿لَيْسَ بِأَمانِيِّكُم وَلا أَمانِيِّ أَهْلِ الْكِتابِ مَنْ يَعْمَلْ سُوءًا يُجْزَ بِهِ﴾[30] ، در آن آيه فرمود گخ كار با آرزو و اُمنيه و تمنيات شما نيست، بلكه كار به ايمان است و به عمل صالح.
آسيب ديدن نشانه آزمايش الهی
در سورهٴ مباركهٴ «نساء» آيه 104 مطلبي ديگر را فرمود كه اگر ميبينيد مسلمين گاهي آسيب ميبينند و در جنگها احياناً شكست ميخورند، اين نشانه آن نيست كه با اينكه در پاي ركاب پيغمبرشان دارند جهاد ميكنند محبوب خدا نيستند، نه اينها محبوب خدا هستند و ارتباط تشريفيِ محبت برقرار است، چون فرمود: ﴿إِنَّ اللّهَ يُحِبُّ الَّذينَ يُقاتِلُونَ في سَبيلِهِ صَفًّا كَأَنَّهُمْ بُنْيانٌ مَرْصُوصٌ﴾[31] ؛ اينها متوكلند و خدا متوكل را دوست دارد[32] و تواب متطهراند و خدا تواب متطهر را دوست دارد[33] ؛ ولي گاهي در بعضي از جبههها اينها آسيب بدني ميبينند و آن اجر معنوي كه مايه پايداري هدف است براي آنها هست و براي شما نيست.
در آيه 104 سورهٴ مباركهٴ «نساء» كه بحثش قبلاً گذشت اين بود: ﴿وَ لا تَهِنُوا فِي ابْتِغاءِ الْقَوْمِ إِنْ تَكُونُوا تَأْلَمُونَ فَإِنَّهُمْ يَأْلَمُونَ كَما تَأْلَمُونَ﴾ که خطاب به مسلمين و مجاهدين اسلامي است که فرمود شما وهن و سستي به خود راه ندهيد در اينكه آنها را بگيريد و محكوم و منكوب كنيد، اگر شما الم و رنج ميبينيد دشمنان شما هم متألم و رنجور ميشوند؛ ولي تفاوت اين است كه ﴿تَرْجُونَ مِنَ اللّهِ ما لا يَرْجُونَ﴾؛ شما يك نقطه اميدي داريد و به خدا اميدواريد و آنها اين اميد را ندارند. نظير اين مطلب در سورهٴ مباركهٴ «آلعمران» گذشت که فرمود: ﴿وَلا تَهِنُوا ولا تَحْزَنُوا وأَنْتُمُ اْلأَعْلَوْنَ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنينَ ٭ إِنْ يَمْسَسْكُمْ قَرْحٌ فَقَدْ مَسَّ الْقَوْمَ قَرْحٌ مِثْلُهُ﴾؛ اگر شما مقروح و مجروح داديد آن دشمنان شما هم مقروح و مجروح دادند ﴿وَتِلْكَ اْلأَيّامُ نُداوِلُها بَيْنَ النّاسِ﴾[34] ؛ گاهي دولت به سود شماست و گاهي دولت به سود آنها که اين آزمايش الهي است اما ﴿وَلِيَعْلَمَ اللّهُ الَّذينَ آمَنُوا ويَتَّخِذَ مِنْكُمْ شُهَداءَ وَاللّهُ لا يُحِبُّ الظّالِمينَ﴾؛ شما محبوبان الهي هستيد و آنها محبوبان الهي نيستند، چون آنها ظالماند. بنابراين كار با تمنيِ محض حل نميشود، چه اينكه در بخشهاي ديگر فرمود: ﴿لَيْسَ بِأَمانِيِّكُمْ ولا أَمانِيِّ أَهْلِ الْكِتابِ مَنْ يَعْمَلْ سُوءًا يُجْزَ بِهِ﴾[35] .
جهان شمول بودن آيات قرآن کريم
فتحصل كه از فصل اول تا فصل چهارم با اين دو بخشي كه در فصل چهارم است، هيچ راهي براي يهوديت و مسيحيت نميماند كه آنها خود را نژاد برتر بدانند. آنگاه اين بيان هم نظير بيانهاي قبلي سند جهاني بودن قرآن است؛ ميبينيد که مسلمانها را با همان چشمي نگاه ميكند كه درباره يهوديها و صابئين و مجوسيها نگاه كرد و اين كتاب ميتواند جهاني باشد. پس براي جهاني بودن قرآن كريم يك سلسله ادله لفظي است؛ مثل اينكه ﴿نَذِيراً بَشِيراً﴾ [36] است و ﴿ذِكْرَي لِلْبَشَرِ﴾[37] است و مانند آن که اين سلسله آيات به صورت روشن دلالت ميكند كه وجود مبارك پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) خاتم انبياست و دينش هم جهاني است.
قسمت مهم تحليل محتواي قرآني است؛ يعني اين قرآن طرزي حرف ميزند كه راه را براي هر بيگانهاي باز ميكند و راه فرار را هم براي هر دوستي ميبندد كه كسي يعني مسلمان از آن جهت كه مسلمان است بتواند از صحنه وظيفه فرار كند يا راه را براي بيگانهها ببندد اينچنين نيست، بلکه فرمود که هر كسي در هر شرايطي كه باشد اگر به اين اصول اوّليه عمل بكند اهل نجات است و با نام و با نشان و با شناسنامه كسي بهشت نميرود که اين دين ميشود جهاني.
«و الحمد لله رب العالمين»