73/09/05
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: تفسیر/سوره مائده/آیه 17و18
﴿لَقَدْ كَفَرَ الَّذِينَ قَالُوا إِنَّ اللّهَ هُوَ المَسِيحُ ابْنُ مَرْيَمَ قُلْ فَمَن يَمْلِكُ مِنَ اللّهِ شَيْئاً إِنْ أَرَادَ أَنْ يُهْلِكَ المَسِيحَ ابْنَ مَرْيَمَ وَأُمَّهُ وَمَن فِي الأَرْضِ جَمِيعاً وَلِلّهِ مُلْكُ السَّماوَاتِ وَالأَرْضِ وَمَا بَيْنَهُمَا يَخْلُقُ مَا يَشَاءُ وَاللّهُ عَلَي كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ﴾ (۱۷) ﴿وَقَالَتِ اليَهُودُ وَالنَّصَارَي نَحْنُ أَبْنَاءُ اللّهِ وَأَحِبَّاؤُهُ قُلْ فَلِمَ يُعَذِّبُكُم بِذُنُوبِكُم بَلْ أَنْتُم بَشَرٌ مِمَّنْ خَلَقَ يَغْفِرُ لِمَن يَشَاءُ وَيُعَذِّبُ مَن يَشَاءُ وَلِلّهِ مُلْكُ السَّماوَاتِ وَالأَرْضِ وَمَا بَيْنَهُمَا وَإِلَيْهِ المَصِيرُ﴾ (۱۸)
خلاصه مباحث گذشته
آيهٴ هفده سورهٴ مباركهٴ «مائده» كه فرمود: ﴿لَقَدْ كَفَرَ الَّذِينَ قَالُوا إِنَّ اللّهَ هُوَ الْمَسِيحُ ابْنُ مَرْيَمَ﴾ سخن را به همه مسيحيها اسناد نداد و نفرمود که مسيحيها اينچنين فرمودند، که فرمود آن گروهي كه گفتند مسيح خداست آنها كافرند: ﴿لَقَدْ كَفَرَ الَّذِينَ قَالُوا إِنَّ اللّهَ هُوَ الْمَسِيحُ ابْنُ مَرْيَمَ﴾. يك وقت سخني را كه يك شخص يا جمعي از يك گروه گفتند خداوند به همه آنها اسناد ميدهد، براي اينكه همه آنها راضي به چنين سخناند و يك وقت است که به همه اسناد نميدهد و ميفرمايد آنها كه گفتند مسيح خداست و خدا همان مسيح است كافرند (اين مطلب اول). بنابراين در اينجا نميشود بحث كرد که چون اين سخن را بعضيها گفتند، به همه اينها اسناد داده شد براي اينكه همه راضي بودند، چون اين اسناد به عنوان مسيحيت نيست و نفرمود مسيحيين اينچنين گفتند، بلکه فرمود ﴿الَّذِينَ قَالُوا﴾که اين گروه كافرند.
نقد سخنان صاحب المنار در برداشت اتحاد و حلول [از آيه محل بحث]
مطلب دوم آن است كه سخني را صاحب تفسير المنار دارد كه آنچه در تفسير بيضاوي و در تفسير زمخشري و در تفسير فخررازي آمده است كه منظور از اين ﴿إِنَّ اللّهَ هُوَ الْمَسِيحُ ابْنُ مَرْيَمَ﴾ همان اتحاد و حلول است[1] ، اين ناتمام است. اين گروه يعني بيضاوي و زمخشري و فخر رازي حرفها را بايد از خود مسيحيها نقل بكنند نه اينکه حرفها را از كتب اسلامي نقل بكنند و آنها اگر با خودِ مسيحيها مباحثهاي داشتند و مناظرهاي داشتند متوجه ميشدند كه كتابهاي مسيحي و سخنان خود آنها غير از اين اتحاد و حلول است و آنها صريحاً گفتند كه مسيح خداست نه اينكه خدا در مسيح حلول كرده باشد يا خدا با مسيح متّحد شده که چنين ادعايي را صاحب تفسير المنار دارد.
بنابراين گرچه حلول و گرچه اتحاد هر دو محال است و هر دو بر خلاف وحي و عقل است؛ اما اگر آنها صريحاً گفتند مسيح خداست، ديگر نيازي نيست كه انسان درباره بطلان حلول و اتحاد سخني بگويد. مسيح نميتواند خدا باشد، براي اينكه خدا مالك است او مملوك و خدا خالق است او مخلوق و خدا قادر است او مقدور، بنابراين هيچ كدام از اين راهها اجازه نميدهد تا مسيح خدا باشد.
جدال احسن با مسيحيان در به دار آويختن حضرت عيسی (ع)
مطلب سوم آن است كه مسيحيها معتقدند كه يهوديها عيسي(سلام الله عليه) را به دار آويختند، گرچه اين اعتقاد باطل است و قرآن فرمود: ﴿وَمَا قَتَلُوهُ وَمَا صَلَبُوهُ وَلكِن شُبِّهَ لَهُمْ﴾[2] ؛ ولي براساس اعتقاد مسيحيها ميشود به جدال احسن مجادله كرد كه شمايي كه معتقديد عيسي را يهوديها دار زدند، اگر عيسي الله بود چطور به دار آويخته ميشد؟! چطور او را هلاك ميكردند؟! چطور مخلوق خالق را به دار ميكشد و به دار آويزان ميكند؟! گرچه اين سخن باطل است ولي اصل اينكه خدا ميتواند عيسي(سلام الله عليه) را مانند ديگران از بين ببرد و اماته كند برهاني است حق؛ ولي براساس جدال و جدال احسن چون اصل مطلب حق است ميتوان به مسيحيهايي كه معتقدند مسيح مصلوب شد و به دار آويخته شد، به آنها گفت كه اگر خدا بود به دار آويخته نميشد و چون به گمان شما مصلوب شد پس خدا نيست.
مالکيت مطلق خداوند بر اشياء
مطلب ديگر آن است كه اينكه خدا فرمود: ﴿فَمَن يَمْلِكُ مِنَ اللّهِ شَيْئاً﴾ اين استفهام انكاري در حكم نفي است و آن {شيئاً} هم به منزله نكره در سياق نفي است و مفادش اين است كه هيچ كسي از خدا هيچ چيزي را مالك نيست كه جلوي كاري از كارهاي خدا را بگيرد و نه تنها مالك شيئي بالاستقلال نيست بلكه مالك هيچ ذرهاي از مملكت الهي نخواهد بود. اين همان است كه در سورهٴ مباركهٴ «سبأ» برهان اقامه فرمود كه غير خدا چيزي را نه بالاستقلال مالك است، نه بالمشاركة مالك است و نه بالمعاونة مالك است که ميماند شفاعت كه آن شفاعت را خدا بايد اذن بدهد؛ آيهٴ ٢٢ و ٢٣ سورهٴ «سبأ» اين است كه ﴿قُلِ ادْعُوا الَّذِينَ زَعَمْتُم مِن دُونِ اللَّهِ لاَ يَمْلِكُونَ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ فِي السَّماوَاتِ وَلاَ فِي الأرْضِ وَمَا لَهُمْ فِيهِمَا مِن شِرْكٍ وَمَا لَهُ مِنْهُم مِن ظَهِيرٍ ٭ وَلاَ تَنفَعُ الشَّفَاعَةُ عِندَهُ إِلاّ لِمَنْ إِذِنَ لَهُ حَتَّي إِذَا فُزِّعَ عَن قُلُوبِهِمْ قَالُوا مَاذَا قَالَ رَبُّكُمْ قَالُوا الْحَقَّ وَهُوَ الْعَلِيُّ الْكَبِيرُ﴾.
اين آيهٴ ٢٢ و ٢٣ سورهٴ مباركهٴ «سبأ» ميفرمايد: براي غير خدا چهار امر مطرح است كه سه امرش مستحيل است و امر چهارمش ممكن است ولي زمامش به دست خداست. آن سه امري كه مستحيل است اين است كه غير خدا ذرّهاي را از ذرّات جهان هستي بالاستقلال مالك باشد يا ذرّهاي را بالمشاركة خالق يا مالك باشد يا در ذرّهاي ظهير و دستيار خدا باشد که اين هر سه محال است. چهارمي كه ممكن است آن است كه او بتواند درباره بعضي از امور شفيع باشد که شفاعت محال نيست و ممكن است؛ منتها به اذن خدا وابسته است و خدا به اين اصنام و اوثان شما اذن نداد. در اينجا هم فرمود؛ يعني آيهٴ هفده سورهٴ «مائده» كه محل بحث است فرمود: ﴿قُلْ فَمَن يَمْلِكُ مِنَ اللّهِ شَيْئاً إِنْ أَرَادَ﴾؛ اگر خدا اراده كرد که كاري را انجام بدهد، غير خدا چه كسي است كه بتواند مالك چيزي از قلمرو اقتدار الهي باشد؟ نه بالاستقلال مالك است، نه بالمشاركة مالك است و نه بالمظاهرة مالك است، ذرّهاي را مالك نيست.
ناتوانی موجودات در مقابل ذات اقدس خداوند
مطلب بعدي آن است كه مشابه اين تعبير كار در سورهٴ مباركهٴ «حاقه» درباره پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) آمده است، آن هم نه درباره مسئله توحيد، بلكه درباره افتراي مسايل ديني؛ در سورهٴ «حاقه» آيهٴ ٤٤ تا ٤٧ اين است که فرمود: ﴿وَلَوْ تَقَوَّلَ عَلَيْنَا بَعْضَ الأقَاوِيلِ ٭ لَأَخَذْنَا مِنْهُ بِالْيَمِينِ ٭ ثُمَّ لَقَطَعْنَا مِنْهُ الْوَتِينَ ٭ فَمَا مِنكُم مِنْ أَحَدٍ عَنْهُ حَاجِزِينَ﴾؛ اگر ـ معاذ الله ـ پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) چيزي را كه ما گفتيم او كتمان كند و افترا ببندد و بگويد خدا نگفت يا چيزي را كه خدا نگفت او افترا ببندد و بگويد خدا گفت و فريهاي را درباره خدا روا بدارد، ما رگ حيات او را قطع ميكنيم و توان آن را ميگيريم و احدي از شما نميتوانيد از او حمايت كنيد و مانع باشيد.
غرض آن است كه در مقابل ذات اقدس الهي هيچ احدي توان مقاومت ندارد و همه موجودات چه انبيا، چه اوليا(عليهم السّلام) و چه ديگران عبد داخر و مخلوق ذليل در پيشگاه ذات اقدس الهي هستند و هرگونه كمال و عزتي اگر براي انبيا و اولياست به بركت افاضه و عنايتهاي الهي است. ساير براهين عقلي كه در اينجا نقل شد يا براهين نقلي كه در آيات ديگر است اين مسئله را تتميم ميكند چه اينكه در نوبت قبل گذشت.
رد ادعای بنوت خداوند
اما در آيهٴ هجدهم از سورهٴ «مائده» فرمود: ﴿وَقَالَتِ الْيَهُودُ وَالنَّصَارَي نَحْنُ أَبْنَاءُ اللّهِ وَأَحِبَّاؤُهُ﴾؛ آنها كه درباره مسيح(سلام الله عليه) ادعاي بنوت دارند، قرآن نفي ميكند با بيان هويت الهي كه ﴿لَمْ يَلِدْ وَلَمْ يُولَدْ﴾[3] ؛ خدا نه والد است و نه مولود و مسيح هم مخلوق است مانند ديگر مخلوقات؛ ولي يهود و نصاري درباره خودشان از آن جهت كه خود را نژاد برتر ميپندارند ميگويند ما فرزندان خداييم و دوستان خداييم. حالا منظورشان از اين فرزندان گرچه بنوت تشريفي است به قرينه ﴿وَأَحِبَّاؤُهُ﴾ و منظورشان از اين بنوت فرزندي تكويني نيست كه پدر اينها خدا باشد و اينها خدازاده باشند همانطوري كه افراد عادي پدري دارند و اينها پدرشان خدا باشد _معاذ الله_، اينچنين نميگويند، براي اينكه گفتند: ﴿نَحْنُ أَبْنَاءُ اللّهِ وَأَحِبَّاؤُهُ﴾؛ اما اين تقرب را و اين نژاد برتر بودن را اينها از كجا اثبات ميكنند؟
مسيحيها چنين حرفي را از آن سخني كه در انجيل از عيساي مسيح(سلام الله عليه) نقل كردند به ياد دارند كه عيسي(سلام الله عليه) به اينها فرمود: «اذهب الي ابي و ابيكم»[4] ؛ من به طرف پدر خودم و به طرف شما يعني خدا ميروم، لذا خود را ﴿أَبْنَاءُ اللّهِ﴾ ميپندارند؛ ولي يهوديها اصولاً از آن جهت كه نژاد پرستند و خود را نژاد برتري ميپندارند، تلقّيشان اين است كه اينها ابناي خدايند يعني فرزندان تشريفي الهياند، اين سخن آنها است.
دليل قرآن مبنی بر معذب شدن ابناء الله
برهاني كه قرآن كريم براي ابطال اين داعيه دارد اين است كه اگر شما مقرّب نزد خدا بوديد و به منزله فرزند او به شمار ميآمديد و محبوب او بوديد، نبايد معذّب باشيد و چون معذّب بوديد يا معذّب ميشويد پس با ديگران فرق نداريد که اين بر اساس يك قياس استثنايي قابل تقرير است كه اگر شما محبوب و مقرب نزد خدا ميبوديد نبايد معذّب ميشديد، لكن چون معذّب شديد پس مقرب نيستيد.
سابقه مسخ يهوديها هست كه فرمود: ﴿كُونُوا قِرَدَةً خَاسِئِينَ﴾[5] ﴿أو نَلْعَنَهُمْ كَمَا لَعَنَّا أَصْحَابَ السَّبْتِ﴾[6] و مانند آن است که اين عذاب اگر عذاب دنيايي باشد كاملاً قابل احتجاج است، براي اينكه اينها معذّب شدند و همچنين مسلّط بودن ستمگراني نظير بختالنصر و مانند آن بر اينها دليل بر آن است كه اينها معذّب شدند و اگر مربوط به قيامت باشد، اين استدلال وقتي تام است كه آنها قبول بكنند که در قيامت مورد عذاب الهي قرار ميگيرند؛ ولي اگر آنها خود را در قيامت منزه از تعذيب الهي بپندارند اين برهان ناتمام است؛ ولي آنها قبول دارند كه در قيامت معذّب ميشوند؛ منتها مدت كم معذّب ميشوند.
قرآن درباره اين دو پيام دارد: يكي اينكه شما چون اصل عذاب را قبول كرديد پس مقرب نيستيد و اينكه ادعا داريد كه اين مدت عذاب ما كم است اين مدّعايتان مبرهن نيست، پس آنچه را كه اقرار داريد اقرارتان نافذ است و آنچه را كه ادعا داريد ادعايتان مبرهن نيست. شما ميگوييد که خداوند در قيامت ما را به مدت كم عذاب ميكند، حالا يا منظورشان از اين مدت كم همان چهل روزي است كه به گوساله پرستي تن در دادند يا غير آن؛ ولي اصلش را قبول دارند و ميگويند که خداوند ما را در قيامت به چند روز عذاب ميكند نه بيش از آن: ﴿لَنْ تَمَسَّنَا النَّارُ إِلاّ أَيَّاماً مَعْدُودَةً﴾[7] .
بيان دو تحليل در تقليل عذاب يهوديان
اين سخن ايشان به دو امر تحليل ميشود: يكي اقرار است و يكي ادّعا؛ اقرارشان به اصل تعذيب است كه خداوند ما را عذاب ميكند و ادعاي آنها اين است كه اين مدت كم است؛ يعني مثلاً بيش از چند روز ما را عذاب نميكند يا چهل روز مثلاً ما را عذاب ميكند. قرآن كريم بر اين اقرار اينها تكيه ميكند براي اينكه اقرار عاقل نافذ است و بر داعيه آنها تكيه ميكند و ميگويد داعيهتان را با دليل محكم بكنيد و برهان اقامه كنيد. پس اصل عذاب را چون آنها قبول دارند قرآن ميفرمايد كه خدا به پيغمبر ميفرمايد كه ﴿قُلْ فَلِمَ يُعَذِّبُكُم بِذُنُوبِكُم﴾ که اگر منظور از اين تعذيب عذاب دنيا باشد اين احتجاج تام است و اگر منظور عذاب آخرت باشد باز اين استدلال تام است، چون آنها پذيرفتند كه معذّباند.
بنابراين اگر راجع به عذاب دنيا باشد آن جريان مسخ و قرده شدن[8] و امثال ذلك محقّق شد و قابل احتجاج است و اگر منظور عذاب آخرت باشد برابر اقرار اينها احتجاج تام است و اما اينكه گفتند ﴿لَن تَمَسَّنَا النَّارُ إِلاّ أَيَّامَاً مَعْدُودَةٍ﴾[9] .
اساس تقوی در يکسان بودن اقوام
آنجا قرآن كريم ميفرمايد كه شما ميثاقي از خدا داريد كه خداوند شما را بيش از چند روز عذاب نميكند؟! دليلتان را اقامه كنيد! پس اين بيان يهوديها به دو امر منحل ميشود: يكي اقرار به اصل عذاب يكي ادعا به محدود بودن عذاب؛ اصل عذاب را قرآن كريم در همين آيهٴ هيجده سورهٴ «مائده» محور استدلال قرار ميدهد و ميفرمايد: ﴿قُلْ فَلِمَ يُعَذِّبُكُم بِذُنُوبِكُم﴾ و اما محدود بودن آن عذاب را كه يك ادعاست و دليل طلب ميكند، قرآن از آنها برهان ميخواهد كه ﴿أَتَّخَذْتُمْ عِنْدَ اللّهِ عَهْدَاً فَلَنْ يُخْلِفَ اللّهُ عَهْدَهُ﴾[10] ؛ آيا از خدا ميثاقي گرفتيد كه شما را بيش از چند روز عذاب نكند يا افترا ميبنديد؟
بعد از اينكه فرمود: ـ يعني در همين آيهٴ هيجده سورهٴ «مائده» ـ ﴿قُلْ فَلِمَ يُعَذِّبُكُم بِذُنُوبِكُم﴾، آنگاه ميفرمايد: ﴿بَلْ أَنْتُم بَشَرٌ مِمَّنْ خَلَقَ﴾؛ شما بشري هستيد از مخلوقات الهي و با ديگران هيچ فرقي نداريد. همان خطوط كلي كه افراد با آن خطوط ارزيابي ميشوند و همان اصول كلي كه گروهها و شعب با آن اصول ارزيابي ميشوند افرادتان مانند افراد ديگر و اقوام شما مانند اقوام ديگر ارزيابي ميشوند: ﴿بَلْ أَنْتُم بَشَرٌ مِمَّنْ خَلَقَ﴾ بر اساس ﴿إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِندَ اللَّهِ أَتْقَاكُمْ﴾[11] ؛ هر كه باتقواتر بود نزد خدا مكرمتر است، پس ﴿بَلْ أَنْتُم بَشَرٌ مِمَّنْ خَلَقَ يَغْفِرُ لِمَن يَشَاءُ وَيُعَذِّبُ مَن يَشَاءُ﴾؛ خداوند هر كه را بخواهد ميآمرزد و هر كه را بخواهد عذاب ميكند، البته چون مشيّت او برابر حكمت اوست او حكيمانه عذاب ميكند و حكيمانه ميآمرزد و كسي كه مستحق رحمت باشد از عفو الهي برخوردار است و مغفور است و كسي كه مستحق عذاب باشد گرفتار كيفر الهي خواهد شد: ﴿يَغْفِرُ لِمَن يَشَاءُ وَيُعَذِّبُ مَن يَشَاءُ وَلِلّهِ مُلْكُ السَّماوَاتِ وَالأرْضِ وَمَا بَيْنَهُمَا﴾؛ آنچه در نظام آفرينش است مُلك و مِلك الهي است؛ هم خدا نسبت به او مالك است و هم خدا نسبت به او ملك و شما هم جزء اين موجودات سماوات و ارض ﴿وَمَا بَيْنَهُمَا﴾ هستيد و مملوك خداييد و هيچ فرقي هم با ديگران نداريد: ﴿وَلِلّهِ مُلْكُ السَّماوَاتِ وَالأرْضِ وَمَا بَيْنَهُمَا وَإِلَيْهِ الْمَصِيرُ﴾.
فرق بين <صير> و <مسير>
مبدئيت آن را اثبات ميكند و منتها بودن هم اين را تثبيت ميكند كه صيرورتِ همه به طرف خداست و نه تنها صير همه به طرف خداست بلكه صيرورتِ همه هم به طرف خداست. در بحثهاي قبل هم مشخص شد كه بين مسير با سين و مصير با صاد خيلي فرق است و در اين قسمتها آمده است كه ﴿وَإِلَيْهِ الْمَصِيرُ﴾؛ تحول همه به سوي ذات اقدس الهي است.
نظر امين الاسلام و فخررازی درباره شأن نزول آيه
مطلبي را مرحوم امينالاسلام در مجمع[البيان] و فخر رازي هم در تفسيرش آن را ياد كرده و آن اين است كه اين ﴿وَقَالَتِ الْيَهُودُ وَالنَّصَارَي نَحْنُ أَبْنَاءُ اللّهِ وَأَحِبَّاؤُهُ﴾ شأن نزولي دارد که شأن نزول آن اين است كه گروهي از اهل كتاب به محضر پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) مشرف شدند که حضرت با آنها احتجاج كرد و با لجاج و عناد داشتند برميگشتند و به پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) در قبال انذار الهيِ او گفتند كه ما را نترسان! چون پيغمبر فرمود كه اين حق است و هر كه از او اعراض كند به عذاب الهي گرفتار ميشود و آنها گفتند که «لا تخوفنا»؛ ما را نترسان و تخويفمان نكن و ما را خائف نكن براي اينكه ﴿نَحْنُ أَبْنَاءُ اللّهِ وَأَحِبَّاؤُهُ﴾[12] . در اين زمينه آيه نازل شده است كه ﴿وَقَالَتِ الْيَهُودُ وَالنَّصَارَي نَحْنُ أَبْنَاءُ اللّهِ وَأَحِبَّاؤُهُ﴾ و بعد ﴿قُلْ فَلِمَ يُعَذِّبُكُم بِذُنُوبِكُمْ﴾ تا آخر آيه که اين شأن نزولش و درباره اين شأن نزول است كه ميتوان گفت گرچه آنها كه اين سخن را گفتند كه ﴿نَحْنُ أَبْنَاءُ اللّهِ وَأَحِبَّاؤُهُ﴾ يك گروه خاصي بودند كه با پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) محاجّه داشتند؛ ولي چون اين حرف را ساير يهوديها و مسيحيها ميپذيرند لذا قرآن كريم اين حرف را به همه يهود و مسيحي نسبت داد.
بنابراين بين آيهٴ هيجده و آيهٴ هفده از اين جهت خيلي فرق است: در آيهٴ هفده نفرمود که مسيحيها ميگويند: ﴿إِنَّ اللّهَ هُوَ الْمَسِيحُ ابْنُ مَرْيَمَ﴾، بلکه فرمود آنها كه گفتند: ﴿إِنَّ اللّهَ هُوَ الْمَسِيحُ ابْنُ مَرْيَمَ﴾ آنها كافرند و مشابهش هم در آيات ديگر سورهٴ «مائده» است[13] و اما در آيه هيجده که فرمود مسيحيها ميگويند: ﴿نَحْنُ أَبْنَاءُ اللّهِ وَأَحِبَّاؤُهُ﴾ و يهوديها هم ميگويند ﴿نَحْنُ أَبْنَاءُ اللّهِ وَأَحِبَّاؤُهُ﴾، سرّش آن است كه برابرِ آن شأن نزولي كه نقل كردند[14] گرچه اين حرف را گروهي معيّن در محضر پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) عرض كردند ولي چون مورد قبول ساير اقوام يهوديت و مسيحيت است قرآن كريم به همه اينها اسناد داد.
در آيهٴ هفده هم نفرمود که مسيحيها اينچنين ميگويند، بلکه فرمود كساني كه گفتند: ﴿إِنَّ اللّهَ هُوَ الْمَسِيحُ ابْنُ مَرْيَمَ﴾ اينها كافرند و در آيات ديگر هم كه آيات پاياني همين سورهٴ مباركهٴ «مائده» بود آنجا هم همين بود و هر جا كه سخن از ﴿الَّذِينَ﴾ است معلوم ميشود كه قرآن به همه آنها اسناد نداد و اما آن سخني كه براي همه آنهاست معلوم ميشود که يا همه گفتند و يا همه راضي بودند.
فرق بين آيه 73 و آيه 18 سوره مائده
مثلاً در آيهٴ ٧٢ و ٧٣ همين سورهٴ مباركهٴ «مائده» كه به خواست خدا بعداً بحث ميشود اين است که ﴿لَقَدْ كَفَرَ الَّذِينَ قَالُوا إِنَّ اللّهَ هُوَ الْمَسِيحُ ابْنُ مَرْيَمَ وَقَالَ الْمَسِيحُ يَا بَنِي إِسْرَائِيلَ اعْبُدُوا اللّهَ رَبِّي وَرَبَّكُمْ﴾ و در آيهٴ ٧٣ اين است كه ﴿لَقَدْ كَفَرَ الَّذِينَ قَالُوا إِنَّ اللّهَ ثَالِثُ ثَلاَثَةٍ﴾؛ ولي در آيهٴ هيجده سورهٴ «مائده» فرمود: ﴿قَالَتِ الْيَهُودُ وَالنَّصَارَي نَحْنُ أَبْنَاءُ اللّهِ وَأَحِبَّاؤُهُ﴾. بين اين دو آيه خيلي فرق است و سرّش آن است كه قائل به تثليث همه مسيحيها نبودند و قائل به الوهيت مسيح همه مسيحيها نبودند و قائل به بنوّت مسيح همه مسيحيها نبودند.
بنابراين حرف هر كسي را قرآن كريم به همانها اسناد داد و اما مسئله نژاد برتر بودن را همه مسيحيها داشتند و مسئله نژادپرستي را همه يهوديها داشتند، لذا ذات اقدس الهي درباره مسئله نژاد برتر بودن فرمود که حرف مسيحيها و يهوديها اين است كه ﴿نَحْنُ أَبْنَاءُ اللّهِ وَأَحِبَّاؤُهُ﴾؛ ولي درباره تثليث يا فرزند خدا بودن يا اله بودن اين را به همه آنها اسناد نميدهد؛ در آيه هفده سورهٴ «مائده» و همچنين آيهٴ ٧٢ و ٧٣ سورهٴ «مائده» ميفرمايد: ﴿لَقَدْ كَفَرَ الَّذِينَ قَالُوا﴾ كذا که از اين جهت فرق است.
جهانی بودن رسالت پيامبر (ص)
در آيهٴ 19 [سوره مائده] عنوان ميشود تا تتمهاش به خواست خدا براي نوبت بعد اين است كه ﴿يَا أَهْلَ الْكِتَابِ قَدْ جَاءَكُمْ رَسُولُنَا يُبَيِّنُ لَكُمْ عَلَي فَتْرَةٍ مِنَ الرُّسُلِ أَن تَقُولُوا مَا جَاءَنَا مِنْ بَشِيرٍ وَلاَ نَذِيرٍ فَقَدْ جَاءَكُمْ بَشِيرٌ وَنَذِيرٌ وَاللّهُ عَلَي كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ﴾ که اين يك سرفصلي است که فرمود كه اي اهل كتاب اعم از مسيحيها و يهوديها! فرمود آن روزي كه سخن از وحي و نبوت نبود و پيغمبر اسلام(صلّي الله عليه و آله و سلّم) در دوران فَترت قيام كرد و پيام ما را به شما رساند كه مبادا شما بگوييد که حجت الهي براي ما بالغ نشده است و از طرف خدا بشير و نذيري نيامده، بلكه پيغمبري را مبعوث كردم به طرف شما كه هم مبشّر باشد در برابر فضايل و هم منذر باشد در برابر رذايل. اين سخن نشان ميدهد كه پيغمبر اسلام(صلّي الله عليه و آله و سلّم) مخصوص عرب نبود و درباره خصوص قوم قريش و امثال ذلك رسالت نداشت، گرچه ﴿يَاقَوْمِ﴾ يا ﴿أَنذِرْ عَشِيرَتَكَ الأقْرَبِينَ﴾[15] و مانند آن آمده است، بلكه براي همه جهانيان رسالت دارد که از اين آيه البته جهاني بودن رسالت استفاده نميشود و از آيات ديگر استفاده ميشود؛ اما از اين آيه استفاده ميشود كه همانطوري كه موسي و عيسي(عليهما السّلام) مبعوث شدند تا بنياسرائيل را به حق دعوت كنند وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) هم مبعوث شده است براي اينكه آنها را هم به توحيد دعوت كند، لذا فرمود: ﴿يَا أَهْلَ الْكِتَابِ قَدْ جَاءَكُمْ رَسُولُنَا يُبَيِّنُ لَكُمْ عَلَي فَتْرَةٍ مِنَ الرُّسُلِ﴾؛ در دورهاي كه هيچ پيامبري نيامده بود اين پيامبرِ ما مبعوث شده است که ﴿أَن تَقُولُوا﴾؛ يعني «لئلا تقولوا»؛ مبادا اينچنين بهانهاي را بگيريد و بگوييد: ﴿مَا جَاءَنَا مِنْ بَشِيرٍ وَلاَ نَذِيرٍ﴾، بلكه ﴿فَقَدْ جَاءَكُمْ بَشِيرٌ وَنَذِيرٌ وَاللّهُ عَلَي كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ﴾[16] .
«و الحمد لله رب العالمين»