73/09/01
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: تفسیر/سوره مائده/آیه 17
﴿لَقَدْ كَفَرَ الَّذِينَ قَالُوا إِنَّ اللّهَ هُوَ المَسِيحُ ابْنُ مَرْيَمَ قُلْ فَمَن يَمْلِكُ مِنَ اللّهِ شَيْئاً إِنْ أَرَادَ أَنْ يُهْلِكَ المَسِيحَ ابْنَ مَرْيَمَ وَأُمَّهُ وَمَن فِي الأَرْضِ جَمِيعاً وَلِلّهِ مُلْكُ السَّماوَاتِ وَالأَرْضِ وَمَا بَيْنَهُمَا يَخْلُقُ مَا يَشَاءُ وَاللّهُ عَلَي كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ﴾ (۱۷)
در آيهٴ دوازده سورهٴ مباركهٴ «مائده» پيماني كه خداوند از بنياسرائيل گرفت اعم از يهود و نصاري، به نحو اجمال ذكر فرمود و بعد جريان يهود را تا حدودي مبسوط ذكر فرمود و همچنين جريان مسيحيها را و دوباره جريان يهود و مسيح را به سبك ديگر بيان ميفرمايد.
پيمانشکنی برخی اهل کتاب درباره احکام فرعی و اصول اعتقادی
ميفرمايد که اينها نه تنها نقض عهد كردند درباره احكام فرعي، بلكه درباره اصول اعتقادي هم نقض عهد كردند؛ يك وقت سخن از رباخواري و ماهيگيريِ روز شنبه و امثال اينها مطرح است که اينها نقض عهد است در فروع دين و يك وقت قائل به تثليث شدن يا قائل به حلول و اتحاد شدن يا قائل به الهيّت مسيح شدن كه بدتر از تثليث و بدتر از حلول است، اين هم نقض عهد است. اين سخناني كه از مسيحيها نقل شده است، البته گروهي از اهل انجيل مستثنا هستند، چه اينكه گروهي از اهل تورات هم مستثنا بودند، همواره در بين ملت يك گروه كمي هستند، كه حق را ميشناسند و ميپذيرند و قرآن كريم حقشناسي ميكند نسبت به آن گروه اندك و همواره آن گروه اندك را استثنا ميكند؛ ولي غير از آن گروهي كه به توحيد ماندهاند عدهاي درباره عيساي مسيح(سلام الله عليه) غلو كردند.
اينها يا سه گروهاند يا همان يك گروهاند كه سه حرف را در مقاطع سهگانه دارند: عدهاي قائل به تثليثاند كه ميگويند: {ان الله ثالث ثلاثه}[1] ، عدهاي قائلاند به اينكه مسيح فرزند خداست[2] و عدهاي قائلاند به اينكه خدا همان مسيح است. در اين آيه محل بحث سورهٴ «مائده» يعني آيهٴ هفده فرمود که آنها كه ميگويند خدا همان مسيح است كافر است، چه اينكه در همين سورهٴ مباركهٴ «مائده» آيهٴ 72 و 73 كه به خواست خدا بعداً بحث ميشود آنجا هم درباره تثليث و {ابنالله} بودن مسيح سخن به ميان آمده است. در آيهٴ 72 سورهٴ «مائده» دارد كه ﴿لَقَدْ كَفَرَ الَّذِينَ قَالُوا إِنَّ اللّهَ هُوَ الْمَسِيحُ ابْنُ مَرْيَمَ﴾ و در آيهٴ 73 دارد كه ﴿لَقَدْ كَفَرَ الَّذِينَ قَالُوا إِنَّ اللّهَ ثَالِثُ ثَلاَثَةٍ﴾، چه اينكه در سورهٴ «توبه» از عيساي مسيح(سلام الله عليه) به عنوان فرزند خدا ياد كردهاند؛ آيهٴ سي سورهٴ مباركهٴ «توبه» اين است: ﴿وَقَالَتِ الْيَهُودُ عُزَيْرٌ ابْنُ اللّهِ وَقَالَتِ النَّصَارَي الْمَسِيحُ ابْنُ اللّهِ﴾.
بيان اقوال مسيح درباره خدا
بنابراين اين سه قول از مسيحيه نقل شده است: عدهاي از او به عنوان {ابنالله} ياد كردهاند، عدهاي به عنوان اينكه خدا {ثالثٌ ثلاثه} است ياد كردهاند و عدهاي به عنوان اينكه خدا همان مسيح است ياد كردهاند. به هر تقدير چه يك گروه سه حرف داشته باشند و چه سه گروه اين سه حرف را بزنند كه ظاهر همين است، هر سه محال است و باطل.
دليل اول: ابطال فرزند بودن مسيح برای خدا
اما آنچه كه فعلاً در آيهٴ هفده سورهٴ «مائده» محل بحث است اين است كه فرمود آنها كه ميگويند خدا همان مسيح است يعني خدا را مسيح دانستند و گفتند خدا همين عيسي است، از چند راه سخنان آنها باطل است:
اوّل مسيح ابن مريم است و فرزند كسي است، در حالي كه خدا ﴿لَمْ يَلِدْ وَ لَمْ يُولَدْ﴾[3] است که اين براساس شكل ثاني الوهيتِ مسيح ابطال خواهد شد، چون خداوند ﴿لَمْ يَلِدْ وَلَمْ يُولَدْ﴾ است و مسيح يولد است، پس او خدا نخواهد بود، لذا در نوع مواردي كه سخن از عيسي است يا سخن از مسيح است اين برهان در كنار او ذكر ميشود كه {عيسي ابن مريم}[4] يا {المسيح بن مريم} و مانند آن كه هم جلوي افراط افراطيون مسيحيت را بگيرد. و هم جلوي تفريط تفريطيون يهوديت را بگيرد آنهايي كه مسيح(سلام الله عليه) را احياناً ناپاكزاده ميدانند، ايشان ميفرمايد که نه، ابن مريم است و آنها كه درباره عيسي غلو كردند و او را ابن الله دانستند فرمود که اين سخن هم باطل است {عيسي بن مريم} است که اين دليل اوّل است. پس الله مسيح نيست به همين برهان قرآني كه ياد شده است.
دليل دوم: يکسان بودن عيسای مسيح و مادرش مريم با ساير افراد
دليل دوم: فرمود که عيساي مسيح و مادرش مريم با ساير افراد در اين حكم يكساناند كه حيات و مماتشان در اختيار خداست و خدا اگر اينها را بخواهد از بين ببرد احدي توانايي مقاومت ندارد، نه خود آنها ميتوانند مقاومت كنند و نه كسي ميتواند مقاومت كند. اين سخن را قرآن وقتي گفته است كه ساليان متمادي و چند قرن از رحلت مريم(عليها السلام) گذشت و همچنين چند قرن از رحلت مسيح گذشت بنابر اينكه مسيح رحلت كرده باشد؛ اما بنابر اينكه رحلت نكرده باشد ﴿إِنِّي مُتَوَفِّيكَ وَرَافِعُكَ إِلَيَّ﴾[5] و از كلمه رفع مثلاً ما خيال بكنيم كه تَوَفّي به معناي در گذشت و امثال ذلك نيست، به هر تقدير اين قرآن در وقتي نازل شده است كه مريم در قرون متمادي رحلت كرده است؛ ولي قرآن اصل برهان را دارد اقامه ميكند و ميفرمايد که خدا كسي است كه نشود در برابر او مقاومت كرد که اين معناي {الله} است و اين صفت فقط در اختيار خداي يگانه و يكتاست.
اما عيساي مسيح و همچنين مادرش مريم(عليهما السلام) مانند افراد عادياند و حيات اينها به دست خداست و اماته و اهلاك اينها به دست خداست و خدا اگر بخواهد اينها را از بين ببرد چه قدرتي ميتواند در قبال خدا مقاومت كند؟! اين براساس قياس استثنايي تقرير ميشود که اگر مسيح خدا بود ممكن نبود او را از بين برد، لكن او را ميشود از بين برد پس او خدا نيست و اگر مريم قداست الوهي ميداشت، مقدور نبود كه او را از بين ببرند، لكن او را اهلاك كردند پس او قداست الوهي ندارد. ساير مردم هم اين چنيناند که فرمود عيساي مسيح از آن جهت كه موجودي است ممكن و مخلوق و مريم(عليها السلام) از آن جهت كه موجودي است ممكن و مخلوق، مانند ساير افرادند و هيچ فرقي ندارند در اين جهت و در اصل اينكه اينها مخلوقاند و مربوباند و ممكناند و محتاج به خالق و رب و واجباند هيچ فرقي بين عيسي و مريم(عليهما السلام) و ساير افراد عادي نيست.
﴿قُلْ فَمَن يَمْلِكُ﴾؛ يعني اين چنين با آنها استدلال بكن که ﴿قُلْ فَمَن يَمْلِكُ مِنَ اللّهِ شَيْئاً إِنْ أَرَادَ أَنْ يُهْلِكَ الْمَسِيحَ ابْنَ مَرْيَمَ وَأُمَّهُ وَمَن فِي الأرْضِ جَمِيعاً﴾؛ اگر خدا بخواهد اينها را از بين ببرد چه كسي جلوي نفوذ اراده الهي را ميگيرد و چيزي را از خدا سلب ميكند و قدرت خدا را و اراده خدا را مالك ميشود؟ هيچ كس. الآن سخن در اين نيست كه حالا كسي بگويد مريم رحلت كرده است، حالا بر فرض مريم زنده باشد و سخن در اين نيست كه حالا عيسي رحلت كرده يا عروج كرده، حالا عروج نكرده يا رحلت نكرده به هر صورت آيا ميشود او را از بين برد يا نه؟ بله، به همان دليل كه او را خداوند آفريد.
دليل سوم: فرزند خدا نبودن مريم و عيسی
بنابراين گاهي از اِماته اينها استدلال ميشود و گاهي از احياي اينها استدلال ميشود که آن احيا برهان سوم است كه در ذيل آيه ذكر شده است. بنابراين همان طوري كه ساير افراد نه خدايند، نه ثالث ثلاثهاند و نه فرزند خدا، مريم و عيسي(عليهما السلام) هم نه {ثالثٌ ثلاثه}[6] اند، نه خدايند و نه فرزند خدا، هيچ كدامشان نيستند؛ ﴿قُلْ فَمَن يَمْلِكُ مِنَ اللّهِ شَيْئاً إِنْ أَرَادَ أَنْ يُهْلِكَ الْمَسِيحَ ابْنَ مَرْيَمَ﴾ که باز وقتي نام مسيح(عليه السلام) را ميبرد ميگويد او پسر مريم است ﴿وَأُمَّهُ وَمَن فِي الأرْضِ جَمِيعاً﴾ (اين دو برهان).
مملوک خدا بودن عيسی و مادرش مريم
برهان سوم؛ ﴿وَلِلّهِ مُلْكُ السَّماوَاتِ وَالأرْضِ وَمَا بَيْنَهُمَا﴾، پس آن كه هلاكت پذير است او خدا نيست، همانطوري كه شماها كه افراد عادي هستيد نه خدائيد، نه جزء ثالث ثلاثهايد و نه فرزند خدا، چون هلاكت پذيريد، آن دو نفر هم مثل شما هستند. برهان سوم اين است كه همانطوري كه شما مملوك خداييد، لذا نه خداييد، نه ثالث ثلاثة و نه فرزند خدا، عيسي و مادرش(عليهما السلام) هم مملوك خدايند نه ثالث ثلاثه در آنها درست است نه الوهيت و نه فرزند خدا ﴿وَلِلّهِ مُلْكُ السَّماوَاتِ وَالأرْضِ وَمَا بَيْنَهُمَا﴾.
معمولاً قرآن كريم از مجموعهٴ نظام آفرينش به عنوان سماوات و ارض ذكر ميكند و كمتر از «ما ﴿بَيْنَهُمَا﴾» و مانند آن ياد ميكند، مگر اينکه نكتهاي در كار باشد كه موجودات آسماني را جدا نام ببرد يا موجودات زميني را جدا نام ببرد يا ﴿مَا بَيْنَهُمَا﴾ را هم جدا نام ببرد و چون اينجا نكتهاي در كار بود لذا فرمود {مُلكُ السَّماواتِ وَ الارضِ وَمَا بَيْنَهُمَا﴾ براي خداست و اگر ﴿وَمَا بَيْنَهُمَا﴾ را اضافه نميفرمود ممكن بود كسي توهم كند كه عيسي و مريم(عليهما السلام) نه جزء آسماناند و نه جزء زمين، بلکه اينها جزء موجوداتي هستند كه بين السماء و الارضاند؛ نه زميناند و نه آسمان، بلكه زير آسمان و روي زمين زندگي ميكنند. براي اينكه چنين توهمي پيش نيايد تصريح فرمود که ملك آسمانها و زمين و هر چه كه بين آسمان و زمين است مُلك خداست و مملوك خدا نيست و اينها مملوكاند برابر اين شكل اوّل، پس اينها خدا نيستند؛ عيسي و مادرش مثل ساير موجودات مملوك خدايند و هيچ مملوكي خدا نيست، پس اينها خدا نيستند (اين هم برهان سوم).
برهان چهارم اين است كه ﴿يَخْلُقُ مَا يَشَاءُ﴾؛ خداوند گاهي به طور متعارف افراد را از پدر و مادر ميآفريند، گاهي هم به طور غير متعارف كسي را از مادر بدون پدر ميآفريند مثل عيسي(سلام الله عليه) و گاهي هم به عنوان غير متعارف فردي را بدون پدر و مادر ميآفريند مثل آدم و حوا(عليهما السلام). در سورهٴ «آلعمران» اين بحثش قبلاً گذشت كه ذات اقدس الهي به پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرمود: با اينها احتجاج بكن و بگو ﴿إِنَّ مَثَلَ عِيسَي عِندَ اللّهِ كَمَثَلِ آدَمَ خَلَقَهُ مِن تُرَابٍ ثُمَّ قَالَ لَهُ كُن فَيَكُونُ﴾[7] ؛ فرمود که شما اگر درباره عيسي مردّديد، درباره آدم و حوا كه ترديدي نداريد، چطور درباره آدم(سلام الله عليه) ميپذيريد كه خداوند او را بدون پدر و مادر آفريد، درباره عيسي هم بپذيريد! اينكه آسانتر است ﴿إِنَّ مَثَلَ عِيسَي عِندَ اللّهِ كَمَثَلِ آدَمَ خَلَقَهُ مِن تُرَابٍ ثُمَّ قَالَ لَهُ كُن فَيَكُونُ﴾[8] .
دليل چهارم: مخلوق بودن عيسی
بنابراين متعارف بر اين است كه افراد از پدر و مادر خلق ميشوند و گاهي برخلاف متعارف كسي از مادر بدون پدر خلق ميشود مثل عيسي(عليه السلام) و گاهي هم بدون پدر و مادر خلق ميشود مثل آدم(سلام الله عليه)، لذا اين برهان چهارم است که فرمود: ﴿يَخْلُقُ مَا يَشَاءُ﴾؛ عيسي مخلوق است و هيچ مخلوقي خالق نيست پس عيسي خالق نيست؛ مادرش مخلوق است و هيچ مخلوقي خالق نيست پس مادرش مخلوق است و خالق نيست. تثليث چه درباره عيسي، چه درباره مريم و چه درباره هر موجود ديگري مستحيل است.
برهان نهايي آن است كه ﴿وَاللَّهُ عَلَي كُلِّ شَيءٍ قَدِيرٌ﴾؛ خدا آن است كه قدرت نامتناهي داشته باشد و عيساي مسيح قدرت او مثل وجود او متناهي است و اگر چيزي وجودش محدود بود وصفش كه نامحدود نخواهد شد. او در يك عصري نبود و در عصر ديگري هم رخت بربندد و به هر تقدير از بين ميرود، حالا يا الآن رحلت كرده است يا در رجعت رحلت ميكند و در هر صورت مردني است: ﴿وَ ما جَعَلْنا لِبَشَرٍ مِنْ قَبْلِكَ الْخُلْدَ﴾[9] و ﴿كُلُّ نَفْسٍ ذَائِقَةُ الْمَوْتِ﴾[10] که اين جزء قضاي الهي است و در هر صورت يا قبلاً رحلت كرده است يا بعداً رحلت ميكند. كسي كه مرگ به سراغ او ميآيد هستيِ او محدود است و اگر هستيِ او محدود بود وصفِ او هم محدود است و علم و قدرتش هم محدود خواهد بود، در حالي كه خدا آن است كه قدرتش نامحدود باشد. اين برهان اخير باز بر اساس شكل ثاني تنظيم ميشود و بر اساس شكل اوّل هم تنظيم ميشود كه عيسي محدود است و هيچ محدودي خدا نيست پس عيسي خدا نيست: ﴿وَاللّهُ عَلَي كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ﴾.
همين معنا به صورتهاي ديگر در همين سورهٴ مباركهٴ «مائده» بيان شد؛ در آيهٴ 72 و 73 سورهٴ مباركهٴ «مائده» اين چنين است: ﴿لَقَدْ كَفَرَ الَّذِينَ قَالُوا إِنَّ اللّهَ هُوَ الْمَسِيحُ ابْنُ مَرْيَمَ﴾؛ در آن آيه، گذشته از برهان عقلي به برهان نقلي هم استدلال ميشود و ميفرمايد که خود مسيح ميگويد من خدا نيستم و شما او را كه صادق ميدانيد: ﴿لَقَدْ كَفَرَ الَّذِينَ قَالُوا إِنَّ اللّهَ هُوَ الْمَسِيحُ ابْنُ مَرْيَمَ وَقَالَ الْمَسِيحُ يَابَنِي إِسْرَائِيلَ اعْبُدُوا اللّهَ رَبِّي وَرَبَّكُمْ﴾؛ شما او را كه صادق ميدانيد، بنابراين اين ميشود برهان نقلي و تمسك به قول معصومي كه مورد پذيرش طرفين است اين يك نقلي است كه تكيهگاه عقلي دارد.
ابطال الوهيت مسيح بوسيله برهان نقلی
بنابراين با چند برهان در آيهٴ هفده سورهٴ «مائده» كه محل بحث است الوهيت مسيح را ابطال فرمود که در آيهٴ 72 و همچنين در آيهٴ 73 بخشي از آن با برهان نقلي الوهيت مسيح ابطال ميشود که فرمود: ﴿وَقَالَ الْمَسِيحُ يَابَنِيإِسْرَائِيلَ اعْبُدُوا اللّهَ رَبِّي وَرَبَّكُمْ إِنَّهُ مَن يُشْرِكْ بِاللّهِ فَقَدْ حَرَّمَ اللّهُ عَلَيْهِ الْجَنَّةَ وَمَأْوَاهُ النَّارُ وَمَا لِلظَّالِمِينَ مِنْ أَنْصَارٍ﴾ و در آيهٴ 73 همان سورهٴ «مائده» فرمود: ﴿لَقَدْ كَفَرَ الَّذِينَ قَالُوا إِنَّ اللّهَ ثَالِثُ ثَلاَثَةٍ وَمَا مِنْ إِلهٍ إِلاّ إِلهٌ وَاحِدٌ وَإِن لَمْ يَنْتَهُوا عَمَّا يَقُولُونَ لَيَمَسَّنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْهُمْ عَذَابٌ أَلِيمٌ﴾؛ فرمود که الهيّت كثرت بردار نيست؛ چون امر نامتناهي كه تعدّدپذير نيست و شرك هم برهان پذير نخواهد بود.
در آيات پايانی سورهٴ «مائده» يعني آيهٴ 116 اينچنين فرمود كه در قيامت خداوند به مسيح اين چنين ميگويد: ﴿وَإِذْ قَالَ اللّهُ يَاعِيسَي ابْنَ مَرْيَمَ ءَأَنْتَ قُلْتَ لِلنَّاسِ اتَّخِذُونِي وَأُمِّيَ إِلهَيْنِ مِن دُونِ اللّهِ﴾ که خدا احتجاج ميكند و فرمود اين مردم حرفشان يا بايد به عقل متّكي باشد يا به نقل و اينهايي كه گفتند خدا مسيح است يا گفتند خدا ثالث ثلاثه است يا گفتند عيسي ابن الله است[11] ، اين حرفها را يا عقل بايد بپذيرد يا نقل بايد امضا كند؛ عقل كه ابطال كرده است طبق آن چند برهان ياد شده و دليل نقلي هم ندارند ئ اينها از پيغمبر كه چنين حرفي را نشنيدند، لذا گاهي خود پيغمبر آنها را تخطئه ميكند و گاهي خداوند در صحنه احتجاج و در حضور همه به مسيح(سلام الله عليه) ميفرمايد: تو به اينها گفتي كه من و مادرم خداييم؟ عيسي عرض ميكند که هرگز! تو كه ميداني من جز بندگي تو پيام ديگری نياوردم.
بنابراين دست مشركين از مسيحيت از هر برهاني تهي است و نه دليل عقلي دارند نه دليل نقلي: ﴿وَإِذْ قَالَ اللّهُ﴾ که همان آيهٴ 116 سورهٴ «مائده» است: ﴿وَإِذْ قَالَ اللّهُ يَاعِيسَي ابْنَ مَرْيَمَ ءَأَنْتَ قُلْتَ لِلنَّاسِ اتَّخِذُونِي وَأُمِّيَ إِلهَيْنِ مِن دُونِ اللّهِ قَالَ سُبْحَانَكَ مَا يَكُونُ لِي أَنْ أَقُولَ مَا لَيْسَ لِي بِحَقٍّ﴾؛ چيزي كه باطل است من حق گفتن آن را ندارم: ﴿مَا يَكُونُ لِي أَنْ أَقُولَ مَا لَيْسَ لِي بِحَقٍّ﴾؛ چيزي كه حق نيست من حق گفتن آن را ندارم ﴿إِن كُنتُ قُلْتُهُ فَقَدْ عَلِمْتَهُ﴾؛ اگر گفته بودم شما يقيناً ميدانستي، چرا؟ براي اينكه ﴿تَعْلَمُ مَا فِي نَفْسِي وَلاَ أَعْلَمُ مَا فِي نَفْسِكَ﴾؛ آنچه در جان من است چه بگويم و چه نگويم شما ميدانيد؛ ولي آنچه را كه شما ميدانيد ما نميدانيم.
در مطوّل كه از كتابهاي لطيف ادبي است گرچه لازم نيست كسي كه درسهاي عادي ميخواند آن را بخواند؛ ولي براي خود حوزه كه اديبپرور باشد و مدرسپرور باشد خواندن مطوّل لازم است، چون از اين كتابهاي عميق ادبي است و از اين كتابهاي ادبي عادي چيزي بر نميآيد كه انسان آن لطايف ادبي قرآن را درك كند. به هر تقدير شما در مطوّل لابد ديديد و ميبينيد كه گاهي به عنوان مشاكله، البته ظريفتر و ضعيفترش در مختصر [المعاني] است؛ اما آن عمق استدلال در اينجاها نيست که گاهي كلمهاي به صورت مشاكله ياد ميشود و بعد مثال ذكر ميكنند مثل همين آيه كه كلمه نفس که بر ذات اقدس الهي اطلاق شده است اين از باب مشاكله است وگرنه نفس به معناي روح و مانند آن جزء اوصاف سلبي ذات اقدس الهي است؛ اما ذات به معناي هستيِ محض البته درباره ذات اقدس الهي صادق است؛ اما اگر نفس گفته ميشود يا به معناي ذات است؛ مثل ﴿يُحَذِّرُكُمُ اللّهُ نَفْسَهُ﴾[12] که آنجا شواهدي است كه به معناي و «يحذركم الله عقابه» است؛ ولي نميشود آنجا نفس را از معناي ذات جدا كرد.
خداوند مردم را از ذات خود تحذير ميكند، چون ذات خدا مبدئي است كه به تبهكاران كيفر ميدهد، چه اينكه ذات خدا حقيقت نامحدودي است كه هرگز به اكتناه كسي در نميآيد؛ اما در اينجا قرينه مشاكله است، عيسي نفس دارد ولي در ذات اقدس الهي نفس به معناي روح و مانند آن كه در انسان و امثال انسان است يافت نميشود، لذا اگر گفته شد ﴿تَعْلَمُ مَا فِي نَفْسِي وَلاَ أَعْلَمُ مَا فِي نَفْسِكَ﴾؛ يعني «تعلم ما في نفسي و لا اعلم ما في ذاتك» كه از ذات حق تعالي به عنوان نفس تعبير شده است براساس قرينه مشاكله يا اين مشترك لفظي است و آن نفسي كه عيسي به خود اسناد داد همين روح انساني است و آن نفسي كه به ذات اقدس الهي اسناد داد اصلالذات است نه به معني روح و مانند آن. ﴿تَعْلَمُ مَا فِي نَفْسِي وَلاَ أَعْلَمُ مَا فِي نَفْسِكَ إِنَّكَ أَنْتَ عَلَّامُ الْغُيُوبِ ٭ مَا قُلْتُ لَهُمْ إِلاّ مَا أَمَرْتَنِي بِهِ﴾ و آن اين است که من به اينها گفتم: ﴿أَنِ اعْبُدُوا اللّهَ رَبِّي وَرَبَّكُمْ وَكُنتُ عَلَيْهِمْ شَهِيداً مَا دُمْتُ فِيهِمْ فَلَمَّا تَوَفَّيْتَنِي كُنتَ أَنْتَ الرَّقِيبَ عَلَيْهِمْ وَأَنْتَ عَلَي كُلِّ شَيْءٍ شَهيدٌ﴾[13] .
بيان الحاد و کفر برخی اهل کتاب در آيه
بعد در سورهٴ مباركهٴ «توبه» آيهٴ سي و 31 آنجا هم باز سخن از اِلحاد و كفر برخي از اهل كتاب است؛ آيهٴ سي سورهٴ «توبه» اين است: ﴿وَقَالَتِ الْيَهُودُ عُزَيْرٌ ابْنُ اللّهِ وَقَالَتِ النَّصَارَي الْمَسِيحُ ابْنُ اللّهِ﴾ و بعد فرمود: ﴿ذلِكَ قَوْلُهُمْ بِأَفْوَاهِهِمْ﴾؛ اينها حرفهايي است كه فقط در فضاي دهن است و از عقل نشئت نگرفته است و به نقل معتبر هم نرسيده ﴿ذلِكَ قَوْلُهُمْ بِأَفْوَاهِهِمْ يُضَاهِئُونَ قَوْلَ الَّذِينَ كَفَرُوا مِن قَبْلُ قَاتَلَهُمُ اللّهُ أَنَّي يُؤْفَكُونَ﴾؛ اينها هم نظير كفّار گذشته حرفهاي شرك آلود دارند.
از نظر اينكه حرف عيسي را به عنوان اينكه او پيامبر است نه، بلکه به عنوان اينكه او الله است و مبدأ قانون است قبول كردند، در آيهٴ بعد از اين جهت اينها را تكفير ميكند؛ مثل اينكه حرف اَحبار و رُهبان را از آن جهت كه اينها منبع قانوناند قبول كردند، لذا اينها را هم منحرف ميداند و ميفرمايد: ﴿اتَّخَذُوا أَحْبَارَهُمْ وَرُهْبَانَهُمْ أَرْبَاباً مِن دُونِ اللّهِ وَالْمَسِيحَ ابْنَ مَرْيَمَ﴾[14] ؛ اينها را ربّشان اتخاذ كردند و البته بين مسيح و بين اَحبار و رُهبان فرق است، لذا جمله را جدا كرده و نفرمود «اتخذوا احبارهم و رهبانهم و المسيح بن مريم اربابا من دون الله»، بلكه آنها را از مسيح جدا كرده، چون آنها از مسيح گرفتند به حسب ظاهر، لكن وقتي تحريف كردند و هوس خود را فتواي الهي دانستند و هواي خود را به مردم فروختند و اينها هواي اَحبار و رُهبان را خريدند، آنها را پرستيدند: ﴿اتَّخَذُوا أَحْبَارَهُمْ وَرُهْبَانَهُمْ أَرْبَاباً مِن دُونِ اللّهِ﴾.
رواياتي كه در ذيل اين گونه از آيات است چنين تفسير ميكند كه آنها اَحبار و رُهبان را كه نپرستيدند؛ ولي كوركورانه از اينها تقليد كردند[15] و آنها هم آيات الهي را چه در انجيل و چه در تورات تحريف كردند كه ﴿يُحَرِّفُونَ الْكَلِمَ عَن مَوَاضِعِهِ﴾[16] يا ﴿فَوَيْلٌ لِلَّذِينَ يَكْتُبُونَ الْكِتَابَ بِأَيْدِيهِمْ ثُمَّ يَقُولُونَ هَذَا مِنْ عِنْدِ اللّهِ لِيَشْتَرُوا بِهِ ثَمَناً قَلِيلاً﴾[17] ؛ آنها فتواي خود را حكم خدا دانستند و براي مردم نقل كردند و مردم هم قبول كردند، لذا فرمود که اينها اَحبار و رُهبان را ارباب اتّخاذ كردند و مسيحبنمريم را رب اتخاذ كردند در حالي كه ﴿وَمَا أُمِرُوا إِلاّ لِيَعْبُدُوا إِلهاً وَاحِداً لاَإِلهَ إِلاّ هُوَ سُبْحَانَهُ عَمَّا يُشْرِكُونَ﴾ و بعد ﴿يُرِيدُونَ أَن يُطْفِئُوا نُورَ اللّهِ بِأَفْوَاهِهِمْ وَيَأْبَي اللّهُ إِلاّ أَن يُتِمَّ نُورَهُ﴾[18] .
اين كلمه {ذلِكَ قَوْلُهُمْ بِأَفْوَاهِهِمْ﴾[19] براي آن است كه در آيهٴ 32 [سوره توبه] ميفرمايد كه اينها ميخواهند با دهنشان نور خدا را خاموش كنند و همانطوري كه با فوت دهن نور آفتاب خاموش نميشود با اين حرفهاي باطل هم {نور السماوات و الارض}[20] خاموش نخواهد شد و با دهن نميشود نور سماوات و ارض را خاموش كرد: ﴿يُرِيدُونَ أَن يُطْفِئُوا نُورَ اللّهِ بِأَفْوَاهِهِمْ﴾[21] و آنجا كه فرمود: ﴿ذلِكَ قَوْلُهُمْ بِأَفْوَاهِهِمْ﴾[22] گرچه مورد مخصّص نيست؛ ولي در اين مورد نازل شده است و ديگران هم اگر بخواهند با حرفهاي خود نور الهي را خاموش بكنند هرگز مقدورشان نيست.
نتيجه بحث
فتحصّل که اينها سه گروهاند و سه حرف دارند يا احياناً يك گروهاند که در مقاطع گوناگون سه حرف داشتند: يكي اينکه ميگفتند مسيح هو الله است که اين سخن از اتحاد و حلول نيست، بلکه اين وحدت است و يك وقت گفتند که خدا ثالث ثلاثه است؛ يعني سه خدا داريم: خدا هست و عيسي هست و روح القدوس يا خدا هست و عيسي هست و مريم، فرق نميكند و از هر راهي شما بياييد سومي خداست. در سورهٴ مباركهٴ «آلعمران» و «نساء» اين بحث گذشت كه بين ثالث ثلاثة كه كفر است و رابع ثلاثة كه توحيد است فرق است.
در سورهٴ مباركهٴ «مجادله» فرمود: ﴿مَا يَكُونُ مِن نَجْوَي ثَلاَثَةٍ إِلاّ هُوَ رَابِعُهُمْ وَلاَ خَمْسَةٍ إِلاّ هُوَ سَادِسُهُمْ﴾[23] که بين رابع ثلاثه كه توحيد است و بين ثالث ثلاثه كه كفر است در سورهٴ مباركهٴ «آلعمران» و همچنين «نساء» مبسوطاً بحث شد اينجا ميفرمايد كه اين سه حرف كه يكي ﴿إِنَّ اللّهَ هُوَ الْمَسِيحُ ابْنُ مَرْيَمَ﴾ باشد و يكي ﴿إِنَّ اللّهَ ثَالِثُ ثَلاَثَةٍ﴾ا[24] باشد و سومي هم ﴿الْمَسِيحُ ابْنُ مَرْيَمَ﴾ باشد، اين مطالب مستحيل است و باطل و بطلانش هم به دليل نقلي متكّي است و هم به دليل عقلي؛ دليل نقلياش اين است كه خود مسيح(سلام الله عليه) اين حرفها را نهي كرده است و دليل عقلياش هم همان سه يا چهار برهاني است كه در آيهٴ هفده سورهٴ «مائده» مطرح شد.
«و الحمد لله رب العالمين»