73/08/28
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: تفسیر/سوره مائده/آیه 13و14
﴿فَبِمَا نَقْضِهِم مِيثَاقَهُمْ لَعَنَّاهُمْ وَجَعَلْنَا قُلُوبَهُمْ قَاسِيَةً يُحَرِّفُونَ الكَلِمَ عَن مَوَاضِعِهِ وَنَسُوا حَظّاً مِمَّا ذُكِّرُوا بِهِ وَلاَ تَزَالُ تَطَّلِعُ عَلَي خَائِنَةٍ مِنْهُمْ إِلَّا قَلِيلاً مِنْهُمْ فَاعْفُ عَنْهُمْ وَاصْفَحْ إِنَّ اللّهَ يُحِبُّ المُحْسِنِينَ﴾ (۱۳) ﴿وَمِنَ الَّذِينَ قَالُوا إِنَّا نَصَارَي أَخَذْنَا مِيثَاقَهُمْ فَنَسُوا حَظّاً مِمَّا ذُكِّرُوا بِهِ فَأَغْرَيْنَا بَيْنَهُمُ العَدَاوَةَ وَالبَغْضَاءَ إِلَي يَوْمِ القِيَامَةِ وَسَوْفَ يُنَبِّئُهُمُ اللّهُ بِمَا كَانُوا يَصْنَعُونَ﴾ (۱٤)
ارزش نهادن به نعمتهای الهی در قرآن کريم
يكي از اصول قرآن كريم آن است كه هر نعمتي كه به انسان ميرسد از خداست، فرمود: ﴿ما بِكُمْ مِنْ نِعْمَةٍ فَمِنَ اللّهِ﴾[1] (اين اصل اوّل)، اصل دوم آن است كه هرگز خدا نعمتي را كه به شخص يا گروهي عطا فرمود آن را نميگيرد و دگرگون نميكند مگر اينكه خود آن متنعمها ناسپاسي كنند و خود آنها نعمتها را تغيير بدهند، فرمود: ﴿إِنَّ اللّهَ لا يُغَيِّرُ ما بِقَوْمٍ حَتّي يُغَيِّرُوا ما بِأَنْفُسِهِمْ﴾[2] يا ﴿ذلِكَ بِأَنَّ اللّهَ لَمْ يَكُ مُغَيِّرًا نِعْمَةً أَنْعَمَها عَلي قَوْمٍ حَتّي يُغَيِّرُوا ما بِأَنْفُسِهِمْ﴾[3] که اين ﴿ذلِكَ بِأَنَّ اللّهَ لَمْ يَكُ مُغَيِّرًا نِعْمَةً أَنْعَمَها عَلي قَوْمٍ﴾ بيان سنت الهي است؛ يعني سنت خدا بر اين است كه هرگز نعمتِ اشخاص و افراد را عوض نميكند و هرگز نميگيرد مگر اينكه آنها با دست خود تغيير بدهند (اين هم اصل دوم قرآنی).
اصل سوم كه از همين اصل دوم استنباط ميشود آن است كه وقتي نعمت را خدا به كسي داد و متنعمين در اثر سوء استفاده از آن نعمت، نعمت را تغيير دادند همين نعمت براي آنها نقمت ميشود و به فقدان اين نعمت مبتلا ميشوند و اينچنين نيست يك خيري را از دست داده باشند، بلكه به شر مبتلا ميشوند؛ مثل اينكه اگر كسي عمداً چشم خود را كور كرد اينچنين نيست كه فقط نبيند، بلكه به چاه هم ميافتد و اگر كسي عمداً گوش خود را كر كرد اينچنين نيست كه نشنود، بلكه به خطر هم ميافتد، چون زوال نعمت مستلزم فرود آمدن نقمت است (اين هم اصل سوم) و اين اصول در سراسر قرآن كريم مشهود است.
در آيه محل بحث؛ يعني آيه سيزدهم سورهٴ مباركهٴ «مائده» فرمود: ما با يهوديها تعهد بستيم و آنها گفتند: ﴿سَمِعْنَا وَأَطَعْنَا﴾[4] ؛ ولي عهد الهي را نقض كردند؛ براي اينها كتاب فرستاديم و اين كتاب را تحريف كردند و نعمت خدا را با سوء اختيار خود تغيير دادند و چون عهد الهي را نقض كردهاند ما هم اينها را از رحمت دور داشتيم: ﴿فَبِما نَقْضِهِمْ ميثاقَهُمْ لَعَنّاهُمْ﴾.
عواقب و آثار عهدشکنی
در آيه دوازده فرمود: ﴿وَلَقَدْ أَخَذَ اللّهُ ميثاقَ بَني إِسْرائيلَ﴾ و براي اينكه اين ميثاق محقق بشود و در خارج عينيت پيدا كند از هر سبط و قبيلهاي نقيبي مبعوث كرد و وليّ و راهنمايي براي آنها فرستاد تا آنها محذوري از اين جهت نداشته باشند و با داشتن همه اين نعمتها عهد الهي را نقض كردند و آن گاه خداوند اينها را از رحمت خاصه خود دور داشت.
اينكه فرمود: ﴿لَعَنّاهُمْ﴾ لعن؛ همان ابعاد از رحمت واز رحمت خاصه دور داشتن است. رحمت مطلقه الهي همه جا است: «بِرَحمَتِكَ الّتي وَسِعَت كلَّ شيء»[5] و آن رحمت مطلقه همه جا است؛ چه در دنيا چه در آخرت و چه در جهنم چه در بهشت و هر چه شيء است مصداق رحمت است و جهنم اگر براي جهنميان رحمت نباشد براي خيليها رحمت است و براي مظلومين رحمت است كه ظالمين به عذاب الهي گرفتار بشوند. بنابراين اين رحمت مطلقه هرگز از كسي جدا نيست و در هيچ شرطي هم استثنا پذير نيست و عمده آن رحمت خاص است كه فرمود: ﴿لَعَنّاهُمْ﴾؛ يعني آنها را از رحمت خاص دور داشتيم.
قلب سقی و ليّن
﴿وَجَعَلْنا قُلُوبَهُمْ قاسِيَةً﴾ که اين نرمش دل كه لطف الهي است كه خداوند قلب را ليّن و نرم قرار داد، اين نرمش دل را از آنها گرفت و اين دل سخت شد. دو نعمت در دل است كه هر دو محصول رحمت خاص الهي است: يكي معرفت است و ديگري محبت؛ انسان حق را بشناسد و نسبت به حق مهر بورزد که هر دو جزءِ نعمتهاي الهي است. اگر كسي كفران نعمت كرد؛ هم معرفت حق از او گرفته ميشود كه او حق را درست درك نميكند؛ ولي امتناع به اختيار لا ينافي الاختيار و هم محبت حق از او گرفته ميشود كه او حق درك كرده را دوست ندارد؛ ولی امتناع به اختيار لا ينافي الاختيار، لذا چنين قلبي ميشود قسيّ و سخت در قبال قلب ليّن و نرم.
مؤمن در عين حال كه ﴿أَشِدَّاءُ عَلَي الكُفَّارِ﴾ است ﴿رُحَمَاءُ بَيْنَهُم﴾[6] هم هست. در بيانات نوراني حضرت امير (سلام الله عليه) در نهجالبلاغه است كه «نَفسُهُ اَصلَبُ مِنَ الصَّلد و هو أَذَلُّ من العَبد»[7] ؛ فرمود: مؤمن جاني دارد كه از هر سنگ سختي متصلبتر است؛ ولي در برابر فرمان و امر الهي از هر بندهاي ذليلتر است و فروتنانه امر خدا را ميپذيرد و امتثال ميكند.
بنابراين معرفت حق و محبت حق كه هر دو از نعمتهاي خاص الهي است از چنين گروهي گرفته ميشود و اينها درك نميكنند و اگر هم درك بكنند نميپذيرند، فرمود: ﴿فَبِما نَقْضِهِمْ ميثاقَهُمْ لَعَنّاهُمْ وَجَعَلْنا قُلُوبَهُمْ قاسِيَةً﴾. پس اينچنين نيست كه خداوند آن رحمت خاص خود را ابتدائاً از يهوديها گرفته باشد، بلكه در اثر نقض عهد اين رحمت خاص را از اينها گرفت و اينچنين نيست كه ابتدائاً قلب اينها را سخت كرده باشد، براي اينكه هر كسي را خداوند بر اساس فطرت با قلب نرم آفريد. در سورهٴ مباركهٴ «صف» به دو مطلب اشاره فرمود كه يكي مربوط به بحث كنوني است و آن آيه پنج سورهٴ مباركهٴ «صف» است که فرمود: ﴿وَإِذْ قالَ مُوسي لِقَوْمِهِ يا قَوْمِ لِمَ تُؤْذُونَني وَقَدْ تَعْلَمُونَ أَنّي رَسُولُ اللّهِ إِلَيْكُمْ فَلَمّا زاغُوا أَزاغَ اللّهُ قُلُوبَهُمْ﴾؛ اينها با پيامبر خودشان نساختند چه رسد به پيامبر خاتم. فرمود وقتي قلبشان منحرف بود ما هم بر انحرافشان افزوديم و اينچنين نيست كه ابتدائاً خدا قلب كسي را منحرف بكند، بلکه فرمود: ﴿فَلَمّا زاغُوا﴾ که زيغ همان انحراف است ﴿فَلَمّا زاغُوا أَزاغَ اللّهُ قُلُوبَهُمْ﴾.
اين اِزاغه الهی يك امر وجودي نيست و در بحثهاي اضلال و امثال اضلال ملاحظه فرموديد كه خداوند كه فرمود: ﴿وَما يُضِلُّ بِهِ إِلاَّ الْفاسِقينَ﴾ دو نكته هم در همان آيه بود: نكته اوّل اينكه هرگز خداوند اضلال ابتدايي ندارد و كسي را ابتدائاً گمراه نميكند، بلكه همگان را از درون و بيرون؛ يعني از عقل و فطرت كه از درون برميخيزد و هم با زبان وحي و شريعت كه از بيرون شنيده ميشود همگان را هدايت كرده است. اگر كسي اين هدايت الهي را فراموش بكند و عمل نكند، خدا به او مهلت ميدهد كه توبه كند و اگر از اين مهلت توبه هم استفاده نكند آن گاه خدا لطف خاص خود را برميدارد و اين معناي اضلال الهي است اضلال يك امر وجودي نيست و دادني نيست كه خدا يك چيزي را به عنوان ضلالت به كسي بدهد، بلكه همان لطف خاص هدايت پذيري را از او ميگيرد و وقتي گرفت او را به حال خود رها ميكند و وقتي به حال خود رها كرد سقوط ميكند، لذا در سوره «صف» فرمود: ﴿فَلَمّا زاغُوا أَزاغَ اللّهُ قُلُوبَهُمْ﴾.
در سورهٴ مباركهٴ «بقره» هم قبلاً گذشت؛ يعني آيه 26 سورهٴ مباركهٴ بقره اين بود كه ﴿يُضِلُّ بِهِ كَثيرًا وَيَهْدي بِهِ كَثيرًا وَما يُضِلُّ بِهِ إِلاَّ الْفاسِقينَ﴾؛ هدايت را نصيب همه كرد و ميكند؛ اما اضلال فقط براي فاسق است و فاسق يعني منحرف و كسي كه از راه جدا شد را ميگويند فَسقَ عن الطريق؛ كسي كه با سوء اختيار خود از راه جدا شد خدا او را گمراه ميكند، گمراه ميكند يعني چه؟ يعني اين چراغ هدايت را ديگر به او نميدهد و او را به حال خود رها ميكند و وقتي به حال خود رها كرد سقوط ميكند. اينجا هم؛ يعني آيه سيزده سوره «مائده» كه محل بحث است فرمود: ﴿فَبِما نَقْضِهِمْ ميثاقَهُمْ لَعَنّاهُمْ وَجَعَلْنا قُلُوبَهُمْ قاسِيَةً﴾ پس اين يك جعل كيفري است نه جعل ابتدايي.
بيان ثمره تلخ قساوت قلب
مطلب ديگر آن است كه ثمره تلخ قساوت قلب چيست؟ ثمره تلخش اين است كه از مهمترين گناه تا كوچكترين گناه ابايي ندارد؛ اولاً نسبت به ذات اقدس الهي و در قبال دين او به مبارزه برميخيزد و ثانياً هم نسبت به خلق خدا به ستمگري ميپردازد. در اين آيه؛ يعني آيه محل بحث سوره «مائده» فرمود که اينها در اثر قساوت قلب اينچنين بودند: ﴿يُحَرِّفُونَ الْكَلِمَ عَنْ مَواضِعِهِ﴾؛ اينها لفظ و معناي تورات را عوض كردند؛ گاهي در تفسير تورات به ميل خود فتوا دادند و گاهي در الفاظ تورات به ميل خود نوشتند.
در سورهٴ مباركهٴ «بقره» هر دو قسمش گذشت. عدهاي بودند كه ﴿يَكْتُبُونَ الْكِتابَ بِأَيْديهِمْ﴾؛ يعني آيه 79 سورهٴ مباركهٴ «بقره» اين بود: ﴿فَوَيْلٌ لِلَّذينَ يَكْتُبُونَ الْكِتابَ بِأَيْديهِمْ ثُمَّ يَقُولُونَ هذا مِنْ عِنْدِ اللّهِ لِيَشْتَرُوا بِهِ ثَمَنًا قَليلاً﴾؛ اينها كه تورات نويس نبودند كه تورات را بنويسند و عرضه كنند مثل خطاطان قرآن نويس، آن خطاط قرآن نويس بركتي نصيب اوست که قرآن را تحرير ميكند و صحيح مينويسد و هديه هم دريافت ميكند، ولی آنها كه اينچنين نبودند، بلكه الفاظ تورات را عوض ميكردند و من عند انفسهم مينوشتند و بعد ميگفتند {مِن عِندِالله} است ﴿فَوَيْلٌ لِلَّذينَ يَكْتُبُونَ الْكِتابَ بِأَيْديهِمْ ثُمَّ يَقُولُونَ هذا مِنْ عِنْدِ اللّهِ لِيَشْتَرُوا بِهِ ثَمَنًا قَليلاً فَوَيْلٌ لَهُمْ مِمّا كَتَبَتْ أَيْديهِمْ وَوَيْلٌ لَهُمْ مِمّا يَكْسِبُونَ﴾؛ چه كار بدي كردند و چه خريد و فروش بدي هم كردند؟ هم اصل آن كار مايه ويل و عذاب است و هم اين داد و ستد. در ذيل آن گونه از آيات است كه اگر كل دنيا را به كسي بدهند كه دين فروشي كند متاع قليل است كل دنيا را، چون ﴿مَتَاعُ الدُّنْيَا قَلِيلٌ﴾[8] ؛ كل دنيا اندك است نه اينكه منظور [اين باشد که] مال كم به اينها ميدادند، بلکه كل دنيا را اگر به اينها ميدادند كم بود.
بنابراين اين مسئله قساوت قلب يك امر كيفري است نه يك امر ابتدايي و اين گروه همان طوري كه در آيه 27 سورهٴ مباركهٴ «بقره» آمده است پيمان شكني دارند و كسي كه پيمان شكن باشد هم سرمايه خود را ميبازد و هم ملعون خداست؛ لعنش در سوره «رعد» است و خسارتش در سوره «بقره»: در آيه 27 سوره «بقره» اين است كه ﴿الَّذينَ يَنْقُضُونَ عَهْدَ اللّهِ مِنْ بَعْدِ ميثاقِهِ وَيَقْطَعُونَ ما أَمَرَ اللّهُ بِهِ أَنْ يُوصَلَ وَيُفْسِدُونَ فِي اْلأَرْضِ أُولئِكَ هُمُ الْخاسِرُونَ﴾؛ آن كسي كه نقض عهد بكند ناگزير آنچه را كه خدا امر به وصل كرد آن را هم منفصل ميكند و آنچه را كه به عنوان اصلاح مامور شد در زمين افساد ميكند و مانند آن؛ چنين گروهي سرمايه خود را باختند که در سوره «رعد» از اينها به عنوان ملعون ياد ميكند: ﴿وَالَّذينَ يَنْقُضُونَ عَهْدَ اللّهِ مِنْ بَعْدِ ميثاقِهِ وَيَقْطَعُونَ ما أَمَرَ اللّهُ بِهِ أَنْ يُوصَلَ﴾ که آن گروه را فرمود: لعنت خدا بر اينها که اينها ملعوناند و ملعون يعني از رحمت خاصه الهي دور هستند. آيه 25 سوره «رعد» اين است ﴿وَالَّذينَ يَنْقُضُونَ عَهْدَ اللّهِ مِنْ بَعْدِ ميثاقِهِ وَيَقْطَعُونَ ما أَمَرَ اللّهُ بِهِ أَنْ يُوصَلَ وَيُفْسِدُونَ فِي اْلأَرْضِ أُولئِكَ لَهُمُ اللَّعْنَةُ وَلَهُمْ سُوءُ الدّارِ﴾ كه مسئله اهميت صله رحم هم در كنار اين آيات مطرح است.
بنابراين اينكه فرمود: ﴿فَبِما نَقْضِهِمْ ميثاقَهُمْ لَعَنّاهُمْ﴾ اين يك لعن ابتدايي نيست، بلکه لعن كيفري است ﴿وَجَعَلْنا قُلُوبَهُمْ قاسِيَةً﴾ اين يك جعل كيفري است نه جعل ابتدايي، آن گاه ثمره تلخ قساوت قلب يكي تحريف كتاب خداست؛ هم تحريف لفظي و هم تحريف معنوي. گاهي الفاظ كتاب را و الفاظ آن تورات را عوض ميكردند و گاهي معناي او را دگرگون ميكردند که هر دو قسمش تحريف است. كساني هم كه به قساوت قلب مبتلا شدند وضعشان در سورهٴ مباركهٴ «بقره» مطرح شده بود كه گذشت كه فرمود: ﴿كَالْحِجارَةِ أَوْ أَشَدُّ قَسْوَةً﴾، براي اينكه بعضي از سنگها منشأ بركاتند ولي بعضي از دلها از سنگ هم سختتر است؛ آيه 74 سوره «بقره» اين بود.
تقابل قساوت قلب و نرم بودن قلب
﴿ثُمَّ قَسَتْ قُلُوبُكُمْ﴾ که به همين يهوديها خطاب ميكنند ﴿مِنْ بَعْدِ ذلِكَ فَهِيَ كَالْحِجارَةِ أَوْ أَشَدُّ قَسْوَةً وَإِنَّ مِنَ الْحِجارَةِ لَما يَتَفَجَّرُ مِنْهُ اْلأَنْهارُ وَإِنَّ مِنْها لَما يَشَّقَّقُ فَيَخْرُجُ مِنْهُ الْماءُ وَإِنَّ مِنْها لَما يَهْبِطُ مِنْ خَشْيَةِ اللّهِ وَمَا اللّهُ بِغافِلٍ عَمّا تَعْمَلُونَ﴾. در سورهٴ مباركهٴ «زمر» اين دو گروه را كه مقابل هماند كنار هم ياد ميكند که بعضيها از قلب نرم برخوردارند و بعضي گرفتار قساوت قلباند؛ در آيه 22 سورهٴ مباركهٴ «زمر» اين است: ﴿أَ فَمَنْ شَرَحَ اللّهُ صَدْرَهُ لِْلإِسْلامِ فَهُوَ عَلي نُورٍ مِنْ رَبِّهِ فَوَيْلٌ لِلْقاسِيَةِ قُلُوبُهُمْ مِنْ ذِكْرِ اللّهِ أُولئِكَ في ضَلالٍ مُبينٍ﴾؛ اينها ياد خدا را فراموش كردند؛ يعني قلب قسيّ و سخت جا براي نفوذ ياد خدا نيست و در مقابل مردان الهي هستند كه نرم دلند و ياد خدا زود در آنها نفوذ ميكند و آن آيه 23 سورهٴ مباركهٴ «زمر» است كه ﴿اللّهُ نَزَّلَ أَحْسَنَ الْحَديثِ كِتابًا مُتَشابِهًا مَثانِيَ تَقْشَعِرُّ مِنْهُ جُلُودُ الَّذينَ يَخْشَوْنَ رَبَّهُمْ ثُمَّ تَلينُ جُلُودُهُمْ وَقُلُوبُهُمْ إِلي ذِكْرِ اللّهِ ذلِكَ هُدَي اللّهِ يَهْدي بِهِ مَنْ يَشاءُ وَمَنْ يُضْلِلِ اللّهُ فَما لَهُ مِنْ هادٍ﴾.
علت پيدايش قساوت قلب
بنابراين قساوت قلب در مقابل نرم بودن قلب است و قلب نرم، هم معرفت حق دارد و هم محبت حق و قلب قسيّ نه معرفت حق دارد ونه محبت حق و اين قلب قسيّ در اثر آن پيمان شكنيهاي خود يهود دامنگير آنها شد که پيمان شكني مشتركي بين يهود و مشركين است و قرآن كريم يهوديها را به مشركين خيلي نزديك ميداند. مشركين از آن جهت كه به توحيد ربوبي قائل نيستند و به وحي و نبوت قائل نيستند پيمان شكنيهاي ديني ندارند؛ ولي پيمان شكنيهاي مردمي دارند يعني با هر كسي تعهدي بستند همين كه به قدرت رسيدند عهد شكنند همين كار را يهوديها هم داشتند و امروز هم همچنين است؛ يعني امروز صهيونيست با استكبار همين دو رذيلت را باهم دارد.
در سورهٴ مباركهٴ «توبه» آيه هشت اين است: ﴿كَيْفَ وَإِنْ يَظْهَرُوا عَلَيْكُمْ لا يَرْقُبُوا فيكُمْ إِلاًّ وَلا ذِمَّةً يُرْضُونَكُمْ بِأَفْواهِهِمْ وَتَأْبي قُلُوبُهُمْ وَأَكْثَرُهُمْ فاسِقُونَ﴾؛ فرمود که اينها اگر دسترسي پيدا كنند هيچ الّ و عهدي را محترم نميشمارند و در موارد ديگر دارد كه {يَنقُضُونَ عَهدَهُم فِي كلّ مَرَّةٍ}[9] ؛ اينها هر وقت دستشان برسد عهد شكني ميكنند. بنابراين اين خاصيت شرك است و يهوديها هم به همين درد مبتلا هستند، لذا در بخشي از آيات فرمود كه ﴿لَتَجِدَنَّ أَشَدَّ النّاسِ عَداوَةً لِلَّذينَ آمَنُوا الْيَهُودَ وَالَّذينَ أَشْرَكُوا﴾[10] ، پس اين پيمان شكنيِ نسبت به دين خدا و نسبت به خلق خدا در يهوديها است و مشركين از آن جهت كه به وحي و رسالت معتقد نبودند فقط پيمان شكنيِ مردمي داشتند و اين مايه قساوت قلب است، لذا در همين آيه محل بحث؛ يعني آيه سيزده سوره «مائده» فرمود: ﴿وَجَعَلْنا قُلُوبَهُمْ قاسِيَةً يُحَرِّفُونَ الْكَلِمَ عَنْ مَواضِعِهِ وَنَسُوا حَظًّا مِمّا ذُكِّرُوا بِهِ﴾؛ اينها در اثر قساوت قلب بدترين ستم را نسبت به دينشان كردند، چون تهمت به خدا و دين خدا جزء بدترين ستمهاست، البته در اين ستم بد كه بدترين ستم است مشركين هم با يهوديها سهيماند.
افترا بدترين اقسام ظلم
در سورهٴ مباركهٴ «صف» به اين مشكل اشاره شد كه آيه هفت سوره «صف» اين است: ﴿وَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَري عَلَي اللّهِ الْكَذِبَ وَهُوَ يُدْعي إِلَي اْلإِسْلامِ وَاللّهُ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الظّالِمينَ﴾؛ مشركين هم بر خدا تهمت روا ميدارند، براي اينكه خدا را به عنوان خالق قبول دارند و بعد ميگويند آن خالق ما را به حال خودمان رها كرده است و اگر آن خالقي كه قادر است نميخواست كه ما بت را بپرستيم جلوي ما را ميگرفت که اينها خلط بين تكوين و تشريع كردند؛ چون خدايي كه خالق آسمان و زمين است از بتپرستي ما باخبر است و جلوي بتپرستي ما را نگرفت پس راضي است ﴿لَوْ شاءَ اللّهُ ما أَشْرَكْنا وَلا آباؤُنا وَلا حَرَّمْنا مِنْ شَيْءٍ﴾[11] ، لذا قرآن كريم هم درباره مشركين ميفرمايد که اينها بدترين ظلم را روا داشتند براي اينكه افترا بستند گذشته از اينكه ﴿إِنَّ الشِّرْكَ لَظُلْمٌ عَظيمٌ﴾[12] و هم درباره يهوديها، لذا اينهايي كه تحريف كردند، تهمت بر خدا زدند؛ يعني گفتند که خدا اينچنين فرمود در حالي كه خدا اينچنين نفرمود.
بنابراين افتراي بر خدا جزء بدترين اقسام ظلم است كه اين مشترك بين يهودي و مشركين است، لذا فرمود: ﴿يُحَرِّفُونَ الْكَلِمَ عَنْ مَواضِعِهِ وَنَسُوا حَظًّا مِمّا ذُكِّرُوا بِهِ﴾؛ اينها در اثر تبهكاري خدا را فراموش كردند و وحي خدا را هم فراموش كردند؛ يعني آنچه را كه ما از راه وحي به وسيله موساي كليم به ياد آنها آورديم چون وحي تذكره است، اينها را فراموش كردند.
بيان خودفراموشی انسانها
در حقيقت خودشان را فراموش كردند. اينكه فرمود: ﴿نَسُوا اللّهَ فَأَنْساهُمْ أَنْفُسَهُم﴾[13] ؛ انسان خودش را فراموش ميكند، نه يعني اينكه فراموش بكند که كجايي است يا پدرش كيست يا مادرش كيست يا زندگي مادياش چيست؟ اينها را كه فراموش نميكند.
قرآن كريم درباره همين گروهي كه حقيقت خود را فراموش كردهاند در سوره «آلعمران» و امثال ذلك فرمود که اينها فقط به فكر خودشاناند: ﴿أَهَمَّتْهُمْ أَنْفُسُهُمْ يَظُنُّونَ بِاللّهِ غَيْرَ الْحَقِّ ظَنَّ الْجاهِلِيَّةِ﴾[14] ؛ اينها آن خود اصيل را فراموش كردند، لذا جمع بين آيه سوره «حشر» كه فرمود: ﴿نَسُوا اللّهَ فَأَنْساهُمْ أَنْفُسَهُمْ﴾؛ اينها خودشان را فراموش كردند و در اثر اِنساي الهي خدا اينها را از ياد خودشان برد، يعني آن خود فطري و حقيقي را فراموش كردند. درباره مسايل جنگ فرمود كه اينها اصلا به فكر حفظ اسلام نيستند، بلکه اينها به فكر خودشاناند: ﴿أَهَمَّتْهُمْ أَنْفُسُهُمْ يَظُنُّونَ بِاللّهِ غَيْرَ الْحَقِّ ظَنَّ الْجاهِلِيَّةِ﴾[15] که اين همان خودِ حيواني و طبيعي است و اين كسي كه در حدّ ﴿كَاْلأَنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ﴾[16] است خودِ او همان حيوانيت اوست و چيز ديگر كه نيست و آن خود فرشتهمنش را رها كرده و فراموش كرده، مانده خود حيواني، لذا فرمود که اينها فقط به فكر خودشاناند.
وحي عموماً و قرآن خصوصا تذكره است؛ ميبينيد که ذات اقدس الهي قرآن را در عين حال كه با همه معارف و علوم ميستايد، آن را به عنوان تذكره منحصر ميكند ﴿إِنَّ هذِهِ تَذْكِرَةٌ﴾[17] ؛ يعني قرآن چيزي نياورده كه در نهان و نهاد بشر نباشد؛ منتها بشر چون فراموش كرد قرآن او را متذكر ميكند: ﴿وَلَقَدْ يَسَّرْنَا الْقُرْآنَ لِلذِّكْرِ فَهَلْ مِنْ مُدَّكِرٍ﴾[18] ؛ {مُدَّكِرٍ﴾ طلب و متذكر طلب ميكند. اگر كسي فراموش بكند در حقيقت خود را فراموش كرده است و آن اصالت خود را از دست داده است و شده ﴿كَاْلأَنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ﴾، لذا به همين فكر است که ﴿أَهَمَّتْهُمْ أَنْفُسُهُمْ﴾؛ يعني «اهمتهم بطونهم و غرايزهم» و به اين حدّ ميماند. چه درباره يهوديها چه درباره مسيحيها اين كلمه ﴿وَنَسُوا حَظًّا﴾ آمده؛ يعني اين بهرهاي كه ما از راه وحي نصيب اينها كرديم اين را فراموش كردند و ﴿وَنَسُوا حَظًّا مِمّا ذُكِّرُوا بِهِ﴾ و ناگزير خودشان را هم فراموش كردند.
ايجاد صدمات به جامعه بشری از طرف پيمانشکنان
﴿وَلا تَزالُ تَطَّلِعُ عَلي خائِنَةٍ مِنْهُمْ﴾؛ اينها نه تنها نقض عهد كردند نسبت به الله و پيمان شكني كردند و فرمان الهي را اطاعت نكردند، نسبت به جامعه مسلمين هم پيمان شكني كردند. شما پيمان عدم تعرض بستيد و پيمان بستيد كه عليه اسلام جاسوسي نكنند؛ اما هر روز ميبينيد که يك خيانت جديد از اينها كشف ميشود.
استمرار خيانت يهوديان و مسيحيان تا قيامت
﴿وَلا تَزالُ﴾ يعني هميشه نه تنها يهوديهاي گذشته يا يهوديهاي حال، آينده هم همين طور است ﴿وَلا تَزالُ تَطَّلِعُ عَلي خائِنَةٍ مِنْهُمْ﴾ که اين {خائنه} يا مصدر است نظير عافيت و عاقبت يا اگر وصف است موصوفش محذوف است؛ يعني «وَ لا تزال تطّلع علي طائفة خائنة، فرقة خائنة منهم» و مانند آن. هر روز يك نقشه جديدي ميكشند و تو بايد مواظب باشي. اين است كه عالم به زمان «لا تَهجُمُ عليه اللّوابّس» و اينچنين نيست كه خيانتهاي اينها تمام شده باشد، اگر ﴿وَلا تَزالُ تَطَّلِعُ عَلي خائِنَةٍ مِنْهُمْ﴾ است كسي كه مسئوليت علمي و ديني دارد نبايد از اين خيانتها بيخبر باشد وگرنه «لا تهجم عليه اللوابس»؛ «العالم بزمانه لا تَهجُمُ عليه اللّوابس»[19] که فرمود يهوديها اينچنيناند.
در همين سورهٴ مباركهٴ «مائده» كه آياتي در پيش داريم و به خواست خدا خواهد آمد، فرمود که يهوديها تا روز قيامت هستند[20] چه اينكه مسيحيها هم هستند[21] حالا منظور از اين قيامت همان اشراط الساعة است و ظرفي است كه وليّ عصر ارواحناه فداه ظهور ميكند كه به شيطنت اينها خاتمه ميدهد يا واقعاً همان قيامت كبري است؟ به هر تقدير فرمود که تا قيامت اينها هستند و با اختلاف هم زندگي ميكنند، چه اينكه مسيحيها هم هستند و با اختلاف زندگي ميكنند. اگر اينها تا قيامت هستند و ﴿وَلا تَزالُ تَطَّلِعُ عَلي خائِنَةٍ مِنْهُمْ﴾ هم نشانه مضارع استمراري است، پس هميشه اينها خيانتكارند و مسلمين هم اگر از خيانتهاي اينها بيخبر باشند « تهجم عليه اللوابس».
يك وقت است كه انسان ميخواهد بگويد كه اين مربوط به صدر اسلام بود و فلان اتفاق در فلان جريان خيبر رخ داد و گذشت، ولي قرآن ميفرمايد: اينچنين نيست، اينها تا روز قيامت هستند (يك مقدمه) و با خودشان اختلاف دروني دارند (اين دو مطلب) و نسبت به اسلام و مسلمين هر روز خيانت جديد دارند (اين سه مطلب). آنكه تا قيامت هستند و با هم اختلاف دارند آن به خواست خدا در آيات بعد ميآيد كه ﴿وَأَلْقَيْنا بَيْنَهُمُ الْعَداوَةَ وَالْبَغْضاءَ إِلي يَوْمِ الْقِيامَةِ﴾[22] که درباره يهوديها القاء عداوت است و درباره مسيحيها اقراي عداوت است و اينها تا روز قيامت هستند.
اين ﴿لا تَزالُ﴾ هم مضارع مستمر است و اينچنين نيست كه تا پيغمبر زنده باشد، بلکه دأبشان اين است، براي اينكه اينها از زمان موساي كليم گرفته تا الان اينچنين بودند. مگر درباره موساي كليم نقض عهد نكردند؟! چندين قرن گذشت و خويشان اين است ﴿وَلا تَزالُ تَطَّلِعُ عَلي خائِنَةٍ مِنْهُمْ﴾، البته گروه كمي از يهوديها هستند كه مستثنا هستند و هميشه قرآن حق را رعايت ميكند و در غالب موارد اين گروه اندك را هم نام ميبرد و هم ميستايد؛ فرمود: ﴿إِلاّ قَليلاً مِنْهُمْ﴾ و در بعضي از آيات دارد كه ﴿مِنْ أَهْلِ الْكِتابِ أُمَّةٌ قائِمَةٌ يَتْلُونَ آياتِ اللّهِ﴾[23] ؛ فرمود که برخي از اهل كتاب مردان الهياند و به وظيفه خودشان عمل ميكنند و اينچنين نيست كه اگر گروه اندكي هم در بين اينها پرهيزكار باشند نام آنها را نبرد.
اينجا هم ﴿إِلاّ قَليلاً مِنْهُمْ﴾ آمده است، چه اينكه در بخشهاي ديگر هم مسئله ﴿و مِنْ أَهْلِ الْكِتابِ أُمَّةٌ قائِمَةٌ﴾ آمده كه از آنها هم به نيكي ياد ميكند: گاهي ميفرمايد: ﴿أُمَّةٌ يَدْعُونَ إِلَي الْخَيْرِ﴾[24] يا ﴿وَمِنْ قَوْمِ مُوسي أُمَّةٌ يَهْدُونَ بِالْحَقِّ﴾؛ نظير آيه 159 سوره «اعراف» كه فرمود: ﴿وَمِنْ قَوْمِ مُوسي أُمَّةٌ يَهْدُونَ بِالْحَقِّ وَبِهِ يَعْدِلُونَ﴾، نه اينكه در عصر موساي اينچنين بودند، بلکه الآن اينچنيناند که به صورت فعل مضارع ياد ميكند، لذا حرمت آن گروه اندك را هم حفظ كرد.
بيان اشکال مسأله
بعد فرمود: ﴿فَاعْفُ عَنْهُمْ وَاصْفَحْ إِنَّ اللّهَ يُحِبُّ الْمُحْسِنينَ﴾؛ اينكه فرمود از آنها عفو بكن يا صفح بكن و خداوند احسان كنندهها را دوست دارد، دو تا پاسخ دادند: اصل اشكال و سوال اين است كه اگر آنها چنين تباهي را دارند، اهل نقض عهدند، ملعونند قسيّ القلباند، اهل تحريف كتابند و همواره خائناند چطور خدا به پيغمبر فرمود که از آنها عفو بكن يا صفح بكن>
پاسخ اشکال مذکور
دو تا پاسخ دادند: يكي اينكه اين منسوخ است به آيه سيف به اصطلاح؛ يعني دستوری که داده شد در سوره «توبه» و مانند آن آيه 29 سوره «توبه» اين است كه ﴿قاتِلُوا الَّذينَ لا يُؤْمِنُونَ بِاللّهِ وَلا بِالْيَوْمِ اْلآخِرِ وَلا يُحَرِّمُونَ ما حَرَّمَ اللّهُ وَرَسُولُهُ وَلا يَدينُونَ دينَ الْحَقِّ مِنَ الَّذينَ أُوتُوا الْكِتابَ حَتّي يُعْطُوا الْجِزْيَةَ عَنْ يَدٍ وَهُمْ صاغِرُونَ﴾ که گفتند منسوخ به اين است[25] .
اين جواب تام نيست براي اينكه سورهٴ مباركهٴ «مائده» بعد از سوره «توبه» نازل شد و طبق بيان نوراني حضرت امير (سلام الله عليه) اين آيه تقريباً دو ماه و بيست روز حداكثر قبل از رحلت پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) نازل شده است[26] و ديگر نميشود كه اين آيه منسوخ باشد به آن آيه سوره «توبه»ای كه قبلها نازل شده است. پاسخ دومي كه دادند اين است كه اين ﴿إِلاّ قَليلاً مِنْهُمْ﴾ كه اين ناظر است به عبدالله ابنسلام و امثال ذلك كه اينها يهودي بودند و بعد مسلمان شدند[27] و به اسلام احترام ميكردند و خدا ميفرمايد: ﴿فَاعْفُ عَنْهُم﴾؛ يعني از اين يهوديهايي كه مسلمان شدند عفو بكن نه از يهوديها.
اين هم ناتمام است، براي اينكه اينها مدتها قبل در حوزه اسلامي زندگي ميكردند و مانند ساير مسلمانها از نعمت صفح و عفو برخوردار بودند و با سياق آيه هم سازگار نيست، چون سياق آيه اين است كه يهوديها اينچنيناند ولي تو بدان و عفو بكن نه اينكه ندانسته عفو بكنيد تا فريب بخوريد، بلکه بدان و عفو بكن و اين عفو در اواخر عمر پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) نازل شده است چون اين سورهٴ مباركهٴ و اين قسمت از آيات سوره «مائده» در اوآخر عمر و دو ماه و خوردهاي مانده به رحلت پيغمبر[28] (صلّي الله عليه و آله و سلّم) نازل شده است و آن وقتي بود كه ﴿يدْخُلُونَ في دينِ اللّهِ أَفْواجًا﴾[29] . فرمود که از اينها عفو بكن، چون تو الآن قدرت داري؛ ولي بدان اينها خائنانه زندگي ميكنند؛ ولي در شرايط كنوني نميتوانند به شما آسيب برسانند، چون مردم ﴿يدْخُلُونَ في دينِ اللّهِ أَفْواجًا﴾. ظاهر آيه اين است نه آن دو تا پاسخ و اين سومي ظاهراً حق است.
فرق بين عفو و صفح
مطلب ديگر آن است كه بين عفو و صفح فرق است؛ انسان كه عفو ميكند يعني به رُخِ تبهكار نميكشد كه تو اينچنين كاري كردي؛ ولي در خاطره نگه ميدارد و كاري با او ندارد ولي در خاطره نگه ميدارد؛ ولي صفح آن است صفحه خاطره را ورق ميزند؛ يعني ديگر چيزي در اين صفحه نيست و يك صفحه جديدي در خاطره خود دارد كه در آن صفحه خيانت اينها نوشته نيست. به هر تقدير اگر قدرت پيدا كرديد زكات قدرت عفو و صفح است: ﴿فَاعْفُ عَنْهُمْ وَاصْفَحْ إِنَّ اللّهَ يُحِبُّ الْمُحْسِنينَ﴾ که اين احسان است (صغراي قياس) و هر محسني هم محبوب و مورد عنايت خاص خدا است (اين كبرا) پس شما اين كار را انجام بدهيد.
درباره قساوت دل كه اين آيه محل بحث داشت آيات فراواني است كه دل اگر قسي شد ابزار شيطنت شيطان خواهد بود؛ در سورهٴ مباركهٴ «حج» فرمود که شيطان به اين افراد قسيّ القلب اميد بسته است، آيه 52 سوره «حج» اين است كه ﴿وَما أَرْسَلْنا مِنْ قَبْلِكَ مِنْ رَسُولٍ وَلا نَبِيِّ إِلاّ إِذا تَمَنّي أَلْقَي الشَّيْطانُ في أُمْنِيَّتِهِ﴾ و بعد در آيه 53 ميفرمايد: ﴿لِيَجْعَلَ ما يُلْقِي الشَّيْطانُ فِتْنَةً لِلَّذينَ في قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ وَالْقاسِيَةِ قُلُوبُهُمْ﴾؛ كسي كه قسيّ القلب است ابزار فتنه و آشوب شيطنت شيطان خواهد بود و اگر انسان روي اين تباهي آب توبه نريزد كم كم اين دل ميبندد.
در سورهٴ مباركهٴ «حديد» فرمود: ﴿فَطالَ عَلَيْهِمُ اْلأَمَدُ فَقَسَتْ قُلُوبُهُمْ﴾[30] ؛ شما ديديد که اين چشمههايي كه با املاح ميجوشد و مواد معدني فراواني دارد، اوّل كه از اين زمين اين آب جوشيد به حسب ظاهر مقداري حركت ميكند و چند قدم راه ميرود؛ ولي چون با رسوبات و املاح فراواني همراه است همه اين منطقهاي كه قبلاً سبز بود را خشك ميكند و جلوي خود را هم ميبندد و بعضي از اين منطقههاي ييلاقي كه ميبينيد تحجير شده است اوّل آب بود و بعد به اين صورت در آمده که اين در اثر رسوبات راه خود را هم ميبندد. فرمود: ﴿فَطالَ عَلَيْهِمُ اْلأَمَدُ فَقَسَتْ قُلُوبُهُمْ﴾؛ اين مكروهات انسان را به گناههان صغيره و بعد به گناهان كبيره ميكشاند، آن گاه قلب سخت ميشود و به جايي میرسيد که ﴿سَواءٌ عَلَيْهِمْ ءَ أَنْذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنْذِرْهُمْ لا يُؤْمِنُونَ﴾[31] .
«و الحمد لله رب العالمين»