73/08/24
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: تفسیر/سوره مائده/آیه 11و12
﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اذْكُرُوا نِعْمَتَ اللّهِ عَلَيْكُمْ إِذْ هَمَّ قَوْمٌ أَن يَبْسُطُوا إِلَيْكُمْ أَيْدِيَهُمْ فَكَفَّ أَيْدِيَهُمْ عَنْكُمْ وَاتَّقُوا اللّهَ وَعَلَي اللّهِ فَلْيَتَوَكَّلِ المُؤْمِنُونَ﴾ (۱۱) ﴿وَلَقَدْ أَخَذَ اللّهُ مِيثَاقَ بَنِي إِسْرَائِيلَ وَبَعَثْنَا مِنْهُمُ اثْنَيْ عَشَرَ نَقِيباً وَقَالَ اللّهُ إِنِّي مَعَكُمْ لَئِنْ أَقَمْتُمُ الصَّلاَةَ وَآتَيْتُمْ الزَّكَاةَ وَآمَنتُم بِرُسُلِي وَعَزَّرْتُمُوهُمْ وَأَقْرَضْتُمُ اللّهَ قَرْضاً حَسَناً لَأُكَفِّرَنَّ عَنكُمْ سَيِّآتِكُمْ وَلَأُدْخِلَنَّكُمْ جَنَّاتٍ تَجْرِي مِن تَحْتِهَا الأَنْهَارُ فَمَن كَفَرَ بَعْدَ ذلِكَ مِنكُمْ فَقَدْ ضَلَّ سَوَاءَ السَّبِيلِ﴾ (۱۲)
بيان صورتهای عام و خاص موفقيت مسلمين در قرآن
نعمتِ موفقيت مسلمين در نبرد با بيگانگان و نجات و رهايي مسلمين از دست بيگانگان گاهي به عنوان عام در قرآن كريم مطرح است و گاهي به صورتهاي مخصوص طرح ميشود. اين آيه در عين حال كه شأن نزولهاي فراواني براي او ذكر كردند ميتواند يك عنوان عام باشد؛ يعني به ياد اين باشيد كه خداوند دست دشمنان را از شما كوتاه كرد؛ ولي در موارد ديگر مصداقهاي خاص ذكر شده است؛ مثلاً در سورهٴ مباركهٴ «آلعمران» آيه 123 اين است: ﴿وَلَقَدْ نَصَرَكُمُ اللّهُ بِبَدْرٍ وَأَنْتُمْ أَذِلَّةٌ فَاتَّقُوا اللّهَ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ﴾ که جريان بدر را بالخصوص ذكر كرد و فرمود: شما در صحنه بدر ذليل بوديد و خدا شما را ياري كرده است و جمعيت شما كمتر از آنها بود، تداركات نظامي شما كمتر از آنها بود، قدرتهاي اقتصادي شما كمتر از آنها بود و شما در برابر آنها بر حسب ظاهر ذليل بوديد و خدا شما را عزيز كرد يا مغلوب ميشديد شما را غالب كرد ﴿وَلَقَدْ نَصَرَكُمُ اللّهُ بِبَدْرٍ وَأَنْتُمْ أَذِلَّةٌ﴾.
در سورهٴ مباركهٴ «توبه» هم به بعضي از موارد به صورت عام اشاره كرد و بعضي از موارد را به صورت خاص ياد فرمود كه ﴿لَقَدْ نَصَرَكُمُ اللّهُ في مَواطِنَ كَثيرَةٍ وَيَوْمَ حُنَيْنٍ﴾؛ در بسياري از موارد خدا شما را ياري كرد و در جريان حنين هم شما را كمك كرد؛ در جريان حنين به حسب ظاهر شما مسلمين از يك قدرت برتري برخوردار بوديد ولي اين غرور باعث شكست شما شد ﴿وَيَوْمَ حُنَيْنٍ إِذْ أَعْجَبَتْكُمْ كَثْرَتُكُم﴾؛ امّا ﴿فَلَمْ تُغْنِ عَنْكُمْ شَيْئًا وَضاقَتْ عَلَيْكُمُ اْلأَرْضُ بِما رَحُبَتْ ثُمَّ وَلَّيْتُمْ مُدْبِرينَ ٭ ثُمَّ أَنْزَلَ اللّهُ سَكينَتَهُ عَلي رَسُولِهِ وَعَلَي الْمُؤْمِنينَ وَأَنْزَلَ جُنُودًا لَمْ تَرَوْها﴾[1] ؛ شما در جريان حنين از قدرت ظاهري برخوردار بوديد و همين قدرت ظاهري مايه اعجاب و شگفتي شما شد و چون مايه اعجاب شما شد كاري از پيش نبرديد و شكست خورديد و فرار كرديد و پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) را تنها گذاشتيد و فقط عدهاي از مؤمنين كه به پيغمبر ملحق بودند و خداوند سكينت و آرامش خود را بر پيامبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) و بر مؤمنين نازل كرده است و با امدادهاي غيبي؛ يعني كمكهايي كه ديديني نيست دين و مسلمين و شماها را ياري كرده است.
بنابراين اين آيه محل بحث ضمن اينكه جامع همه موارد است، آن آيات مخصوص هم بيان مصداقي از اين مصاديق عام خواهد بود و در هر حال نعمت الهي در اين است كه نگذاشت اسلام و مسلمين شكست بخورند و حق شناسي اين نعمت هم عبارت است از درك مسايل اسلامي و عمل به آنهاست.
عواقب عدم وفا به عهد بنی اسرائيل
در آيه دوازده سوره مباركه «مائده» فرمود که ما ميثاق بني اسرائيل و پيمان را از آنها گرفتيم، چه اينكه از شما هم ميثاق گرفتيم. خداوند داستان امم گذشته را نقل ميكند تا ما عبرت بگيريم؛ در آيه هفت همين سورهٴ «مائده» كه بحثش قبلاً گذشت فرمود: ﴿وَاذْكُرُوا نِعْمَةَ اللّهِ عَلَيْكُمْ وَميثاقَهُ الَّذي واثَقَكُمْ بِهِ إِذْ قُلْتُمْ سَمِعْنا وَأَطَعْنا﴾ که ميثاق بنياسرائيل و پيمانشكني آنها را ذكر میكند و ميفرمايد: آنها تعهد كردند و بعد به عهدشان وفا نكردند و به كيفر تلخ مبتلا شدند، شما هم تعهد كرديد که اگر به عهدتان وفا نكنيد به كيفر تلخ مبتلا ميشويد که اين انذار و تهديد براي همه است، لذا جريان بني اسرائيل را از اين جهت بيش از امم ديگر ذكر ميكند.
قرآن جريان كفار و مشركين را عموماً و جريان مشركين حجاز را خصوصاً ذكر ميكند، براي اينكه پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) ارتباط تنگاتنگي از نظر رنج و زحمت با مشركين قريش داشت، لذا از اين جهت جريان آنها را قرآن زياد نقل ميكند. جريان منافقين را هم نقل ميكند، براي اينكه دشمنان داخلي حوزه اسلامي بودند. جريان اهل كتاب؛ يهوديها و مسيحيها را ذكر ميكند، براي اينكه آنها در داخله حجاز زندگي ميكردند؛ ولي در بين همه اينها جريان منافقين و يهوديها را بيش از ديگران نقل ميكند و آن اندازهاي كه جريان يهود و جريان منافق در قرآن كريم مطرح است جريان مسيحيها يا ساير كفار مطرح نيست، براي اينكه اذيت اين دو گروه بيش از گروههاي ديگر است و در جريان بني اسرائيل گر چه شامل هر دو گروه ميشود اما بني اسرائيل عصر موساي كليم را بيش از بني اسرائيل عصر عيسي ياد ميكند.
در آيه هفت همين سوره «مائده» فرمود: پيمان الهي را تقديس كنيد و حفظ بكنيد و در آيه دوازده همين سوره «مائده» فرمود: ما از بني اسرائيل پيمان گرفتيم؛ همان طور كه از شما پيمان گرفتيم؛ يعني وقتي ديني بر شما عرضه شد و معرفي شد و شما پذيرفتيد، در قبال آن هم بهشت را خدا به شما وعده داد يا نجات از دوزخ را به شما وعده داد، اين يك ميثاق متقابل است و يك چنين ميثاقي را خداوند از بني اسرائيل گرفت.
تبيين منسوب کردن نقبا برای قبايل دوازده گانه
منتها درباره بني اسرائيل صرف اينكه از آنها ميثاق گرفت كافي نيست و صرف اينكه براي آنها يكي از انبياي اولوالعزم بنام موسي (عليه السلام) را اعزام كرد هم كافي نبود، بلکه براي آنها در اثر لجاجتي كه داشتند رهبران فراواني را خداوند منسوب كرده است و براي هر قبيله از قبايل دوازدهگانه بني اسرائيل يك نقيبي فرستاد که حالا اين نقيب پيامبر است يا نماينده پيامبر است يا يك عالم ديني است كه منصوب عام است از طرف پيامبر به هر يكي از اين سه تقدير اين نقباي بني اسرائيل براي رفع نيازهاي فطري و غير فطري اين دوازده سبط و دوازده قبيله گمارده شده بودند.
فرمود: ﴿وَلَقَدْ أَخَذَ اللّهُ ميثاقَ بَني إِسْرائيلَ وَبَعَثْنا مِنْهُمُ اثْنَيْ عَشَرَ نَقيبًا﴾؛ از همين دوازده گروه دوازده نماينده مبعوث كرديم و از هر قبيله يك نفر را نقيب ما برانگيختيم. نقيب به كسي ميگويند كه از اسرار يك گروه باخبر باشد و حافظ اسرار اينها باشد؛ آن كسي كه نقب ميزند، آنكه درونكاو است، آنكه كه مستحضر است و نقّابي ميكند و حافظ و ضامن اين اسرار است چنين شخصي را ميگويند نقيب و فضايل نفساني را اگر مناقب ميگويند براي اين است كه بدون نقب حل نميشود و يك امر روشني نيست كه آدم بفهمد، تا كسي نقب نزند و به درون افراد پي نبرد از فضايل او آگاه نميشود و آن حسن سيرت با برخوردها و با معاشرتهاي مستمر بدست ميآيد.
بنابراين هر فضيلتي را منقبت نميگويند، يك فضيلت ظاهري كه بدون نقب زدن و بدون درونكاوي مشخص است اين يك امر عادي است؛ اما آن اسرار دروني و فضايلي كه در نهان و نهاد بعضي از افراد مستور است، آن بدون نقّابي و نقب زدن حاصل نميشود که آنها را ميگويند مناقب. به هر تقدير خداوند فرمود که ما از اين دوازده سبط و دوازده گروه دوازده نقيب مبعوث كرديم؛ اگر آنها انبياء بودند حتماً جزء انبياي غير اولوالعزم بودند و تابع شريعت موساي كليم (سلام الله عليه) بودند كه داراي كتاب بود و اگر جزء علما بودند بايد جزء شاگردان موساي كليم بودند و اگر رهبران سياسي بودند باز در تحت تدبير و تعليم موساي كليم (سلام الله عليه) بودند. به هر تقدير براي هر كدام از اين دوازده سبط و قبيله يك نماينده بود و رهبري كل را وجود مبارك موساي كليم (سلام الله عليه) داشت که چنين سازماندهي بود، فرمود: ﴿وَ بَعَثْنا مِنْهُمُ اثْنَيْ عَشَرَ نَقيبًا﴾.
بيان معيت قيوميه الهی
آن گاه بعد از اينكه از آن تعهد سخني به ميان آمد و از اين اعزام نمايندهها سخني به ميان آمد، فصل سوم بحث در اين آيه اين است كه ﴿وَقالَ اللّهُ إِنّي مَعَكُمْ﴾ فرمود: خدا با شما است؛ معيت الهي يك معيت قيوميّه است که با همه است كه در سورهٴ مباركهٴ «حديد» فرمود: ﴿وَهُوَ مَعَكُمْ أَيْنَ ما كُنْتُمْ﴾[2] . در اينجا اين معيت قيوميّه به دو صورت ظهور كرده است: خدا هميشه با آدم است ﴿وَهُوَ مَعَكُمْ أَيْنَ ما كُنْتُمْ﴾ که اين معيت قيوميه هرگز رها نميشود و هيچ كسي نيست كه خدا با او نباشد، لكن اين معيت قيوميه گاهي به صورت معيت خاصه يعني لطف و رحمت ظهور ميكند؛ مثل ﴿إِنَّ اللّهَ مَعَ الَّذينَ اتَّقَوْا وَالَّذينَ هُمْ مُحْسِنُون﴾[3] و مانند آن که اين يك معيت خاصه است كه همان معيت قيوميه به صورت لطف و صفا در اينجا ظهور ميكند ﴿إِنَّ اللّهَ مَعَ الَّذينَ اتَّقَوْا وَالَّذينَ هُمْ مُحْسِنُونَ﴾ و مانند آن. گاهي همان معيت قيوميه به صورت قهر درميآيد؛ مثل ﴿إِنَّ رَبَّكَ لَبِالْمِرْصادِ﴾ که خدا در كمين تبهكاران است و با آنها است که ميداند آنها چه ميكنند تا فوراً آنها را بگيرد.
اينكه در سورهٴ مباركهٴ «فجر» فرمود: ﴿إِنَّ رَبَّكَ لَبِالْمِرْصادِ﴾ يك اصل كلي است و بعد از اينكه فرمود: ﴿إِرَمَ ذاتِ الْعِمادِ ٭ الَّتي لَمْ يُخْلَقْ مِثْلُها فِي الْبِلادِ ٭ وَثَمُودَ الَّذِينَ جَابُوا الصَّخْرَ بِالوَادِ ٭ وَ فِرْعَوْنَ ذِي اْلأَوْتادِ ٭ الَّذينَ طَغَوْا فِي الْبِلادِ ٭ فَأَكْثَرُوا فيهَا الْفَسادَ ٭ فَصَبَّ عَلَيْهِمْ رَبُّكَ سَوْطَ عَذابٍ} آن گاه {إِنَّ رَبَّكَ لَبِالْمِرْصادِ﴾[4] که اين تعليل است، اگر خدا با فرعون و عاد نبود و در كمين آنها نبود كه آنها را با تازيانه عذاب تنبيه نميكرد. بعد از اينكه جريان فرعون و عاد را ياد كرد و تعذيب آنها را ذكر فرمود، يك اصل كلي را به عنوان علت جامع ياد كرد و فرمود: ﴿إِنَّ رَبَّكَ لَبِالْمِرْصادِ﴾.
تبيين دو اصل مهم در معيت قيوميّه الهی
بنابراين آن معيت قيوميه كه مطلق است ﴿وَهُوَ مَعَكُمْ أَيْنَ ما كُنْتُمْ﴾؛ با هر كسي در هر شرايطي است (اين اصل اوّل)، اصل دوم آن است كه اين معيت قيوميّه فقط صرف نظارت نيست كه خدا ناظر باشد، بلكه براي آن است كه اگر كسي راه راست را طي كرد فوراً او را تأييد كند که اين ميشود معيت خاصه كه ﴿إِنَّ اللّهَ مَعَ الَّذينَ اتَّقَوْا وَالَّذينَ هُمْ مُحْسِنُونَ﴾[5] يا ﴿لا تَحْزَنْ إِنَّ اللّهَ مَعَنا﴾[6] يا موساي كليم فرمود: ﴿إِنَّ مَعي رَبّي سَيَهْدينِ﴾[7] که يكي از آداب و سنن سفر اين است كه انسان مسافر اين جمله قرآن را بخواند: ﴿إِنَّ مَعي رَبّي سَيَهْدينِ﴾ که اين يك معيت خاصه است.
فصل سوم و بخش سوم آن است كه چون خدا با همه است اگر ديد كسي از راهنمايي خدا استفاده نكرد و جزء «نبذُوا كتاب اللّه وراء ظهورهم»[8] شد، خدا با تبهكاران آست و همانجا آنها را ميگيرد که ميشود: ﴿إِنَّ رَبَّكَ لَبِالْمِرْصادِ﴾[9] ، اگر كمين است كمين كسي است كه در راه ضلالت به سر ميبرد و همان طوري كه در كمين است و كسي كه در صراط مستقيم ذكر ميكند تا دست او را بگيرد، در كمين تبهكاران هم است تا آنها را زمينگير كند، پس يك معيت مطلق است كه جامع همه معيتهاست كه در سوره «حديد» آمده است[10] و يك معيت خاصه است كه در آيه ﴿إِنَّ اللّهَ مَعَ الَّذينَ اتَّقَوْا﴾ و مانند آن آمده و يك معيت خاصه قهرآميز است كه در ﴿إِنَّ رَبَّكَ لَبِالْمِرْصادِ﴾ و مانند آن است.
بيان سه اصل مهم از آيه دوازدهم
در آيه دوازده سورهٴ مباركهٴ «مائده» اول به آن اصل جامع اشاره كرد که ﴿إِنّي مَعَكُمْ﴾، من با شما هستم، اگر شما اين پيمان مرا محترم شمرديد پاداش شيرين به انتظار شما است که اين ميشود معيت خاصه و اگر اين پيمان را نقض كرديد كيفر تلخ به انتظار شما است که اين ميشود معيت قهرآميز، پس آن سه فصل را ذات اقدس الهي در همين آيه دوازده سوره «مائده» با سه بيان تبيين كرد: فرمود که ما اول ميثاق گرفتيم و براي اينكه نظم داخليشان محفوظ باشد براي هر گروهي راهنما و رهبر و عالم و مدير و مدبر اعزام كرديم كه مجموع اينها زير نظر موساي كليم (سلام الله عليه) اداره ميشد و بعد خدا به همه اينها فرمود: ﴿إِنّي مَعَكُم﴾؛ من با شما هستم. چه ميكنم؟ حالا كه من با شما هستم اگر شما اين شرايط پنجگانه را رعايت كرديد لطف خاص من در دنيا و آخرت شامل حال شما ميشود و اگر اين شرايط را رعايت نكرديد قهر دنيا و آخرت دامنگيرتان خواهد شد که ناگزير ميشود سه بخش يا سه فصل از بحث: اوّل اين است كه ﴿وَقالَ اللّهُ إِنّي مَعَكُمْ﴾ که اين جامع معيتين است و بعد فرمود: ﴿لَئِنْ أَقَمْتُمُ الصَّلاةَ وَآتَيْتُمُ الزَّكاةَ وَآمَنْتُمْ بِرُسُلي وَعَزَّرْتُمُوهُمْ وَأَقْرَضْتُمُ اللّهَ قَرْضًا حَسَنًا َلأُكَفِّرَنَّ عَنْكُمْ سَيِّئاتِكُمْ وَلأُدْخِلَنَّكُمْ جَنّاتٍ تَجْري مِنْ تَحْتِهَا اْلأَنْهارُ فَمَنْ كَفَرَ بَعْدَ ذلِكَ مِنْكُمْ فَقَدْ ضَلَّ سَواءَ السَّبيلِ﴾؛ منتها چون لطف الهي بيشتر از قهر اوست «سبقت رحمته غضبه»[11] ، معمولاً بشارتها را به صورت تصريح ياد ميكند و انذارها و تهديدها را به صورت تلويح.
خاصيت سبقت رحمت بر غضب آن است كه وعده را صريحاً ياد ميكند و وعيد را ضمناً؛ نظير اين آيه سورهٴ مباركهٴ «ابراهيم» كه ﴿لَئِنْ شَكَرْتُمْ َلأَزيدَنَّكُمْ وَلَئِنْ كَفَرْتُمْ إِنَّ عَذابي لَشَديدٌ﴾[12] ؛ شما ميبينيد که نظم آيه به هم خورد و اما آن لطافت در همين بي نظمي است و به حسب ظاهر نظم اقتضا ميكرد که اينچنين باشد: «لَئِنْ شَكَرْتُمْ َلأَزيدَنَّكُمْ وَلَئِنْ كَفَرْتُمْ لاعذبنكم» كه بشود يك سياق؛ اما عمداً ذات اقدس الهي اين سياق را به هم ميزند تا معلوم بشود غضب به اندازه رحمت نيست و فرمود: ﴿لَئِنْ شَكَرْتُمْ َلأَزيدَنَّكُمْ﴾ که اين يك وعده صريح است ﴿وَلَئِنْ كَفَرْتُمْ﴾ و نفرمود «لاعذبنكم»، فرمود: ﴿إِنَّ عَذابي لَشَديدٌ﴾؛ ما يك دستگاه عذاب شديدي داريم نه اينكه اعمال ميكنيم، تلويحاً فرمود اِعمال ميكنيم نه تصريحاً. عمداً اين سبكها به هم ميخورد تا اينكه سائل سؤال بكند كه چطور اينچنين شد؟
ظرافتهای هنری در قرآن
در بحثهاي قبل هم ملاحظه فرموديد که يكي از آن ظرافتهاي قرآن كريم همين است كه سبك را فوراً عوض ميكند. الان شما در اين پلاكاردها ميبينيد وقتي جملهاي را مينويسند همه را با يك مركب مينويسند و با يك جوهر مينويسند؟ مثلاً كلمه شهيد را با جوهر سرخ مينويسند يا بعضي از القاب را درشتتر مينويسند و خواننده وقتي اين پلاكارد را ميخواند به آن كلمه كه رسيد متوقف ميشود و سؤال ميكند كه چرا اين كلمه را با مركب ديگر نوشتهاند يا با جوهر ديگر نوشتهاند يا چرا درشتتر نوشتهاند؟ يا شما ميبينيد که در سخنراني وقتي به جاي حساس رسيديد صدايتان را بلندتر ميكنيد که آن وقت مخاطب ميفهمد كه اين از يك اهميت خاصي برخوردار است.
قرآن از اين ظرايف زياد دارد؛ گاهي ميبينيد به يك سبك يك جملهاي است كه پنج، شش كلمه همه مرفوع است و نظم ادبي اقتضا ميكند كه همه مرفوع باشد؛ ولي فوراً ميبينيد که در وسط يك كلمه را منصوب ذكر ميكند تا آدم بايستد و توقف كند كه چرا اينجا منصوب شد يا اِعراب را به سبك ديگر ذكر ميكند. اينكه در خواندن گاهي انسان به يك حرف يا به يك كلمه كه رسيد صدا را بلند ميكند يا در نوشتن ميبينيد که به سبك خاص مينويسد يا در تحرير و تدوين ميبينيد که اِعرابها را دگرگون ميكند، اينها ظرافتهاي هنري است كه تا سؤال را برانگيزاند و مايه توقف بشود تا انسان بيشتر تدبر بكند كه چطور شد که اينجا اين كلمه با كلمات قبل و بعد يك اِعراب ندارد با اينكه بايد يك اِعراب ميداشت.
يكي از همان ظرايف هنري و ادبي قرآن كريم همين است كه نظم را عمداً به هم ميزند تا انسان سؤال بكند كه اين كتابي كه سراسر فصيح است چرا نظم را به هم زد؟ چرا نفرمود «لئن كفرتم لاعذبنكم»؟ در شكر و رحمت فرمود: ﴿لَئِنْ شَكَرْتُمْ َلأَزيدَنَّكُمْ﴾[13] ؛ ولي در كفران نعمت نفرمود «لئن كفرتم لاعذبنكم»، بلکه فرمود: ﴿إِنَّ عَذابي لَشَديدٌ﴾ که كم كم به اين فكر ميافتد اين براي آن است كه رحمت او بيش از غضب او است يا براي آن است كه وعده را تصريحاً ذكر بكند و وعيد را تلويحاً و دهها نكته که ممكن است كنار اين استنباط بشود.
اينجا هم كه فصل سوم اين بخش اخير آيه دوازده سوره «مائده» است از همين قبيل است که فرمود: اگر شما اين شرايط پنجگانه را انجام داديد، از سوابق سوئتان و روی لغزشهايتان پرده ميپوشيم و صرفنظر ميكنيم و در دنيا آبرويتان را حفظ ميكنيم و در آخرت آبرويتان را حفظ ميكنيم و به بهشتتان هم ميبريم که اينها را به صورت صريح ذكر كرد؛ اما ديگر نفرمود >لَئِنْ كَفَرْتُمْ<، بلکه فرمود {فَمَن كَفَرَ} و ديگر نفرمود من اينچنين و آنچنان ميكنم، بلکه فرمود اگر كسي كافر شد از راه مستقيم بيرون رفت که اين يك تهديد ضمني است نه اينكه اصرار داشته باشد و تصريح كند به اين تهديد.
جزئيات معيت الهی نسبت به بندگانش
حالا به جزئيات اين آيه ميپردازيم که فرمود: ﴿إِنّي مَعَكُمْ﴾؛ در هر حال من با شما هستم نه اينكه در هر حال معيت خاصه دارم يعني با لطف، بلکه اصل معيت با شما است و نحوه اينكه آن معيت مهر باشد يا قهر به دست خود شما است. اگر اين شرايط پنجگانه كه بعضي مربوط به اصلاح خودتان و بعضي مربوط به تنظيم رابطه بين شما و خداي شما است و بعضي هم مربوط به تعديل روابط بين شما و ساير افراد اجتماع است اگر اين پنج شرط را انجام داديد، هم از زشتيهاي شما ما سخن به ميان نميآوريم و آنها را ميپوشانيم و هم وارد بهشتتان ميكنيم.
﴿لَئِنْ أَقَمْتُمُ الصَّلاةَ﴾؛ اوّلين شرط اقامه نماز است كه اين در همه اديان بوده و الآن به بني اسرائيل و رهبران بني اسرائيلي خطاب ميكند ﴿وَآتَيْتُمُ الزَّكاةَ﴾، زكات هم در همه اديان بوده و اختصاصي به اسلام ندارد ﴿وَآمَنْتُمْ بِرُسُلي﴾؛ اگر نماز را اقامه كرديد كه رابطه عبادی خودتان را با خدا برقرار كرديد ﴿وَآتَيْتُمُ الزَّكاةَ﴾؛ رابطه بين خود و مسايل مالي جامعه را حفظ كرديد ﴿وَآمَنْتُمْ بِرُسُلي﴾؛ به انبياي من، هم به انبياي گذشته هم به كساني كه فعلاً هستند و هم به انبيائي كه بعداً ميآيند شما ايمان آورده باشيد، چون اينها موظفند به انبيايي كه بعد ميآيند ايمان بياورند.
تبيين معنای تعزير
﴿وَعَزَّرْتُمُوهُمْ﴾؛ انبياء را يعني چه انبيايي كه فعلاً شما در محضر آنها هستيد و چه انبيايي كه بعداً نبوت آنها را درك ميكنيد، اگر آنها را تعزير كرديد؛ تعزير يعني توقير و تكريم و گاهي هم تعزير به معناي تأديب ميآيد، سرّش آن است كه اگر تعزير به معناي توقير و تكريم بود، در حقيقت انسان، بيگانه را از نفوذ به حريم آشنا باز ميدارد و يك نحوه منعي است، چه اينكه تأديب هم براي منع از بدرفتاري است و منع از ضلالت و گمراهي است و يك جامعي هم ميتواند بين تعزير و به معناي تعظيم و توقير و تعزير به معناي تنبيه ياد كرد، چه اينكه برايش جامعي ذكر كردند.
معنای تعزير در اصطلاح فقهی
در اصطلاح فقهي تعزير آن تأديب مادون الحد است، اگر يك كسي كارش به اندازه حدّ رسيد كه حدّ بر او جاري ميشود و اگر به اندازه حدّ نرسيد تأديب ميشود علي ما يراه الحاكم و اين تنبيه و تأديب كمتر از حد را اصطلاحاً ميگويند تعزير كه آن در اينجا محل بحث نيست. تعزير در اينجا توقير و تكريم و نصرت است، چه اينكه در سورهٴ مباركهٴ «اعراف» درباره وجود مبارك پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) چنين تعبيری آمده است. آيه 157سوره «اعراف» اين است كه پيامبر اسلام در كتب انبياي سلف معرفي شده است که ﴿الَّذينَ يَتَّبِعُونَ الرَّسُولَ النَّبِيَّ اْلأُمِّيَّ الَّذي يَجِدُونَهُ مَكْتُوبًا عِنْدَهُمْ فِي التَّوْراةِ وَاْلإِنْجيلِ يَأْمُرُهُمْ بِالْمَعْرُوفِ وَيَنْهاهُمْ عَنِ الْمُنْكَرِ وَيُحِلُّ لَهُمُ الطَّيِّباتِ وَيُحَرِّمُ عَلَيْهِمُ الْخَبائِثَ وَيَضَعُ عَنْهُمْ إِصْرَهُمْ وَاْلأَغْلالَ الَّتي كانَتْ عَلَيْهِمْ﴾ و آن گاه در ذيل همين ايه 157 سوره «اعراف» فرمود: ﴿فَالَّذينَ آمَنُوا بِهِ وَعَزَّرُوهُ وَنَصَرُوهُ﴾ که اينجا تعزير همان توقير و تعظيم است ﴿وَنَصَرُوهُ وَاتَّبَعُوا النُّورَ الَّذي أُنْزِلَ مَعَهُ﴾؛ يعني قرآن را پيروي كردند و قرآن نوري است كه با پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) نازل شده است ﴿أُولئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ﴾[14] .
بنابراين تعزير چنين معنايي دارد كه هر امتي موظف است که پيغمبر و حجت خدا را تعزير يعني توقير و تعظيم كند و بزرگ بشمارد و حفظ كند، پس اصلاً ايمان به پيغمبر به تنهايي كافي نيست، بلكه تعظيم و نصرت او لازم است، حالا اگر كسي مؤمن بود به پيغمبر ولي او را در حفظ دين ياري نكرده است، او به عهد خدا وفا نكرده است. پس اقامه نماز (يك)، ايتاء زكات (دو)، ايمان به پيامبران (سه)، تعظيم و تجليل و تكريم پيامبران و ياري آنها (چهار).
معنای قرض الحسنه
﴿وَأَقْرَضْتُمُ اللّهَ قَرْضًا حَسَنًا﴾ (اين پنج) که اين قرض الحسنه دادن اختصاصي به مسايل مالي ندارد و هر كار خيري و كار راجح و مستحبي قرض الحسنه است، چه اين که كار واجب هم قرض الحسنه است؛ منتها چون تفصيل قاطعِ شركت است نماز را فرمود، زكات را فرمود، ايمان به پيامبران را فرمود و تعظيم و تجليل به انبياء را فرمود كه همه آنها واجب است، اين قرض الحسنه يا مربوط است به واجبهاي ديگر يا مربوط است به خصوص مستحبها که آن را ميگويند قرض الحسنه.
منظور از قرض خصوصِ مسايل مالي نيست، بلکه هر عمل خيري را كه انسان انجام ميدهد به خدا قرض داده است و همان طوري كه ذات اقدس الهي امين است و هرگز مال كسي را تضييع نميكند، عمل خير كسي را هم تضييع نميكند، البته در نوع سورههايي كه در آن سورهها سخن از قرض الحسنه خدا مطرح است، اوّلِ آن سوره تسبيح الهي مطرح است؛ يا به صورت ﴿يُسَبِّحُ لِلّهِ ما فِي السَّماواتِ وَما فِي اْلأَرْضِ﴾[15] است يا ﴿سَبَّحَ لِلّهِ ما فِي السَّماواتِ وَاْلأَرْضِ﴾[16] است كه معلوم بشود خداوند منزه از هر حاجت است تا مبادا كسي خيال بكند اكنون كه در اينجا مثلاً در سوره «حديد» دارد كيست كه به خدا قرض الحسنه بدهد[17] ، حالا خدا يا دين خدا احتياج به ياري زيد و عمر دارد اين طور نيست.
امتحان الهی در امورات جانی و مالی
در همان سورهاي كه به نام پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) است در آنجا فرمود: ﴿وَلَوْ يَشاءُ اللّهُ لاَنْتَصَرَ مِنْهُمْ وَلكِنْ لِيَبْلُوَا بَعْضَكُمْ بِبَعْضٍ﴾[18] ؛ اينكه من ميگويم دين خدا را ياري كنيد و در جبههها حضور پيدا كنيد، نه براي آن است كه خدا توان انتقام ندارد، بلکه او اگر بخواهد خودش انتصار ميكند و انتصار يعني انتقام؛ خداوند از كافران ميتواند به خوبي انتقام بگيرد؛ ولي راه تكامل شما در اين است كه در جهاد شركت كنيد ﴿وَلَوْ يَشاءُ اللّهُ لاَنْتَصَرَ مِنْهُمْ وَلكِنْ لِيَبْلُوَا بَعْضَكُمْ بِبَعْضٍ﴾ که همين طور است. آنكه ميگويد خدا دين خود را ياري كند من چرا بجنگم؟ اين فكر، فكر يهودي است، مثل آن كسي كه بگويد خدا خودش به اين فقرا بدهد ما چرا بدهيم؟ اين فكر هم فكر يهودي است. شما در سورهٴ مباركهٴ «يس» ميبينيد که حرف آنها را يعني يهوديها را كه نقل ميكند ميگويد: ﴿أَ نُطْعِمُ مَنْ لَوْ يَشاءُ اللّهُ أَطْعَمَهُ﴾[19] ؛ اگر خوب است خود خدا به فقرا بدهد چرا ما بدهيم؟ اگر كمك به فقرا خوب است و بايد به فكر آنها بود، خود خدا اين كار را بكند ما چرا بكنيم؟
همين حرف را درباره جهاد احياناً ممكن است كسي داشته باشد كه اگر حفظ دين خدا لازم است و طرد مشركين و كفار و بيگانگان لازم است، خود خدا بكند ما چرا بكنيم؟ هر دو فكر را كه يهوديها داشتند ذات اقدس الهي در قرآن مطرح كرد و طرد كرد. در سورهٴ مباركهٴ «يس» اين مسايل مالي را مطرح كرد و فرمود كه آنها ميگويند: ﴿أَ نُطْعِمُ مَنْ لَوْ يَشاءُ اللّهُ أَطْعَمَهُ﴾ و بعد فرمود که افراد را خدا امتحان ميكند و خدا اگر همه كارها را خودش بايد بكند كه شما امتحان نميشويد و تكامل شما مشخص نميشود. در آن سوره هم فرمود كه ﴿وَلَوْ يَشاءُ اللّهُ لاَنْتَصَرَ مِنْهُمْ﴾؛ خدا اگر بخواهد يقيناً از كافران انتصار ميكند انتقام ميگيرد ﴿وَلكِنْ لِيَبْلُوَا بَعْضَكُمْ بِبَعْضٍ﴾[20] ؛ شماها را ميخواهد امتحان كند، چون نشئه، نشئه امتحان است.
تسبيح کردن موجودات و قرض الحسنه در خطبه علی (ع)
در اينجا هم فرمود كه اگر يك وقت سخن از قرض الحسنه مطرح است اين نه براي آن است كه خدا يا دين خدا نيازي به كار شما دارد، بلکه خدا ميتواند دينش را حفظ بكند، لذا در آن سورهاي كه سخن از قرض الحسنه الهي مطرح است اوّلِ سوره اين است که همه موجودات تسبيح ميكنند[21] و ميگويند خدا منزه از نقص و عيب و حاجت و نياز است و بعد فرمود: ﴿مَنْ ذَا الَّذي يُقْرِضُ اللّهَ قَرْضًا حَسَنًا﴾[22] .
همين جمع بندي كه اوّلِ سوره تسبيح همگاني است و بعد در وسط سوره سخن از قرض الحسنه است يا در بعضي از سور سخن از استنصار الهي است، وجود مبارك حضرت امير (سلام الله عليه) در نهجالبلاغه هر دو را كنار هم جمع كرد و فرمود: «فلم يستنصركم من ذل وَلم يستقرضكم من قل استنصركم وله جُنودُ السّماواتِ و الأرض و هو العزيز الحكيم، و استقرضكم وله خزائن السّماوات وَ الأرض»[23] ؛ نه اينکه چون گرفتار قُلّ و قِلّت است از شما قرض الحسنه خواست و نه چون ـ معاذالله ـ ذليل است از شما ياري طلب كرد، بلکه كسي که خزائن سماوات و ارض به دست اوست فرمود: ﴿مَنْ ذَا الَّذي يُقْرِضُ اللّهَ قَرْضًا حَسَنًا﴾ و كسي كه جنود سماوات وارض در فرمان اوست فرمود: ﴿إِنْ تَنْصُرُوا اللّهَ يَنْصُرْكُمْ وَيُثَبِّتْ أَقْدامَكُمْ﴾[24] تا ما را بيازمايد.
بنابراين هم مسئله ايمان به پيامبران مطرح است، هم تعظيم و توقير آنها مطرح است و هم قرض الحسنه دادن و آن بار مالي جامعه را كشيدن مطرح است. فرمود: ﴿وَأَقْرَضْتُمُ اللّهَ قَرْضًا حَسَنًا﴾ و آن گاه ﴿لأُكَفِّرَنَّ عَنْكُمْ﴾ که حالا يك سلسله نكات ضعيفي هم است كه فعل باب ثلاثي مزيد و مصدر ثلاثي مجرد است، فرمود: ﴿أَقْرَضْتُمُ اللّهَ قَرْضًا حَسَنًا﴾ و اقراضاً حسنا نفرمود. گاهي اينچنين است كه فعل ثلاثي مزيد است و آن مصدري كه به منزله مفعول مطلق است آن ثلاثي مجرد است؛ مثل ﴿وَاللّهُ أَنْبَتَكُمْ مِنَ اْلأَرْضِ نَباتًا﴾[25] يا درباره مريم (عليها السلام) آمده است كه ﴿فَتَقَبَّلَها رَبُّها بِقَبُولٍ حَسَنٍ﴾[26] و نفرمود «بتقبل حسنٍ»؛ آنجا هم فرمود: ﴿وَاللّهُ أَنْبَتَكُمْ مِنَ اْلأَرْضِ نَباتًا﴾ نه اِنباتاً که از اين تفاوتها در قرآن كريم كم نيست.
فرمود اگر اين قرض الحسنهها را داديد آنگاه ﴿لأُكَفِّرَنَّ عَنْکُمْ سَيِّئاتِکُمْ وَلأُدْخِلَنَّکُمْ جَنّاتٍ تَجْري مِنْ تَحْتِهَا اْلأَنْهارُ﴾؛ ما روي سيئه شما پرده ميپوشانيم؛ كفر يعني سَتر و تكفير سيئات همان ستار بودن است، البته اين غير از بخشش و امثال ذلك است و اين مقدمه است و بعد هم تهديد را ذكر كرد كه به خواست خدا اگر نوبتي شد در بحث آينده [مطرح میشود].
«والحمدلله رب العالمين»