73/08/11
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: تفسیر/سوره مائده/آیه 6و7
﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِذَا قُمْتُمْ إِلَي الصَّلاَةِ فَاغْسِلُوا وُجُوهَكُمْ وَأَيْدِيَكُمْ إِلَي المَرَافِقِ وَامْسَحُوا بِرُؤُوسِكُمْ وَأَرْجُلَكُمْ إِلَي الكَعْبَيْنِ وَإِن كُنتُمْ جُنُباً فَاطَّهَّرُوا وَإِن كُنتُم مَرْضَي أَوْ عَلَي سَفَرٍ أَوْ جَاءَ أَحَدٌ مِنكُم مِنَ الغَائِطِ أَوْ لاَمَسْتُمُ النِّسَاءَ فَلَمْ تَجِدُوا مَاءً فَتَيَمَّمُوا صَعِيداً طَيِّباً فَامْسَحُوا بِوُجُوهِكُمْ وَأَيْدِيكُم مِنْهُ مَا يُرِيدُ اللّهُ لِيَجْعَلَ عَلَيْكُم مِنْ حَرَجٍ وَلكِن يُرِيدُ لِيُطَهِّرَكُمْ وَلِيُتِمَّ نِعْمَتَهُ عَلَيْكُمْ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ﴾ (۶) ﴿وَاذْكُرُوا نِعْمَةَ اللّهِ عَلَيْكُمْ وَمِيثَاقَهُ الَّذِي وَاثَقَكُم بِهِ إِذْ قُلْتُمْ سَمِعْنَا وَأَطَعْنَا وَاتَّقُوا اللّهَ إِنَّ اللّهَ عَلِيمٌ بِذَاتِ الصُّدُورِ﴾ (۷)
خلاصهٴ مباحث گذشته
فروعي كه مربوط به آيهٴ شش و هفت سورهٴ مباركهٴ «مائده» است و بيان شد مقداري از آنها مانده است. آيهٴ ششم ملاحظه فرموديد كه در چهار بخش و چهار فصل بحث ميكرد: در بخش اوّل راجع به وضو بود، بخش دوم راجع به غُسل بود، بخش سوم راجع به تيمّم بدل از وضو و غُسل بود و بخش چهارم درباره حكمت جعل وضو و تيمّم، بلكه ساير احكام بود. دربارهٴ وضو امر به شستن و مسح كردن كرد و فرمود: ﴿فَاغْسِلُوا﴾ و ﴿وَ امْسَحُوا﴾؛ ولي درباره جنابت فرمود: ﴿وَ إِنْ كُنْتُمْ جُنُبًا فَاطَّهَّرُوا﴾، حالا منظور از اين تطهير يا آن حالت نفساني است كه بعد از غُسل پديد ميآيد يا منظور خود اغتسال است، چه اينكه در آيهٴ ٤٣ سورهٴ مباركهٴ «نساء» كه بحثش قبلاً گذشت آنجا امر به اغتسال فرمود.
در آيه 43 سورهٴ «نساء» اينچنين فرمود: ﴿يا أَيهَا الَّذينَ آمَنُوا لا تَقْرَبُوا الصَّلاةَ وَ أَنْتُمْ سُكاريٰ حَتّيٰ تَعْلَمُوا ما تَقُولُونَ وَ لا جُنُبًا إِلاّ عابِري سَبيلٍ حَتَّيٰ تَغْتَسِلُوا﴾؛ آيا منظور از اين ﴿فَاطَّهَّرُوا﴾ همان اغتسال است كه خود اغتسال طهارت است يا منظور آن حالت معنوي است كه به وسيله اغتسال پديد ميآيد؟ در هر صورت يك طهارت معنوي را به همراه دارد.
تبيين فلسفهٴ تيمّم بدل از وضو
مطلب بعدي آن است كه گرچه از فصل اوّل چنين برميآيد كه مطلقا هر نمازي مشروط به وضو است چه انسان قبلاً وضو گرفته باشد و چه نگرفته باشد، لكن از فصل سوم كه حكم بدل را مشخص ميكند حكم مُبدَل هم روشن ميشود؛ بيان ذلك اين است كه ظاهر فصل اوّل اين است كه هر نمازي مشروط به وضو است خواه انسان قبلاً وضو گرفته باشد يا نه، چون فرمود: ﴿إِذا قُمْتُمْ إِلَيٰ الصَّلاةِ فَاغْسِلُوا﴾ كه مطلق است چه اينكه قبلاً انسان وضو گرفته باشد و چه نگرفته باشد؛ ولي در فصل سوم كه حكم بدل را ذكر ميكند ميفرمايد اگر شما خواستيد نماز بخوانيد و آب نداشتيد تيمّم بكنيد يا اگر براي نماز برخاستيد و احتياجي به طهارت داشتيد تيمّم بكنيد.
در فصل سوم اينچنين فرمود: ﴿وَ إِنْ كُنْتُمْ مَرْضيٰ أَوْ عَليٰ سَفَرٍ أَوْ جاءَ أَحَدٌ مِنْكُمْ مِنَ الْغائِطِ أَوْ لامَسْتُمُ النِّساءَ فَلَمْ تَجِدُوا ماءً فَتَيمَّمُوا﴾ كه اين ﴿وَ إِنْ كُنْتُمْ﴾ عطف است بر همان فصل اوّل؛ يعني «يا أَيهَا الَّذينَ آمَنُوا إِذا قُمْتُمْ إِلَيٰ الصَّلاةِ وَ كُنْتُمْ مَرْضى فَلَمْ تَجِدُوا ماءً فَتَيمَّمُوا» كه اين ﴿فَلَمْ تَجِدُوا﴾ براي هر چهار ركن است؛ يعني ﴿وَ إِنْ كُنْتُمْ مَرْضيٰ﴾ (يك)، ﴿أَوْ عَليٰ سَفَرٍ﴾ (دو)، ﴿أَوْ جاءَ أَحَدٌ مِنْكُمْ مِنَ الْغائِطِ﴾ (سه)، ﴿اوْ لامَسْتُمُ النِّساءَ﴾ (چهار) كه هر كدام از اين امور چهارگانه معيارش ﴿فَلَمْ تَجِدُوا ماءً﴾ است و اين ﴿فَلَمْ تَجِدُوا﴾ جواب نيست، بلكه جزايش آن ﴿فَتَيمَّمُوا﴾ است.
بنابراين هر كدام از اين امور چهارگانه نصابش ﴿فَلَمْ تَجِدُوا ماءً﴾ است، بنابراين عبارت اينچنين خواهد شد «وَ إِنْ كُنْتُمْ مَرْضيٰ فَلَمْ تَجِدُوا ماءً فَتَيمَّمُوا»، «أَوْ كنتم عَلي سَفَرٍ فَلَمْ تَجِدُوا ماءً فَتَيمَّمُوا»، «أَوْ جاءَ أَحَدٌ مِنْكُمْ مِنَ الْغائِطِ فَلَمْ تَجِدُوا ماءً فَتَيمَّمُوا»، ﴿اوْ لامَسْتُمُ النِّساء فَلَمْ تَجِدُوا ماءً فَتَيمَّمُوا﴾ كه اين ﴿فَلَمْ تَجِدُوا ماءً﴾ يك معيار كلي است روي اين عناوين چهارگانه. آنگاه چون اين عطف بر همان فصل اوّل است، عبارت اينچنين خواهد شد كه «يا أَيهَا الَّذينَ آمَنُوا إِذا قُمْتُمْ إِلَيٰ الصَّلاةِ وَ كُنْتُمْ مَرْضيٰ فَلَمْ تَجِدُوا ماءً فَتَيمَّمُوا» و اين ﴿أَوْ عَليٰ سَفَرٍ﴾ مثل ﴿إِنْ كُنْتُمْ مَرْضيٰ﴾ عطف است بر آن ﴿فَاغْسِلُوا﴾؛ يعني «يا أَيهَا الَّذينَ آمَنُوا إِذا قُمْتُمْ إِلَيٰ الصَّلاةِ وَ كُنْتُمْ أَوْ عَليٰ سَفَرٍ فَلَمْ تَجِدُوا ماءً فَتَيمَّمُوا».
بنابراين سومي؛ يعني ﴿أَوْ جاءَ أَحَدٌ مِنْكُمْ مِنَ الْغائِطِ﴾ هم همين است «يا أَيهَا الَّذينَ آمَنُوا إِذا قُمْتُمْ إِلَيٰ الصَّلاةِ و كان َ أَحَدٌ منكم جاءَ مِنَ الْغائِطِ فَلَمْ تَجِدُوا ماءً فَتَيمَّمُوا» كه ناگزير اين ﴿أَوْ﴾ در ﴿أَوْ جاءَ أَحَدٌ مِنْكُم﴾ معناي خودش را دارد نه اينكه به معني واو باشد، چون همهن اينها عطف است بر آن ﴿فَاغْسِلُوا﴾؛ يعني ﴿يا أَيهَا الَّذينَ آمَنُوا إِذا قُمْتُمْ إِلَيٰ الصَّلاةِ﴾ اين اصل است و اين ﴿فَاغْسِلُوا﴾ معطوف اليه است و اين ﴿وَ إِنْ كُنْتُمْ مَرْضيٰ﴾ عطف است بر ﴿فَاغْسِلُوا﴾ يعني «يا أَيهَا الَّذينَ آمَنُوا إِذا قُمْتُمْ إِلَيٰ الصَّلاةِ و كنتم مرضي فَلَمْ تَجِدُوا ماءً فَتَيمَّمُوا»، «ياَيهَا الَّذينَ آمَنُوا إِذا قُمْتُمْ إِلَيٰ الصَّلاةِ و كنتم علي سفر فَلَمْ تَجِدُوا ماءً فَتَيمَّمُوا»، «يا أَيهَا الَّذينَ آمَنُوا إِذا قُمْتُمْ إِلَى الصَّلاةِ و جاءَ أَحَدٌ مِنْكُمْ مِنَ الْغائِطِ فَلَمْ تَجِدُوا ماءً فَتَيمَّمُوا»، «يا أَيهَا الَّذينَ آمَنُوا إِذا قُمْتُمْ إِلَى الصَّلاةِ و لامَسْتُمُ النِّساءَ فَلَمْ تَجِدُوا ماءً فَتَيمَّمُوا».
در اين فصل سوم شرطِ لزوم تيمّم آن است كه انسان بدون طهارت باشد، پس صرف قيام براي نماز، واجب نميكند كه انسان تيمّم يا وضو بگيرد، بلكه اگر خواست نماز بخواند و متطهّر نبود بايد طهارت تحصيل كند. پس اينكه در روايات هم آمده كه با طهارت قبلي ميتوان نماز بعدي را خواند مخالف آيه نيست و از حكم بدل حكم مبدل هم روشن ميشود؛ اگر در تيمّم اينچنين است در وضو هم اينچنين است و اگر تيمّم گرفتن مشروط به اين است كه انسان تازه محدِث شده باشد وضو گرفتن هم اينچنين است و لزوم وضو گرفتن هم مشروط به اين است كه تازه محدِث شده باشد. پس اگر قبلاً متطهّر بود تحصيل وضوي بعدي لازم نيست، البته تجديد وضو مستحب است و حكم خاص خود را دارد.
مطلب بعدي آن است كه چه در آيهٴ ٤٣ سورهٴ مباركهٴ «نساء» و چه در اين آيهٴ ششم سورهٴ «مائده» كه محل بحث است تعبير را سراسر با ادب ذكر ميكند؛ در آنجا كه فرمود: ﴿إِنْ كُنْتُمْ مَرْضيٰ أَوْ عَليٰ سَفَرٍ﴾ مستقيماً خطاب كرد و فرمود اگر بيمار بوديد يا مسافر؛ ولي درباره قضاي حاجت نفرمود «جئتم من الغائط» كه اين موافق با ادب نبود، آن ادب والايي كه قرآن براساس آن ادب نازل شده است، نفرمود «جئتم من الغائط» (اين يك)، حتي نفرمود «جاء احدكم من الغائط» كه اين را هم نفرمود، بلكه فرمود: ﴿جاءَ أَحَدٌ مِنْكُمْ مِنَ الْغائِطِ﴾ كه كاملاً بيفتد در غيبت و ابهام كه چنين خطابي نباشد. درباره ﴿لاَمَسْتُمُ﴾ خطاب هست اما خيلي كنايه است، ﴿لاَمَسْتُمُ﴾ چه كار به نكاح دارد؟ بعضيها كه آن لطافت قرآني را رعايت نكرده بودند و به عمقش نرسيدند فتوا دادند كه صرف لمس نسا ناقض وضو است يا موجب غُسل است[1] ، غافل از اينكه قرآن براساس ادب نازل شده است.
بنابراين آنجا كه محل منفورٌ اسم برده ميشود به كنايه ياد ميكند و آنجا كه به تصريح اسناد ميدهد فعل را فعل اديبانه ذكر ميكند، لمس غير از وقاع و نكاح است. بنابراين چه در آيهٴ ٤٣ سورهٴ «نساء» و چه در آيهٴ شش سورهٴ «مائده» كه محل بحث است در هر دو جا فرمود: ﴿لامَسْتُمُ النِّساءَ﴾ و درباره طهارت اصغر فرمود: ﴿او جاءَ أَحَدٌ مِنْكُمْ مِنَ الْغائِطِ﴾؛ نه «جئتم» فرمود و نه «جاء احدكم» فرمود، فرمود: ﴿جاءَ أَحَدٌ مِنْكُمْ مِنَ الْغائِطِ﴾.
واژهٴ «غائط» در اصطلاح فقهي و فرهنگي قرآن
كلمهٴ غائط هم كه ملاحظه فرموديد به معناي مدفوع نيست و اين را در كتابهاي فقهي هم ملاحظه فرموديد كه آن جاي پستي است كه براي قضاي حاجت ميروند كه هم پوشيده باشد و هم در معرض باد قرار نگيرد، آن مكان منخفض و گود را عرب ميگويد غائط و چون اينها براي قضاي حاجت به چنين مكاني ميرفتند از اين جهت گفته شد؛ يعني كسي از شما از غائط يعني از آن مكان منخفض و پست بيرون آمده، چه اينكه عذره هم به اين معناست، عذره كه به معني مدفوع نيست، عذره آن «عتبةالباب» را ميگويند و الآن هم در بعضي از منطقهها از دستشويي به عنوان پا خانه ياد ميكنند و به جاي استعمال كلمه توالت ميگويند پاخانه و پاخانه يعني جايي كه دم در نصب ميسازند يا آنچه از كنيف درآوردند آنجا ميريزند و عذره يعني «عتبة الباب». چون براي قضاي حاجت در همان پاخانه جايي ميساختند و انجام ميگرفت از اين جهت گفتند عذره وگرنه عذره به معني مدفوع نيست؛ يعني دم در. آنجا كه اين تعبيرات است حدودِ ادب خيلي محفوظ است، البته وقتي اگر لفظي همين طوري كه قبلاً ملاحظه فرموديد دربارهن معانيِ كنايي مكرّر ذكر بشود كم كم معناي صريح را پيدا ميكند، لذا اين لفظ مهجور ميشود و يك لفظي ديگر به جاي آن مينشيند.
بنابراين از اين حكمي كه در فصل سوم بيان شد و مربوط به تيمّم بدل از وضو و تيمّم بدل از غُسل است، حكمِ خود غُسل و وضو هم مشخص ميشود؛ يعني در غُسل كه مشخص شد كه فرمود: ﴿وَ إِنْ كُنْتُمْ جُنُبًا﴾ و از اين ﴿وَ إِنْ كُنْتُمْ جُنُبًا﴾ هم بر ميآيد كه يعني «يا أَيهَا الَّذينَ آمَنُوا إِذا قُمْتُمْ إِلَيٰ الصَّلاةِ وَ كُنْتُمْ جُنُبًا فَاطَّهَّرُوا»، پس به كمك فصل دوم و به كمك فصل سوم ميشود از اطلاق فصل اوّل كاست و چنين فهميد كه «يا أَيهَا الَّذينَ آمَنُوا إِذا قُمْتُمْ إِلَيٰ الصَّلاةِ و لم تكونوا متطهرين فَاغْسِلُوا وُجُوهَكُمْ وَ أَيدِيكُمْ»، براي اينكه در فصل دوم فرمود: ﴿و إِنْ كُنْتُمْ جُنُبًا﴾؛ يعني «إِذا قُمْتُمْ إِلَيٰ الصَّلاةِ وَ كُنْتُمْ جُنُبًا فَاطَّهَّرُوا» و در فصل سوم فرمود: ﴿وَ إِنْ كُنْتُمْ مَرْضيٰ أَوْ عَليٰ سَفَرٍ أَوْ جاءَ أَحَدٌ مِنْكُمْ مِنَ الْغائِطِ أَوْ لامَسْتُمُ النِّساءَ فَلَمْ تَجِدُوا ماءً فَتَيمَّمُوا﴾؛ يعني ﴿إِذا قُمْتُمْ إِلَيٰ الصَّلاةِ﴾ و اين حالات را داشتيد و آب نداشتيد طهارت تحصيل كنيد. فصل اوّل هم معلوم ميشود كه اينچنين نيست كه براي هر نمازي وضو واجب باشد، براي هر نمازي در صورتي كه انسان متطهّر نباشد و وضو نگرفته باشد و با وضوي قبلي نتواند نماز بخواند وضوي بعدي لازم است.
قبل از اينكه به فصل چهار برسيم به بعضي از روايات باب وضو تبركاً اشاره ميشود و بعد هم نحوهٴ استنباط ائمه (عليهم السّلام) از آيه مشخص بشود و هم نحوه جرأتي كه اصحاب داشتند مشخص بشود. در كتاب شريف وسايل، كتاب طهارت، باب هفدهم حدّ وجه را ذكر ميكند؛ اينكه در آيه فرمود: ﴿فَاغْسِلُوا وُجُوهَكُمْ﴾ وجه را تحديد نكرد تا كجا و ظاهرش تمام صورت است، لذا در باب هفدهم از ابواب كيفيت وضو روايتي از زرارةبناعين است كه به امام باقر (سلام الله عليه) عرض ميكند كه آن حدّ وجهي كه بايد در وضو شسته بشود و خداوند دستور داد چيست؟ فرمود: «ما دارَت عليه الوُسْطيٰ والإبهام»؛ يعني آن مقداري كه اين انگشت وسطي با انگشت ابهام آن را در بر ميگيرد، گرچه بعضي از روايات سبّابه را دارد[2] ولي اين روايات معيار است؛ يعني از نظر عرض، آن مقداري كه بين انگشت ابهام و انگشت وسطا و انگشت بزرگ [است] و از نظر طول هم از محل روييدن مو تا چانه است كه اين را در همين روايت هم فرمود: «مِن قصاص شَعْر الرأس الي الذَّقن و ما جرت عليه الاصبَعان مُستديراً فهو مِن الوجه و ما سوي ذلك فليس مِن الوجهِ فقال له الصُّدْغُ من الوجه فقال لا»[3] ؛ گوش و صدغ جزء وجه نيست. روايت بعدي هم همين را تأييد ميكند[4] كه ديگر آنها را نخوانيم.
در باب هجدهم دارد كه گوشها نه جزء صورتاند كه شستن آنها لازم باشد و نه جزء سرند كه مسح آنها لازم باشد[5] . در روايت [باب] بيست كه قبلاً اشاره شد فرمود: «لا بَأس بمسح القَدَمين مُقبلاًو مُدبراً»[6] ؛
فرق بين «مسح» و «غسل يد» در روايات
مسح چه از پايين به بالا و چه از بالا به پايين جايز است، برخلاف مسئله غَسلِ دست است كه حتماً بايد از بالا به پايين باشد. روايات باب ٢٣ را ملاحظه ميفرماييد كه روايت باب ٢٣ اوّلين روايتش اين است كه مرحوم صدوق با سند خودش از زراره (رضوان الله عليه) نقل ميكند كه زراره ميگويد: «قلت لابي جعفر(عليهم السّلام )»؛ به امام باقر (سلام الله عليه) عرض كرد «الا تُخْبرني مِنْ اين علمتَ و قلت اَنَّ المسح ببعض الرأس و بعض الرِّجلين»؛ زراره به امام باقر (سلام الله عليه) عرض كرد كه به من خبر بدهيد شما از كجا ميدانيد و از كجا ميگوييد كه بعضي از سر را بايد مسح كشيد و بعضي از پاها را بايد مسح كشيد نه همه سر را يا نه همه پا را؟
«فَضَحِكَ»؛ امام باقر (سلام الله عليه) خنديد، حالا چه طور شد كه زراره اين سؤال را كرد و در چه حالتي بود كه اين سؤال را كرد يا هنوز برايش روشن نشد كه اينها نيازي ندارند! ولي به هر تقدير از اينكه چنين فضاي بازي را در اختيار زراره گذاشت قابل توجه است كه زراره به وليّ الله اعظم و معصوم عرض ميكند كه شما از كجا ميگوييد و شما از كجا بلديد و از كجا ياد گرفتيد كه مثلاً مسح بايد به بعض سر باشد نه همه سر؟ وجود مبارك امام باقر (سلام الله عليه) طبق نقل خنديد «فقال يا زراره قاله رسول الله (صلّي الله عليه و آله و سلّم) و نزل به الكتاب من الله عزوجل»؛ پيامبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) اينچنين فرمود و قرآن كريم هم اينچنين نازل كرد. اينكه فرمود: «قاله رسول الله» نقل است و ناقل معصوم است و حرف او حجت است كه اين ميشود سنت و وقتي كه زراره از امام باقر چيزي بشنود ديگر نميگويد كه اين حديث مرسل است، بلكه ميگويد شما كه نقل فرموديد اين هم حجت است.
اين جملهٴ اوّل كه امام باقر (سلام الله عليه) از پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) نقل ميكند، اين ميشود نقل؛ اما از نظر تفسيري فرمود: «و نزل به الكتاب من الله عزوجل»؛ قرآن هم همين را مي گويد، براي اينكه «لأنّ الله عز و جل قال ﴿فَاغْسِلُوا وُجُوهَكُمْ﴾»؛
تبيين نظر امام باقر(عليه السلام) دربارهٴ شستن صورت
امام باقر (سلام الله عليه) به زراره (رضوان الله عليه) ميفرمايد كه دربارهٴ شستن صورت خدا فرمود: ﴿فَاغْسِلُوا وُجُوهَكُمْ﴾ و ديگر حرف جر مانند «باء» و مانند آن نياورد و نفرمود «فاغسلوا بوجوهكم»، فرمود: ﴿فَاغْسِلُوا وُجُوهَكُمْ﴾. «فعرفنا انّ الوجه كله ينبغي اَنْ يغسل»؛ ما فهميديم كه همهٴ صورت را بايد شست، براي اينكه فرمود وجه را بشورييد و صورت را بشورييد.
«ثم قال ﴿وَ أَيدِيكُمْ إِلَيٰ الْمَرافِقِ﴾ فَوَصَل اليَدَين الي الِمرْفَقَيْنِ» كه اين نشان ميدهد كه غايت غايت مغسول است نه غايت غَسل. فرمود دربارهٴ وجه حدّي ذكر نكرد و نفرمود تا بيني يا تا لب يا تا فلان قسمت، بلكه فرمود صورت كه معلوم ميشود كل صورت را بايد شست؛ ولي درباره دست فرمود تا آرنج دستتان را بشوييد «فَوَصَل اليدين الي المرفقين بالوَجه» كه وجه مطلق است؛ اما «اليدين الي المرفقين» يعني تا آرنج دست را به صورت ملحق كرد «فعرفنا انه ينبغي لهما ان يغسلا الي المرفقين»؛ فهميديم كه تا آرنج دستها بايد شسته شود كه اين «ينبغي» به معناي يجب است نه اينكه «ينبغي» يعني شايسته.
«ثمَّ فَصَل بين الكلام»؛ امام باقر (سلام الله عليه) به زراره فرمود كه زراره! حكم غَسل كه تمام شد آنگاه فاصله انداخت و مسح را از غَسل جدا كرد و پا و سر را از دست و صورت جدا كرد «فصل بين الكلام فقال ﴿وَ امْسَحُوا بِرُؤُسِكُمْ﴾» كه عنوان مسح را آورد كه معلوم ميشود كه سر را بايد مسح كشيد نه غَسل و شستن. ما از اينكه فرمود: ﴿وَ امْسَحُوا بِرُؤُسِكُمْ﴾ دو نكته را ميفهميم: يكي اينكه سر جاي مسح است نه جاي غَسل (يكي)، دوم اينكه همهٴ سر را لازم نيست مسح بكشيم، براي اينكه كلمه «باء» را در سر آورد ولي در صورت نياورد «فعرفنا حين قال ﴿بِرُؤُوسِكُمْ﴾ انّ المسح ببعض الرأس لمكان الباء» كه اين همان است كه ميگويند «باء» براي تبعيض است. چون تفصيل قاطعِ شركت است و بين سر و صورت فرق گذاشت و بين سر و دست فرق گذاشت، ميفهميم كه حكم صورت و دست شستن است و حكم سر مسح كشيدن است آن هم نه همه سر بلكه «ببعض الرأس لمكان الباء».
«ثمَّ وَصَل الرِّجلين بالرأس»؛ بعد ما ديديم كه اين پاها را به سر عطف كرد نه به صورت، معلوم ميشود كه پاها را هم بايد مسح كشيد «ثم وصل الرِّجلين بالرأس كما وصل اليدين بالوجه» كه در بحث شستن، دستها را بر صورت عطف كرد و در مسح، پاها را بر سر عطف كرد، ميفهميم كه دست و صورت را بايد شست و سر و پا را بايد مسح كشيد «فقال ﴿وَ أَرْجُلَكُمْ إِلَيٰ الْكَعْبَينِ﴾ فعرفنا حين وَصَلّهما بالرأس أنَّ المسح علي بعضهما»؛ ما همانطوري كه حكم سر را فهميديم كه دو چيز است: يكي مسح است و يكي تمام نيست و بعض سر كافي است، دربارهٴ پا هم همين دو نكته را ميفهميم: يكي اينكه حكم پا مسح است نه شستن و دوم اينكه بعضي از پا را مسح بكشند كافي است، براي اينكه محدود كرده است. «ثمّ فسّر ذلك رسول الله (صلّي الله عليه و آله و سلّم) للناس»؛ بعد همين معنا را با همهٴ اين قيود فقهي پيامبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) عملاً و علماً براي مردم بيان كرده «فَضَيَّعُوهُ»[7] ؛ اينها ضايعش كردند. از آن طرف براي تبرك نميگذاشتند آب وضوي حضرت به زمين بريزد؛ اما از آن طرف به اين فكر نبودند كه حالا حضرت چطور دارد وضو ميگيرد يا او را حفظ نكردند، اينكه ميگويند «نومُ العالم افضلُ من عبادد العابد الجاهل»[8] همين است. حالا يا او را خوب بررسي نكردند يا او را حفظ نكردند و نگهداري نكردند؛ ولي اين را كه به عنوان تبرك بايد بگيرند فشار ميآوردند كه هيچ قطره آبي به زمين نريزد، حالا كه اين همه جمعيت فشار ميآوردند كه آبها به زمين نريزد در هر صورت وضوي حضرت را ديده بودند، لذا فرمود: «فَضَيَّعُوه»؛ مردم اين را تضييع كردند؛ يعني اين حكم را حضرت بيان فرمود: در باب مسح پا ظاهرش اين است كه ﴿وَ أَرْجُلَكُمْ﴾ است كه ظاهرش مباشرت است، پس اگر كفش و حُف و نعل يا چيزي روي پاي آدم باشد نميشود روي آن مسح كشيد.
تبيين نظر امام رضا(عليه السلام) دربارهٴ مسح پا
روايت دومِ همين باب 23 اين است كه جعفربنسليمان ميگويد كه «سألت ابا الحسن موسي (عليهم السّلام) قلت جعلت فداك يكون خفّ الرجل مخرقاً فيدخل يده فيمسح ظهر قَدَمِه أيُجْزِيه ذلك قال نعم»[9] ؛ از حضرت سؤال كردم كه كفش كسي پاره است و كفش را از پا در نميآورد؛ اما انگشتش را ميگذارد لاي آن جايي كه پاره است و روي پا مسح ميكشد، درست است يا نه؟ فرمود آري! لازم نيست كه كفش را آدم از پا در بياورد؛ اگر كفش پاره باشد و انگشت بتواند به پا برسد مسح كافي است؛ ولي اگر كفش پاره نباشد و انگشتي كه ميخواهد با آن انگشت مسح بشود به پا نرسد آنگاه بايد كفش را از پا در آورد. رواياتي مخالف اين مسئله است كه آن محمول بر تقيه است.
در باب مسح هم چون مقدارش مشخص نشد بر خلاف شستنِ صورت، چون بايد كل صورت شسته بشود كه فرمود: ﴿فَاغْسِلُوا وُجُوهَكُمْ﴾، دربارهٴ دست هم تا آرنجش بايد شسته شود، چون فرمود: ﴿إِلَيٰ الْمَرافِقِ﴾ و درباره پا هم چون مشخص فرمود: ﴿إِلَيٰ الْكَعْبَينِ﴾؛ ولي درباره مسح سر فرمود: ﴿بِرُؤُسِكُمْ﴾، لذا يك مقدار مسح ولو كم هم كه باشد كافي است.
در باب ٢٤ دارد كه «حماد بن عيسي عن بعض اصحابه عن احدهما (عليه السّلام) في الرجل يتوضأ و عليه العِمَامَة قال يرفع العمامة بِقَدْرِ ما يُدْخِلُ اِصْبَعَه فَيَمْسَحُ عليٰ مُقَدَّمِ رَأسه»[10] ؛ به مقداري كه انگشتش را وارد كند و لازم نيست كه كل سر را، بلكه گوشهاي از عمامه را بردارد كه انگشتش را وارد كند و به مقدار اصبع مسح بكشد كافي است و همين كه مسماي مسح صدق كرد كافي است، البته افضل قسم ديگر است و مسماي مسح كافي است در مسئلهٴ مسح سر و فتوا هم همين است؛ ولي درباره مسح رجل و پا مشخص شد كه بايد ﴿إِلَي الكَعْبَيْنِ﴾ باشد؛ ولي در خصوص مسح سر مسماي مسح كافي است چه عرضي باشد و چه طولي ﴿وَ امْسَحُوا بِرُؤُسِكُمْ﴾؛ منتها مقدمِ سر بايد باشد كه در روايات مشخص كردند[11] كه روي هر كدام از اينها ﴿إِلَيٰ الْكَعْبَينِ﴾ مسح بشود كافي است و اين ﴿إِلَيٰ الْكَعْبَينِ﴾ طولش را مشخص كرده و روايات هم بيان كرده كه به مقدار يك انگشت هم كافي است[12] ، البته سه انگشت افضل است، استيعاب افضل است و مانند آن.
فصل چهارمِ اين آيهٴ شش محل بحث در سورهٴ مباركهٴ «مائده» اين است كه فرمود: ﴿ما يريدُ اللّهُ لِيجْعَلَ عَلَيكُمْ مِنْ حَرَجٍ﴾ كه مشابه اين در سورهٴ مباركهٴ «حج» هم است. در سورهٴ مباركهٴ «حج» هم فرمود كه خداوند نميخواهد برشما حرجي وارد بكند در هيچ حكمي كه البته نفي حرج اقواي از ضرر است. در آيهٴ ٧٨ سوره ٴ«حج» كه آيه پاياني است فرمود: ﴿وَ جاهِدُوا فِي اللّهِ حَقَّ جِهادِهِ هُوَ اجْتَباكُمْ وَ ما جَعَلَ عَلَيكُمْ فِي الدِّينِ مِنْ حَرَجٍ﴾ كه نكره در سياق نفي است، فرمود در سراسر دين هيچ حكم حرجي نيست، اينجا هم همينطور است كه ﴿ما يريدُ اللّهُ لِيجْعَلَ عَلَيكُمْ مِنْ حَرَجٍ﴾، پس اينچنين نيست كه اگر آب نداشتيد يا مسافر بوديد يا بيمار بوديد حتماً بايد وضو بگيريد ولو به زحمت بيفتيد نه، تيمّم كافي است. ﴿وَ لكِنْ يريدُ لِيطَهِّرَكُمْ﴾ كه اين قبلاً اشاره شد كه منظور طهارت معنوي است نه طهارت ظاهري.
طهارت خبيثه و حديثه
يك وقت است كه طهارت خبثيه است؛ مثل اينكه بعضي از آلودگيها را با خاك مالي كردن تطهير ميكنند، حالا چه اثري در خاك است كه آن آلودگي برطرف ميشود، شارع مقدس ميداند. اين طهارت خبثيه و طهارت از خبث است و اما در طهارت حَدَثيه، عمده همان فروتني و خضوع و انقياد در پيشگاه ذات اقدس الهي است وگرنه ملاحظه فرموديد انساني كه احتياج به آب دارد ولي آب در دسترس ندارد لكن گلاب دارد و خيلي معطر است، با گلاب نميتواند وضو بگيرد، پس معلوم ميشود كه طهارت ظاهري نيست. آن خاك مال كردن سر و صورت همان انقياد ميآورد و آن است كه انسان را بندهٴ خدا ميكند ﴿وَ لكِنْ يريدُ لِيطَهِّرَكُمْ﴾.
اين ﴿يريدُ لِيطَهِّرَكُمْ﴾ نشان ميدهد كه ذات مقدس رسول خدا (صلّي الله عليه و آله و سلّم) كه مأمور شد ﴿يَتْلُوا عَلَيْهِمْ آيَاتِهِ وَيُزَكِّيهِمْ وَيُعَلِّمَهُمُ الكِتَابَ وَالحِكْمَةَ﴾[13] ؛ راههاي تزكيه چيست؟ تيمّم كردن يكي از بهترين راههاي تزكيه است، سجده و گذاشتن پيشاني روي خاك از بهترين راههاي تزكيه است، براي اينكه انساني كه پيشاني به خاك ميمالد و چهرهاش را خاك آلود ميكند، اين ديگر انسان متواضع و خاكسار است و وقتي متواضع و خاكسار شد آن «رأس كل خطيئه»[14] از او رخت بر ميبندد انشاء الله، لذا فرمود: ﴿وَ لكِنْ يريدُ لِيطَهِّرَكُمْ﴾. اين در باب طهارات بود و جامعش هم اين است كه ﴿وَ لِيتِمَّ نِعْمَتَهُ عَلَيكُمْ﴾؛ نعمت ذات اقدس الهي نعمتهاي ظاهري است كه مشخص است؛ اما عمده نعمت باطني است كه در همان آيهٴ سوم سورهٴ مباركهٴ «مائده» در همين سوره بخشش گذشت كه فرمود:
شكرگزاري از نعمتهاي الهي
﴿الْيوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دينَكُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَيكُمْ نِعْمَتي﴾[15] كه نعمت را گفتند عندالاطلاق نعمت ولايت است و اگر مقيد بود نعمتهاي خاص است و هر حكمي از احكام الهي نعمت الهي است و هر مسئلهاي را كه آدم ياد ميگيرد و هر حكم تفسيري را ياد ميگيرد يا هر حكم حديثي را كه ياد ميگيرد و هر مطلبي از مطالب و علوم قرآن و اهل بيت (عليهم السّلام) را كه ياد ميگيرد نعمت خداست و بايد بگويد ﴿الْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمينَ﴾[16] ، ﴿وَ لِيتِمَّ نِعْمَتَهُ عَلَيكُمْ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ﴾ كه اينها احكام الهي نعم الهي و است تا شما شاكر باشيد.
اين ﴿لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ﴾ به اين معنا نيست كه شايد شما شاكر باشيد، البته زمينه اين است، براي اينكه گاهي انسان شاكر است و گاهي شاكر نيست؛ ولي زمينه اين است كه انسان شكر بكند وگرنه شكر بر ما واجب است و شكر اين نعمت؛ يعني يادگيري و نشر و عمل واجب است.
فرمود: ﴿وَ اذْكُرُوا نِعْمَةَ اللّهِ عَلَيكُمْ وَ ميثاقَهُ الَّذي واثَقَكُمْ بِهِ﴾؛ اين نعمت الهي را متذكّر باشيد و اين تعهّد الهي كه شما گفتيد ما بندهٴ خداييم و گفتيد: ﴿سَمِعْنا وَ أَطَعْنا﴾ كه ما دستورات تو را شنيديم و اطاعت ميكنيم، به اين ميثاق الهي و تعهّد الهي پايبند باشيد كه اوّلين آيهٴ همين سورهٴ «مائده» اين بود كه ﴿أَوْفُوا بِالْعُقُودِ﴾ و بعد فرمود: ﴿وَ اتَّقُوا اللّهَ إِنَّ اللّهَ عَليمٌ بِذاتِ الصُّدُورِ﴾؛ از خدا بپرهيزيد براي اينكه آن ذاتالصدور را خدا ميداند و آن وقت اين كارهاي بيّن را نميداند؟ ذاتالصدور عبارت است.
تبيين معناي ذات الصدور
از آن خاطرات مرموزي كه در سينهها مستور است و آن خاطرات را ميگويند ذاتالصدور، ذو الصدر است و نه تنها خدا قلب را ميداند آن چيزهايي كه در قلب مخفي است آنها را هم ميداند كه آنها را ميگويند ذات الصدور، ذوالصدرند
اگر خاطرات و خوايا و خفايايي كه در دلاند را ميدانند، يقيناً دل را ميداند و يقيناً بدن را هم با آنچه كه علن است ميداند؛ اگر به ذاتالصدور عالم است يقيناً به صدور عالم است و يقيناً به جوارح عالم است؛ مثلاً اگر كسي به چيزي كه در درون ساك است عالم است يقيناً به خود ساك هم علم دارد و اگر به ساك علم داشت به كسي كه ساك در دست اوست هم علم دارد، چون اينها علن است. وقتي خدا به ذاتالصدور عليم بود؛ يعني به آن خاطرات، علوم، صفات و ملكاتي كه در سينهاند، آنها ذاتالصدرند كه اگر به آنها عالم باشد كه يقيناً به علن هم عالم است.
براي اينكه اين بحث را به پايان برسانيم تبركاً اين روايات كتاب شريف نور الثقلين را در اين بحث ملاحظه بفرماييد كه آنها اسرار طهارت را ذكر ميكنند[17] كه چطور انسان دست و پا و اينها را ميشويد؟ بحثهايي است مربوط به اسرار وضو كه سؤال كردند كه چرا ما صورت را بشوييم؟ پاها را مسح بكشيم؟ در بعضي از آنها اين جواب آمد كه آدم (سلام الله عليه) كه اوّلين بار در آن نشئه خطايي و غفلتي مرتكب شد، اين خيالي در سر پيدا شد و با پاي خودش قدمهايي برداشت و راه تطهير سر و پا همين وضو است كه حالا آن روايات را در جلد اوّل، صفحه ٥٩٧ ميخوانيد.
اشاره به برخي اسرار وضو از منظر معصومين(عليهم السلام)
عمده مطالعه بحثهاي روايي است كه در اسرار وضو آمده و انسان وقتي اسرار وضو را بداند با آن سرّ وضو ميگيرد. از معصومين (عليهم السّلام) رسيده است كه آيا ميدانيد وقتي انسان وضو ميگيرد و دست ميشويد يعني چه؟ صورت ميشويد يعني چه؟ يعني خدايا! هر گناهي كه با صورت من كردند يا من با صورت خودم انجام دادم، اين صورتم را دارم تطهير ميكنم كه با صورت پاك روبهروي تو بايستم؛ معناي شستن دست اين است كه خدايا! هر گناهي كه با دستم كردم يا امضاي بدي كردم يا چيزي را نبايد ميگرفتم گرفتم يا چيزي را نبايد ميدادم دادم، با دست آلوده نميخواهم به طرف تو دست دراز كنم و دارم دستهايم را تطهير ميكنم؛ مسح سر معنايش اين است كه خدايا! هر خيال باطل، فكر باطل و انديشه ناروا كه در سر پروراندم، حالا دارم سرم را تطهير ميكنم كه با سر پاك به حضور تو بيايم؛ معناي مسح پا اين است كه خدايا! جايي كه نبايد ميرفتم، رفتم، با پاي آلوده الآن نميخواهم به خدمت شما بيايم و و دارم پاهايم را تطهير ميكنم كه با پاي پاك به حضور شما بيايم. اين را در روايات به ما آموختند و متأسّفانه اينها مهجور است و ما الآن اصرار ميكنيم كه ياد بگيريم تا كجا را بشوييم؛ اما چرا بشوييم و حكمت اين كار چيست؟ آنها مغفول است. آن رواياتي كه در اسرار وضو و طهارت آمده است آنها هم انشاء الله مورد توجه قرار بگيرد.
«و الحمد لله رب العالمين»