73/08/08
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: تفسیر/سوره مائده/آیه 6
﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِذَا قُمْتُمْ إِلَي الصَّلاَةِ فَاغْسِلُوا وُجُوهَكُمْ وَأَيْدِيَكُمْ إِلَي المَرَافِقِ وَامْسَحُوا بِرُؤُوسِكُمْ وَأَرْجُلَكُمْ إِلَي الكَعْبَيْنِ وَإِن كُنتُمْ جُنُباً فَاطَّهَّرُوا وَإِن كُنتُم مَرْضَي أَوْ عَلَي سَفَرٍ أَوْ جَاءَ أَحَدٌ مِنكُم مِنَ الغَائِطِ أَوْ لاَمَسْتُمُ النِّسَاءَ فَلَمْ تَجِدُوا مَاءً فَتَيَمَّمُوا صَعِيداً طَيِّباً فَامْسَحُوا بِوُجُوهِكُمْ وَأَيْدِيكُم مِنْهُ مَا يُرِيدُ اللّهُ لِيَجْعَلَ عَلَيْكُم مِنْ حَرَجٍ وَلكِن يُرِيدُ لِيُطَهِّرَكُمْ وَلِيُتِمَّ نِعْمَتَهُ عَلَيْكُمْ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ﴾ (۶)
فصول چهارگانه «آيهٴ ششم» سورهٴ مائده
آيهٴ ششم سورهٴ مباركهٴ «مائده» چهار فصل را در بر دارد: فصل اوّل ناظر به وضو است، فصل دوم ناظر به غُسل است، فصل سوم راجع به تيمّم بدل از وضو يا غُسل است و فصل چهارم حكمت اين احكام الهي است. در آن فصل اوّل همانطوري كه ملاحظه فرموديد ظاهرش شرطيت طهارت است براي نماز، چون اگر به يك مركب ذياجزا و شرايط امري متوجه بشود به بعضي از اجزا يا به بعضي از امور بيرونِ اجزا [تعلّق بگيرد]، از او انتزاعِ جزئيت يا شرطيت ميشود، پس ظاهر ﴿إِذا قُمْتُمْ إِلَيٰ الصَّلاةِ﴾ اين است كه طهارت شرطِ نماز است و حكم تكليفي محض نيست.
بيان مهمترين نكته در فصل اول
در اين فصل اوّل اين مهمترين نكتهاش اين است كه ﴿وَ أَرْجُلَكُمْ﴾ عطف است بر رئوس يا بر ايدي؟ آيا بايد پا را مسح كشيد يا بايد پا را شست؟ ظاهرش اين است كه بايد پا را مسح كشيد، براي اينكه نزديك رئوس و عطف بر رئوس است و اگر حكم پا غَسل بود نه مسح، همانطوري كه دستها را بايد شست اگر پاها هم محكوم به شستن بود ميفرمود: «فَاغْسِلُوا وُجُوهَكُمْ وَ أَيْدِيَكُمْ إِلَيٰ الْمَرافِقِ وَ أَرْجُلَكُمْ إِلَيٰ الْكَعْبَيْنِ» و بعد ميفرمود: ﴿وَ امْسَحُوا بِرُؤُسِكُمْ﴾؛ اگر حكم پا غَسل بود، آن را در كنار يد ذكر ميكرد و ميفرمود: «فَاغْسِلُوا وُجُوهَكُمْ وَ أَيْدِيَكُمْ إِلَيٰ الْمَرافِقِ وَ أَرْجُلَكُمْ إِلَيٰ الْكَعْبَيْنِ» و ديگر بعد از امرِ به مسح ذكر نميكرد و نميفرمود: ﴿وَ امْسَحُوا بِرُؤُسِكُمْ وَ أَرْجُلَكُمْ﴾ و از طرفي هم اگر كسي بگويد كه حكم پا غَسل است نه مسح و شستن است نه مسح كشيدن براي اينكه ارجل معطوف بر ايدي است، اين گذشته از اينكه خلاف ظاهر است قرائتهاي مختلف موهم معناهاي مختلف هم خواهد بود، چون اگر ما اين ارجل را به نصب بخوانيم معنايش اين است كه عطف است بر ايدي و اگر به جر بخوانيم بايد به قرينهٴ مجاورت باشد كه چون مثلاً رئوس مجرور است ارجل هم مجرور باشد، در حالي كه ارجل معطوف بر ايدي است و منصوب است واقعاً؛ ولي مجرور بخوانيم به قرينهٴ مجاورت؛ مثل اينكه بعضيها در آيهٴ ﴿تَنْبُتُ بِالدُّهْنِ وَ صِبْغٍ لِْلآكِلينَ﴾[1] «صبغاً للاكلين» خواندند[2] براي اينكه اين عطف است بر محل دهن كه منصوب است؛ ولي مشابه اينكه به قرينهٴ مجاورت مجرور ميشود بعضيها در سورهٴ مباركهٴ «واقعه» مشابه اين را قرائت كردند و گفتند: «وحورٍ عين»[3] گرچه آنجا دارد ﴿وَ حُورٌ عينٌ﴾ كه آنجا گفتند به قرينه مجاورت است نه اينكه واقعاً مجرور باشد.
در سورهٴ مباركهٴ «واقعه» آيهٴ هفده به بعد اين است: ﴿يَطُوفُ عَلَيْهِمْ وِلْدانٌ مُخَلَّدُونَ ٭ بِأَكْوابٍ وَ أَباريقَ وَ كَأْسٍ مِنْ مَعينٍ ٭ لا يُصَدَّعُونَ عَنْها وَ لا يُنْزِفُونَ ٭ وَ فاكِهَةٍ مِمّا يَتَخَيَّرُونَ ٭ وَ لَحْمِ طَيْرٍ مِمّا يَشْتَهُونَ﴾ [آنگاه ايه بعد را] «وحورٍ عينٍ» قرائت كردند به قرينهٴ مجاورت، در حالي كه به قرينه مجاورت قرائت كردن معنايش اين نيست كه آن «ولدان مخلّد» حور عين را طواف ميدهد، بلكه معنايش آن است كه همانطوري كه «ولدان مخلّد» اطراف بهشتيها طواف ميكنند، «حور عين» هم اطراف آنها طواف ميكنند كه «حور عين» نظير ﴿لَحْمِ طَيْرٍ﴾ نيست كه «ولدان مخلد» ﴿لَحْمِ طَيْرٍ﴾ را اطافه بدهند و حور عين را هم بگردانند اينچنين نيست، بلكه حور عين مثل «ولدان مخلّد» طائف است نه مطوف به؛ ولي بعضيها «حورٍ عين» قرائت كردند كه به قرينهٴ مجاورت نظير ﴿لَحْمِ طَيْرٍ﴾ باشد، اينجا هم «و ارجلِكم» قرائت بكنند براي اينكه مجاور با «رؤسكم»است، لكن گرچه به علاقهٴ مجاورت ميشود اِعراب مجاور را به مجاور ديگر داد؛ اما در صورتي كه قرينهاي نباشد، موهم خلاف نباشد و مانند آن. اينجا قرينهاي در كار نيست و موهم خلاف هم است اگر واقعاً ارجل بايد شسته بشود ولي مجرور بخوانيم و بگوييم «وَ امْسَحُوا بِرُؤُسِكُمْ وَ أَرْجُلِكُمْ»، اين موهم آن است كه مسح كفايت ميكند در حالي كه شما ميگوييد پا را حتماً بايد شست.
دلايل عدم عطف «أرجل» به «أيدي»
بنابراين ارجل نميتواند عطف بر ايدي باشد براساس اين دو نكته: يكي اينكه اگر عطف بر ايدي بود همان قبل ميفرمود: «فَاغْسِلُوا وُجُوهَكُمْ وَ أَيْدِيَكُمْ إِلَى الْمَرافِقِ، وَ أَرْجُلَكُمْ إِلَيٰ الْكَعْبَيْنِ» و ديگر ﴿وَامْسَحُوا﴾ را فاصله قرار نميداد؛ دوم اينكه اگر بعد از رئوس قرار بگيرد ما به جر بخوانيم موهم خلاف است [و اگر] به نصب بخوانيم احتمال اينكه عطف است بر محل رئوس مشكلي ندارد؛ ولي اگر عطف بر رئوس باشد كما هو الحق، چه نصب بخوانيم و چه جر بخوانيم مشكلي ندارد؛ اما اگر مجرور خوانديم «و ارجلِكم» عطف است بر ظاهر رئوس كه مجرور است و اگر منصوب خوانديم عطف است بر باطن رئوس كه منصوب است، چون رئوس مفعول است و منصوب؛ نظير «تَنْبُتُ بِالدُّهْنِ وَ صبغاً لِْلآكِلينَ»[4] كه قرائت كردند. آنجا كه «صبغاً للآكلين» قرائت كردند براي آن است كه دهن كه مفعول است واقعاً منصوب است و از اين جهت صبغاً را منصوب كردند كه عطف باشد بر محل مفعول قبلي؛ اما ظاهر نظم طبيعياش آن است كه اين ارجل عطف بر رئوس باشد، حالا قرائتش يا به جر است كه به ظاهر رئوس معطوف است يا به نصب است كه به باطن رئوس كه مفعول است معطوف است.
دربارهٴ كعبين هنوز نكتهاي است كه بايد بعد مطرح بشود و اين خلاصه بحث بود در فصل اوّل كه هنوز بابش مفتوح است. ما از «واو» كه ترتيب را نميفهميم، ترتيب را از خارج ميفهميم. دست راست مقدم است يا دست چپ را آيه كه بيان نميكند؛ پاي راست مقدم است يا پاي چپ را آيه كه بيان نميكند. حالا اگر اينچنين است و صرف «واو» مفيد ترتيب نيست و ما از خارج ميفهميم، از خارج ميفهميم كه يد مقدم است و اگر ارجل بايد غَسل ميشد مقدم بر مسح سر بود و آن كه ميگويد پا را بايد شست، ميگويد مقدم بر مسح سر است. اوّل غَسل صورت، بعد غَسل دست، بعد غَسل پا و بعد مسح سر است.
تبيين طهارت از حدث اكبر
مقام ثاني بحث و فصل دوم دربارهٴ طهارت از حدث اكبر است. فرمود: ﴿وَ إِنْ كُنْتُمْ جُنُبًا فَاطَّهَّرُوا﴾ كه در اينجا چند مطلب است: يكي اينكه امر به تحصيل طهارت براي جنب امر نفسي است نه امر مقدمي. نفرمود اگر خواستيد نماز بخوانيد و جنب بوديد طهارت تحصيل كنيد، بلكه فرمود: ﴿وَ إِنْ كُنْتُمْ جُنُبًا فَاطَّهَّرُوا﴾، مگر اينكه به قرينهٴ همان فصل اوّل ما دو كار بكنيم: يك نكته را از فصل اوّل به فصل دوم بدهيم و يك نكته را هم از فصل دوم به فصل اوّل بدهيم؛ نكتهاي كه از فصل دوم به فصل اوّل ميرسد اين است كه ﴿إِذا قُمْتُمْ إِلَيٰ الصَّلاةِ﴾؛ اگر خواستيد نماز بخوانيد و محدث بوديد وضو بگيريد؛ اما اگر محدث نبوديد و قبلاً متطهّر بوديد و وضوي قبلي داريد، ديگر لازم نيست وضو بگيريد.
بنابراين اينكه فرمود: ﴿إِذا قُمْتُمْ إِلَيٰ الصَّلاةِ فَاغْسِلُوا﴾ ظاهرش مطلق است كه براي هر نمازي هم وضو لازم است چه انسان وضو داشته باشد و چه نداشته باشد، آن به نكتهٴ اوّلِ فصل دوم تبيين ميشود؛ يعني اگر خواستيد نماز بخوانيد و وضو نداشتيد وضو بگيريد، براي اينكه اينجا فرمود: ﴿وَ إِنْ كُنْتُمْ جُنُبًا فَاطَّهَّرُوا﴾؛ اما نكتهاي كه از فصل اوّل به فصل دوم ميرسد اين است كه در فصل اوّل، طهارت وضويي شرط نماز بود و حكم مقدّمي داشت نه نفسي؛ يعني اگر كسي محدث به حدث اصغر هم بود بر او لازم نبود وضو بگيرد، مگر اينكه بخواهد نماز بخواند كه آنگاه وجوب شرطي دارد نه وجوب نفسي، وجوب مقدّمي پيدا ميكند.
درباره فصل دوم اينچنين است: ﴿وَ إِنْ كُنْتُمْ جُنُبًا﴾؛ اگر جنب بوديد و خواستيد نماز بخوانيد ﴿فَاطَّهَّرُوا﴾ و اينچنين نيست كه اگر كسي جنب بود تحصيل طهارت بر او واجب باشد، چون يك آيه است و چهار بخش [دارد و] هر كدام ديگري را تبيين ميكند؛ از فصل اوّل ما يك نكته ميفهميم كه به فصل دوم سرايت ميدهيم و از فصل دوم هم يك نكته ميفهميم و به فصل اوّل سرايت ميدهيم. در فصل اوّل كه فرمود: ﴿إِذا قُمْتُمْ إِلَيٰ الصَّلاةِ فَاغْسِلُوا﴾ چه وضو داشته باشيد و چه وضو نداشته باشيد، ميگوييم به قرينه فصل دوم منظور اين است كه اگر خواستيد نماز بخوانيد و طاهر نبوديد وضو بگيريد و در فصل دوم كه فرمود اگر جنب بوديد طهارت را تحصيل كنيد، به قرينه فصل اوّل ميگوييم اگر جنب بوديد و خواستيد نماز بخوانيد طهارت تحصيل كنيد نه اينكه تحصيل طهارت به دنبال جنابت، واجب نفسي باشد ﴿وَ إِنْ كُنْتُمْ جُنُبًا فَاطَّهَّرُوا﴾.
محدود بودن غسل براي وضو و مسح آن
مطلب بعدي آن است كه دربارهٴ وضو غَسلش و مسحش محدود است و آن مواضع محدود است كه آنها را ذكر كرد، چه اينكه درباره تيمّم مسحش محدود است كه آنها را ذكر كرد. دربارهٴ وضو فرمود كه صورت است و دست است و پا است و سر كه مواضع مشخص از اينها است: صورت، مقداري از دست، مقداري از پا و در هنگام سر هم مقداري از سر را مسح كنيد، اين درباره وضو بود. درباره تيمّم هم فرمود مسح مقداري از صورت و مسح مقداري از دست رانام برد؛ ولي درباره غسل چون تمام بدن را بايد شست، ديگر نامي از اعضا نبرد و نفرمود يد تا مرفق مثلاً يا پا تا كعبين و مانند آن، بلكه فرمود: ﴿فَاطَّهَّرُوا﴾.
كيفيت تطهير نزد اهل سنت شايد فرق نكند؛ ولي نزد ما شيعهها به غسل ترتيبي و ارتماسي منقسم ميشود كه تمام بدن را بايد آب بگيرد؛ منتها در غسل ارتماسي دفعتاً واحدة بايد آب بگيرد و در غسل ترتيبي با حفظ رعايت ترتيب بايد آب بگيرد. اين نكتهاي بود كه در وضو و در تيمّم اسمِ اعضاي مخصوص را برد، ولي در غسل اسم عضو مخصوص را نبرد و فرمود اگر جنب بوديد طهارت تحصيل كنيد. حالا در وضو و تيمّم به سبب امر فرمود ولي در غسل به مسبب، شايد نكتهاش همين باشد كه در آنجا نفرمود طهارت تحصيل كنيد، فرمود غسل و مسح تحصيل كنيد كه اين غسل و مسح مايهٴ طهارت شماست و همچنين درباره تيمّم فرمود مسح كنيد كه اين مسح مايهٴ طهارت شماست؛ ولي درباره جنابت فرمود كه شما طهارت تحصيل كنيد نه اينكه آن سبب را امر كرده باشد تا مسبب به دنبال او بيايد.
بيان بدل تيمم بدل از وضو و تيمم بدل از غسل
در فصل سوم كه نوبت به تيمّم بدل از وضو يا تيمّم بدل از غسل ميرسد، اينكه فرمود: ﴿وَ إِنْ كُنْتُمْ مَرْضيٰ أَوْ عَليٰ سَفَرٍ﴾ معلوم نيست كه عذر براي كسي است كه محدث به حدث اكبر است يا عذر براي كسي است كه اعم از حدث اكبر و حدث اصغر دارد؟ چون اين قيد يقيناً به جمله اخير برميگردد؛ اما آيا به جمله اوّل هم برميگردد يا نه؟ محل تأمّل است. اگر فرموده بود: «وَ إِنْ كُنْتُمْ مَرْضيٰ أَوْ عَليٰ سَفَرٍ فَلَمْ تَجِدُوا ماءً فَتَيَمَّمُوا صَعيدًا طَيِّبًا»، اين بيش از طهارت بدل از غسل استفاده نميشد، براي اينكه فصل اوّل درباره وضو بود، فصل دوم درباره غسل است و فصل سوم ميفرمايد كه اگر بيمار بوديد يا مسافر بوديد و آب نداشتيد تيمّم كنيد، اينكه فرمود مسافر بوديد يا بيمار بوديد و آب نداشتيد تيمّم كنيد، اين قيد به هر دو فصل برميگردد يا مخصوص فصل اخير است؟ در اينكه فصل اخير را شامل ميشود ترديدي نيست؛ اما در اينكه فصل اوّل را هم شامل ميشود جاي شبهه است، لذا استفادهٴ اينكه اين حكم تيمّم بدل از وضو و بدل از غسل هر دو است مشكل بود.
براي اينكه به صورت باز روشن كند كه اين حكم تيمّم بدل از وضو و همچنين تيمّم بدل از غسل است، اين را به صورت باز ذكر كرد و فرمود: ﴿وَ إِنْ كُنْتُمْ مَرْضيٰ أَوْ عَليٰ سَفَرٍ أَوْ جاءَ أَحَدٌ مِنْكُمْ مِنَ الْغائِطِ أَوْ لامَسْتُمُ النِّساءَ﴾ كه اينها يك سنخ نيستند؛ اين دوتاي اوّلي سبب عذر است و آن دوتاي آخري سبب لزوم تحصيل طهارت است و اينها چهار امر مسانخ نيستند كه بر يكديگر عطف شده باشند، لذا بعضيها گفتند كه اين ﴿أَوْ﴾ در ﴿أَوْ جاءَ﴾ خصوص اين ﴿أَوْ﴾ به معني واو است [و در] ﴿وَ إِنْ كُنْتُمْ مَرْضيٰ أَوْ عَليٰ سَفَرٍ﴾ اين ﴿أَوْ﴾ به معني خودش است [و در] ﴿أَوْ جاءَ﴾ اين ﴿أَوْ﴾ به معني واو است [و در] ﴿أَوْ لامَسْتُمُ النِّساءَ﴾ آن ﴿أَوْ﴾ هم به معناي خودش است؛ اين ﴿أَوْ﴾ وسطي كه به معناي واو است براي آن است كه اين چهار امر سنخ هم نيستند. بيماري يا سفر دليلِ عذر است و از دستشويي بيرون آمدن يا با همسر برخورد كردن سببِ لزوم طهارت است كه اين چهار چيز كاملاً از يكديگر اجنبياند و دو به دو هماهنگاند؛ يعني بيماري يا سفر باهم هماهنگاند كه اينها سبب معذور بودن است و آن دو كه يكي از دستشويي آمدن و ديگري برخورد با همسر كردن است، اين دو موجب يا سبب تحصيل طهارت است، لذا آمدند گفتند كه اين ﴿أَوْ﴾ كه در وسط ذكر شد به معني واو است.
ملاحظه فرموديد كه چرا اين كار را كردند؟ براي اينكه اين چهار جمله دو به دو به هم مناسباند وگرنه دو تاي آخري هيچ ارتباطي با دو تاي اوّلي ندارد؛ آن دو تاي اوّلي يعني مرض و سفر مربوط به بيان عذر است و آن دو تاي سومي و چهارمي بيان سبب تحصيل طهارت است، لذا براي اينكه روشن بشود اين تيمّم بدل؛ هم بدل از وضوست و هم بدل از غسل، هم عذر را ذكر فرمود و هم سبب را. عذر كه انسان آب ندارد يا براي آن است كه آب اصلاً نيست يا هست او نميتواند تحصيل كند و عدم قدرت بر تحصيل يا براي آن است كه آب براي او ضرر دارد يا ميتواند تحصيل كند ولي نميتواند استفاده كند؛ اين عدم تحصيل يا براي آن است كه چون مريض است نميتواند به دنبال آب برود، آب هست ولي او نميتواند به دنبال آب برود يا نه، آب هست؛ ولي با قيمت گران فروخته ميشود و تحصيل آب با قيمت گران ميسورش نيست يا نه آب هست و تحصيلش آسان است؛ ولي استعمالش زيانبار است كه همهٴ اينها زير پوشش ﴿مَرْضَي أَوْ عَلَي سَفَرٍ﴾ است؛ منتها اين قيدها قيد غالبي است و مفهوم ندارد، چون اگر قيد غالب نبود مفهوم داشت و چون در مقام تحديد بود مفهومش هم يقيناً حجت است و اگر مفهوم داشته باشد يقيناً حجت است و مفهوم منعقد ميشد؛ ولي الآن مفهوم منعقد نيست، براي اينكه اين قيود، قيود غالبي است و جامعش همان ﴿فَلَمْ تَجِدُوا﴾ است كه در پايان اين عناوين چهارگانه ياد شد.
اين عدم وجدان آب گاهي براي اين است كه اصلاً آب نيست؛ در يك روستايي است كه آب قطع شد يا در سفري است كه به آب دسترسي ندارد، چون غالباً انسان در حال سفر ممكن است به آب دسترسي نداشته باشد لذا فرمود: ﴿عَليٰ سَفَرٍ﴾ كه اين سفر قيد غالبي است وگرنه ممكن است انسان حاضر باشد يعني مسافر نباشد؛ ولي آب شهرش قطع بشود يا آب روستايش قطع بشود. سفر بودن معيار نيست يا مريض بودن هم معيار نيست؛ ولي چون غالباً در اين حالتها انسان دسترسي به آب ندارد از اين جهت فرمود: ﴿وَ إِنْ كُنْتُمْ مَرْضيٰ﴾ كه حالا يا براي اينكه نميتوانيد به دنبال آب برويد يا براي اينكه دنبال آب رفتن مقدور شماست ولي از استعمالش معذوريد كه اين ﴿فَلَمْ تَجِدُوا﴾ شاملش ميشود. در حال سفر هم اينچنين است يا براي اينكه آب اصلاً نيست يا هست ولي شما چون همراه كاروان در حركت هستيد نميتوانيد كاروان را رها كنيد و به دنبال آب بگرديد.
اين دو قيد اوّل و دوم درباره معذور بودن است؛ اما سومي و چهارمي براي باز كردن مطلب است كه اين تيمّمِ بدل اختصاصي به بدل از غسل ندارد و بدل از وضو را هم ميگيرد، لذا فرمود: ﴿أَوْ جاءَ أَحَدٌ مِنْكُمْ مِنَ الْغائِطِ﴾ كه ناظر به حدث اصغر است ﴿أَوْ لامَسْتُمُ النِّساءَ﴾ كه ناظر به حدث اكبر است. اين ﴿أَوْ جاءَ أَحَدٌ مِنْكُمْ مِنَ الْغائِطِ﴾ در مقابل فصل اوّل است كه وضو را لازم ميدانست و ﴿أَوْ لامَسْتُمُ النِّساءَ﴾ در مقابل فصل دوم است كه طهارت را لازم ميدانست. از اينجا معلوم ميشود كه آن ﴿إِذا قُمْتُمْ إِلَيٰ الصَّلاةِ فَاغْسِلُوا﴾ معنايش اين نيست كه اگر شما خواستيد نماز بخوانيد براي هر نمازي وضو لازم است ولو وضو داشته باشيد، براي اينكه در فصل سوم فرمود كه اگر شما از دستشويي آمديد و آب نداشتيد وضو بگيريد پس اگر از دستشويي آمديد و آب داشتيد وضو بگيريد يا از دستشويي آمديد و آب نداشتيد تيمّم بكنيد معلوم ميشود كه آنچه كه لازم است تحصيل وضو براي كسي است كه وضو ندارد، نه اينكه براي هر نمازي انسان بايد وضو بگيرد ولو وضو هم داشته باشد، چون ظاهر ﴿إِذا قُمْتُمْ إِلَيٰ الصَّلاةِ فَاغْسِلُوا﴾ اين است كه براي هر نماز وضو بگيريد و پنج نماز پنج تا وضو ميخواهد ولو قبلاً هم وضو داشته باشيد و نقض نشده باشد؛ ولي به قرينهٴ همان آن محاوره عرفي (يك) و به قرينه اين فصل سوم (اين دو)، معلوم ميشود كه اين امر شرطي است؛ يعني اگر خواستيد نماز بخوانيد در صورتي كه از دستشويي آمده باشيد وضو بگيريد و اگر براي وضو آب نيست تيمّم بكنيد.
غرض آن است كه ظاهر اطلاق فصل اوّل اين است كه براي هر نمازي وضو لازم است ﴿إِذا قُمْتُمْ إِلَيٰ الصَّلاةِ فَاغْسِلُوا وجوهكم﴾؛ مثل اينكه براي هر نمازي استقبال لازم است و نميشود گفت كه من براي نماز قبلي استقبال كردم و حالا براي نماز بعدي كافي است نه، براي هر نمازي استقبال لازم است. حالا براي هر نمازي هم يك وضو لازم است يا همان وضوي قبلي كافي است؟ ظاهر آيه اين است كه براي هر نمازي يك وضو لازم است؛ ولي به قرينه محاوره كه به يك امر مركب از ذياجزا و شرايط امر بشود و نسبت به آن امور داخلي جزئيت انتزاع ميشود و نسبت به امور خارجي شرطيت انتزاع ميشود، معلوم ميشود كه اين طهارت شرط صلات است و وجوب مقدّمي و شرطي دارد نه نفسي و وجوب شرطي هم معنايش اين است كه اين شرط نماز است و اگر شما واجد اين شرط هستيد ديگر تحصيل مجدّد آن لازم نيست و اين ﴿جاءَ أَحَدٌ مِنْكُمْ مِنَ الْغائِطِ﴾ تأييد ميكند آن نكتهاي كه در فصل اوّل گفته شد.
غرض آن است كه وضو يك حكم تعبّدي ندارد براي نماز ولو انسان متطهّر هم باشد و با وضو هم باشد باز دوباره لازم باشد كه براي هر نماز وضو بگيرد اينچنين نيست، بلكه ﴿أَوْ جاءَ أَحَدٌ مِنْكُمْ مِنَ الْغائِطِ﴾ اگر بود وضو بگيرد، البته تفسير موجبات وضو يا نواقض وضو به وسيلهٴ سنّت معصومين(عليهم السّلام) مشخص ميشود. خواب كه موجب نقض وضوست، موجب وضوست، ناقض وضوي قبلي است و امثال ذلك اين بايد از دليل خاص استفاده بشود؛ اما آنچه كه از اين آيه برميآيد همين كاري است كه انسان بعد از خروج از دستشويي محكوم به تحصيل طهارت است. ﴿أَوْ جاءَ أَحَدٌ مِنْكُمْ مِنَ الْغائِطِ أَوْ لامَسْتُمُ النِّساءَ﴾ اين شامل حدث اصغر و حدث اكبر هر دو ميشود؛ ﴿أَوْ جاءَ أَحَدٌ مِنْكُمْ مِنَ الْغائِطِ﴾ راجع به حدث اصغر و ﴿أَوْ لامَسْتُمُ النِّساء﴾ راجع به حدث اكبر است، آن وقت ﴿فلَمْ تَجِدُوا ماءً﴾ ميشود معيار اصلي، پس مسافر بودن يا مريض بودن آنها به عنوان مثال است و تمثيل است نه تعيين و اصل كلي همان ضابطي است كه در ذيل آمده كه فرمود: ﴿فلَمْ تَجِدُوا مَاء﴾
بنابراين چه در حدث اصغر و چه در حدث اكبر اگر كسي آب نيافت اين آب نيافتن مواردي دارد يا براي اينكه اصلاً آب نيست و سالبه به انتفاء موضوع است يا آب هست و او قادر بر تحصيل آب نيست كه سالبه به انتفاء محمول است يا آب هست و در دسترس هست و قدرت خارجي دارد ولي قدرت خريد ندارد باز هم سالبه به انتفاء محمول است يا همهٴ اين امور فراهم است، ولي از استعمالش معذور است و آب براي او زيانبار است اين هم سالبه به انتفاء محمول است؛ يعني نميتوانيد از او استفاده كنيد و متمكّن نيستيد و صرف وجدان آب منظور نيست كه شما بتوانيد از آب استفاده كنيد.
نحوهٴ تيمم روي زمين
در همهٴ اين حالات فرمود: ﴿فَتَيَمَّمُوا صَعيدًا طَيِّبًا﴾، پس تيمّم بدل از وضو و تيمّم بدل از غسل شرطش عدم وجدان ماء است با اين گسترشش و حكمش هم اين است كه نحوه تيمّم هم ﴿صَعيدًا طَيِّبًا﴾ و صعيد وجه الارض را ميگويند كه زمين خالي است. در سورهٴ مباركهٴ «كهف» آنجا كه فرمود: ﴿فَتُصْبِحَ صَعيدًا زَلَقًا﴾ ناظر به همين است؛ صعيد يعني وجه الارض.
آيهٴ چهل سورهٴ مباركهٴ «كهف» اين است كه ﴿فَعَسي رَبّي أَنْ يُؤْتِيَنِ خَيْرًا مِنْ جَنَّتِكَ وَ يُرْسِلَ عَلَيْها حُسْبانًا مِنَ السَّماءِ فَتُصْبِحَ صَعيدًا زَلَقًا﴾؛ اين درخت سرسبز و باغ سرسبزي كه تو داري ممكن است عذاب الهي بيايد و آن را به صورت زمين باز در بياورد، زميني كه چيزي رويش نيست و همهٴ اين درختها را بسوزاند. خلاصه اينكه صعيد وجه الارض است؛ منتها بايد پاك باشد ﴿صَعيدًا طَيِّبًا﴾؛ چه خشك و چه تر، بايد پاك باشد. آن مريض و سفر نقشي ندارد، آنها به عنوان تمثيل است نه تعيين، عمده ﴿فَلَمْ تَجِدُوا ماءً﴾ است. آن بيمار بودن يا مسافر بودن قيد غالبي است، چه اينكه در سورهٴ مباركهٴ «نساء» هم اينچنين بحث شد.
در سورهٴ «نساء» آيهٴ ٤٣ كه قبلاً بحث شد اينطور بود كه ﴿يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا لا تَقْرَبُوا الصَّلاةَ وَ أَنْتُمْ سُكاريٰ حَتّيٰ تَعْلَمُوا ما تَقُولُونَ وَ لا جُنُبًا إِلاّ عابِري سَبيلٍ﴾ كه گفتند نزديك مسجد نرويد و در مسجد عبور نكنيد در حال جنابت مگر به عنوان رهگذر ﴿حَتَّيٰ تَغْتَسِلُوا﴾؛ اگر غسل كرديد توقفتان در مسجد عيب ندارد ﴿وَ إِنْ كُنْتُمْ مَرْضيٰ أَوْ عَليٰ سَفَرٍ أَوْ جاءَ أَحَدٌ مِنْكُمْ مِنَ الْغائِطِ أَوْ لامَسْتُمُ النِّساءَ فَلَمْ تَجِدُوا ماءً فَتَيَمَّمُوا صَعيدًا طَيِّبًا﴾[5] كه آنجا هم ناظر به حدث اكبر و ناظر به حدث اصغر است؛ اگر شما مريض بوديد يا مسافر بوديد يا از دستشويي آمديد يا با همسرتان برخورد كرديد و آبي نداريد تيمّم كنيد كه اينجا تيمّم يعني «اغسلوا» «اغسلوا صَعيدًا طَيِّبًا». در آنجا هم حدث اكبر و حدث اصغر را مشخص كرد، البته آنجا در آيهٴ ٤٣ سورهٴ «نساء» گذشت كه اگر كسي بگويد مسئلهٴ وضو و غسل و تيمّم در آخر عمر پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) آمده است و لذا خيلي معلوم نبود كه حضرت چطور وضو ميگرفت و از اين جهت مورد اختلاف اصحاب شد، اين خيلي قابل توجيه نيست، براي اينكه در سورهٴ مباركهٴ «نساء» مسئلهٴ غسل آمده، مسئله تيمّم بدل از وضو آمده و مسئله تيمّم بدل از غسل آمده، چطور خود وضو نيامده؟! چطور خود وضو مشخص نشده است و حالا تيمّم بدل از وضو مشخص شد؟! آن هم براي ورود در مسجد كه ديگر حدث اصغر مانع نيست! معلوم ميشود كه اصل مسئله براي اينها روشن بود، حالا نحوه بيان مبسوطترش در سورهٴ مباركهٴ «مائده» است و اين ﴿فَلَمْ تَجِدُوا ماءً﴾ جامع است، آنوقت بيمار بودن يا مسافر بودن به عنوان تمثيل است نه تعيين ﴿فَلَمْ تَجِدُوا ماءً فَتَيَمَّمُوا صَعيدًا طَيِّبًا﴾.
فرق آيه 6 سوره مائده و آيه 43 سورهٴ نساء
فرق آيهٴ شش سورهٴ «مائده» كه محل بحث است با آيهٴ ٤٣ سورهٴ «نساء» كه قبلاً گذشت اين است كه در آنجا فرمود: ﴿فَامْسَحُوا بِوُجُوهِكُمْ وَ أَيْديكُمْ﴾ و ديگر كلمه «منه» ندارد و اينجا فرمود: ﴿فَامْسَحُوا بِوُجُوهِكُمْ وَ أَيْديكُمْ مِنْهُ﴾؛ اگر اين ﴿مِنْهُ﴾ در مقام تحديد باشد و مفهوم داشته باشد، مقيدِ آيهٴ ٤٣ سورهٴ «نساء» است. بيان ذلك اين است كه در تيمّم نظير وضو، مسح تمام صورت لازم نيست؛ در وضو غسل تمام صورت لازم است، لذا آنجا كلمه «باء» را نياورد، بلكه فرمود: ﴿فَاغْسِلُوا وُجُوهَكُمْ﴾ و در تيمّم چون مسح بعضي از صورت لازم است نه تمام صورت فرمود: ﴿فَامْسَحُوا بِوُجُوهِكُمْ﴾؛ همانطوري كه درباره سر كلمه «باء» نشانه تبعيض است كه فرمود: ﴿وَ امْسَحُوا بِرُؤُسِكُمْ﴾ و نفرمود «وامسحوا رئوسكم»، درباره تيمّم هم فرمود: ﴿فَامْسَحُوا بِوُجُوهِكُمْ﴾ نه «فامسحوا وجوهكم» و همانطوري كه مسح بعض رأس در وضو كافي است، مسح بعض صورت و مسح بعض دست در تيمّم كافي است، لذا اين كلمهٴ «باء» را هم در وجوه آورد و هم در ايدي كه عطف بر وجوه است؛ ﴿فَامْسَحُوا بِوُجُوهِكُمْ وَ أَيْديكُمْ﴾ يعني «بايديكم» يعني «بعض اليد»؛ ولي درباره غسل چون تمام وجه لازم بود فرمود: ﴿فَاغْسِلُوا وُجُوهَكُمْ﴾ و درباره يد هم گرچه تمام يد لازم نبود اما غايت مغسول را ذكر كرد و فرمود: ﴿وَ أَيْدِيَكُمْ إِلَيٰ الْمَرافِقِ﴾.
اينجا هم به عطف ايدي بر وجوه حرف «باء» روي ايدي درميآيد و منظور آن است كه ﴿فَامْسَحُوا بِوُجُوهِكُمْ و ايديكم﴾ كه اين مقدار مشترك است بين آيهٴ شش سورهٴ «مائده» كه محل بحث است و آيهٴ ٤٣ سورهٴ مباركهٴ «نساء» كه قبلاً گذشت كه آنجا هم فرمود: ﴿فَامْسَحُوا بِوُجُوهِكُمْ و ايديكم﴾. فرق مهم اين است كه كلمه ﴿مِنْهُ﴾ در آيهٴ شش سورهٴ «مائده» آمده كه فرمود: ﴿فَامْسَحُوا بِوُجُوهِكُمْ وَ أَيْديكُمْ مِنْهُ﴾ كه اين ﴿مِنْهُ﴾ همانطوري كه بسياري از علماي سنّت گفتند و بعضي از علماي ما هم فتوا دادند بياثر نيست؛ گفتند كه اين ﴿مِنْهُ﴾ نشان ميدهد كه از زمين چيزي به همراه دست برخيزد و به صورت مسح بشود[6] ﴿فَامْسَحُوا بِوُجُوهِكُمْ وَ أَيْديكُمْ مِنْهُ﴾ و اگر كسي روي سنگ صاف تيمّم كند، به فتواي آنها كافي نيست، زيرا چيزي از سنگ صاف به صورت يا دست نميچسبد؛ يا بايد روي خاك تيمّم كند يا اگر روي سنگ تيمم كند سنگ غبارآلود باشد كه چيزي روي سنگ باشد كه از اين صعيد و وجهالارض به وسيله دست چيزي به صورت برسد ﴿فَامْسَحُوا بِوُجُوهِكُمْ وَ أَيْديكُمْ مِنْهُ﴾.
مرحوم فيض از اين گروه آقاياني است كه ميگويد: چيزي بايد از زمين به دست بچسبد[7] و اما آنها كه ميگويند اين ﴿مِنْهُ﴾ براي تبعيض نيست و براي بيان مبدأ است؛ يعني منشأ اين مسح كردن همان وضع يد است بر نقطهٴ آغازين و اين ﴿مِنْهُ﴾ دارد منشأ ابتدايي را ميگويد نه تبعيض را، ميگويد بايد از زمين مسحتان تيمّمتان شروع بشود و تيمّمتان به اين است كه وضع يدتان باشد بر زمين و از زمين تيمّمتان شروع بشود نه اينكه از زمين چيزي برخيزد و به صورت و دستتان بنشيند. اگر چنين معنايي را ما از كلمه ﴿مِنْهُ﴾ در آيهٴ شش سورهٴ «مائده» استفاده نكرديم، آنگاه اطلاق آيهٴ ٤٣ سورهٴ مباركهٴ «نساء» به حجيتش باقي است. فتحصل اگر ظهور داشت بايد تقييد كرد، چون در مقام تحديد است و اگر ظهور نداشت يا ندانستيم ظهور دارد يا نه، اطلاق آيهٴ ٤٣ سورهٴ «نساء» باقي است.
«و الحمد لله رب العالمين»