73/08/03
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: تفسیر/سوره مائده/آیه 5
﴿اليَوْمَ أُحِلَّ لَكُمُ الطَّيِّبَاتُ وَطَعَامُ الَّذِينَ أُوْتُوا الكِتَابَ حِلٌّ لَكُمْ وَطَعَامُكُمْ حِلٌّ لَهُمْ وَالمُحْصَنَاتُ مِنَ المُؤْمِنَاتِ وَالمُحْصَنَاتُ مِنَ الَّذِينَ أُوْتُوا الكِتَابَ مِن قَبْلِكُمْ إِذَا آتَيْتُمُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ مُحْصِنِينَ غَيْرَ مُسَافِحِينَ وَلاَ مُتَّخِذِي أَخْدَانٍ وَمَن يَكْفُرْ بِالإِيمَانِ فَقَدْ حَبِطَ عَمَلُهُ وَهُوَ فِي الآخِرَةِ مِنَ الخَاسِرِينَ﴾ (۵)
خلاصه مباحث گذشته
فخر رازي اين احصان را به معناي آزاد بودن معنا كرده است؛ محصنات يعني زنان آزاده و برهاني كه براي اين مسئله ذكر ميكند اموري است كه بعضي از آنها لازم نيست كه تعرّض بشود، چون جواب روشني دارد و بعضي از آنها كه نيازي به جواب دارد اين است كه گفت: اگر منظور از اين محصنات عفايف باشد؛ يعني زنهاي پاكدامن اعم از آزاده و كنيز، با ظاهر آيه موافق نيست، براي اينكه اگر كسي كنيزي را نكاح كرد مَهرِ او را به مولاي او ميدهد، در حالي كه آيه ظاهرش اين است كه ﴿إِذا آتَيْتُمُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ﴾؛ و اجورِ اينها را به اينها بايد بپردازيد و چون مهر كنيز را به مولاي او ميدهند نه به خود او، پس معلوم ميشود اينجا منظور كنيز نيست و فقط زنان آزادهاند[1] .
اين احتجاج ناتمام است براي اينكه پرداختِ اجرِ هر جايي و هر كسي به حسب آنجا و آن كس است؛ آن شخص اگر آزاد بود پرداخت اجر به خود اوست و اگر كنيز بود پرداخت اجر به مولا و سيد اوست و تأديهٴ اجر به مولا يك نحوه پرداختي است كه فرمود اجر او را بايد بدهيد، حالا هر جايي پرداختش مصداق خاص خود را دارد؛ گذشته از اينكه اين كلمهٴ احصان در سه جا تكرار شده است: يكي محصنات ﴿مِنَ المُؤْمِنَاتِ﴾ يكي محصنات ﴿مِنَ الَّذِينَ أُوتُوا الكِتَابَ﴾ و يكي هم ﴿مُحْصِنِينَ﴾ است كه منظور از اين ﴿مُحْصِنِينَ﴾ آزادها نيستند، يعني عفايف؛ شما در صورتي كه عفيف باشيد و اينكه مقيّد نيست به احرار، عبيد را هم شامل ميشود و براي عبيد هم حلال است، آنگاه آيا عبد ميتواند با حر ازدواج كند يا نه؟ يا اينكه عبد بايد با امه ازدواج كند؟ آن قيد را به وسيلهٴ روايات بايد اثبات كرد. غرض آن است كه كلمهٴ احصان در اين آيه سه بار تكرار شد و وحدت سياق اقتضا ميكند كه يك معنا داشته باشد.
تبيين جايز بودن نكاح زنان غير عفيف
مطلب ديگر آن است كه ايشان گفتند اگر منظور از اين محصنات عفايف باشد لازمهاش اين است كه نكاح زنهاي غير عفيف جايز نباشد، در حالي كه نكاح آنها جايز است[2] . جوابش اين است كه گرچه نكاح آنها جايز است و در سورهٴ مباركهٴ «نور» آن آيه بر تكوين حمل شده است نه بر تشريع؛ يعني آيهٴ سوم سورهٴ مباركهٴ «نور» اين است: ﴿الزّاني لا يَنْكِحُ إِلاّ زانِيَةً أَوْ مُشْرِكَةً وَ الزّانِيَةُ لا يَنْكِحُها إِلاّ زانٍ أَوْ مُشْرِكٌ وَ حُرِّمَ ذلِكَ عَلَيٰ الْمُؤْمِنينَ﴾؛ اين به آن معنا نيست كه اين حرمت، حرمت تشريعي باشد كه اگر كسي زنا كرد ـ معاذ الله ـ حق ندارد ازدواج بكند مگر با زن زانيه و حق ندارد با زن پاكدامن ازدواج كند، اينچنين كه نيست؛ اين ناظر به جريان تكويني است كه غالباً مرد آلوده به سراغ زن آلوده ميرود يا به سراغ زن غير موحّد و همچنين زن آلوده به حبالهٴ مرد آلوده يا مرد مشرك درميآيد.
غرض آن است كه گرچه نكاح زاني جايز است؛ اما اين آيه در صدد بيان آن است كه اين برخوردتان سفاح نباشد، نكاح باشد و با عفايف عفيفانه نكاح كنيد نه اينكه نكاحتان حتماً با عفايف باشد؛ يعني آن زن در اين عمل سفاح نكند و شما هم در اين عمل سفاح نكنيد، هر دو نكاح كنيد و پولي هم كه پرداخت ميكنيد به عنوان مهر بايد باشد نه در قبال آن آلودگي كه اين منظور آيه است.
معيار بودن اهل كتاب در آيه
مطلب بعدي آن است كه اين كه فرمود: ﴿وَ الْمُحْصَناتُ مِنَ الَّذينَ أُوتُوا الْكِتابَ﴾، معيار اهل كتاب بودن است نه ذمي بودن؛ يك وقت است كه حكم روي ذمي رفته است، ذمي اهل كتاب مخصوص است؛ يعني كسي كه يهودي يا مسيحي باشد و به شرايط ذمّه هم عمل كند؛ ولي اگر حكم روي ذمي نرفت روي اهل كتاب رفت، لازم نيست كه آن شخص كه اهل كتاب است به شرايط ذمه عمل كند. الآن كه مسئله ذمه مطرح نيست اين آيه ميتواند مورد عمل قرار بگيرد و حتي آنهايي كه فتوا دادند: اين نكاح مخصوص عقد انقطاعي است، آنها هم درباره اهل كتاب فتوا دادند نه اهل ذمّه، چون ذمي بودن در اين آيه موضوع حكم نشده اهل كتاب بودن معيار حكم است.
ناظر به نزول ؟؟؟ كتاب بودن كلمه «من قبلكم» در آيه
مطلب چهارم آن است كه بعضيها خيال كردند آن اهل كتابي كه قبل از نازل شدن قرآن كريم به تورات و انجيل ايمان آورده بودند ميشود با آنها ازدواج كرد؛ ولي اگر كسي بعد از نزول قرآن كريم به تورات و انجيل ايمان آورد نميشود با او ازدواج كرد، براي اينكه آيه دارد: ﴿وَ الْمُحْصَناتُ مِنَ الَّذينَ أُوتُوا الْكِتابَ مِنْ قَبْلِكُمْ﴾[3] . اين استنباط هم ناتمام است، براي اينكه ناظر است به آن كتابي كه قبل از شما نازل شده است نه اينكه ايمان بايد قبل از نزول قرآن كريم باشد، محور آيه اين است؛ آنها كه به كتابي ايمان آوردند كه اين كتاب قبل از قرآن است نه آنها كه قبل از اينكه قرآن نازل بشود به تورات و انجيل ايمان آورده باشند، اين ﴿مِن قَبْلِكُمْ﴾ ناظر به نزول كتاب است نه ناظر به ايمان آنها؛ هر كس مؤمن شد به تورات و انجيلي كه تورات و انجيل قبل از قرآن نازل شد، خواه اين ايمان به تورات و انجيل قبل از نزول به قرآن باشد يا ايمان به تورات و انجيل بعد از نزول قرآن كريم باشد. غرض آن است كه ﴿مِن قَبْلِكُمْ﴾ ناظر به نزول و ايتاي كتاب است نه ناظر به ايمان. اين چهار مطلب مربوط به آن بخش قبلي بود. منظور آن است كه آنها مؤمناند به تورات و همان توراتي كه در عصر خودشان بود با اينكه قرآن روي اين تورات صحهٴ تمام نگذاشت و او را محرّف دانست، مع ذلك اين اهل كتاب را از مشركين جدا كرده و براي اينها حكم خاص ذكر كرده است.
مراد از كفر به ايمان
مطلب پاياني اين آيهٴ پنج سورهٴ «مائده» آن است كه ﴿وَ مَنْ يَكْفُرْ بِاْلإيمانِ فَقَدْ حَبِطَ عَمَلُهُ﴾ كه بعضي خواستند به همين ذيل استشهاد كنند كه نكاح كافرها جايز نيست[4] ، در حالي كه اين ذيل يك حكم كلامي را در بر دارد نه حكم فقهي را. فرمود: ﴿وَ مَنْ يَكْفُرْ بِاْلإيمانِ فَقَدْ حَبِطَ عَمَلُهُ وَ هُوَ فِي اْلآخِرَةِ مِنَ الْخاسِرينَ﴾؛ اگر كسي به ايمان كفر بورزد عملش باطل است و در آخرت هم جزء زيانكارهاست. كفر به خدا و قيامت و وحي و نبوت معنايش روشن است؛ اما كفر به ايمان معنايش روشن نيست، لذا اين مفسّران به زحمت افتادند كه كفر به ايمان يعني چه؟ آيا مضافي در تقدير است؟ آيا مجازي در كلمه است؟ آيا مجازي در اسناد است تا كفر به ايمان معنا پيدا كند؟ ولي بدون حذف مضاف يا مجاز در اسناد ميتوان كفر به ايمان را هم تفسير كرد؛ ايمان يعني اعتقاد به اصول دين و حقانيّت آنچه را كه دين آورده است، اين ايمان است. يك وقت كسي به متعلّق ايمان كافر است مثل ﴿وَمَن يَكْفُرْ بِاللّهِ﴾[5] و مانند آن و يك وقت به همين حقيقت اعتقاد كافر است و ميگويد اعتقاد به خدا يعني چه؟ اين نه تنها الله را منكر است اعتقاد به الله را هم خرافي ميداند، پس متعلّقِ كفر او ايمان است و چنين كسي در حقيقت كافر است، پس گاهي كفر به متعلّق ايمان تعلق ميگيرد؛ مثل ﴿مَن يَكْفُرْ بِاللّهِ﴾ يا ﴿كَفَرُوا بِاللّهِ﴾ و گاهي به خود اعتقاد تعلّق ميگيرد كه اينها اين اعتقاد را خرافات ميدانند و ميگويند اين اعتقاد چيست؟ يك امر باطلي است كه به اين اعتقاد كفر ميورزند.
حسابهاي دنيوي و اخروي براي كافران در قرآن كريم
اين كه فرمود: ﴿فَقَدْ حَبِطَ عَمَلُهُ﴾؛ در قرآن كريم براي كافران دو حساب باز كرد: يك حساب دنيايي و يك حساب معنوي و اخروي. درباره دنيا فرمود كه اگر كسي كافر بود ولي درباره مسائل دنيايي تلاش و كوشش كرد، ما اعمال اينها را كم نميگذاريم؛ هر كسي براي دنيا كاري كرد و در دنيا براي دنيا كاري كرد، به مقداري كه مصلحت ميدانيم به او ميدهيم و عمل او را هم ناتمام نميگذاريم، خواست كشاورزي كند، دامداري كند، صنعتي توليد كند و مانند آن؛ اما درباره معارف و معنويات، كافر هر عملي كه ميكند هباي منثور است[6] ، چون يك چيزي را تقديس ميكند و انسان خواه و ناخواه يك امري را مقدس ميشمارد حالا اگر بتپرست بود بتها را و اگر ملحد بود آن مرام ماركسيسمي را، هر چيزي را كه غير خدا باشد اگر كسي تقديس كند اين سراب است كه در دنيا اثر اين را نمييابد و در آخرت هم خسارت او روشن ميشود كه در قيامت خسرانِ او ظاهر ميشود نه اينكه حادث بشود، او در دنيا هم خاسر است.
فرمود: ﴿وَ مَنْ يَكْفُرْ بِاْلإيمانِ فَقَدْ حَبِطَ عَمَلُهُ وَ هُوَ فِي اْلآخِرَةِ مِنَ الْخاسِرينَ﴾؛ حبط اعمال يك عنوان كلامي دارد كه در سورهٴ مباركهٴ «بقره» بحث كلامياش مفصّل گذشت؛ اما اينجا آنچه كه اشاره ميشود آن است كه كافر هر گونه اعمال تجاري و مانند آن كه در دنيا انجام بدهد، برابرِ مصالح عامه خدا به آنها چيز ميدهد و درباره معنويات هر عملي كه انجام بدهد هباي منثور است[7] ، اگر عبادتي دارد هبا منثور است و اگر چيزي را تقديس ميكند هباي منثور است. در سورهٴ مباركهٴ «نور» آيهٴ 39 اينچنين فرمود: ﴿وَ الَّذينَ كَفَرُوا أَعْمالُهُمْ كَسَرابٍ بِقيعَةٍ﴾؛ اگر در قيعه، در قاع صفصف و در بيابان باز انساني كرانهٴ افق را آب ميبيند، اين آبنما در حقيقت سراب است؛ فرمود اعمال كافران مثل سرابي است در يك افق باز كه انسان تشنه او را آب ميپندارد؛ ولي در حقيقت سراب است ﴿يَحْسَبُهُ الظَّمْآنُ ماءً حَتّيٰ إِذا جاءَهُ لَمْ يَجِدْهُ شَيْئًا﴾؛ به دنبالش ميرود و وقتي به آنجا رسيد ميبيند كه چيزي نيست؛ يعني چيزي نمييابد نه اينكه مييابد كه چيزي نيست، چون عدم تحت يافتن نيست؛ نفرمود «وجده لاشيء»، فرمود: ﴿لَمْ يَجِدْهُ شَيْئًا﴾؛ چيزي نميبيند.
در موارد ديگر ذات اقدس الهي فرمود كه آنهايي كه در دنيا كار كردند به اندازه مصالح عامه ما به آنها ميدهيم و در سورهٴ مباركهٴ «اسراء» اين دو قسم را كنار هم ياد كرد و فرمود: هر كسي براي دنيا كار بكند ما به او اعمال دنيايي ميدهيم و هر كسي براي آخرت كار كند اعمال او براي آخرت محفوظ است. آيه هيجده و نوزده و بيست سورهٴ مباركهٴ «اسراء» اين است كه ﴿مَنْ كانَ يُريدُ الْعاجِلَةَ عَجَّلْنا لَهُ فيها ما نَشاءُ لِمَنْ نُريدُ ثُمَّ جَعَلْنا لَهُ جَهَنَّمَ يَصْلاها مَذْمُومًا مَدْحُورًا ٭ وَ مَنْ أَرادَ اْلآخِرَةَ وَ سَعيٰ لَها سَعْيَها وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَأُولئِكَ كانَ سَعْيُهُمْ مَشْكُورًا ٭ كُلاًّ نُمِدُّ هؤُلاءِ وَ هَؤُلاءِ﴾؛ فرمود: ما هر دو گروه را كمك ميكنيم، حالا اگر كسي خواست كفر بورزد اين چنين نيست كه امكاناتش فراهم نباشد، ما همه امكانات را در اختيار او ميگذاريم؛ اما سرانجام شكست دامنگير او ميشود؛ ﴿كُلاًّ نُمِدُّ﴾؛ وسايل و امكانات را فراهم ميكنيم، چون او در صراط معنويت قدم برنداشت كه ما امداد معنوي بكنيم، ما وسايلِ كفر كافران را فراهم ميكنيم تا بشود امتحان و وسايل ايمان مؤمنان را هم فراهم ميكنيم تا بشود امتحان، وسايل هر دو گروه را فراهم ميكنيم كه ﴿كُلاًّ نُمِدُّ هؤُلاءِ وَ هَؤُلاءِ﴾[8] ؛ اگر كسي خواست معصيت كند وسيلهاش فراهم است و اگر كسي خواست اطاعت كند وسيلهاش فراهم است. كفر و ايمان، اطاعت و عصيان همهٴ اينها وسايلي دارد و ذات اقدس الهي به عنوان آزمون اين وسايل را فراهم ميكند.
درباره كافران، كافران همهٴ اعمالشان شرّ است و ميبينند؛ ولي عمل خيري ندارند تا ببينند. اگر مرام لنين و استالين را تقديس كرد اين سراب است و اگر بت و بتپرستي را تكريم كرد اين سراب است و سراب ذرهاي نيست كه انسان ببيند ﴿لَمْ يَجِدْهُ شَيْئًا﴾[9] ؛ ولي اگر عمل خير باشد البته ميبيند ولو به اندازه ذرّه؛ ولي سراب را كه انسان نميبيند ولو يك ذرّه، در قيامت ظاهر ميشود كه سراب است و آن ﴿فَمَنْ يَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ خَيْرًا يَرَهُ﴾ هم در ظرف قيامت است؛ يعني رؤيت در قيامت است و عمل در دنياست؛ ولي بايد خير باشد نه سرابالخير و خيرنما، لذا ذات اقدس الهي؛ هم در سورهٴ «كهف»[10] و هم در سورهٴ «انبياء» اين دو مسئله را كاملاً از هم جدا كرده است. در سورهٴ مباركهٴ «انبياء» فرمود: هر كسي هر كاري كه انجام بدهد ولو كم و كوتاه، اين را ميبيند ولو به اندازه مثقال حبّه باشد و اين چنين نيست كه كسي به اندازهٴ وزن يك خردل يا اسفند عمل خود را نبيند.
آيهٴ 47 سورهٴ مباركهٴ «انبياء» اين است: ﴿وَ نَضَعُ الْمَوازينَ الْقِسْطَ لِيَوْمِ الْقِيامَةِ فَلا تُظْلَمُ نَفْسٌ شَيْئًا وَ إِنْ كانَ مِثْقالَ حَبَّةٍ مِنْ خَرْدَلٍ أَتَيْنا بِها وَ كَفي بِنا حاسِبينَ﴾ كه اين مضمون در بعضي از آيات ديگر هم است و آن ﴿فَمَنْ يَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ خَيْرًا يَرَهُ ٭ وَ مَنْ يَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ شَرًّا يَرَهُ﴾[11] هم است، پس ﴿فَمَنْ يَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ خَيْرًا يَرَهُ﴾[12] ، چه اينكه در اين آيهٴ 47 سورهٴ «انبياء» هم فرمود: ﴿وَ إِنْ كانَ مِثْقالَ حَبَّةٍ مِنْ خَرْدَلٍ أَتَيْنا بِها﴾؛ هيچ كسي در قيامت مظلوم نخواهد شد؛ ولي در سورهٴ مباركهٴ كهف آيهاي دارد كه معلوم ميشود اين كه فرمود اگر يك مثقال حبهاي باشد ما ميآوريم براي موحّدان است نه براي اعم از موحّد و غير موحّد.
در سورهٴ مباركهٴ «كهف» آيهٴ 103 تا 105 اين است: ﴿قُلْ هَلْ نُنَبِّئُكُمْ بِاْلأَخْسَرينَ أَعْمالاً ٭ الَّذينَ ضَلَّ سَعْيُهُمْ فِي الْحَياةِ الدُّنْيا﴾؛ يعني كارهايي كه اينها در دنيا كردند گم شده است كه اين ﴿فِي الحَيَاةِ الدُّنْيَا﴾ متعلّق به سعي است نه متعلّق به ﴿ضَلَّ﴾، ﴿ضَلَّ سَعْيُهُمْ فِي الْحَياةِ الدُّنْيا﴾؛ يعني كاري كه درباره دنيا كردند اين كار گم شد، چون كار سراب است ﴿ضَلَّ سَعْيُهُمْ فِي الْحَياةِ الدُّنْيا وَ هُمْ يَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ يُحْسِنُونَ صُنْعًا﴾؛ مثل انسان تشنهاي كه به دنبال سراب ميدود و خوشحال است و خيال ميكند آب پيدا كرده ﴿وَ هُمْ يَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ يُحْسِنُونَ صُنْعًا﴾
تصوير ترازوي قيامت
﴿أولئِكَ الَّذينَ كَفَرُوا بِآياتِ رَبِّهِمْ وَ لِقائِهِ فَحَبِطَتْ أَعْمالُهُمْ فَلا نُقيمُ لَهُمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ وَزْنًا﴾؛ ما در قيامت براي اينها ميزان و ترازو نصب نميكنيم، ترازو براي سنجش اعمال است و اگر كسي كالايي را [به] همراه نياورده كه انسان براي سنجش ترازو نصب نميكند، چون چيزي ندارد و سراب را هم كه نميشود سنجيد. ترازو براي كسي است كه يك عمل خوب دارد و يك عمل بد دارد ﴿خَلَطُوا عَمَلاً صالِحًا وَ آخَرَ سَيِّئًا﴾[13] ، براي او ترازو نصب ميكنند تا ببينند كدام كمتر است يا كدام بيشتر؛ اما كسي كه هيچ عمل ندارد چه چيزي را نصب بكنند؟! لذا فرمود: ﴿فَلا نُقيمُ لَهُمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ وَزْنًا﴾؛ در قيامت دو ترازوست: يك ترازو براي اين است كه مشخص بشود اين شخص اعمال خيرش بيشتر است يا اعمال شرّش (اين يك)، بعد از اينكه مشخص شد كه اين اعمال خيرش بيشتر است، يك ترازوي خيرات است كه مشخص كنندهٴ درجات اين شخص است، درجه يا درجات او و يا اگر مشخص شد كه اين شخص اعمالش شرّ است يك ترازوست كه دركات او را مشخص ميكند؛ كافر اين ترازوي دوم را دارد نه ترازوي اول.
دركات كافرين فرق ميكند، اگر منافق بود كه ﴿إِنَّ الْمُنافِقينَ فِي الدَّرْكِ اْلأَسْفَلِ مِنَ النّارِ﴾[14] و اگر جزء سادهٴ كُبَراي كفّار بود، آن هم كه ﴿يَقْدُمُ قَوْمَهُ يَوْمَ الْقِيامَةِ فَأَوْرَدَهُمُ النّارَ وَ بِئْسَ الْوِرْدُ الْمَوْرُودُ﴾[15] و اگر نبود كه دنبالهروي آنهاست. به هر تقدير براي كافر آن ترازوي اوّل نصب نميشود كه حالا اعمال او را بسنجند ببينند كه خوبياش بيشتر است يا بدياش، او اصلاً خوبي ندارد تا بسنجند كه فرمود: ﴿فَلا نُقيمُ لَهُمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ وَزْنًا﴾[16] . پس كافر چون هيچ ذرّه خيري ندارد، تخصّصاً از آيهٴ ﴿فَمَنْ يَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ خَيْرًا يَرَهُ﴾[17] خارج است نه تخصيصاً، چون سراب ذرّه هم نيست؛ ولي براي موحّد اين ترازو نصب است، چون موحّد كار خير دارد و كار شرّ هم ممكن است داشته باشد و ﴿خَلَطُوا عَمَلاً صالِحًا وَ آخَرَ سَيِّئًا﴾[18] ، آن وقت معلوم ميشود كه عمل خيرش بيشتر است يا نه و اگر عمل خيرش بيشتر بود جزء موفّقين و صالحين است و يك ترازوي ديگري براي سنجش درجات آنها نصب ميكنند يا اگر عمل شرّش بيشتر بود يك ترازوي ديگر براي سنجش دركات آنها نصب ميكنند و گاهي هم ممكن است با يك ترازو دو كار انجام بدهند.
غرض اين است كه دو مسئلهٴ جداي از هم است، اين كه فرمود: ﴿وَ هُوَ فِي اْلآخِرَةِ مِنَ الْخاسِرينَ﴾، آخرت ظرف ظهور اين خسارت است نه حدوث خسارت وگرنه در دنيا خسارت ديدند خسارت آن است كه انسان سرمايه را بدهد و چيزي نگيرد، اين به معني خسارت است و در هيچ جاي قرآن صرفِ عمل را باعث بهشت رفتن نميداند و حتماً اين دو ركن شرط است: يكي ايمان كه حسن فاعلي است و يكي عمل صالح؛ ولي درباره سيّئه چرا، درباره سيّئه همين يك عنصر را شرط كرد ﴿وَ جَزاءُ سَيِّئَةٍ سَيِّئَةٌ مِثْلُها﴾[19] ، چه مؤمن و چه غير مؤمن هر كسي كه گناه كرد كيفر ميبيند. دربارهٴ كيفر يك عنصر شرط است و آن گناه است، خواه گناهكار مسلمان باشد و خواه كافر؛ ولي دربارهٴ بهشت رفتن حتماً دو عنصر شرط است.
﴿مَنْ عَمِلَ صَالِحاً فَلِنَفْسِهِ﴾[20] ؛ عمل صالح در درجه اوّل ايمان است و قرآن، عملي را صالح ميداند كه برابر با ما جاء به النبي و وحي باشد و اگر كسي برابر با ما جاء به النبي و وحي عمل نكرد كه عملش صالح نيست. يك وقت است ميگوييم كه فلان كس بيمارستان ساخت، قرآن كه اين را عمل صالح نميداند، عمل صالح يعني اين شخص اين كار را براي رضاي خدا و به دستور پيغمبر كرد كه اين عمل صالح است؛ عملي را قرآن صالح ميداند كه مطابق با حجت آن عصر باشد و برابر با وحي آن عصر باشد، كسي كه آن حجت عصر را قبول نداشت كه آن عمل صالح نيست،
سود و زيان دنيوي و اخروي
پس ﴿وَ مَنْ يَكْفُرْ بِاْلإيمانِ فَقَدْ حَبِطَ عَمَلُهُ وَ هُوَ فِي اْلآخِرَةِ مِنَ الْخاسِرينَ﴾.
اگر در بعضي از تعبيرات آمده است كه ﴿خَسِرَ الدُّنْيَا وَالآخِرَةَ﴾[21] ، با اين آيه مخالف نيست؛ يعني اين در دنيا هم خاسر است و در آخرت هم خاسر است؛ منتها در دنيا ﴿وَ هُمْ يَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ يُحْسِنُونَ صُنْعًا﴾[22] ؛ خود را خاسر نميپندارند و در آخرت اين روشن ميشود كه ﴿تُبْلَيٰ السَّرائِرُ﴾[23] و وقتي روشن شد، ظرف ظهور خسارت است، چون آنجا كه جاي خسارت است، جاي تجارت جاي خسارت است و جايي كه جاي تجارت نيست كه جاي خسارت نيست و تجارت هم در دنياست ﴿هَلْ أَدُلُّكُمْ عَلى تِجارَةٍ تُنْجيكُمْ مِنْ عَذابٍ أَليمٍ ٭ تُؤْمِنُونَ بِاللّهِ وَ رَسُولِهِ وَ تُجاهِدُونَ في سَبيلِ اللّهِ﴾[24] كه اوّلش ايمان است. جايي كه جاي تجارت است يك عده سود ميبرند «الدنيا سوقٌ رَبِحَ فيها قومٌ و خسر آخرون»[25] و آخرت كه جا براي تجارت نيست تا كسي ضرر بكند يا سود ببرد، آخرت جا براي نتيجهٴ عمل است.
بنابراين اگر گفته شد ﴿وَ هُوَ فِي اْلآخِرَةِ مِنَ الْخاسِرينَ﴾؛ يعني خسارت دنياي او در آخرت ظهور ميكند و آنهايي كه فرمود: ﴿فَما رَبِحَتْ تِجارَتُهُمْ﴾[26] ؛ خسارتشان در آخرت ظاهر ميشود و در قبالش مؤمنيني هستند كه ﴿يَرْجُونَ تِجارَةً لَنْ تَبُورَ﴾[27] ؛ اينها يك تجارت غير باير دارند و باير يعني هالك و غير باير يعني زنده و غير هالك؛ اما آيه بعد ممكن است كه بعضي از مسايل فرعي مربوط به آيه پنج هم بازگو بشود؛ اما آيهٴ ششم را كه بايد مطالعه بفرماييد، حكم فقهي دامنهداري است كه مهمترين مسئلهٴ فقهيِ مورد اختلاف بين علماي سنّت و شيعه است و آن آيهٴ ششم سورهٴ «مائده» است كه فرمود: ﴿يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا إِذا قُمْتُمْ إِلَيٰ الصَّلاةِ فَاغْسِلُوا وُجُوهَكُمْ وَ أَيْدِيَكُمْ إِلَى الْمَرافِقِ وَ امْسَحُوا بِرُؤُسِكُمْ وَ أَرْجُلَكُمْ إِلَى الْكَعْبَيْنِ وَ إِنْ كُنْتُمْ جُنُبًا فَاطَّهَّرُوا وَ إِنْ كُنْتُمْ مَرْضي أَوْ عَليٰ سَفَرٍ أَوْ جاءَ أَحَدٌ مِنْكُمْ مِنَ الْغائِطِ أَوْ لامَسْتُمُ النِّساءَ فَلَمْ تَجِدُوا ماءً فَتَيَمَّمُوا صَعيدًا طَيِّبًا فَامْسَحُوا بِوُجُوهِكُمْ وَ أَيْديكُمْ مِنْهُ ما يُريدُ اللّهُ لِيَجْعَلَ عَلَيْكُمْ مِنْ حَرَجٍ وَ لكِنْ يُريدُ لِيُطَهِّرَكُمْ وَ لِيُتِمَّ نِعْمَتَهُ عَلَيْكُمْ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ﴾ كه اين كريمه، طهارات ثلاث را؛ يعني وضو و غسل و تيمّم را در بر دارد و در ذيل هم آن حكمت عامه را افاده كرد كه خداوند دينش را حرجي نكرده و منظور خدا هم اتمامِ نعمت است، حالا تا اصل مسئله روشن بشود تا به موارد اختلاف بپردازيم.
«و الحمد لله رب العالمين»