73/08/01
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: تفسیر/سوره مائده/آیه 5
﴿اليَوْمَ أُحِلَّ لَكُمُ الطَّيِّبَاتُ وَطَعَامُ الَّذِينَ أُوْتُوا الكِتَابَ حِلٌّ لَكُمْ وَطَعَامُكُمْ حِلٌّ لَهُمْ وَالمُحْصَنَاتُ مِنَ المُؤْمِنَاتِ وَالمُحْصَنَاتُ مِنَ الَّذِينَ أُوْتُوا الكِتَابَ مِن قَبْلِكُمْ إِذَا آتَيْتُمُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ مُحْصِنِينَ غَيْرَ مُسَافِحِينَ وَلاَ مُتَّخِذِي أَخْدَانٍ وَمَن يَكْفُرْ بِالإِيمَانِ فَقَدْ حَبِطَ عَمَلُهُ وَهُوَ فِي الآخِرَةِ مِنَ الخَاسِرِينَ﴾ (۵)
خلاصهٴ مباحث گذشته
آيهٴ پنج سورهٴ مباركهٴ «مائده» در دو فصل محل بحث بود: فصل اوّل درباره حليت طعام اهل كتاب و حليت اطعام اهل كتاب بود كه اين يك لازمه عرفي هم دارد كه وقتي منظور از اين طعام ثابت شد كه هم ذبيحه است و هم پختنيهاي آنها، آنها را ميتواند هم دعوت بكند و اطعام بكند و هم به منزل آنها برود، اين يك طهارت ضمني را هم براي آنها اثبات ميكند. فصل ثاني بحث اين بود كه در مراسم ازدواج و زناشويي محصناتِ از اهل كتاب براي شما حلالاند. ازدواج يا با زني است كه اصلاً به چيزي معتقد نيست؛ مثل ماركسيستها يا معتقدند؛ منتها مشركاند يا اهل كتاباند و يا مسلمان و از اين چهار حال بيرون نيست؛ ازدواج با كسي كه هيچ ديني ندارد، اين يقيناً حرام است كتاباً و سنتاً و هيچ آيهاي ازدواج با يك زن ماركسيست يا كمونيست را و مانند آن تجويز نكرده، چه اينكه هيچ روايتي هم تجويز نكرده است، بلكه آيهٴ قرآن درباره مشركات نهي صريح دارد[1] و چون ماركسيست بدتر از بتپرست است، يقيناً هم از آن آلودهتر است و هم نكاح او باطل است، چون كسي كه لا مذهب است بدتر از كسي است كه داراي مذهبِ بد است.
مشركين در عين حالي كه مخلّد در نارند «الله» را قبول دارند؛ منتها بتها را در اثر آن پندار باطل شفعاي عند الله ميدانند و اينها را وسيله تقرب ميپندارند كه در ربوبيت مشركاند و ناگزير در عبادت هم شرك ميورزند؛ ولي كمونيست، ماركسيست و مانند آن اصلاً مبدئي قايل نيست و او آلودهتر از مشرك است؛ درباره مشرك چون كتاباً و سنتاً ثابت است كه ازدواج با آنها باطل است و حرام، دربارهٴ ماركسيستها هم به طريق اولي است. در سورهٴ مباركهٴ «بقره» آيه 221 قبلاً گذشت كه ﴿وَ لا تَنْكِحُوا الْمُشْرِكاتِ حَتّي يُؤْمِنَّ و لأَمَةٌ مُؤْمِنَةٌ خَيْرٌ مِنْ مُشْرِكَةٍ و لَوْ أَعْجَبَتْكُمْ وَلا تُنْكِحُوا الْمُشْرِكينَ حَتّي يُؤْمِنُوا و لَعَبْدٌ مُؤْمِنٌ خَيْرٌ مِنْ مُشْرِكٍ و لَوْ أَعْجَبَكُمْ﴾؛ منظور از اين «خير» آن افعلِ تعيين است نه افعلِ تفضيل، به قرينهٴ اينكه فرمود: ﴿أُولئِكَ يَدْعُونَ إِلَي النّارِ﴾؛ آنها خيري در آنها نيست تا ما بگوييم مؤمن از آنها بهتر است، آنها شرّند و چون شرّند مؤمن خير است در مقابل شر، نه اينكه خير افعل تفضيلي باشد، براي اينكه فرمود: ﴿أُولئِكَ يَدْعُونَ إِلَي النّارِ و اللّهُ يَدْعُوا إِلَي الْجَنَّةِ و الْمَغْفِرَةِ بِإِذْنِهِ﴾.
بنابراين وقتي آنها به نار دعوت كنند ماركسيستها به طريق اولي هستند، پس كسي كه لامذهب است نكاح با او باطل است و حرام، براي اينكه نكاح با مشركين باطل است و حرام كه ماركسيستها و لامذهبها بدتر از مشركين و بتپرست است و اين آيه معارض هم ندارد و روايتي هم كه مخالف با اين باشد ندارد، پس اين دو گروه خارج از بحثاند؛ يعني مشركين و ماركسيستها و ملحدين.
حكم تكليفي نكاح با اهل كتاب
درباره اهل كتاب آياتي از قرآن كريم استدلال شده است كه نكاح با آنها جايز است و براي استدلال فقهي براي احكام كتابيه دو فصل لازم است: اوّل ببينيم قرآن كريم چه ميگويد و بعد وقتي مشخص شد كه قرآن كريم درباره ازدواج با اهل كتاب چه پيامي دارد، آن گاه چون قرآن بدون روايت حجت نيست براي اينكه اينها ثقليناند و هرگز از هم جدا نخواهند شد[2] و در حسبنا كتاب الله[3] يك سخن ناصواب و باطل و غيّ و ضلالت است، بايد به روايات مراجعه كرد تا ببينيم روايات چه ميگويد. درباره روايات هم سه بحث است همان طوري كه قبلاً گذشت: بحث اوّل اين است كه آيا روايت رودرروي قرآن است، مباين قرآن است يا نه؟ اگر مباين قرآن بود يقيناً حجت نيست (اين يك بحث)، بحث دوم آن است كه اگر روايت رودرروي قرآن و مباين قرآن نبود، آيا معارض دارد يا نه؟ اگر معارض داشت آنچه موافق با قرآن است حجت است و آنچه مخالف قرآن است مردود (اين دو بحث)، بحث سوم آن است كه اگر روايتي رودرروي قرآن نبود، مباين قرآن نبود، معارض هم نداشت و در صدد شرح اطلاقهاي آيه بود يا شرح تقييدهاي آيه بود يا شرح قراين آيه بود و امثال ذلك، همهٴ اينها حجت و مأخوذ است و اين معناي آن است كه قرآن عِدلش روايت است و بدون روايت تمسك به قرآن روا نيست.
اين راه فني در همه جا ملحوظ است و در اين بحث همين راه طي ميشود كه بايد ديد اوّلاً قرآن كريم درباره ازدواج با اهل كتاب چه ميگويد؛ به آياتي از قرآن استدلال كردند براي حليت نكاح اهل كتاب، چه اينكه مخالفين به آيات ديگري هم از قرآن كريم استدلال كردند كه نكاح با اهل كتاب جايز نيست. در بين علماي اهل سنت نوعاً قايلاند به جواز نكاح اهل كتاب دواماً و انقطاعاً، حالا ممكن است در بين آنها احياناً كسي مخالف باشد؛ ولي قول مقبول بين همهٴ علماي اهل سنت اين است كه نكاح كتابيه جايز است مطلقاً؛ دواماً و انقطاعاً. علماي خاصه داراي سه قولاند: بعضيها مطلقا اجازه ميدهند، بعضي مطلقا منع ميكنند و بعضي تفصيل ميدهند بين نكاح دايم و نكاح منقطع؛ ممكن است قايلين اين اقوال از نظر آمار همتاي هم نباشند و يكي از اقوال مشهورتر از ديگري باشد؛ ولي سه قول در بين علماي شيعه است.
قبل از اينكه به آن جمع بندي روايي برسيم لازم است كه به آيات قرآني مراجعه كنيم؛ دو طايفه از آيات است كه دو گروه به آن استدلال كردند: يك گروه به آياتي استدلال كردند كه دلالت دارد بر جواز ازدواج اهل كتاب؛ يعني مرد مسلمان باشد و زن غيرمسلمان نه به عكس، چون عكسش را تجويز نكردند، چه اينكه آيهاي هم كه دلالت بر حليت ميكند به مردها ميگويد كه ﴿وَ الْمُحْصَناتُ مِنَ الَّذينَ أُوتُوا الْكِتابَ﴾؛ به زنهاي مسلمان نميگويد كه با مردهاي كتابي ازدواج كنيد، بلكه به مردهاي مسلمان ميگويد كه مجاز است كه با زنهاي كتابيه ازدواج كنيد. آن طرفش هم مفروق عنه است كه زن مسلمان و مرد اهل كتاب باشد كه اين باطل است، چه اينكه بحث در حدوث است نه در بقاء؛ اگر دو نفر اهل كتاب بودند و هر دو يهودي بودند يا هر دو مسيحي بودند و اهل جزيه بودند و يكيشان مسلمان شد نكاحشان باقي است، پس محور بحث در حدوث است نه در بقا، چه اينكه مدار بحث در اين است كه مرد مسلمان باشد و زن اهل كتاب، نه اينكه زن مسلمان باشد و مرد اهل كتاب يا در مرحله بقا بحث باشد.
در مرحلهٴ بقا؛ يعني اگر زن و مرد هر دو كتابي بودند؛ ولي مرد مسلمان شد، نكاحش ولو دايم باشد با آن زن غيرمسلمان باقي است و صحيح است يا اگر مرد مسيحي بود و زن هم مسيحي بود؛ ولي مرد اسلام آورد و نكاحشان هم نكاح دايم است، اين نكاح بهم نميخورد، پس دو فرض خارج از بحث است: آنجا كه زن مسلمان بخواهد شوهر غير مسلمان بگيرد، اين محل بحث نيست كه باطل است يا اگر هر دو اهل كتاب بودند؛ ولي مرد اسلام آورد، بقائاً آن نكاح دايمشان جايز است، اين هم محل بحث نيست.
نظر علماي شيعه و سني دربارهٴ نكاح ابتدائي
عمده آن است كه در نكاح ابتدايي آيا مرد مسلمان ميتواند با زن يهودي يا مسيحي ازدواج كند يا نه؟ اينجاست كه علماي شيعه سه قول دارند و علماي سنت يك قول؛ آنها ميگويند جايز است و علماي شيعه بعضي قايلند كه مطلقا جايز است، بعضيها ميگويند مطلقا ممنوع است و بعضي تفصيل ميدهند بين عقد انقطاع و عقد دايم كه اين قول رايجتر است.
تجويز نكاح اهل كتاب از نگاه آيات
از نظر آيه طايفهٴ اوليٰ آياتي است كه دلالت ميكند بر اينكه نكاح اهل كتاب جايز است؛ يكي از آن آيات آيهٴ 24 سورهٴ مباركهٴ «نساء» است. در سورهٴ «نساء» آيه 23 و 24 محرمات را ذكر ميكند كه ﴿حُرِّمَتْ عَلَيْكُمْ أُمَّهاتُكُمْ و بَناتُكُمْ و أَخَواتُكُمْ﴾ تا آخر آيه 23؛ در آيه 24 ميفرمايد: ﴿وَ الْمُحْصَناتُ مِنَ النِّساءِ إِلاّ ما مَلَكَتْ أَيْمانُكُمْ كِتابَ اللّهِ عَلَيْكُمْ و أُحِلَّ لَكُمْ ما وَراءَ ذلِكُمْ﴾[4] ؛ يعني زنهايي كه مَحرم بود، محرمات را ما براي شما شمارديم و ماعداي اينها براي شما حلال است كه ماعداي اينها شامل كتابيه هم خواهد بود. بعضيها مثل مرحوم مقدس اردبيلي (رضوان الله عليه) در زبدة البيان ميفرمايند كه اين اطلاق ندارد، براي اينكه اين فقط درباره روابط نسبي است؛ يعني ازدواج با انساب در آن موارد حرام است و خارج از آنها بستگان نسبي اگر بخواهيد با بستگان نسبي ازدواج كنيد حلال است، چون آن محرماتي كه در آيهٴ 23 [سورهٴ نساء] آمده راجع به محرمات نسب است: ﴿حُرِّمَتْ عَلَيْكُمْ أُمَّهاتُكُمْ و بَناتُكُمْ و أَخَواتُكُم﴾ و بعد به مسئلهٴ رضاع هم ميرسد و امهات رضائيه را هم ذكر ميكند[5] و بعد در آيهٴ 24 [سورهٴ نساء] ميفرمايد: ماوراي اين حلال است.
اين بيان ناتمام است، براي اينكه در آيه 23 [سوره نساء] گذشته از محرمات نسبي و محرمات رضاعي در آيهٴ 24 فرمود: ﴿وَ الْمُحْصَناتُ مِنَ النِّساءِ﴾ كه اين ﴿وَ الْمُحْصَناتُ مِنَ النِّساءِ﴾ يعني زنهاي شوهردار، زنهاي شوهردار كه مربوط به نسبِ انسان نيست؛ فرمود زن شوهردار بر شما حرام است مگر آنها كه در جنگ به اسارت ميگيريد و ملك يمين شما ميشود ﴿إِلاّ ما مَلَكَتْ أَيْمانُكُمْ﴾. آنچه در آيهٴ 24 آمده است ﴿الْمُحْصَناتُ مِنَ النِّساءِ﴾ است كه كاري به مسئله نسب ندارد، بنابراين اين نقد مرحوم مقدس اردبيلي در زبدة البيان ناتمام است و ﴿وَ أُحِلَّ لَكُمْ ما وَراءَ ذلِكُمْ﴾ شامل همهٴ زنهايي كه ماعداي محرمات است ميشود، چه اينكه آيه محل بحث هم ظاهرش همين است؛ آيه محل بحث در مقام امتنان است و وقتي در مقام امتنان بود توسعه دارد؛ هم نكاح دايم را و هم نكاح انقطاع را، چون در مقام امتنان است ﴿الْيَوْمَ أُحِلَّ لَكُمُ الطَّيِّباتُ﴾ و همچنين ﴿وَ الْمُحْصَناتُ مِنَ النِّساءِ﴾؛ يعني «اليوم احل لكم محصنكم، الْمُحْصَناتُ مِنَ الْمُؤْمِناتِ و الْمُحْصَناتُ مِنَ الَّذينَ أُوتُوا الْكِتابَ».
امتنان اقتضا ميكند كه اعم از نكاح دايم و منقطع باشد و آن ﴿إِذا آتَيْتُمُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ﴾ دليلي نيست بر نكاح انقطاع و اگر اين [دليل] باشد مخصوص به ﴿وَالْمُحْصَناتُ مِنَ الَّذينَ أُوتُوا الْكِتابَ﴾ نيست، براي اينكه چهار قيد است: يكي ﴿آتَيْتُمُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ﴾ است، دوم ﴿مُحْصِنينَ﴾ است، سوم ﴿غَيْرَ مُسافِحينَ﴾ است و چهارم ﴿لا مُتَّخِذي أَخْدانٍ﴾ است كه اين سه قيدِ اخير يقيناً مشترك است و اگر ما بگوييم آن قيد اوّلي مخصوص «محصنات من اهل الكتاب» است ناهماهنگيِ سياق پديد ميآيد. فرمود محصنات از مؤمنات براي شما حلال است و ﴿الْمُحْصَناتُ مِنَ الَّذينَ أُوتُوا الْكِتابَ﴾ براي شما حلال است، آنگاه چهار قيد ذكر كرد كه اين قيود اربعه، سه تاي اخير كه يقيناً مشترك است و اين اوّلي چطور مخصوص به اهل كتاب خواهد بود؟! اين ﴿إِذا آتَيْتُمُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ﴾ مشترك است بين هر دو، چه اينكه ﴿مُحْصِنينَ غَيْرَ مُسافِحينَ و لا مُتَّخِذي أَخْدانٍ﴾ مشترك است. اينها آياتي است كه ظاهرش دلالت ميكند بر اينكه نكاح اهل كتاب جايز است.
بيان طائفه دوم آيات دربارهٴ نكاح اهل كتاب
طايفه دوم آياتي است كه به آن استدلال كردند كه نكاح اهل كتاب جايز نيست؛ يكي اينكه در آيهٴ 221 سورهٴ مباركهٴ «بقره» نكاح مشركين را منع كرد كه فرمود: ﴿وَلا تَنْكِحُوا الْمُشْرِكاتِ حَتّي يُؤْمِنَّ﴾، اين كبراي قياس است، صغراي قياس اين است كه اهل كتاب مشركاند، براي اينكه در سورهٴ مباركهٴ «توبه» اينچنين آمده: ﴿وَ قالَتِ الْيَهُودُ عُزَيْرٌ ابْنُ اللّهِ و قالَتِ النَّصاري الْمَسيحُ ابْنُ اللّهِ ذلِكَ قَوْلُهُمْ بِأَفْواهِهِمْ يُضاهِؤُنَ قَوْلَ الَّذينَ كَفَرُوا مِنْ قَبْلُ قاتَلَهُمُ اللّهُ أَنّي يُؤْفَكُونَ ٭ اتَّخَذُوا أَحْبارَهُمْ و رُهْبانَهُمْ أَرْبابًا مِنْ دُونِ اللّهِ و الْمَسيحَ ابْنَ مَرْيَمَ و ما أُمِرُوا إِلاّ لِيَعْبُدُوا إِلهًا واحِدًا لا إِلهَ إِلاّ هُوَ سُبْحانَهُ عَمّا يُشْرِكُونَ﴾[6] ؛ اينها چون عدهاي را به عنوان ارباب پذيرفتند و توحيد ربوبي ندارند پس مشركاند. اين ذيل كه فرمود: ﴿سُبْحانَهُ عَمّا يُشْرِكُونَ﴾ اشعار دارد به اينكه اهل كتاب مشركاند اعم از يهود و نصارا، پس صغراي قياس در آيهٴ 31 سورهٴ «توبه» آمده كه اينها مشركاند و كبراي قياس هم در آيهٴ 221 سورهٴ «بقره» آمده است كه ﴿وَلا تَنْكِحُوا الْمُشْرِكاتِ حَتّي يُؤْمِنَّ﴾؛ يعني اينها مشركاند و نكاح با مشركات باطل است پس نكاح اينها باطل است؛ اين يكي از ادله قايلين به منع ازدواج يا اهل كتاب است.
اين استدلال ناتمام است، براي اينكه قرآن كريم مشركين را در مقابل يهود و نصارا و صابئين و مؤمنين ميداند و تفصيل هم قاطع شركت است. در سورهٴ مباركهٴ «حج» آيهٴ 17 اينچنين است كه ﴿إِنَّ الَّذينَ آمَنُوا﴾ (يك گروه)، ﴿وَ الَّذينَ هادُوا﴾ (گروه دوم)، ﴿وَ الصّابِئينَ﴾ (سوم)، ﴿وَ النَّصاري﴾ (چهارم)، ﴿وَ الْمَجُوسَ﴾ (پنجم)، ﴿وَ الَّذينَ أَشْرَكُوا﴾ (ششم)، ﴿إِنَّ اللّهَ يَفْصِلُ بَيْنَهُمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ إِنَّ اللّهَ عَلي كُلِّ شَيْءٍ شَهيدٌ﴾؛ فرمود اينها همهشان جداي از هماند و در قيامت خدا به حساب همهٴ اينها ميرسد؛ آنكه محسن بود احسان و آنكه مسيء بود اسائه. تفصيل هم قاطع است و مشركين هم قبلاً ذكر نشد و يهود و نصاري بعد ذكر نشد تا ما بگوييم ذكر خاص است بعد از عام، بلكه مشركين بعد ذكر شد و آخر ذكر شد؛ اوّل مؤمنين، بعد يهوديها، بعد صابئين، بعد نصارا، بعد مجوسيها و بعد ﴿وَ الَّذينَ أَشْرَكُوا﴾ است. غرض آن است كه تفصيل قاطع شركت است و در لسان قرآن كريم يهوديها و مسيحيها در مقابل مشركيناند؛ ﴿الَّذينَ أَشْرَكُوا﴾ در اصطلاح قرآن كريم راجع بتپرستهاست و مخصوص آنهاست.
تفصيل هم قاطع شركت است؛ هم در اين آيه و هم در آيهاي كه از سورهٴ مباركهٴ «بيّنه» خوانده شد. آيهٴ اوّل سورهٴ «بيّنه» اين بود: ﴿لَمْ يَكُنِ الَّذينَ كَفَرُوا مِنْ أَهْلِ الْكِتابِ و الْمُشْرِكينَ﴾؛ كافر اعم از مشرك و اهل كتاب است؛ ولي مشرك اعم از بتپرست و اهل كتاب نيست و تفصيل هم قاطع شركت است و معمولاً در اين گونه از موارد مشركين بعد ذكر ميشود نه اينكه اوّل ذكر بشود و اهل كتاب بعد ذكر بشود تا ما بگوييم ذكر خاص است بعد از عام. اين شركها، اگر هم يك وقت در سورهٴ«توبه» بر اينها شرك اطلاق شد كه اينها شرك ميورزند، شرك كلامي است كه در قيامت در رديف آنها خواهند بود، گرچه به عذاب آنها معذب نيستند؛ ولي حكم آنها را دارند از يك جهت، نه شرك فقهي. نشانهاش آن است كه در سورهٴ مباركهٴ «يوسف» آيه 106 اينچنين آمده است كه ﴿وَ ما يُؤْمِنُ أَكْثَرُهُمْ بِاللّهِ إِلاّ و هُمْ مُشْرِكُونَ﴾؛ فرمود اكثر مؤمنين مشركاند، همين است كه چشم اينها به جيب اين و كيف آن است و همين مريد بازيها يك نحوه از شرك است حالا چه زماني ظهور ميكند حرف ديگر است. فرمود اكثر مؤمنين مشركاند.
به رواياتي كه ذيل اين است مراجعه ميكنيد، ميبينيد كه از ائمه(عليهم السلام) سؤال كردند چطور مؤمن مشرك است؟ فرمود همين كه ميگويند «لولا فلانٌ لَهَلَكتُ»؛ اگر فلان كس نبود كارم حل نميشد ـ اين تعبير تلخي هم كه ما داريم ميگوييم اوّل خدا دوم شما يا اوّل خدا دوم طبيب، اين هم شركي است كه ظهور ميكند؛ خدا اوّلي نيست كه دومي داشته باشد ﴿هُوَ الأَوَّلُ وَالآخِرُ﴾[7] ـ بعد به ائمه(عليهم السلام) عرض كردند كه پس ما چه بگوييم؟ فرمود بگوييد خدا را شكر ميكنيم كه از اين راه مشكل ما را حل كرد[8] و همهٴ آنچه در جهان خارج است مجاري فيض خدايند و انسان هم موحد است و هم مودَّب؛ اگر كسي نسبت به انسان محبت كرد شكر ميكند از اين جهت كه مخلوق است بما انه مخلوق و «من لم يشكر المخلوق لم يشكر الخالق»[9] كه اين تعليق حكم بر وصف مشعر به عليت است نه اينكه «من لم يشكر الزيد بما انه زيد»، «من لم يشكر المخلوق بما انه مخلوق» و مخلوق بما انه مخلوق پيامآور خالق است، آن وقت انسان خدا را شكر ميكند كه خدا از اين راه به انسان خير رسانده كه هم ادب دارد و هم توحيد و ديگر نميگويد «لولا فلانٌ لَهَلَكتُ»[10] اين يك شرك كلامي است نه شرك فقهي؛ فرمود: ﴿وَ ما يُؤْمِنُ أَكْثَرُهُمْ بِاللّهِ إِلاّ و هُمْ مُشْرِكُونَ﴾ شرك خفي، مسئله ريا است[11] ، اينكه شرك روشني است.
مراد قرآن كريم از شرك
بنابراين اگر قرآن كريم شرك را بر عدهاي اطلاق كرد، اين آن شرك مصطلح فقهي نيست كه در مقابل مؤمنين و يهوديها و صابئين و مسيحيها و مجوس قرار دارد، ﴿وَ الَّذينَ أَشْرَكُوا﴾[12] گروه خاصياند؛ يعني بت پرستها، پس اگر فرمود: ﴿وَلا تَنْكِحُوا الْمُشْرِكاتِ حَتّي يُؤْمِنَّ و لأَمَةٌ مُؤْمِنَةٌ خَيْرٌ مِنْ مُشْرِكَةٍ وَ لَوْ أَعْجَبَتْكُمْ وَلا تُنْكِحُوا الْمُشْرِكينَ حَتّي يُؤْمِنُوا و لَعَبْدٌ مُؤْمِنٌ خَيْرٌ مِنْ مُشْرِكٍ و لَوْ أَعْجَبَكُم﴾[13] ، آن ناظر به مشرك در مقابل اهل كتاب است و هرگز شامل نميشود پس نميشود، صغراي كلامي درست كرد و كبراي فقهي، اين حد وسط تكرار نشد، اين يك مغالطهاي بيش نيست. آيه 30 و 31 سورهٴ «توبه» ناظر به شرك كلامي است و آيهٴ 221 سورهٴ «بقره» ناظر به شرك فقهي است، آنگاه اين حد وسط كه تكرار نشد محصولش همين مغالطه است. آن را كه فقه شرك ميداند اين همان شرك بتپرستي است كه آن را ميفرمايد: ﴿وَ لا تَنْكِحُوا الْمُشْرِكاتِ حَتّي يُؤْمِنَّ﴾ و گرنه آن شرك كلامي كه در قيامت دامنگير انسان ميشود، دامنگير برخي از اهل ايمان هم خواهد بود برابرِ آيهٴ 106 سورهٴ «يوسف» كه ﴿وَما يُؤْمِنُ أَكْثَرُهُمْ بِاللّهِ إِلاّ و هُمْ مُشْرِكُونَ﴾.
چرا گفتند هر نعمتي كه به شما رسيد اوّل سجده شكر به جا بياوريد؟ غرض آن است كه بين ادب و حق شناسي با توحيد ناب بايد جمع كرد؛ هر احساني كه به ما رسيده است اوّل بايد سجده شكر بكنيم و بعد از آقا تشكر بكنيم، اين معنايش اين است كه خدا او را فرستاده و اين حرفها حرفهايي است كه آدم هر روز بايد تكرار بكند و الآن ما چندبار اين حرف را تكرار ميكنيم براي خودمان و براي شما عزيزان. اين روايت نوراني كه حضرت امير (سلام الله عليه) در نهجالبلاغه دارد كه «إنَّ المسكينَ رَسُولُ الله»[14] ؛ يعني اگر كسي مستمند است و مسكين است و به سراغ شما آمده و چيزي از شما طلب كرد، اين را خدا فرستاد«إنَّ المسكينَ رَسُول الله». چطور «إنَّ المسكين رسول الله»؛ اما «المعطي رسول الله» نيست؟! كسي آمده كاري دارد و مشكلي دارد كه به ما مراجعه كرده، او را خدا فرستاده تا ما را امتحان بكند و حالا ما مشكلي داشتيم و كسي مشكل ما را حل كرد، آن كسي كه مشكل ما را حل كرد آن را خدا نفرستاد و او خودش آمد؟! اينچنين نيست و اگر «إنّ المسكينَ رسول الله» است المعطي هم رسول الله است.
بيان كيفيت تشكر كردن از خدا
بنابراين گفتند كه هر وقت نعمتي به شما رسيد، قبل از اينكه از اين شخص تشكر كنيد سجدهٴ شكر به جا بياوريد؛ حالا گاهي انسان در راه است و در اتومبيل سوار است كه مقدورش نيست سجدهٴ شكر بكند و سرش را خم ميكند و بعد هم وقتي به منزل آمدند البته سجده ميكنند. اگر در راه و در اتومبيل به انسان خبر رسيد كه يك كار خيري فلان كس نسبت به شما كرد، همانجا سجده شكر به جا ميآورد و اگر نشد به اشاره، چطور صلات غرقي سجدهٴ واجبهاش به همان اشاره چشم است يا اشاره پلك است! گاهي آدم وقتي مقدورش نيست در خيابان و بيابان سجده كند، با سر اشاره ميكند؛ يعني خدايا تو فرستادي و من معتقدم كه تو فرستادي و بعد هم كه منزل آمده است يا نماز شكر ميخواند يا سجده شكر ميكنند و بعد ادبش را هم دارد؛ هم مودب است و هم موحد.
غرض آن است كه اين شركها، شركهاي كلامي است و آن شرك آيه سورهٴ مباركهٴ «توبه» شرك فقهي است و چون حد وسط تكرار نشد نتيجه نميدهد، نه اينكه ما بگوييم برابر آيهٴ 31 سورهٴ «توبه» اهل كتاب مشركاند (اين صغراي قياس)، كبراي قياس هم اين است كه ﴿وَ لا تَنْكِحُوا الْمُشْرِكاتِ حَتّي يُؤْمِنَّ﴾[15] ، پس نكاح كتابيه باطل باشد، اينكه تام نيست. پس اين استدلال ناتمام است.
دليل ديگر بر بطلان نكاح كتابيه
دليل قرآني ديگري كه اقامه كردند كه نكاح كتابيه باطل است، آن را به صورت شكل ثاني منطق تقرير كردند و آن اين است كه ذات اقدس الهي نكاح را مايهٴ مودّت و رحمت قرار داد، چه اينكه در سورهٴ مباركهٴ «روم» آيهٴ 21 اينچنين فرمود: ﴿وَ مِنْ آياتِهِ أَنْ خَلَقَ لَكُمْ مِنْ أَنْفُسِكُمْ أَزْواجًا لِتَسْكُنُوا إِلَيْها و جَعَلَ بَيْنَكُمْ مَوَدَّةً و رَحْمَةً﴾؛ بين زن و شوهر مودّت است (اين يك مقدمه)، در سورهٴ مباركهٴ «مجادله» آيهٴ پايانياش اين است؛ يعني آيه 22 كه ﴿لا تَجِدُ قَوْمًا يُؤْمِنُونَ بِاللّهِ و الْيَوْمِ اْلآخِرِ يُوادُّونَ مَنْ حَادَّ اللّهَ و رَسُولَهُ و لَوْ كانُوا آباءَهُمْ أَوْ أَبْناءَهُمْ أَوْ إِخْوانَهُمْ أَوْ عَشيرَتَهُمْ أُولئِكَ كَتَبَ في قُلُوبِهِمُ اْلإيمانَ و أَيَّدَهُمْ بِرُوحٍ مِنْهُ و يُدْخِلُهُمْ جَنّاتٍ تَجْري مِنْ تَحْتِهَا اْلأَنْهارُ﴾ (اين مقدمه ديگر است)؛ يعني مؤمن با غير موحد مودّت ندارد، چون اهل كتاب هم كسانياند كه جزء ﴿حَادَّ اللّهَ و رَسُولَهُ﴾ هستند و محادّ با خدا يعني كسي كه مرزش را از خدا جدا كرده و مرزش را از دين خدا جدا كرده است و خدا كه مرزدار نيست ﴿هُوَ مَعَكُمْ أَيْنَ ما كُنْتُم﴾[16] .
حدود و ثغور دين خدا دربارهٴ اهل كتاب
دين خدا مرزي دارد ﴿إِنَّ الَّذينَ يُحَادُّونَ اللّهَ و رَسُولَهُ﴾[17] ؛ يعني حدشان را از حد دين الهي جدا كردند، اينكه در بعضي از تعبيرات قرآني آمده است كه ﴿مَنْ يَتَعَدَّ حُدُودَ اللّهِ﴾[18] ، ناظر به اين است؛ يعني دين خدا مرزي دارد، منطقه ممنوعهاي هم دارد و منطقه مجازي هم دارد و اگر كسي خارج از اين منطقه شد؛ يعني دين قرآن و عترت را نپذيرفت، اين ﴿حَادَّ اللّهَ و رَسُولَهُ﴾ است؛ يعني حدش از حد دين خدا جدا است. اهل كتاب اينچنيناند و چون اهل كتاب محادِّ خدا و پيامبرند و مودّت آنها جايز نيست و زن و شوهر با هم مودّت دارند، پس اينها نميتوانند زن و شوهر باشند كه اين براساس شكل ثاني تقرير ميشود.
جوابش اين است كه آيهٴ پاياني سورهٴ مباركهٴ «مجادله» بر اساس آن حكم محاورهاي كه تعليق بر وصف مشعر به عليت است، پيامش اين است كه مؤمن بما انه مؤمن دوستِ محادِّ بما انه محاد نيست نه اينكه دوست عاطفي ندارد؛ حالا چطور ميشود كه انسان بچهاش را دوست نداشته باشد يا پدرش را دوست نداشته باشد، دوستي عاطفي؟ عمل او را بد ميداند، سرزنش ميكند، نهي از منكر ميكند، اعتراض ميكند، تقبيح ميكند و آن محاد بودن او را تقبيح ميكند و آن محادهاش را انكار ميكند؛
دليل خلط تبيين مودّت عاطفي و مودت ديني
ولي يك مودت عاطفي دارد. آنچه را كه آيهٴ سورهٴ «مجادله» نهي ميكند و منع ميكند آن مودت عاطفي نيست، آن مودت وصفي است؛ يعني اين وصف محادِّ بما انه محاده را او دوست ندارد و دارد او را تقبيح ميكند. اينكه فرمود: ﴿لا تَجِدُ قَوْمًا يُؤْمِنُونَ بِاللّهِ و الْيَوْمِ اْلآخِرِ يُوادُّونَ مَنْ حَادَّ اللّهَ و رَسُولَهُ﴾[19] ، اين تعليق حكم بر وصف مشعر به عليت است، مگر مؤمن بما انه مؤمن فاسق را دوست دارد؟ نه، چطور ميشود مؤمن بما انه مؤمن فاسق را دوست داشته باشد!
بنابراين آيا عدالت در ازدواج شرط است؟ حالا اگر مرد فاسق بود يا زن عادل نبود، اينها يكديگر را يقيناً دوست دارند و دوست داشتنِ فاسق يقيناً بد است و منهي است؛ يك وقت است كه انسان جوابش اين است كه فاسق بما انه فاسق محبوب است كه نه، اينچنين نيست و زن و شوهر يكديگر را نهي از منكر ميكنند و فسقش را كه دوست ندارد و فاسق بما انه فاسق را دوست ندارد، اين هم از آن جهت است كه همسر اوست و يك مودتِ عاطفي دارد. اينجا دو حرف است: يك وقت انسان ميگويد كه «اُحبه و ابغض فعلَه» حالا اگر دوست شما كار بدي كرد شما ميگوييد «احبه و ابغض فعله» كه كار او را ناپسند ميدانم؛ اما او رفيق من است كه نهي از منكر ميكنيد و ميگوييد اين كار حرام است و سرزنشش ميكنيد و توبيخ ميكنيد؛ اما اينچنين نيست كه دوستش نداشته باشيد. مسئلهٴ «احبه و انكر فعله» قابل جمع است.
بنابراين بايد زن و شوهر عادل باشند كه اگر فاسق بودند نگاه به آنها باطل است، براي اينكه مودت فاسق بد است. مگر مودت فاسق جايز است؟! مودت فاسق بما انه فاسق حرام است و رضاي به فسق حرام و معصيت است و فرق نميكند آن كفر دارد و اين فسق، مگر ميشود فاسق بما انه فاسق محبوب مؤمن باشد؟ نجس نيست و حكم نجاست را هم ندارد؛ مثل اينكه اهل كتاب هم حكم مشركين را ندارند و اينها در دركات فرق ميكنند؛ ولي غرض اين است كه آيهٴ 22 سورهٴ «مجادله» ميفرمايد كه مؤمن بما انه مؤمن «لا يوادّ مَن حادّ الله و رسوله» است نه اينكه مودت عاطفي با او ندارد، مودت ديني ندارد؛ مثل اينكه اگر كسي فاسق بود آيا ميشود به آن شخص از آن جهت كه فاسق است دل بست؟ هرگز نميشود؛ اما آنكه از دوستان آدم است يا از اعضاي خانوادگي است انسان، يك محبت عاطفي با او دارد و محبت عاطفي را چرا با محبت كلامي و اعتقادي آدم خلط ميكند. اين دليل ثاني آنها در اثر خلط بين مودت عاطفي و مودت ديني است و چون اينچنين است گرچه به صورت شكل ثاني تقرير شده، اين عقيم است و نتيجه نميدهد.
«و الحمد لله رب العالمين»