73/07/17
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: تفسیر/سوره مائده/آیه 3
﴿اليَوْمَ يَئِسَ الَّذِينَ كَفَرُوا مِن دِينِكُمْ فَلاَ تَخْشَوْهُمْ وَاخْشَوْنِ اليَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِي وَرَضِيتُ لَكُمُ الإِسْلاَمَ دِيناً فَمَنِ اضْطُرَّ فِي مَخْمَصَةٍ غَيْرَ مُتَجَانِفٍ لِإِثْمٍ فَإِنَّ اللّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ﴾ (۳)
خلاصه مباحث گذشته
طبق شواهد داخلي و خارجي روشن شد كه منظور از اين يوم >يوم بعثت< يا >يوم هجرت< يا يوم تأسيس اصل حكومت يا >يوم فتح مكه< يا >صلح حديبيه< يا >روز حجة الوداع< و مانند آن نيست؛ هيچ كدام از اين ايام منظور ﴿الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ﴾ نيست، بلكه مخصوص روز ولايت و خلافت است.
مطالب چهارگانه زمخشری در کشاف درباره <اليوم اکملت>
زمخشري در كشاف چهار مطلب دارد كه دو مطلب را ميپذيرد و دو مطلب را به ديگري نسبت ميدهد[1] ؛
مطلب اول
مطلب اوّل اين است كه آيا منظور از اين يوم يعني عصر و روزگار يا روز شخصي است در مقابل شب يا مجموع شب و روز، يعني دوازده ساعت يا 24 ساعت؟ منظور از اين روز يعني روزگار يا منظور از اين روز همين مدت كوتاهي است كه در مقابل شب است؟ خودشان ميپذيرند كه منظور از اين روز روزگار است (اين حرف اوّل).
دومي را به ديگران نسبت ميدهند كه عدهاي گفتند منظور از اين روز همان ظرف مشخص است يا در مقابل شب يا مجموع شب و روز، بعد نظر خودشان اين است که همان طوري كه ميگوييد من ديروز جوان بودم و امروز پير شدم، منظورتان از اين روز در مقابل شب يا مجموع شب و روز نيست و منظور روزگار است؛ نظير اينكه قبلاً هم بحثاش گذشت كه «الدّهرُ يومان يومٌ لك و يومٌ عليك»[2] ؛ روزگار دو روز است يك روزي به سود شما است و يك روزي به زيان شما. گر چه اين در تفسير كشاف نيست؛ ولي غرض اين است كه ايشان ميگويند اينكه ميگوييد من ديروز جوان بودم و امروز پير شدم منظور مدتي از عمر است، يعني روزگار و اليوم يعني در اين روزگار در اين روزگار كه حالا احكام الهي به پايان رسيد و فتحي نصيب شما شد و «حجةالوداعي» در اين عصر نصيب شما شد و آن احتمال دوم را به ديگران نسبت ميدهد و ميگويد «و قيل» كه منظور از اين يوم همين ظرف مخصوص است؛ اين دو مطلب[3] است كه يكي مورد قبول او است و يكي را به ديگران نسبت داد.
مطلب دوم و سوم
دو مطلب ديگر درباره علت يأس كافران است كه كافران نااميد شدند براي چه نااميد شدند؟ آنچه مختار خود اوست اين است كه كافران نااميد شدند كه شما دوباره برگرديد و اين ميته و دم و لحمِ خنزير و مانند آن را حلال بشماريد، اينها را ديگر حرام قطعي تلقي ميكنيد و ديگر مردار خوري و خون خوري و خوك خوري و مانند آن رخت بربست[4] .
مطلب چهارم
مطلب چهارم آن است كه به ديگران نسبت ميدهد كه و قيل منظور از ﴿يَئِسَ الَّذينَ كَفَرُوا﴾ آن است كه كافران از اينكه بر دين شما غالب بشوند نااميد شدند، چون دين شما تقريباً بر همه مكاتب و افكار پيروز شد و خدا وعده داد که ﴿لِيُظْهِرَهُ عَلَي الدِّينِ كُلِّهِ﴾[5] و الآن به وعده وفا كرد[6] ؛ اين چهار مطلب از زمخشري است.
جواب نقضی به مطلب اول زمخشری
در مطلب اول كه آيا منظور از اين روز روزگار است يا خصوص بيست و چهار ساعت يا دوازده ساعت، حق آن است كه منظور روزگار است؛ منتها آغازش از روز خلافت است، يعني در عصر خلافت و در روزگار ولايت و امامت اهل بيت كافران نااميد شدند نه اينكه خصوص اين بيست و چهار ساعت نااميد شدند و بعداً دوباره طمع بستند؛ بلکه در عصر ولايت بيگانه طمعي ندارد (اين يك مطلب).
جواب نقضی به مطلب دوم زمخشری
اما مطلب دومی كه ايشان پذيرفتند[7] آن ناصواب است، زيرا ملاحظه فرموديد که كفار طمعشان در اين نبود كه مسلمين اين چند حكم حرام و اين مردارخوري را دوباره برگردانند، بالاتر از مردارخوري مسئله اصل عبادت بود؛ چطور آنها درباره نماز و درباره روزه كه اينها اركان اساسي عبادت است درباره آنها طمع نداشتند؛ ولي درباره خوردن ميته و خون و امثال ذلك طمع داشتند؟ در حالي كه ذات اقدس الهي ميفرمايد: ﴿وَ إِذا نادَيْتُمْ إِلَي الصَّلاةِ اتَّخَذُوها هُزُوًا وَ لَعِبًا﴾[8] ؛ شما وقتی اذان نماز را ميگوييد و به طرف نماز حركت ميكنيد يا مردم را به طرف نماز دعوت ميكنيد، آنها اين نماز را به مسخره ميگيرند و براي آنها اصل عبادت خيلي مهم است و آنها طمعي در عبادت شما داشتند که يك وقتي دست از عبادتتان برداريد و «يرتد عن دينكم» و مانند آن، نه اينكه حالا از اين چهار حكم فقهي شما صرف نظر كنيد، پس اين بيان دوم جناب زمخشري در كشاف ناتمام است.
جواب نقض ديگر به مطلب سوم زمخشری
مطلب بعدي آن است كه يأس در مقابل اميد است؛ ولي طمع و يأس يا اميد و يأس دو قسم است: يك وقتي اميد از بهره برداري است، يعني كسي به يك چيزي اميدوار است كه از او بهره ببرد که يأس در مقابل چنين اميدی به اين معناست که ديگر نا اميد شد و آيس شد كه از او بهره ببرد؛ يك وقت هم اميدِ در نفوذ است، يعني قبلاً اميدوار بودند كه در اين امر نفوذ كنند و او را براندازند و الآن نااميد شدند كه در او نفوذ كنند، پس يأس در مقابل طمع و رجاست اولاً، رجا و طمع دو قسم است ثانياً، در نتيجه يأس هم دو قسم است ثالثاً (اين سه مطلب) که در مطلب دوم اين سه نكته است.
تبيين واژه <رجاء> در آيه
اينكه رجا گاهي به اين معنا است كه كسي اميدوار باشد از چيزي يا از شخصي طرفي ببندد، مشابه اين در سورهٴ مباركهٴ «هود» آمده؛ آيه 62سورهٴ «هود» اين است كه قوم صالح به [حضرت] صالح ميگفتند: ﴿قالُوا يا صالِحُ قَدْ كُنْتَ فينا مَرْجُوًّا قَبْلَ هذا﴾؛ تو قبل از اينكه داعيه نبوت داشته باشي ما به تو اميد بسته بوديم، چون آثار نبوغ در تو بود و ما به تو اميد بسته بوديم كه براي جامعه ما يك عنصر سودمندي باشي؛ ولي بر خلاف اميد و انتظار ما آمدي به مكتب ما تاختي و اهانت كردي؛ اينجا رجا يعني اميدِ بهره برداري و در مقابل چنين رجائی يأسِ از بهره برداري است؛ ولي گاهي رجا و طمع در بهره برداري نيست؛ بلکه در براندازي است، يعني بيگانه اوّل اميدوار بود و طمع داشت كه يك نظام را براندازد يا شخصي را از بين ببرد و الآن از براندازي يك چنين نظامي يا طرد چنين شخصي نااميد شد.
تقابل يأس و اميد در سخنان اميرالمؤمنين (ع)
اين جرياناش مشابهي دارد كه در نهجالبلاغه حضرت امير (سلام الله عليه) است؛ در خطبه دويست و شانزدهم، بند نوزده حضرت اين خطبه را در صفين ايراد كردند و فرمود اگر والي حق رعيت را رعايت كند و عادل باشد، چون «ولا تصلح الولاة الا باستقامة الرعية فاذا ادت الرعية الي الوالي حقه، وادي الوالي اليها حقها، عز الحق بينهم، وقامت مناهج الدين، واعتدلت معالم العدل، وجرت علي اذلالها السنن، فصلح بذلك الزمان، وطمع في بقاء الدولة، ويئست مطامع الاعداء»[9] ؛ بيگانهها نااميد ميشوند که اين يأس در مقابل اميد است، بيگانه قبلاً چه اميدي داشت كه هم اكنون نااميد شد؟ بيگانه اميد بهره برداري نداشت؛ بلکه اميد براندازي داشت و وقتي ببيند که رابطه والي و مردم رابطه قسط و عدل است هم مردم حقشان را ادا ميكنند و هم والي قسط و عدل را رعايت ميكند، ديگر چنين نظامي ميماند و دشمنها نااميد ميشوند و نااميدِ از براندازي خواهند بود «و يئست مطامع الاعداء»، پس گاهي يأس در مقابل اميدِ براي براندازي است چه اينكه يأس گاهی در مقابل اميدِ به معناي بهره برداري است.
آن قسمت كه يأس در مقابل اميدِ به معناي بهره برداري باشد فراوان است؛ نظير همان آيه 62 سورهٴ «هود» و اما يأس در مقابل اميدِ به معناي براندازي در خطبه قاصعه است؛ نظير همين خطبهاي كه قبلاً خوانده شد؛ در خطبه قاصعه ـ كه جزء مفصلترين خطبههاي نهجالبلاغه است و خطبه صدو نود و دوم هم است ـ اميرالمومنين (سلام الله عليه) ميفرمايد به اينكه ـ اين را تبركاً ميخوانيم فرمود ـ «و لقد كان يُجاوِرُ في كل سَنَةٍ بِحَراء»، يعني وجود مبارك پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) هر ساله در حرا مجاور ميشود «فَأَراهُ و لا يراهُ غيري»؛ فقط من ميديدم و ديگري آن حضرت را نميديد «ولم يجمع بيت واحد يومئذ في الاسلام غير رسول الله (صلي الله عليه و آله و سلم) وخديجة و انا ثالثهما»؛ تنها خانه اسلامي كه در آن روز در حجاز بود همين خانهاي بود كه پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) زندگي ميكرد و خديجه و من هم سومي اينها بودم.
بعد فرمود «أَري نُورَالوَحيِ وَ الرِّسالة و اَشُمُّ رِيحَ النبوة»؛ من نور وحي و رسالت را ميبينم و بوي نبوت را ميشنوم ـ كه اين البته يك بحث خاص خود را دارد ـ بعد فرمود «و لقد سمعت رنَّةَ»؛ من يك نالهاي شنيدم «رَنَّةَ الشَّيطان حينَ نَزَلَ الوَحيُ عليه»؛ چون من نور وحي را ميديدم و بوي نبوت را استشمام ميكردم، ناله شيطان را هم شنيدم در وقتي که وحي بر پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) نازل شد «فقلت يا رسول الله ما هذه الرنة» ـ ببينيد در حين حال كه نور وحي را ميبيند و بوي نبوت را ميشنود باز احتياج به تفسير دارد؛ صداي شيطان را هم شنيد، يك نالهاي شنيد و فهميد که اين ناله، ناله شيطان است؛ در عين حال كه نور وحي و رسالت را ديد و در عين حال كه بوي نبوت را شنيد و استشمام كرد و در عين حال كه ناله شيطان را هم شنيد؛ اما باز احتياج به تفسير دارد ـ به پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) عرض كردم «ما هذه الرَنَّة»؛ اين نالهاي كه شيطان برآورد چيست؟ «فقال (صلّي الله عليه و آله و سلّم) هذا الشيطان قد ايس من عبادته»[10] ؛ شيطان نااميد شد كه معبود بشود؛ خداوند به ما امر كرد که ﴿لا تَعْبُدُوا الشَّيْطانَ﴾[11] و به ديگران هم فرمود كه ﴿لا تَعْبُدُوا الشَّيْطانَ﴾، فرمود به اينكه شيطان نااميد شد كه معبود بشود و مردم او را عبادت بكنند، يعني قبلاً اميد داشت كه در دين مردم نفوذ كند و خود معبود بشود و الآن آن اميدش به يأس مبدل شد، پس گاهي يأس در مقابل اميدِ به معناي براندازي است؛ مثل اين و گاهي هم يأس در مقابل اميدِ به معناي بهره وري است؛ نظير ﴿قَدْ كُنْتَ فينا مَرْجُوًّا﴾[12] ؛ «اَيَسَ من عبادته» نااميد شد از عبادتاش که معبود بشود. بعد وجود مبارك پيغمبر به اميرالمومنين (عليهم السلام) فرمود: «انك تسمع ما اسمع، وتري ما اري، الا انك لست بنبي، ولكنك لوزير، وانك لعلي خير»[13] اين «الا انك» يعني در بعضي از امور که باز محتاج به تفسير و تعليم است.
جريان ﴿الْيَوْمَ يَئِسَ الَّذينَ كَفَرُوا مِنْ دينِكُمْ﴾ مشابه يأس شيطان است؛ شيطان اميد داشت كه مردم از خداپرستي به شيطان پرستي مراجعه كنند و در دين آنها نفوذ پيدا كند و الآن از نفوذ در دين نااميد شد؛ كافران هم اين چنين بودند که قبلاً اميد بستند كه در دين مردم نفوذ كنند و مردم حرفهاي آنها را بپذيرند و حرف پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) را كنار بگذارند، امروز كه عصر ولايت و خلافت است نااميد شدند (اين هم يك مطلب) البته انسان تا روي زمين است دشمن ديني دارد و دشمن ديني دست از مبارزه با دين برنميدارد؛ اما آن اميدي كه بسته بود از آن اميد پايين آمد وگرنه تا اسلام است تا پيغمبر است ذات اقدس الهي ميفرمايد که دشمنان دين هم هستند: ﴿وَ كَذلِكَ جَعَلْنا لِكُلِّ نَبِيِّ عَدُوًّا شَياطينَ اْلإِنْسِ وَ الْجِنِّ﴾[14] ؛ براي هر پيغمبري تا اين پيغمبر هست دشمناني ما قرار داديم براي آزمون که تا آخرين لحظه هستند؛ اما ديگر نااميد شدند كه مثلاً بتوانند نظام را براندازند؛ اما كارهاي ايذايي ميكنند. يك وقت است كسي ميخواهد نظام را براندازد که او يك تصميم ميگيرد؛ يك وقت ميخواهد آزار كند که اين نظام براندازي از آنها گرفته شد؛ اما ايذاء تا آخر بود و تا آخرين لحظه ايذاء هست.
نهی ارشادی در مفهوم آيه
مطلب بعدی آن است كه اينكه فرمود ﴿الْيَوْمَ يَئِسَ الَّذينَ كَفَرُوا مِنْ دينِكُمْ﴾؛ اينها نااميد شدند ﴿فَلا تَخْشَوْهُمْ وَ اخْشَوْنِِ﴾؛ از آنها نترسيد و از خدا بترسيد، اگر يأس به وسيله ولايت شروع شد، اينكه ذات اقدس الهي فرمود از آنها نترسيد، اين نهي ديگر نهي تشريعي نيست و نهي مولوي نيست، نه تنزيهي است و نه تحريمي، بلكه نهي ارشادي است، لذا فرمود ﴿فَلا تَخْشَوْهُمْ﴾؛ از آنها نهراسيد. يك وقت است كه ضررِ آنها را تحمل بكنيد يا آنها ضرر نميرسانند آن مطلب ديگر است و تا آخرين لحظه آنها ضرر ميرسانند و همواره آزار ميكنند؛ مثل اينكه خود موساي كليم (سلام الله عليه) به قوم خود فرمود: ﴿يا قَوْمِ لِمَ تُؤْذُونَني وَ قَدْ تَعْلَمُونَ أَنّي رَسُولُ اللّهِ﴾[15] ، تا آخرين لحظه تهمت و ايذاء بود، اما ايذاء غير از براندازي يك نظام است؛ اينكه فرمود ﴿فَلا تَخْشَوْهُمْ﴾، يعني در مسئله براندازي ديگر مطمئن باشيد و آنها چنين كاري نميتوانند بكنند و ناگزير اين نهي، نهي ارشادي است، براي اينكه وقتي آنها دست از براندازي برداشتند، ديگر به اين فكر نيستند که جنگهايي عليه اسلام راه اندازي كنند.
فلسفه ترس از منظر قرآن
مسئله اين است كه شما آيا مكلفيد اين را حفظ بكنيد يا نه؟ يعني آنها طمعشان بالكل برداشته شد يا مادامي كه شما به اين مسئله ولايت و امامت بها ميدهيد و در مسيريد آنها دست از طمع برداشتند؟ اينكه فرمود ﴿فَلا تَخْشَوْهُمْ وَ اخْشَوْنِ﴾، گرچه وحدت سياق نشان ميدهد كه يا هر دو ارشادي باشد يا هر دو مولوي، لكن اين قرينه داخلي ايجاد ميكند كه آن ﴿فَلا تَخْشَوْهُمْ﴾ ارشادي باشد و اين ﴿وَ اخْشَوْنِ﴾ مولوي باشد؛ يعني اين چنين نيست كه با نصب وليّ خدا و نصب خليفه خدا ديگر شما هيچ سمتي نداشته باشيد اين چنين نيست، بلكه رهبر ولو امام معصوم هم كه باشد مسلمين تكليفي دارند که بايد برابر آن تكليف عمل كنند و از خدا بترسند و اين ترس از خدا تا آخرين لحظه است.
طبق آيه سوره >انفال< كه در نوبت قبل خوانده شد فرمود من نعمتي كه به شما دادهام آن نعمت را عوض نميكنم مگر اينكه شما با سوء اختيار خود اين نعمت را دگرگون كنيد ﴿ذلِكَ بِأَنَّ اللّهَ لَمْ يَكُ مُغَيِّرًا نِعْمَةً أَنْعَمَها عَلي قَوْمٍ حَتّي يُغَيِّرُوا ما بِأَنْفُسِهِمْ﴾[16] يا ﴿إِنَّ اللّهَ لا يُغَيِّرُ ما بِقَوْمٍ حَتّي يُغَيِّرُوا ما بِأَنْفُسِهِمْ﴾[17] ؛ اين دو آيه با يك تفاوت كوتاهي در دو قسمت قرآن آمده که اين نعمتي را كه ما به شما داديم شما كفران نعمت نكنيد و از خدا بترسيد و اگر از خدا نترسيديد ناگزير باز دشمن بيگانه كه قطع طمع كرد ممكن است دوباره طمع كند، لذا براي حفظ اين نعمت فرمود كه ﴿فَلا تَخْشَوْهُمْ وَ اخْشَوْنِ﴾؛ از ديگران نترسيد و از خدا بترسيد؛ در ساير موارد نفي و اثبات هر دو ناظر به يك حكم خاص است؛ ولي در اينجا طبق قرينه داخلي يكي ارشادي است و ديگري مولوي.
در آيه 44 همين سورهٴ «مائده» در جريان اهل كتاب و علماي اهل كتاب فرمود كه ﴿فَلا تَخْشَوُا النّاسَ وَ اخْشَوْنِ﴾؛ از مردم نترسيد و از خدا بترسد؛ اين ﴿فَلا تَخْشَوُا النّاسَ﴾ حكم تكليفي است و ﴿وَ اخْشَوْنِ﴾ هم حكم تكليفي است که هر دو مولوي است و هر دو تشريعي است نه اينكه يکی ارشادي باشد و ديگري تشريعي؛ اما وقتي كه معلَّل شد در آيه محل بحث و فرمود وقتي بيگانه نااميد شد شما از بيگانه نترسيد، اين چون معلَّل به يأس كافران است با قرينه همراه است؛ وقتي بيگانه نااميد شد ديگر عِدّه و عُدّهاي را مبعوث نميكند براي براندازي، شما چه هراسي داريد؟ ولي در آيه 44 سورهٴ «مائده» اين قرينه چون نيست هر دو تشريعي است ﴿فَلا تَخْشَوُا النّاسَ﴾؛ از مردم ترسيدن خلاف شرع است و از خدا ترسيدن واجب است.
مشابه اين دو حكم مولوي در سورهٴ مباركهٴ «احزاب» هم آمده است؛ در سورهٴ «احزاب» وصف ممتاز مبلغان الهي را كه ذكر ميكند ميفرمايد اينها از خدا ميترسند و از غير خدا هراسي ندارند، آيه 39 سورهٴ مباركهٴ «احزاب» است که ﴿الَّذينَ يُبَلِّغُونَ رِسالاتِ اللّهِ وَ يَخْشَوْنَهُ وَ لا يَخْشَوْنَ أَحَدًا إِلاَّ اللّهَ﴾؛ اينها كسانياند كه فقط از خدا ميترسند و از احدي از غير خدا هراسي ندارند، چنين گروهي كه ﴿يَخْشَوْنَهُ وَ لا يَخْشَوْنَ أَحَدًا إِلاَّ اللّهَ﴾، اينها به دو وظيفه عمل ميكنند: يكي تحريمِ ترس از بيگانهها است و به او عمل ميكنند که آن نهي، نهي مولوي است و يكي وجوب ترس از خدا است که اين نهي هم نهي مولوي است و به هر دو عمل ميكنند ﴿الَّذينَ يُبَلِّغُونَ رِسالاتِ اللّهِ وَ يَخْشَوْنَهُ وَ لا يَخْشَوْنَ أَحَدًا إِلاَّ اللّهَ﴾.
در بحثهاي قبل ملاحظه فرموديد كه موحّد در همه اوصاف نفسانياش اهل توحيد است و يكي از رسميترين اوصاف مسئله خوف و رجا است که اگر در خوف موحّد بود در اميد هم موحّد است. خداوند اين توحيد در ترس را نصيب علما و مبلغان الهي كرده است و در سورهٴ «فاطر» فرمود در بين همه مردم فقط علما هستند كه از خدا ميترسند و اين را به صورت حصر ياد كرد که ﴿إِنَّما يَخْشَي اللّهَ مِنْ عِبادِهِ الْعُلَماء﴾[18] ، حالا يا حصر حقيقي است يا حصر اضافي است به هر تقدير به صورت حصر ياد كرده است كه فرمود مردان الهياند كه از خدا ميترسند و اين را هم بزرگان نشانه علم دانستند كه اگر ما خواستيم ببينيم عالميم يا نه؟ نبايد ببينيم که در امتحان قبول شديم يا نه يا ميتوانيم يك كتابي را درس بگوييم يا كتابي بنويسيم يا سخنراني كنيم و مانند آن؟ اين معيارها در قيامت ارزشي ندارد؛ يك ترازويي در قيامت نصب ميكنند كه ﴿وَ الْوَزْنُ يَوْمَئِذٍ الْحَقُّ﴾[19] ، در قيامت خود ترازو حق است نه اينكه ترازويي است و نه اينكه «و الوزن حقٌ» و نه اينكه در قيامت ترازو است، وزن به معناي ميزان نيست ﴿وَ الْوَزْنُ يَوْمَئِذٍ الْحَقُّ﴾ نه «و الوزن حق».
يك وقت است كه در دعاي عديله و مانند آن انسان میگويد كه من معتقدم كه مرگ حق است، قيامت حق است و وزن حق است نه يعني يك وزني هست و اين آيه سوره اعراف آن را نميرساند؛ آيه سوره اعراف نميفرمايد «و الوزن يومئذ حقٌ»؛ بلکه ميفرمايد ﴿وَ الْوَزْنُ يَوْمَئِذٍ الْحَقُّ﴾[20] که با الف و لام است، يعني همه چيزها را در قيامت با وزن ميسنجند و شما اگر خواستيد توزين كنيد يك ميزاني داريد که در يك كفه ميزان وزن ميگذاريد و در كفه ديگر موزون؛ مثلاً سنگ را در يك كفه ميگذارند و نان را در كفه ديگر که اين نان ميشود موزون و آن سنگ ميشود وزن، وزن در مقابل ميزان و موزون است. طبق اين آيه در قيامت همه چيز را با حق ميسنجند عقايد را، اخلاق را و اعمال را با حق ميسنجند؛ اگر عقيده يا خلق و عملي حق نبود سبك است، چون مطابق با اين وزن نيست و وقتي سبك شد چنين شخصي مشمول ﴿مَنْ خَفَّتْ مَوازينُهُ﴾[21] ميشود و وقتي حق نبود مثل اينكه در كفهاي كه نان گذاشتند و نان وزين نبود، اين كفه نان ميرود بالا و ميشود سبك.
معيارهاي عادي كه ما با آن معيارهاي عادي در دنيا زندگي ميكنيم در آخرت خريدار ندارد كه چه كسي عالم است و چه كسي عالم نيست؟ آن معياري كه قرآن بيان ميكند و در آخرت محور كار است همين است که اگر كسي واقعاً اهل خشيت و هراس از الهي بود اين عالم است که اين را به صورت حصر ذكر كرد و فرمود ﴿إِنَّما يَخْشَي اللّهَ مِنْ عِبادِهِ الْعُماء﴾[22] ، اين تازه يك ضلع قضيه است؛ ضلع دوم قضيه كه تبليغ به عهده علماست نه تنها فقط آنها از خدا ميترسند، بلكه آنها فقط از خدا ميترسند که اين دو تا حصر است: يكي اينكه در بين توده مردم مردان الهياند كه از خدا ميترسند و يكي اينكه مردان الهي فقط از خدا ميترسند و در خوف موحّداند نه اينكه هم از جنگ بترسند و هم از خدا، هم از مردم بترسند و هم از خدا، هم از نقد ديگران بترسند و هم از خدا، چنين كسي در خوف گرفتار ثَنَويّت يا تثليث است و چنين كسي در خوف موحّد نيست. تبليغ كه بهترين رشته انبيا و ورثه انبياست با اين دو شرط همراه است و با اين دو حصر است که
تبيين ترس از خدا
﴿الَّذينَ يُبَلِّغُونَ رِسالاتِ اللّهِ وَ يَخْشَوْنَهُ وَ لا يَخْشَوْنَ أَحَدًا إِلاَّ اللّهَ﴾؛ در بين مردم فقط علما هستند كه از خدا ميترسند (اين يك) و علما هم فقط از خدا ميترسند نه از خدا و غير خدا (اين دو). آنكه از احدي نترسد اين يك آدم متهوّري است و به سود او نيست و كاري هم از او ساخته نيست، تهوّر چيز بسيار بدي است و آنچه خوب است شهامت و شجاعت است؛ آنكه ميترسد هم از خدا ميترسد و هم از خلق خدا ميترسد و چنين كسي در ترس موحّد نيست؛ آنكه فقط از خدا ميترسد و از غير خدا هراسي ندارد چنين كسي وارث پيامبران (عليهم السلام) است؛ اين دوتا حصر است: يكي اينكه در بين مردم فقط علما از خدا ميترسند و يكي اينكه علما فقط از خدا ميترسند كه اين وظيفه مبلغان الهي است ﴿الَّذينَ يُبَلِّغُونَ رِسالاتِ اللّهِ وَ يَخْشَوْنَهُ وَ لا يَخْشَوْنَ أَحَدًا إِلاَّ اللّهَ وَ كَفي بِاللّهِ حَسيبًا﴾[23] .
اين خشيتها همه در محور احكام شرع است، يعني ميتواند تشريعي باشد چون وحدت سياق هم ايجاب ميكند؛ اما در خصوص محل بحث گرچه وحدت سياق ايجاب ميكند كه هر دو يا مولوي باشد يا ارشادي و تفكيك بين يكي ارشادي باشد و ديگري مولوي روا نيست؛ اما وقتي معلَّل شد محفوف به قرينه است، فرمود ﴿الْيَوْمَ يَئِسَ الَّذينَ كَفَرُوا﴾، وقتي او نااميد شد ﴿فَلا تَخْشَوْهُمْ﴾، چرا بترسيد؟ شما قهراً نميترسيد؛ وقتي به كسي گفتند که اين كار ضرري برای شما ندارد، وقتي براي كسي ثابت شد كه چنين كاري ضرر ندارد و بعد بگويند نترس، اين نترس ارشادي است، مثلاً اگر به يك كودكي بگويند اين اتومبيل از آن طرف ميرود و به طرف تو نميآيد نترس، اين نترس ارشادي است و مولوي نيست؛ يك وقت است كه پدر به كودك ميگويد بايد درس بخواني و نترس كه من نمره نميآورم، نترس كه من موفق نميشوم و نترس كه نميتوانم درك كنم؛ اين چون معلَّل نيست هر دو مولوي است هم آن امرش و هم اين نهياش؛ اما اگر پدر به كودكاش گفت که اين اتومبيلي كه ميبيني دارد ميآيد راهش ديگر است و به سمت ما نميآيد و از خيابانِ ديگر ميرود تو نترس، اين نترس ديگر مولوي نيست و ارشادي است؛ بعد از اينكه روشن شد که اصل موضوع نيست، جا براي حكم نيست.
فرمود ﴿الْيَوْمَ يَئِسَ الَّذينَ كَفَرُوا﴾، آن يأسي است كه ذات اقدس الهي خبر داد و فرمود آنها ديگر در اين فكر نيستند كه نظام را ساقط كنند، ﴿فَلا تَخْشَوْهُمْ﴾ که اين ﴿لا تَخْشَوْهُمْ﴾ ميشود نهي ارشادي؛ اما آيا اين نظام خود به خود ميماند يا نظام امانت الهي است و به دست مردم ميماند؟ فرمود به دست شما ميماند ﴿وَ اخْشَوْنِ﴾، ترس از خدا تا آخرين لحظه است و از خدا بترسيد كه مبادا يك وقتي كفران نعمت كنيد و نظام را حفظ نكنيد که اگر نظام را حفظ نكرديد ممكن است بيگانگان طمع كنند و ممكن است شما را ما ببريم و ديگران بيايند؛ به هر حال اگر از خدا نترسيديد شما آسيب ميبينيد حالا يا دين آسيب ميبيند يا دين آسيب نميبيند؛ اما ﴿فَسَوْفَ يَأْتِي اللّهُ بِقَوْمٍ يُحِبُّهُمْ وَ يُحِبُّونَهُ أَذِلَّةٍ عَلَي الْمُؤْمِنينَ أَعِزَّةٍ عَلَي الْكافِرين﴾[24] و مانند آن؛ در هر صورت يا عدهاي ميآيند يا نميآيند شما آسيب ميبينيد.
اينكه فرمود ﴿الْيَوْمَ يَئِسَ الَّذينَ كَفَرُوا مِن دِينكُم فَلا تَخْشَوْهُمْ وَ اخْشَوْنِ﴾، اين همه نشان ميدهد كه آن بحثهاي گذشته بحثهاي تام است نه از شما، شما كه قدرتي نداريد؛ ديني كه كامل شد به وسيله ولايت و خلافت و از قائم به شخص بودن به درآمده و قائم به نوع شده، يعني قائم به اهل بيت شده الي يوم القيامه، پس با رحلت پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) اين دين قيمي دارد و وقتي قيمي دارد آنها نميتوانند اين دين را از بين ببرند.
نادرستی تطبيق اکمال دين بر نزول احکام
پرسش:....
پاسخ: آنها كه گفتند اين ﴿الْيَوْمَ﴾ براي عصر فتح مكه است، فتح مكه در سال هشتم هجري بود و دو سال هنوز مانده که در طي اين دو سال بسياري از احكام آمده و احكام كامل نشد؛ آنها كه گفتند اين ﴿الْيَوْمَ﴾ برای سال هجرت بود، سال هجرت تا سال رحلت يكسال فاصله است و در طي اين يكسال خيلي از احكام آمده؛ آنها كه ميپذيرند که اين در >غدير خم< آمده؛ ولي ميگويند كمال مربوط به احكام است، در ظرف اين شصت روز يا هفتاد روز، يعني روز غدير که هجده روز از ذي الحجه گذشته و دوازده روز از ذي الحجه است و محرم و صفر هم است؛ دو ماه و دوازده روز که در طي اين هفتاد و دو روز خيلي از احكام آمده است؛ در همين سورهٴ مباركهٴ «مائده» بعد از اين هم خيلي از احكام آمده، احكام قصاص و اينها آمده پس احكام كامل نشده است.
پس ﴿الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ﴾ مربوط به احكام نيست نه يعني فقه را من كامل كردم، چون خيلي از احكام فقهي بعداً ميآيد، چه منظور از يوم، يوم فتح مكه باشد و چه منظور از روز، مسئله سال توبه باشد، چه منظور حجة الوداع باشد، چه روز نهم ذي الحجه باشد و چه روز هجده ذي الحجه باشد كه روز غدير است، اگر منظور از اكمال، اكمال احكام است نقض فراوانی دارد، چون خيلي از احكام بعدها آمده و آنها از احكام كه نااميد نيستند، دهها حكم هم بيايد آنها اينها را اسطوره ميدانند و ميگويند اين {اساطير الاولين}[25] است و بعد هم ميگويند که ما هم اگر خواستيم مثل اين ميآوريم، حالا شما بگوييد ما ده تا حكم اضافه كرديم كه میگويند ده تا افسانه هم آورديم، اينكه باورش اين چنين شد كه ﴿لَوْ نَشاءُ لَقُلْنا مِثْلَ هذا﴾[26] ؛ ما هم اگر خواستيم از اين حرفها و مثل اين را ميبافيم، اين كه نااميد نميشود.
اگر منظورتان از امام يعني مسئلهگو است از مسئلهگو که كسي حساب نميبرد؛ از قيّم حساب ميبرد و از رهبر حساب ميبرد مسئلهگوها را كه كسي اعتنا نميكند؛ كافري كه اين دين را اسطوره ميداند و ميگويد ﴿إِنْ هذا إِلاّ أَساطيرُ اْلأَوَّلينَ﴾[27] و ﴿لَوْ نَشاءُ لَقُلْنا مِثْلَ هذا﴾[28] ؛ ما هم مثل اين ميتوانيم ببافيم، اين چه نااميدي دارد براي او؟ اما در هر صورت ديدند يك مكتبي است که تاكنون خيال ميكردند قائم به شخص است و حالا معلوم شد که قائم به نوع است و كسي هم هست كه مرد جنگ ميدان است و هر جا هم كه او بود پشت دشمن ميلرزيد، او روي كار آمده و وقتي ديدند او روي كار آمده نااميد شدند؛ از آن طرف ﴿إِنَّ شانِئَكَ هُوَ اْلأَبْتَرُ﴾[29] مطرح است كه او كوثري دارد و خَلَفي دارد و از اين طرف ﴿الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ﴾ خليفهاي دارد.
خلاصه اين است كه شما اگر كل قرآن را پيش اين مشركين ميداديد اين را اسطوره ميدانند و هيچ به اندازه پشيزي براي قرآن ارزش قائل نبودند و اين فقط از پيغمبر ميپرسيد كه وليّ مسلمين است و وقتي فرمان جنگ بدهد مردم ايثار و نثار دارند و همه اينها را خانه نشين كرده و بعد ديدند که يك كسي هم كه به منزله اوست روي كار آمده که نااميد شدند. قدم به قدم شما اين آيه را بر اساس احكام فقهي معنا كنيد که اوّلاً آنها براي فقه هرگز ارزش قائل نبودند و ثانياً موارد نقض هم زياد دارد، حالا يا دو سال آنها كه فتح مكه ميدانند يا يكسال آنها كه سال نزول آيه توبه ميدانند يا بيش از هشتاد روز آنها كه نهم ذي الحجه ميدانند يا هفتاد و دو روز آنها كه روز غدير ميدانند؛ با احكام كه كافر نااميد نميشود، كافر او را اسطوره ميداند.
يك وقت است که يك كسي نزاع ايدئولوژي دارد، ميگويند اين دين فلان ماده قانوني را نقض كرد، يعني تهاجم فرهنگي دارد به اصطلاح و اشكال علمي دارد؛ اما وقتي همه احكام آمده، اين ديگر اشكال علمياش برطرف ميشود. آنها از اوّل و وسط و آخر و آخر و وسط و اوّل اصلاً اشكال فقهي نداشتند و میگفتند اين اسطوره است و ما هم ميتوانيم مثل اين ببافيم.
معنای رهبری در خطبه قاصعه
مطلب ديگر اين است كه حالا ـ انشاءالله ـ [در آينده] فكر ميكنيد اين است كه ولايت دو قسم است: يك ولايتي است كه همان ولايت تكويني است که اين نه در غدير نصب شد و نه در سقيفه غصب شد، آن يك حساب ديگري است و آن گلايههاي تند و تيز اميرالمومنين (سلام الله عليه) در >خطبه شقشقيه< هم براي ولايت تكويني به آن معنا نيست، يعني آنچه كه در >خطبه قاصعه< خوانديم؛ اين ولايت به معناي رهبري، امامت، حكومت و اداره جامعه است كه اين در غدير آمده و در سقيفه رفت و در >خطبه شقشقيه< حضرت روی اين گله دارد مگر آن معنويات و علم غيب و احياي موتي و معجزات را از علي گرفتند؟ آنکه نه در غدير نصب شد و نه در سقيفه غصب شد.
«و الحمد لله رب العالمين»