73/07/09
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: تفسیر/سوره مائده/آیه 1 و2
﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَوْفُوا بِالعُقُودِ أُحِلَّتْ لَكُمْ بَهِيمَةُ الأَنْعَامِ إِلَّا مَا يُتْلَي عَلَيْكُمْ غَيْرَ مُحِلِّي الصَّيْدِ وَأَنْتُمْ حُرُمٌ إِنَّ اللّهَ يَحْكُمُ مَا يُرِيدُ﴾ (۱) ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لاَ تُحِلُّوا شَعَائِرَ اللّهِ وَلاَ الشَّهْرَ الحَرَامَ وَلاَ الهَدْيَ وَلاَ القَلاَئِدَ وَلاَ آمِّينَ البَيْتَ الحَرَامَ يَبْتَغُونَ فَضْلاً مِن رَبِّهِمْ وَرِضْوَاناً وَإِذَا حَلَلْتُمْ فَاصْطَادُوا وَلا يَجْرِمَنَّكُمْ شَنَآنُ قَوْمٍ أَن صَدُّوكُمْ عَنِ المَسْجِدِ الحَرَامِ أَن تَعْتَدُوا وَتَعَاوَنُوا عَلَي البِرِّ وَالتَّقْوَي وَلاَ تَعَاوَنُوا عَلَي الإِثْمِ وَالعُدْوَانِ وَاتَّقُوا اللّهَ إِنَّ اللّهَ شَدِيدُ العِقَابِ﴾ (۲)
خلاصه مباحث گذشته
مطالبي كه مربوط به اين دو آيه است بخشي ناظر به شأن نزول است، بخشي هم راجع به بحثهاي روايي ذيل اين دو آيه است و بخشي هم مربوط به نكات تفسيري. گاهي گفته ميشود كه هر جا ﴿يَا أَيُّهَا النَّاسُ﴾ است آن سوره يا آيه مكّي است و هر جا ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا﴾ است مدني است[1] که اين حرف قبلاً هم نقل شد و اين بيان ناتمام است؛ براي اينكه در اول سوره مباركه «نساء» آمده است که ﴿ يَا أَيُّهَا النَّاسُ اتَّقُوا رَبَّكُمُ﴾، در حالي كه آن سوره مدني است و اين آيه هم مدني است.
ناصواب بودن نظر صاحب المنار درباره فقدان اول سوره نساء و مائده
مطلب ديگر آن است كه در بعضي از تفسيرها مثل المنار آمده است كه نظم سوره «نساء» و سوره «مائده» اين است كه در اوّل سوره «نساء» آمده است ﴿يَا أَيُّهَا النَّاسُ﴾ كه خطاب عمومي است و در اوّل سوره «مائده» آمده است ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا﴾ كه يك امر اختصاصي است و نظم طبيعي آن است كه اوّل خطاب عموم باشد و بعد خطاب خاص. اين بيان هم ناصواب است؛ براي اينكه ما بعدها ميبينيم که در اوّل سوره «حج» سخن از ﴿يَا أَيُّهَا النَّاسُ﴾ است با اينكه آن سوره بعدها ميآيد؛ اوّل سوره «حج» دارد که ﴿يَا أَيُّهَا النَّاسُ اتَّقُوا رَبَّكُمْ إِنَّ زَلْزَلَةَ السَّاعَةِ شَيْءٌ عَظِيمٌ﴾ و اينچنين نيست كه سورههائي كه اولش ﴿يَا أَيُّهَا النَّاسُ﴾ است مقدم باشد و سورههائي كه اوّلش ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا﴾ است بعد قرار بگيرد.
تطبيق برخی روايات به عهد ولايت حضرت علی (ع)
مطلب سوم آن است كه در بعضي از روايات آمده که چون ذات اقدس الهي در چندين مورد عهد ولايت علي بن ابيطالب (سلام الله عليه) را از مردم گرفت، آنگاه اين سوره را نازل كرد[2] و در اول اين سوره هم فرمود ﴿أَوْفُوا بِالْعُقُودِ﴾ كه بحثهاي ولايت آن حضرت هم در اين سوره است كه اين در بحثهاي روايي است، البته اين سخن حقّ است؛ ولی به عنوان تطبيق است نه تفسير براي اينكه ﴿أَوْفُوا بِالْعُقُودِ﴾ همه عقدها را شامل ميشود و اختصاصي هم به آن مسئله ولايت ندارد.
تبيين معنای واژه مشعر
مطلب بعدي آن است كه اصل درك را ميگويند شعور، به اين مطلب مشعر است يعني مدرك اين مطلب است، «شَعَرَ» يعني«عَلِمَ» و وسائل ادراكي را ميگويند مشاعر، «بِتَشعِيرهِ المشاعِرَ عُرِفَ أن لامَشعَرَ لَه»[3] ؛ خدائي كه به انسان مشاعر داد يعني چشم و گوش و مانند آن داد، معلوم ميشود خودش منزّه از اين مشاعر ادراكي است، پس اصلِ اين كلمه باب علم و ادراك و اينهاست؛ شعار و شعائر و شعيره به چيزي ميگويند كه علامت يك امر باشد كه از باب علم و علامت و نشانه و وسيله درك است، شاعر هم از همين قبيل است، لذا تمام احكام الهي ميشود شعائر الهي.
شامل شدن رعايت قسط و عدل با تأکيد بر سخنان حضرت علی (ع)
مطلب بعدي آن است كه ذات اقدس الهي رعايت قسط و عدل را بر انسانها واجب كرده است نسبت به هر انساني ولو نسبت به كافر و ظالم؛ كافر و ظالم احكام خاص خود را دارند كه برابر آن احكام محكوم هستند وگرنه انسان مسلمان حق ندارد نسبت به كافر و نسبت به ظالم بيش از آن مقداري كه دين مقرّر كرده است تعدّي كند. در بيان نوراني امير المؤمنين(عليه السّلام) در آن عهدنامه مالك به مالك فرمود كه: «لا تكوننّ عليهم سبعاً ضارياً تغتَنِم اَکلَهُم فإنَّهُم صِنفَان، امّا أخٌ لك في الدّين وإمّا نظيرٌ لك فيالخَلق»[4] ؛ فرمود که وقتي مالك اختيارات مصر شدي و از طرف من به مصر رفتي، نسبت به همه طبقات عادل باش؛ براي اينكه مردم يا مؤمن هستند كه برادر ديني تواند يا كافرند كه نظير انسانيِ تواند و برادر انساني تواند. آنجا برادر را به كار نبرد و فرمود «إمّا نظيرٌ لك فيالخَلق».
آن بيان حضرت امير ريشه قرآنيش اين است كه انسان حقّ ندارد نسبت به كافر هم تعدّي كند، فرمود که اگر كافران نسبت به شما بد كردند يك حدّ مقابلي دارد، امّا مازاد بر آن روا نيست، آن را كه هم در سوره مباركه «بقره» قبلاً بحثش گذشت که فرمود: ﴿فمَنِ إعتَديٰ عَلَيْكُم فَإعْتَدُوا عَلَيهِ بِمِثْلِ مَا إعتَديٰ عَلَيْكُم﴾[5] و هم در آيه 126 سوره مباركه «نحل» است كه
دائره اختيارات انسان درباره عقوبت و قصاص
﴿وَإِنْ عَاقَبْتُمْ فَعَاقِبُوا بِمِثْلِ مَا عُوقِبْتُم بِهِ وَلَئِن صَبَرْتُمْ لَهُوَ خَيْرٌ لِلصَّابِرِينَ﴾؛ شما اگر خواستيد عقاب كنيد يعني در عقب ظلم كسي كيفر به او بدهيد كه از اين جهت اين كيفر را ميگويند عقوبت و عقاب، چون در عقب آن ظلم قرار ميگيرد، فرمود که بايد مماثل و معادل آن باشيد، البته بعضي از كارهاست كه قصاص دارد نظير قصاص نفس و بدن كه بحثش گذشت و بعضي از كارهاست كه كيفر و حدّ شرعي دارد و به عهده انسان نيست و آن را محكمه بايد تعيين كند و انسان حق ندارد مثل آن كاري كه درباره او روا شد او روا بدارد.
به هر تقدير در آيه 126 سوره «نحل» آمده است كه آن جاهائي كه عقوبت و قصاص جايز است، به مثل آن اندازهاي كه دشمن بر شما تحميل كرده است شما عقاب بكنيد؛ ولي مع ذٰلك اگر صبر و بردباري و گذشت داشته باشيد بهتر است ﴿وَلَئِن صَبَرْتُمْ لَهُوَ خَيْرٌ لِلصَّابِرِينَ﴾.
بالاتر بودن احسان نسبت به عدل در پرتو شمول امر الهی به هر دو
اين ناظر به همان آيات سوره مباركه «نحل» است كه ﴿إنَّ اللهَ يَأمُرُ بِالعَدْلِ وَ الإحْسَانِ﴾[6] ؛ عدل يك وظيفهاي است که بر همه واجب است و احسان بالاتر از عدل است، خدا ما را به عدل دعوت ميكند كه نسبت به كسي بد نكنيم و اگر كسي نسبت به ما بد كرد ما در هنگام كيفر، معادلِ آن بديِ او را پاسخ بدهيم در جائي كه معادل روا باشد؛ ولي اگر در همان جائي كه معادل رواست گذشت كنيم و عفو كنيم به نام احسان، اين بهتر است، لذا فرمود ﴿إنَّ اللهَ يَأمُرُ بِالعَدْلِ وَ الإحْسَانِ﴾.
اين از جاهائي است كه قرينه نشان ميدهد که ترتيب ذکري ناظر به تفاوت رتبي است. همين آيه 126 سوره «نحل» هم شاهد خوبي است که فرمود ﴿وَإِنْ عَاقَبْتُمْ فَعَاقِبُوا بِمِثْلِ مَا عُوقِبْتُم بِهِ﴾؛ امّا ﴿وَلَئِن صَبَرْتُمْ لَهُوَ خَيْرٌ لِلصَّابِرِينَ﴾. ميگفتند که در جريان حمزه سيّد الشّهدا وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه وآله و سلّم) تصميم حادّي گرفت و آيه نازل شد كه اگر شما خواستيد كيفر كنيد به اندازه آنها كيفر كنيد و نگوئيد که حالا آنها چون شخصيّتي مثل حمزه سيّد الشّهدا را شهيد كردند، ما اگر دسترسي پيدا كرديم چند برابر را ميكشيم، اين كار را نكنيد.
تالیتِلو بودن بيانات اهل بيت (ع) با قرآن
مطلب بعدي آن است كه نوع بيانات اهل بيت(عليهم السّلام) ريشه قرآني دارد؛ در يكي از دعاهاي نهجالبلاغه كه در ميدان جنگ ايراد شده است، وجود مبارك حضرت امير(سلام الله عليه) به خدا عرض ميكند که «پروردگارا آن توفيق را بده كه اگر ما پيروز شديم از قدرتمان سوء استفاده نكنيم و اگر دشمن پيروز شد و ما كشته شديم مرگ ما شهادت در راه حق تلقّي بشود.» اين دعا در ذيل خطبه 171 آمده است؛ وقتي خواست به جنگ صفين حركت كنند فرمود «اللهمّ ربّ السّقف المرفوع و الجوّ المكفوف» تا به اينجا ميرسند كه«إن أظهرتَنَا علي عدوّنا فجنّبنا البَغيَ وسدّدنا لِلحقِّ»؛ خدايا! اگر ما را پيروز كردي بر دشمن، آن توفيق را به ما بده كه ما ديگر ستم نكنيم و به حقّ عمل بكنيم، انتقام گيري نكنيم، «فجنّبنا البغي وسدّدنا للحقّ وإن أظهرتهم علينا فارزقنا الشهادة و اعصمنا من الفتنة»[7] ؛ اگر قضا و قدر در اين بود كه آنها پيروز بشوند، مرگ ما را شهيدانه قرار بده و ما را از فتنه معصوم بكن كه بدگمان نباشيم و مانند آن، پس اينكه عرض كرد که خدايا! اگر ما پيروز شديم توفيق پرهيز از بغي به ما بده در حقيقت دعاست براي عملِ به اين آيه كه ﴿وَلا يَجْرِمَنَّكُمْ شَنَآنُ قَوْمٍ أَن صَدُّوكُمْ عَنِ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ أَن تَعْتَدُوا﴾.
تأثيرگذار بودن انسان باتقوی در جامعه
مطلب بعدي همان است كه تا حدودي در نوبت قبل گذشت كه قرآن نه تنها ما را به برّ و تقوايِ فردي امر ميكند، بلكه براي ساختن جامعهاي بر مبناي برّ و تقوي ما را مامور ميكند كه فرمود ﴿وَتَعَاوَنُوا عَلَي الْبِرِّ وَالتَّقْوَي﴾ و كسي ميتواند مُعينِ جامعه در مسأله برّ و تقوي باشد كه خود از نظر برّ و تقوي به نساب رسيده باشد، كسي كه خود به نساب نرسيد مُعينِ ديگري نيست و كسي كه خود چيزي ندارد نميتواند ديگري را در آن كار كمك بكند، كسي به نساب ميرسد كه بر اساس آيه 109 سوره «توبه» بنيادي براي تقوي داشته باشد ﴿أَفَمَنْ أَسَّسَ بُنْيَانَهُ عَلَي تَقْوَي مِنَ اللّهِ وَرِضْوَانٍ خَيْرٌ أَم مَنْ أَسَّسَ بُنْيَانَهُ عَلَي شَفا جُرُفٍ هَارٍ فَانْهَارَ بِهِ فِي نَارِ جَهَنَّمَ﴾؛ يك وقت انسان روي تقوي ايستاده است و بر پايه تقوي دارد زندگي ميكند چنين كسي نميلرزد و چون نميلرزد و پايگاه محكمي دارد ميتواند دست ديگري را بگيرد؛ ولي اگر بنيانش را بر تقوي بنا ننهاد گرچه خود به حسب ظاهر متّقي است؛ مّا توان آن را ندارد كه دست ديگران را در برّ و تقوا بگيرد و دين، ما را به بِرّ دعوت كرده است و گرچه«بِرّ» و«بَرّ» فرق دارند؛ امّا از نظر ريشه لغوي بي ارتباط نيستند، آن بيابان وسيع را ميگويند«بَرّ» در قبال بحر و نيكي را هم ميگويند«بِرّ» و «بِرّ» وسعتِ در فضاي اخلاقي است كه انسان بكوشد يك جامعه بازِ پرهيزكاري داشته باشد، آن ميدان وسيع را اگر پر از فضيلت كرد، ميگويند که اين شخص جزء ابرار است و ابرار مرداني هستند كه ميدان بازي از فضائل دارند و فضيلت آنها به خيليها ميرسد.
به هر تقدير ما را به بِرّ دعوت كرد و توسعه فضائل مقدور كسي است كه خود پايگاه فضيلتي داشته باشد، چه اينكه اگر كسي بخواهد از حريم دين دفاع كند، او تنها مسلّح باشد كافي نيست، كسي ميتواند از حريم دين دفاع كند كه يك پايگاه فولادي داشته باشد ﴿إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الَّذِينَ يُقَاتِلُونَ فِي سَبِيلِهِ صَفّاً كَأَنَّهُم بُنْيَانٌ مَرْصُوصٌ﴾[8] . اگر يك وقتي خانهاي انسان ساخت که ديوارش فولاد بود، ملاتش فولاد بود، سنگ و گل و آجرش فولاد بود، چنين خانهاي فولادين است و خانه فولادين آسيب پذير نيست؛ اگر كسي فولادين بود ميتواند از دين دفاع بكند ﴿إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الَّذِينَ يُقَاتِلُونَ فِي سَبِيلِهِ صَفّاً كَأَنَّهُم بُنْيَانٌ مَرْصُوصٌ﴾.
به هر تقدير يا بدنه خانه است که بايد فولادين باشد يا پايه خانه است که بايد اساس و پي آن مستحكم باشد وگرنه فرد عادي خواهد شد كه از او كاري ساخته نيست كه ديگري را اصلاح بكند، او حداكثر آن است كه گليم خويش را از آب نجات بدهد. اين جزء كساني نيست كه برابر آيه سوره «آلعمران» كه بحثش قبلاً گذشت بتواند عمل كند. آيه 104 سوره مباركه «آلعمران» كه قبلاً بحثش شد اين است که ﴿وَلِتَكُن مِنكُمْ أُمَّةٌ يَدْعُونَ إِلي الْخَيْرِ﴾؛ اگر كسي بخواهد مردم را به خير دعوت كند، اگر در مسائل نظامي است بايد ﴿كَأَنَّهُم بُنْيَانٌ مَرْصُوصٌ﴾[9] باشد، در مسائل اخلاقي است بايد ﴿أَسَّسَ بُنْيَانَهُ عَلَي تَقْوَي﴾[10] باشد وگرنه يك فرد عادي حدّاكثر آن است كه خودش را تأمين بكند.
اين جا است كه فضل عالم و عابد فرق ميكند، عابد بنيان فولادين ندارد يا ﴿أَسَّسَ بُنْيَانَهُ عَلَي تَقْوَي﴾ نيست و خودش آدم با تقواست؛ امّا بخواهد دست ديگران را بگيرد مقدورش نيست يا اگر بخواهد در روز نبرد از حريم دين دفاع كند ميسورش نيست؛ اين جزء ﴿وَلِتَكُن مِنكُمْ أُمَّةٌ يَدْعُونَ إِلي الْخَيْرِ وَيَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَيَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْكَرِ﴾[11] نيست يا جزء ﴿كُنْتُمْ خَيْرَ أُمَّةٍ أُخْرِجَتْ لِلْنَّاسِ تَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَتَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْكَرِ﴾[12] نيست، حدّاكثر آن است كه گليم خود را از آب بيرون ببرد و عابدانه و زاهدانه زندگي بكند و امّا عالم كه گذشته از عبادت و زهد اين مزايا را دارد، او ميتواند معين جامعه باشد و يك فضاي بازي از نيكي و فضيلت را بگستراند.
پيوند مسائل عبادی با صبر
آنچه که در سوره مباركه «عصر» آمده او هم ناظر به همين است و فرمود که مرداني از خسارت نجات پيدا ميكنند كه گذشته از اينكه خود به حقايق معتقدند و گذشته از اينكه در برابر عقيده عمل صالح دارند، مردم را هم به حقائق و معارف دعوت كنند و مردم را هم به عمل صالح رهبري كنند ﴿وَالْعَصْرِ ٭ إِنَّ الإِنسَانَ لَفِي خُسْرٍ ٭ إِلاَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ وَتَوَاصَوْا بِالْحَقِّ وَتَوَاصَوْا بِالصَّبْرِ﴾[13] ؛ تنها اين گروه خسارت نميبينند و ديگران خسارت ميبينند، حتي عابدانه و زاهدانه زندگي كردن هم در قيامت معلوم ميشود كه خسارت ميبينند، چون درجاتي كه به عابد و زاهد ميدهند آن درجهاي نيست كه به عالمانِ مُصلح ميدهند، او هم در حقيقت ميبيند که خسارت ديده است.
كسي برابر سوره «عصر» خسارت نميبيند كه چهار كار بكند نه دو كار، آن كسي كه حقيقت دين را شناخت و ايمان آورد يك چهارم وظيفه را انجام داد و بعد از شناخت اگر به حقايق دين و احكام دين عمل كرد، اين دو چهارم دين را عمل كرد و اگر همانطوري كه خود به معارف الهی آشنا بود، تواصي به حقّ داشت، تواصي به حق غير از توسعهٴ به عدل و قسط است، آن جزء تواصي به صبر است؛ تواصي به حقّ يعني تواصي به آن معارفي كه به ايمان برگردد، به اصول دين برگردد، او اگر توانست آثار الهي را مستدلّ و معقول ارائه كند تواصي به حقّ كرده است و اگر مرحله تواصي به حقّ انجام شد يعني ديگران را به معارف الهي آشنا كرد، اين سه چهارمِ دين را عمل كرد و اگر تواصي به صبر داشت، چون صبر كه سه قسمت است جامع همه احكام الهي است، به هر تقدير انسان يا واجب را انجام ميدهد يا حرام را ترك ميكند، اينها همه صبر ميخواهد، «صبر عن المعصية» است؛ از معصيت صبر ميكند و آلوده نميشود يا «صبر علي الطاعة» است که واجب و مستحبّ را انجام ميدهد يا حوادث تلخ كه پديد ميآيد خود را نميبازد که «صبر عند المصيبة»[14] است. به هر تقدير هيچ عمل عبادي ما نداريم كه با صبر هماهنگ نباشد و از سه قسمِ صبر بيرون باشد، تواصي به صبر چهارمين ضلع است که ميشود چهارچهارم.
چنين گروهي كه احكام چهارگانه را دارند، اينها فقط خسارت نميبينند و بقيّه يا همه عمر در خسارتند يا سه چهارمش يا دو چهارمش يا يك چهارمش در هر صورت در خسارتند. آن تواصي به حقّ و صبر با همين تعاون بر برّ و تقوا هماهنگ است و از هر كسي هم البته ساخته نيست كه در برّ و تقوا معين ديگران باشد؛ امّا براي اينكه انسان به چنين وضعي برسد، اوّل فرمود که كينه توزي را بزداييد و كينهاي نداشته باشيد، چون انسان بايد كينه داشته باشد؛ امّا كينهاش الهي باشد كه حبّ في الله و بغض في الله هم از بهترين فضائل است. اگر كينهاش الهي بود بيش از احكام الهي و دستور الهي كينه توزي نخواهد كرد و وقتي صفاي دل پيدا كرد يعني كينهتوز نبود و به جمله ﴿وَلايَجْرِمَنَّكُمْ شَنَآنُ قَوْمٍ أَن صَدُّوكُمْ عَنِ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ أَن تَعْتَدُوا﴾ عمل كرد، آنگاه خدا به او ميفرمايد که ﴿وَتَعَاوَنُوا عَلَي الْبِرِّ وَالتَّقْوَي﴾؛ حالا كه كينهتوز نيستيد جامعهاي بر اساس برّ و تقوا بسازيد.
اثرات مخرّب تعاون بر اثم و عدوان
﴿ وَلاَ تَعَاوَنُوا عَلَي الإِثْمِ وَالْعُدْوَانِ﴾؛ مبادا يكديگر را در ظلم و تعدّي و گناه كمك بكنيد كه بخشهاي عظيمي از اينها در فقه مطرح است، مخصوصاً آن جمله بعدي، كمك ظالم و حرمت شغل معين ظالم و حرمت كسب كسي كه به ظالمين اعانت كرده است كه در قسمتهاي فقهي ملاحظه فرموديد.
آنگاه در اين زمينه فرمود که اگر تعاون بر اثم و عدوان كردهايد، از خدا بپرهيزيد و بدانيد كه ﴿إِنَّ اللّهَ شَدِيدُ الْعِقَابِ﴾ است، با اينكه به حسب ظاهر اگر ميفرمود «وَاتَّقُوا اللّهَ إِنَّه شَدِيدُ الْعِقَابِ»، هم مختصرتر بود و هم با نظمهاي ادبي هماهنگتر بود؛ امّا مع ذلك اسم ظاهر را تكرار كرد و فرمود ﴿وَاتَّقُوا اللّهَ إِنَّ اللّهَ شَدِيدُ الْعِقَابِ﴾ و نفرمود« إِنَّه شَدِيدُ الْعِقَابِ» و عقاب خدا هم به هيچ وجه قابل تحمّل نيست، چون يك وقت است كه انسان عقابي را تحمّل ميكند كه در برابر آن معاقب قرار بگيرد؛ ولي اگر خود انسان سپاه و ستاد آن عقاب كننده باشد، ديگر جا براي فرض تحمّل عقاب نيست، لذا فرمود ﴿فَيَوْمَئِذٍ لا يُعَذِّبُ عَذَابَهُ أَحَدٌ ٭ وَلاَ يُوثِقُ وَثَاقَهُ أَحَدٌ﴾[15] .
به هر تقدير در دنيا هم هستند كساني كه عدّهاي را با آتش سوزاندند مثل اصحاب اخدود؛ امّا خدا ميفرمايد: عذابي كه ما در قيامت داريم مقدور هيچكس نيست، سوزاندن در كانال عذاب براي اصحاب اخدود، ديگر عذابي بالاتر از او چيست؟ كه اينها را آنقدر در اين كانال بسوزانند و خفه بشوند كه به صورت خاكستر دربيايند. فرمود ما عذابي داريم كه هيچ كس نميكند؛ اوّلاً او محدود و موقّت است، همينها بعد از يك لحظهاي كه مُردند، ديگر عذاب نميكشند؟ چون انسان مرده ولو بدنش را بسوزانند، آن كه معذّب نميشود، آن همان لحظه اوّل رنج ميبرد و بعد هم كه مُرد ديگر احساسي ندارد، ثانياً وقتي چنين كسي را در آن كانال عذاب و آتش مياندازند، اين در درون خود ميگويد روز قسط و عدل ظهور ميكند و من به پاداشم ميرسم و به آن روز اميدوارم و با اين اميد آن زخم را مرهم مينهد؛ ولي در عذاب الهي براي هر تبهكاري روشن ميشود كه مستحقّ عذاب است و ديگر اميدي به آينده ندارد، چون همه حقائق آن روز ظاهر ميشوند كه آن استحقاق چنين شعلهاي را دارد، لذا نه اينكه خود را ولو بر اساس جهل باشد ميتواند ذيحقّ بداند و مظلوم تلقّي كند (اين يک) و نه احتمال اينكه يك روزي به قدرت برسد و ترميم بكند در او منقلب بشود (اين دو) و نه احتمال اينكه آيندگان بيايند و ترميم بكنند در او ظهور ميكند (اين سه) هيچكدام از اين احتمالها كه آرام بخش است براي چنين شخصي در قيامت نيست؛ ولي در دنيا همه اين احتمالها كه مايه تخفيف عذاب هست ظهور دارند، خيليها ميگويند حالا ما عذاب را ميكشيم آيندگان راحت ميشوند يا آيندگان ميآيند انتقام ميگيرند؛ به هر تقدير فرمود ﴿وَاتَّقُوا اللّهَ إِنَّ اللّهَ شَدِيدُ الْعِقَابِ﴾.
حقوق الهی بودن و قرار گرفتن تعاون در سخنان اميرالمؤمنين (ع)
درباره تعاون يك بيان نوراني از حضرت امير(سلام الله عليه) است در خطبه 216 نهجالبلاغه، آن هم وقتي كه جنگ صفّين آغاز شد فرمودند، در خطبه 216 اين است که فرمود «فَعَلَيْكُمْ بِالتَّناصُحِ فِي ذلِكَ وَ حُسْنِ التَّعاوُنِ عَلَيْهِ، فَلَيْسَ أحَدٌ وَ إِنِ اشْتَدَّ عَلي رِضَا الله حِرْصُهُ، وَ طالَ فِي الْعَمَلِ اجْتِهادُهُ، بِبالِغٍ حَقِيقَةَ ما الله سُبْحَانَهُ أهْلُهُ مِنَ الطَّاعَةِ لَهُ، وَ لَكِنْ مِنْ واجِبِ حُقُوقِ اللَّهِ عَلَي عِبادهِ النَّصِيحَةُ بِمَبْلَغِ جُهْدِهِمْ، وَالتَّعاوُنُ عَلَي إِقامَةِ الْحَقِّ بَيْنَهُمْ»[16] ؛ اين جزء حقوق الهي است، اگر جزء حقوق الهي شد آنگاه به قرينه اين حديث نهجالبلاغه معلوم ميشود که اين ﴿أَوْفُوا بِالْعُقُودِ﴾ شامل اين قسمت هم ميشود، يعني اينكه خدا فرمود ﴿وَتَعَاوَنُوا عَلَي الْبِرِّ وَالتَّقْوَي﴾ حكم الهي است و عهد الهي است، ما كه با خدا بيعت كردهايم يعني بيع كرديم يعني اين عهد را پذيرفتهايم، پس بايد اين هم جزء عقودي باشد كه براي ما وفاي به آن واجب است و برابر همان خطبه 216 اين هم مشمول ﴿أَوْفُوا بِالْعُقُودِ﴾ است.
اهميت ذکر بحثهای روايي بعد از بحثهای تفسيری
سرّ اينكه ما بحثهاي روايي را بعد از بحثهاي تفسيري ذكر ميكنيم ـ نظير آن طور که سيّدنا الاستاد مشي كردند ـ براي دو نكته است، طرح مسئله روايات در هر بخشي از بخشهاي قرآني ضروري است به عنوان يك ركن؛ امّا جايگاهش در مرتبه دوم است نه در مرحله اوّل، اين هم نكته دوم؛ يعني در هر بحث تفسيري بايد روايات ملحوظ بشود (اين يك نكته) و بايد اين روايات را در مرحله دوم قرار داد نه در مرحله اول (اين هم نكته دوم)؛ اما در هر بحث تفسيري روايات بايد ملحوظ بشود، براي اينكه آنچه که قرآن ميگويد عترت بيان ميكند و بين قرآن و عترت جدائي نيست، حدود قرآن، تقييد اطلاقات، تخصيص عمومات، تبيين مجملات همه اينها به عهده روايات است، هرگز يك آيه حجّت نيست مگر با بررسي فحص از رواياتِ وارده (اين يك ركن) و خود ائمّه (عليهم السّلام) فرمودهاند که آنچه كه عِدل قرآن است روايت نيست، عترت است «انّي تاركٌ فيكُمُ الثَّقَلَينِ كتابَ الله وَ عِترَتِي»[17] ، حقيقت اهل بيت عِدل قرآن كريم است؛ امّا رواياتي كه از اهل بيت (عليهم السّلام) رسيده است قابل جعل است، آيات كه قابل جعل نيست روايات قابل جعل است (اين هم دو نکته)، لذا از وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) رسيده است و سائر اهل بيت هم تأييد كردهاند كه حضرت فرمود: بعد از من دروغهاي زيادي به نام من جعل ميكنند «ستكثر علي القالة»[18] و هر چه از من نقل كردهاند اين را بر قرآن عرضه كنيد، اگر مطابق با قرآن بود بپذيريد، مطابق با قرآن نبود نپذيريد[19] ، اين از رسول خدا(صلّي الله عليه و آله و سلّم) است.
بيان چند طائفه از روايات از اصول کافی
دو طائفه از روايات است كه مرحوم كليني (رضوان الله عليه) آنها را در اصول كافي نقل كرده: يكي مربوط به نصوص علاجيه است كه اگر روايات متعارضي رسيده است، آن روايات متعارض را بر قرآن عرضه كنيد و روايتي كه موافق قرآن است را اخذ كنيد و روايتي كه مخالف قرآن است را طرح كنيد. طائفه ديگر آن نصوصي است كه مربوط به تعارض روايات نيست، مربوط به اصل صحّت و سقم روايت است في نفسها؛ فرمودند که هر روايتي كه از ما نقل كردهاند اين را بر قرآن عرضه كنيد، اگر مطابق قرآن است گفته ما است و اگر مباين قرآن است گفته ما نيست[20] .
پس روايات وقتي معتبرند كه ما ميزاني داشته باشيم، يعني خطّ اصلي به نام قرآن مشخّص بشود، ترازو مشخص بشود که قرآن چه ميگويد؟ آنگاه حدود اين را،ثغور ظهور اين را، شرايط اين را، شطور اين را، اجزاي اين را، مقدّمات اين را، مقارنات اين را از روايات بفهميم؛ امّا حرفي كه رو در روي قرآن است او را نميشود قبول كرد و او را حتماً بايد ردّ كرد. ما اوّل بايد بفهميم که قرآن چه ميگويد؟ اصل حرف قرآن چيست؟ بعد بياييم شرايط و اجزا و مقدّمات و مقارنات را از روايات به عنوان تقييد و تخصيص استفاده كنيم. اصل قرآن را يقيناً بدون روايات متوجّه ميشويم، اگر متوجّه نشويم، روايت را بر چه چيز عرضه بكنيم؟ آن حرف اخباري است كه مورد قبول نيست، او ميگويد که قرآن _معاذالله_ تحريف شده است و از حجيّت افتاده، حالا ما روايات اهل بيت را ميخواهيم با قرآن بسنجيم، آيا قبلاً بايد بفهميم که قرآن چه چيزي گفت يا نه؟ بخواهيم عمل بكنيم، فهم ما هيچ حجّيت ندارد، تا روايت نگفته است؛ براي اينكه مقدماتش، شرايطش، اجزايش، اينها را بايد اهل بيت بگويند؛ ولي اگر خواستيم روايت را بفهميم هرگز حقّ نداريم چنين كاري بكنيم، براي اينكه روايت را بايد بر قرآن عرضه كنيم و تا ما اصل كلّي و قانون اساسي نداشته باشيم و يك ثَقَل اكبر نداشته باشيم، اين ثَقَل اصغر را با چه چيز بسنجيم؟
متشابهات را به محكمات ارجاء ميدهند؛ چون خود قرآن تبيان است و خودش حلّ ميكند، اين دو مسئله از يكديگر بايد جدا بشوند، بخواهيم حجّت باشد، هرگز فهم بدون روايت حجّت نيست، بخواهيم عمل بكنيم، هرگز حقّ نداريم، براي اينكه شرايطش، مقدّماتش، مقارناتش و اجزايش را بايد اهل بيت بگويند؛ امّا اصل اينكه قرآن چه چيز گفته است در اين زمينه، آن خط اصلي به عنوان قانون اساسي و ترازو، او را يقيناً بايد قبل از روايات مراجعه بكنيم براي اينكه روايات را ما موظّفيم كه بر قرآن عرضه كنيم. خود اهل بيت مكرّر فرمودند که مثل ما روايات جعل ميكنند، اگر بخواهيد به روايت عمل كنيد بايد اوّل برويد به سراغ قرآن و ببينيد که خط اصلي قرآن چيست؟ ما رو در روي قرآن حرف نميزنيم[21] ، به ما فرمودند كه «ما وافق الكتاب فخذوه وما خالفه فاطرحوه»[22] ، عرض بر قرآن كنيد.
پس ما بايد اوّل پيام قرآن را بررسي كنيم كه قرآن چه ميگويد؟ و اين را به عنوان ترازو قرار بدهيم، بعد روايات را با اين ترازو بسنجيم و ببينيم اين روايات، مخالف و مباين قرآن نيست و اين روايات نميخواهد حلال خدا را حرام بكند؛ بلکه ميخواهد حدود آن حلال را بيان بكند، آن وقت مطمئن ميشويم و به روايت عمل ميكنيم.
بحث عترت را با روايت بايد از هم جدا كرد، عترت را احدي به آنها دسترسي ندارد و آنها همتاي قرآن هستند؛ امّا مثل عترت هم كسي نيست؛ امّا مثل آنها را خود پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرمود که مثل ما روايات جعل كردند، مثل قرآن كسي نميآورد؛ ولي مثل روايات را ميآورد، حالا در اخبار علاجيه كه در اصول فراوان است، ما ميخواهيم يكي از دو روايت متعارض را ترجيح بدهيم بر روايت ديگر، چه كار بكنيم؟ بايد قبلاً فهميده باشيم كه قرآن در اين زمينه چه پيامي دارد؟ بعد بگوئيم كه حرف قرآن كه اين است، يكي از دو روايت موافق قرآن است و ديگري مخالف، آن وقت اين موافق را ميگيريم و مخالف را ترك ميكنيم.
سرّ اينكه سيدنا الاستاد بحث روايي را با بحث قرآني مخلوط نكردهاند اين است و اين يكي از ابتكارات ايشان است. ميبينيد که از تبيان مرحوم شيخ طوسي گرفته تا مجمع البيان امين الاسلام، اين روايات و آيات در داخل هم هستند، يعني ثَقَل اكبر و ثَقَل اصغر در داخل هم است، ميزان و موزون در داخل هم است، اين چنين نيست؛ يك وقتي انسان بايد اوّل ترازو بسازد و بعد وزن و موزون را در اين دو كفّه ترازو قرار بدهد و ارزيابي كند، آنجا كه ميزان ميسازند كه ديگر وزن و موزون نميسازند، آنجا كه جاي ترازو است آن مقدّم است و صف اوّل است و بعد وزن و موزون را در اين قرار ميدهند، آن وقت يكي از نكاتي هم كه هست اين است كه اگر كسي بخواهد برابر اين آيه عمل كند يا فتوا بدهد، حتماً بايد يك چشمش به طرف روايات باشد؛ ولي براي اينكه خط اصلي را بايد مشخص بكند تا روايت را با اين ميزان ارزيابي كند، بايد خود آيه را «لو خلّي و طبعها» بگيرد كه يكي بشود ثَقَل اكبر و ديگري بشود ثَقَل اصغر.
همان پيغمبري كه ﴿مَا يَنطِقُ عَنِ الهَوَي﴾[23] است به نام او احاديث را جعل كردهاند؛ مرحوم مجلسي(رضوان الله عليه) ميفرمايد كه همين اين دليل است بر اينكه به نام حضرت دروغ جعل كردهاند، براي اينكه اين حديث «ستكتر عليّ القالة»[24] يا صادر شده است از حضرت يا صادر نشده، به هر تقدير به نام حضرت دروغ جعل كردهاند[25] ؛ اگر اين حديث صادر نشده باشد، پس به نام حضرت دروغ جعل كردند براي اينكه گفتند که قال رسولالله (صلّي الله عليه و آله و سلّم): ستكتر عليّ القالة و اگر اين حديث صادر شده باشد، پيغمبر ﴿مَا يَنطِقُ عَنِ الهَوَي﴾ است و بر طبق وحي و غيب خبر داد که يك عدّهاي به نام او دروغ جعل ميكنند چه اينكه كردند.
آيه به آيه در مطلقات و عمومات را ميگويند، حدود و شرايط و اجزاء و مقدمات را به اهل بيت سپردهاند ﴿مَا آتَاكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَمَا نَهَاكُمْ عَنْهُ فَانتَهُوا﴾[26] و خود قرآن ميفرمايد که اهل بيت و پيغمبر مبيّن و مفسّر هستند، فرمود که ﴿أَنزَلْنَا إِلَيْكَ الذِّكْرَ لِتُبَيِّنَ لِلنَّاسِ مَا نُزِّلَ إِلَيْهِم﴾[27] ، براي اينكه خط اصلي مشخص بشود؛ امّا جزئيّات را بوسيله خود پيغمبر بيان ميكند يا بوسيله اهل بيت که پيغمبر خبرِ آنها را حجّت كرده است برابرِ ﴿مَا آتَاكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَمَا نَهَاكُمْ عَنْهُ فَانتَهُوا﴾ بايد عمل كرد؛ اين دو فصل كاملاً از هم جداست؛ يكي اينكه قرآن ثَقَل اكبر است و بحث عترت هم غير از بحث روايت است و يكي اينكه عمل به قرآن بدون روايت و بدون بررسي حدود و قيودي كه اهل بيت فرموده است اصلاً ممكن نيست.
کيفيت بحثهای روايي در تفسير نورالثقلين
امّا بحثهاي روايي در تفسير شريف نور الثقلين، جلد اوّل، صفحه 582 به بعد چند روايت هست که مربوط به يا شأن نزول است يا تاريخ نزول است يا مطلب محتوايي دارد؛ روايت پنجم از تهذيب الاحکام شيخ طوسي نقل ميكند و روايتش هم معتبر است، حسين بن سعيد عن صفوان عن العلا عن محمّد بن مسلم عن أحدهما (عليهما السّلام) عن أمير المؤمنين (عليه السّلام) أنّه قال في حديث طويل: «سبق الكتابُ الخفّين إنّما نزلت المائدة قبل أن يقبض بشهرين»؛ يعني مسئله مسح روي خفّ، مسح روي اين چكمه و كفش كه گروهي از اهل اسلام دارند، اين بعد از قرآن كريم است و قرآن كريم مسح را روي پا گفته و قبل از اينكه اينها بيايند و مسح علي الخفّين را بدعت بگذارند، خدا مسح علي الارجل را سنّت كرد «سبق الكتاب الخفّين» و بعد فرمود که «إنّما نزلت المائدة قبل أن يقبض بشهرين»؛ قبل از اينكه وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) رحلت بكند و دو ماه قبل از ارتحال آن حضرت، اين سوره مباركه «مائده» نازل شد.
روايت ششم اين بحث، يعني صفحه 583 [تفسير نورالثقلين] از تفسير علي بن ابراهيم است، از وجود مبارك حضرت امير كه «ليس في القرآن ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا﴾ الاّ و هي في التّوراة يا أيّها المساكين»، دو روايت به اين مضمون است؛ اگر آن توراتِ غير محرّف به جاي ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا﴾ «يا أيّها المساكين» دارد، آن هم يک لقب خوبي است، همان طوری كه در قرآن خدا به ما فرمود که ﴿يَا أَيُّهَا النَّاسُ أَنتُمُ الفُقَرَاءُ﴾[28] ، يا أيّها المساكين لقب تحقير آميزي نيست، البته ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا﴾ با تكريم آميخته است.
روايت هشتم كه از تفسير علي بن ابراهيم از عبد الله بن سنان از امام صادق(عليه السّلام) است فرمود که ﴿أَوْفُوا بِالْعُقُودِ﴾ يعني «أوفوا بالعهود»؛ چون عهد اعمّ از عقد است.
روايت نهم اين است كه از امام باقر(عليه السّلام) رسيده است كه رسول خدا(صلّي الله عليه و آله و سلّم) براي امير المؤمنين در ده جا پيمان خلافت بست، آنگاه خدا نازل كرد که «﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَوْفُوا بِالْعُقُودِ﴾ التي عقدت عليکم لأمير المؤمنين» که اين ديگر تطبيق است.
روايت دهم كه از كافي است فرمود که محمّد بن مسلم ميگويد: «سألت أحدهما عن قول الله عزّوجلّ ﴿أُحِلَّتْ لَكُمْ بَهِيمَةُ الأَنْعَامِ﴾ فقال: الجنين في بطن أمّه إذا أشعر و أوبر فذكوته ذكوة أمّه»؛ جنين اگر در شكم مادر مو و كرك در بياورد، يعني به آن حدّ برسد، مادرش را اگر تزكيه بكنند تزكيه او محسوب ميشود «فذلك الذي عني عزّوجلّ» كه ﴿أُحِلَّتْ لَكُمْ بَهِيمَةُ الأَنْعَامِ﴾، اينكه در بعضي از تفاسير دارد كه >الانعام و أجنّتها<[29] اين است، «أجنّةً» جمع جنين است نه جمع جنّ و هر كسي كه در رحم هست به او ميگويند جنين و خدا هم به انسانها فرمود: ﴿وَإِذْ أَنتُمْ أَجِنَّةٌ فِي بُطُونِ أُمَّهَاتِكُم﴾[30] شما جنينهائي بوديد در شكم مادرانتان، لذا در تفسير عيّاشي از اين ﴿بَهِيمَةُ الأَنْعَامِ﴾ به عنوان «أجنّةً» هم ياد كردهاند، يعني جنينهايي كه در رحم هستند[31] .
روايت چهاردهم اين باب از تفسير علي بن ابراهيم آمده است كه «قَلاَئِدَ» را حلال نشمريد، که «قَلاَئِدَ» را فرمود آن نعلي است كه شخص حاجي در آن نماز گذاشت و آن را به گردن شتر يا گوسفند آويزان ميكند و آيا او را بعداً بايد صدقه بدهد يا نه؟ اين بحث فقهي خاص خود را دارد، ﴿وَلاَ آمِّينَ الْبَيْتَ الْحَرَامَ﴾، يعني الذين يحجّون البيت[32] .
درباره شأن نزول آمده است كه يك كسي سال قبل آمده، ايمان بياورد و ايمان نياورد و سال بعد كه خواست وارد مكّه بشود، يك عدّهاي به وي پيشنهاد دادند كه ما جلوی او را بگيريم و نگذاريم وارد محدوده بيت بشود، آيه نازل شد كه ﴿وَلاَ آمِّينَ الْبَيْتَ الْحَرَامَ﴾[33] .
«والحمد لله رب العالمين»