73/07/04
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: تفسیر/سوره مائده/آیه 1
....[1] فرمود: يا علي! ميداني كه «نزلت المائدة و نعمت الفائدة». بعد از بعضي مفسّران اهل سنّت نقل ميكند كه اين حديث جعلي است و شبيه كلام پيغمبر(صلّي اﷲ عليه و آله و سلّم) نيست، لكن ميگويد که به نظر ما اين سخن حقّ است كه «سورة المائدة و نعمت الفائدة»[2] (اين يك مطلب).
<منقذه> نام ويژه سوره مائده در ملکوت عالم
دوم اين است كه نقل ميكند كه سورهٴ «مائده» در ملكوت عالم به عنوان سورهٴ «منقذه» است[3] که اين اعلام بالغلبه است. بعضي از اين سُور اسم خاص خود را دارد نظير «فاتحة الكتاب» كه در حديث آمده است: «لا صلاة إلّا بفاتحة الكتاب»[4] يا سورهٴ «توحيد» و «إخلاص» و يا سورهٴ «يس»، اينها نامهاي خاص خود را دارد؛ ولي بعضي از سُوَر قرآنی نامشان از باب علم بالغلبه است، لذا الآن به تفسيرهايي كه برای قدما است وقتي مراجعه ميفرماييد ميبينيد كه آنها نميگويند « في تفسير سورة البقره»، ميگويند: «في تفسير السورة التي يُذكر فيها البقره». هم طبري سبكش اين است و هم مرحوم سيد رضيّ(رضوان اﷲ عليه) سَبكش اين است؛ ميگويند: «في سورة الّتي يُذكر فيه الأنعام»؛ ولي در ملكوت عالم كه قرآن از آنجا نازل شده است، هر كدام از اين سُور اسم خاص خود را داشت.
علت نامگذاری سوره مائده به سوره <منقذه>
در ملكوت عالم سورهٴ مباركهٴ« مائده» به عنوان «منقذه» موسوم است؛ براي اينكه «تنفذ صاحبها من أيدي ملائكة العذاب»[5] ؛ كسي كه به معارف اين سوره معتقد باشد، به اخلاقيّات اين سوره متخلِّق باشد و به احكام اين سوره عالم و عامل باشد، ذات اقدس الهي به بركت اين سوره او را از دست ملائكه عذاب آزاد ميكند، لذا منقذه است (اين هم دو مطلب).
ديدگاه قرطبی درباره وجود هيجده حکم فقهی در سوره مائده
سوّم اينكه باز قرطبي در جامع الاحكام ميگويد درباره اين سوره نقل كردهاند كه مشتمل بر هيجده حكم فقهي است كه در ساير سُور نيست: حكم منخنقه، مترديّه، {ما اكل السُبع}[6] و مانند آن. بعد ميگويد که نوزدهمي هم در اين سوره هست كه در ساير سُور نيست و آن مسئله اذان است. اذان در قرآن نيامده است مگر در سورهٴ مباركهٴ«مائده» چون فرمود: ﴿وَ إِذَا نَادَيْتُمْ إِلَي الصَّلاَةِ﴾[7] ؛ نداي به نماز همان اذان است. و اگر در سورهٴ مباركهٴ«جمعه» آمده است كه ﴿إِذَا نُودِيَ لِلصَّلاَةِ مِن يَوْمِ الْجُمُعَةِ﴾[8] ، اين اذانِ عام نيست، اين اذان مخصوص نماز جمعه است[9] ، پس در قرآن آيهاي كه راجع به اذان براي مطلق نماز باشد، در سورهٴ مباركهٴ «مائده» است كه ﴿إِذَا نَادَيْتُمْ إِلَي الصَّلاَةِ﴾. اين سخنان قرطبي است در جامع الاحكام که اينها حقّ است ولي استنباط ناتمامي است.
تکميل بيانات قرطبی
اگر سورهٴ مباركهٴ «مائده»، «نعمت الفائدة»[10] بر او مترتّب است و اگر در ملكوت عالم به عنوان سورهٴ «منقذه» است، تنها براي اين هيجده يا نوزده حكم فقهي نيست، چون بسياري از سُور قرآن احكام فقهي دارند كه در سورهٴ «مائده» نيست. در خيلي از سُور مثل سورهٴ مباركهٴ « بقره»، احكام فقهيِ بيشتري دارد ولي به عنوان سورهٴ «منقذه» در ملكوت عالم نامگذاري نشد. اساس اين كار كه «نعمت الفائدة» بر او مترتّب است يا منقذ بودن بر او مترتّب است، همان ولايتي است كه در اين سورهٴ مباركه هست؛ ﴿إِنَّمَا وَلِيُّكُمُ اللّهُ﴾[11] در اين سوره هست، ﴿بَلِّغْ مَا أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِن رَبِّكَ﴾[12] در اين سوره هست و ﴿الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ﴾[13] هم در اين سوره هست. بنابراين نبايد حرف را از آن مسير اصلي جدا كرد و به مسير فرعي برد.
اظهار عجز کردن کِندی در مقابل قرآن
مطلب ديگر آن است كه از بعضي از متسلّمين در جاهليّت خواستهاند كه شما در قبال تحدّي قرآن، مثل قرآن كتابي بياوريد. او يعني كِندي گفت كه من مقدورم نيست كه مثل قرآن بياورم؛ ولي مثل بعضي از قرآن را ميتوانم مثلاً بياورم. بعد رفت و قرآن را باز كرد و مدّتها فكر كرد و آمد و اظهار عجز كرد. گفت من اوّل سورهٴ «مائده» را ديدم كه خداوند امر كرده به وفاي به عقد و عهد و نهي كرده از نکث (اين يكي)، بعد يك قانون كلّي را ارائه كرد كه بهايم و حيواناتِ حلالگوشت بر شما حلال است و حيوانات معيّن (اين دو)، بعد از اين قانون كلّي استثنا كرد: ﴿إِلَّا مَا يُتْلَي عَلَيْكُمْ﴾ (اين سه)، يك استثنا بعد از اين استثنا ذكر كرد که ﴿غَيْرَ مُحِلِّي الصَّيْدِ وَ أَنْتُمْ حُرُمٌ﴾ باشد (اين چهار)، بعد حاكميّت مطلق را در قانونگذاري به خدا داد كه فرمود: ﴿إِنَّ اللّهَ يَحْكُمُ مَا يُرِيدُ﴾ (پنج)، پنج اصل كلّي را در كوتاهترين جمله گنجاندن با رعايت همه نكات ادبي، اين مقدور ما نيست[14] . لذا نه تنها مثل قرآن يا نه تنها سورهاي مثل قرآن را نتوانستند بياورند، وقتي به اين ظرايف ادبي آيههاي خاص هم برخورد ميكنند اظهار عجز ميكنند.
انحصار و غالب بودن حکم خدا
مطلب بعدي آن است كه وقتي فرمود: ﴿إِنَّ اللّهَ يَحْكُمُ مَا يُرِيدُ﴾، اين حدوثاً و بقائاً حصر را اثبات ميكند يعني حاكميّت از آن خداست و ديگري حقّ حكم ندارد. يك وقت است كه ديگري حقّ حكم ندارد ولي جلوي حكم را ميگيرد [يعني] مبتكر نيست و حاكم نيست ولي جلوي نفوذ حكم را ميگيرد؛ اما ذات اقدس الهي فرمود ديگري نه تنها حقّ حكم ندارد بلكه حق جلوگيري از نفوذ حكم الهي را هم ندارد، براي اينكه ﴿إِنَّ اللّهَ يَحْكُمُ مَا يُرِيدُ﴾ از يك طرف و ﴿لاَ مُعَقِّبَ لِحُكْمِهِ﴾[15] از طرف ديگر است. كسي حكم خدا را تعقيب نميكند، بلكه حكم خدا مُسيطِر و غالب است: ﴿هُوَ الْقَاهِرُ فَوْقَ عِبَادِهِ﴾[16] . بنابراين ﴿إِنَّ اللّهَ يَحْكُمُ مَا يُرِيدُ﴾ براي اثبات وصف ثبوتي است و ﴿لاَ مُعَقِّبَ لِحُكْمِهِ﴾ براي وصف سلبي است كه ذات اقدس الهي حكمش نافذ است. اينها مطالبي بود مربوط به آيهٴ اوّل.
رابطه احکام و شعائر الهی
در آيهٴ دوّم سورهٴ مباركهٴ«مائده» فرمود: ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لاَ تُحِلُّوا شَعَائِرَ اللّهِ﴾؛ شما «شعيره» يعني علامت الهي را حلال نشماريد. علامتها دو قسم هستند: يك سلسله علايم تكويني است كه از آنها به عنوان آيات آفاقي و آيات انفسي ياد ميشود كه آنها در علوم عقلي و مسائل عقلي مطرح است [و] يك قسم جزء علامتهاي اعتباري است كه در فقه و بخشي از اخلاق مطرح است كه اينها علامتهاي الهي هستند. احكام الهي شعائر الهي است. فرمود شعائر الهي را شما حلال نكنيد يعني راهش را باز نكنيد كه هر كسي بتواند وارد آن منطقه بشود و چيزي بر آن بيفزايد يا چيزي از آن بكاهد يا جلوي نفوذ آن را بگيرد و مانند آن؛ اين را حلال نكنيد كه كسي بتواند حلول كند و راه پيدا بكند. شعائر الهي محترم است يعني ديگران محروم هستند و نبايد در آن منطقه وارد بشوند که اين يك اصل كلي است. آنگاه نمونههايي هم از اين اصل كلي ذكر فرمود؛ مثلاً دربارهٴ شترهاي قرباني فرمود: ﴿وَ الْبُدْنَ جَعَلْنَاهَا لَكُم مِن شَعَائِرِ اللَّهِ﴾؛ سورهٴ مباركهٴ «حج» آيهٴ 36 اين است که ﴿وَ الْبُدْنَ جَعَلْنَاهَا لَكُم مِن شَعَائِرِ اللَّهِ﴾، چه اينكه در بخشهاي ديگر فرمود: ﴿إِنَّ الصَّفَا وَ الْمَرْوَةَ مِن شَعَائِرِ اللّهِ﴾[17] ؛ هم صفا و مروه از شعائر الهي است يعني جزء احكامي است كه خدا مقرّر كرده است و هم شتري كه بايد نحر بشود جزء احكامي است كه خدا مقرّر كرده است؛ فرمود اينها را شما سبك نشماريد. اينها اختصاصي هم به مسئله حج ندارند. غرض آن است كه اصل كلي را در سورهٴ «مائده» بيان فرمود و فروعات و مصاديق را در موارد ديگر ذكر كرد و به اينها هم منحصر نيست به جريان حج. بنابراين ﴿إِنَّ الصَّفَا وَ الْمَرْوَةَ مِن شَعَائِرِ اللّهِ﴾ يا ﴿وَ الْبُدْنَ جَعَلْنَاهَا لَكُم مِن شَعَائِرِ اللَّهِ﴾ اينها نمونه است كه شعائر الهي را شما حلال نكنيد كه هر كسي بتواند نفوذ پيدا كند. بعد از ذكر عام، خاص را ذكر فرمود يعني بعد از اينكه فرمود شعائر الهي را شما حلال نشمريد، آنگاه وارد مصاديق خاص شدند و فرمودند: ﴿وَ لاَ الشَّهْرَ الْحَرَامَ﴾؛ ماهي را كه خدا حرام كرده است شما حلال نشماريد. در آن جريان ﴿أُحِلَّتْ لَكُمْ بَهِيمَةُ الْأَنْعَامِ﴾ كه حكم فقهي بود، اين براي يك سنّتشكني بود.
فلسفه حرمت چهار ماه در سال
در جاهليّت مسئله بحيره، سائبه، وصيله و حام را ـ كه بعداً به خواست خدا ميخوانيم ـ تحريم ميكردند و قرآن كريم آمده سنّتشكني كرده و فرمود دليلي بر حرمت آنها نيست؛ مسئله بحيره، سائبه، وصيله و حام، جزء مجعولات شرعي نيست[18] . ﴿أُحِلَّتْ لَكُمْ بَهِيمَةُ الْأَنْعَامِ﴾ ناظر به آن سنّتشكني است، ﴿وَ لاَ الشَّهْرَ الْحَرَامَ﴾ هم ناظر به سنّتشكني است. اصل احترام ماه حرام يعني رجب، ذيقعده، ذيحجة و محرّم، در جاهليّت بود؛ منتها قانون در اختيار زورمداران بود و اينها قائل بودند كه اين چهار ماه محترم است و نبايد قتل و غارت [و] جنگ كرد يعني ماههای رجب، ذيعقده، ذيحجة و محرّم؛ ولي به ميل خود اين قانون را تحريف و تفسير ميكردند. همان طوري كه گروهي از اهل كتاب، تورات و انجيل را به ميل خود تفسير ميكردند و اجرا ميكردند، در جاهليّت هم زورمدارها آن قانون رايج و مقبول را به ميل خود تفسير و تطبيق ميكردند. اينها ميگفتند كه در چهار ماه از سال، جنگ و قتال حرام است؛ امّا آيا اين چهار ماه حتماً رجب و ذيقعده و ذيحجة و محرّم است، [لذا] بعضي از سالها كه مطابق ميلشان بود، همين چهار ماه را حرام ميدانستند و بعضي از سالها كه ميدانستند اگر جنگ را شروع بكنند برنده هستند، اين چهار ماه را حلال ميكردند و يك چهار ماه ديگر را حرام ميكردند كه ذات اقدس الهي در سورهٴ مباركهٴ «توبه» فرمود: اين كار را نكنيد.
در سورهٴ «توبه» آيهٴ 36 اين چنين است که ﴿إِنَّ عِدَّةَ الشُّهُورِ عِندَ اللّهِ اثْنَا عَشَرَ شَهْراً فِي كِتَابِ اللّهِ يَوْمَ خَلَقَ السَّماوَاتِ وَ الْأَرْضَ﴾؛ اين نظام كه آفريده شده است و اين ماه وقتي بخواهد بگردد، دوازده ماه خواهد بود و بيش از دوازده ماه هم نيست؛ ﴿لاَ الشَّمْسُ يَنْبَغِي لَهَا أَن تُدْرِكَ الْقَمَرَ وَ لاَ اللَّيْلُ سَابِقُ النَّهَارِ﴾[19] ، آن طوري كه خلق شد. همين دوازده ماه خلق شد حالا البته يكي از مصاديق اين دوازده ماه، دوازده معصوم(عليهم السلام) است[20] که آنها ديگر تطبيق معنوي است فرمود که ﴿إِنَّ عِدَّةَ الشُّهُورِ عِندَ اللّهِ اثْنَا عَشَرَ شَهْراً فِي كِتَابِ اللّهِ يَوْمَ خَلَقَ السَّماوَاتِ وَ الْأَرْضَ﴾ و بعد فرمود ﴿مِنْهَا أَرْبَعَةٌ حُرُمٌ﴾؛ چهار تاي از اينها حرام است كه رجب است و ذيقعده و ذيحجة و محرّم.
فخررازي در تفسيرش ميگويد در بين اين ماههاي چهارگانه، رجب از همه أفضل است. نزد ما رجب خصوصيّتي دارد كه «شهر الولاية» است[21] گرچه در بعضي از تعبيرات «شهراﷲ» هم است[22] نظير ماه مبارك رمضان؛ ولي براي ذيحجة خصوصيّتي است كه مسئله حج در آن هست چه اينكه شوال و ذيقعده و ذيحجه، اشهر حج است.
اينكه فرمود ﴿مِنْهَا أَرْبَعَةٌ حُرُمٌ﴾؛ چهار تاي از اينها حرام است، يعني اين چهار تا مشخّص است و ﴿ذلِكَ الدِّينُ الْقَيِّمُ فَلاَ تَظْلِمُوا فِيهِنَّ أَنْفُسَكُمْ وَ قَاتِلُوا الْمُشْرِكِينَ كَافَّةً كَمَا يُقَاتِلُونَكُمْ كَافَّةً﴾[23] لكن در همان سورهٴ«توبه» آيهٴ 37 فرمود: ﴿إِنَّمَا النَّسِيءُ زِيَادَةٌ فِي الْكُفْرِ يُضَلُّ بِهِ الَّذِينَ كَفَرُوا يُحِلُّونَهُ عَاماً وَ يُحَرِّمُونَهُ عَاماً لِيُوَاطِئُوا عِدَّةَ مَاحَرَّمَ اللّهُ﴾؛ اينها اين چهار ماه را به ميل خود تطبيق ميكنند، يك وقت ميبينند که اگر حمله بكنند پيروز ميشوند، اين چهار ماه كه حرام است را حلال ميدانند، يك وقت ميبينند که اگر جنگ را شروع بكنند شكست ميخورند، آن چهار ماهي كه جنگ حلال است را حرام ميدانند. فرمود اين چه كاري است كه ﴿يُحِلُّونَهُ عَاماً وَ يُحَرِّمُونَهُ عَاماً﴾؛ بعضي از سالها، همين حلال را حرام ميدانيد و بعضي از سالها همين حرام را حلال ميدانيد اين چنين نيست، با شهر حرام بازي نكنيد، اين {عند اﷲ} همين است که در اين چهار ماه جنگ حرام است.
يك صورت استثنا دارد كه آن را هم باز قرآن كريم مشخص كرد و فرمود ﴿وَ الْحُرُمَاتُ قِصَاصٌ﴾[24] ؛ حالا اگر بخواهيد جنگ ابتدايي كنيد يا با توافق طرفين جنگ كنيد، اين حلال نيست؛ ولي اگر بيگانهاي در اين چهار ماه تهاجم كرده و شما بخواهيد دفاع كنيد، البته دفاع جايز است؛ او كه حرمت اين ماههاي حرام را نقض كرده است، براي شما هم نقض حرمت رواست که آن را در سورهٴ مباركهٴ «بقره» مشخّص كرد كه قبلاً بحثش گذشت. در سورهٴ «بقره» آيهٴ 194 اين است که ﴿الشَّهْرُ الْحَرَامُ بِالشَّهْرِ الْحَرَامِ﴾ يعني جنگ در ماه حرام، حرام است و كسي حقّ ندارد در يكي از ماههاي حرام بجنگد؛ ولي اگر ديگري حمله كرد و حرمت شهر حرام را رعايت نكرده است. شما هم ميتوانيد رعايت نكنيد، چرا؟ براي اينكه ﴿وَ الْحُرُمَاتُ قِصَاصٌ﴾.
وجوب دفاع در صورت تهاجم دشمن در ماههای حرام
اگر كسي در حرم تهاجم كرد، شما ميتوانيد در حرم دفاع كنيد و اگر در شهر حرام تهاجم كرد ميتوانيد دفاع كنيد: ﴿وَ الْحُرُمَاتُ قِصَاصٌ﴾. لذا فرمود: ﴿فَمَنِ اعْتَدَي عَلَيْكُمْ فَاعْتَدُوا عَلَيْهِ بِمِثْلِ مَا اعْتَدَي عَلَيْكُمْ﴾. بنابراين اينكه فرمود ﴿لاَ تُحِلُّوا شَعَائِرَ اللّهِ وَ لاَ الشَّهْرَ الْحَرَامَ﴾، اين استثنا دارد و آن استثنا اين است كه اگر كسي در يكي از ماههاي حرام بر شما تهاجم كرده است دفاع در اينجا جايز است و شما ميتوانيد قصاص كنيد، حرمت شهر حرام را كه او نگه نداشت شما هم نگه نداريد.
اينكه فرمود: ﴿وَ الْحُرُمَاتُ قِصَاصٌ﴾ يا ﴿فَمَنِ اعْتَدَي عَلَيْكُمْ فَاعْتَدُوا عَلَيْهِ بِمِثْلِ مَا اعْتَدَي عَلَيْكُمْ﴾ كه اين يك تخصيص و تقييدي است نسبت به آن عامِ مطلق، خود همين مخصِّص و مقيّد هم تخصيص و تقييدپذير است. اينكه فرمود ﴿فَمَنِ اعْتَدَي عَلَيْكُمْ فَاعْتَدُوا عَلَيْهِ بِمِثْلِ مَا اعْتَدَي عَلَيْكُمْ﴾؛ هر كسي نسبت به شما ظلم كرده است ميتوانيد شما معادل آن را پاسخ بدهيد، اين دربارهٴ قصاص نفس است، دربارهٴ قصاص طرف است و مانند آن. حالا اگر كسي قذف كرد آيا شما ميتوانيد قذف بكنيد؟ اگر كسي فحش گفت آيا ميتوانيد فحش بدهيد؟ نه، آنجا كه قذف كرد و مانند آن، كيفر خاصّي دارد كه او بايد به آن كيفر خاصّ محكوم بشود، پس اين ﴿فَمَنِ اعْتَدَي عَلَيْكُمْ فَاعْتَدُوا عَلَيْهِ بِمِثْلِ مَا اعْتَدَي عَلَيْكُمْ﴾، در ضرب هست؛ ولی در شتم نيست و در تهمت نيست. اگر كسي شما را متّهم كرد آيا شما ميتوانيد از باب ﴿فَمَنِ اعْتَدَي عَلَيْكُمْ فَاعْتَدُوا عَلَيْهِ بِمِثْلِ مَا اعْتَدَي عَلَيْكُمْ﴾ او را متّهم كنيد؟ اين نيست. از همين خاص هم يك قيدي خارج شده است و خاص هم تخصيص خورده است. به هر تقدير حکم اوّلی شهر حرام آن است كه قتال در آن حرام است و حكم ثانوياش آن است كه اگر كسي در شهر حرام حمله كرده است شما هم ميتوانيد حمله بكنيد.
مسئله شعائر بودن صفا و مروه در سورهٴ «بقره» آيهٴ 158 بود كه قبلاً گذشت که ﴿إِنَّ الصَّفَا وَ الْمَرْوَةَ مِن شَعَائِرِ اللّهِ﴾. قبلاً سعي ميكردند كه از صفا و مروه حرمتي به عمل نيايد؛ ولي قرآن میفرمايد كه اين جزء شعائر الهي است و اگر كسي حج كرد يا معتمر شد، ﴿فلاَ جُنَاحَ عَلَيْهِ أَن يَطَّوَّفَ بِهِمَا﴾، البته دين ابراهيمي اين چنين است و اصولاً اينها از ابراهيم خليل(سلام اﷲ عليه) است و حرمت كعبه و حرمت اشهر حرام و اينها همه از دين ابراهيمي بود، لذا در جاهليّت هم اين اشهر حرم را محترم ميشمردند؛ منتها قانون به دست زورمدار بود. در صدر اسلام هم اين چنين بود و در همان عهدنامه وجود مبارك حضرت امير(سلام اﷲ عليه) اين جزء واسطةالعقد است که اين در تمام آن نامه همچنان ميدرخشد، فرمود:«يا مالك... فإنّ هذا الدين كان اسيراً في أيدي الأشرار يُعمَلُ فيه بالهوي و تُطلَبُ به الدنيا»[25] ؛ حكومت، حكومت اسلامي بود به حسب ظاهر، نماز جماعت را در پنج وقت ميخواندند، حجشان هم بود، زكاتشان هم بود و خمسشان هم بود؛ امّا يك حج اسير بود و يك زكات اسير بود. خيلي اين حرف، حرف بلندی است که فرمود:«يا مالك ... فإنّ هذا الدين كان اسيراً في أيدي الأشرار يُعمَلُ فيه بالهوي و تُطلَبُ به الدنيا».
منظور از اين اسارت اين چنين نبود كه در دست امويان اسير بودند، چون امويان قبل از حضرت امير(سلام اﷲ عليه) به آن صورت حكومتي نداشتند؛ منتها معامِلين بودند، دستياران بودند و در جزء طُويل عثمان بودند و مانند آن، بعدها امويان به صورت رسمي خلافت را به سلطنت تبديل كردند و علناً خلاف ميكردند وگرنه به حَسَب ظاهر در عصرهاي اولي و دومي و سومي، دين به حَسَب ظاهر عمل ميشد؛ امّا نماز در پنج وقت بود و در مسجد پيغمبر بود، به جماعت بود؛ امّا نماز اسير، زكات اسير، حج اسير بود. فرمود اين دين اسير بود و من اين دين را آزاد كردم و با انقلاب علوي(سلام اﷲ عليه) سخن از آزادي دين بود كه هر كسي به ميل خود دين را تفسير نكند، به ميل خود دين را تغيير ندهد و به ميل خود دين را تقديم و تأخير نكند؛ اين از آن واسطِةالعقدهاي آن نامه مبارك است[26] . به هر تقدير هميشه بود؛ منتها اصل اين احكام جزء مشتركات انبياي ابراهيمي(عليهم السلام) بود؛ منتها گاهي در اسارت بود و گاهي آزاد بود، حالا فرمود که من دين را آزاد كردم.
همان طوري كه قصاص در جان هست و قصاص در مال هست، در حرمات الهي هم قصاص هست و در شهر اﷲ هم قصاص هست؛ مثلاً ﴿وَ لاَ تُقَاتِلُوهُمْ عِندَ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ حَتَّي يُقَاتِلُوكُمْ فِيهِ﴾[27] ؛ قتال در مسجد الحرام حرام است و كسي حقّ ندارد مسلّحانه وارد بشود، حالا اگر كسي مظلوم شد و مورد تهاجم قرارگرفت، ﴿وَ الْحُرُمَاتُ قِصَاصٌ﴾[28] .
به هر تقدير در سورهٴ مباركهٴ«بقره» آيهٴ 217 فرمود که ﴿يَسْأَلُونَكَ عَنِ الشَّهْرِ الْحَرَامِ قِتَالٍ فِيهِ قُلْ قِتَالٌ فِيهِ كَبِيرٌ وَ صَدٌّ عَن سَبِيلِ اللّهِ وَ كُفْرٌ بِهِ وَ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ وَ إِخْرَاجُ أَهْلِهِ مِنْهُ أَكْبَرُ عِندَ اللّهِ وَ الْفِتْنَةُ أَكْبَرُ مِنَ الْقَتْلِ﴾؛ اين شهر حرام جزء شعائر الهي است و نبايد اين را حلال كرد و به ميل خود عمل كرد و هر وقتي كه صلاح دانستند جنگ بكنند و هر وقتي [كه صلاح] ندانستند جنگ نكنند. اينكه فرمود: ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لاَ تُحِلُّوا شَعَائِرَ اللّهِ وَ لاَ الشَّهْرَ الْحَرَامَ﴾، اين ذكر خاص بعد از عام است.
﴿وَ لاَ الْهَدْي﴾؛ فرمود چيزي كه به نام خدا شد شما اين را محترم بشماريد و كاري به اين گوسفند نداشته باشيد يا كاري به اين شتر يا گاو نداشته باشيد كه حاجي اين را سوق ميدهد ﴿هَدْياً بَالِغَ الْكَعْبَةِ﴾؛ اين هَدْي را كه ميخواهد به كعبه برساند يا به منا برساند، كاري به آن نداشته باشيد و آزار نكنيد، اين را نحر نكنيد، اين را ذبح نكنيد.
تبيين <قلائد> در آيه
﴿وَ لاَ الْقَلاَئِدَ﴾؛ در بحث گذشته اشاره شد كه قلائد همان قلادههاست كه بر گردن شتر يا گاو و گوسفند آويزان میکنند تا علامت باشد كه اين قرباني است. بعضي خواستند بگويند كه منظور از اين قلائد، ذواتالقلائد است[29] ، يعنی به خود آن هَديها و آن حيواناتي كه براي قرباني اهدا ميشوند كاري نداشته باشيد؛ ولي دليلي ندارد كه ما بگوييم «قلائد» همان ذواتالقلائد است، بلكه چيزي كه قلاده است و به حكم خدا بر گردن گاوي يا گوسفندي يا شتري آويخته شده است، اين جزء شعيرة اﷲ است و جزء شعائر اﷲ است. مگر اين را دين نگفته؟ همان خدايي كه اصل حج را واجب كرده، اين چنين دستور داد كه شما اين را علامت بگذاريد، اين علامت را سبك نشمريد و با اين علامت بازي نكنيد و حكم خدا را چه قليل و چه كثير، هيچ چيزي را كوچك نشماريد؛ ﴿وَ لاَ الْقَلاَئِدَ﴾.
به ما فرمودند كه شما معصيت صغيره را مرتكب نشويد؛ براي اينكه معصيت صغيره از يك نظر معصيت كبيره است؛ شما نگاه نكنيد كه چه كرديد نگاه بكنيد كه حرف چه كسي را زير پا گذاشتيد، براساس اين ديد همه معصيّتها كبيره است. به هر تقدير خدايي كه فرمود قتل نفس حرام است همان خدا فرمود که «همزه» و «لمزه» حرام است. يك وقت است که شما خود عمل را ميسنجيد؛ ولي اعمال بعضيها صغيرند و بعضيها اصغر، بعضيها كبيرند و بعضيها اكبر. يك وقت مقنن را ميسنجيد كه در برابر خدا انسان دارد نافرماني ميكند، آن وقت هر معصيتي ميشود كبيره و اين گونه از آيات همان اصل را تأييد ميكند. وقتي انسان مجاز نيست كه نسبت به اين قلاده بيحرمتي بكند، نسبت به احكام قويتر به طريق اولي است؛ چيزي كه به دستور خداست چرا آدم بيحرمتي بكند؟! با آن بازي ميكند؛ گاهي ميگذارد، گاهي ميگيرد و گاهي مياندازد دور که اين بيحرمتي به آن است.
برخيها خواستند بگويند كه اين «قلائد» همان ذواتالقلائد است[30] در حالي كه خود هَدْي را فرمود و ديگر لازم نبود [كه] ذواتالقلائد را بفرمايد؛ ذواتالقلائد همان هَدْي است. بعضيها كه ظاهراً حقّ با آنهاست خواستند بگويند خود قلائد منظور است، مثل اينكه براي حفظ حجاب و عفّت زن فرمود که ﴿وَ لاَ يُبْدِينَ زِينَتَهُنَّ﴾[31] ؛ وقتي زن مجاز نيست زينت خود را اظهار كند، مواضع زينت را به طريق اولي نمیتواند؛ اگر كسي نتواند قلاده را بيحرمتي كند، مواضع قلاده را كه خود حيوانات هستند به طريق اولي نمیتواند. اگر ما دليل عقلي يا نقلي داشته باشيم كه به ظاهر اين کلمه نميشود اخذ كرد، ميگوييم که مضافي مقدّر است؛ امّا نه دليل عقلي داريم و نه دليل نقلي داريم كه منظور از اين، ذواتالقلائد است، وقتي چنين چيزي نيست، خودِ ظاهر حجّت است. اگر روايت معتبري بود كه منظور، ذواتالقلائد است، ميگوييم که مضاف محذوف است و اگر برهان عقلي در كار بود مثل {جاء ربُّك}[32] ميگوييم که مضاف محذوف است؛ امّا وقتي نه دليل عقلي در كار است نه دليل نقلي، اين حصر را تفهيم ميكند [و] خود ظاهر حجّت است. قلاده را به دستور خدا ميآويزانند و اين قلاده را شما بيحرمتي نكنيد.
يك وقت است که كسي علامت ميگذارد كه اين را میخواهد در فلان ميدان بفروشد، اين ديگر حرمتي ندارد؛ امّا خود تعليق اين قلاده بر گردن گاهي به منزله «تلبيه» است آن طور که در «حج قِران» است؛ در «حج قران» اگر لباس احرام را پوشيد و ثُوبَي احرام را پوشيد و نيّت كرد و اين قلاده را هم به گردن آن هَدي آويخت که گفتهاند اين به منزله «تلبيه» است، چنين حكم فقهيای بر آن بار است. اگر كسي حقّ تغيير ندارد و به دستور شرع اين قلاده بر گردن آن هَدْي آويخته شد، اين حكم الهي است.
مطلب ديگر آن است كه «هدي و هديه» نظير «تمر و تمره» يكي جنس است و يكي مفرد و مانند آن. هديه حساب ديگري دارد؛ ولي هديه مفرد است در قبال هَدي، نظير «تمر و تمره»؛ هيچ كدام از اينها را شما حلال نشماريد كه دست ديگران باز باشد؛ ﴿وَ لاَ آمِّينَ الْبَيْتَ الْحَرَامَ يَبْتَغُونَ فَضْلاً مِن رَبِّهِمْ وَ رِضْوَاناً﴾؛ آنهايي كه قصد كعبه دارند، بعضيها «آمّيالبيت» يعني اين نون را انداختند و به نحو اضافه قرائت كردند چون {آمّين} اسم فاعل است و جمع است و اگر اضافه بشود «نون» ساقط ميشود و بعضيها «آمّي البيتالحرام» قرائت كردهاند كه نون به اضافه افتاده است؛ ولي قرائت معروف همين است که ﴿وَ لاَ آمِّينَ الْبَيْتَ الْحَرَامَ﴾.
فلسفه افراد در مقابل <آمين البيتالحرام>
فرمود آنها كه «آمين بيت حرام» هستند كاري به آنها نداشته باشيد و سدّ معبر نكيند، تضييق نكنيد و در گذرنامه بر اينها فشار نياوريد. اين يك دستور زنده و به روز است به مسؤولين داخل و خارج. يعني كساني كه عازم مكه هستند، تسهيلات فراهم بكنيد و مشكلاتي براي اينها ايجاد نكنيد، چه در گذرنامههايشان چه در مراحل قبلي و بعدي کار ايشان که قدر متيقّنش اين است. گرچه مسئله حج در آن مأخوذ نيست و بعضيها خواستند بگويند که اگر كسي نه به قصد حج و در غير اشهر حج خواست برود، از ميقات هم نميگذرد و مادون ميقات است [ميقات] كاري در مكه دارد مثل اينکه به قصد تجارت میرود، فرمود مزاحم اينها نباشيد كاري به اينها نداشته باشيد و اگر كسي خواست كنار كعبه بيايد، مزاحم او نباشيد و لو مشرك باشد. بعدها حكم نازل شده است كه ﴿إِنَّمَا الْمُشْرِكُونَ نَجَسٌ فَلاَ يَقْرَبُوا الْمَسْجِدَ الْحَرَامَ بَعْدَ عَامِهِمْ هذَا﴾[33] وگرنه اين خانه از آن جهت كه حرمت جهاني دارد، اگر كسي خواست نه به قصد زيارت، بلكه به قصد تجارت وارد اين سرزمين بشود مزاحم او نباشيد؛ ﴿و لا آمِّينَ الْبَيْتَ الْحَرَامَ﴾ كه ﴿يَبْتَغُونَ فَضْلاً مِن رَبِّهِمْ﴾ براي تجارت و ﴿رِضْوَاناً﴾ براي حج و عمره، بعدها دستور داده شد كه ﴿إِنَّمَا الْمُشْرِكُونَ نَجَسٌ فَلاَ يَقْرَبُوا الْمَسْجِدَ الْحَرَامَ بَعْدَ عَامِهِمْ هذَا﴾؛ بعد از اينكه حكم آمده كه هيچ كس نميتواند وارد مرز حرم بشود مگر با احرام و از غير مسلمان هم كه احرام متمشي نيست چون عبادت است، لذا غير مسلمان حقّ ورود به محدوده حرم را ندارد در طول سال، لذا سعودي براي خود دو پايتخت دارد: يك پايتخت ديني و اسلامي که همين حرمين است و يك پايتخت سياسي دارد كه رياض است، براي اينكه غير مسلمان كه نميتواند وارد مكه بشود، در تمام مدّت سال و در هر روزي از روزهاي سال، چه در اشهر حج و چه در غير اشهر حج، اگر كسي خواست مكه برود براي تجارت يا دوستي دارد يا براي درمان ميخواهد برود ـ در تمام روي زمين تنها مكه است كه اين خصوصيّت را دارد ـ تا آدم از ميقات، احرام نبست و عمره را انجام نداد، حقّ ورود در مكه را ندارد يعني بدون احرام حقّ ورود به مكه را ندارد، حالا يا احرام ميبندد و با احرام كارش را انجام ميدهد يا بعد كارش را انجام ميدهد. از آن به بعد غير مسلمان حقّ ورود ندارد، الآن هم تابلو در مرز حرم هست كه ورود غير مسلمان ممنوع است. ﴿وَ لاَ آمِّينَ الْبَيْتَ الْحَرَامَ يَبْتَغُونَ فَضْلاً مِن رَبِّهِمْ وَ رِضْوَاناً﴾؛ اينها كه براي حسنات دنيا يا حسنات آخرت ميروند مزاحم اينها نباشيد، حالا دربارهٴ مشركين جمله بعد هست.
فرمود: ﴿غَيْرَ مُحِلِّي الصَّيْدِ وَ أَنْتُمْ حُرُمٌ﴾؛ در حال احرام، صيد بر شما حرام است؛ هم صيد كردن و هم «اكل مصيد» و مانند آن، وقتي از احرام به در آمديد يا از حرم خارج شديد، صيد براي شما حلال است. اينكه فرمود: ﴿وَ إِذَا حَلَلْتُمْ فَاصْطَادُوا﴾، اين امر چون عقيب حذر است بيش از اباحه را تفهيم نميكند يعني قبل از احلال وقتي مُحرم بوديد يا در حرم بوديد، صيد حرام است و حالا كه از احرام به در آمديد يا از حرم خارج شديد صيد حرام نيست نه اينکه واجب است. اين امرِ ﴿فَاصْطَادُوا﴾ امر عقيب حذر است كه مفيد اباحه است نه وجوب، نظير آنچه در سورهٴ مباركهٴ« جمعه» آمده است؛ در سورهٴ«جمعه» فرمود: ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِذَا نُودِيَ لِلصَّلاَةِ مِن يَوْمِ الْجُمُعَةِ فَاسْعَوْا إِلَي ذِكْرِ اللَّهِ وَ ذَرُوا الْبَيْعَ﴾؛ اين ﴿ذَرُوا الْبَيْعَ﴾ اختصاصي به بيع ندارد بلکه يعني هر كاري كه مانع و مزاحم نماز جمعه است حرام است، آن را رها كنيد.
بعد فرمود: ﴿فَإِذَا قُضِيَتِ الصَّلاَةُ فَانتَشِرُوا فِي الْأَرْضِ وَابْتَغُوا مِن فَضْلِ اللَّهِ﴾[34] ؛ اين امر ﴿فَانتَشِرُوا﴾ عقيبِ آن حذر است؛ اين چنين نيست كه حالا اگر كسي نماز جمعهاش تمام شد حتماً بايد سراغ كار و كسب برود، بلکه بعد از نماز جمعه ممكن است در همان مصلا بنشيند و عبادت كند، پس امري كه عقيب حذر است بيش از اباحه پيامي ندارد. فرمود: ﴿إِذَا نُودِيَ لِلصَّلاَةِ مِن يَوْمِ الْجُمُعَةِ فَاسْعَوْا إِلَي ذِكْرِ اللَّهِ وَ ذَرُوا الْبَيْعَ﴾؛ اين بيع هم به عنوان مهمترين وسيله شاغل ذكر شده است وگرنه منظور اين است كه دست از هر كاري بكشيد که هر كاري ميشود حرام. وقتي كه نماز جمعه برگزار شد، هر كاري كه حرام بود يعني بيع و امثال ذلك حالا ميشود حلال. بنابراين در ﴿فَإِذَا قُضِيَتِ الصَّلاَةُ فَانتَشِرُوا﴾، اين امر ﴿فَانتَشِرُوا﴾ چون عقيب آن حذر است، مفيد اباحه است نه مفيد وجوب.
«و الحمد ﷲ ربِّ العالمين»