72/09/10
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: تفسیر سوره نساء/آیه 93 و 94/
﴿وَمَن يَقْتُلْ مُؤْمِناً مُتَعَمِّداً فَجَزَاؤُهُ جَهَنَّمُ خَالِداً فِيهَا وَغَضِبَ اللّهُ عَلَيْهِ وَلَعَنَهُ وَأَعَدَّ لَهُ عَذَاباً عَظِيماً﴾﴿93﴾
﴿يَاأَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِذَا ضَرَبْتُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ فَتَبَيَّنُوا وَلاَ تَقُولُوا لِمَنْ أَلْقَي إِلَيْكُمُ السَّلاَمَ لَسْتَ مُؤْمِناً تَبْتَغُونَ عَرَضَ الْحَيَاةِ الْدُّنْيَا فَعِندَ اللّهِ مَغَانِمُ كَثِيرَةٌ كَذَلِكَ كُنتُم مِنْ قَبلُ فَمَنَّ اللَّهُ عَلَيكُم فَتَبَيَّنُوا إِنَّ اللّهَ كَانَ بِمَا تَعْمَلُونَ خَبِيراً﴾﴿94﴾
چند نكته مربوط به بحث گذشته است كه بايد مطرح بشود تا وارد بحث جديد بشويم.
استثناء شدن ديه از فرع اول محل بحث
اول اينكه در آيهٴ قتل خطأ، سه فرع بود. دربارهٴ فرع اول، صدقه را استثنا كرد. فرمود: شما بايد كفاره بپردازيد و كفاره استثناپذير نيست و بايد به اولياي مقتول ديه بپردازيد و اين ديه، استثناپذير است و آن وقتي است كه اولياي مقتول، صدقه بدهند يعني عفو بكنند. ولي اين استثنا در فرع دوم و سوم نيست، براي اينكه صدقه يك امر عبادي است. در فرع دوم و سوم، اين امر عبادي از اوليايي كه آن اوليا كافرند متمشي نيست و اگر منظور از اين صدقه، مطلق عفو و گذشت باشد در فرع دوم كه اولياي مقتول با دولت اسلامي در نبرد و ستيزند، داعيهٴ عفو نيست اينها اساسشان بر انتقام است، نه عفو. در فرع سوم گرچه اولياي مقتول با دولت اسلامي پيمان عدم تعرض بستهاند ولي همين خونريزي را يك نحوه نقض عهد تلقي ميكنند و در صدد عمل به بندهاي ميثاقند، آنها هم انگيزهٴ عفو ندارند. لذا در فرع دوم و سوم مسئلهٴ صدقه و عفو استثنا نشد و در فرع اول استثنا شد. ولي اگر در فرع دوم يا فرع سوم، اولياي مقتول از حق خود بگذرند اين كافي است، چون يك حقّ مالي است، چه اينكه در قتل عمد هم ذات اقدس الهي دستور تخفيف و عفو داد. در سورهٴ مباركهٴ «بقره» آيهٴ 178 قبلاً گذشت كه فرمود: ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا كُتِبَ عَلَيْكُمُ الْقِصَاصُ فِي الْقَتْلَي﴾، بعد در جملهٴ ديگر فرمود: ﴿فَمَنْ عُفِيَ لَهُ مِنْ أَخِيهِ شَيْءٌ فَاتِّبَاعٌ بِالمَعْرُوفِ وَأَدَاءٌ إِلَيْهِ بِإِحْسَانٍ ذلِكَ تَخْفِيفٌ مِن رَبِّكُمْ وَرَحْمَةٌ﴾؛ فرمود اولياي مقتول، حق قصاص دارند مگر اينكه تخفيف بدهند، عفو بكنند و بگذرند و مانند آن.
ناتمام بودن احتجاج ابوحنيفه بر انكار كفارهٴ قتل عمد
نكتهٴ دوم آن است كه ابوحنيفه ـ طبق نقل فخررازي در تفسير ـ كفارهٴ قتل عمد را انكار كرد. گفت: كفاره فقط در قتل خطأ است، نه در قتل عمد. براي اينكه در آيهٴ قبل فرمود: اگر كسي خطئاً مومني را كشت بايد كفاره به ديه بپردازد و در آيهٴ بعد دربارهٴ كفاره اصلاً سخني به ميان نيامد، معلوم ميشود كه كفاره، مشروط به قتل خطئي است[1] . اين احتجاج ناتمام است، براي اينكه در آيهٴ بعد سخني از قصاص هم سخني به ميان نيامده و اگر در قتل خطا، كفاره است در قتل عمد، به طريق اُوليٰ. گذشته از اين، تنها معيار حجيت كه قرآن نيست، بلكه محور احتجاج، ثقلين است [و] قرآن است و سنت معصومين. در سنت پيغمبر و اهل بيت(عليهم الصلات و عليهم السلام)، مسئلهٴ كفاره دربارهٴ قتل عمد تثبيت شده است.
قول خوارج در تعلق ديه بر قاتل در خطاي محض
مطلب سوم آن است كه باز طبق نقل فخررازي ابوبكر اصم و خوارج، ديه را مطلقا ـ چه شبهعمد باشد چه خطاي محض ـ بر قاتل ميدانند. ولي آنچه معروف است اين است كه اگر ديه شبهعمد بود بر قاتل است و خطأ محض بود بر عاقله. آنها يعني خوارج، براساس اين قياس باطل و استنباط ناصواب ميپندارند كه ديهٴ خطاي محض هم بر خود قاتل است، زيرا ميگويند ظاهر آيه اين است كه تحرير رقبه يعني كفاره بر همان قاتل است، اين هم كه فرمود بايد ديه بايد بپردازند يعني بايد آن قاتل ديه بپردازد. اينكه در آيه آمده است كه اگر كسي خطئاً مؤمني را كشت، بايد كفاره بدهد: ﴿فَتَحْرِيرُ رَقَبَةٍ﴾) يعني «فعليه» يعني «علي القاتل تحرير رقبه».
استدلال ايشان اين است كه ظاهر آيهٴ، وحدت سياق را نشان ميدهد كه كفاره و ديه يك سياق دارند. همانطوري كه كفاره بر قاتل است، ديه هم بر قاتل؛ نميتوان تفكيك كرد كه كفاره بر قاتل باشد، ديه بر عاقله، اين يك استدلال و استنباط.
استنباط ديگرشان اين است كه براساس آيهٴ ﴿وَلَا تَزِرُ وَازِرَةٌ وِزْرَ أُخْرَي﴾[2] دليلي ندارد كه كسي مرتكب قتل بشود و ديگري ديهٴ او را بپردازد، لذا بر اين پندارند كه ديهٴ قتل خطا به عهدهٴ خود قاتل است[3] ، اين تندرويهاي اين خوارج. غافل از اينكه آيه، حكم قتل خطا را بيان ميكند، نه اينكه بر قاتل لازم بداند. ميفرمايد اگر قتل خطايي اتفاق افتاد هم كفاره واجب است هم ديه. البته تناسب حكم و موضوع همين است كه قاتل بايد بپردازد؛ اما شما خبري را مقدّر ميكنيد، ميگوييد ﴿فَتَحْرِيرُ رَقَبَةٍ﴾[4] اي «علي القاتل تحرير رقبة» اين را شما براساس استنباط تناسب حكم و موضوع ميگوييد. ولي اگر خود رسول اكرم كه به دستور ذات اقدس الهي به عنوان مفسر و مبين قرآن معرفي شد كه خدا فرمود: ﴿وَأَنزَلْنَا إِلَيْكَ الذِّكْرَ لِتُبَيِّنَ لِلنَّاسِ مَا نُزِّلَ إِلَيْهِمْ﴾، آنگاه خود رسول خدا حالا يا مستقيماً يا به واسطهٴ عترت طاهره مشخص فرموده باشد كه ديه قتل خطا بر عاقله است، در حقيقت يك بيان روشني از تالي تلو قرآن رسيده است. كه البته اگر شبهعمد باشد خود قاتل بايد بپردازد ولي در خطاي محض، نميشود گفت كه «فعلي القاتل ديةٌ مسلمة» و اما آن آيهٴ ﴿وَلَا تَزِرُ وَازِرَةٌ وِزْرَ أُخْرَي﴾ و مانند آن، اين دربارهٴ گناه است؛ گناه هيچ كسي را به حساب ديگري نمينويسند. عاقله كه ديوان عمل او از گناه بستگان او پر نميشود، گناه هيچ كس را به حساب كسي نمينويسند.
حكمت تعلق ديه بر عاقله
اما دربارهٴ مسائل حقوقي و غنيمتها و غرامتها، اينها نظير ارث و مانند ارث توزيع ميشود؛ همانطوريكه عاقله در طبقهٴ دوم ميراثند و ارث بر شخصاند، گاهي هم بايد غرامتهايي را هم بپردازند. نكتهٴ ديگري كه ميتواند ديه بر عاقله آن را توجيح كند اين است كه اسلام به اساس خانوادگي خيلي احترام ميگذارد، تنها پدر و مادر مسئول تربيت فرزندان نيستند [بلكه] عموها و بستگان پدري و مانند آن كه تقريباً قيم كودك است، آنها هم بايد احساس مسئوليت كنند و بدانند كه يك وقت اگر اين فرزند، با اصول اسلامي آشنا نشد و بدرفتار درآمد، گاهي آنها بايد غرامتها را تحمل كنند و ديه بپردازند. اين گونه از مسائل، البته حكمتهاي فرع است وگرنه اصلش طبق تعبّد الهي بايد پذيرفت كه ديه قتل خطا بر عاقله است.
قيد ايمان در كفارهٴ قتل عمد
مطلب بعدي آن است كه در كفاره، فقط در خصوص كفارهٴ قتل عمد است كه قيد ايمان شده. فرمود: ﴿ فَتَحْرِيرُ رَقَبَةٍ مُؤْمِنَةٍ﴾ وگرنه كفارهٴ ظهار و كفارهٴ قسم، اينها به عنوان ﴿تَحْرِيرُ رَقَبَةٍ﴾ ياد شده است، نه ﴿تَحْرِيرُ رَقَبَةٍ مُؤْمِنَةٍ﴾. در سورهٴ مباركهٴ «مجادله» آنجا فرمود: آنهايي كه ظهار ميكنند: ﴿وَالَّذِينَ يُظَاهِرُونَ مِن نِسَائِهِمْ ثُمَّ يَعُودُونَ لِمَا قَالُوا فَتَحْرِيرُ رَقَبَةٍ﴾ ديگر قيد مؤمنه را ندارد؛ آيهٴ سه سورهٴ «مجادله» و همچنين دربارهٴ حنث قسم در سورهٴ مباركهٴ «مائده» آنجا هم باز سخن از كفارهٴ عتق رقبه است ولي مقيد به ايمان نيست فرمود كه. آيهٴ 89 سورهٴ «مائده» ﴿فَكَفَّارَتُهُ إِطْعَامُ عَشَرَةِ مَسَاكِينَ مِنْ أَوْسَطِ مَا تُطْعِمُونَ أَهْلِيكُمْ أَوْ كِسْوَتُهُمْ أَوْ تَحْرِيرُ رَقَبَةٍ﴾ ديگر قيد ايمان ندارد. لذا در كفارهٴ قتل، بالقول المتفق عليه فرمودند كه عتق رقبهٴ كافر كافي نيست [و] حتماً بايد مؤمن باشد. ولي دربارهٴ كفارهٴ قسم و كفارهٴ ظهار تا حدودي تردد كردند، گرچه قول معروف بين فقها(رضوان الله عليهم) اين است كه فرقي بين كفارهٴ قتل و كفارهٴ ظهار و كفارهٴ قسم نيست. در همه اين موارد بايد آن بنده مسلمان باشد و عتق كافر كافي نيست. به نصوص مسئلهٴ ظهار هم استدلال كردهاند، با اينكه در آيهٴ ظهار فرمود: ﴿ فَتَحْرِيرُ رَقَبَةٍ﴾؛ اما همين رواياتي كه در بحث ديروز خوانده شد از معصوم سوال ميكنند آيا در ظهار، عتق غير بالغ كافي است يا نه؟ فرمود: اگر فرزند مسلمان باشد كافي است. اين نشان ميدهد كه بايد به حكم اسلام باشد، اينكه فرمود: اگر فرزند مسلمان باشد «وُلِدَ في الاسلام»[5] معلوم ميشود كه عتق كافر كافي نيست، اگر عتق كافر كافي بود لازم نداشت كه اين فرزند فرزند، مسلمان باشد. از ساير روايات هم استفاده ميشود و از عمومات هم استنباط كردهاند و آن اين است كه اصولاً عتق، يك نحوه صدقه است و خدا فرمود: چيزي را كه در راه خدا انفاق ميكنيد بايد طيب باشد ﴿ وَلاَ تَيَمَّمُوا الْخَبِيثَ﴾[6] . خب، كافري كه خدانشناس است و خداپرست نيست، عتق او كه مايهٴ محبت خدا نيست. براساس اين عناوين و بالأخره به آن اتفاق تكيه كردند و گفتند: اگر عتق كافر، همانطوريكه در مسئلهٴ كفارهٴ قتل مجزي نيست، در كفارهٴ ظهار و در كفارهٴ قسم هم كافي نيست.
قبول شدن توبه واقعي قاتل در قتل عمد
مطلب بعدي آن است كه توبهٴ قتل عمد اگر توبهٴ واقعي باشد مقبول است، زيرا گذشته از اينكه آياتي كه ديروز قرائت شد ميگويد شرك با توبه بخشوده ميشود و يقيناً قتل كه جزء معاصي كبيره است و مادون شرك است بايد با توبه بخشوده شود، طبق آياتي كه در اواخر سورهٴ مباركهٴ «فرقان» است آنجا اشاره شد كه توبهٴ قاتل پذيرفته است. فرمود: ﴿وَالَّذِينَ إِذَا أَنفَقُوا لَمْ يُسْرِفُوا وَلَمْ يَقْتُرُوا وَكَانَ بَيْنَ ذلِكَ قَوَاماً ٭ وَالَّذِينَ لاَ يَدْعُونَ مَعَ اللَّهِ إِلهاً آخَرَ﴾ يعني كساني كه مشرك نيستند ﴿وَالَّذِينَ لاَ يَدْعُونَ مَعَ اللَّهِ إِلهاً آخَرَ وَلاَ يَقْتُلُونَ النَّفْسَ الَّتِي حَرَّمَ اللَّهُ إِلَّا بِالْحَقِّ﴾؛ هرگز قتل نفس نميكنند مگر در صورت حق يعني در صورت قصاص باشد ـ چه اينكه در سورهٴ «اسراء» هم فرمود: ﴿وَلاَ تَقْتُلُوا النَّفْسَ الَّتِي حَرَّمَ اللّهُ إِلاّ بِالْحَقِّ﴾[7] يعني در صورت قصاص و مانند آن ـ ﴿وَلاَ يَقْتُلُونَ النَّفْسَ الَّتِي حَرَّمَ اللَّهُ إِلَّا بِالْحَقِّ وَلاَ يَزْنُونَ﴾ آلوده نميشوند، بعد فرمود: ﴿وَمَن يَفْعَلْ ذلِكَ يَلْقَ أَثَاماً ٭ يُضَاعَفْ لَهُ الْعَذَابُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ وَيَخْلُدْ فِيهِ مُهَاناً ٭ إِلَّا مَن تَابَ وَآمَنَ﴾[8] . خب، اگر كسي مشرك بود و اگر كسي قاتل بود و اگر كسي آلوده دامن بود، اين به عذاب مخلد گرفتار است، مگر كسي كه توبه كند. خب، اگر كسي مشرك بود و قاتل بود و آلوده شد، توبهٴ او مقبول است، اگر كسي مشرك نبود و آلوده نبود فقط قتل كرد، يقيناً توبهٴ او مقبول است. كفاره حكمش جدا و قصاص هم حكمش جدا، اگر اولياي مقتول به ديه حاضر شدند يا به معادل آن يا بيشتر يا كمتر، آنهم حكمش جدا و توبه هم حكمش جدا. لذا در پايان آن بحث فرمود كه اين توبهاي است از طرف خدا البته كه شامل همهٴ موارد گذشته ميشود، گرچه دربارهٴ قتل عمد در آيهٴ محل بحث سخن از توبه به ميان نيامده ولي آيه سورهٴ «فرقان» توبه را كافي ميداند، اينها نكاتي بود كه مربوط به بحث گذشته بود.
حالا چون بحث در مسئلهٴ جهاد بود و به دنبال آن مسئلهٴ قتل خطا و قتل عمد و يا شبهعمد مطرح شد، از اين جهت فرمود: ﴿ يَاأَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِذَا ضَرَبْتُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ فَتَبَيَّنُوا﴾.
بررسي شأن نزول آيه
در شأن نزول اين كريمه گفتهاند: سريهاي را رسول اكرم اعزام كرد به فرماندهي اسامه، به منطقهاي رسيدند ديدند كسي گوسفنداني را به دامنهٴ كوه برد و از اينها حريم گرفت. وقتي به اينها رسيد، شهادتين جاري كرد. اينها خيال كردند كه اين شهادتين را براساس ترس گفته است او را كشتند. بعداً كه آمدند مدينه، حضور مبارك پيغمبر مشرف شدند، حضرت فرمود اين چه كاري بود كرديد كه اسامه سوگند ياد كرد كه از آن به بعد دست به شمشير نبرد و كسي را نكشد و همان تندروي بيجاي او، مايهٴ كندروي او شد كه در زماني كه حضرت امير دعوت كرد او حضور پيدا نكرد، گفت: من سوگند ياد كردهام كه دست به شمشير نبرم و كسي را نكشم[9] . خب، نه آن افراط بهجا بود، نه اين تفريط. در شأن نزول اين آيهٴ، چند وجه ديگر هم گفتهاند[10] ، همهٴ اينها ميتواند از باب تطبيق باشد؛ برهان تامي در مسئله نيست كه فقط در خصوص اين زمينه نازل شده. ولي از آيه ميتوان استنباط كرد كه عدهاي به سفر رفتند (يك)، و سفرشان هم سفر جنگي بود اين (دو)، حادثهاي پيش آمده است و كسي را كشتند اين (سه)، اينها را ميشود استفاده كرد؛ اما حالا اسامه بود يا گروههاي ديگري كه نقل كردند، برهان قاطعي در مسئله نيست.
منظور از «ضرب في سبيل الله» در آيه
فرمود: ﴿يَاأَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِذَا ضَرَبْتُمْ﴾، «ضرب» همان سفر است؛ در قرآن كريم ضرب في الارض عبارت از مسافرت است. ولي در موارد ديگر، سخن از ضرب في الارض است ولي در اين مورد، ضرب في الارض نيست [بلكه] ضرب في سبيل الله است. اين ضرب في سبيل الله، نشان ميدهد كه سفر اينها براي جهاد في سبيل الله بود وگرنه در همين سورهٴ مباركهٴ «نساء» آيهٴ 101 كه بعدها به خواست خدا بحث ميشود، اينچنين آمده: ﴿وَإِذَا ضَرَبْتُمْ فِي الْأَرْضِ فَلَيْسَ عَلَيْكُمْ جُنَاحٌ أَن تَقْصُرُوا مِنَ الصَّلاَةِ﴾ آنجا كه خوف را و نماز خوف را بيان ميفرمايد، تعبير است كه ﴿وَإِذَا ضَرَبْتُمْ فِي الْأَرْضِ﴾. چه اينكه در مورد ديگري كه در سورهٴ مباركهٴ «مائده» آمده؛ آيهٴ 106 اينچنين است: ﴿إِنْ أَنْتُمْ ضَرَبْتُمْ فِي الْأَرْضِ﴾ يعني «سافرتم»؛ اما در خصوص محلّ بحث فرمود: ﴿إِذَا ضَرَبْتُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ﴾ كه نشان ميدهد اينها براي جهاد في سبيل الله حركت كردهاند. البته اگر براي جهاد نباشد، براي تجارت هم باشد، اين حكم را خواهد داشت.
تأكيد بر اهميت تبيّن
اينكه فرمود: ﴿فَتَبَيَّنُوا﴾ يعني حالا كه قدرتي پيدا كردهايد، مسلحانه داريد حركت ميكنيد، اينطور نباشد كه هر كسي كه از جلوي تيرتان گذشت او را هدف قرار بدهيد، تبين كنيد برايتان بيّن و روشن بشود، تحقيق بكنيد: ﴿فَتَبَيَّنُوا﴾، اين ﴿فَتَبَيَّنُوا﴾ چون مهم است هم در اوايل آيه آمده، هم اواخر آيه؛ دو بار تكرار شده كه اين بحثهاي محوري، محفوف به دو تا امر به تبين است؛ هم اول فرمود: ﴿فَتَبَيَّنُوا﴾، هم آخر فرمود: ﴿فَتَبَيَّنُوا﴾. ﴿وَلاَ تَقُولُوا لِمَنْ أَلْقَي إلَيْكُمُ السَّلاَمَ لَسْتَ مُؤْمِناً﴾؛ مبادا كسي كه به شما سلام كرده كه اين شعار تحيت است و نشانهٴ انقياد است، شما بگوييد دروغ ميگويي: ﴿وَلاَ تَقُولُوا لِمَنْ أَلْقَي إِلَيْكُمُ السَّلاَمَ﴾ القاي سلام كرد؛ گفت: السلام عليكم، تحيتي كرد حالا با فعل اشارتي كرد كه نشانهٴ تحيّت يك مسلم است، مبادا شما بگوييد كه مسلمان نيستي و او را كافر بپنداريد و بكشيد.
مذمّت انجام كار به نيّت رسيدن به متاع دنيا
و مبدأ انگيزهٴ شما هم در اين كشتن و نپذيرفتن ايمان او اين باشد كه ﴿تَبْتَغُونَ عَرَضَ الْحَيَاةِ الْدُّنْيَا﴾ چيزي كه ناماندني است به آن ميگويند عرض و اينكه در كتابهاي معقول در قبال جوهر، آن چيز ناپايدار كه به خود متكي نيست به غير متكي است از او به عرض ياد ميكنند، از همين قبيل است. اصولاً چيز ناماندني را ميگويند عرض، قرآن كريم متاع دنيا را عرض ميداند. گاهي اضافه به مذكر ميكند، گاهي اضافه به مؤنث ميكند، ميگويد ﴿عَرَضَ هذَا الْأَدْنَى﴾[11] يا ﴿عَرَضَ الْحَيَاةِ الْدُّنْيَا﴾ بالأخره اين عالم اگر عالم است ادني است و اگر طبيعت است دنياست. حالا چون يا چون «دني» است يا دنو دارد به ما، بالأخره يا پست است يا به ما نزديك ولي ظاهرش آن است كه پست است. در سورهٴ مباركهٴ «انفال» از همين دنيا بهعنوان أدنيٰ ياد كرده است؛ اگر عالم باشد ادني است و اگر طبيعت باشد يا نشئه باشد دنياست. در سورهٴ «انفال» به عنوان دنيا ياد كرد؛ آيهٴ 67 سورهٴ «انفال» اين است: ﴿مَا كَانَ لِنَبِيٍّ أَن يَكُونَ لَهُ أَسْرَي حَتَّي يُثْخنَ فِي الْأَرْضِ تُرِيدُونَ عَرَضَ الدُّنْيَا وَاللّهُ يُرِيدُ الآخِرَةَ﴾؛ فرمود آنجايي كه هنوز جنگ، پا نگرفت و نظامتان نوپاست و اگر اينها را آزاد كنيد دوباره عليه شما ميشورند، قدرتي پيدا نكرديد اينچنين نباشد كه اسير را براي پول آزاد كنيد، اينطور نباشد. شما دنيا طلب ميكنيد خدا آخرت ميخواهد، پيامبر حق ندارد كه اسير بگيرد مگر اينكه خون ناپاكان را در زمين بريزد كه زمين غليظ بشود از خون ناپاكان. شما متاع دنيا ميخواهيد،خدا آخرت ميخواهد، معلوم ميشود ناپاكان را از بين بردن يك كار اخروي است. اسير گرفتن به بهانهٴ اينكه چيزي از اينها بگيرند و آزادشان بكنند كار دنيوي است. در سورهٴ مباركهٴ «اعراف» از جريان دنيا به عنوان ادني ياد كرده است: آيهٴ 169 سورهٴ «اعراف» اين است كه﴿فَخَلَفَ مِن بَعْدِهِمْ خَلْفٌ وَرِثُوا الْكِتَابَ يَأْخُذُونَ عَرَضَ هذَا الْأَدْنَي﴾ بالأخره يا مذكر يا مؤنث، دني است. فرمود: اصل انگيزهٴ شما بر ريختن خون آن بيگناه، در آن بيابان، تحصيل مال بود؛ خواستيد به گوسفندهاي او برسيد: ﴿تَبْتَغُونَ عَرَضَ الْحَيَاةِ الْدُّنْيَا﴾ و اين كار نارواست. اگر شما مال طلب ميكنيد، مال حلال فراوان پيش خداست ﴿فَعِندَ اللّهِ مَغَانِمُ كَثِيرَةٌ﴾ چرا به فكر يك مغنم حرام، خون بيگناهي را ميريزيد ﴿فَعِندَ اللّهِ مَغَانِمُ كَثِيرَةٌ﴾.
بعد فرمود: ﴿كَذَلِكَ كُنتُم مِنْ قَبلُ فَمَنَّ اللَّهُ عَلَيكُم﴾؛ شما يادتان نرود، شما هم مثل همينها بوديد؛ در جاهليّت زندگي ميكرديد [و] خداوند با بعث رسول بر شما منت نهاد: ﴿لَقَدْ مَنَّ اللّهُ عَلَي الْمُؤْمِنِينَ إِذْ بَعَثَ فِيهِمْ رَسُولاً﴾[12] ؛ شما را هدايت كرد. خب، شما هم شهادتين گفتيد و خونتان و مالتان حفظ شد. مگر كسي از درونتان باخبر بود، درون را خدا ميداند. مسلمانها كه در صدر اسلام ايمان خالص آوردند و در برابر اكثري شما قيام كردند و بالأخره ايمان شما پذيرفته شد، شما هم اينچنين بوديد. آيا هيچ كس آمد درون دلتان را باز كرد، ببيند ايمانتان محض است يا براي حفظ خون و از طرفي هم اين دنياطلبي، جزء خوي جاهلي شما بود و اسلام آمد شما را از اين دنياطلبي آزاد كرد، حالا بايد دست برداريد!؟ از طرف سوم، اين خونريزي خوي جاهلي بود و غارتگري اسلام آمد و بر شما منّت نهاد و اين خونريزي را به صيانت خون مردم تبديل كرده است. قبلاً اينچنين بوديد، حالا اسلام آمد خدا بر شما منّت نهاد، هم براي حفظ خون مردم هم براي حفظ مال مردم هم براي پذيرش اسلام ظاهري مردم شما بايد آماده باشيد: ﴿كَذَلِكَ كُنتُم مِنْ قَبلُ فَمَنَّ اللَّهُ عَلَيكُم﴾ حالا كه اينچنين است﴿فَتَبَيَّنُوا﴾. اگر كسي اسلام آورد، مبادا فوراً بگوييد اين از ترس است، شايد اسلام واقعي باشد. اگر براي شما مسلّم شد كه ايمان او منافقانه است و قصد توطئه دارد، آن حكم جدايي دارد وگرنه شما مأموريد كه اين ظاهر را بپذيريد.
﴿فتبينوا إِنَّ اللّهَ كَانَ بِمَا تَعْمَلُونَ خَبِيراً﴾؛ ذات اقدس الهي به همهٴ كارهاي شما آگاه است، چه آنهايي كه براي عرض دنيا و متاع دنيا دست به خونريزي ميزنند، چه آنهايي كه به بهانههاي ديگر حرف مسلمانها را نميپذيرند و اگر شما اين را بهانه قرار داديد، خدا ميداند و گرنه واقعاً چنين خيالي شما را وادار به قتل كرد، آن را هم ذات اقدس الهي ميداند، اين اهميّت تبين را تفهيم ميكند.