72/08/18
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: تفسیر سوره نساء/آیه 82 و83/
﴿أَفَلاَ يَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ وَلَوْ كَانَ مِنْ عِندِ غَيْرِ اللّهِ لَوَجَدُوا فِيهِ اخْتِلاَفاً كَثِيراً﴾﴿82﴾﴿وَإِذَا جَاءَهُمْ أَمْرٌ مِنَ الْأَمْنِ أَوِ الْخَوْفِ أَذَاعُوا بِهِ وَلَوْ رَدُّوهُ إِلَي الرَّسُولِ وَإِلَي أُولِي الْأَمْرِ مِنْهُمْ لَعَلِمَهُ الَّذِينَ يَسْتَنْبِطُونَهُ مِنْهُمْ وَلَوْلاَ فَضْلُ اللّهِ عَلَيْكُمْ وَرَحْمَتُهُ لاَتَّبَعْتُمُ الشَّيْطَانَ إِلَّا قَلِيلاً﴾﴿83﴾
دلالت آيه بر حجيت و ترجيح تدبر در قرآن
آيه اول كه مربوط به تدبّر است و ظاهرش حجيّت قرآن كريم است، در سورهٴ مباركهاي كه به نام رسول خدا(صلّي الله عليه و آله و سلّم) است آمده؛ آيهٴ 24 آن سوره اين است: ﴿أَفَلاَ يَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ أَمْ عَلَي قُلُوبٍ أَقْفَالُهَا﴾ كه اين آيهٴ 24، از سورهٴ 47 نه تنها تدبّر را جايز ميداند، بلکه تشويق ميكند و آنها چون اهل تدبّر در قرآن نيستند، آنها را نكوهش و سرزنش ميكند. بعد ميفرمايد مانع تدبّر در قرآن، قُفل قلب است يعني اگر كسي اهل مطالعهٴ قرآن نباشد يا بخواهد قرآن را مطالعه كند ولي دركِ صحيحي از قرآن ندارد، اين معلوم ميشود كه درِ دلش قفل است؛ بسته است و قفل قلب هم همان گناه انسان است كه گناه، درِ دل را ميبندد. قهراً انسان نسبت به قرآن كريم بيتفاوت است، حاضر نيست قرآن را مطالعه كند و يا اگر حاضر شد قرآن را مطالعه كند، دركِ صحيحي از قرآن ندارد. ممكن است قرآن را بخواند ولي با دلِ بسته ميخواند. خواندن، غير از تدبّركردن است. كسي حاضر است همه كتابها را مطالعه كند؛ اما حاضر نيست قرآن را مطالعه كند، تفسير را مطالعه كند، اين مشكلي در درون دارد بالأخره يا بعد از اينكه حاضر شد قرآن را مطالعه كند، دركِ صحيحي از قرآن ندارد، باز هم معلوم ميشود مشكلي در درون هست.
پس از آن آيهٴ 24 سورهٴ 47 هم جواز تدبّر در قرآن، هم ترجيح تدبّر در قرآن و هم حجيّت ظواهر قرآن، اين سه مطلب استفاده ميشود كه جهات مثبت قضيه است و هم آن جهات منفي هم استنباط ميشود كه اگر كسي حاضر نيست قرآن مطالعه كند يا بر فرض حضور، دركي از قرآن ندارد، در اثر قفل قلب است. اينها كه در آيه محلّ بحث مورد عِتاب قرار گرفتند كه چرا درباره قرآن نميانديشند، آنها هم در اثر قفل قلب، گرفتار اين محروميت بودند و در اينكه قرآن كريم كلام خداست ترديد داشتند. قرآن ميفرمايد كه چرا اينها در متن قرآن، تأمّل و تدبّر نميكنند. اگر اين كتاب را خوب مطالعه كنند، اطمينان پيدا ميكنند كه اين كلام، كلام خداست.
تحدّي عام و خاص قرآن
مطلب ديگر آن است كه گاهي قرآن تحدّي خاص دارد و گاهي قرآن تحدّي عام. تحدّي خاص مثل فصاحت، بلاغت و عربي مبين بودن و مانند آن است. ميفرمايد كه اگر شما ترديد داريد كه اين كتاب، كلام خداست، يك كتاب عربيِ فصيح و بليغي مثل اين بياوريد. اينگونه از تحدّيها، مخصوص قرآن كريم است. ولي يك وقت، تحدّي عام دارد كه اختصاصي به قرآن ندارد؛ هم معجزهبودن تورات را شامل ميشود، هم معجزهبودن انجيل را شامل ميشود، هم معجزهبودن ساير صحف و كتابهايي كه انبياي الهي آوردند ثابت ميشود، چرا? چون برهان قضيه اين نيست كه قرآن، فصيح است يا بليغ است يا عربي مبين است و مانند آن، برهان قضيه اين است كه كتابي كه هيچ نحوه اختلاف در او نيست و دربارهٴ نظام تكوين و تشريع سخن ميگويد و دربارهٴ گذشتهٴ دور و نزديك از باب گزارش غيب خبر ميدهد و دربارهٴ آيندهٴ نزديك و دور از باب اعلام به غيب خبر ميدهد، دربارهٴ آفرينش عالم و آدم سخن ميگويد، كتابي كه اينچنين باشد و هيچ اختلافي در زواياي اين كتاب پيدا نشود، اين كتاب، كتابالله است، خواه قرآن باشد، خواه تورات باشد، خواه انجيل باشد، خواه ساير كتب آسماني.
ظهور نبوت عامه در تحدي قرآن
پس اين معجزهٴ نبوّت عامّه است كه در قرآن ظهور كرد، دربارهٴ تورات هم صادق است، دربارهٴ انجيل هم صادق است ﴿لَوْ كَانَ مِنْ عِندِ غَيْرِ اللّهِ لَوَجَدُوا فِيهِ اخْتِلاَفاً كَثِيراً﴾. همين برهان را ميتوان دربارهٴ حقّانيّت تورات غير محرّف، انجيل اصيل و غير محرّف اقامه كرد. گفت اين كتاب يعني تورات، چون مصون از هرگونه اختلاف است كلامالله هست، زيرا اگر اين كلام خدا نبود، اختلاف در او راه پيدا ميكرد و چون اختلاف ندارد، پس كلامالله است. البته آن خصوصيّتي كه در بحثهاي گذشته از اين آيه دربارهٴ قرآنِ كريم استنباط شد، دربارهٴ ساير كتب استفاده نميشود كتب آسماني. مثلاً برابر آيهٴ سورهٴ «فصلت» اينچنين گفته شد كه ﴿لاَ يَأْتِيهِ الْبَاطِلُ مِن بَيْنِ يَدَيْهِ وَلاَ مِنْ خَلْفِهِ﴾[1] قرآن كتابي است كه نسخپذير نيست و چون قرآن، عنصر اصلي اسلام و ثَقل اكبر است وقتي قرآن، نسخپذير نبود، پس اسلام تا روز قيامت باقي است.
اين تقرير براي استمرار اسلام، دربارهٴ استمرار يهوديّت و مسيحيّت و مانند آن نيست، براي اينكه چنين آيهاي يعنی آيه ﴿لاَ يَأْتِيهِ الْبَاطِلُ مِن بَيْنِ يَدَيْهِ وَلاَ مِنْ خَلْفِهِ﴾ در تورات و انجيل نيست گرچه آنها هم باطل نشدهاند، در حقيقت روحِ نسخ به تخصيص اَزماني برميگردد ولي قرآن از اين تخصيص ازماني هم مصون است.
اگر كتابي قابل اجرا نبود يا براي اينكه مدسوس شد و تحريف شد يا براي آن است كه يك قانون بهتري آمد به هر دو، تقدير، بطلان به اين كتاب سرايت كرده است و آيهٴ سورهٴ «فصلت»، هر پديدهٴ باطلي را درباره قرآن نفي ميكند.
مُحرَّف بودن تورات و انجيل كنوني
پرسش:...
پاسخ: چون چنين مضموني در تورات و انجيل نيامده كه ﴿لاَ يَأْتِيهِ الْبَاطِلُ مِن بَيْنِ يَدَيْهِ وَلاَ مِنْ خَلْفِهِ﴾[2] نظير آيه ﴿إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّكْرَ وَإِنَّا لَهُ لَحَافِظُونَ﴾[3] هم در تورات و انجيل نيامده، خدا وعده نداد، لذا تحريف كردهاند ﴿يُحَرِّفُونَ الْكَلِمَ عَن مَواضِعِهِ﴾[4] [5] در تورات كه چنين وعدهاي داده نشد، خدا درباره تورات آيهاي نظير ﴿لاَ يَأْتِيهِ الْبَاطِلُ﴾ يا ﴿إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّكْرَ﴾ نازل نكرد، چون دينِ جاويد نبود و اسلام و قرآن كه جاويد است اگر او هم ـ معاذ الله ـ تحريفپذير باشد از آن طرف براساس برهان نبوّت عامّه. تأمين هدايت مردم بر خدا واجب است (يك)، از آن طرف هم براساس خاتميّت، بعد از رسول خدا(صلّي الله عليه و آله و سلّم) كسي به مقام نبوّت نميرسد (دو)، دين كه عنصر اصلياش و ثَقل اكبرش قرآن است آنهم كه ـ معاذ الله ـ تحريف شده و از دست مردم رفته، چه چيزي ميماند? براساس اين برهان عقلي، ذات اقدس الهي در قرآن وعده داده است، فرمود اگر از آن طرف من گفتم خاتم نبيّين است، از اين طرف اين كتاب را هم از هر حوادثي حفظ ميكنم. چون از آن طرف كه ديگر پيغمبر نخواهد آمد. اگر اين كتاب هم به سرنوشت تورات و انجيل مبتلا بشود، دين از جامعه رخت برميبندد، آنگاه آن برهان نبوّت عامّه كه ميگويد هدايت مردم بر خدا واجب است، ممكن نيست خداوند در قيامت از مردم تكليف بخواهد و در دنيا اينها را راهنمايي نكند، حالا معلوم نيست قيامت، چه موقع قيام ميكند چند هزار سال بعد قيام ميكند، چه اينكه معلوم نيست چند لحظه بعد قيام ميكند، امرِ قيامت به دست خداست. حالا ساليان متمادي، مردم بدون قانون الهي به سر ببرند؟ اين چون محال است، لذا ذات اقدس الهي وعده داد، فرمود ممكن نيست من اساس دين را و قانون اساسي دين كه ثَقل اكبر است به نام قرآن، آن را حفظ نكنم.
هماهنگي دروني و بيروني كتب آسماني با يكديگر
مطلب بعدي آن است كه نه تنها هر كتابي از كتابهاي انبيا(عليهم السلام) با خودش هماهنگ است، بلكه هر كتابي هم با ساير كتابهاي آسماني انبياي ديگر هماهنگ است يعني نه تنها از اول تا آخر قرآن ناهماهنگي اصلاً راه ندارد، نه تنها اول تا آخر تورات اختلاف ندارد، نه تنها اول تا آخر انجيل اختلاف ندارد و هكذا، بلكه اول تا آخر قرآن و تورات و انجيل و ساير كتب و صحف آسماني هم با هم اختلاف ندارند. اگر پنج كتاب را شما كه انبياي اولواالعزم(عليهم السلام) آوردند در نظر بگيريد، مثل پنج سورهٴ قرآن است يا پنج آيه يك سوره است، هرگز اين كتب پنجگانه نبايد با هم اختلاف داشته باشند، چون برهان اين است كه ﴿لَوْ كَانَ مِنْ عِندِ غَيْرِ اللّهِ لَوَجَدُوا فِيهِ اخْتِلاَفاً كَثِيراً﴾ همه اين كتابها كلامالله است، متكلِّم همه اينها هم خداست. آن براهيني كه دربارهٴ نزاهت قرآن از اختلاف تقرير شده است، همان براهين هم دربارهٴ تكتك كتابهاي آسماني قابل تقرير است، هم درباره مجموع كتب آسماني قابل تبيين است.
اگر 124 هزار پيغمبر(عليهم السلام) در بين اينها چند نفر كتاب آوردند و بقيه حافظ شريعت كتابهاي ديگران بودند، تمام اين كتابها را وقتي انسان بررسي ميكند و يا في نفسالأمر حُكمش را بخواهد بررسي كند بايد اينچنين باشد كه هيچ اختلافي بين هيچ كتابي با كتاب ديگر نيست. لذا انبيا(عليهم السلام) هم با هم اختلاف نداشتند گذشته، زمينهٴ آينده را فراهم ميكرد و مبشّر آينده بود. آينده، گذشته را تصديق ميكرد، اين ﴿مُصَدِّقاً لِمَا بَيْنَ يَدَيْهِ﴾[6] در نوعِ برنامههاي انبيا هست؛ منتها آنكه خاتم همه است، هم مصدِّق آنهاست، هم مهيمنِ بر آنها[7] ، اين ﴿مُصَدِّقاً لِمَا بَيْنَ يَدَيْهِ﴾ قرآن، درباره تورات غير محرّف اينچنين است، درباره انجيل غير محرّف اينچنين است، انجيل، درباره تورات غير محرّف اينچنين است و مانند آن. وقتي قرآن جريان مسيح(سلام الله عليه) را شرح ميدهد، ميفرمايد اين ﴿مُصَدِّقاً لِمَا بَيْنَ يَدَيْهِ﴾[8] عيسي ميفرمايد من آنچه را كه انبياي قبل آوردند، مخصوصاً موساي كليم(سلام الله عليهم اجمعين) تصديق ميكنم. اين همان طوري كه قرآن «يُصدِّقُ بعضُه بعضاً»[9] ، «يَنطِقُ بعضُه بِبَعض»[10] ، «يفسّره بعضه بعضا»[11] قرآن، نسبت به تورات و انجيل و صحف ابراهيم و زبور داود اينچنين است يعني كتابهاي آسماني «يصدّق بعضه بعضا»، «ينطق بعضه ببعض»، «يفسّر بعضه بعضا» و مانند آن. همه اين مطالب، از اين آيه محلّ بحث استنباط ميشود، چون دليل، عام است و اين جزء تحدّيهاي نبوّت عامّه است، نه جزء تحدّيهاي نبوّت خاصّه.
ريشه الهي داشتن ناسخ و منسوخ در اديان
پرسش:...
پاسخ: اين نسخ و منسوخ را كه خود قرآن فرمود هر شريعت اين است كه ﴿لِكُلٍّ جَعَلْنَا مِنْكُمْ شِرْعَةً وَمِنْهَاجاً﴾[12] يعني خودش از همان اول در متنِ آن قانون يا به صورت حديث قدسي يا به صورت قرآن كريم، به رسول خدا(صلّي الله عليه و آله و سلّم) ميفرمايد كه اين قانون را شما اجرا كنيد تا اطلاع ثانوي. آن وقت اگر اطلاع ثانوي آمد، مرز قانون را تغيير داد، نميگويند نسخ كرد. نسخ براي آنجايي است كه يك عده قانونگذار، براساس آن بررسيهاي فكري خود قانوني را وضع ميكنند. بعد در موقع عمل و آزمايش، ميبينند اين قانون كارآمد نيست. ميآيند تجديد نظر ميكنند، كم ميكنند، زياد ميكنند، تبصرهٴ الحاقي، اصلاحي و مانند آن اضافه ميكنند ولي اگر كسي مثل يك پزشك حاذق، از اول بداند كه اين بيمار در طيّ شش ماه بايد دارو مصرف بكند، داروي ماه اوّلش اين است، داروي ماه دوم بايد عوض بشود، به اين بيمار ميگويد اين داروها را تا اطلاع ثانوي مصرف بكن. اطلاع ثانوي هم ماه دوم است، در ماه دوم قرصها و كپسولها را عوض ميكند. اين از همان اول ميداند كه بايد در طيّ شش ماه، ششتا دستور بدهد اين را كه نميگويند نسخ. ذات اقدس الهي هم در مواردي كه ميخواهد نسخ كند يا به صورت حديث قدسي يا به صورت آيه قرآني ميفرمايد شما فعلاً اين كار را انجام بدهيد، اگر مثلاً زنهايي تبهكاري كردند، اينها را در خانهها نگهبداريد ﴿حَتَّي يَتَوَفَّاهُنَّ الْمَوْتُ﴾؛ به حبس ابد محكوم ميشوند ﴿أَوْ يَجْعَلَ اللّهُ لَهُنَّ سَبِيلاً﴾[13] ، اين ﴿أَوْ يَجْعَلَ اللّهُ لَهُنَّ سَبِيلاً﴾ يعني شايد يك راه ديگري ما ارائه بدهيم، اين آيات سورهٴ «نور» كه نازل شده است كه ﴿فَاجْلِدُوا كُلَّ وَاحِدٍ مِّنْهُمَا مِائَةَ جَلْدَةٍ﴾[14] اين يك راهِ ديگر است.
خب، اگر خود قانونگذار بفرمايد اين قانون را فعلاً تا اطلاع ثانوي اجرا كنيد بعد هم در زمان مشخص، اطلاع بدهد و اعلام بكند كه قانون عوض شد، اين را كه نسخ نميگويند. ما كه آشنا به دامنهٴ زمان اين حُكم نبوديم، براي ما در حدّ يك تخصيص ازماني قابل تصوّر است، نسخ در اينجا در حقيقت راه ندارد.
بيان غيريّت قياس با اجتهاد
مطلب بعدي آن است كه اجتهاد، غير از قياس است. در تفسير قرطبي آمده است كه همين آيه ﴿أَفَلاَ يَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ أَمْ عَلَي قُلُوبٍ أَقْفَالُهَا﴾[15] اين دليلِ اثبات قياس است[16] . قياس، غير از اجتهاد است. اگر منظورشان قياس يعني اجتهاد براساس مباني اصولي و فلسفي اين حق است؛ اما قياس يعني نظير آنچه را كه اينها شاهدي را بر غايب، غايبي را با شاهد بسنجند و حُكم يكي را با ديگري حل بكنند اگر اين است، آيه ميگويد تدبّر كنيد، نه قياس كنيد. ابعد چيزي كه عقل انسان به او دسترسي ندارد، همان احكام الهي است، آن وقت چگونه ميتواند قياس بكند. همان راههايي كه وجود مبارك امام صادق با حاميان قياس درميان ميگذاشتند كه نماز مهمتر از روزه است ولي زنها در حال عادت، نماز نميخوانند و قضا هم ندارد ولي روزه نميگيرند و روزه قضا دارد[17] . امثال اين، از ردّ توهّمات قياسي. پس آيه، دليل استنباط و اجتهاد است نه مسئله قياس، اينها خلاصه بحث مربوط به آيه قبل.
اما آيهاي كه امروز تلاوت شد، اين باز ناظر به همان فضاي ناآرام مدينه بود. در مدينه، عدهاي بودند كه با نظام اسلامي و با جبههرفتن و با حكومت اسلامي هماهنگ نبودند و ريشهاش در نفاق است و شاخههاي فرعي و سرشاخههاي اينهم به افراد ضعيفالايمان سرايت كرده. اين گروه هر وقت سخن از جنگ ميشد، حرفشان اين بود كه ﴿رَبَّنَا لِمَ كَتَبْتَ عَلَيْنَا الْقِتَالَ لَوْلا أَخَّرْتَنَا إِلَي أَجَلٍ قَرِيبٍ﴾[18] و اگر عدهاي به جبهه اعزام ميشدند، اينها يا خبرچين ميفرستادند يا منتظر بودند كه چه گزارشي از جبهه برسد.
پردهبرداري قرآن از فعاليتهاي پنهاني منافقين
قرآن كريم از اين واقعه، پرده برداشت. فرمود در بين شما سمّاعوني هستند، سمّاعون يعني كساني كه گوش فراميدهند و خبرچيني ميكنند، استراق سمع ميكنند ببينند شما چه چيزي گفتيد كه براي ديگران گزارش ببرند. اينها كسانياند كه اگر جبهه بروند مايه نشر اراجيفاند، در پشت جبهه بمانند، اين منتظران و مسئولين تداركات پشت جبهه را هم متوحّش ميكنند. در داخل خود نيروهاي رزمي يك عده منافقين را ميفرستادند تا از جبهه خبر بياورند، حالا يا خبر خوش يا خبر ناخوش. وقتي خبر به مدينه ميرسيد، اينها هم منتشر ميكردند. حالا اينها كه منافق بودند خبرهاي بد را منتشر ميكردند يا بد منتشر ميكردند، آنهايي هم كه منافقِ نفوذي بودند خبرهاي بد را ميآوردند يا بد خبر ميدادند. اگر يك وقت مسلمين، دچار شكست ميشدند او را فوراً گزارش ميدادند يا هنوز معلوم نبود چه كسي شكست خورد چه كسي پيروز شد، بد گزارش ميدادند، ميگفتند كه مسلمين شكست خوردند. خبرهاي رُعبآور يا خبرهاي آرامبخش، هر خبري را آنها به موقع دريافت ميكردند و ميرساندند. عدهاي هم كه در مدينه بودند، اين خبرها را پخش ميكردند [و] مايهٴ ناآرامي مدينه ميشدند، مايهٴ اضطراب خاطر كساني بودند كه فرزندانشان را به جبهه اعزام كردند. وقتي داخلهٴ مدينه ناآرام بود، گزارش به خود جبهه ميرسيد كه داخلهٴ مدينه ناآرام است، آنها هم مضطرب ميشدند.
اين كار كه دسيسه نفاق بود اولاً و پيروي افراد ضعيفالايمان بود ثانياً، مشكلي براي نظام اسلامي ايجاد كرد. آيه، در سورهٴ مباركهٴ «احزاب» كه قبلاً هم قرائت شد، فرمود اگر منافقين و مُرجفين مدينه دست برندارند ما تصميم شديدي درباره اينها ميگيريم: ﴿لَئِن لَمْ يَنتَهِ الْمُنَافِقُونَ وَالَّذِينَ فِي قُلُوبِهِم مَّرَضٌ وَالْمُرْجِفُونَ فِي الْمَدِينَةِ لَنُغْرِيَنَّكَ بِهِمْ﴾[19] مُرجفون همان طوري كه ملاحظه فرموديد كساني كه اراجيف پخش ميكنند. اراجيف همان طوري كه قبلاً ملاحظه فرموديد از رَجْفِه است. <رَجفه> يعني لرزه، خبرهايي كه اصل ندارد ثابت نيست، لرزان است. آن خبرهايي كه مطابق با واقع است، حق است، ثابت است ديگر رجفه و لرزه ندارد. <مرجفون> يعني كساني كه مايهٴ نشر اراجيفاند.
هشدار به مسلمين در نحوه مواجهه با منافقين
در اين آيه فرمود اينهايي كه اراجيف پخش ميكنند، خواه بيجا سخن از امنيت به ميان ميآورند يا بيجا سخن از هراس درميان ميگذارند، اينها كارِ ناروايي ميكنند. اينها اگر خبري شنيدند، مستقيماً به پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) و اولواالأمر(عليهم السلام) بايد گزارش بدهند، همين. خبر جبهه را كه نميشود بين مردم منتشر كرد، مردم قدرت تحليل ندارند؛ نه ميدانند كه اين چه حادثهاي است و نه راه علاج را بلدند. فرمود اگر خبري، آرامبخش بود يا خبري رُعبآور بود، اين را فوراً منتشر نكنيد. حالا اگر يك پيروزي موقّتي نصيب مسلمين شد، شما اين را منتشر ميكنيد، دشمن را تحريك ميكنيد او از يك راه ديگري حمله ميكند و تدارك ميكند يا يك شكست موضعي، دامنگير رزمندههاي اسلامي شد، اين را شما پخش نكنيد، چون مايهٴ وهن اينهاست؛ روحيهشان را از دست ميدهند؛ هم مايهٴ نگراني خانوادههاست هم مايه سستي ارادهٴ رزمندههاست، چرا اين را پخش ميكنيد ﴿وَإِذَا جَاءَهُمْ أَمْرٌ مِنَ الْأَمْنِ أَوِ الْخَوْفِ﴾ حالا يا مربوط به پيروزي است يا مربوط به شكست است، شما اين را پخش نكنيد اين يك کار يا در دل نگه بداريد يا اگر يك مسلمان دلسوز هستيد، فوراً جريان را به مسئولين نظامتان گزارش بدهيد، به پيغمبرتان، به ائمهتان(عليهم السلام) گزارش بدهيد. شما اگر گزارش بدهيد، اينها آن خبر آرامبخش را آرامبخشتر ميكنند، آن خبر رُعبآور را به خبر آرامبخش تبديل ميكنند: ﴿وَلَوْ رَدُّوهُ إِلَي الرَّسُولِ وَإِلَي أُولِي الْأَمْرِ مِنْهُمْ لَعَلِمَهُ الَّذِينَ يَسْتَنْبِطُونَهُ مِنْهُمْ﴾؛ فرمود اگر در اينگونه از موارد اخبار نظامي را به پيغمبرتان كه رهبر نظام است يا به امام معصومتان(سلام الله عليهم) كه مسئول نظامتان هست برگردانيد، آنها تحليل خوبي دارند و راهحلّ هم ارائه ميكنند، پس شما اين خبرها را منتشر نكنيد.
مقايسه آيهٴ 59 با آيهٴ 83 در علت بيان و عدم بيان اولواالامر
مطلب ديگر آن است كه در آيهاي كه مربوط به دستور اطاعت بود، فرمود: ﴿أَطِيعُوا اللّهَ وَأَطِيعُوا الرَّسُولَ وَأُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ فَإِن تَنَازَعْتُمْ فِي شَيْءٍ فَرُدُّوهُ إِلَي اللّهِ وَالرَّسُولِ﴾ همين آيهاي كه در سورهٴ مباركهٴ «نساء» قبلاً بحث شد يعني آيهٴ 59، در آنجا فرمود اگر نزاع كرديد، مرجع حلّ نزاع خداست و پيامبر. در اينجا سخن از خدا به ميان نيامده، سخن از پيغمبر و اولواالأمر است. در آنجا اصلاً سخن از اولواالأمر به ميان نيامده، فرمود: ﴿فَإِن تَنَازَعْتُمْ فِي شَيْءٍ فَرُدُّوهُ إِلَي اللّهِ وَالرَّسُولِ﴾ در اينجا سخن از اولواالأمر و رسول است، فرمود: ﴿وَلَوْ رَدُّوهُ إِلَي الرَّسُولِ وَإِلَي أُولِي الْأَمْرِ مِنْهُمْ لَعَلِمَهُ الَّذِينَ يَسْتَنْبِطُونَهُ مِنْهُمْ﴾ سرّش آن است كه آنجا درباره قوانين و احكام كلّي است. قوانين و احكام كلّي را خدا و پيامبر بايد بيان كند. در اينجا مربوط به موضوعات جزئي است و امور جزئي است و برنامههاي روزانه است و مانند آن. برنامههاي روزانه را مسئولين نظام و رهبران نظام بايد در جريان باشند و حل كنند، اينكه قانون كلّي نيست، اينكه حُكم نيست كه خدا بفرمايد. حُكم اين است كه بايد انسان اسلام را حفظ بكند، با دشمن مبارزه بكند؛ اما حالا كه مهمّات در فلان مرز كم است، فلان خاكريز تصاحب شده است، فلانجا حمله شده است، در اينجا يك راه موضوعي است كه چارهٴ جزيي ميطلبد، نه قانون كلي. لذا در آن مسئله قبل فرمود كه مرجع حلّ اختلافات علمي و قانوني، خداست و وحياي كه بر پيغمبر نازل ميشود[20] . در اينجا كه سخن از حلّ كارهاي جزئي و موضوعات روزانهٴ نظامي و مانند آن است، فرمود مرجع رسيدگي پيامبر است و اولواالأمر، لذا با آن آيه كاملاً فرق دارد.
مرجع ضمير «منهم» و مباحث مربوط به آن
مطلب ديگر آن است كه فرمود شما ميخواهيد از اين خبرِ رسيده چيزي دستتان بيايد يا به عنوان اينكه امينِ يك گزارش هستيد به صاحب امانت منتقل كنيد. اگر واقعاً غرض شما اين است كه از اين خبر جبهه چيزي استنباط بكنيد، اين را بايد به همان متخصّصين نظام كه مسئولين نظاماند و رهبري نظام را به عهده دارند يعني رسول و اولواالأمر(عليهم السلام) در ميان بگذاريد، آنها براي شما حل ميكنند شما كه طالب استنباطيد، استنباط ميكنيد، اين در صورتي كه ﴿لَعَلِمَهُ الَّذِينَ يَسْتَنْبِطُونَهُ مِنْهُمْ﴾ اين ﴿مِنْهُمْ﴾ به اين مردم برگردد.
و اما اگر ﴿مِنْهُمْ﴾ به رسول و اولواالأمر برگردد، معنايش اين است كه تودهٴ مردم كه قدرت استنباط و تحليل مسائل جنگ و جبهه را ندارند. اگر گزارشي رسيد، به رسول خدا و ائمه(عليهم السلام) اطلاع بدهند، آنها كه اهل استنباط و استخراجاند از اين گزارش، وظيفه را استنباط ميكنند.
معناي استنباط و مراد از آن در آيه
استنباط هم از نَبَط است. <نَبط> يعني جوشش آب، كسي كه كَندوكاو ميكند و از متنِ زمين آب ميجوشاند ميگويند «اِستنبَط الماء» يعني با تلاش و جهاد و كوشش، از درون زمين آبِ زلال را جوشاند. يك مجتهد، از درون اين متون ديني آن آبِ زلال حق و فتوا را ميجوشاند، اين كار را ميگويند استنباط.
فرمود اين يك معدنشناس ميخواهد، يك زمينشناس ميخواهد كه بداند در زير اين زمين چه چيزي نهفته است. شما يك خبر بستهاي را دريافت كرديد، اين را به كسي كه قدرت استنباط و كَندوكاو دارد بدهيد تا هم شما را آگاه كند و هم خودش از اين موضوع آگاه بشود. پس اين ﴿لَعَلِمَهُ الَّذِينَ يَسْتَنْبِطُونَهُ مِنْهُمْ﴾ از اين دو راه است. ﴿وَإِذَا جَاءَهُمْ أَمْرٌ مِنَ الْأَمْنِ أَوِ الْخَوْفِ أَذَاعُوا بِهِ﴾ب در حالي كه نبايد اِذاعه كنند و اشاعه بدهند.