72/08/17
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: تفسیر سوره نساء/آیه 82/
﴿أَفَلاَ يَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ وَلَوْ كَانَ مِنْ عِندِ غَيْرِ اللّهِ لَوَجَدُوا فِيهِ اخْتِلاَفاً كَثِيراً﴾﴿82﴾
مراد از تدبّر در قرآن
در اين كريمه، كلمهٴ تدبّر به معناي بررسي پياپي قرآن است، به دو شاهد: يكي اينكه فرمود تدبّر كنند تا ببينند در قرآن اختلافي نيست. اگر فقط يك آيه محور بحث قرار بگيرد، معلوم نيست كه با آيات ديگر اختلاف دارد يا اختلاف ندارد. پس بايد آيهاي «بَعد آيةٍ»، آيهاي «دَبر آية»، آيهاي «عقيب آيةٍ» مطالعه بشود تا معلوم بشود كه اختلاف نيست، چون تدبّر يعني تأمّل در شيء «بعد شيءٍ»، «دَبر شيءٍ» يا پايان او و عاقبت او كه آن عاقبتانديشي را ميگويند تدبّر كه از دَبر است، از پشت است. يك وقت است انسان كاري را از راه مبادي اوّليهاش انجام ميدهد، يك وقت با بررسي اهداف و نتايج، مطالعه ميكند، تدبّر يعني به آن دَبر و پشتسر رسيدن.
شواهد اعجاز قرآن در عدم وجود اختلاف آن
خب، حالا منظور تدبّر در يك آيه است يا در چند آيه? اگر كسي در يك آيه تدبّر كند، ممكن است به اختلاف نرسد و اگر در چند آيه تدبّر كند، اختلاف را كشف كند. قرآن ميفرمايد چون اختلافي نيست، شما با تدبّر ميتوانيد بفهميد كه اين معجزه است و در اثر نفي اين اختلاف، كلامالله است. وقتي ميتوان فهميد قرآن با هم مختلف نيستند كه چند آيه مطالعه بشود نه يك آيه، اين شاهد اول.
شاهد دوم هم كلمهٴ قرآن است، چون قرآن مخصوص آيه كه نيست. فرمود ﴿أَفَلاَ يَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ﴾ نه «أفلا يتدبّرون آية من القرآن». گرچهاي آيهاي از قرآن هم قرآن است، اگر كسي دارد يك آيه از قرآن را ميخواند ميگويند دارد قرآن ميخواند ولي ظاهر اين آيه مباركه، مجموع كتاب است يعني شما مجموعهٴ آيات را به مقدار همهاش يا متنابهاش مطالعه كنيد، ميبينيد هيچ اختلافي با هم ندارند، اين دو شاهد. پس هم تدبّر معنايش روشن ميشود، هم اينكه منظور، تدبّر در چند آيه است حالا يا در جميع آيات يا در بيش از يك آيه بالأخره.
ناظر به محال عقلي و عادي بودن صورت قياسات قرآني
مطلب دوم آن است كه اين استدلال كه به صورت قياس استثنايي است گاهي در محال عقلي است، گاهي در محال عادي. در محال عقلي، ناظر به توحيد و امثال آن است. مثل آيهٴ سورهٴ مباركهٴ «انبياء» كه فرمود: ﴿لَوْ كَانَ فِيهِمَا آلِهَةٌ إِلَّا اللَّهُ لَفَسَدَتَا﴾ در اينجا چون برهان بر توحيد است آن تلازم، تلازم عقلي و محالش هم محال عقلي است يعني اگر بيش از يك پروردگار، عالم را اداره ميكرد محال بود عالم منظّم بشود. چون عالم منظّم است، پس معلوم ميشود بيش از يك پروردگار جهان را اداره نميكند. آن در سورهٴ مباركهٴ «انبياء» آيهٴ بيست و دوم به اين صورت است: ﴿لَوْ كَانَ فِيهِمَا آلِهَةٌ إِلَّا اللَّهُ لَفَسَدَتَا فَسُبْحَانَ اللَّهِ رَبِّ الْعَرْشِ عَمَّا يَصِفُونَ﴾؛ اگر بيش از يك پروردگار عالم را اداره ميكرد، يقيناً عالم فاسد ميشد و چون عالم فاسد نيست يعني «والتالي باطلٌ»، پس بيش از يك پروردگار جهان را اداره نميكنند «فالمقدّم مثله» يعني عقلاً محال است كه بيش از يك خدا عالم را اداره بكند و عالم منظّم باشد، چرا؟ براي اينكه هر خدا در صورت تعدّد، يك ذات جدايي دارد، اين مقدّمه اول. اوصاف ذاتي و كمالات ذاتي خدا عين ذات اوست، اين مقدمه دوم. اگر فرضاً ما دو خدا ميداشتيم يكي «الف» و ديگري «باء»، چون «الف» ذاتش مباين با ذات «باء» است و «باء» ذاتش مباين با ذات «الف» است و اوصاف كمالي هر كدام هم عين ذات آنهاست، پس علم «الف» مباين علم «باء» است، قدرت «الف» مباين قدرت «باء» است، ارادهٴ «الف» مباين ارادهٴ «باء» است و مانند آن و هرگز نميتوان گفت كه چه ميشود كه دو خدا باشند و عالم را برابر با مصلحت واقعي و نفسالأمري اداره كنند، چون هر دو عالماند، هيچ كدام هم هوس و غرضي ندارند، جاهي در كار نيست [و] برابر با واقع و مصلحت واقعي اداره كنند، چه اينكه اين شبهه در بعضي از كتابهاي كلامي آمده.
پاسخش اين است كه اگر ما دو خدا فرض كرديم، ماعداي اينها عدمِ محض است، ما ديگر مصلحتي نداريم، نفسالأمري نداريم كه خداها كارِ خودشان را برابر با «ما هو الواقع»، «ما هو المصلحه»، «ما هو نفسالأمر» ايجاد كنند. اگر دوتا پيامبر باشند، دوتا امام معصوم باشند، اين حرف رواست كه دوتا پيامبر ميتوانند كشوري را برابر با «ما هو الواقع» اداره كنند واقعي هست، نفسالأمري هست، مصلحتي هست و اين دو رهبر معصوم، آن نفسالأمر را ميدانند و غرض و هوسي هم ندارند، ميتوانند با هم هماهنگ باشند و اداره كنند. ولي اگر دو خدا فرض شد، غير از اين دوتا، عدمِ محض است. ديگر نفسالأمري نيست، واقعي نيست، مصلحتي نيست، چون واقع و نفسالأمر «أو ما شئت فسمّه» همه فعل خدا هستند، جزء جهان امكاناند بعدها پيدا ميشوند، ديگر ممكن نيست كه دوتا خدا كارشان را برابر قانوني انجام بدهند، قانوني در كار نيست هر قانوني از كارِ خود خدا انتزاع ميشود.
بنابراين نميشود گفت كه دو خدا جهان را برابر با مصلحت واقعي اداره كنند، چون مصلحت واقعي از اين به بعد خلق ميشود و اگر دو خدا شدند دوتا ذاتاند و اوصاف كمالي هر كدام عين ذات آنهاست، قهراً دو خدا دوتا علم دارند، دوتا قدرت مباين دارند و مانند آن، لذا ممكن نيست دوتا پروردگار عالم را اداره كنند و عالم منظّم بشود.
اين قياس استثنايي، مقدمهٴ شرطياش در سورهٴ «انبياء» است [و] آن مقدمه حملياش در سورهٴ «مُلك» است كه ﴿لَوْ كَانَ فِيهِمَا آلِهَةٌ إِلَّا اللَّهُ لَفَسَدَتَا﴾[1] ، «لكن التالي باطل» چرا؟ چون در سورهٴ «ملك» استدلال كرد، فرمود: ﴿مَا تَرَي فِي خَلْقِ الرَّحْمنِ مِن تَفَاوُتٍ﴾[2] ؛ شما هر چندبار درباره عالم نظر بكنيد، تفاوت نميبينيد. تفاوت يعني بعضي از حلقات سلسله فوت بشود و جايش خالي باشد. آن سلسلهاي كه تمام حلقاتشان در جاي خود هستند هر حلقهاي در جاي خود قرار دارد، اين فوتي در اين حلقات سلسله پيدا نشد؛ سلسله منظم است. ولي اگر بعضي از آحاد اين سلسله و اين حلقات فوت بشود، جاي او خالي است. وقتي جاي او خالي شد، آن سوّمي به اوّلي وابسته نيست [و] رابطه قطع ميشود، اين ميشود تفاوت.
در آيه سورهٴ مباركهٴ «انبياء» آنجا استحاله، استحالهٴ عقلي است كه ﴿لَوْ كَانَ فِيهِمَا آلِهَةٌ إِلَّا اللَّهُ لَفَسَدَتَا﴾، «لكن التالي باطل» بطلان تالي در سورهٴ «ملك» آمده كه ﴿مَا تَرَي فِي خَلْقِ الرَّحْمنِ مِن تَفَاوُتٍ﴾، «فالمقدم مثله» اين براي استحالهٴ عقلي. ولي درباره اعجاز، استحالهٴ عقلي لازم نيست [بلكه] استحالهٴ عادي كافي است. چون معجزه آن نيست كه بر خلاف عقل باشد، همين كه بر خلاف عادت باشد كافي است و اصولاً بر خلاف عقل، تحدّي نخواهد شد.
محال عادي بودن اختلاف در قرآن براساس آيهٴ محل بحث
در اين آيه، فرمود: اگر اين كتاب، كتابالله نبود، كتاب يك انسان درسنخوانده بود اين انسان گاهي در حال محروميّت است سخناني دارد، گاهي در حال قدرت است كلماتي دارد، گاهي در جنگ است سخناني دارد، گاهي در صلح است سخناني دارد، گاهي در غم و اندوه است بياناتي دارد، گاهي در نشاط و سرور است بياناتي دارد، گاهي از گذشته دور خبر ميدهد، گاهي از آيندهٴ دور خبر ميدهد، گاهي از اسرار نهاني و نهفتهٴ مردم خبر ميدهد.
اين مجموعه كه گاهي اِخبار غيب گذشته است، گاهي اخبار غيب آينده است، گاهي در حالتهاي گوناگون است يكدست و هماهنگ نخواهد بود، براي اينكه هر كسي در طيّ بيش از بيست سال بخواهد درباره كتابي سخن بگويد، مطلب بگويد، قهراً يكدست نيست؛ آن سال بيستماش كاملتر از سال اول و دوم است، اِخبارها اينچنين است. اين محال عادي است، نه محال عقلي. معجزه آن است كه خرق عادت باشد، بر خلاف عادت باشد نه بر خلاف عقل، عقلاً مستحيل نيست كه يك انسانِ درسنخواندهاي بيست سال حرف بزند حرفش هم اختلاف نداشته باشد.
اگر يك نفر ورزيده مثلاً دقيق باشد و بخواهد در ظرف چند سال كتابي بنويسد يكدست، محال عقلي نيست؛ اما محال عادي هست و معجزه آن است كه محال عادي باشد و خرق عادت كند، نه محال عقلي. از اينجا معلوم ميشود استدلالي كه ديگران كردند به اين آيه كه قرآن معجزه است، اين استدلال تام است (يك). اشكال مرحوم شيخ طوسي در تبيان بر اين استدلال[3] ، ناتمام است، اين (دو). تبعيّت و پيروي مرحوم امينالاسلام از مرحوم شيخ طوسي در مجمع البيان[4] ناصواب است، اين (سه). چون اينها اگر فرق ميگذاشتند بين محال عقلي و محال عادي و اگر فرق ميگذاشتند بين آيه سورهٴ «انبياء»[5] و آيهٴ محلّ بحث، هرگز اين استدلال را نقض نميكردند. هيچ كس نميگويد عقلاً محال است كه كسي در ظرف بيست سال يكسان سخن بگويد، اين يك استحالهٴ عقلي نيست نظير دو، دوتا پنجتا يا دو، دوتا سهتا نيست. ولي عادتاً محال است، چون عادتاً محال است و معجزه آن است كه خرق عادت باشد، از اين جهت قرآن ميشود معجزه.
پس ﴿لَوْ كَانَ مِنْ عِندِ غَيْرِ اللّهِ﴾ اين مقدم، ﴿لَوَجَدُوا فِيهِ اخْتِلاَفاً كَثِيراً﴾ اين ﴿كَثِيراً﴾ هم مفهوم ندارد كه حالا در قرآن ـ معاذ الله ـ اختلاف هست ولي كثير نيست و اگر كلام غير خدا بود اختلاف كثير دارد و كلام خدا اختلاف دارد ولي كثير نيست، چون كلام خدا اختلافپذير نيست. اين ﴿كَثِيراً﴾ وصف توضيحي اختلاف است يعني كلام غير خدا، لازمهٴ عادياش اختلاف كثير است و كلام ذات اقدس الهي مصون از اختلاف است، اين مقدمهٴ قياس استثنايي كه ﴿لَوْ كَانَ مِنْ عِندِ غَيْرِ اللّهِ﴾ مقدم، ﴿لَوَجَدُوا فِيهِ اخْتِلاَفاً كَثِيراً﴾ اين تالي.
بيان بطلان تالي قياس در سورهٴ زمر
در سورهٴ مباركهٴ «زمر» به بطلان تالي را اشاره كردند، فرمودند: ﴿اللَّهُ نَزَّلَ أَحْسَنَ الْحَدِيثِ كِتَاباً مُتَشَابِهاً مَثَانِيَ﴾[6] يعني ذات اقدس الهي قرآن را، اين حديث را نازل كرده است، اين قرآن و اين كتاب، كتابي است متشابه؛ سراسر قرآن شبيه هم است، هماهنگ است، همگون است و مَثاني است. مَثاني كه از مَثناست، ريشهٴ اصلياش همان انثنا و انعطاف است. الآن مثلاً در شبستان اين مسجد اعظم، چندين ستون دارد. اين ستونها چون عمودي است هيچ كدام گرايشي به ديگري ندارد و اما شما اين دَرهاي ورودي اين شبستانها را كه ميبينيد اينها ميبينيد هلالي است. اين هلاليها به هم انثنا دارند، انعطاف دارند به هم گرايش دارند، اينچنين نيست كه هر كدام عمود باشد به حال خود باشد. اين هلاليها دو طرف به هم بستهاند، آيات قرآني هيچ كدامش مثل ستون، عمود نيست كه هر آيهاي بحاله و حياله مستقل باشد، بلكه هر آيهاي به آيهٴ ديگر گِرهخورده است، مَثناست، إنثنا دارد، اِنعطاف دارد. تثنيه را هم كه ميگويند تثنيه، براي اينكه دو شيء هماهنگ را كنار هم ميگذارند، دوتا ناهماهنگ كه انثنا ندارند. آن كسي هم كه قامت خميده دارد يا سرش را خم ميكند، ميگويند ﴿ثَانِيَ عِطْفِهِ﴾[7] ، ﴿ يَثْنُونَ صُدُورَهُمْ﴾[8] كسي كه سَر خم ميكند به حالت كمان درميآيد، ميگويند «ثنيٰ صدره»، ﴿يَثْنُونَ صُدُورَهُمْ﴾، ﴿ثَانِيَ عِطْفِهِ﴾ يعني به حالت خميدگي و كمان درآمده، اين حالت را ميگويند حالت انثنا و مَثنا.
ارتباط آيات قرآن با يكديگر
تمام آيات قرآن از اول تا آخر، مثاني است يعني همه به هم بستهاند. لذا اگر كسي يكي از آيات را ـ معاذ الله ـ قبول نكرد، همه آيات فروميريزد، هيچ كدام را قبول نكرده. يك آيه را قبول كرده بايد همه آيات را قبول بكند چون همه به هم گِرهخورده و مرتبطاند. كتابي است سراسرش متشابه، اين متشابه سورهٴ «زمر» در قبال محكمات نيست كه در اوايل سورهٴ «آلعمران» گذشت. در اوايل سورهٴ «آلعمران» گذشت كه آيات قرآن كريم بعضيها صريح و روشن است كه ﴿هُنَّ أُمُّ الْكِتَابِ وَأُخَرَ مُتَشَابِهاتٌ﴾[9] آن متشابه، در مقابل محكمات است يعني بعضي از آيات، ظاهر روشني ندارد، آنها ميشود متشابه در مقابل محكم. ولي وقتي كه اين متشابهات را به دامن ﴿أُمُّ الْكِتَابِ﴾ ارجاع دادند كه فرمود: محكمات ﴿هُنَّ أُمُّ الْكِتَابِ﴾ اگر اين متشابهات را كه به منزلهٴ كودكاند، به دامن آن ﴿أُمُّ الْكِتَابِ﴾ ارجاع دادند، اين كودك از پستان آن ﴿أُمُّ الْكِتَابِ﴾ شير ميمَكد و معناي باز خود را پيدا ميكند، آنگاه سراسر قرآن ميشود محكم كه فرمود: ﴿الر كِتَابٌ أُحْكِمَتْ آيَاتُهُ﴾[10] . پس سراسر قرآن، محكمات خواهد بود و همين قرآني كه سراسرش محكم است همگون است، هماهنگ است، شبيه هم است، يكدست است ﴿اللَّهُ نَزَّلَ أَحْسَنَ الْحَدِيثِ كِتَاباً مُتَشَابِهاً مَثَانِيَ﴾[11] .
خب، چنين جملهاي كه در سورهٴ مباركهٴ «زمر» هست به منزلهٴ بيان بطلان تالي اين قياس استثنايي است. همان طوري كه در قياس استثنايي اول، مقدمه شرطي در سورهٴ «انبياء» بود و مقدمهٴ حملي در سورهٴ «ملك» يعني ﴿لَوْ كَانَ فِيهِمَا آلِهَةٌ إِلَّا اللَّهُ لَفَسَدَتَا﴾[12] لكن فساد نيست، براي اينكه ﴿مَا تَرَي فِي خَلْقِ الرَّحْمنِ مِن تَفَاوُتٍ﴾[13] دربارهٴ نفي اختلاف قرآن هم اينچنين است كه ﴿لَوْ كَانَ مِنْ عِندِ غَيْرِ اللّهِ لَوَجَدُوا فِيهِ اخْتِلاَفاً كَثِيراً﴾ لكن اختلاف در قرآن نيست، چون ﴿اللَّهُ نَزَّلَ أَحْسَنَ الْحَدِيثِ كِتَاباً مُتَشَابِهاً مَثَانِيَ﴾[14] و اگر «من عند غير الله» بود، محال بود عادتاً كه اختلاف پيدا نشود چون كسي در حال جنگ در بحبوحهٴ جنگ، دشمن حمله كرده فرصت فكر ندارد از او مطلب سؤال ميكنند، آيه نازل ميشود، جواب ميدهد. در حال استراحت و آسايش هم آيه نازل ميشود، از اخبار غيب گذشت و آينده خبر ميدهد و بيش از صدجا جريان موساي كليم ذكر شده، بدون اينكه هيچ بخشي بخش ديگر را نفي كند. اين عادتاً محال است و كاري كه ذات مقدس رسول اكرم(صلّي الله عليه و آله و سلّم) كرد خَرق اين عادت است، نه استحالهٴ عقلي داشته باشد تا كسي بگويد عقلاً كه محال نيست، نه عقلاً محال نيست ولي عادتاً محال است، چون عادتاً محال است معجزه، خرق اين عادت است.
اقسام اختلاف و برائت قرآن
از اينجا سخنان ديگري كه دربارهٴ اختلاف مطرح شد روشن خواهد شد. اختلاف، گاهي به اين است كه بعضي حق باشد، بعضي باطل. اين قِسم اختلاف در كار خدا محال است و دربارهٴ غير خدا محال عقلي نيست و عادتاً ممكن است كه همهاش حق باشد. بعضي از اختلافها به اين است كه از نظر درجات فصاحت فرق بكند يا يكي فصيح باشد، يكي مبتذل. يكي بليغ باشد يكي مرذول يا در اصل فصاحت و عدم فصاحت، بلاغت و عدم بلاغت اختلاف داشته باشند يا در درجات فصاحت و در درجات بلاغت. البته در درجات فصاحت و در درجات بلاغت كه بعضيها بليغ باشند بعضي أبلغ، بعضيها فصيح باشند بعضي افصح، آن ضرري ندارد، چون هر دو از مرز عادت بيرون است فصاحتي و بلاغتي به حدّ نصاب قرآن، اين معجزه است. حالا آنچه از حدّ عادت گذشت، بعضيها خيلي از حدّ عادت گذشته است، بعضي كمتر ولي به هر حال معجزه است.
راه نداشتن اختلاف در ساحت مقدس قرآن
از آن جهت كه قرآن كريم اختلاف ندارد يعني حق و باطل در او نيست، براي اينكه همهاش حق است، آيهٴ سورهٴ مباركهٴ «فصلت» شاهد خوبي است. آيهٴ 42 سورهٴ «فصلت» اين است كه: ﴿لاَ يَأْتِيهِ الْبَاطِلُ مِن بَيْنِ يَدَيْهِ وَلاَ مِنْ خَلْفِهِ تَنزِيلٌ مِنْ حَكِيمٍ حَمِيدٍ﴾؛ اين كتاب، بطلانپذير نيست. نه از طرف خدا نسخ ميشود، نه خودش بطلانش آشكار خواهد شد يا يك دانشمند و صاحبنظري ميتواند قرآن را نقد كند، اصلاً بطلان در حريم اين كتاب راه ندارد كه بعضي بشود حق، بعضي بشود باطل يا در زماني بشود حق زمان ديگر بشود باطل اينچنين نيست، اين سراسرش حق است و يكدست.
نكات چهارگانه شيخ طوسي(ره) در اصول دين
چهار نكته را مرحوم شيخ طوسي(رضوان الله عليه) در تبيان بيان كردند [كه] اين نكات چهارگانهاش آموزنده است. بعدها در تفسيرهاي فخررازي و امثال او هم آمده ولي اين نكات چهارگانه از فرمايشات مرحوم شيخ طوسي(رضوان الله عليه) است در كتاب شريف تبيان كه عصارهٴ آنها هم در مجمعالبيان آمده.
الف ـ نكته اول: دعوت قرآن به تحقيق در اصول دين
نكته اوّلش اين است كه قرآن ما را دربارهٴ اصول دين به تحقيق دعوت ميكند [و] سخن از تقليد ندارد. ميفرمايد خودتان دربارهٴ قرآن و حقّانيّت قرآن و حقّانيّت معجزهبودن كه يك امر اصلي است از اصول دين استدلال كنيد. قرآن با ما از راه احتجاج سخن ميگويد، اين يك.
ب ـ نكته دوم: دائمي بودن حجيت ظاهر قرآن
دوم اينكه ظاهر قرآن حجّت است خب، اگر ظاهر قرآن حجّت نبود مردم در چه چيزي تدبّر بكنند ـ معاذ الله ـ آن توهّم اخباريها كه قائل بودند قرآن تحريف شده است و از حجّيت افتاد، خب اگر قرآن حجّت نباشد، مردم در چه چيزي تدبّر كنند. كلامي كه، كتابي كه ـ معاذ الله ـ حجت نيست، مقداري از او از دست رفت و معتبر نيست از نظر احتجاج، خب براساس چه چيزي تدبّر كنند. پس معلوم ميشود قرآن حجيّت خودش را همچنان براي هميشه حفظ كرده و حفظ ميكند.
ج ـ نكته سوم: داراي اختلاف بودن كلام غير خدا
سوم اينكه كلام غير خدا بياختلاف نيست.
د ـ نكته چهارم: منزه بودن كلام خداوند از اختلاف
چهارم اينكه كلام خدا منزّه از اختلاف است. يكي از صفات سلبيه كلام خدا آن نزاهت از اختلاف است[15] ، اينها فرمايشات چهارگانهاي است كه مرحوم شيخ طوسي در تبيان بيان كردند، بعدها هم چه در بين تفاسير شيعه، نظير مجمعالبيان[16] و چه در بين تفاسير اهل سنّت مثل تفسير فخررازي، قسمت مهمّش آمده[17] .
يكدست بودن ادله قرآن براي القاي معارف
ادلّهاي هم كه قرآن كريم براي معارف القا ميكند آنها هم يكدست است؛ اخلاقيّاتش، معارفش، اِخبار غيبياش همهاش يكدست است. اين ظاهر آيه، نه تنها ما را اجازه ميدهد كه درباره معارف قرآن بينديشيم، بلكه تشويق هم ميكند: ﴿أَفَلاَ يَتَدَبَّرُونَ﴾ چون همين منافقيني كه بدانديش بودند و احياناً ميگفتند كه اين از خودش درآورد و امثال ذلك، قرآن اينها را تشويق ميكند كه شما تدبّر كنيد ديگر، پس نه تنها اصل احتجاج جايز است، بلكه قرآن تشويق هم كرده.
دلالت آيه بر تفسير قرآن به قرآن
مطلب بعدي كه سيدناالاستاد اشاره كردند اين است كه ميفرمايند اين آيه يكي از نشانههاي آن است كه قرآن، آياتش يكديگر را تفسير ميكند كه «إنّ الآيات القرآنية يفسّر بعضه بعضا»[18] . چرا؟ براي اينكه ظاهر اين آيه اين است كه شما از اول تا آخر قرآن وقتي تدبّر بكنيد، ميبينيد اينها با هم اختلاف ندارند. اختلاف نداشتن دو گونه است: يك وقت است كاري با هم ندارند؛ يك وقت است مؤيّد يكديگرند، مفسّر يكديگرند. دو نفر را كه شما بررسي ميكنيد اينها سه حال دارند يا با هم اختلاف دارند يا هماهنگ با هماند يا بيتفاوتاند. دو نفر كه بيارتباط با هماند يكي در شرق زندگي ميكند، يكي در غرب زندگي ميكند، هيچ ارتباطي با هم ندارند اينها نه اختلاف دارند، نه اتّفاق، چون اختلاف و اتّفاق مَقسمي طلب ميكند، اينها نقيضين نيستند كه رفعش محال باشد. الآن زيد و عمرو كه از يكديگر خبر ندارند اينها نه با هم متّفقاند، نه با هم مختلف چون كاري با هم ندارند كه ولي دو نفر كه در يك محيط كاري را انجام ميدهند، اينها از اين دو حال بيرون نيست يا در آن محور كار با هم اختلاف دارند يا اتّفاق.
آيات قرآن اينچنين است؛ نميشود گفت كه آيات قرآن با هم نه اختلاف دارند، نه اتّفاق، چرا؟ چون اينها دربارهٴ خدا، اوصاف خدا، قيامت، اوصاف قيامت، وحي، نبوّت، رسالت اينها همهشان در همين محورها سخن ميگويند، پس با هم كار دارند. اگر كار دارند از دو حال بيرون نيست يا مخالف يكديگرند يا موافق يكديگر، مخالفت كه ابطال شده است ميشود موافقت، پس آيات موافق يكديگرند، قرين يكديگرند، مبيّن يكديگرند، مفسّر يكديگرند، اين همان است كه «الآيات يفسّر بعضه بعضا». صِرف نفي اختلاف، در فضاي قرآني مستلزم اثبات اتّفاق است، پس هر آيهاي وِفق آيه ديگر خواهد بود، اين همان است كه آيات «يفسّر بعضه بعضا».
خب، چون قرآن اختلاف ندارد، بطلانپذير هم نيست ـ برابر آيهٴ 42 سورهٴ «فصّلت» ـ مصون از نسخ هم است يعني اين كتاب ديگر نسخشدني نيست و اين كتاب چون عنصر اصيل و قانون اساسي اسلام است، پس اسلام الي يوم القيامه ميماند.