72/08/16
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: تفسیر سوره نساء/آیه 80 و81/
﴿مَن يُطِعِ الرَّسُولَ فَقَدْ أَطَاعَ اللّهَ وَمَن تَوَلَّي فَمَا أَرْسَلْنَاكَ عَلَيْهِمْ حَفِيظاً﴾﴿80﴾﴿وَيَقُولُونَ طَاعةٌ فَإِذَا بَرَزُوا مِنْ عِنْدِكَ بَيَّتَ طَائِفَةٌ مِنْهُمْ غَيْرَ الَّذِي تَقُولُ وَاللّهُ يَكْتُبُ مَا يُبَيِّتُونَ فَأَعْرِضْ عَنْهُمْ وَتَوَكَّلْ عَلَي اللّهِ وَكَفَي بِاللّهِ وَكِيلاً﴾﴿81﴾
بيان شأن نزول آيه
در شأن نزول اين كريمه كه هر كس مطيع پيامبر بود، مطيع خداست، نقل شده است و اين حديث را يا اين تاريخ را فخررازي هم در تفسيرش نقل كرد كه وقتي رسول خدا(صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرمود: «من أحبّني فقد أحبّ الله و من أطاعني فقد أطاع الله» گروهي از اهل نفاق گفتند پيامبر، ما را از شرك نفي ميكند و خودش ـ معاذ الله ـ به شرك نزديك شده يا نزديك ميشود، بعد گفتند همان طوري كه مسيحيها، عيسيبنمريم را به عنوان ربّ اتّخاذ كردند، او هم يعني رسول خدا(صلّي الله عليه و آله و سلّم) ـ معاذ الله ـ ميخواهد كه ما او را به عنوان ربّ اتّخاذ بكنيم، اين جسارت را منافقين كردند.
آنگاه آيه ﴿مَن يُطِعِ الرَّسُولَ فَقَدْ أَطَاعَ اللّهَ﴾[1] نازل شده است كه اين حرف، حرف پيامبر نيست كه «من أطاعني فقد أطاع الله» حرف خداست و خداوند، اطاعت پيامبر را اطاعت خود ميداند، چون پيامبر از آن جهت كه پيامبر است، سخني جز حق نميگويد، اين مطلب اول.
ثابت شدن عصمت پيامبر براساس فحواي آيه
مطلب دوم آن است كه همان طوري كه از ساير آياتي كه ما را به طور مطلق دستور ميداد كه از پيامبر اطاعت كنيم، عصمت آن رسول استفاده ميشد، از اين آيه هم عصمت پيامبر استفاده ميشود. براي اينكه در اينجا فرمود: ﴿مَن يُطِعِ الرَّسُولَ فَقَدْ أَطَاعَ اللّهَ﴾ اطلاق اين معنايش آن است كه در جميع اوامر و نواهي پيامبر بايد مطيع او باشيم و اگر در جميع اوامر و نواهي مطيع او بوديم، مطيع خداييم. پس معلوم ميشود رسول خدا در جميع اوامر و نواهي معصوم است، زيرا اگر در يكجا ـ معاذ الله ـ اشتباه بكند، اطاعت پيامبر در آن موضع خطا، اطاعت خدا نيست و اينهم اختصاصي به فعل يا قول يا تقرير ندارد. پس رسول خدا(صلّي الله عليه و آله و سلّم) چه در مقام فعل، چه در مقام قول، چه در مقام تقرير، معصوم است و از همينجا استفاده ميشود [كه] روايات اهلبيت(عليهم السلام) هم حجّت است، براي اينكه حضرت طبق حديث شريف ثقلين و ساير نصوص، اهلبيت را مرجع علمي و فتوايي مردم قرار داد.
طبق اين آيات و همچنين آيه سورهٴ «حشر» كه فرمود: ﴿مَا آتَاكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَمَا نَهَاكُمْ عَنْهُ فَانتَهُوا﴾;[2] هر چه را كه پيامبر فرمود بگيريد و اطاعت كنيد و رسول خدا(صلّي الله عليه و آله و سلّم) اهلبيت را مرجع علمي و فتوايي مردم قرار داد، پس معلوم ميشود رجوع به اهلبيت هم همين حُكم را دارد: ﴿مَن يُطِعِ الرَّسُولَ فَقَدْ أَطَاعَ اللّهَ﴾ خواه در فعل و قول و تقرير خودش، خواه در اعتماد به احاديثي كه از اهلبيت(عليهم السلام) است.
تام نبودن قول قائلين به عدالت مطلق صحابه
مطلب بعدي آن است كه چون يك عده اعراض كردند ـ چه اينكه در آيه بعد هم به اين مطلب بالصراحه ميپردازند ـ معلوم ميشود كه صِرف صحابت پيامبر، دليل بر عدالت نيست اگر كسي بگويد «كلّ صحابيًّ عادل» اين سخنش تام نيست، براي اينكه در بين همين اصحاب پيامبر كساني بودند كه اعراض ميكردند و رُخ برميتافتند، پس صحابت، مستلزم عدالت نيست. در بين اصحاب كساني بودند كه از رسول خدا رو برميگرداندند و از فرمانش سرپيچي ميكردند.
حفيظ امت نبودن پيامبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) در عالم تكوين
مطلب بعدي آن است كه اينكه فرمود: ﴿فَمَا أَرْسَلْنَاكَ عَلَيْهِمْ حَفِيظاً﴾ يعني تو در نظام تكوين، مأمور حفظ اينها نيستي، اينها اگر سقوط كردند در اثر سوء اعمال خود آنهاست و اگر سقوط نكردند هم به لطف الهي است، تو حفيظ و مسئول اينها نيستي.
آشكار شدن توطئه منافقان براساس آيه
مطلب بعدي آن است كه اينكه فرمود: ﴿وَيَقُولُونَ طَاعةٌ فَإِذَا بَرَزُوا مِنْ عِنْدِكَ بَيَّتَ طَائِفَةٌ مِنْهُمْ غَيْرَ الَّذِي تَقُولُ﴾ معلوم ميشود در بين همين افراد تبهكار، گروهي هم توطئهگر بودند بعضيها مُخلصاً دستورات را ميپذيرفتند و اطاعت ميكردند، بعضيها در اثر ضعف ايمان، تمرّدي داشتند، بعضيها منافقانه توطئه ميكردند از توطئهٴ منافقانهٴ اين گروه، پرده برداشت. فرمود وقتي تو دستور ميدهي همه ميگويند «طاعةٌ» يعني «أمرنا طاعة»، «شأننا طاعةٌ» كه اين ﴿طَاعةٌ﴾ خبر است براي مبتداي محذوف «أمرنا طاعةٌ»، مثل اينكه ميگويند «سمعاً و طاعتها».
بيان معناي «بيِّت» در آيه
﴿فَإِذَا بَرَزُوا مِنْ عِنْدِكَ﴾; وقتي از محضر تو بيرون رفتند خب، يك عده در اثر ضعف ايمان و ترس امتثال نميكنند، يك عده به فكر شبيخونزدناند; تبييت ميكنند، ﴿بَيَّتَ طَائِفَةٌ مِنْهُمْ غَيْرَ الَّذِي تَقُولُ﴾ اين تبييت، از بيتوته و شبيخونزدن است. كاري كه انسان با فكر و دقت و تأمّل انجام ميدهد، اين را ميگويند كار مُبيَّت حالا اين تبييت، يا از بيتوته است كه انسان در خانه و در بيت، شب مستقرّ است يا از بيتِ شعر است. هر كدام از اين دو باشد آن لازمِ معنا مراد است.
اگر كسي بخواهد خوب در امري بينديشد، در خانهٴ خود شب به مطالعه ميپردازد. خانه، يك مكان آرام است، شب يك زمان آرام. چون كاري كه با انديشه و تدبّر انجام ميگيرد در خانه است، آنهم شب، از او به عنوان بيتوته ياد ميكنند يا اگر سرايندهاي بخواهد شعر خوبي بگويد، بيت خوبي ارائه كند، كاملاً ميانديشد در فراغت بال با حواس جمع در جاي دِنج شعر ميگويد به هر كدام از اين دو مناسبت باشد، امر مُبيَّت امري است كه در او در كمال فراغت بال، فكر اعمال شده است آنگاه اينهايي هم كه توطئه ميكنند حالا خواه شبانه توطئه بكنند، خواه روزانه در يك جاي آرامي مينشينند و با اعمال فكر و رويّه نقشه ميكشند، اينها را ميگويند شبيخون زدند و حال اينكه روز دارند اين كار را انجام ميدهند، اختصاصي به شب ندارد ولي چون شب، فراغت بال بهتر و بيشتر است، از آن جهت ميگويند شبيخون، شب تهاجم كردند، ميگويند تبييت كردند.
فرمود وقتي عدهاي از محضر تو بيرون بروند: ﴿بَيَّتَ طَائِفَةٌ مِنْهُمْ غَيْرَ الَّذِي تَقُولُ﴾ يعني آنچه را كه در محضر تو گفتند ﴿طَاعةٌ﴾ ميروند تبييت ميكنند، بيتوته ميكنند، شبيخون ميزنند با نقشهكشي و توطئه، حرفي را غير از حرفي كه خودشان ميزدند، ميزنند. اگر اين ضمير ﴿تَقُولُ﴾ به آن ﴿طَائِفَةٌ﴾ برگردد يعني غير از آن حرفي را كه گفتهاند درباره او تدبّر ميكنند و نقشه ميكشند، اگر خطاب باشد يعني غير حرف تو را مورد توطئه قرار ميدهند: «غير الذي تقول أنت» يا «غير الذي تقول هي» يعني «تلك الطائفة».
سابقه توطئه منافقين در زمان انبياء گذشته
پس ﴿يَقُولُونَ طَاعةٌ فَإِذَا بَرَزُوا مِنْ عِنْدِكَ بَيَّتَ طَائِفَةٌ مِنْهُمْ غَيْرَ الَّذِي تَقُولُ﴾ يعني «غير الذي تقول تلك الطائفة» يا «غير الذي تقول أنت» اين نقشهكشي آنهاست. اين نقشهكشي، اختصاصي به زمان رسول اكرم(صلّي الله عليه و آله و سلّم) ندارد در ادوار گذشته هم همين طور بود، اين شبيخون سابقه هم دارد. در سورهٴ «نمل» فرمود: ﴿وَكَانَ فِي الْمَدِينَةِ تِسْعَةُ رَهْطٍ يُفْسِدُونَ فِي الْأَرْضِ وَلاَ يُصْلِحُونَ ٭ قَالُوا تَقَاسَمُوا بِاللَّهِ لَنُبَيِّتَنَّهُ وَأَهْلَهُ ثُمَّ لَنَقُولَنَّ لِوَلِيِّهِ مَا شَهِدْنَا مَهْلِكَ أَهْلِهِ وَإِنَّا لَصَادِقُونَ﴾;[3] در همان بحبوحهٴ قوم ثمود كه صالح(سلام الله عليه) رهبري آنها را به عهده داشت چند گروه در آن شهر زندگي ميكردند. عدهاي همقسم شدند كه ما شبيخون ميزنيم او را از پاي درميآوريم، ميكُشيم، بعد هم ميگوييم ما از هلاكت او خبري نداريم.
چه اينكه در موارد ديگر هم باز سخن از تبييت هست، چه اينكه در همين سورهٴ مباركهٴ «نساء» آيهٴ 108 اين است كه ﴿يَسْتَخْفُونَ مِنَ النَّاسِ وَلاَ يَسْتَخْفُونَ مِنَ اللّهِ وَهُوَ مَعَهُمْ إِذْ يُبَيِّتُونَ مَا لاَ يَرْضَي مِنَ الْقَوْلِ وَكَانَ اللّهُ بِمَا يَعْمَلُونَ مُحِيطاً﴾; فرمود اينها كه شبيخون ميزنند، شبانه نقشه ميكشند از مردم مخفياند، استخفا ميكنند ولي از خدا كه مُستخفي نيستند، براي اينكه ﴿وَهُوَ مَعَهُمْ إِذْ يُبَيِّتُونَ مَا لاَ يَرْضَى مِنَ الْقَوْلِ﴾; خدا با آنهاست در حال تبييت و بيتوته، اينها كه شبانه نقشه ميكشند خدا با آنهاست، پس اينها گرچه در روز از مردم مخفياند يا در شب از مردم مخفياند و مردم از كار اينها خبر ندارند ولي خدا كه از كار اينها خبر دارد: ﴿يَسْتَخْفُونَ مِنَ النَّاسِ﴾; از مردم خود را مخفي ميكنند; اما ﴿وَلاَ يَسْتَخْفُونَ مِنَ اللّهِ﴾، چرا? براي اينكه ﴿وَهُوَ مَعَهُمْ إِذْ يُبَيِّتُونَ مَا لاَ يَرْضَي مِنَ الْقَوْلِ﴾; در همان تبييت و شبيخونزدن و توطئهٴ شبانه خدا با آنهاست، اگر خدا با آنهاست، چگونه اينها از خدا مخفياند?
تصريح به علم خداوند از توطئه منافقان در آيه
لذا چون خدا با آنهاست، در اين آيهٴ محلّ بحث فرمود: ﴿وَاللّهُ يَكْتُبُ مَا يُبَيِّتُونَ﴾; هر چه را كه اينها تبييت ميكنند، در آن شبيخونشان ترسيم ميكنند، خدا مينويسد، براي اينكه ﴿وَهُوَ مَعَهُمْ﴾ خدا مينويسد و روزي هم اين توطئهگرها را به اعمال شومشان گرفتار ميكند ﴿وَهُوَ مَعَهُمْ﴾; چون با آنهاست، لذا كارهاي اينها را مينگرد ﴿وَاللّهُ يَكْتُبُ مَا يُبَيِّتُونَ﴾.
﴿فَأَعْرِضْ عَنْهُمْ﴾; فعلاً از اينها روبرگردان، كاري با آنها نداشته باش، درگير نباش تا دستور نهايي برسد. چه اينكه در همين سورهٴ مباركهٴ «نساء» قبلاً گذشت يعني در آيهٴ 63 گذشت كه فرمود: ﴿أُولئِكَ الَّذِينَ يَعْلَمُ اللّهُ مَا فِي قُلُوبِهِمْ فَأَعْرِضْ عَنْهُمْ وَعِظْهُمْ وَقُل لَهُمْ فِي أَنْفُسِهِمْ قَوْلاً بَلِيغاً﴾; اين منافقين كه بدرفتاري ميكنند، فعلاً از اينها روبرگردان، كاري با آنها نداشته باش، موعظه بكن تا دستور نهايي برسد.
در اين فضا فرمود توكّل به خدا بكن براي اينكه خدا وكيل خوبي است هر كسي در كاري كه خُبره نيست يا توان آن را ندارد وكيل ميگيرد. انسان در تمام كارهايش بايد به يك مبدأ خبيرِ قدير تكيه كند اين همان توكّل است فرمود تو خدا را وكيل بگيرد براي اينكه او هم خبير است با اين توطئهگران است و هم قدير; هر توطئهاي كه اينها انجام ميدهند خدا با آنهاست ميداند اينها چه ميكنند: ﴿وَهُوَ مَعَهُمْ إِذْ يُبَيِّتُونَ مَا لاَ يَرْضَي مِنَ الْقَوْلِ﴾.[4]
داراي نصاب بودن مهلت خداوند به منافقين
خب، اگر خدا حاضر است و از نقشهٴ اينها باخبر است، به خوبي ميتواند نقشهٴ اينها را نقش بر آب كند، چون در آن صحنهٴ نقشهكشي حاضر است، قدرتش [را] هم كه دارد. لذا توطئه و تبييت اين منافقين، كاري از پيش نميبرد. فعلاً مهلت بدهيد تا بيّن الهي به نصابش برسد ﴿فَأَعْرِضْ عَنْهُمْ وَتَوَكَّلْ عَلَي اللّهِ وَكَفَي بِاللّهِ وَكِيلاً﴾. آنگاه وقتي مهلت به نصاب خاصّ خود رسيد، مسئلهٴ ﴿جَاهِدِ الْكُفَّارَ وَالْمُنَافِقِينَ﴾ هست، مسئلهٴ ﴿وَاغْلُظْ عَلَيْهِمْ﴾[5] هست.
اين مهلتدادن هم مرتبهاي دارد، حدّي دارد وقتي به نصاب رسيد آنگاه ميفرمايد: ﴿يَا أَيُّهَا النَّبِيُّ جَاهِدِ الْكُفَّارَ وَالْمُنَافِقِينَ﴾[6] يا ﴿وَاغْلُظْ عَلَيْهِمْ﴾ اين دستور در پايان امر ميرسد. فرمود اينها هيچ كاري نميتوانند بكنند تو خدا را وكيل بگير، تو به خدا توكّل بكن، هيچ مشكلي از ناحيهٴ اينها دامنگير تو نخواهد شد، براي اينكه خدا در حين نقشهكشيدن با اينها هست و قدرت آن را هم دارد كه نقشهٴ اينها را از بين ببرد.
علت يك جا بيان شدن حكم منافقين و كفار در آيه
خب، ﴿وَاللّهُ يَكْتُبُ مَا يُبَيِّتُونَ فَأَعْرِضْ عَنْهُمْ وَتَوَكَّلْ عَلَي اللّهِ وَكَفَي بِاللّهِ وَكِيلاً﴾ اينكه در بخشي از آيات فرمود در جهنم كافر و منافق يكجا ميسوزند،[7] به همان معيار در دنيا هم كافر و منافق يكجا مورد جهاد و مبارزهٴ به معناي اعم قرار ميگيرد. فرمود: ﴿جَاهِدِ الْكُفَّارَ وَالْمُنَافِقِينَ وَاغْلُظْ عَلَيْهِمْ﴾[8] اين قدر متيقّنش منافقين است، ديگر نميشود منافقين را خارج كرد براي اينكه قيدي كه بعد از چند جمله آمده آن اخيرياش قدر متيقّن است; نميشود گفت كه ﴿وَاغْلُظْ عَلَيْهِمْ﴾ براي كفّار است براي منافقين نيست، براي اينكه منافقين نزديكترند به كلمهٴ ﴿وَاغْلُظْ عَلَيْهِمْ﴾. خب، پس اين توطئهها را ذات اقدس الهي به رسولش اعلام كرد و او را هم هشدار داد.
دستور به تدبّر در قرآن جهت اثبات حجّيت آن
حالا اين فصل به نوبهٴ خود تمام شد فصل بعدي بحث البته باز در همين زمينه هست; منتها اين بحث، بحث جداست. فرمود: ﴿أَفَلاَ يَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ وَلَوْ كَانَ مِنْ عِندِ غَيْرِ اللّهِ لَوَجَدُوا فِيهِ اخْتِلاَفاً كَثِيراً﴾;[9] فرمود براي اثبات حجيّت قرآن و اينكه اين كلامالله است، شما خوب در اين كتاب تدبّر كنيد كتابي است كه در طيّ سالهاي متمادي نازل شده است، يكجا نازل نشد و در حالات گوناگون هم نازل شد گاهي در حال صعوبت بود، گاهي در حال سهولت و آساني بود، گاهي در حال جنگ بود، گاهي در حال صلح بود، گاهي در حالت فقر و فلاكت بود، گاهي در حال پيروزي و جمع غنايم جنگي و ظهور پيروزمندانهٴ مسلمين بود، گاهي در سفر بود، گاهي در حضر بود، گاهي در مكه بود، گاهي در مدينه بود، گاهي در برخورد با بيگانههاي غير اسلامي بود، گاهي با دشمنها بود، گاهي با دوستها بود.
كتابي كه در اين شرايط گوناگون نازل بشود و همدست و هماهنگ و همگون باشد معجزه است. هيچ آيهاي مخالف با آيه ديگر نباشد، هيچ سهوي و نسياني در او نباشد، هيچ تناقض و جهلي در او راه پيدا نكند، اين را به صورت يك قياس استثنايي تقريباً تقرير فرمود. فرمود: ﴿أَفَلاَ يَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ﴾ كه اين تشويق به تدبّر است، فرمود چرا اينها دربارهٴ قرآن نميانديشند.
اقامه برهان مبني بر كلام الهي بودن قرآن
براي اثبات اينكه اين كلامالله است اين برهان اقامه ميشود كه ﴿لَوْ كَانَ مِنْ عِندِ غَيْرِ اللّهِ﴾ اين مقدم، ﴿لَوَجَدُوا فِيهِ اخْتِلاَفاً كَثِيراً﴾[10] اين تالي «لكنّ التالي باطل فالمقدم مثله»، چون هيچ اختلافي در قرآن نيست، پس «من عند غير الله» نيست، «من عند الله» است.
اينكه در صدر اسلام سعي و كوشش عدهاي بر اين بود كه اين آيات را ناهماهنگ تلقّي كنند، بعد به حضور رسول خدا يا ائمه(عليهم السلام) برسند، بگويند بعضي از اين آيات با يكديگر هماهنگ نيست، براساس همين تحدّي قرآن است، خب و جواب قانعكننده هم دريافت ميكردند، پس محور استدلال اين است كه اگر اين كتاب، كلام خدا نبود، اختلاف ميداشت.
ملازمه عدم اختلاف در قرآن با كلام الهي بودن آن
بيان تلازم چيست? بيان تلازم اين است كه هيچ كسي از جهل و سهو و نسيان مصون نيست. اگر يك نفر كتابي را در طول چند سال، چون خود اين كتاب بيست سال يا 23 سال طول كشيد و اين آيه گرچه در پايان قرآن نازل نشد، ولي بخش مهمّي از قرآن نازل شده بود و اين در مدينه نازل شد. اين كتاب در حالات گوناگون است يعني رسول خدا در كمال ضعف كه بود، آياتي بر او نازل ميشد، الآن كه در كمال قدرت هست آياتي بر او نازل شد اين آيات كمال ضعف و كمال قدرت، هر دو يك پيام مشتركي دارند، اگر اين كتاب، كتاب الهي نبود حتماً بعضي از آياتش با آيات ديگر ناهماهنگ بود. انسان گاهي مطلب يادش نيست يا در طول ده سال يا بيش از ده سال سخنهايش پختهتر ميشود، مطلب تازهتر را درك ميكند، مطلب بعدي عميقتر از مطلق قبلي است يا مطلب قبلي را ابطال ميكند، مطلب جديدي ارائه ميكند.
هيچ كدام از اين كارها كه نشانهٴ تأليف بشري است در قرآن كريم نيست. نه آن طوري است كه آياتي كه بعدها نازل شده عميقتر و پختهتر از آياتي باشد كه در اوايل نازل شد. نه آياتي است كه نشانهٴ تكامل خود حضرت را برساند. نه آياتي است كه نشانهٴ سهو و نسيان در بعضي از مطالب گذشته باشد، نه آياتي است كه پرده از جهل آيهٴ ديگر بردارد، جهل و سهو و نسيان و تحوّل و تكامل و امثالذلك در هيچ جاي قرآن ديده نميشود، چون همه اينها نزد خداست كه ﴿هُوَ الْأَوَّلُ وَالْآخِرُ وَالظَّاهِرُ وَالْبَاطِنُ﴾،[11] آنكه به ﴿بِكُلِّ شَيءٍ عَلِيمٌ﴾[12] است ﴿وَمَا كَانَ رَبُّكَ نَسِيّاً﴾[13] آن خدا اين كلمات را تنظيم ميكند، بشر تنظيم نميكند تا ما بگوييم در طيّ اين سالها علوم بهتر و بالاتري نصيبش شد، لذا حرفهايي كه مثلاً بعد از ده سال گفت پختهتر از حرفهايي است كه در اول گفته است، اين طور نيست. همان معارف عميقي كه در آيات سُوَر مكّي مشهود است، همان معارف بلند در آيات سوَر مَدني مشهود است. تحدّي هم به همان سُوَري بود كه در مكه نازل شده است در مكه خيلي تحدّي شد، پس براساس اين تلازم مقدم و تالي و بطلان تالي، اين قياس استثنايي شكل ميگيرد كه ﴿لَوْ كَانَ مِنْ عِندِ غَيْرِ اللّهِ﴾ اين مقدم، ﴿لَوَجَدُوا فِيهِ اخْتِلاَفاً كَثِيراً﴾[14] اين تالي، لكن اختلاف نيست براي اينكه صدر و ذيل آيات، مبيّن است. چه اينكه در كلمات حضرت امير آمده است، قرآن «يُصَدِّقُ بعضُه بَعضا»[15] يا قرآن «يَنطِقُ بعضُه ببعض»[16] «لكن التالي باطل فالمقدم مثله» آن وقت اين حربه را هم از دست منافقين ميگيرد كه بگويند اين كلمات ـ معاذ الله ـ كلمات رسول است، نه كلماتالله، اين يك حجّت مستقلي است بر اينكه اين وحي است و تحدّي هم به همراه او هست.