72/08/10
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: تفسیر سوره نساء/آیه 77 تا 79/
﴿أَلَمْ تَرَ إِلَي الَّذِينَ قِيلَ لَهُمْ كُفُّوا أَيْدِيَكُمْ وَأَقِيمُوا الصَّلاَةَ وَآتُوا الزَّكَاةَ فَلَمَّا كُتِبَ عَلَيْهِمُ الْقِتَالُ إِذَا فَرِيقٌ مِنْهُمْ يَخْشَوْنَ النَّاسَ كَخَشْيَةِ اللّهِ أَوْ أَشَدَّ خَشْيَةً وَقَالُوا رَبَّنَا لِمَ كَتَبْتَ عَلَيْنَا الْقِتَالَ لَوْلا أَخَّرْتَنَا إِلَي أَجَلٍ قَرِيبٍ قُلْ مَتَاعُ الدُّنْيَا قَلِيلٌ وَالآخِرَةُ خَيْرٌ لِمَنِ اتَّقَي وَلاَ تُظْلَمُونَ فَتِيلاً﴾﴿77﴾﴿أَيْنَما تَكُونُوا يُدْرِككُّمُ الْمَوْتُ وَلَوْ كُنتُمْ فِي بُرُوجٍ مُشَيَّدَةٍ وَإِن تُصِبْهُمْ حَسَنَةٌ يَقُولُوا هذِهِ مِنْ عِندِ اللّهِ وَإِن تُصِبْهُمْ سَيِّئَةٌ يَقُولُوا هذِهِ مِن عِندِكَ قُلْ كُلٌّ مِنْ عِندِ اللّهِ فَمَالِ هؤُلاَءِ الْقَوْمِ لاَ يَكَادُونَ يَفْقَهُونَ حَدِيثاً﴾﴿78﴾﴿مَا أَصَابَكَ مِنْ حَسَنَةٍ فَمِنَ اللّهِ وَمَا أَصَابَكَ مِن سَيِّئَةٍ فَمِن نَفْسِكَ وَأَرْسَلْنَاكَ لِلنَّاسِ رَسُولاً وَكَفَي بِاللّهِ شَهِيداً﴾﴿79﴾
اعتراض عدهاي از مهاجرين به واجب شدن جهاد
بعد از اينكه فضاي مكه و مدينه را شرح داد، فرمود عدهاي از زنان و مردان و كودكان مستضعف در مكه در تحت فشار بودند و همهٴ اين جريانها را مهاجرين به مدينه ميدانستند و قبلاً درخواست اجازهٴ دفاع ميكردند، وقتي در مدينه حكومتي تشكيل شد و دستور دفاع صادر شد، اينها اعتراض كردند، گفتند چرا بر ما دفاع واجب شد: ﴿رَبَّنَا لِمَ كَتَبْتَ عَلَيْنَا الْقِتَالَ﴾. خلاصه درخواست اينها اين است كه مستضعفاني كه در مكه در فشارند، به همان وضع باشند.
اسلام و مسلمين كه در مدينه مورد توطئهٴ بيگانههاي داخل و خارجاند، به همين وضع باشند و ما چند روز بيشتر زنده بمانيم. اينها كساني بودند كه هم از وضع مكه باخبر بودند، هم از وضع مدينه ﴿ وَقَالُوا رَبَّنَا لِمَ كَتَبْتَ عَلَيْنَا الْقِتَالَ لَوْلا أَخَّرْتَنَا إِلَي أَجَلٍ قَرِيبٍ﴾ پس اينها حاضرند كه چند روز بيشتر در دنيا زندگي كنند، گرچه هم مستعضفان مكه در زحمت باشند، هم اسلام و مسلمين مدينه، مورد توطئه، اين يك مطلب.
علت اعتراض به وجوب جهاد
مطلب دوم آن است كه اينها كه گفتند ﴿ لَوْلا أَخَّرْتَنَا إِلَي أَجَلٍ قَرِيبٍ﴾ منظورشان نجاتِ از مرگ نيست؛ نخواستند از اصل مرگ نجات پيدا كنند، به دليل اينكه گفتند ﴿لَوْلا أَخَّرْتَنَا إِلَي أَجَلٍ قَرِيبٍ﴾ يعني يك چند روزي هم به ما مهلت بدهيد ما كه بعداً ميميريم، حالا چرا به اين زودي به كُشتهشدن مبادرت كنيم، پس مقصود آنها، فرارِ از اصل مرگ نبود[بلكه] فرار از زمان زودرس مرگ بود، اينهم مطلب دوم.
جواب قرآن به معترضين
قرآن كريم جواب داد كه شما از زندگي دنيا چه ميخواهيد? اگر خانه ميخواهيد بر فرض داشته باشيد در دنيا آنجا كه غُرف مبينه است، بهتر از اينجاست، اگر همسر بخواهيد، آنجا كه حوري است، اگر فواكه و نعمتها بخواهيد در بهشت كه چند برابر است، اگر ميترسيد حقّ شما پايمال بشود[كه] ﴿لاَ تُظْلَمُونَ فَتِيلاً﴾ به اندازهٴ آن نخِ باريكِ پشت هستهٴ خرما به شما ستم نميشود، پس نگران چه چيزي هستيد? مشكلتان از خود شماست يعني چون دنيا را آباد كرديد و آخرت را ويران كرديد، علاقهمند نيستيد از جاي آباد به جاي ويران سفر كنيد، اينهم يك مطلب.
قطعي بودن مرگ براي انسان
بعد درباره اصلِ مرگ سخن گفت. فرمود يك بحث درباره مرگ اين است كه مرگ، قطعي است و هيچكس براي ابد نميماند، اين مطلب اول. اين مطلب را براساس ﴿كُلُّ نَفْسٍ ذَائِقَةُ الْمَوْتِ﴾[1] بيان فرمود، براساس ﴿مَا جَعَلْنَا لِبَشَرٍ مِن قَبْلِكَ الْخُلْدَ أَفَإِن مِّتَّ فَهُمُ الْخَالِدُونَ﴾[2] بيان فرمود و مانند آن. پس اصل مرگ، يقيني و قطعي است. ميماند تقديم و تأخير مرگ. تقديم و تأخير مرگ به دست كسي نيست؛ هيچكس نميداند كه اجلِ قطعي او چه موقع فراميرسد، پس روبرگرداندن از جهاد و دفاع يك توجيه منطقي ندارد، براي اينكه انسان يا بايد از اصلِ مرگ فرار كند، اينكه ممكن نيست يا بايد از زمانِ مشخص مرگ فرار كند، اينهم ممكن نيست، چون ﴿فَإِذَا جَاءَ أَجَلُهُمْ لاَيَستَأْخِرُونَ سَاعَةً وَلاَ يَسْتَقْدِمُونَ﴾ بخواهد پيشگيري بكند. پيشگيري [كه] در اختيار كسي نيست. انسان چه ميداند كدام حادثه سبب مرگ است. خيليها به جبهه رفتند و سالم برگشتند و خيليها پشت جبهه بودند و از جبهه فرار كردند و براساس حوادث تصادف و مانند تصادف كُشته شدند. كسي نميداند مرگ از چه راه ميآيد تا انسان آن راه را ببندد.
تسليم در برابر دستورات الهي
بنابراين بهترين راه، تسليم خداست در انجام وظايف، ما موظّفيم وظيفهاي كه به ما محوّل شده است انجام بدهيم. ما چه ميدانيم در اين وظيفه زنده ميمانيم يا نه، لذا در سه مقطع ذات اقدس الهي جلوي اينها را گرفت. فرمود بخواهيد از اصل مرگ فرار كنيد اينكه ممكن نيست، چون ﴿كُلُّ نَفْسٍ ذَائِقَةُ الْمَوْتِ﴾[3] شما هم كه قبول داريد اصل مرگ قابل دفع نيست، چون خودتان هم گفتيد ﴿إِلَي أَجَلٍ قَرِيبٍ﴾ و قرآن هم تحدّي كرد؛ فرمود اگر شما هنري داريد ﴿فَادْرَءُوا عَنْ أَنْفُسِكُمُ الْمَوْتَ إِن كُنْتُمْ صَادِقِينَ﴾[4] پس فرار از اصل مرگ ممكن نيست، اين مطلب اول.
كسي بخواهد از اصل مرگ فرار نكند ولي از آن سررسيدش، از آن موقع مقرّر فرار كند، اينهم ممكن نيست، چون ﴿فَإِذَا جَاءَ أَجَلُهُمْ لاَيَستَأْخِرُونَ سَاعَةً وَلاَ يَسْتَقْدِمُونَ﴾ اين امر دوم.
بخواهد برابر با احتمالها حركت كند؛ بگويد من احتمال ميدهم وقتي جبهه بروم كُشته ميشوم، پشت جبهه بمانم زنده ميمانم اين احتمال، يك سند قطعيِ عقلي يا نقلي ندارد. خيليها رفتند و سالم برگشتند، خيليها هم نرفتند و همزمان در پشت جبهه، براساس تصادفها كُشته شدند. لذا ذات اقدس الهي در اين زمينه فرمود شما بخواهيد از اصل مرگ فرار كنيد، اينكه ممكن نيست: ﴿أَيْنََما تَكُونُوا يُدْرِككُّمُ الْمَوْتُ وَلَوْ كُنتُمْ فِي بُرُوجٍ مُشَيَّدَةٍ﴾ بخواهيد قصري بسازيد، قلعهاي بسازيد، جلوي تهاجم بيگانهها را بگيريد، جلوي سرما و گرما را بگيريد، از حوادث محفوظ باشيد، از تهاجم در امان باشيد، اين ممكن نيست: ﴿أَيْنََما تَكُونُوا يُدْرِككُّمُ الْمَوْتُ وَلَوْ كُنتُمْ فِي بُرُوجٍ مُشَيَّدَةٍ﴾؛ هر جا باشيد مرگ شما را مييابد ولو در قصرهاي مستحكم باشيد.
وجوه بيان شده در خصوص «بروج»
اين ﴿بُرُوجٍ﴾ حالا يا منظور قلعه است يا قصرهاي مستحكم است و مانند آن و بُرج يعني ظهور ﴿وَلاَ تَبَرَّجْنَ تَبَرُّجَ الْجَاهِلِيَّةِ الْأُولَي﴾[5] يعني خود را نياراييد و اظهار نكنيد. اين خانههاي مستحكم و رفيع، از آن جهت كه ظاهر و بارز است به آن ميگويند بُرج.
خب، ﴿مُشَيَّدَةٍ﴾ هم از شِيد است. «شِيد» هم يا به معناي استحكام است يا به معني گَچ، چون خانههاي گچكاريشده، مستحكم است. اينكه در سورهٴ «حج» دارد: ﴿بئر معطلة وقصرمشيد﴾[6] مشيد يعني شِيد شده، يعني گچكاري شده، يعني مستحكم. به هر تقدير، شما در خانهٴ رفيع و مستحكم باشيد، مرگ شما را ادراك ميكند.
حتمي بودن مرگ و غير ممكن بودن فرار از آن
در سورهٴ مباركهٴ «جمعه» هم فرمود كه ﴿قُلْ إِنَّ الْمَوْتَ الَّذِي تَفِرُّونَ مِنْهُ فَإِنَّهُ مُلاَقِيكُمْ﴾[7] شما كه از مرگ فرار ميكنيد، نميدانيد كه به طرف مرگ داريد ميرويد. شما در حركتتان از دنيا پشت كرديد و مرگ هم از سَمت آخرت دارد ميآيد. در يكي از بيانات نوراني حضرت امير(سلام الله عليه) اين است كه چه زود به يكديگر برخورد ميكنيد، براي اينكه شما به سرعت از دنيا داريد حركت ميكنيد به طرف آخرت. مرگ هم از طرف آخرت دارد ميآيد به طرف شما، مرگ از جلو دارد ميآيد، خب شما را زود ميگيرد ديگر، مُلتقا خيلي سريع است[8] .
در بياناتي كه از رسول خدا(صلّي الله عليه و آله و سلّم) است اين است كه « أعمارٌ امّتي بين الستّين الي السبعين وقلّ من يتجاوزها»[9] ؛ اكثر عمر امت من بين شصت تا هفتاد است، اين از رسول خدا رسيده است كه اين دههٴ بين شصت تا هفتاد را ميگويند «معترك المنايا»[10] ؛ مَنيهها و مرگها در همين معركه به سراغ افراد ميآيند و افراد را از پاي درميآورند.
به هر تقدير، در سورهٴ «جمعه» فرمود: اگر فرار ميكنيد از مرگ، اين مرگ شما را درمييابد[و] فايدهاي ندارد،آيه هشت: ﴿قُلْ إِنَّ الْمَوْتَ الَّذِي تَفِرُّونَ مِنْهُ فَإِنَّهُ مُلاَقِيكُمْ ثُمَّ تُرَدُّونَ إِلَي عَالِمِ الْغَيْبِ وَالشَّهَادَةِ فَيُنَبِّئُكُم بِمَا كُنتُمْ تَعْمَلُونَ﴾ هر جايي كه انسان، احتمال خطر ميدهد بايد خودش را حفظ بكند، اين دستور شرعي است. اما گاهي در عين حال كه خودش را حفظ ميكند از همان راهي كه حفظ كرده است آسيب ميبيند، بعد ميگويد اي كاش! من يك راه ديگر ميرفتم.
در سورهٴ مباركهٴ «احزاب»، مشابه اين مطلب آمده است. آيه شانزده سورهٴ «احزاب» اين است كه ﴿قُل لَّن يَنفَعَكُمُ الْفِرَارُ إِن فَرَرْتُم مِنَ الْمَوْتِ أَوِ الْقَتْلِ﴾؛ فرار از مرگ يا قتل، به حال شما نافع نيست يا اصلاً نافع نيست يا اگر نافع باشد، مدتي كه ميمانيد بسيار اندك است و كم. چون اگر آدم، مسلّم بداند اين راهي را كه در پيش گرفته است او را از مرگ نجات ميدهد، خب به خودش حق ميدهد؛ اما در خيلي از موارد، به گمان خود اين راه، راه امن است. همين راه امن را طي ميكند، بعد ميبيند به خطر افتاد، آنگاه ميگويد اي كاش! از راه ديگر ميرفتم، اين است كه وضع روشن نيست. بهترين راه، عملِ به وظيفه است و تسليم دستور خدا. وظيفه هم برابر با حجّت شرعي قابل اجراست. اگر انسان چيزي براي او مظنونالخطر بود بايد خودش را حفظ بكند، اينهم وظيفهٴ شرعي است البته.
خب، پس مرگ اين اثر را دارد، فرار از مرگ اگر هم اثر داشته باشد، بسيار اندك است. آن آيه سورهٴ مباركهٴ «حج» كه آيه 45 است اين است كه فرمود: ﴿فَكَأَيِّن مِن قَرْيَةٍ أَهْلَكْنَاهَا وَهِيَ ظَالِمَةٌ فَهِيَ خَاوِيَةٌ عَلَي عُرُوشِهَا وَبِئْرٍ مُّعَطَّلَةٍ وَقَصْرٍ مَّشِيدٍ﴾؛ خيلي از قُراء و قصبات را ما به هلاكت مبتلا كرديم، اينها داراي قصرِ مَشيد بودند، خانه و كاخ گچكاريشده و مستحكم بودند. خب، پس ﴿أَيْنََما تَكُونُوا يُدْرِككُّمُ الْمَوْتُ وَلَوْ كُنتُمْ فِي بُرُوجٍ مُشَيَّدَةٍ﴾.
سرپيچي منافقين از دستورات الهي
همين گروهي كه يا در اثر نفاق يا در اثر ضعف ايمان، آن سخنان را با رسول خدا(صلّي الله عليه و آله و سلّم) در ميان گذاشتند، گاهي پيشنهاد ميدادند كه دفاع بر ما واجب بشود. وقتي كه دفاع بر اينها واجب شد، ميگفتند زود است، چرا مهلت ندادي! همين گروه، اگر فتح و پيروزي و عزّت و امثالذلك نصيبشان بشود، ميگويند اين نعمتهايي است كه از طرف خدا به ما رسيده است و اگر شكست و رنج و بلا و مِحنت و گراني و قحطي و امثالذلك برسد، براساس تطيّري كه رسم آنها بود، ميگفتند اين بدقدمي تويِ پيامبر است ـ معاذ الله ـ؛ تطيّر ميزدند. يا آنها كه به اين خرافات معتقد نبودند، ميگفتند اين از سوء مديريت و ضعف رهبريِ توست، اين دوتا حرف را ميزدند.
فرمود: ﴿إِن تُصِبْهُمْ حَسَنَةٌ يَقُولُوا هذِهِ مِنْ عِندِ اللّهِ وَإِن تُصِبْهُمْ سَيِّئَةٌ يَقُولُوا هذِهِ مِن عِندِكَ﴾؛ به تويِ پيامبر نسبت ميدهند، مشابه همان كاري كه پيروان موساي كليم داشتند. در سورهٴ مباركهٴ «اعراف» از وضع پيروان موساي كليم اينچنين ياد ميكند، آيه 131 سورهٴ مباركهٴ «اعراف» اين است كه ﴿فَإِذَا جَاءَتْهُمُ الْحَسَنَةُ قَالُوا لَنَا هذِهِ وَإِنْ تُصِبْهُمْ سَيِّئَةٌ يَطَّيَّرُوا بِمُوسَي وَمَنْ مَعَهُ﴾ «تطيّر»؛ بدقدمي، فالِ بدزدن، تشئّم كه از طَيران طير معمولاً اينها اين شئومت را به ياد داشتند، اخذ شده است. اينها به موساي كليم(سلام الله عليه) ميگفتند در اثر بدقدمي تو و همراهان توست كه ما الآن به زحمت افتاديم.
مشابه اين معنا را هم مسلمينِ ناآگاه صدر اسلام به رسول خدا(صلّي الله عليه و آله و سلّم) ميگفتند. ريشهاش هم در سورهٴ مباركهٴ «بقره» است كه ﴿تَشَابَهَتْ قُلُوبُهُمْ﴾[11] دلهاي اينها يكي است، طرز تفكّر اين كافران و منافقان يكي است ﴿تَشَابَهَتْ قُلُوبُهُمْ﴾. اينها اگر خيري ببينند، ميگويند از طرف خداست و شرّي ببينند براساس بدقدمي رسول خدا ـ معاذ الله ـ يا براساس ضعف رهبري و مديريت او تكيه ميكنند و اسناد ميدهند.
جوابي كه قرآن كريم به اين توهّمها ميدهد، ميفرمايد: ﴿قُلْ كُلٌّ مِنْ عِندِ اللّهِ فَمَالِ هؤُلاَءِ الْقَوْمِ لاَ يَكَادُونَ يَفْقَهُونَ حَدِيثاً﴾؛ فرمود هر حادثهاي كه در جهان اتفاق ميافتد از خداست، مگر ميشود چيزي در جهان اتفاق بيفتد و به خدا اسناد پيدا نكند.
خرافات بودن طيره
طيره، فال بدزدن يا فالِ خوبزدن اينها جزء خرافات است نه عقل ميپذيرد، نه وحي. اگر كسي به يك تكّهگاه عقلي و وحيي وابسته نشد، قهراً به خرافات مثل صبر و جخد مثل فالگيري، مثل بدقدمي و مانند آن تكيه ميكند. اگر به عقل و وحي متّكي شد، ميگويد كارها براساس نظام احسن، زير تدبير ذات اقدس الهي است. اگر به آن تكيه نكرد، ناچار به خرافات وابسته ميشود.
منتسب به خدا بودن تمام اتفاقات عالم
قرآن فرمود: ﴿قُلْ كُلٌّ مِنْ عِندِ اللّهِ فَمَالِ هؤُلاَءِ الْقَوْمِ لاَ يَكَادُونَ يَفْقَهُونَ حَدِيثاً﴾؛ بگو هر چيزي كه در جهان اتفاق ميافتد از نزد خداست. اينها چرا مسائل را درست درك نميكنند، اصلاً اينها هيچ حرف نميفهمند، هنوز به فكر خرافاتاند. مگر كسي بدقدم هست? بعد وقتي كه فرمود اينها قابل [ولايق] درك كردن نيستند، فرمود: ﴿فَمَالِ هؤُلاَءِ الْقَوْمِ لاَ يَكَادُونَ يَفْقَهُونَ حَدِيثاً﴾ لحن محاوره و خطاب را برگرداند، ديگر با مردم سخن نگفت [بلكه] مستقيماً با ذات مقدس رسول خدا(صلّي الله عليه و آله و سلّم) سخن گفت و مسئله را حل كرد. فرمود: ﴿مَا أَصَابَكَ﴾ با اينكه بحث درباره آنها بود، فرمود آنها كه حرف نميفهمند من با تو سخن ميگويم؛ اما اين مطلب مخصوص به تو نيست، تو چون ميفهمي با تو حرف ميزنم، نه اينكه مخصوص به تو باشد، حالا كه ﴿لاَ يَكَادُونَ يَفْقَهُونَ حَدِيثاً﴾ خطاب را برميگرداند به خود پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) ، فرمود بدان: ﴿مَا أَصَابَكَ مِنْ حَسَنَةٍ فَمِنَ اللّهِ وَمَا أَصَابَكَ مِن سَيِّئَةٍ فَمِن نَفْسِكَ وَأَرْسَلْنَاكَ لِلنَّاسِ رَسُولاً وَكَفَي بِاللّهِ شَهِيداً﴾ اين چهار جمله است.
فرق «من عند الله» با «مِن الله»
گرچه تمام حوادث، چه خوب، چه بد از نزد خداست: ﴿قُلْ كُلٌّ مِنْ عِندِ اللّهِ﴾ اما يك «عند الله» داريم، يك «من عند الله» داريم، يك «من الله». در اين دوتا بخش آيه فرمود تمام حوادث چه خوبش، چه بدش﴿من عند الله﴾ است. اگر طوفان و زلزله و قحطي و مرگ و امثالذلك است كه به حساب شما سيّئه است يعني ناخوشايند است «يسوئكم» اين ﴿من عند الله﴾ است. اگر حيات است و رفاه است و فراواني است و ارزاني است و سلامت است، اينهم ﴿من عند الله﴾ است، از آنجا ميآيد؛ منتها ﴿مَا أَصَابَكَ مِنْ حَسَنَةٍ فَمِنَ اللّهِ وَمَا أَصَابَكَ مِن سَيِّئَةٍ فَمِن نَفْسِكَ﴾.
فرق حَسنه و سيّئه اين است كه حَسنه هم ﴿من عند الله﴾ است، هم «من الله». سيّئه ﴿من عند الله﴾ هست؛ اما «من الله» نيست ﴿مَا أَصَابَكَ مِنْ حَسَنَةٍ فَمِنَ اللّهِ﴾، چه اينكه ﴿كُلٌّ مِنْ عِندِ اللّهِ﴾، ﴿وَمَا أَصَابَكَ مِن سَيِّئَةٍ فَمِن نَفْسِكَ﴾، «مِن نفسك» است نه «من الله»، گرچه ﴿من عند الله﴾ است.
بيانذلك اين است كه ذات اقدس الهي از خودش، نه از نزد خود، از خدا سيّئه و بدي و گراني و قحطي و سيل و زلزله هرگز نيست. آنچه از طرف اوست، لطف است و نعمت. لطف و رحمت و نعمت هم ﴿من عند الله﴾ هست، هم «من الله». وقتي به مردم رسيد، مردم از اين نعمتهاي الهي سوء استفاده كردند و همين نعمتها را به راه تباهي صرف كردند، باعث ميشود كه نعمتهاي خدا از اينها سلب بشود. اين سلبِ نعمت، سيّئه است، كار را خدا كرد ﴿من عند الله﴾ هست ولي سبب قريبش و منشأش «من نفسك» است، نه «من الله». از طرف خدا مستقيماً كسي عذاب نميبيند، خدا عذاب نازل نميكند.
انعام، اصل اوّلي در سنّت الهي
اصلِ اوّلي بر اِنعام هست و لطف. اگر كسي از اين نعمت، سوء استفاده كرد، خدا نعمت را از او ميگيرد، آن وقت او در عذاب ميافتد. درآيه53 سورهٴ مباركهٴ «انفال» فرمود: ﴿ذلِكَ بِأَنَّ اللّهَ لَمْ يَكُ مُغَيِّراً نِعْمَةً أَنْعَمَهَا عَلَي قَوْمٍ حَتَّي يُغَيِّرُوا مَا بِأَنْفُسِهِمْ وَأَنَّ اللّهَ سَمِيعٌ عَلِيمٌ﴾، چه اينكه در بخش ديگر فرمود: ﴿إِنَّ اللَّهَ لاَ يُغَيِّرُ مَا بِقَوْمٍ حَتَّي يُغَيِّرُوا مَا بِأَنفُسِهِمْ﴾[12] . يعني اصل اوّلي كار خدا، اِنعام است و لطف و هرگز خدا نعمت را به نقمت تبديل نميكند، نعمت را از كسي نميگيرد، مگر اينكه افراد، با سوء اختيار خود اين نعمت را تغيير بدهند ﴿ذلِكَ بِأَنَّ اللّهَ لَمْ يَكُ﴾، اين ﴿لَمْ يَكُ﴾ بيان سنّت خداست يعني هرگز خدا اين كار را نميكند: ﴿لَمْ يَكُ مُغَيِّراً نِعْمَةً أَنْعَمَهَا عَلَي قَوْمٍ حَتَّي يُغَيِّرُوا مَا بِأَنْفُسِهِمْ﴾.
مراحل برخورد خداوند با گمراهان
خب، پس سنّت خدا بر اين است كه نعمت بفرستد (يك) و اين نعمت را تغيير ندهد (دو)، اگر آن متنعّمين، حقّ نعمت را ادا نكردهاند، بيراه صرف كردهاند، چند بار خدا مهلت ميدهد و راه توبه را باز ميكند كه اينها برگردند. اگر مهلت داد و توبه نكردند، از بعضي عفو ميكند و در جايي كه عفو، هيچ اثري ندارد آنگاه ميگيرد، پس چهار مرحله را اينجا ميگذراند: اول، مهلت ميدهد تا توبه كند. دوم، اگر توبه كرد، صرفنظر ميكند و آن نعمت را همچنان ادامه ميدهد. سوم، افرادي كه توبه هم نكردند ولي خدا ميداند اگر عفو بكند، براي آينده هم زمينهٴ برگشت اينها هست، عفو ميكند. چهارم، اگر گروهي نه توبه كردند، نه لياقت عفو داشتند، اينها را ميگيرد. در سورهٴ مباركهٴ «شوريٰ» فرمود هر مصيبتي كه دامنگيرتان ميشود، در اثر سيّئات خود شماست. آيه سي سورهٴ «شوريٰ» اين است كه ﴿وَمَا أَصَابَكُم مِن مُصِيبَةٍ فَبِمَا كَسَبَتْ أَيْدِيكُمْ وَيَعْفُوا عَن كَثِيرٍ﴾ يعني از بسياري از لغزشهاي شما ميگذرد، اينكه ميگوييم «يا مَنْ يَقْبَلُ الْيَسيرَ وَيَعْفُو عَنِ الْكَثيرِ»[13] اين عفوِ از كثير، از همين كريمه استفاده ميشود.
من عند الله بودن نعمتها و نقمتها
خب، از بسياري از گناهان ميگذرد. آنجا كه عفو، هيچ زمينهاي ندارد، آنجا خدا انسان را به سيّئات او ميگيرد. پس هر گونه كاري در جهان اتفاق بيفتد، خواه به صورت سيل و زلزله و طوفان ويرانكننده باشد ﴿من عند الله﴾ هست، خواه به صورت نعمتها باشد كه ﴿أسبغ عليكم نعمه ظاهرة و باطنة﴾[14] ﴿من عند الله﴾ هست؛ از نزد خداست و ريشه از نزد الهي دارد، اين يك مطلب.
حَسنات هم ﴿من عند الله﴾ هست، هم «من الله»؛ اگر كسي نعمتهاي الهي را بررسي كند، ميبيند همه اينها براساس لطف و عنايت الهي است، اين دو مطلب.
سيّئات، مثل سيل، زلزله، قحطي، گراني، امثالذلك، گرچه ﴿من عند الله﴾ هست ولي «من الله» نيست. خدا هرگز از نزد خودش عذاب نميفرستد، آنچه از خداست نعمت است. اگر كسي اين نعمت را به نقمت تبديل كرد [و] از او سوء استفاده كرد، آنگاه خدا اين نعمتي را كه داد برميگرداند: ﴿ذلِكَ بِأَنَّ اللّهَ لَمْ يَكُ مُغَيِّراً نِعْمَةً أَنْعَمَهَا عَلَي قَوْمٍ حَتَّي يُغَيِّرُوا مَابِأَنْفُسِهِمْ﴾[15] اگر خصوصيّات نفساني عوض بشود؛ نعمت را در راه باطل صرف بكنند، آنگاه خدا نعمت را ميگيرد.
پرسش:...
پاسخ: آنكه سيّئه نيست، آن انتقام نيست، آن امتحان است، ابتلاست. اين مواردي كه به عنوان سيّئه هست و در مقابل حَسنه است، آن انتقام الهي است نه ابتلاي الهي.
پرسش:...
پاسخ: در مقابل حَسنه است يعني نعمت، در مقابل نقمت. گاهي چيزي به حسب ظاهر براي آدم، ناخوشايند است ولي واقعاً خوشايند است و مصلحت انسان است و انسان وقتي به عمقش پي ببرد، خدا را شُكر ميكند. فرمود: ﴿وَعَسَي أَن تَكْرَهُوا شَيْئاً وَهُوَ خَيْرٌ لَكُمْ و عَسَي أَن تُحِبُّوا شَيْئاً وَهُوَ شَرٌّ لَكُمْ﴾[16] آنجا وقتي مسئله، روشن شد انسان، شاكرتر ميشود. مثل كودكي كه شتابزده ميخواهد از خياباني بگذرد و وليّ او دستش را ميگيرد تا او را از تصادف نجات بدهد. وقتي اين كودك فهميد، شاكر است. آن مواردي كه سخن از ابتلاست، خارج از بحث است.
من الله نبودن سيئات دامنگير انسان
خب، پس آن حسناتي كه به مردم رسيده است هم از خداست، هم ﴿من عند الله﴾ است. سيّئاتي كه دامنگير مردم ميشود، گرچه ﴿من عند الله﴾ هست؛ اما «من الله» نيست. پس قرآن كريم يك مطلب را كه فالبيني و تطيّر و تشئّم و بدقدمي و خوشقدمي و امثالذلك باشد، آن را كاملاً نفي كرد، فرمود: ﴿قُلْ كُلٌّ مِنْ عِندِ اللّهِ فَمَالِ هؤُلاَءِ الْقَوْمِ لاَ يَكَادُونَ يَفْقَهُونَ حَدِيثاً﴾؛ اينها چرا هنوز گرفتار خرافاتاند، اين حرفها چه چيزي است ميزنند؛ فلان كس بدقدم است، فلان كس خوشقدم است چه چيزي است، اين براي اينها.
به تدبير الهي بودن تمام حوادث عالم
مطلب عميقِ ديگر آن است كه چون اين گروه ﴿لاَ يَكَادُونَ يَفْقَهُونَ حَدِيثاً﴾ نحوهٴ خطاب را برگرداند به خود پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) حالا دارد با حضرت حرف ميزند «بما أنّه انسانٌ»، نه «بما أنّه رسولٌ». فرمود كه ﴿مَا أَصَابَكَ مِنْ حَسَنَةٍ فَمِنَ اللّهِ﴾ حَسنه هم «من الله» هست، هم ﴿من عند الله﴾، چون در جملهٴ قبل فرمود: ﴿كُلٌّ مِنْ عِندِ اللّهِ﴾. سيّئه ﴿من عند الله﴾ هست، براي اينكه هر كاري كه در جهان شكل ميگيرد، ربّالعالمين تدبير ميكند؛ اما «من الله» نيست.
از آنجا بدي نميبارد، هر نقصي كه هست در همين محدوده است. اگر كسي از نعمت، سوء استفاده كرد، مثلاً كسي پُرخوري كرد، مرض به بار ميآيد. اين سيّئه، «من نفسك» است نه «من الله»، براي اينكه هرگز خدا نعمتي را كه داد، بيجا و بيجهت از كسي سلب نميكند و نعمت را تغيير نميدهد و تو هم به عنوان يك رسول، مبعوث شدي، بدقدمي و خوشقدمي يعني چه? ﴿وَأَرْسَلْنَاكَ لِلنَّاسِ رَسُولاً﴾؛ تو رسولي و پيام خدا را ميرساني، اين معارف را هم به اينها القا ميكني و خدا هم شاهد همهٴ اين جريانات حَسنه و سيّئه هست.
حالا ميماند بعضي از شبهات كه آيا ميشود در عالم اصلاً سيّئه نباشد يا نه?