72/07/25
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: تفسیر سوره نساء/آیه 71/
﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا خُذُوا حِذْرَكُمْ فَانفِرُوا ثُبَاتٍ أَوِ انفِرُوا جَمِيعاً﴾﴿71﴾
بعضي از مباحث اين كريمه در بحث ديروز به طور اجمال بيان شد ولي براي اينكه همهٴ آن مباحث كنار هم ذكر بشود، بعضي از آن گفتهها اجمالاً بازگو ميشود.
تأثير جوّ نزول آيه بر تفسير صحيح آن
اولاً گرچه اين آيه، شأن نزول خاص ندارد ولي يك جوّ نزول مخصوص دارد كه ادراك آن جوّ نزول، مهمتر از توجه به شأن نزول است. جوّ نزول، بررسي اوضاع موجود در مدينه يا در حجاز بود و آيه در اين جوّ و فضا پيام خاص دارد.
جوّ حاكم بر فضاي نزول آيه
وقتي رسول خدا(صلّي الله عليه و آله و سلّم) وارد مدينه شدند و حكومت اسلامي تشكيل دادند، دشمنهاي داخل و خارج هر كدام به كارشكني پرداختند. مشركين كه در مكه و غيرمكه بودند از يك سو، يهوديها از سوي ديگر، منافقين از سوي سوم، افراد ضعيفالايمان كه تابع تبليغات سوء بودند از سوي چهارم، اين گروه نفاق در تحت عناوين گوناگون كارشكني ميكردند؛ هم رابطه با مشركين مكه داشتند، هم رابطه با يهوديهاي اطراف مدينه داشتند، هم پيوند تبليغ و نشر اراجيف با افراد ضعيفالايمان داشتند و هم خودشان را با مسئولين نظام و مسلمين متعهّد نزديك ميكردند. كار اينها در ارتباط با مشركين مكه جاسوسي بود، ارتباط مخفي برقراركردن بود كه در سورهٴ «مائده» فرمود: ﴿فَتَرَي الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِم مَرَضٌ يُسَارِعُونَ فِيهِمْ يَقُولُونَ نَخْشَي أَن تُصِيبَنَا دَائِرَةٌ﴾[1] ؛ فرمود آنها كه داراي مرض نفاقاند، شتابزده خود را در جمع مشركين حاضر ميكنند، رابطهاي با مشركين برقرار ميكنند و حرفشان اين است كه اگر اسلام شكست خورد و نظام اسلامي شكست خورد و رژيم شرك برگشت، ما چرا رابطهمان را با مشركين قطع كرده باشيم. اگر اسلام شكست خورد و شرك دوباره حاكم شد، ما جايگاهي داشته باشيم. بر همين اساس ارتباطشان را با مشركين مكه برقرار ميكردند، اين (يك). با يهوديها از نظر كارشكني در داخل مدينه كوشش داشتند، اين (دو). دربارهٴ افراد ضعيفالايمان، شايعهپراكني داشتند؛ ميگفتند مشركين، جمعيتشان زياد است عُدّه و عِدّهشان زياد است، مسلمين اندكاند و قدرت مقاومت ندارند و مانند آن.
دربارهٴ ارتباط خودشان با مسلمانهاي متعهّد اينچنين بودند كه ميگفتند ما معذوريم، مشكلات مالي داريم يا به امور نظامي آشنايي نداريم. ميگفتند هوا گرم است، ميگفتند هوا سرد است و مانند آن. اگر بازار جبهه و جنگ گرم بود، اينها در پشت جبهه شعار جنگي ميدادند با يك زبان تند و تيز شعار جنگي ميدادند. اگر مسلمانها فاتح ميشدند برميگشتند، اينها ميگفتند اي كاش! ما با شما بوديم و اگر مسلمانها شكست ميخوردند و برميگشتند، اينها در جمع مسلمانها يك حرف ميزدند، در جمع خودشان حرف ديگر. در جمع خودشان ميگفتند كه خوب شد ما نرفتيم ﴿إِذْ لَمْ أَكُن مَعَهُمْ شَهِيداً﴾[2] ؛ ﴿شَهِيداً﴾ يعني «حاضرا»؛ خوب شد كه ما نرفتيم. در جمع آنها به عنوان عذرتراشي، عذرها را ذكر ميكردند. قبل از رفتن به جبهه، افراد ضعيفالايمان را تعويق ميكردند، تبطئه ميكردند. «تعويق» يعني عائق ايجاد كردن، مانع ايجاد كردن. «تبطئه» يعني مانع سرعت شدند، موجب بُطيء و كُندي شدن. لذا قرآن كريم از اينها به عنوان مبطّئين ياد كرد، همين آيهاي كه بعد ميخوانيم: ﴿وَإِنَّ مِنكُمْ لَمَن لَيُبَطِّئَنَّ﴾[3] .
در سورهٴ «احزاب» دارد كه ﴿قَدْ يَعْلَمُ اللَّهُ الْمُعَوِّقِينَ مِنكُمْ﴾[4] ؛ آنها كه اهل تعويق بودند يعني ديگران را منع ميكردند، تأخير ميانداختند. از اينها قبل از اعزام به جبهه، به عنوان مبطّئ، به عنوان معوّق ياد كرده است. بعد از اينكه نيروها از جبهه برگشتند از اينها به عنوان مُعذِّر ياد كرد[5] . اينها اهل سَلقاند[6] ، زبانتندند؛ با تندزباني، شعار جنگ ميدهند، اينها هم سودجو هستند، براي اينكه اگر مسلمانها فاتح شدند و غنيمتي نصيبشان شد ميگفتند اي كاش! ما با شما بوديم. هم فرصتطلباند، براي اينكه در آنجا ميگويند «يا ليتنا كنا معكم» و هم خودخواهاند، براي اينكه اگر چهار شهيد آوردند يا چهار جانباز را به پشت جبهه منتقل كردند، ميگويند خوب شد ما نرفتيم.
هشدار به مؤمنين جهت كسب هوشياري كامل از محيط
اين جوّ حاكم بر مدينه بود. در اين جوّ، ذات اقدس الهي آيه نازل كرد، مؤمنين را هشدار داد. فرمود: در بين شما منافقين هستند، مُعذِّرين هستند، معوّقين هستند، مبطّئين هستند، فرصتطلب هستند، شعاربده هستند، سودجو هستند، از آن طرف هم يهوديها در كنار شما در اطراف مدينه صف بستند، از طرفي هم مشركين با عُدّه و عِدّه دارند تهاجم ميكنند ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا خُذُوا حِذْرَكُمْ﴾ آنگاه اين را باز كرد. فرمود دشمنان بيرون شما چه كسانياند، دشمنان درون شما چه كسانياند، اينكه ما ميگوييم ﴿خُذُوا حِذْرَكُمْ﴾، براي اينكه ﴿وَإِنَّ مِنكُمْ لَمَن لَيُبَطِّئَنَّ﴾[7] ؛ در شماها افراد منافق هست، پس باهوش باشيد.
خطاب به همه است، براي اينكه همه مكلّفاند؛ اما آنكه متعهّد است، مأمور است كه هوشمند باشد ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا﴾ خطاب به همه است. براي اينكه در آيهٴ بعد فرمود: ﴿وَإِنَّ مِنكُمْ لَمَن لَيُبَطِّئَنَّ﴾؛ در شما منافقين هستند. پس خطاب، مخصوص مؤمنين خالص نيست؛ اما آن ﴿خُذُوا حِذْرَكُمْ﴾ ناظر به آن مسلمانهاي متعهّد است، آن وقت اين ﴿خُذُوا حِذْرَكُمْ﴾ را بررسي فرمود، فرمود بدانيد دشمن از درون و بيرون، صف بسته است.
دربارهٴ مشركين كه مشخص است، نيازي به ذكر يك آيه معيّن نيست. دربارهٴ اين دشمنان دروني، آيهٴ بعد فرمود: ﴿وَإِنَّ مِنكُمْ لَمَن لَيُبَطِّئَنَّ﴾؛ اينها اهل تبطئهاند؛ به جاي تسريع و ايجاد سرعت، بُطيء و كُندي ايجاد ميكنند، اينها چوب لاي چرخ جبههروها هستند.
معرفي مبطئين و طعنه آنان بر مسلمانان
همين گروهي كه اهل تبطئهاند، ايجاد بُطيء و كندي ميكنند، به اصطلاح چوب لاي چرخ جبههروها ميگذارند، كسانياند كه ﴿فَإِنْ أَصَابَتْكُمْ مُصِيبَةٌ﴾؛ اگر شهيد شديد، جانباز شديد يا اسير شديد، ميگويند: ﴿قَدْ أَنْعَمَ اللّهُ عَلَيَّ إِذْ لَمْ أَكُن مَعَهُمْ شَهِيداً﴾؛ خوب شد كه ما نرفتيم ﴿وَلَئِنْ أَصَابَكُمْ فَضْلٌ مِنَ اللّهِ لَيَقُولَنَّ كَأَن لَم تَكُنْ بَيْنَكُمْ وَبَيْنَهُ مَوَدَّةٌ يَا لَيْتَنِي كُنتُ مَعَهُمْ فَأَفُوزَ فَوْزاً عَظِيماً﴾[8] اگر شما فاتحانه برميگشتيد، غنيمتي نصيب شما ميشد، ميگفتند اي كاش! ما با اينها بوديم و بهره ميبرديم، خب اينها سودجو.
بيان معوقين و صفات آنان
از همين گروه، در سورهٴ مباركهٴ «احزاب» به عنوان معوِّق ياد كره است. آيهٴ هيجده سورهٴ «احزاب» اين است كه: ﴿قَدْ يَعْلَمُ اللَّهُ الْمُعَوِّقِينَ مِنكُمْ وَالْقَائِلِينَ لإِخْوَانِهِمْ هَلُمَّ إِلَيْنَا﴾؛ نه تنها خودشان نميروند [بلكه] به ساير افرادي كه همفكر آنها هستند و برادران نفاقي آنها هستند، ميگويند ﴿هَلُمَّ إِلَيْنَا﴾؛ به طرف ما بياييد، نه به طرف پيامبر برويد. همين گروه، در مدينه مشغول نَشر اكاذيب بودند، در مدينه چند گروه فعاليت ميكردند.
در سورهٴ «احزاب»، آيهٴ شصت اينچنين است: ﴿لَئِن لَمْ يَنتَهِ الْمُنَافِقُونَ وَالَّذِينَ فِي قُلُوبِهِم مَّرَضٌ وَالْمُرْجِفُونَ فِي الْمَدِينَةِ﴾ اين سه گروه، مزاحم بودند. آيه نازل شد كه اگر اينها به نهي ما گوش ندهند، منتهي نشوند، نهيپذير نشوند، دست از اين كار برندارند، ما دستور ميدهيم [كه] تكليف همه اينها را يكسره كني.
عملكرد منافقين و عاقبت آنها در قرآن
خب، منافقين بودند و ﴿الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِم مَّرَضٌ﴾ و مرجفين في المدينه؛ اينها كه در نشر اراجيف و اكاذيبي بيپايه، كوتاهي نميكردند. در آيهٴ 81 سورهٴ «توبه» اينچنين است كه ﴿فَرِحَ الْمُخَلَّفُونَ بِمَقْعَدِهِمْ خِلاَفَ رَسُولِ اللّهِ﴾ يعني اينها خوشحالاند كه مثل زنهاي سالمند، مردان سالمند، كودكان خردسال كه اينها جزء قواعدند نه جزء مجاهدين، منافقين خوشحالاند كه در رديف قواعد قرار گرفتند: ﴿فَرِحَ الْمُخَلَّفُونَ بِمَقْعَدِهِمْ خِلاَفَ رَسُولِ اللّهِ﴾، أي «بقعودهم خلف رسول الله» كه حضرت رفت، اينها پشتسر حضرت نشستند. آنگاه عذرشان هم اين است كه ﴿قَالُوا لاَتَنْفِرُوا فِي الْحَرِّ﴾؛ ميگفتند هوا گرم است به جبهه نرويد و مانند آن. بعد خدا فرمود به آنها بگو: ﴿نَارُ جَهَنَّمَ أَشَدُّ حَرّاً لَوْ كَانُوا يَفْقَهُونَ﴾.
خب، اين گروه كه در سورهٴ «مائده» وضعشان روشن شد. ارتباطشان با مشركين، از اين جهت بود كه ﴿يَقُولُونَ نَخْشَي أَن تُصِيبَنَا دَائِرَةٌ﴾ آن آيهٴ 52 سورهٴ «مائده» بود كه ﴿فَتَرَي الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِم مَرَضٌ يُسَارِعُونَ فِيهِمْ﴾ نفرمود «يسارعون اليهم»، براي اينكه اينها واقعاً در بين مشركيناند، در گروه آنها هستند نه اينكه تازه ميخواهند به مشركين گرايش پيدا كنند. نفرمود «يسارعون اليهم» فرمود: ﴿يُسَارِعُونَ فِيهِمْ﴾، ﴿يَقُولُونَ﴾؛ حرفشان اين است از آنها اگر بپرسيد كه چرا با مشركين رابطه برقرار كرديد? حرفشان اين است كه ﴿نَخْشَي أَن تُصِيبَنَا دَائِرَةٌ﴾ شايد اوضاع برگردد و اسلام شكست بخورد و كفر و جاهليت دوباره برگردد. آنگاه فرمود: ﴿فَعَسَي اللّهُ أَن يَأْتِيَ بِالْفَتْحِ أَوْ أَمْرٍ مِنْ عِنْدِهِ فَيُصْبِحُوا عَلَي مَا أَسَرُّوا فِي أَنْفُسِهِمْ نَادِمِينَ﴾[9] .
در چنين جوّي اين آيات نازل شده است. بنابراين به مؤمنين خطاب ميكند كه ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا خُذُوا حِذْرَكُمْ﴾ اين يك مطلب.
بررسي معناي «حِذر»
مطلب دوم آن است كه «حِذر» نه به معناي ترسِ محض است، نه به معناي كِياست صِرف. آن كَيّسي كه از وضع موجود باخبر باشد، سود و زيان را بررسي بكند و خطر را تشخيص بدهد و عاقلانه از خطر تشخيصداده بِرَهد، اين را ميگويند حِذر [حالا] خواه در مسائل نظامي باشد، خواه در مسائل قضايي. ذات اقدس الهي به رسول اكرم(صلّي الله عليه و آله و سلّم) هشدار داد، فرمود: بترس كه اينها تو را از بعضي از احكام الهي بازندارند: ﴿فَاحْذَرْهُمْ﴾. آيهٴ 49 سورهٴ «مائده» اين است كه فرمود: ﴿وَأَنِ احْكُم بَيْنَهُم بِمَا أَنزَلَ اللّهُ وَلاَ تَتَّبِعْ أَهْوَاءَهُمْ وَاحْذَرْهُمْ أَن يَفْتِنُوكَ عَنْ بَعْضِ مَا أَنْزَلَ اللّهُ إِلَيْكَ﴾؛ برحذر باش كه مبادا با تهديد، با وعده، با وعيد، با عوامفريبي، با نيرنگبازي تو را از آن وحي الهي بازدارند، برحذر باش. اين مرغهاي زيركي كه خطر را ميفهمند و از خطر به موقع ميرهند، ميگويند «طائرٌ حاذر»، «حَذِر» و مانند آن. چه اينكه در سورهٴ مباركهٴ «شعراء» قوم فرعون به فرعون اينچنين گفتند كه ما نيرومندتريم و قويتريم و كساني كه اطراف موسي و هارون(عليهما السلام) جمع شدند، گروه كمياند. آيهٴ 54 به بعد سورهٴ «شعراء» اين است كه ﴿إِنَّ هؤُلاَءِ لَشِرْذِمَةٌ قَلِيلُونَ ٭ وَإِنَّهُمْ لَنَا لَغَائِظُونَ ٭ وَإِنَّا لَجَمِيعٌ حَاذِرُونَ﴾؛ ما هم فراوانيم و زياديم، هم هوشمندانه خطر را ميفهميم و از آن خطر فهميده ميرهيم، اين را ميگويند حَذر.
تفطّن مرحوم سيوطي در ردّ نظر مرحوم امين الاسلام
پس حذر به معناي سلاح نيست و اگر از امام باقر(سلام الله عليه) رسيده است كه حذر به معناي سلاح است ﴿خُذُوا حِذْرَكُمْ﴾ يعني «أسلحتكم»، اين معناي كنايي است نه معناي واقعي حذر باشد. مرحوم امينالاسلام در مجمع، اين حَذر را به معناي سلاح گرفته، ﴿خُذُوا حِذْرَكُمْ﴾ يعني «خذوا أسلحتكم»[10] به استناد اين روايت. در حالي كه اين حديثي كه ايشان نقل فرمودند ناظر به معناي كنايي است يعني «خذوا» چيزي را كه با او حَذَر شما محقّق ميشود، نه حَذر يعني سلاح، به دليل آيهٴ نماز خوف. مرحوم سيوري در كنزالعرفان، وقتي اين مطلب را از امينالاسلام نقل ميكند، رد ميكند. ميگويد كه در آيهٴ سورهٴ «نساء» حذر، در مقابل سلاح قرار گرفت. چون در آن آيه صلات خوف فرمود عيب ندارد كه شما در حال نماز خوف مسلّحانه نماز بخوانيد. اگر ديديد بارندگي است عيب ندارد كه اسلحه را زمين بگذاريد ولي حِذرتان را بگيريد. اين تقابل سلاح و حِذر كه فرمود سلاح را به زمين بگذاريد ولي حذرتان را بگيريد، نشان ميدهد كه حذر به معني سلاح نيست[11] ديگر. پس اين معنايي را كه مرحوم امينالاسلام در مجمع ذكر كردند با تفطّن مرحوم سيوري در كنزالعرفان كه نقد كردند، اين مطلب رد ميشود.
رعايت حذر در حال نماز در ميدان جنگ
آن آيه در همين سورهٴ مباركهٴ «نساء»، آيهٴ 102 است و آن اين است كه فرمود: ﴿وَإِذَا كُنْتَ فِيهِمْ فَأَقَمْتَ لَهُمُ الصَّلاَةَ فَلْتَقُمْ طَائِفَةٌ مِنْهُم مَعَكَ﴾، دربارهٴ نماز خوف است. ﴿وَلْيَأْخُذُوا أَسْلِحَتَهُمْ﴾؛ سلاح با آنها باشد مسلّحانه نمازشان را بخوانند ﴿فَإِذَا سَجَدُوا فَلْيَكُونُوا مِن وَرَائِكُمْ﴾ اينها اگر به سجده رفتند، يك عده باشند كه سنگرها را حفظ بكنند يعني شما كه نمازتان در جنگ، نماز خوف است يا مسافريد و بالأخره نمازتان شكسته است، امام جماعت اين دو ركعت نماز را كه دو ركعت نماز ظهر است مثلاً، طرزي ميخواند كه آن دو گروه، هر دو به نماز ظهر برسند يعني گروه اول بيايند دو ركعتشان را با يك ركعت امام بخوانند و فوراً بروند [و] آن سنگردارهاي ديگر بيايند، دو ركعت خودشان را با ركعت دوم امام بخوانند كه هر دو گروه نمازشان را خوانده باشند با دو ركعت امام ﴿وَلْيَأْخُذُوا أَسْلِحَتَهُمْ فَإِذَا سَجَدُوا فَلْيَكُونُوا مِن وَرَائِكُمْ وَلْتَأْتِ طَائِفَةٌ أُخْرَي لَمْ يُصَلُّوا﴾؛ آن گروه ديگري كه سنگردار بودند و نماز نخواندند، آنها بيايند در ركعت دوم امام ملحق بشوند و نمازشان را شروع بكنند: ﴿فَلْيُصَلُّوا مَعَكَ وَلْيَأْخُذُوا حِذْرَهُمْ وَأَسْلِحَتَهُمْ﴾؛ هم آن هوشمندي و زرنگي را داشته باشند، هم مسلّح باشند. معلوم ميشود كه حِذر به معني سلاح نيست، اين يك قرينه كه در كنار هم ذكر شد، فرمود هم مسلّح باشند، هم هوشمند و زيرك. بعد فرمود: ﴿وَدَّ الَّذِينَ كَفَرُوا لَوْ تَغْفُلُونَ عَنْ أَسْلِحَتِكُمْ وَأَمْتِعَتِكُم﴾؛ دشمن دلش ميخواهد كه در اين فرصتها شما از سلاحتان و تداركات جنگيتان و موادّ غذاييتان و آسايشگاهتان غفلت كنيد كه او بتازد ﴿فَيَمِيلُونَ عَلَيْكُم مَيْلَةً وَاحِدَةً﴾ ولي مواظب همهٴ اين تداركات و وسايل جنگيتان باشيد. بعد در ذيل آيه فرمود: ﴿وَلاَ جُنَاحَ عَلَيْكُمْ إِن كَانَ بِكُمْ أَذَي مِن مَطَرٍ أَوْ كُنتُم مَرْضَي﴾؛ حالا اگر بيماريد يا بارندگي است، نميتوانيد با سلاح نماز بخوانيد جناحي نيست و حرجي نيست كه ﴿أَن تَضَعُوا أَسْلِحَتَكُمْ﴾؛ سلاح را به زمين بگذاريد؛ اما ﴿وَخُذُوا حِذْرَكُمْ﴾[12] ؛ باهوش باشيد كه اگر يك وقت ديديد دشمن دارد تهاجم ميكند، فوراً سلاح را بگيريد. پس حذر به معني سلاح نيست به دو قرينه در همين آيه: يكي اينكه در جملهٴ قبل فرمود كه هم اسلحهتان را بگيريد هم حذرتان را و يكي اينكه در اين جملهٴ بعد فرمود: اگر بيماريد يا بارندگي است، عيب ندارد كه اسلحه را به زمين بگذاريد ولي حذرتان را بگيريد.
معاني «نَفْر» در قرآن
مطلب بعد آن است كه اينكه فرمود: ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا خُذُوا حِذْرَكُمْ﴾ با «فاء» تفريع فرمود: ﴿فَانفِرُوا﴾ حالا يا ﴿ثُبَاتٍ أَوِ انفِرُوا جَمِيعاً﴾. «نَفْر» به معناي گريز است و گرايش هر دو. حالا با ذكر متعلَّق معلوم ميشود يا «نَفر الي الشيء» است يا «نفَر عن الشيء». «نفر الي الشيء» در اين آيه مطرح است. «نفر عن الشيء» را همان تنفّر ميگويند «تنفّر» يعني رميدن و انزجار از چيزي كه از آن نفور هم ياد ميشود. پس نَفْر يا «الي الشيء» است به سوي چيز است [كه] ميشود گرايش يا «عن الشيء» است [كه] ميشود گريز و به هر دو مصداق، در قرآن به كار رفت. مفهوم يكي است، با ذكر متعلَّق فرق ميكند. چه اينكه در سورهٴ مباركهٴ «اسراء» آيهٴ 46 فرمود: ﴿وَجَعَلْنَا عَلَي قُلُوبِهِمْ أَكِنَّةً أَن يَفْقَهُوهُ وَفِي آذَانِهِمْ وَقْراً وَإِذَا ذَكَرْتَ رَبَّكَ فِي الْقُرْآنِ وَحْدَهُ وَلَّوْا عَلَي أَدْبَارِهِمْ نُفُوراً﴾؛ اينها ميرَمند، اينها «نفر عن الله و عن رسول الله» دارند، نه «نفر الي الله». چه اينكه در سورهٴ مباركهٴ «مدّثر» فرمود: ﴿كَأَنَّهُمْ حُمُرٌ مُسْتَنفِرَةٌ ٭ فَرَّتْ مِن قَسْوَرَةٍ﴾[13] ؛ مثل حمارهايي كه از شير نيرومند اينها فرار ميكنند، اين هم يك مطلب كه معناي نَفْر است.
معناي مراد «نفر» در آيه محل بحث
مطلب بعدي آن است كه چون هوشمندي، معيار است نفر در حقيقت همان بسيجشدن است، نه صِرف حركت. مثل اينكه يك حركت تندي، يك حركت باهدفي، يك حركت خاصّي نَفْر چنين حالتي است كه شتاب در او تعبيه شده. اصل سير خيلي آرام باشد شايد نَفْر نگويند، يك حركت تقريباً شتابان و قوي را نَفْر ميگويند.
اقسام «نَفْر» در قرآن
اين نَفْر چون برابر با هوشمندي است ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا خُذُوا حِذْرَكُمْ﴾ به دو قِسم تقسيم ميشود: يك نَفْر نظامي است و يك نَفْر فرهنگي. نَفْر نظامي در همين آيه محلّ بحث است، نَفْر فرهنگي همان است كه در سورهٴ مباركهٴ «توبه» مطرح است كه فرمود آيهٴ 122، آيهٴ معروف: ﴿وَمَا كَانَ الْمُؤْمِنُونَ لِيَنْفِرُوا كَافَّةً فَلَوْلاَ نَفَرَ مِن كُلِّ فِرْقَةٍ مِنْهُمْ طَائِفَةٌ لِيَتَفَقَّهُوا فِي الدِّينِ وَلِيُنذِرُوا قَوْمَهُمْ إِذَا رَجَعُوا إِلَيْهِمْ﴾ در صورتي كه منظور از نَفْر اين باشد كه بيايند به مراكز علمي چيز ياد بگيرند، نه اينكه منظور از نَفْر اين باشد كه يك عده به جبهههاي جنگ بروند، يك عده بمانند و از محضر پيامبر، علوم الهي را ياد بگيرند تا آنها كه از جبهه برگشتند اينها، آنها را از احكام الهي باخبر بكنند. اگر منظور اين نَفْر در آن آيه يادشده سورهٴ «توبه» نَفْر نظاميها باشد، اين با آيهٴ محلّ بحث يكي است و اگر نه، نَفري باشد كه خيليها استنباط كردند، نَفْر فقهي و فرهنگي باشد ناظر به اين است كه يك عده بسيج بشوند از شهر و روستا به مراكز علمي بروند و علوم الهي را ياد بگيرند و برگردند به مراكز زيستشان و مردم را از علوم الهي آگاه كنند و آنها را از عذاب خدا بترسانند. پس نَفْر دو قِسم خواهد بود: نَفْر فقهي و فرهنگي و نَفْر نظامي.
بيان گروهي يا جمعي بودن اصل «نَفْر»
مطلب بعد آن است كه اينكه فرمود: ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا خُذُوا حِذْرَكُمْ فَانفِرُوا ثُبَاتٍ أَوِ انفِرُوا جَمِيعاً﴾ نميخواهد بگويد يا گروه، گروه برويد يا با هم كه اصلِ رفتن واجب باشد؛ منتها در نحوهٴ رفتن مخيّري نه. اصل نَفْر يا گروهي است يا جمعي، اصل نَفْر نه اينكه اصل نَفْر مسلّم است، نحوهٴ نَفْر يا گروهي است يا همگاني يا به صورت گردان و تيپ است يا به صورت لشكر، اينچنين نيست. شما در ترجمهها در تفسيرها ميبينيد كه اينگونه از نكات، مغفولعنه است. آيه ميخواهد بفرمايد كه شما بايد نَفْر كنيد حالا يا دستهدسته يا با هم، اين است معنا يا نه، اينچنين نيست كه اصل نَفْر واجب باشد، نحوهٴ رفتن گاهي گروهي است گاهي همگاني نه، اصل نَفْر گاهي گروهي است گاهي همگاني. گاهي حضور همه لازم نيست. گاهي نظير مواردي كه رسول خدا(صلّي الله عليه و آله و سلّم) سَريهاي را اعزام ميكرد، نظير جنگ موته و اينها نَفْر بعضِ لازم بود نَفْر همه واجب نبود، نه اينكه نَفْر بر همه واجب است؛ منتها در نحوهٴ رفتن يا لشكرگونه برويد يا دسته دسته اين طور نيست. گاهي نَفْر بر بعضْ واجب است؛ دشمن زياد نيست، همين كه يك گردان، يك سَريه برود كافي است. گاهي دشمن از هر سو تهاجم كرده است كه نَفْر همه واجب است. حالا آن صورتي كه نَفْر همه واجب است، آن فرماندهٴ كلّ قوا يا فرمانده لشكر يا گروه گروه ميكند يا يكسره حمله ميكند، آن يك حكم خاصّ ديگري دارد. لذا اين كلمهٴ نَفْر تكرار شد، فرمود: ﴿فَانفِرُوا﴾ يا ﴿ثُبَاتٍ﴾ كه ثبات جمع «ثُبه» است يا ثُبِهثُبِه؛ گروه گروه، سريه سريه يا ﴿أَوِ انفِرُوا جَمِيعاً﴾، نه اينكه گروه گروه برويد. گاهي در فلان جنگ يك گروه ميروند. شش ماه ديگر در جنگ دوم، يك گردان و گروه ديگر ميرود. اين معنايش اين نيست كه همه بايد بروند حالا يا گردان گردان يا با هم. يا گردان گردان ميروند يا لشكر ميرود، اينچنين نيست. اگر نَفْر جميع باشد، رسول خدا(صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرمانده كلّ قوا هست و حضور دارد. پس اين دو مطلبي است كاملاً از هم جدا، آيه نميخواهد بگويد كه بر همه واجب است؛ منتها در نحوهٴ رفتن يا اين طور يا آن طور. ميفرمايد نه، گاهي رفتن بعض واجب است كه رفتن جميع واجب نيست، گاهي رفتن جميع واجب است آنجا كه بعض هست، ثبه ميرود. ثبه يعني يك گردان، تيپ، گروه و امثالذلك، اين هم يك مطلب.
عدم تنافي بين سوره نساء و توبه در مسئله «نَفْر»
مطلب ديگر آن است كه اين آيه سورهٴ «نساء» با آيات سورهٴ «توبه» هيچ منافاتي ندارد؛ نه ناسخ است و نه منسوخ. در سورهٴ «توبه» چند جا مسئلهٴ نَفْر را ذكر فرمود. فرمود كه اگر نَفْر نكرديد، خدا عذابتان ميكند و ﴿انفِرُوا خِفَافاً وَثِقَالاً﴾. بعضيها خيال كردند كه آن آيات كه در سورهٴ «توبه» است، ناسخ اين آيهٴ محلّ بحث است. در سورهٴ «توبه»، از آيهٴ 38 شروع ميشود، فرمود: ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا مَا لَكُمْ إِذَا قِيلَ لَكُمُ انْفِرُوا فِي سَبِيلِ اللّهِ اثَّاقَلْتُمْ إِلَي الْأَرْضِ﴾؛ چرا سنگينيتان به زمين ميكشد، مثل اينكه به زمين بستهايد، مثل اينكه زمين را ميخواهيد بكشيد. چرا از زمين برنخواستيد كه سبك باشيد ﴿أَرَضِيتُمْ بِالْحَيَاةِ الدُّنْيَا مِنَ الآخِرَةِ﴾. در آيهٴ بعد فرمود: ﴿إِلَّا تَنْفِرُوا يُعَذِّبْكُمْ عَذَاباً أَلِيماً﴾ خب، اين خطاب به همه است. در آيهٴ 41 فرمود: ﴿انفِرُوا خِفَافاً وَثِقَالاً﴾ چه سوارهنظام چه پيادهنظام، چه با سلاحهاي سبك چه با سلاحهاي سنگين، چه سبكبار چه سنگينبار ﴿انفِرُوا خِفَافاً وَثِقَالاً﴾ ديگر با «أو» ياد نكرد، با «واو» ياد كرد.
بعضيها خيال كردند كه اين آيات سورهٴ «توبه» كه خطاب به همه است و با «واو» است نه با «أو» با آيهٴ محلّ بحث منافات دارد، حالا بعضي گفتند آنها ناسخاند، بعضي گفتند اينها ناسخاند، در حالي كه هيچ تنافي بين آيهٴ محل بحث سورهٴ «نساء» و آيات قرائت شده سورهٴ «توبه» نيست، براي اينكه اين ﴿خُذُوا حِذْرَكُمْ﴾ يك مفسّر خوبي است و يك مبيّن خوبي است.
آنجا كه دشمن همهجانبه حمله كرده است، انسان بايد همهجانبه به دفاع برخيزد، اين نَفْر جميع است. آنجا كه كار با يك گردان و يك تيپ و امثالذلك حل ميشود، سَريه كافي است. همين كاري كه رسول خدا(صلّي الله عليه و آله و سلّم) ميكرد گاهي سريهاي اعزام ميكرد، گروهي را اعزام ميكرد، گاهي نظير جريان جنگ احد همه حركت ميكردند. اين تنافي ندارد كه يكي ناسخ و ديگري منسوخ باشد، اين هم يك مطلب.
قابل جمع بودن آيه با نفْر ابتدائي و دفاعي
اينكه فرمود: ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا خُذُوا حِذْرَكُمْ فَانفِرُوا ثُبَاتٍ أَوِ انفِرُوا جَمِيعاً﴾ اگر منظور از اين نَفْر، همان جهاد ابتدايي باشد، مقصود از اين جميع، جميع مكلّفيناند و اگر منظور از اين نَفْر، نَفْر دفاعي باشد منظور از اين جميع، ظاهر خودش است. جميعْ چه زن، چه مرد هر كه ميفهمد، دفاع بر زن هم واجب است. آنجا كه فرمود: ﴿وَلاَ عَلَي الَّذِينَ لاَيَجِدُونَ مَايُنْفِقُونَ حَرَج﴾[14] آنها براي جهاد ابتدايي و امثالذلك است. اگر گفته شد جهاد ابتدايي، قهراً منظور از اين ﴿جَمِيعاً﴾ جميع مكلّفين است، نه جميع مسلمين و اگر حالت دفاع بود، منظور از جميع، همان جميع مسلمين است چه زن چه مرد، چه بزرگ چه كوچك، چه سالمند چه نوسال و ميانسال.
بحث كلامي فخر رازي در خصوص اخذ حذر
اينها بحثهاي فقهي و بحثهاي تفسيري بود؛ اما يك بحث كلامي فخر رازي دارد و مشابه آن در تفسير قرطبي آمده. فخر رازي دارد كه اينكه خدا به ما فرمود حذرتان را بگيريد، سلاحتان را بگيريد اين از دو حال بيرون نيست. يا قضا و قَدر در اين است كه انسان كُشته بشود يا نه. اگر آن قضا و قدر بر وجود است، آن مَقضيْ موجود است، گرفتن سلاح سودي ندارد و اگر معدوم است باز گرفتن حِذر و سلاح سودي ندارد، در هر دو حال لغو است. بعد خودش جوابي ميدهد، يك جواب نقضي بعد جواب حلّي. جواب نقضياش اين است كه خب، افراد يا اهل سعادتاند يا اهل شقاوت. اگر اهل سعادتاند، پس دستور ايمان و فرمان و امر و نهي لغو است. اگر قضا و قدر اين است كه اهل شقاوت باشند، باز دستور شريعت و ايمان لغو است. اين را به عنوان جواب نقضي ذكر ميكند، بعد جواب حلّي كه ياد ميكند اين است كه چون خود اين دستور اخذ حِذر هم از قضا و قدر است، ديگر سؤال، لغو است[15] .
تنگناهاي تفكر جبري در مسائل
خب، بر اساس اين تفكّر اشعري و جبري در هر جا گير كردند، بر اساس ﴿لاَ يُسْئَلُ عَمَّا يَفْعَلُ وَهُمْ يُسْئَلُونَ﴾[16] پاسخ ميدهند يعني خودِ همين هم جزء قضا و قدر است، كارِ خداست، خدا امر كرده ما چه كار داريم حرف بزنيم. مشابه اين بحث كلامي را در تفسير قرطبي ميبينيم. قرطبي ميگويد كه ما مأمور به تعبّديم، چه كار داريم حالا اثر دارد يا نه? خدا به ما فرمود: ﴿لاَ تُلْقُوا بِأَيْدِيكُمْ إِلَي التَّهْلُكَةِ﴾[17] و ما بيسلاح اگر به دفاع دشمن حركت بكنيم القاي تهلكه است. حالا ما چه كار داريم قضا و قدر چيست. ما مأمور به تعبّديم، نه مأمور به تحقيق در اينگونه از مسائل. به ما گفتند اسلحه را بگيريد و برويد دفاع كنيد، ما چه كار داريم قضا و قدر چيست، قضا و قدر هر چه ميخواهد باشد[18] ، اين هم يك نحوه تحجّر است كه اسمش را تعبّد گذاشتيم.
تبيين آيه بر اساس مباني حقه اماميه
«والذي ينبغي أن يقال» اين است، ذات اقدس الهي يك قضاي ثابتي دارد اين براي نشئهٴ فرشتهها و مجرّدات است كه تغييرپذير نيست. در عالم قَدر، چون عالم، عالم تغيير و تحوّل و دگرگوني است، ذات اقدس الهي قَدرهاي مشخص دارد. فرمود اگر كسي بيسلاح برود اينچنين مقدّر است كه شكست بخورد و بميرد و اگر مسلّحانه برود، اينچنين مقدّر است كه فاتح بشود و برگردد، كارها را اينچنين تقدير كرده است، اين (يك).
خودش ميداند كه اين افراد چه ميكنند؛ با حُسن اختيار يا با سوء اختيار. آيا با حُسن اختيار، حذر و سلاح را ميگيرند و موفق ميشوند يا با سوء اختيار، غفلت ميكنند و سلاح نميگيرند و كُشته ميشوند، اين (دو).
مأمور بودن انسان به تعبد همراه تعقل
پس در علم خدا جهل و ترديد نيست، چون جمعبندي نهايي را او ميداند (يك). در واقع هم ابهام و ترديد نيست، براي اينكه يكي از دو طرف مشخص است اين (دو). ولي تكليف شريعت و تقدير الهي مشخص است. مثل اينكه ذات اقدس الهي دربارهٴ مرگ و مُردن دو حُكم دارد: يك حكم قضا دارد؛ يك حكم قدر. حكم قضا كه تخلّفناپذير است، اين است كه: ﴿كُلُّ نَفْسٍ ذَائِقَةُ الْمَوْت﴾[19] ؛ هر كس بايد بميرد. قَدَري دارد كه اگر فلان شخص، راه صحيح طبّي را طي كند؛ صدقه بدهد، صِلِه رَحِم بكند، مواظب خورد و خوابش باشد عمر طولاني ميكند و اگر نافرماني بكند بدغذايي بكند، بدرفتاري بكند، صِله رَحم نكند، صدقه ندهد عمرش كوتاه ميشود، هر دو را تقدير كرده و اين شخص با حُسن اختيار خود چه ميكند يا با سوء اختيار خود چه ميكند، آن را هم خدا ميداند و ذات اقدس الهي ميداند كه فلان شخص، عمرش كوتاه است يا عمرش طولاني ولي با حُسن اختيار او يا با سوء اختيار او.
هم قضا و قدر حق است هم جبر باطل است. هم ما مأمور به تعبّد آميخته با تعقّليم، نه تعقّل آميخته با تحجّر كه يك نمونهاش در تفسير فخررازي است و نمونه ديگرش در تفسير قرطبي.