72/07/21
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: تفسیر سوره نساء/آیه 69 تا 71/
﴿وَمَن يُطِعِ اللّهَ وَالرَّسُولَ فَأُولئِكَ مَعَ الَّذِينَ أَنْعَمَ اللّهُ عَلَيْهِم مِنَ النَّبِيِّينَ وَالصِّدِّيقِينَ وَالشُّهَدَاءِ وَالصَّالِحِينَ وَحَسُنَ أُولئِكَ رَفِيقاً﴾﴿69﴾﴿ذلِكَ الْفَضْلُ مِنَ اللّهِ وَكَفَي بِاللّهِ عَلِيماً﴾﴿70﴾﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا خُذُوا حِذْرَكُمْ فَانفِرُوا ثُبَاتٍ أَوِ انفِرُوا جَمِيعاً﴾﴿71﴾
اطاعت خدا و رسول سبب برخورداري از نعم عظيم
مضمون اين آيه كه بيانگر حُكم اطاعت خدا و رسول خداست، در چند جاي قرآن آمده است. در بعضي از موارد، نعمتهاي ظاهري وعده داده شد. در مورد بحث، ضمن تذكّر نعمتهاي ظاهري، به نعمت معنوي هم اشاره فرمود. از مجموع اين دو طايفه [از] آيات كه بعضي از آيات نعمتهاي ظاهره را ذكر ميكند، بعضي از آيات، نعمتهاي باطنه را ذكر ميكند، معلوم ميشود كه بهرهٴ مطيعان خدا و پيامبر زياد است، عصارهٴ اين دو طايفه در طايفهٴ سوم ذكر ميشود و آن اين است كه فرمود اگر كسي مطيع خدا و پيامبر بود، فوزِ عظيم دارد. فوز عظيم، در اين است كه هم انسان از نعمتهاي ظاهره برخوردار باشد، هم از نعمتهاي باطنه. پس آياتي كه دربارهٴ بيان آثار اطاعت خدا و رسول است، سه طايفه است.
شواهد قرآني بر برخورداري مطيعان خدا و رسول از نعم الهي
اما طايفهٴ اُوليٰ در همين سورهٴ مباركهٴ «نساء» قبلاً گذشت، آيهٴ سيزدهم فرمود: ﴿تِلْكَ حُدُودُ اللّهِ وَمَن يُطِعِ اللّهَ وَرَسُولَهُ يُدْخِلْهُ جَنَّاتٍ تَجْرِي مِن تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ خَالِدِينَ فِيهَا﴾؛ اگر كسي مطيع خدا و پيامبر بود او در بهشتي كه داراي نهرهاي جاري است به سر ميبرد، اين نعمتهاي ظاهري است. آيهٴ محلّ بحث كه فرمود: ﴿وَمَن يُطِعِ اللّهَ وَالرَّسُولَ فَأُولئِكَ مَعَ الَّذِينَ أَنْعَمَ اللّهُ عَلَيْهِم مِنَ النَّبِيِّينَ وَالصِّدِّيقِينَ وَالشُّهَدَاءِ وَالصَّالِحِينَ﴾ يعني اگر كسي مطيع خدا و پيامبر بود، با انبيا و صدّيقين و شهدا و صالحين محشور ميشود، اين نعمت معنوي است.
از مجموع اين دو طايفه به دست ميآيد كه ثمرهٴ اطاعت خدا و پيامبر، فوز عظيم است. لذا در سورهٴ مباركهٴ «احزاب» آيهٴ 71 اينچنين فرمود: ﴿وَمَن يُطِعِ اللَّهَ وَرَسُولَهُ فَقَدْ فَازَ فَوْزاً عَظِيماً﴾ فوز عظيم آن است كه انسان هم از نعمتهاي ظاهره برخوردار باشد، هم از نعمتهاي باطنه. ممكن است كسي از نعمت ظاهري بهرهمند باشد ولي به آن نعمت عظيم معنوي نرسد، اين يك مطلب.
داراي درجه بودن اطاعت كنندگان از خدا و رسول
مطلب دوم آن است كه همان طوري كه نبيّين، صدّيقين، شهدا، صالحين اينها با هم فرق ميكنند، اطاعتكنندهها هم در يك درجه نيستند. بعضي از اطاعت كنندهها ملحق به انبيايند، بعضيها ملحق به صدّيقيناند، بعضيها ملحق به شهدايند، بعضيها ملحق به صالحيناند و در ذيل آيهٴ بعد كه فرمود: ﴿وَكَفَي بِاللّهِ عَلِيماً﴾ اين درجهبندي و دستهبندي روشن ميشود.
دلالت روايات بر ذو مراتب بودن اطاعت كنندگان
اينكه در بعضي از روايات دارد يك عده ملحق به شهدايند، يك عده ملحق به انبيايند، براساس همين بيان است، چون اطاعتها درجاتي دارد كسي كه در تبليغ الهي مطيع خدا و پيامبر است، يك مُبلّغ خوبي است اين ملحق به انبياست، اين يك معلّم خوبي است، اين ملحق به انبياست. يك وقت است شاهدِ خوبي است، گواه خوبي است اين ملحق به شهداست. يك وقت است كه در همهٴ حركات و سَكنات مواظب است كه راست بگويد، اين ملحق به صدّيقين است. يك وقت است كه كارهاي آنچناني ندارد ولي مواظب است كه كارِ صالح از او ترك نشود، اين ملحق به صالحين است. يك عالِم كه كارِ انبيا را ميكند «العلماء ورثة الأنبياء» در تعليم مردم، در تبليغ [براي] مردم، كوتاهي نميكنند، همه كارهاي واجب را انجام ميدهند، از محرّمات ميپرهيزند ولي اهتمام آنها به وراثت انبياست، اينها ملحق به انبيايند.
[بنابراين اينكه فرمود: ﴿وَمَن يُطِعِ اللّهَ وَالرَّسُولَ فَأُولئِكَ مَعَ الَّذِينَ أَنْعَمَ اللّهُ عَلَيْهِم مِنَ النَّبِيِّينَ وَالصِّدِّيقِينَ وَالشُّهَدَاءِ وَالصَّالِحِينَ﴾ براي آن است كه] مطيعها فرق ميكنند در نتيجه، حشرشان هم فرق ميكند؛ بعضي با انبيا محشورند، بعضي با ديگران.
روايت ابيبصير و الحاق مؤمنين به صديقين و شهدا
همين معنا را به عنوان مطلب سوم، روايت تأييد ميكند و آن اين است كه ابيبصير از امام صادق(سلام الله عليه) نقل ميكند، اين روايت در آن نورالثقلين هم هست [و] در ساير جوامع روايي هم هست. أبيبصير از امام صادق(سلام الله عليه) نقل ميكند كه همين آيه را حضرت خواند، فرمود: ﴿وَمَن يُطِعِ اللّهَ وَالرَّسُولَ فَأُولئِكَ مَعَ الَّذِينَ أَنْعَمَ اللّهُ عَلَيْهِم مِنَ النَّبِيِّينَ وَالصِّدِّيقِينَ وَالشُّهَدَاءِ وَالصَّالِحِينَ﴾ بعد فرمود: «فتَسَمّوا بالصّلاح كما سمّاكم الله عزّ وجلّ»[1] ؛ همان سِمه و علامت و نشانه را فراهم بكنيد كه خدا آن علامت را به شما داده است، فرمود نام شما را خدا در قرآن برد، اين هم يك مطلب.
ادعاي فخررازي بر دلالت صديق به ابوبكر
مطلب ديگر اصراري است كه فخررازي در تفسير دارد كه منظور از اين صدّيق، همان ابوبكر است و ابابكر، مصداق كامل صدّيق است و خليفهٴ بلافصل است. الآن بحث در امامت و ولايت نيست تا ثابت بشود امامت و ولايت حقّ طِلق عليبنابيطالب است، طبق براهيني كه خود آنها هم اين براهين را نقل ميكنند. ولي بعضي از استدلالهاي فخررازي بايد مورد ملاحظه قرار بگيرد. ايشان ميگويد كه كسي صدّيق است كه كارِ او اسوهٴ ديگران قرار بگيرد كه ديگران به او تأسّي و اقتدا كنند. كسي صدّيق است كه در موقع خطر، دين را ياري كند، آن معلوم ميشود كه خوب تصديق كرده است، از اين حرفها زياد رديف كرده است. بعد گفت چون ابابكر در حال بلوغ، اسلام را پذيرفت و عليبنابيطالب نابالغ بود و اسلام را قبول كرد، پس از اين جهت بين اسلامِ عليبنابيطالب و اسلام ابيبكر فرق است، اين يكي.
بعد وقتي ابيبكر مسلمان شد، عثمان و طلحه و زُبير و اينها هم به دنبال او اسلام را قبول كردند، پس ابيبكر اسوهٴ ديگران شد، اين دو و ابيبكر در حال فشار و ضعف اسلام، پيامبر را ياري كرد و عليبنابيطالب در جنگ اُحد و احزاب، پيغمبر را ياري كرد و جنگ اُحد و احزاب در زمان قوّت اسلام بود يعني بعد از اينكه رسول خدا وارد مدينه شد و حكومتي تشكيل داد و ارتشي تشكيل داد و قدرتي پيدا كرد تشكيل دادند و طبق آيهٴ سورهٴ «حديد»[2] آنكه در حال ضعف اسلام را ياري ميكند، به مراتب بالاتر از كسي است كه در حال قوّت اسلام را ياري كرده است. گرچه در سورهٴ «حديد» سخن از حال ضعف و قوّت نيست، سخن از حال قبل از فتح و بعد از فتح است ولي بالأخره اين معيار را نشان ميدهد، اين امور و امثال اين امور سخناني است كه جناب فخررازي در آن تفسيرش ذكر كرده است.
رد استدلالات فخررازي و اثبات كمالات اميرالمؤمنين(عليه السلام)
اما اولاً اسلامِ عليبنابيطالب در حال عدم بلوغ بود اين نشانهٴ كمال اوست، براي اينكه اين اسلام را پيغمبر به اذن خدا عرضه كرد. يك وقت است يك فرد نابالغي، كاري را انجام ميدهد، اين دليلي بر مشروعيت او نيست؛ اما اگر پيغمبر(عليه و علي آله آلاف التحية و الثناء) اسلام را عرضه بكند و عليبنابيطالب در حال كوچكي يعني در حالي كه بالغ نبود، اسلام را بپذيرد و پيغمبر اسلام او را قبول بكند، معلوم ميشود اين حجّت خداست، چون فعل معصوم حجت است، ديگر نميشود گفت اين در حال كودكي و قبل از بلوغ اين را انجام داده است، اين يك مطلب و كاري كه يك كودك نابالغ بكند و پيامبر او را قبول بكند، به مراتب اقواست از كاري كه بزرگسالان انجام ميدهند.
و اما اينكه گفتيد او اسوه است براي ديگران، خب آن كسي كه اسلام او اقدم از ديگران است، اسوه است. طبق بيان نهجالبلاغهاي كه مورد قبول همهٴ ماهاست، در نهجالبلاغه آمده است كه حضرت فرمود قبل از من هيچ كس نماز نخواند، مگر پيامبر[3] و من اول كسي بودم كه او را به رسميّت شناختم[4] . دربارهٴ اينكه عثمان و اينها به دنبال ابيبكر راه افتادند بله، اينها هميشه با هم بودند تا آخر هم با هم بودند، طلحه و زبير هم به دنبال اينها بود و مصلحت نيست كه از پرده برون افتد راز، بله اينها هميشه با هم بودند و اما اينكه گفتيد ابابكر در حال ضعف، پيغمبر را ياري كرد ولي علي در حال قوّت، پيغمبر را ياري كرد، خب حضرت امير كه در همان طليعهٴ دوران با پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) بود، ليلةالمبيت كه همه ميترسيدند، چه كسي پيغمبر را ياري كرد? چه كسي به جاي او خوابيد?
مرحوم كاشفالغطاء(رضوان الله عليه) ميفرمود كه شجاعت عليبنابيطالب از شجاعت حسينبنعلي بالاتر است، براي اينكه حسينبنعلي(سلام الله عليهما) در ميدان جنگ بود، عدهاي را هم كُشت و شهيد هم شد، اين ميدان جنگ است. اما يك نفر همين طور صاف در بستر بخوابد، منتظر باشد كه چهل شمشيردار از چهل قبيله، براي لُوث شدن خون و گُمشدن خون به او حمله كنند و او را تكهتكه كنند خب، اين اشجع است ديگر، اين حرف مرحوم كاشفالغطاء است[5] .
خب، آنها نگهبان داشتند، ديدهبان داشتند كه آيا بستر خواب هست? كسي در بستر خواب خوابيده يا نه? همه مواظب بودند. اين ياري كردن است يا ياري كردنهاي ديگري. البته اگر كسي پول ميداشت ياري ميكرد مهم نبود؛ اما اگر كسي جان را اينچنين نثار كند، اوست كه آيهٴ ﴿وَمِنَ النَّاسِ مَن يَشْرِي نَفْسَهُ ابْتِغَاءَ مَرْضَاتِ اللّهِ﴾[6] نازل شده است. الآن بحث در مسئلهٴ خلافت و اينها نيست ولي چون فخررازي اصراري دارد كه از كلمهٴ صدّيقين اين معنا را به دربياورد يك چند جملهاي اشاره شده، اين هم يك مطلب.
علت ذكر نعمت ولايت بر انبياء در برخي آيات
مطلب ديگر آن است كه خداوند، گاهي اين نعمت ولايت را بر چهار گروه ذكر ميكند، مثل همين آيه كه فرمود: ﴿مَعَ الَّذِينَ أَنْعَمَ اللّهُ عَلَيْهِم مِنَ النَّبِيِّينَ وَالصِّدِّيقِينَ وَالشُّهَدَاءِ وَالصَّالِحِينَ﴾ گاهي فقط نبيّين را ذكر ميكند، صدّيقين و شهدا و صالحين را ذكر نميكند، براي اينكه آنها به بركت نبيّين به مقامهايي رسيدهاند، نظير آنچه در سورهٴ «مريم» آمده است؛ آيهٴ 58 اينچنين است ﴿أُولئِكَ الَّذِينَ أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَيْهِم مِنَ النَّبِيِّينَ مِن ذُرِّيَّةِ آدَمَ وَمِمَّنْ حَمَلْنَا مَعَ نُوحٍ﴾ كه اين ﴿أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَيْهِم﴾ فقط نبيّين را ذكر ميكند. البته، چون بحث در انبياست فقط نبيّين را ذكر ميكند و بحث در غيرانبيا اگر بود، نام صدّيقين و شهدا و صالحين را هم ميبرد ولي اساس كار بر اين است كه اگر صدّيقين و شهدا و صالحين از نعمت ولايت برخوردارند، به بركت همين نبيّين است، لذا اينها اصلاند.
احتمالات موجود در مراد از شهداء در آيه
مطلب بعدي آن است كه دربارهٴ شهدا سه احتمال است: يكي همين احتمالي كه مرحوم شيخ طوسي ذكر كرد، مرحوم امينالاسلام ذكر كرد و مفسّرين اهل سنّت و جماعت هم ذكر كردند كه منظور از شهدا، همين مقتولين در معركه است[7] ، همين اصطلاح فقهي و حديثي است، شهدا يعني كساني كه در ميدان جنگ شهيد شدند.
احتمال دوم آن است كه فخررازي ذكر كرده است و آن اين است كه منظور از شهيد، كُشتهٴ به دست كافر نيست [بلكه] منظور از شهيد، كسي [است] كه به حق و قِسط شهادت بدهد، برابر آيهٴ ﴿شَهِدَ اللّهُ أَنَّهُ لاَ إِلهَ إِلَّا هُوَ وَالْمَلاَئِكَةُ وَأُولُوا الْعِلْمِ﴾[8] شهيد، فَعيل به معناي فاعل است، كسي كه شاهد بالحقّ و القسط و العدل است. آن يا در صحنههاي علمي به حق، شهادت ميدهد يا در صحنههاي مبارزهاي اگر لازم بود با بذل خون، شهادت به حقّانيّت ميدهد. پس شهيد يعني شاهدِ به قِسط و عدل، برابر آيهٴ ﴿شَهِدَ اللّهُ أَنَّهُ لاَ إِلهَ إِلَّا هُوَ وَالْمَلاَئِكَةُ وَأُولُوا الْعِلْمِ﴾ كه در حقيقت، اينها شاهدان به قِسط و عدلاند و اگر اين شهادت منتهي بشود به مرگ اينها، باز مقاوم هستند[9] .
احتمال سوم همين بيان سيدناالاستاد(رضوان الله عليه) است كه منظور از شهدا و شهيد، شاهدان اعمالاند[10] . اينها درجهشان از ديگران برتر است، قهراً اين احتمال، قويتر از احتمالهاي ديگر خواهد بود. اما درجهٴ اينها قويتر است، براي اينكه اينها درونبيناند [و] باطل اعمال انسانها را ميبينند. يك عده هستند كه نامهٴ اعمال ديگران را تنظيم و تدوين ميكنند، مثل ﴿إِنَّ عَلَيْكُمْ لَحَافِظِينَ ٭ كِرَاماً كَاتِبِينَ﴾[11] يا ﴿مَا يَلْفِظُ مِن قَوْلٍ إِلَّا لَدَيْهِ رَقِيبٌ عَتِيدٌ﴾[12] . عدهٴ ديگرند كه نامهٴ اعمال ما را ميخوانند؛ هر چه كه ما كرديم آنها ميدانند. چه اينكه مقرّبين، نامهٴ اعمال ابرار را مشاهد ميكنند: ﴿إِنَّ كِتَابَ الْأَبْرَارِ لَفِي عِلِّيِّينَ ٭ وَمَا أَدْرَاكَ مَا عِلِّيُونَ ٭ كِتَابٌ مَرْقُومٌ ٭ يَشْهَدُهُ الْمُقَرَّبُونَ﴾[13] ، خب، پس مقرّبون، نامهٴ اعمال ابرار را ميبينند؛ هر كاري كه انسان بكند آنها ميبينند. اينكه در سورهٴ مباركهٴ «توبه» فرمود: ﴿قُلِ اعْمَلُوا فَسَيَرَي اللّهُ عَمَلَكُمْ وَرَسُولُهُ وَالْمُؤْمِنُونَ﴾[14] اين مؤمنون، شاهدان اعمالاند يعني هر چه ما كرديم آنها ميبينند. حالا حافظ اسرارند ذكر نميكنند، مطلب ديگر است. پس هر كاري را كه ما انجام بدهيم، مقرّبين ميبينند و مؤمنين خاص كه منظور ائمه(عليهم السلام)اند يا ملحق به ائمه(عليهم السلام)اند ميبينند، اينها ميشوند شاهد اعمال.
قبلاً هم در بحث شهادت گذشت كه خدا فرمود: ﴿فَكَيْفَ إِذَا جِئْنَا مِن كُلِّ أُمَّةٍ بِشَهِيدٍ وَجِئْنَا بِكَ عَلَي هؤُلاَءِ شَهِيداً﴾[15] ؛ فرمود هر امّتي شاهدي دارد كه اعمال آنها را مينگرد و در قيامت هم شهادت ميدهد و تو شاهد همهٴ آنهايي. اگر در ذيل آيهاي، شهيد به معناي مقتول در معركه معنا شد، به بركت آن روايت، شهيد را بر همان مقتول در قتال و معركه معنا ميكنيم، براي اينكه يكي از مفسّرهاي قرآن همين حديث است. ولي در خود قرآن، آيا آيهاي كلمهٴ شهيد را بر قتيل في المعركه به كار برد يا نبرد كه اگر ما دليل روايي نداشتيم، باز هم بتوانيم به معناي قتيل في المعركه معنا كنيم يا نه? در خود قرآن، ظاهراً شهيد به معناي كُشتهٴ در ميدان جنگ به كار نرفت، براي اينكه يك مقدار از اين شهيد، شاهد، شهدا همين اصطلاحات فقهي است. فرمود: ﴿وَاسْتَشْهِدُوا شَاهِدَيْنِ مِن رِجَالِكُمْ﴾[16] كه اين از بحث خارج است كه فرمود اگر خواستيد تجارتي بكنيد، قراردادي بكنيد، چيزي بنويسيد، دو شاهد عادل بگيريد كه بعد نزاعي پيش نيايد، مشكلي پيش نيايد [و] اينها. يا در مسئلهٴ قذف يا در محاكم چند نفر شهادت بدهند اينها شهداي در تدوين قبالهها و اسنادند يا شهداي در محاكماند، همين شاهد مصطلح، اين يك اصطلاح.
اصطلاح ديگر اين است كه فرمود هر امّتي شاهدي دارد و وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) شاهد آنهاست[17] ، خب، اين هم شهادت بر اعمال است. اين همان است كه در نهجالبلاغه وجود مبارك حضرت امير به خدا عرض ميكند كه پيامبر تو «وَ شَهِيدُكَ يَوْمَ الدِّينِ»[18] ، در روز قيامت و در روز بَعث او شهادت ميدهد بر اعمال.
خب، اينها شاهدان اعمالاند كه مقرّبين، شاهدان اعمال ابرارند يا مؤمنيني كه بر مقرّبين تطبيق ميشوند، اعمال ما را ميبينند، امروز ظرف تحمّل شهادت است، يومالقيامه ظرف اداي شهادت است.
اما شهادت به معناي كُشته شدن در ميدان جنگ، اين ظاهراً در قرآن نيست، اين بيان سوّمي است كه سيدناالاستاد(رضوان الله عليه) دارد و اگر شهدا بر مقتولين در ميدان جنگ اطلاق شده است، در موردي آن برابر با اصطلاح فقهي و اصطلاح روايي است.
فخررازي ميگويد منظور از شهيد، همان شاهد «بالقسط و العدل» است[19] . اين سخن تام نيست، براي اينكه آيهٴ ﴿شَهِدَ﴾[20] كه شهادت به وحدانيّت است، به صورت فعل ماضي ذكر شده. در قرآن، جايي كلمهٴ شهيد، كلمهٴ شهدا به اين معنايي كه فخررازي ميگويد به كار نرفته است. پس در بين احتمالات سهگانه، همين احتمالي كه سيدناالاستاد(رضوان الله عليه) فرمودند[21] ، اين اقرب به ذهن است، اين از نظر بحثهاي قرآني. اما بحثهاي روايي اگر تطبيق كرده است، تفسير نكرده است يعني آيه را بر مقتول، تطبيق كرده است، نه اينكه مفهوم شهيد را روشن كرده باشد.
مطلب بعدي آن است كه اينكه فرمود: ﴿ذلِكَ الْفَضْلُ مِنَ اللّه﴾، در اين ﴿ذلِكَ الْفَضْلُ مِنَ اللّه﴾ هم سه نكته است:
يكي اينكه تعبيركردن از اين مقام به ﴿ذلِكَ﴾ كه نشانهٴ رفعت منزلت است، نشان ميدهد كه لذايذ مادّي، متاعهاي دنيايي اين فضيلت نيست. فضيلت همين است كه انسان با انبيا محشور بشود، اين يك.
تفضل بودن نعم الهي به مطيعان خدا و رسول
دوم اينكه اگر كسي مطيع خدا و پيامبر بود، استحقاق ندارد آنچه را كه خدا به او عطا ميكند، براساس تفضّل است. چون انسان، مستحقّ باشد و طلبكار باشد و بر خدا لازم باشد كه چيزي به او بدهد نيست. چون همهٴ اين اطاعتهاي ما، در مقابل نعمتهاي خدا يا در مقابل معصيتهايي كه ما كرديم، قابل قياس نيست يعني انسان وقتي محاسبه ميكند، ميبيند بدهكار است، نه طلبكار. ما هر كار خيري كه انجام داديم اولاً موظّفيم آن را با معصيتهايمان بسنجيم، ببينيم معصيتهاي ما بيشتر است يا اطاعتهاي ما? اگر در اين محاسبه، سرفراز به درآمديم و ثابت شد كه معصيتهاي ما كمتر است و اطاعتهاي ما بيشتر، يك محاسبه ديگر داريم و آن اين است كه اين اطاعتها را با نعمتهاي خدا بايد بسنجيم، آنگاه ميبينيم بدهكاريم، ديگر به مقطع سوم نميرسيم كه چيزي طلبكار باشيم. اگر خدا يك تكّه خاك را، يك تكّه آب را به اين صورت درآورده است؛ به ما اصلِ هستي داد، حيات داد، چشم داد، تمام نعمتهاي ظاهري و باطني را به ما داد، آن وقت در قبال او چهار كار از ما خواست، اين كارهاي خير در قبال نعمتهاي خدا قابل مقايسه نيست. پس اگر كسي اطاعت ميكند اول، اطاعتها را با معصيتها بايد بسنجد، ببيند كدام بيشتر است به اين شرط كه در معصيتها مراقب خود باشد [تا ميزان معاصي را بداند و بتواند چنين محاسبهاي كند] چون مراقبت قبل از محاسبت است ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَلْتَنظُرْ نَفْسٌ مَا قَدَّمَتْ لِغَدٍ وَاتَّقُوا اللَّهَ﴾[22] ، آن ﴿وَاتَّقُوا﴾ اول ناظر به مراقبت است، اين ﴿وَاتَّقُوا﴾ دوم ناظر به محاسبت است. خب، يك تاجر وقتي حسابرس خوبي هست كه مراقب باشد چه چيزي ميدهد و چه چيزي ميگيرد، همه را يادداشت كند. اگر در پايان روز بخواهد حساب بكند سود و زيانش را، اين بايد در تمام روز مراقب باشد كه چقدر فروخت و چقدر خريد و چه چيزي گرفت و چه چيزي داد و همه را يادداشت كند. اگر آنجا كه به سود اوست، آنها را يادداشت كند [و] آنجا كه به ضرر اوست، آنها را يادداشت نكند، بعد در پايان روز بخواهد حساب بكند كه حسابرس خوبي نيست. ما اگر خيرات را يادمان باشد، آن معاصي كه كرديم يادمان نباشد، بعد بخواهيم حساب بكنيم، خب حسابرس خوبي نخواهيم بود.
مراقبت، لازم است كه انسان همهٴ كارها را واقعاً يادداشت كند، چه بد و چه خوب. اگر معاصياش را يادداشت كرد، اطاعاتش هم يادداشت كرد و بررسي كرد ديد اطاعات او، بيش از معصيتهاي اوست، بعد به مقطع دوم برسد و آن اين است كه اطاعات را با نعمتهاي خدا محاسبه بكند. اگر كسي يك مختصر كمك مالي به ما كرد ما تا مدّتي از او متشكّريم، اگر بيمار بوديم كسي ما را درمان كرد ما ميگوييم تا عمر داريم شما را فراموش نميكنيم. حالا خدايي كه واقع، يك تكّه خاك را اگر انسان يك مقدار بالاتر برود و فكر بكند، ميبيند پنجاه سال قبل يا شصت سال قبل يك مُشت خاك بود در اين باغها افتاده بود، شيار ميكردند، حيوان روي آن راه ميرفت، انسان روي آن راه ميرفت، بعد هم باغباني اين زمينها را شيار كرده، اين يك تكّه باغ زير يك خوشه گندمي يا خوشهٴ برنجي قرار گرفته يا زير درختي قرار گرفته، كمكم جذب آن درخت شده، بعد به صورت برنج و گندم درآمده، بعد به صورت نان درآمده، آمده بازار [و] پدران ما اين ميوهها يا اين نانها را خوردند و نطفه شد و بعد ما تشكيل شديم. يعني وقتي ما چهل، پنجاه سال قبلمان را كه نگاه بكنيم، ميبينيم يك مُشت خاك بوديم در اين باغها كه هر حيواني هم روي آن راه ميرفت. بعدش هم بعد از يك مدت كوتاهي، حالا بيست سال بعد يا سي سال بعد هم، بعد هم يك مُشت خاك هستيم، ميگويند حالا اين جزء قبرستان متروكه است و اينجا بايد خيابان بشود، چون نوعِ آن آقاياني كه يك مقدار سنّش بالاست از همين حرم مطهّر تا جلوي بازار همه قبرستان بود ديگر، همه قبرستان بود. آنها كه تازه وارد قم شدند يا ده سال قبل يا بيست سال قبل وارد قم شدند، اينها خيال ميكنند هميشه اينجا بازار بود و مغازه بود، اين طور نبود. اينجا همهاش قبرستان بود، بعد از مدّتي وقتي اين بدنها پوسيد و قبرستان متروكه شد، اينجا را به صورت باغ در ميآورند، دوباره همان خاكي خواهد شد، اين وسطها كه ما به مقام انسانيّت رسيدهايم اگر شبانهروز شاكر باشيم، نميرسيم [حق مطلب را ادا كنيم] كه يك مُشت خاك به اين صورت درآمده. پس ما اگر درست بررسي كنيم، ميشويم بدهكار، نه طلبكار. حالا معلوم ميشود كه اگر چيزي ذات اقدس الهي به ما داد، اين براساس فضل است: ﴿ذلِكَ الْفَضْلُ مِنَ اللّهِ﴾ نه اينكه حالا ما چيزي طلب داشته باشيم، اين دو مطلب.
ذات اقدس الهي بودن منشأ همهٴ فضيلتها
سوم اين است كه منشأ همهٴ اينها الله است: ﴿ذلِكَ الْفَضْلُ مِنَ اللّهِ﴾ از ديگري هيچ كاري ساخته نيست. پس در قبال حشر با ائمه(عليهم السلام)، حشر با انبيا و صدّيقين و شهدا و صالحين ساير امور اصلاً فضيلت نيست و منشأ همهٴ اين فضيلتها هم ذات اقدس الهي است.
بعد در پايان فرمود: ﴿وَكَفَي بِاللّهِ عَلِيماً﴾ حالا اگر كسي اطاعتي كرد و توقّعي دارد واقع، خدا عليم است كه اطاعت او خالص بود يا نه? درجهٴ اطاعت او را ميداند، قهراً ميداند كه او با چه كسي بايد محشور بشود.
جمعبندي فصل اطاعت از خدا و رسول در سورهٴ نساء
اين جمع، تقريباً يك فصل از قرآني بود كه تمام شد يعني از ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَطِيعُوا اللّهَ وَأَطِيعُوا الرَّسُولَ وَأُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ﴾[23] شروع شد تا با ﴿وَمَن يُطِعِ اللّهَ وَالرَّسُولَ فَأُولئِكَ مَعَ الَّذِينَ أَنْعَمَ اللّهُ عَلَيْهِم﴾ به پايان رسيد يعني حُكم و موضوع و ثمرات عمل به اين حكم را بيان فرمود. حالا همهٴ اينها مقدمه بود، فرمود حالا كه اينچنين است: ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا خُذُوا حِذْرَكُمْ فَانفِرُوا ثُبَاتٍ أَوِ انفِرُوا جَمِيعاً﴾ حالا كه فرمود بايد اطاعت كنيد، منشأ حلّ اختلاف، فقط وحي است و اگر كسي به غير خدا و پيامبر مراجعه كند به محكمهٴ طاغوت مراجعه كرد و اگر كسي مطيع خدا و پيامبر باشد، با انبيا و صدّيقين محشور ميشود، بعد از همهٴ اين مقدمهچيني كه جمعاً به منزلهٴ يك فصل است، آنگاه مسئلهٴ جهاد و حضور در جبههها را بيان ميكند.