72/07/18
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: تفسیر سوره نساء/آیه 66 تا 69/
﴿وَلَوْ أَنَّا كَتَبْنَا عَلَيْهِمْ أَنِ اقْتُلُوا أَنْفُسَكُمْ أَوِ اخْرُجُوا مِن دِيَارِكُم مَا فَعَلُوهُ إِلَّا قَلِيلٌ مِنْهُمْ وَلَوْ أَنَّهُمْ فَعَلُوا مَا يُوعَظُونَ بِهِ لَكَانَ خَيْراً لَهُمْ وَأَشَدَّ تَثْبِيتاً﴾ ﴿66﴾ ﴿وَإِذاً لَآتَيْنَاهُم مِن لَدُنَّا أَجْراً عَظِيماً﴾ ﴿67﴾ ﴿وَلَهَدَيْنَاهُمْ صِرَاطاً مُسْتَقِيماً﴾ ﴿68﴾ ﴿وَمَن يُطِعِ اللّهَ وَالرَّسُولَ فَأُولئِكَ مَعَ الَّذِينَ أَنْعَمَ اللّهُ عَلَيْهِم مِنَ النَّبِيِّينَ وَالصِّدِّيقِينَ وَالشُّهَدَاءِ وَالصَّالِحِينَ وَحَسُنَ أُولئِكَ رَفِيقاً﴾ ﴿69﴾
كم بودن تعداد عمل كنندگان به دستورات الهي
بعد از اينكه لزوم اطاعت خدا و رسول(صلّي الله عليه و آله و سلّم) و اولواالامر را بيان فرمود و نفاق عدهاي را هم ذكر كرد و خطر نفاق را هم بيان فرمود و حُكم نبوّت عامه را هم ذكر كرد كه هر رسولي براي اطاعتشدن نازل شده است و فرستاده شد، آنگاه فرمود هر چه كه ما بر مردم لازم بكنيم، به خير اينهاست ولو در حدّ كُشته شدن يا ترك وطن و جلاي وطن باشد: ﴿وَلَوْ أَنَّا كَتَبْنَا عَلَيْهِمْ أَنِ اقْتُلُوا أَنْفُسَكُمْ أَوِ اخْرُجُوا مِن دِيَارِكُم مَا فَعَلُوهُ إِلَّا قَلِيلٌ مِنْهُمْ﴾ خواه به معناي جهاد و هجرت باشد، خواه به معناي همان قتل يكديگر باشد كه بنياسرئيل بعد از آن كار محكوم شدند[1] ، فرمود هر كدام از اين امور را ما بر مردم نازل بكنيم، براي اينها خير است ولي اينها كَمشان را انجام ميدهند: ﴿مَا فَعَلُوهُ إِلَّا قَلِيلٌ مِنْهُمْ﴾.
ضمير مفعولِ ﴿فَعَلُوهُ﴾ به آن مكتوب برميگردد؛ «ولو أنّا كتبنا عليهم القتل والخروج من الوطن ما فعلوا» آن مكتوب را ﴿إِلَّا قَلِيلٌ مِنْهُمْ﴾، آن وقت كلّ واحد از مقتول شدن يا ترك وطن كردن را شامل ميشود. گاهي ترك وطن را واجب ميكند، نظير آنچه در سورهٴ مباركهٴ «حشر» براي گروهي از يهوديها مشخص كرد، فرمود: ﴿وَلَوْلاَ أَن كَتَبَ اللَّهُ عَلَيْهمُ الْجَلاَءَ لَعَذَّبَهُمْ فِي الدُّنْيَا﴾ كساني كه در مدينه بودند، در اثر اخلالگريها ذات اقدس الهي، جلاي وطن را بر اينها لازم كرده است. در آيه سه سورهٴ «حشر» آمده است كه ﴿وَلَوْلاَ أَن كَتَبَ اللَّهُ عَلَيْهمُ الْجَلاَءَ لَعَذَّبَهُمْ فِي الدُّنْيَا وَلَهُمْ فِي الْآخِرَةِ عَذَابُ النَّارِ﴾؛ بر اينها مقرّر كرده است كه ترك وطن كنند و اگر جلاي وطن نميكردند هم به عذاب دنيا گرفتار ميشدند، هم به عذاب آخرت. براي يك عدّه، جلاي وطن را واجب ميكند، براي يك عده قتالي با يكديگر را واجب ميكند. هر كاري را كه ذات اقدس الهي واجب كرده است، خيرِ كثير آن مردم را به همراه دارد. ولي عدّهٴ زيادي اين دستور خدا را اطاعت نميكنند، پس ضمير ﴿مَا فَعَلُوهُ﴾ به آن مكتوب برميگردد كه شامل هر دو بشود، اين يك مطلب.
سرّ موعظه داشتن بيان احكام الهي
مطلب دوم آن است كه چون حُكم خدا با وعد و وعيد و تبشير و انذار همراه است، لذا احكام خدا به صورت موعظه ياد ميشود. فرمود: ﴿وَلَوْ أَنَّهُمْ فَعَلُوا مَا يُوعَظُونَ بِهِ﴾ اين دو نمونه كه جزء شديدترين تكاليف الهي است، به عنوان موعظه ذكر شده است. گرچه ﴿وَلَوْ أَنَّهُمْ فَعَلُوا مَا يُوعَظُونَ﴾ شامل همهٴ تكاليف الهي ميشود ولي در مورد خود، نص است يعني در مورد قتال و جلاي وطن، نص است.
خب، اين دو مورد كه مصداق قطعي موعظه است بايد طرزي تبيين بشود كه معناي نصيحت و اندرز را برساند. سرّ اينكه از احكام الهي به مواعظ ياد ميشود، براي آن است كه احكام الهي با وعده، وعيد، تبشير، انذارِ بهشت و جهنم همراه است، لذا ميشود موعظه، اين هم دو مطلب.
خير مطلق بودن ابتلائات الهي
مطلب سوم آن است كه فرمود اين براي آنها خير است. هم جلاي وطن خير است وگرنه مبتلا ميشوند به يك عذاب سنگينتر و هم جهاد براي اينها خير است، چه اينكه در سورهٴ مباركهٴ «بقره» وقتي آيهٴ جهاد را ذكر ميكند ميفرمايد اين براي شما خير است. آيهٴ 216 سورهٴ «بقره» اين بود كه ﴿كُتِبَ عَلَيْكُمُ الْقِتَالُ وَهُوَ كُرْهٌ لَكُمْ وَعَسَي أَن تَكْرَهُوا شَيْئاً وَهُوَ خَيْرٌ لَكُمْ﴾ خب، هجرت كه ديگر يا مثل جهاد است يا كمتر از جهاد. وقتي جهاد براي آدم خير بود، قتال خير بود، شهادت خير بود، هجرت هم به طريق اُوليٰ خير است: ﴿وَعَسَي أَن تَكْرَهُوا شَيْئاً وَهُوَ خَيْرٌ لَكُمْ﴾. منتها خيلي از موارد است كه افراد، خير خودشان را نميدانند، لذا گريزاناند. چه اينكه در همين سورهٴ مباركهٴ «نساء» بعداً خواهد آمد؛ آيهٴ 77 سورهٴ «نساء» اين است كه ﴿أَلَمْ تَرَ إِلَي الَّذِينَ قِيلَ لَهُمْ كُفُّوا أَيْدِيَكُمْ وَأَقِيمُوا الصَّلاَةَ وَآتُوا الزَّكَاةَ فَلَمَّا كُتِبَ عَلَيْهِمُ الْقِتَالُ إِذَا فَرِيقٌ مِنْهُمْ يَخْشَوْنَ النَّاسَ كَخَشْيَةِ اللّه﴾؛ اينها آن طوري كه بايد از خدا بترسند، به همان اندازه از خلق خدا ميترسند، از جنگ ميترسند، در حالي كه بايد از خدا بترسند.
كاري كه يهوديها و منافقين دارند، همان كار دامنگير عدهاي افراد ضعيفالايمان است. اين گروه وقتي سخن از جبهه شد، از مردم همان طوري ميترسند كه از خدا ميترسند: ﴿يَخْشَوْنَ النَّاسَ كَخَشْيَةِ اللّهِ﴾ منافقين و يهوديها هم اينچنيناند، آنها بلكه از مردم بيش از خدا ميترسند: ﴿لَأَنتُمْ أَشَدُّ رَهْبَةً فِي صُدُورِهِم مِنَ اللَّهِ﴾[2] . البته اينكه در سورهٴ «حشر» فرمود منافقين از شما بيشتر از خدا ميترسند، اين ﴿لَأَنتُمْ أَشَدُّ رَهْبَةً فِي صُدُورِهِم مِنَ اللَّه﴾، اين ﴿أَشَدُّ﴾ افعل تفضيلي نيست، بلكه نظير ﴿أُولُوا الْأَرْحَامِ بَعْضُهُمْ أَوْلَي بِبَعْضٍ﴾[3] [4] است، چون منافق اصلاً از خدا نميترسد، چون به خدا معتقد نيست تا اينكه از خدا به نحو شديد بترسد و از شما به نحو اشد. آنكه به خدا معتقد است در اثر ضعف ايمان، از خدا ميترسد، از بشر هم ميترسد و اما منافق اصلاً از خدا نميترسد. آنهايي كه به خدا معتقدند و ازخدا ميترسند، ممكن است دربارهٴ آنها گفته شود كه آنها از شما بيش از خدا ميترسند.
اين ﴿أَشَدُّ رَهْبَةً﴾[5] نه يعني آنها از شما بيش از خدا ميترسند، بلكه معنايش اين است كه آنها فقط از شما ميترسند از خدا نميترسند، چون به خدا معتقد نيستند. ولي اين آيهٴ 77 سورهٴ «نساء» اين معنايش آن است آنها كه ضعيفالايماناند به خدا معتقدند، به همان اندازه كه از خدا ميترسند، از خلق خدا هم در جبههها ميترسند.
به هر تقدير قتال، خير است، براي اينكه ترك قتال عذاب اليم را دربردارد. هجرت يا جلاي وطن خير است، براي اينكه ترك هجرت يا ترك جلاي وطن، آن عذاب اليم را دربردارد، از اين جهت فرمود كه اين خير است براي شما.
مراد از (... وَ اَشَدَّ تثبيتاً) در آيه
﴿وَأَشَدَّ تَثْبِيتاً﴾، اين ﴿أَشَدَّ تَثْبِيتاً﴾ در بحث ديروز ملاحظه فرموديد كه هيچ كس به فكر ما نيست مگر خود ما، هيچ چيزي مايهٴ ثبات درختِ هستي ما نيست، مگر آن آبِ حياتي كه خودمان به پاي درخت بريزيم وگرنه نميلرزيم. اين ﴿وَاللَّهُ أَنبَتَكُم مِنَ الْأَرْضِ نَبَاتاً﴾[6] ؛ خدا ما را رويانيد و اين آب حيات را به نام دين نازل كرد، بعد به ما گفت اين آب حيات را به ريشهٴ خودتان بريزيد كه ريشهدار بشويد. اگر به پاي درختتان اين آب حيات را ريختيد، از آن به بعد خدا شما را مستحكم ميكند. يك كشاورز كارش اين است كه آب را به ريشهٴ درخت برساند؛ اما تبديل آب به موادّ غذايي ريشه، به جذب ريشه، مستحكم كردن ريشه كه كار كشاورز نيست، اصلا ًاين كشاورز نميداند كه چگونه اين آب به صورت يك ساقهٴ تنومند درميآيد.
كارهايي كه يك كشاورز ميكند، كارهاي اِعدادي است اينها را ميگويند علت مُعدّه. كارهايي هم كه ما انجام ميدهيم، اطاعتها و عبادتهايي هم كه انجام ميدهيم در حقيقت، اينها علتهاي مُعدّه است، نه علتهاي حقيقي و فاعل حقيقي. لذا همين كار را ذات اقدس الهي به خودش اسناد ميدهد، فرمود: ﴿يُثَبِّتُ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا بِالْقَوْلِ الثَّابِتِ﴾[7] فرمود شما اين كار را بكنيد؛ اين آب را به ريشهٴ درختتان بريزيد، من بقيهٴ كارها را انجام ميدهم. مثل اينكه فرمود كه زارع و كشاورز منم شما حارثيد نه كشاورز. كشاورز آن است كه اين مُرده را زنده كند يعني حبّه را خوشه كند، اين جامد را نابت كند، اين كشاورز است اين را ميگويند زرع. اما بذرافشاني كه كشاوزي نيست، بذرافشاني را ميگويند حرث. حارث يعني بذرافشان، لذا در سورهٴ مباركهٴ «واقعه» فرمود شما حارثيد نه زارع، شما كارتان اين است كه اين يك مُشت حبّهٴ جامد را از انبار برميداريد به زمين ميريزيد، همين! اينكه احيا نشد ﴿أَفَرَأَيْتُم مَّا تَحْرُثُونَ ٭ ءَأَنتُمْ تَزرَعُونَهُ أَمْ نَحْنُ الزَّارِعُونَ﴾[8] كشاورزِ واقعي، آن زارعِ واقعي كسي است كه مُرده را زنده ميكند، اين جامد را نابِت ميكند، اين كشاورزي است. ديگران كارهاي اِعدادي دارند، اين دربارهٴ كشاورزي ظاهري.
كشاورزي واقعي هم همين طور است. ما اگر بخواهيم مُرده هستيم و زنده بشويم و ريشهدار بشويم، كارِ ما اطاعت است. اين اطاعتكردنها خواه به صورت جهاد و هجرت باشد، خواه به صورتهاي ديگر، اين آبِ زندگاني را، اين ماءالحيات را به ريشهٴ جانمان ميريزيم، همين! آن قدرت غيبي كه اين مواد را به صورتِ جان زنده و آگاه درميآورد خداست، لذا فرمود: ﴿يُثَبِّتُ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا بِالْقَوْلِ الثَّابِتِ﴾[9] . لذا هنگام مَسح پا در وضو ميگوييم: «ثبّتني علي الصراط يومَ تَزِلُّ فيه الأقدام»[10] ؛ تو تثبيت بكن، ما داريم زمينه فراهم ميكنيم. فاعلِ حقيقي خداست، كاري كه از ما برميآيد اِعداد است. تعليم و تعلّم هم همين طور است، آنكه معلّم ميگويد، آنكه مؤلّف مينويسد، آنكه همبحث ميگويد اينها يك سلسله آهنگهاي مادّي است يا نقوش مادي است كه مفاهيم اعتباري را به همراه، حمل ميكند، اينكه علم نيست. علم آن حقيقت مجرّد است كه نفس او را مييابد، آنكه با درس گفتن و كتاب خواندن حاصل نميشود، معلّمْ ديگري است. همه بحثها، همه درسها، همه مباحثهها همه علّتهاي مُعدّه است. علّت فاعليِ حقيقي كه علم، عطا بكند خداست، اوست كه ﴿عَلَّمَ الْإِنسَانَ مَا لَمْ يَعْلَمْ﴾[11] .
خب، اگر كارهاي ما در حدّ علتهاي اعدادي است، ذات اقدس الهي به ما وعده داد اگر شما به مواعظ الهي عمل بكنيد، اين مايهٴ تثبيت شماست يعني در حقيقت، خدا شما را ثابتقدم ميكند: ﴿يُثَبِّتُ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا بِالْقَوْلِ الثَّابِت﴾؛ تثبيتتان ميكند هم در دنيا، هم در آخرت، نه در دنيا ميلغزيد، نه در آخرت ميلغزيد. پس تثبيت، اين طور نيست كه هر كدام ما خودمان را تثبيت بكنيم. هر كدام ما آن زمينهٴ اِعدادي را فراهم ميكنيم، در حدّ يك حرث، نه در حدّ يك زرع، اين هم يك مطلب.
بيان عظمت موضوع با تعابير مختلف
مطلب بعدي آن است كه با چند تعبير عظيم، دربارهٴ عظمت اين اجر ياد كرد. فرمود: ﴿إِذاً لَآتَيْنَاهُم﴾ گاهي ذات اقدس الهي فعل را با متكلّم وحده ذكر ميكند، گاهي با متكلّم مع الغير. آنجا كه با متكلّم معالغير است، نشانهٴ اهميت آن كار است، مثل ﴿إِنَّا أَعْطَيْنَاكَ الْكَوْثَرَ﴾[12] ، ﴿آتَيْنَاهُ رَحْمَةً مِنْ عِندِنَا﴾[13] و امثال ذلك. اين «آتينا» نشانهٴ تعظيم كار است ﴿إِذاً لَآتَيْنَاهُم﴾ اين (يك)، ﴿مِن لَدُنَّا﴾ ما همان طوري كه علم لَدّني داريم، اجر لدنّي هم داريم. چه اينكه عذاب لَدنّي هم داريم، هر چه كه بلاواسطه باشد، اثرش بيشتر است، هر چه معالواسطه باشد اثرش كمتر است. آن علمِ لدنّي، اثرش بيشتر است، اجر لدنّي، اثرش بيشتر است، عذاب لدنّي هم اثرش بيشتر است. فرمود: ﴿ إِنَّ لَدَيْنَا﴾ جحيمي است، انكالي است، طعام ذا ؟؟؟ است[14] . آنجا كه خود ذات اقدس الهي بلاواسطه بخواهد فرمان صادر كند، آن خيلي مهم است. همان طوري كه علم لدنّي با علوم ديگر فرق ميكند، اجر لدنّي هم با اجرهاي ديگر فرق ميكند، فرمود: ﴿إِذاً لَآتَيْنَاهُم مِن لَدُنَّا أَجْراً﴾ بعد هم به عنوان شاهد سوم، اين اجر را به عظمت وصف كرد، فرمود: ﴿أَجْراً عَظِيماً﴾.
پس در همين آيه، سه نمونهٴ بزرگداشت اين پاداش است: يكي كلمهٴ «آتينا»؛ [﴿لَآتَيْنَاهُم﴾] يكي هم ﴿لدنّا﴾؛ يكي هم وصف كردن اجر به عظمت و چيزي را هم كه خدا عظيم بداند، معلوم ميشود خيلي مهم است. خداوند كِيد شيطان را با همهٴ نقشههاي فراواني كه دارد به ضعف وصف كرد، فرمود: ﴿إِنَّ كَيْدَ الشَّيْطَانِ كَانَ ضَعِيفاً﴾[15] انسان را با همهٴ داعيهاي كه دارد، فرمود: ﴿خُلِقَ الْإِنسَانُ ضَعِيفاً﴾[16] اما چيزي را كه خودش به عظمت ياد ميكند، معلوم ميشود خيلي مهم است، فرمود: ﴿أَجْراً عَظِيماً﴾.
مراد از هدايت بيان شده در آيه
بعد فرمود: ﴿وَلَهَدَيْنَاهُمْ صِرَاطاً مُسْتَقِيماً﴾ اين هدايت، همان هدايتهاي تكويني است، نه هدايتهاي تشريعي. چون كسي كه خدا و وحي را قبول كرد و تكاليف الهي را عمل كرد، يقيناً بر صراط مستقيم است. از آن به بعد، خدا بفرمايد كه ما او را به صراط مستقيم هدايت ميكنيم، اين ديگر هدايت تكويني است نه هدايت تشريعي. مثل اينكه فرمود: ﴿إِن تُطِيعُوهُ تَهْتَدُوا﴾[17] در سورهٴ «نور» يا ﴿مَن يُؤْمِن بِاللَّهِ يَهْدِ قَلْبَهُ﴾[18] در سورهٴ «تغابن». خب فرمود اگر كسي به خدا مؤمن باشد، خدا قلب او را هدايت ميكند، اينكه ضرورت به شرط محمول است. معنايش اين نيست كه اگر كسي به خدا مؤمن باشد، خدا قلب او را با هدايت تشريعي هدايت ميكند، اين يا دور است يا ضرورت به شرط محمول، بلكه معنايش اين است كه اگر كسي هدايت تشريعي خدا را قبول كرد و عمل كرد و ايمان آورد، خداوند با هدايت تكويني يك گرايش خاصّي در قلب او ايجاد ميكند. ميبينيد بعضيها اصلاً دلشان براي اطاعت و نماز خدا ميتپد، يك عده موقع نماز كه شد احساس بيتابي ميكنند، يك عده برايشان نماز خيلي سخت است: ﴿إِنَّهَا لَكَبِيرَةٌ إِلَّا عَلَي الْخَاشِعِينَ﴾[19] بعضي به خوبي فرمان خدا را اطاعت ميكنند؛ با ميل و رغبت، بعضي با كراهت. آن ميل و رغبتها، نشانهٴ آن لطف خاص خدا و عدم لطف است وگرنه هدايت تشريعي را كه خدا نصيب همه فرمود، پس اين يك وعدهٴ ديگري است دربارهٴ هدايت تكويني.
اقسام ايمان و آثار آن
در روايات، ايمان به دو قسمت تقسيم شده است: ايمان ثابت و ايمان مستقرّ در نهجالبلاغه حضرت امير(سلام الله عليه) خطبهٴ 189 اوّلين جمله آن خطبه اين است: «فَمِنَ الْإِيمَانِ مَا يَكُونُ ثَابِتاً مُسْتَقِرّاً فِي الْقُلُوبِ وَ مِنْهُ مَا يَكُونُ عَوارِيَّ بَيْنَ الْقُلُوبِ وَ الصُّدُورِ إلَي أَجَلٍ مَعْلُومٍ»؛ فرمود همينها كه مؤمناند، چون «إنّما الاُمور بخواتيمها»[20] پايان كار معلوم ميشود كه چه كسي ايمانش ثابت است، چه كسي ايمانش رفتني است. بعضي اواخر عمر، ايمان را از دست ميدهند، چون اين ايمان مستقرّ است كه ميماند و آن ايمان بيريشه زايل ميشود. حالا يا در اثر فقر اواخر عمر است، يا مرض اواخر عمر است يا پيري اواخر عمر است، بالأخره ـ معاذ الله ـ دست از دين ميكشند يا اگر هم نكشند، دين آنها را رها ميكند، از يادشان ميرود. تنها چيزي كه اينها را تثبيت ميكند، سِلم محض است، همان تسليم محض بودن. در مقابل فرمان خدا، رأيي اظهار نكردن. آن وقت اين مايهٴ تثبيت هم هست، صراط مستقيم هم هست، ميشود ايمانِ ثابت. انسان از خدا ايمان ثابت بخواهد ولي تثبيت نكند با آن آب حياتريزي، اين همان بيان نوراني حضرت امير است كه فرمود: «وَ مِنْهُ مَا يَكُونُ عَوارِيَ بَيْنَ الْقُلُوبِ وَ الصُّدُورِ»[21] اين عاريه است و عاريه خب برميگرد، حالا اگر مطالب ديگري مربوط به اين آيهٴ كريمه بود، ممكن است در ذيل بحث آيهٴ بعد اشاره بشود.
مروري بر مباحث بخش گذشته سوره
خب، اين بخش از سورهٴ مباركهٴ «نساء» از ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَطِيعُوا اللّهَ وَأَطِيعُوا الرَّسُولَ﴾ شروع شد. اين تقريباً يك مجموعه است، يك فصل است يعني آيهٴ 59 تا اين آيهاي كه الآن خوانده شد، اين مجموعاً يك فصل است. اولش از اينجا شروع شد: ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَطِيعُوا اللّهَ وَأَطِيعُوا الرَّسُولَ وَأُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ﴾[22] ، بعد هم فرمود: ﴿وَمَا أَرْسَلْنَا مِن رَسُولٍ إِلَّا لِيُطَاعَ بِإِذْنِ اللّهِ﴾[23] ، بعد هم فرمود: ﴿وَمَن يُطِعِ اللّهَ وَالرَّسُولَ فَأُولئِكَ﴾ كه اين تقريباً ردّالعجز الي الصدر است؛ اين برگشت پايان فصل است به اول فصل. فرمود هر كسي مطيع خدا و پيامبر باشد، اين با قافلهاي رفيق ميشود كه اعضاي آن قافله، نبييناند و شهدا هستند و صالحين هستند و صدّيقين: ﴿وَمَن يُطِعِ اللّهَ وَالرَّسُولَ فَأُولئِكَ مَعَ الَّذِينَ أَنْعَمَ اللّهُ عَلَيْهِم مِنَ النَّبِيِّينَ وَالصِّدِّيقِينَ وَالشُّهَدَاءِ وَالصَّالِحِينَ وَحَسُنَ أُولئِكَ رَفِيقاً﴾ اينها همسفران خوبياند. اگر كسي مطيع خدا و پيامبر باشد، در رديف اينها نيست، به اينها ملحق است. اينها يك حساب خاص دارند، پيروان خدا و پيامبر، حساب جدا دارند ولي به اينها ملحقاند.
محشور شدن منعم با منعم عليه براساس آيه
خب، فرمود: ﴿وَمَن يُطِعِ اللّهَ وَالرَّسُولَ﴾ كه برميگردد به اصل بحث كه ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَطِيعُوا اللّهَ وَأَطِيعُوا الرَّسُولَ﴾، ﴿مَن يُطِعِ اللّهَ وَالرَّسُولَ فَأُولئِكَ مَعَ الَّذِينَ أَنْعَمَ اللّهُ عَلَيْهِم﴾ اينها با مُنعَم عليه محشور ميشوند، اينها «من الذين أنعم الله عليهم» نيستند ﴿مَعَ الَّذِينَ أَنْعَمَ اللّهُ عَلَيْهِم﴾اند، نه «مِن الّذين». كسي كه مطيع خدا و پيامبر باشد، هنوز خدا به آنها نعمت نداد، از زمرهٴ مُنعَمعليه نيستند، با اينها هستند با اينها محشور ميشوند ولي از اينها به حساب نميآيند ﴿مَن يُطِعِ اللّهَ وَالرَّسُولَ فَأُولئِكَ مَعَ الَّذِينَ أَنْعَمَ اللّهُ عَلَيْهِم﴾، نه «من الذين أنعم الله عليهم»: از اينها نيستند با اينها هستند، به بركت اينها محشور ميشوند.
معرفي نِعَم و مراد از نعمت در آيه
خب، اينها چه كسانياند? خدا به اينها نعمت داد: ﴿مَعَ الَّذِينَ أَنْعَمَ اللّهُ عَلَيْهِم﴾؛ به آنها نعمت داد. اينها همانهايي هستند كه در سورهٴ مباركهٴ «فاتحةالكتاب» ما راه آنها را از خدا مسئلت ميكنيم، ميگوييم ﴿اهْدِنَا الصِّرَاطَ الْمُسْتَقِيمَ ٭ صِرَاطَ الَّذِينَ أَنْعَمْتَ عَلَيْهِم﴾[24] ، اين ﴿صِرَاطَ الَّذِينَ أَنْعَمْتَ عَلَيْهِم﴾اي كه در فاتحةالكتاب است، در اين آيهٴ سورهٴ مباركهٴ «نساء» كاملاً تشريح شد كه اينها چه كساني هستند. ما راه مُنعَمعليه را ميخواهيم. خدايا! تو كه وليّنعمتي، يك نعمت خاصّي به گروه مخصوص دادهاي، راهِ آنها را به ما نشان بده: ﴿صِرَاطَ الَّذِينَ أَنْعَمْتَ عَلَيْهِمْ﴾، آن ﴿أَنْعَمْتَ عَلَيْهِمْ﴾ چه كسانياند? در همين آيهٴ محل بحث سورهٴ «نساء» فرمود: ﴿فَأُولئِكَ مَعَ الَّذِينَ أَنْعَمَ اللّهُ عَلَيْهِم مِنَ النَّبِيِّينَ وَالصِّدِّيقِينَ وَالشُّهَدَاءِ وَالصَّالِحِينَ﴾ اين چهار گروه مُنعَمعليهاند. معلوم ميشود منظور از نعمت، نعمت ظاهري نبود، براي اينكه بسياري از اينها در كمال فقر به سر بردند، اين نعمت، نعمت ظاهري نيست و به تعبير سيدناالاستاد(رضوان الله عليه) ميفرمايد نعمت در قرآن، دو صورت استعمال ميشود: يك نعمت مقيّد؛ يك نعمت مطلق. نعمت مقيّد، مثل اينكه ميفرمايد ما باران فرستاديم، آفتاب براي شما تابانديم، زمين را ذلول كرديم، اينها را به عنوان نِعَم ميشمارد، بعد ميفرمايد اينها نعمتهايي است براي شما و براي موجودات ديگر، براي دامتان ﴿كُلُوا وَارْعَوْا أَنْعَامَكُمْ﴾[25] ؛ خودتان بخوريد دامهايتان بدهيد و امثالذلك ﴿مَتَاعاً لَّكُمْ وَلْأَنْعَامِكُمْ﴾[26] [27] اينگونه از نعمتهاي مادّي است كه در اين نعمتهاي مادي، انسان و دام و اينها سهيماند. يك بار نعمت بدون قيد ذكر ميشود، مطلق ذكر ميشود. استنباط ايشان اين است كه نعمت در قرآن كريم هر جا مطلق ذكر شد و مقيّد نيامد، قيدي ندارد و قرينهاي او را همراهي نميكند، منظور نعمت ولايت است[28] . مثل آيهٴ سورهٴ مباركهٴ «مائده» كه ﴿الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِي﴾[29] آنجا ديگر سخن از نان و آب نيست. فرمود نعمتم را من تتميم كردم: ﴿الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِي﴾ اين ميشود نعمت ولايت. در ذيل آيهٴ مباركهٴ ﴿لَتُسْأَلُنَّ يَوْمَئِذٍ عَنِ النَّعِيمِ﴾[30] آنجا روايت از امام صادق(سلام الله عليه) است كه فرمود: «نحن النّعيم»[31] ؛ ما نعمتيم.
بهرهمندي از نعمت ولايت و آثار آن
خب، پس اگر كسي از نعمت ولايت برخوردار شد، ميشود جزء اولياي الهي. ما راهِ اولياي الهي را از خدا در نماز مسئلت ميكنيم، ميگوييم: ﴿صِرَاطَ الَّذِينَ أَنْعَمْتَ عَلَيْهِمْ﴾، اين ﴿أَنْعَمْتَ عَلَيْهِمْ﴾ هم براي آن است كه آن اوليا هم اگر به اين نعمت رسيدهاند به لطف توست؛ اما ديگران اگر محروم شدند به سوء اختيار خود آنهاست. لذا در همان سورهٴ مباركهٴ «فاتحه» يك جا فعل، فعل معلوم است، جاي ديگر فعل، فعل مجهول، با اينكه نظم صناعي اقتضا ميكرد كه هر دو معلوم يا هر دو مجهول باشد يعني گفته شده است: ﴿صِرَاطَ الَّذِينَ أَنْعَمْتَ عَلَيْهِم﴾ و گفته نشد «غير الذين غَضِبتَ عليهم»، با اينكه اين نظم صناعي اقتضا ميكند كه وقتي ما داريم به خدا خطاب ميكنيم، ميگوييم ﴿إِيِّاكَ نَعْبُدُ وَإِيَّاكَ نَسْتَعِينُ ٭ اهْدِنَا الصِّرَاطَ الْمُسْتَقِيمَ ٭ صِرَاطَ الَّذِينَ أَنْعَمْتَ عَلَيْهِمْ﴾[32] ، بعد بگوييم «غير الذين غضبتَ عليهم». اين نقص، براي خود آن گروه است كه آنها شدند مغضوبعليه. چه اينكه اين كمال براي لطف خداست كه خدا بر اينها نعمت ولايت را تتميم كرده است. در اين آيه محلّ بحث سورهٴ «نساء» هم فرمود آنها كه تو به آنها نعمت ولايت دادي و وليّ خود كردي. وليّ خود كردي يعني چه? يعني آنها به حق، تحت ولايت تو هستند. خب، يك كودك چه بخواهد، چه نخواهد تحت ولايت پدر و مادر است، نه ولايت تشريعي كه قيّم اوست، آن كودكي كه هيچ تواني از خود ندارد ،تمام كارهاي او را وليّ او انجام ميدهد، اين ميشود ولايت. انسان اگر احساس بكند، چيزي در اختيار او نيست خود را به خدا ميسپارد، ميشود وليّالله يعني همهٴ كارها را تحت ولايت الله انجام ميدهد، همه كارها را ذات اقدس الهي با دست و جوارح او انجام ميدهد ﴿اللّهُ وَلِيُّ الَّذِينَ آمَنُوا﴾[33] . قهراً او خدا را وليّ خود قرار داد، نه خدا را وكيل خود قرار داد، به خدا توكّل كرد، چون توكّل مراحل ابتدايي امر است. خدا را وليّ خود قرار داد يعني درك كرد كه هيچ كاري از او ساخته نيست. خب، چطور ما در حال مرض، اين حال به ما دست ميدهد يا در حال غرق شدن اين حال به ما دست ميدهد، آن وقتي كه اتومبيل دارد در درّه پَرت ميشود، آن حال به ما دست ميدهد. خب، يك آدم عاقل، همه حالات را مثل اين ميداند ديگر. خداي درّه و وسط درّه و بالاي درّه كه فرق نميكند كه، خداي مرض و سلامت كه فرق نميكند كه، خداي فقر و غنا كه فرق نميكند. حالا اگر كسي بيمار محض شد و همه پزشكها اظهار عجز كردند، انسان به چه كسي متوسّل ميشود? نه اينكه در آن حال خدا قادر است و در حال ديگر ـ معاذ الله ـ قادر نيست، اين طور نيست. در آن حال، ما كه نابينا بوديم بينا ميشويم و در حال عادي نابيناييم. كسي كه دارد به درّه پَرت ميشود بيناست، ميفهمد كه كار به دست خداست. وقتي در جادهٴ اتوبان ميرود، نابيناست خيال ميكند با قدرت خود ميرود. تازه آن وقتي هم كه مؤمن است، در جادهٴ اتوبان ميگويد «توكّلت علي الله» خدا را وكيل ميگيرد، وكالت، در راه بودن است نه پايان راه. آن ولايت است كه پايان راه است يعني انسان به حق بيابد كه كاري از دست او ساخته نيست و همه كارها را ذات اقدس الهي دارد انجام ميدهد.
خب، اگر كسي به اين نعمت رسيد، اين صاحبراه است، اين صراط مستقيم براي اينهاست. مثل اينكه ميگويند كسي كه داراي وسيله نقليه است، اين اتوبان براي اوست، پيادهرو حق ندارد، پيادهرو راهش جداست، پياده جداست ﴿أَصْحَابُ الصِّرَاطِ﴾ به كساني ميگويند كه راه براي آنهاست، كسي كه راه براي اوست او صاحب صراط است ديگر، اين صراط مستقيم براي آنهاست، آنها در اين راهاند. ديگران اگر در اين راه ميروند به بركت اينها دارند ميروند، به شفاعت اينها ميروند، اينها ﴿أَصْحَابُ الصِّرَاطِ السَّوِيِّ﴾اند به تعبير قرآن كريم. صراط، گاهي به راهنما اسناد داده ميشود، گاهي به راهرو، گاهي ميشود صراطالله، گاهي ميشود ﴿صِرَاطَ الَّذِينَ أَنْعَمْتَ عَلَيْهِمْ﴾[34] . خب، صراط خدا يعني صراطي كه خدا اين راه را به عنوان مبدأ فاعلي تصديق كرد، راهنماست. اضافهٴ صراط به خدا، اضافهٴ راه است به راهنما؛ اما اضافهٴ صراط به اصحاب سير و سلوك، اضافهٴ راه است به كسي كه حقّ راه دارد، اين راه براي اينهاست. مثل اينكه به آدم پيادهرو ميگوييد اين اتوبان براي تو نيست اگر كسي را خواستند در اتوبان راه بدهند به بركت صاحب وسيلهٴ نقليه است. بايد دست به اين كشتي بزند كه «مثل أهلبيتي فيكم كمثل سفينة نوح من رَكِبها نجا»[35] اين راه براي سفينه نوح است و صاحبان ولايت، سفينهدار نوحاند، اين راه براي اينهاست. لذا راه را يا به خدا اسناد ميدهند، صراط خدا ميگويند، صراط الله ميگويند، چه اينكه به رسول خدا هم اسناد داده شد يا به صاحبان راه.
يكي بودن حقيقت سالك و مسلك
مطلب مهم آن است كه در حقيقت، راه چيز جداي از رونده نيست. ما اگر خواستيم از محلّ كارمان به منزل برويم، سالكي داريم و مَسلكي يعني راهي داريم و يك رونده. اين خيابان يا بيابان، راه است و سالك، رونده. ولي اگر خواستيم در مسير دين حركت كنيم، راه چه چيزي است? راه غير از دين چيز ديگر نيست. خب، دين صراط مستقيم است يعني چه? يعني اين آياتي كه در قرآن نوشته اينها صراط مستقيم است، اينها را كه خب همه ميخوانند. چه چيزي صراط مستقيم است? آن عقيده و اخلاق و عمل صراط مستقيم است كه بيرون از فضاي جان ما نيست، پس راه با رونده يكي است، ديني را كه پيغمبر آورده است آن دين، راه است يعني چه? انسان بايد چه كاري بكند? يعني بايد معتقد بشود اولاً، متخلّق بشود ثانياً، عمل بكند ثالثاً، پس در درون خود دارد سفر ميكند، اين سالك و مسلك ميشود يكي. خب، اگر كسي دين در جان او ثابتِ مستقرّ شد او صاحبراه است و اگر در جان او مستقر نشد، صاحبراه نيست و بايد به تَبع صاحبان راه برود، اين راه براي او نيست، چون نرفت، پس ﴿مَن يُطِعِ اللّهَ وَالرَّسُولَ فَأُولئِكَ مَعَ الَّذِينَ أَنْعَمَ اللّهُ عَلَيْهِم﴾ كه خدا به آنها نعمت ولايت داد. آنگاه چهار گروه را ميشمارد ﴿مِنَ النَّبِيِّينَ وَالصِّدِّيقِينَ وَالشُّهَدَاءِ وَالصَّالِحِينَ وَحَسُنَ أُولئِكَ رَفِيقاً﴾ حالا فرق اين فِرق چهارگانه را بايد بعداً بحث كنيم.