72/07/11
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: تفسیر سوره نساء/آیه 64/
﴿وَمَا أَرْسَلْنَا مِن رَسُولٍ إِلَّا لِيُطَاعَ بِإِذْنِ اللّهِ وَلَوْ أَنَّهُمْ إِذ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ جَاءُوكَ فَاسْتَغْفَرَوا اللّهَ وَاسْتَغْفَرَ لَهُمُ الرَّسُولُ لَوَجَدُوا اللّهَ تَوَّاباً رَحِيماً﴾ ﴿64﴾
اين آيه دو فصل داشت: فصل اول درباره مطاع بودن رسول خدا(صلّي الله عليه و آله و سلّم) است؛ فصل دوم درباره استغفار تبهكاران كه اگر كسي از رسول خدا اطاعت نكرد، راهِ جبرانش چيست؟
استدلال بر عصمت رسول خدا(صلّي الله عليه و آله و سلّم) بر اساس آيه
مطالبي كه مربوط به فصل اول بود تا حدودي اشاره شد. يكي از آن فروع و مطالب اين بود كه از فصل اول يعني از جملهٴ اُوليٰ استفاده ميشود كه رسول خدا(صلّي الله عليه و آله و سلّم) معصوم است، چرا؟ براي اينكه ظاهر آيه اين است كه رسول خدا، بالقول المطلق مطاع است، اين صغراي قياس و هر كسي كه بالقولالمطلق مطاع است، معصوم است اين كبراي قياس، پس رسول، معصوم است.
اما مقدمهٴ اُوليٰ كه صغراي قياس است، اطلاقش روشن است. چون تقييد نكرد، نفرمود اگر حرفش مطابق با عقل شما بود يا اگر حُكمش را با ميزاني سنجيديد و درست يافتيد اطاعت كنيد، بلكه فرمود هيچ رسولي مبعوث نشد، مگر اينكه مطاع باشد. نه در بعضي از امور، دونِ بعضٍ. پس ظاهر فصل اول، وجود اطاعت رسول است بالقول المطلق، آنهم هر پيامبري كه باشد [و] اختصاصي به رسول خاتم ندارد اين آيه، ناظر به نبوّت عامّه است.
مقدمه ثاني اين بود كه هر كسي كه مطاع است بالقولالمطلق حتماً معصوم است، زيرا اگر غيرمعصوم باشد و اطاعتش لازم باشد، معنايش اين است كه آنجايي هم كه مُصيب نيست؛ مطابق با واقع نيست بايد از او اطاعت كرد، در حالي كه ما مأمور به اطاعت واقع هستيم. براساس اين شكل اول، استنتاج شد كه از اين آيه، عصمت انبيا ثابت ميشود، چون اين آيه ناظر به نبوت عامّه است. همين مطلب دربارهٴ آيه ﴿أَطِيعُوا اللّهَ وَأَطِيعُوا الرَّسُولَ﴾[1] و همچنين در آيه بعدي كه ﴿فَلاَ وَرَبِّكَ لاَ يُؤْمِنُونَ حَتَّي يُحَكِّمُوكَ فِيَما شَجَرَ بَيْنَهُمْ ثُمَّ لاَ يَجِدُوا فِي أَنْفُسِهِمْ حَرَجاً مِمَّا قَضَيْتَ وَيُسَلِّمُوا تَسْلِيماً﴾[2] كه ظاهرش لزوم اطاعت مطلق رسول خدا(صلّي الله عليه و آله و سلّم) است، همين مطلب از آن دو آيه هم استفاده ميشود. پس از اين طايفه از آيات استفاده ميشود كه رسول، خواه خاتم، خواه غيرخاتم بايد معصوم باشد، اينهم تقريب استدلال. اين استدلال را نوعاً علما پذيرفتند و اختصاصي هم به علماي عامّه ندارد، فخررازي هم در تفسيرش پذيرفته[3] .
نقد صاحب المنار بر استدلال فوق
ولي در المنار نقدي دارد بر اين استدلال، ميگويد كه آنچه از رسول خدا ميرسد سه قِسم است: بعضيها را با وحي، تلقّي ميكند؛ يك سلسله احكام را با وحي تلقّي ميكند و مأمور است كه به مردم ابلاغ كند و امر كند و جزء احكام عامّه مسلمين است، اختصاصي به خودش ندارد؛ قِسم دوم چيزي است كه به وحي براي او ثابت ميشود؛ اما مخصوص خود اوست او حُكمي ندارد، امري ندارد و مانند آن، نه ابلاغ دارد و نه انشاء.
قِسم سوم مطالبي است كه با استنباط و اجتهاد شخصيِ خود به دست ميآورد. آنها كه با اجتهاد و استنباط شخصي خود به دست ميآورد، در مواردي كه وحي نيست اينجا سخن از نزول فرشتهها و دريافت وحي مطرح نيست. پس پيامبر سه نوع كار دارد يك قِسمش چيزي است كه به وسيله وحي براي او ثابت ميشود و براي عامّهٴ مسلمين است، اختصاصي به خود او ندارد خود او و ديگران مشمول اين اصلاند.
قِسم دوم، مخصوص به خود اوست، حضرت در اين زمينه نه ابلاغي دارد و نه انشايي. مخصوص خود اوست. قِسم سوم آن است كه وحيي در كار نيست و حضرت با اجتهاد و استنباط خود، مطلبي را تلقّي ميكند.
در قِسم اول، اين استدلال شما تام است يعني در قِسمي كه با وحي، چيزي را ميگيرد و به مردم ابلاغ ميكند و مردم هم مطيع او هستند. از اطلاق امر به اطاعت ما ميتوانيم استفاده كنيم كه حضرت در آنچه را كه با وحي تلقّي ميكند و به مردم ابلاغ ميكند، معصوم است. ولي در قِسم دوم و همچنين در قِسم سوم يا اصلاً سخن از وحي نيست يا سخن از اطاعت نيست. در قِسم دوم كه سخن از اطاعت نيست و جزء مختصّات پيامبر است، نميشود بر عصمت پيغمبر استدلال كرد. به چه دليل پيامبر معصوم است، در اين قِسم دوم، قِسم دوّمي كه مخصوص خودش است. شما ميخواهيد براساس آن شكل اول كه اطاعت پيغمبر بالقولالمطلق واجب است يا رجوع به محكمه حضرت بالقولالمطلق واجب است، پس حضرت معصوم است. آنجا كه حضرت نه اخباري دارد و نه انشايي دارد، مثل احكام مختصه به خود، اين استدلال شما كه تام نيست؛ نه آيه ﴿أَطِيعُوا اللّهَ﴾[4] جاري است، نه آيه ﴿مَا أَرْسَلْنَا مِن رَسُولٍ إِلَّا لِيُطَاعَ بِإِذْنِ اللّهِ﴾ جاري است، نه آيه ﴿فَلاَ وَرَبِّكَ لاَ يُؤْمِنُونَ حَتَّي يُحَكِّمُوكَ فِيَما شَجَرَ بَيْنَهُمْ﴾[5] جاري است، زيرا حضرت در آن زمينه اخباري دارد و نه انشايي، دليل بر عصمت حضرت در اين بخش چيست؟ اين اشكال اول صاحب المنار[6] .
نقد حضرت استاد بر مطلب اول صاحب المنار
بر اين دو نقد وارد است: نقد اول اين است كه گرچه حُكمي كه بر او نازل شده است مخصوص خود اوست، مثل وجوب نمازشب ولي او به ما ابلاغ كرده است، به ما خبر داد كه خداوند بر من نمازشب را واجب كرد. فرمود: ﴿وَمِنَ الَّيْلِ فَتَهَجَّدْ بِهِ نَافِلَةً لَّكَ عَسَي أَن يَبْعَثَكَ رَبُّكَ مَقَاماً مَّحمُوداً﴾ گرچه ما نبايد در وجوب نمازشبگزاري به او اقتدا كنيم و اطاعت كنيم، چون بر ما واجب نيست ولي جز آن است كه خود حضرت ابلاغ كرد و به ما فرمود كه نمازشب بر خودش واجب است؛ ما را باخبر كرد فرمود خداوند بر منِ پيامبر، نمازشب را واجب كرد، اين اِخبار است. وقتي اِخبار شد بايد معصوم باشد پس هم در تلقّي وحي معصوم است، هم در ضبط و نگهداري وحي معصوم است، هم در اِخبار و گزارش معصوم است. چون پيامبر بايد در هر سه مرحله معصوم باشد يعني وقتي وحي را تلقّي ميكند درست تلقّي كند، اشتباه نكند ﴿إِنَّكَ لَتُلَقَّي الْقُرْآنَ مِن لَدُنْ حَكِيمٍ عَلِيمٍ﴾[7] مستمعي باشد كه خوب بفهمد؛ حرفِ خدا را بدون كم و كاست درك كند، اين عصمت در مقام تلقّي وحي. بعد از اينكه فهميد، بخواهد به خاطره و حافظه بسپارد، در حفظ و نگهداري معصوم باشد و اشتباه نكند ﴿سَنُقْرِئُكَ فَلاَ تَنسَي﴾[8] بعضيها مطلب را خوب ميفهمند ولي در اثر ضعف حافظه از يادشان ميرود. ولي وجود مبارك رسول خدا(صلّي الله عليه و آله و سلّم) هم در فهميدن معصوم است، هم در ضبط و نگهداري معصوم است، اين دو مرحله. وقتي در فهميدن معصوم بود، در ضبط و نگهداري هم براساس ﴿سَنُقْرِئُكَ فَلاَ تَنسَي﴾ معصوم بود، در ابلاغ و گزارش و املاء كردن هم بايد معصوم باشد يعني آنچه از لبان مطهّرش صادر ميشود، عين هماني باشد كه بر قلب شريفش نازل شده است، اين همان است كه فرمود: ﴿وَمَا يَنطِقُ عَنِ الْهَوَي ٭ إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْيٌ يُوحَي﴾[9] .
پس قلب مطهّرش معصوم است اولاً، حافظهٴ منوّرش معصوم است ثانياً، لبان مطهّرش معصوم است ثالثاً. اين فرقي ندارد، خواه در احكامي كه براي همهٴ مردم بيان كند يا مخصوص خودش باشد و به ديگران اعلام كند، گرچه ما لازم نيست به اطاعتش كنيم، براي اينكه بر ما واجب نشده نمازشب ولي بايد اطاعتش كنيم و بپذيريم و قبول كنيم كه نمازشب بر او واجب است، چون او به ما خبر دارد، به ما گزارش داد. يا مسئله تعدّد زوجات را كه باز المنار مثال ميزند، الآن ما در فقه ميگوييم كه بيش از چهار زن، حرام است «إلاّ لرسول الله» اين فتواست، اين فتوا را به چه استناد ميگوييم؟ براي اينكه رسول خدا خبر داد، ما مطيع او هستيم در اين اِخبار و گزارش. لذا بر همين اساس، فتوا داده ميشود، لازم نيست كه ما اطاعتِ عَملي بكنيم، اطاعتِ عِلمي ميكنيم. اينكه فرمود: ﴿أَطِيعُوا اللّهَ وَأَطِيعُوا الرَّسُولَ﴾[10] اختصاصي به اطاعت عملي ندارد، بلكه اطاعت علمي را هم شامل ميشود يعني شما بخواهيد فتوا بدهيد، در محورهاي فقهي اطاعت كنيد بايد مطيع پيامبر باشيد. آنجا كه يك مرجع فتوا، فتوا ميدهد كه نمازشب بر پيغمبر واجب است و بر ديگران مستحبّ، اين دوتا فتوا را كه يك مرجع تقليد ميدهد از چه كسي اطاعت كرده است؟ آنجا كه يك مرجع تقليد فتوا ميدهد كه زيادهٴ بر چهار زن آزاد، ازدواج حرام است، مگر براي پيغمبر، اين دوتا فتواي حلال و حرام را از چه كسي اطاعت ميكند؟ از پيغمبر. بنابراين اين ﴿مَا أَرْسَلْنَا مِن رَسُولٍ إِلَّا لِيُطَاعَ بِإِذْنِ اللّهِ﴾ لازم نيست اطاعت در همه موارد اطاعت عملي باشد [بلكه] اطاعت علمي هم اطاعت است (يك) و ما گزارش و اِخبار او را بايد بپذيريم، (دو).
و ثانياً اگر ـ معاذ الله ـ احتمال بدهيم كه حضرت در مسئلهٴ اوامر و نواهي كه به جامعه ابلاغ ميكند معصوم است ولي دربارهٴ اوامر و نواهي مخصوص به خود ممكن است اشتباه بكند، اگر ما عصمت حضرت را در حوزهٴ وظيفهٴ شخصي خود او نپذيريم، آن وقت مآيه سلب اطمينان است؛ ميگوييم وقتي كسي كه در احوال شخصي خود اشتباه ميكند، ممكن است درباره احكام عامّه مسلمين هم اشتباه بكند. البته اين يك استدلال كلامي است، استفادهاش از اطلاق آيه، براساس آن شكل اول مشكل است.
مطابق وحي بودن قول و فعل رسول الله(صلّي الله عليه و آله و سلّم) و ردّ مطلب سوم صاحب المنار
اما مطلب سومي كه ايشان گفتند، چون ايشان فرمودند رسول خدا يك سلسله اوامر و نواهي براي عامّه مسلمين دارد، يك سلسله تكاليف شخصي دارد، نظير وجوب نمازشب و يك سلسله احكام را برابر استنباط و اجتهاد خود از قواعد عامّه شرع به دست ميآورد، نه از راه وحي[11] . اين برميگردد به آن نزاع معروفي كه در كلام هست كه آيا پيامبر اهل اجتهاد است يا همهٴ احكام و مقرّرات الهي را برابر وحي ميگويد؟ آنچه نظر فرقه ناجيه است، شيعه به آن معتقد است، اين است كه پيامبر، احكام الهي را برابر با وحي ميگويد. او از باب اجتهاد و استنباط سخن نميگويد كه مثلاً يك قسمت احكام را برابر وحي بگويد، بعضي از احكام را كه وحي نازل نشده است او اجتهاد كند و استنباط كند، اين طور نيست. بلكه همه براساس وحي است؛ منتها بعضي به صورت قرآن كريم، بعضي به صورت احاديث قُدسي، فرشتگان الهي وحي را نازل ميكنند، قهراً حضرت هم از راه علم شهودي اينها را مييابد، نه از باب استنباط و اجتهاد تا بشود جزء علم ظنّي و علم مدرسهاي كه در اين جهت، فرقي بين حضرت رسول خدا(صلّي الله عليه و آله و سلّم) با علماي ديگر نباشد؛ منتها در اين جهت فرق باشد كه علماي ديگر اشتباه ميكنند ولي خدا نميگذارد او اشتباه بكند، چون صاحب المنار در اين قِسم سوم ميگويد اينجا خدا پيامبر را تقويت ميكند، توفيق ميدهد كه در اجتهاد موفق بشود و مانند آن[12] .
اين در اين قسمت سوم، او را در رديف مجتهدين قرار داده ـ معاذ الله ـ ؛ منتها مجتهدي كه موفق است و اشتباه نميكند؛ با علم حصولي و با علم استدلالي و ظنّي به يك نتيجهٴ يقيني كمكم ميرسد، اين طور نيست.
پرسش:...
پاسخ: چرا؟ چون آن ﴿وَمَا يَنطِقُ عَنِ الْهَوَي ٭ إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْيٌ يُوحَي﴾[13] درباره هر سه قِسم است ديگر، همين آيه سورهٴ «نجم» هر سه قِسم را شامل ميشود، چه آن قِسمي كه مربوط به بيان احكام عامّه است، چه آن قِسمي كه مربوط به بيان مختصات خودش است، چه آن قِسمي كه به گمان ديگران، وحي خاصّي نيامده، اصلاً ﴿وَمَا يَنطِقُ عَنِ الْهَوَي ٭ إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْيٌ يُوحَي﴾.
بنابراين اين طرز تفكّر شيعه با سنّي خيلي فرق دارد. آنها آن قدر سطح رسالت را پايين آوردند تا بتوانند يك فرد عادي را جاي او بنشانند، خواستند آن جانشين را بالا ببرند، ديدند نميتوانند. آن منوبعنه را پايين آوردند كه اين جانشينها بتوانند جاي او بنشينند، اين كارشان بود و اما شيعه كسي را جاي پيامبر مينشاند كه به منزلهٴ جانِ اوست كه جانِ عالمي فداي او و اين معصوم است.
پرسش:...
پاسخ: تفويض؟ بله، آن تفويض هم معنايش القاي وحي است و اختيار را به دست حضرت دادن، نه اينكه كار را به حضرت واگذار بكند. چون تفويض، به دو دليل محال است: يكي اينكه از طرف مبدأ فاعلي آن قدرت لايزال، قابل واگذاري نيست، چون تفويض معنايش اين است كه انسان كاري را به ديگري واگذار كند، خودش منعزل بشود، اين معناي تفويض است و بعد هم از او حساب بخواهد. به دو دليل اين محال است، زيرا قدرتي كه ﴿بِكُلِّ شَيْءٍ مُحِيطٌ﴾[14] است و قدرتي كه بيكران است و اين قدرت، عينِ ذات است، هرگز نميشود گفت اين قدرت يا اين علم و اين فعّاليت به كسي واگذار شده است كه در آن محدوده و منطقه، خدا ـ معاذ الله ـ فعلاً كاري ندارد، بعداً در قيامت حسابرسي ميكند، اين استحالهٴ تفويض از راه حدّ وسطي كه عبارت از اطلاق و عدم تناهي قدرت است.
از طرف ديگر، برهان استحالهٴ تفويض از راه مبدأ قابلي است. اگر موجود ممكني را بخواهند مفوّض كنند يعني كار را به او واگذار كنند، اينهم مستحيل است، براي اينكه چيزي كه در اصلِ هستياش به غير متّكي است و تا غير نباشد حدوثاً و بقائاً هستي ندارد، در انديشه و ادراك، در تحريك و فعّاليت، در همه كارهاي ادراكي و تحريكي به غير، متّكي است.
خطر تفويض از جبر بدتر است، چون خطر تفويض معنايش اين است كه هر كدام از اينها شدند مستقل و اما وقتي رواياتي را كه مرحوم كليني(رضوان الله عليه) نقل ميكند كه خداوند تفويض كرده است[15] ، تفويض كرده است يعني اينها را مظهر اراده و اختيار خود قرار داد، همان طوري كه در بعضي از روايات ديگر اين نصوص تفويض تشريح شده است كه «ان قلوبنا اوعية لِمشيئة الله»[16] ؛ فرمودند دلهاي ما، وعا و ظرف ارادهٴ خداست.
پرسش:...
پاسخ: حقّ تشريع دارد به اين معنا كه به او فرموده است كه حُكم اين است به مردم ابلاغ بكن وگرنه برابر قرآن كريم، فرمود: ﴿لاَ تُحَرِّكْ بِهِ لِسَانَكَ لِتَعْجَلَ بِهِ﴾[17] ؛ زبان را بدون اجازهٴ ما حركت نده، اين اختصاصي هم به قرآن ندارد و اجازه داده است بعد از القا و ابلاغ.
قابل قياس نبودن احدي با رسول خدا(صلّي الله عليه و آله و سلّم) و ائمه اطهار(عليهم السلام)
بنابراين مسئله، مسئلهٴ اجتهاد نيست كه رسول خدا(صلّي الله عليه و آله و سلّم) ـ معاذ الله ـ اجتهاد بكند، نظير مرحوم شيخ طوسي؛ منتها شيخ طوسي اشتباه ميكند، او اشتباه نميكند همين. مرحوم شيخ طوسي و شيخ مفيد و علماي بزرگ(رضوان الله عليهم) اينها را كسي با ائمه نميسنجد، اينها را وقتي با يكديگر ميسنجند، ميگويند شيخ مفيد، استاد است شيخ طوسي شاگرد است، سيد مرتضي شاگرد است(رضوان الله عليهم) يكي عالم است ديگري اعلم است اينها را با يكديگر ميسنجند، اينها را كه كسي با امام نميسنجد. آن كه مُرده را زنده ميكند، آن كه از درون آدم باخبر است، آن كه قبل از خلقت سماوات و ارض بوده است، آن يك حساب ديگري دارد.
يك وقت است كه كسي مجتهد است؛ منتها موفق در استنباط، ائمه اينچنين نيستند [بلكه] اينها براساس علم الهي ميدانند، با وحي فرشتهها ميدانند، با آنچه را كه رسول خدا از راه غيب به اينها اعلام كرده است ميدانند، اينها گوشههايي از سخنان مربوط به فصل اول.
جواز استغفار اشخاص براي يكديگر
اما درباره فصل دوم، چند مطلب است. مطلب اول اينكه، استغفار اشخاص براي يكديگر جايز است، خواه استغفار مؤمن براي مؤمن، خواه استغفار پيغمبر(صلوات الله و سلامه عليه و علي أهلبيته) يا هر رسول ديگر براي مؤمنين، خواه استغفار ملائكه. چند طايفه از آيات قرآني، اين مسائل را اثبات ميكند كه مؤمنين براي يكديگر استغفار ميكنند، پيامبر براي مؤمنين استغفار ميكنند، ملائكه براي مؤمنين استغفار ميكنند، اين يك مطلب كه چند طايفه از آيات، اينها را اثبات ميكند.
بررسي لزوم استغفار اشخاص در طلب مغفرت
مطلب دوم آن است كه آيا استغفار اينها كه جايز است در طلب مغفرت، لازم هم هست يا نه؟ در آمرزش گناهان آيا لازم است كه اينها استغفار بكنند يا نه؟ جواز، يك مسئله است [و] لزوم مسئله ديگر. آيا گنهكار اگر بخواهد بخشيده شود، حتماً بايد پيامبر براي او استغفار بكند يا نه؟ در اين مطلب دوم چند سخن هست: يكي اينكه در طلب براي آمرزش گناهان معصيتكارها، استغفار مؤمنين و امثال آنها لازم نيست ولي استغفار پيغمبر لازم است، نظير همين آيه محلّ بحث. طايفه ديگر، آياتي است كه حصر ميكند كه ميفرمايد اگر گنهكار از خدا طلب آمرزش كند، گناهش بخشوده ميشود، ديگر نيازي نيست كه پيغمبر استغفار كند. جمع اين دو طايفه اخير چيست؟ پس در اين زمينه، دو مطلب بايد ارائه شود: مطلب اول جِواز استغفار است؛ مطلب دوم لزوم استغفار.
مستندات قرآني بر جواز استغفار مؤمنين
درباره جواز استغفار، خب آيات فراواني است كه دارد مؤمنين براي يكديگر طلب مغفرت ميكنند. نظير آنچه در سورهٴ «حشر» آمده است كه مؤمنين ميگويند: ﴿رَبَّنَا اغْفِرْ لَنَا وَلِإِخْوَانِنَا الَّذِينَ سَبَقُونَا بِالْإِيمَانِ﴾ آيه ده سورهٴ «حشر»: ﴿رَبَّنَا اغْفِرْ لَنَا وَلِإِخْوَانِنَا الَّذِينَ سَبَقُونَا بِالْإِيمَانِ﴾؛ مؤمن براي ساير مؤمنين، طلب مغفرت ميكند. چه اينكه ابراهيم خليل طلب مغفرت كرد: ﴿رَبَّنَا اغْفِرْ لِي وَلِوَالِدَيَّ وَلِلْمُؤْمِنِينَ﴾[18] ، نوح طلب مغفرت كرد: ﴿رَبِّ اغْفِرْ لِي وَلِوَالِدَيَّ وَلِمنَ دَخَلَ بَيْتِيَ مُؤْمِناً﴾[19] اين كار را كردند.
درباره استغفار فرشتهها، دوتا آيه است كه دلالت ميكند فرشتهها طلب مغفرت ميكنند؛ آيه هفت سورهٴ «غافر» كه همان سورهٴ «مؤمن» است، دارد: ﴿الَّذِينَ يَحْمِلُونَ الْعَرْشَ وَمَنْ حَوْلَهُ يُسَبِّحُونَ بِحَمْدِ رَبِّهِمْ وَيُؤْمِنُونَ بِهِ وَيَسْتَغْفِرُونَ لِلَّذِينَ آمَنُوا﴾؛ كه ملائكه، براي مؤمنين طلب مغفرت ميكنند. چه اينكه در سورهٴ 47 كه به نام مبارك رسول خدا(صلّي الله عليه و آله و سلّم) است، آنجا خدا به پيامبر دستور داد؛ آيه نوزده سورهٴ 47 كه ﴿فَاعْلَمْ أَنَّهُ لاَ إِلهَ إِلَّا اللَّهُ وَاسْتَغْفِرْ لِذَنبِكَ وَلِلْمُؤْمِنِينَ وَالْمُؤْمِنَاتِ﴾ پيامبر، مؤظف است براي همه مؤمنين و مؤمنات، طلب آمرزش بكند. در سورهٴ مباركهٴ «شوريٰ» آيه پنج اينچنين آمده است كه ملائكه براي كساني كه در روي زميناند، طلب مغفرت ميكنند. آيه پنج سورهٴ «شوريٰ»: ﴿وَالْمَلاَئِكَةُ يُسَبِّحُونَ بِحَمْدِ رَبِّهِمْ وَيَسْتَغْفِرُونَ لِمَن فِي الْأَرْضِ﴾ آيه هفت سورهٴ «غافر» اين است كه ملائكه براي مؤمنين، طلب مغفرت ميكنند. آيه پنج سورهٴ «شوريٰ» اين است كه ملائكه براي «مَن فِي الْأَرْضِ» طلب مغفرت ميكنند. اين «مَن فِي الْأَرْضِ» كه مطلق است، به آن مؤمنيني كه در سورهٴ «غافر» هست تقييد ميشود، براي اينكه هيچكس حق ندارد براي غيرمؤمن، طلب مغفرت كند. بعضي از تعبيرات نشان ميدهد كه اين تخصّص است نه تخصيص، تقيّد است نه تقييد، چرا؟ براي اينكه ملائكه براي «مَن فِي الْأَرْضِ» طلب مغفرت ميكنند يعني كساني را كه در روي زمين ميبينند، نه در روي زمين هستند و كافر را نميبينند، چون تاريك است. مؤمن، روشن است ملائكه او را ميبينند. همان طوري كه ستارههاي آسمان، روشن است [و] ما ستارهها را در اثر روشني ميبينيم، مؤمنين روشناند و ملائكه فقط مؤمنين را ميبينند؛ منتها بعضي نور كمتري دارند، بعضي نور بيشتر. به هر تقدير، آيه سورهٴ «شوريٰ» يا متخصِّص است يا مخصَّص يا تقيّد است يا تقييد. خب، پس جواز استغفار، مورد بحث نيست.
بررسي لزوم استغفار ديگران بر انسان
مطلب دوم، لزوم استغفار است كه آيا براي آمرزش گناهان، غير از استغفار خود آدم، استغفار كسي لازم است يا نه؟ استغفار مؤمنين يا ملائكه، دليل بر لزوم آنها نيست ولي استغفار رسول خدا(صلّي الله عليه و آله و سلّم) دليل بر لزوم او هست، همين آيه محلّ بحث. آيه محلّ بحث، فصل دوم آن اين است كه ﴿وَلَوْ أَنَّهُمْ إِذ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ جَاءُوكَ فَاسْتَغْفَرَوا اللّهَ وَاسْتَغْفَرَ لَهُمُ الرَّسُولُ لَوَجَدُوا اللّهَ تَوَّاباً رَحِيماً﴾؛ اگر اينها كه گناه كردند و به خود ظلم كردند، به حضور نبوّت و رسالت بيايند و استغفار بكنند و پيامبر برايشان استغفار بكند، خدا اينها را ميآمرزد و خدا را توّاب رحيم ميبينند. اين معنايش اين است كه چون مركّب «ينتفي بانتفاء أحد الأجزاء» اگر اينها گناه كردند به حضور نبوّت نيايند يا استغفار نكنند يا استغفار بكنند ولي پيامبر براي آنها استغفار نكند، آمرزيده نيستند. چون مركّب «ينتفي بانتفاء أحد الأجزاء» پس ظاهر فصل دوم آيه محلّ بحث اين است كه استغفار پيامبر براي بخشش گناه تبهكاران لازم است.
دلالت برخي از آيات بر كفايت استغفار گنهكار
ولي طايفه ديگر دلالت ميكند كه استغفار از خدا به تنهايي كافي است، آن آيه 125 سورهٴ «آلعمران» است كه قبلاً گذشت. آن آيه اين است كه ﴿وَالَّذِينَ إِذَا فَعَلُوا فَاحِشَةً أَوْ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ ذَكَرُوا اللّهَ فَاسْتَغْفَرُوا لِذُنُوبِهِمْ﴾[20] همين! اينها كسانياند كه كارِ بدي كردند، به خود ظلم كردند، اگر استغفار بكنند، همين! ديگر نفرمود پيامبر براي آنها استغفار بكند.
خب، اين آيه هم چون در مقام تحديد است، مفهوم دارد. پس اين آيه ميگويد كه غير از استغفارِ گنهكار چيز ديگر لازم نيست، فصل دوم آيه محلّ بحث ميگويد براي آمرزش گناهِ گنهكاران دو چيز لازم است: يكي استغفار خود آنها؛ يكي استغفار رسول خدا.
نحوه حل تعارض آيه
حلّ اين تعارض بدئي آن است كه آنجا كه شفاعت، مقرّر است و رسول خدا حتماً حضور دارد و بدون وساطت پيامبر مشكل حل نميشود، در آنگونه از موارد اين آيه ﴿وَالَّذِينَ إِذَا فَعَلُوا فَاحِشَةً﴾ يعني آيه 125 سورهٴ «آلعمران»، اين اطلاقش تقييد ميشود. چون ظاهر آيه اين است كه استغفار بكنند، خواه پيامبر برايشان استغفار بكند خواه نكند، اين اطلاق آيه 125 سورهٴ «آلعمران» به آيه محلّ بحث سورهٴ «نساء» تقييد ميشود و آنجا كه ذات اقدس الهي بلاواسطه ميبخشد، چون شفاعت جايز است نه واجب، آن طور نيست كه جميع گناهان حتماً بايد با شفاعت باشد، يك عدّه از گناهان است كه «وآخر من يشفع هو أرحم الراحيمن»[21] . يك رابطه مستقيمي هم بين عبد و مولا هست آخرين شفيع خداست: «وآخر من يشفع هو أرحم الراحيمن». در آن مواردي كه ذات اقدس الهي ميبخشد و خودش شفاعت ميكند، در آنگونه از موارد، استغفار رسول خدا، ضميمهٴ كمال مغفرت را فراهم ميكند.
فتحصّل كه اين آيه سورهٴ «نساء» يا حمل بر نفي صحّت است ـ آنجا كه شفاعت لازم است ـ يا حمل بر نفي كمال است ـ آنجا كه شفاعت لازم نيست ولي مكمّل است ـ اينهم يك مطلب.
بالعرض بودن طاعت از پيامبر و دفع توهم اهل سنت
مطلب بعدي آن است كه اين برادران اهل سنّت حتي آن هوشمندانشان، درست به حرف شيعه نرسيدند. شيعهاي كه قائل به شفاعت است مگر ميگويد رسول خدا بالذات مُطاع است كه اين به فصل اول بحث هم برميگردد. در فصل اول اين است كه ﴿وَمَا أَرْسَلْنَا مِن رَسُولٍ إِلَّا لِيُطَاعَ بِإِذْنِ اللّهِ﴾ خب، اين «يُطاع باذن الله» معلوم است كه يعني اطاعت رسول خدا بالعرض است نه بالذات، وقتي به اذن خدا شد ديگر بالذات نيست، آن وقت ايشان استدلال ميكنند، ميگويند اطاعت پيامبر بالذات نيست [و] اين دلالت ميكند بر نفي سخن كسي كه توهّم كرده است، اطاعت پيغمبر بالذات است[22] ، چنين توهّمي در كار نيست.
بازگشت شفاعت به استغفار نه مغفرت
مطلب بعدي كه مربوط به فصل دوم است اين است كه استغفار، غير از مغفرت است. شفاعت، به استغفار برميگردد نه به مغفرت. غافر بله خداست، هيچكس ذنوب را نميآمرزد مگر خدا؛ اما كسي كه طلب ميكند، زمينه را فراهم ميكند آنها چه كسانياند؟ مغفرت، منحصراً براي خداست، چه اينكه همان آيه 135 سورهٴ «آلعمران» كه قبلاً گذشت، دلالت بر حصر ميكند، چون در همان آيه 135 سورهٴ «آلعمران» كه ﴿وَالَّذِينَ إِذَا فَعَلُوا فَاحِشَةً أَوْ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ ذَكَرُوا اللّهَ فَاسْتَغْفَرُوا لِذُنُوبِهِمْ وَمَن يَغْفِرُ الذُّنُوبَ إِلَّا اللّهُ﴾ اين حصر است. غافر، غير از خدا نيست؛ اما مستغفِر زيادند. خود شخص مستغفر است، مؤمنين مستغفِرند، اينكه گفتند در نمازشب، چهل مؤمن را دعا كنيد اين استغفار است، ائمه(عليهم السلام) براي مؤمنين استغفار ميكنند، ملائكه براي مؤمنين استغفار ميكنند. استغفاركردن غير از غافربودن است. غافر، بله خود ذات اقدس الهي است. البته از آن جهت كه غفران، صفت فعل است و مظهر فعلي طلب ميكند، ممكن است بعضي مظاهر غافر و غفّار باشند ولي او يك بحث جدايي دارد، به هر تقدير غافر، غير از مستغفِر است.