72/07/10
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: تفسیر سوره نساء/آیه 64/
﴿وَمَا أَرْسَلْنَا مِن رَسُولٍ إِلَّا لِيُطَاعَ بِإِذْنِ اللّهِ وَلَوْ أَنَّهُمْ إِذ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ جَاءُوكَ فَاسْتَغْفَرَوا اللّهَ وَاسْتَغْفَرَ لَهُمُ الرَّسُولُ لَوَجَدُوا اللّهَ تَوَّاباً رَحِيماً﴾ ﴿64﴾
فصل اول كه خطوط كلي او مشخص شد، مطالب فرعي ديگري را دارد كه آنها هم بايد معيّن بشود تا برسيم به فصل دوم.
بيان معني اذن خداوند
مطلب اوّلي كه به فصل اول برميگردد اين است كه اذن يعني رفع مانع. خدا اذن داد يعني مانع را برطرف كرد، چون تا خدا اذن ندهد، كاري محقَّق نخواهد شد. اگر در نظام تكوين است كه كار محال است و اگر در نظام تشريع است كه بدون اذن، حرام است كه حالا اين مطلب دوم است كه مكمّل مطلب اول است. پس مطلب اول اين شد كه اذن، به معناي رفع مانع است.
تكويني و تشريعي بودن اذن الهي
مطلب دوم اين است كه اذن، گاهي تكويني است و گاهي تشريعي. آنچه به نظام خارج برميگردد، تكوين است، آنچه به نظام قانونگذاري و امر و نهي اعتباري برميگردد، تشريع است. اگر در نظام تكوين، خدا به چيزي اذن ندهد، تحقّق آن شيء محال است و اگر در نظام تشريع، خداوند به چيزي اذن ندهد، انجام آن كار حرام است، گرچه محال نيست ولي حرام است، اين هم مطلب دوم.
مطلب سوم آن است كه در قرآن كريم اذن هم دربارهٴ مسائل تكويني به كار رفت، هم درباره مسائل تشريعي.
شواهد اذن تكويني در قرآن
درباره مسائل تكويني، مثل آنچه در سورهٴ مباركهٴ «آلعمران» گذشت، آيهٴ 49 سورهٴ «آلعمران» اين بود كه وجود مبارك مسيح(سلام الله عليه) به مردم پيام خدا را ابلاغ كرد، گفت: ﴿قَدْ جِئْتُكُم بِآيَةٍ مِن رَبِّكُمْ أَنِّي أَخْلُقُ لَكُم مِنَ الطِّينِ كَهَيْئَةِ الطَّيْرِ فَأَنْفُخُ فِيهِ فَيَكُونُ طَيْراً بِإِذْنِ اللّهِ وَأُبْرِئُ الْأَكْمَهَ وَالْأَبْرَصَ وَأُحْيِي الْمَوْتَي بِإِذْنِ اللّهِ﴾ كه آفرينش يك پرنده، كار تكويني است، زندهكردن مُردهها، كار تكويني است [و] اذن، در اينگونه از موارد، اذن ِتكويني است. چه اينكه در سورهٴ مباركهٴ «نبأ» آيه 38 اينچنين آمده: ﴿يَوْمَ يَقُومُ الرُّوحُ وَالْمَلاَئِكَةُ صَفّاً لاَّ يَتَكَلَّمُونَ إِلَّا مَنْ أَذِنَ لَهُ الرَّحْمنُ وَقَالَ صَوَاباً﴾؛ در قيامت، هيچكس بدون اذن خدا سخن نميگويد. آن روز، روز تشريع نيست تا اين اذن، اذن تشريعي باشد [بلكه] روز تكوين است [و] اين اذن، اذن تكويني است. در قيامت، اگر خدا اذن ندهد كسي قادر به سخنگفتن نيست، آنجا سخن از حرمت و حلّيت نيست.
چه اينكه در سورهٴ مباركهٴ «اعراف»، آيهٴ 58 هم از اذن تكويني خدا سخن به ميان آمد. فرمود: ﴿وَالْبَلَدُ الطَّيِّبُ يَخْرُجُ نَبَاتُهُ بِإِذْنِ رَبِّهِ﴾؛ سرزمين پاك، ميوهاش را به اذن خدا ميروياند كه اين اذن، اذن تكويني است. در موارد ديگري كه از مرگِ انسانها با اذن خدا سخن به ميان آمد، آن اذن، اذن تكويني است كه ﴿وَمَا كَانَ لِنَفْسٍ أَن تَمُوتَ إِلَّا بِإِذْنِ اللّهِ﴾ و شواهد ديگر كه باز در خلال آياتي كه مناسب بحث است، ممكن است آن بازگو بشود.
شواهد اذن تشريعي در قرآن
اما اذن تشريعي يعني خدا اجازه داد و اين كار حلال است و حرام نيست يا واجب است، نظير آنچه در سورهٴ «يونس» آيه 59 آمده است كه: ﴿قُلْ أَرَأَيْتُم مَا أَنزَلَ اللَّهُ لَكُم مِن رِزْقٍ فَجَعَلْتُمْ مِنْهُ حَرَاماً وَحَلاَلاً قُلْ آللَّهُ أَذِنَ لَكُمْ أَمْ عَلَي اللَّهِ تَفْتَرُونَ﴾؛ اينكه شما بعضي از چيزها را حلال ميدانيد، بعضي از چيزها را حرام، آيا ذات اقدس الهي به شما اذن داد كه شما از طرف خدا در تشريع مأذونيد يا از خود بدعت گذاشتيد و فِريه بستهايد. اين افترا و تشريع، در مقابل آن اذن تشريعي است. پس اينكه فرمود هيچ كسي بدون اذن خدا نميميرد ﴿مَا كَانَ لِنَفْسٍ أَن تَمُوتَ إِلَّا بِإِذْنِ اللّهِ﴾[1] و مانند آن، اينها اذنهاي تكويني است و اينكه فرمود: ﴿آللَّهُ أَذِنَ لَكُمْ أَمْ عَلَي اللَّهِ تَفْتَرُونَ﴾[2] اذن تشريعي است.
حالا بحث در اين است كه وقتي معناي اذن مشخص شد؛ به اصطلاح منطق معلوم شد كه «الإذن ما هو» و باز به اصطلاح منطق مشخص شد كه «الإذن كم هو»، معلوم شد كه اذن دو قِسم است: اذن تكويني داريم و اذن تشريعي، آنگاه بحث سوم اين است كه اين اذن در آيه محلّ سخن، آيا اذن تكويني است يا اذن تشريعي?
بيان تشريعي يا تكويني بودن اذن در آيهٴ محل بحث
عدهٴ زيادي برآناند كه اين اذن، اذن تشريعي است يعني ما هيچ پيامبري را نفرستاديم، مگر اينكه مردم مأذوناند از او اطاعت كنند. سرّ اين اذن تشريعي آن است كه اصل اوّلي، حُرمت اطاعت هر شخصي از هر شخص ديگر است. اصل اوّلي آن است كه انسان فقط بايد از خدا اطاعت كند ولاغير. اطاعت هر شخصي از شخص ديگر يعني از غيرخدا، عقلاً حرام است، اين اصل اوّلي. رأي هيچ كسي براي هيچ كسي معتبر و حجّت نيست، تنها نظر خالق است كه بر مخلوق حجت است، اين اصل اوّلي كه در اصول ملاحظه فرموديد. از اين اصل اوّلي بخواهيم خارج بشويم، دليل ميخواهد. ذات اقدس الهي دليل ارائه كرده است، فرمود كه اطاعت مرسلين من، اطاعت انبيا اينها به اذن من است.
اصل اولي حرمت اطاعت شخص از شخص ديگر
تقرير آن اصل اول اين است كه به چه دليل، سخن زيد براي عمرو حجت باشد? به چه دليل، عمرو از زيد اطاعت كند? هيچ وجهي ندارد كه بشري بر بشر حاكم باشد، چون همه از خاكاند و خالق همه خداست. اگر رأي كسي براي ديگري حجت است و اطاعت ديگري از او واجب است بايد به دستور خالق باشد ولاغير. ذات اقدس الهي فرمود انبيا و مرسلين مأذونالاطاعهاند يعني ما اذن داديم. اين اذن يعني اباحهٴ به معناي اعم، خواه به صورت وجوب باشد در اوامر وجوبي، خواه به صورت استحباب باشد، در اوامر استحبابي و اين اذن، اذن تشريعي است. نظير ﴿أُذِنَ لِلَّذِينَ يُقَاتَلُونَ بِأَنَّهُمْ ظُلِمُوا﴾[3] يعني تاكنون، مردم مكه و ستمديدههاي حجاز مأذون نبودند كه بجنگند؛ در حال تقيّه بودند. حال كه حكومتي تشكيل شد و رهبري پيدا كردند، از اين به بعد در مبارزههاي مسلّحانه مأذوناند: ﴿أُذِنَ لِلَّذِينَ يُقَاتَلُونَ﴾ آنها كه تا حال مقاتَل بودند، حالا مأذوناند كه مقاتِل باشند، آنها كه تاكنون مقتول ميشدند، هماكنون مأذوناند كه قاتل مشركين بشوند ﴿أُذِنَ لِلَّذِينَ يُقَاتَلُونَ﴾ چرا? ﴿بِأَنَّهُمْ ظُلِمُوا﴾ چون مظلوم بودند، از اين به بعد مأذوناند كه بجنگند.
خب، حالا خواه وجوب خواه نه، رسول كه آمد حالا خواه خاتم باشد، خواه غيرخاتم(عليهم الصلات و عليهم السلام) اينها از طرف خدا مأذوناند كه مُطاع باشند و بدون اذن خدا نميشود از اينها اطاعت كرد، اين اذن، اذن تشريعي است. ﴿وَمَا أَرْسَلْنَا مِن رَسُولٍ إِلَّا لِيُطَاعَ بِإِذْنِ اللّهِ﴾ أي «الا ليطاع بأمر الله» اين اذن، همان امر است. لذا فرمود: ﴿أَطِيعُوا اللّهَ وَأَطِيعُوا الرَّسُولَ﴾[4] ، اين ﴿أَطِيعُوا الرَّسُولَ﴾ همان اذن خداست.
فخررازي و تكوين گرفتن اذن در آيه
فخررازي بر آن است كه اين اذن، اذن تكويني است نه اذن تشريعي و از او دو سخن برميآيد: يكي دليل است و ديگري نتيجه. دليلش اين است كه هر رسولي، مأذون الاطاعه است. اگر خدا كسي را فرستاد، پيامش را به دست او داد كه به مردم ابلاغ كنند، معناي ارسال رسول، همان تجويز اطاعت مردم است. معناي ارسال رسول، غير از اين نيست. اگر منظور از اين اذن، اذن تشريعي باشد، اين تكرار محمول و موضوع و مقدم و تالي است و بيثمر است. مثل آن است كه بفرمايد: «ما أرسلنا من رسول الا ليطاع بالارسال» يا «ما آذنّا لاطاعة الرسول الا بالاذن» از اين قبيل اموري كه تكرار را به همراه دارد، چون اصلاً ارسال، معنايش دستورِ اطاعت است. اگر اين اذن هم، اذن تشريعي باشد ميشود تكرار. مثل آن است كه خدا بفرمايد ما هيچ پيامبري را دستور نداديم كه مردم از او اطاعت كنند، مگر به دستور ما، اين ميشود تكرار. براي پرهيز از تكرار، اين اذن بايد اذن تكويني باشد، نه اذن تشريعي. اذن تكويني مثل آن است كه ﴿وَالْبَلَدُ الطَّيِّبُ يَخْرُجُ نَبَاتُهُ بِإِذْنِ رَبِّهِ﴾[5] به اذن خدا يا ﴿وَمَا كَانَ لِنَفْسٍ أَنْ تُؤْمِنَ إِلَّا بِإِذْنِ اللَّهِ﴾[6] كه اين اذنها، اذن تكويني است، اين دليل. نتيجهاي كه از اين دليل ميگيرند، همان تفكّر اشعري است كه جبر است يعني ما هيچ پيامبري را اعزام نكردهايم، مگر اينكه او به اذن ما مطاع باشد. اگر منظور از اين اذن، اذن تكويني شد، پس آنها كه مطيعاند مجبور در اطاعتاند[7] .
تحليل قول فخررازي
پس حرف فخررازي به دو امر منحل ميشود: يكي دليلِ مطلب است و يكي نتيجهٴ سخن. مدّعاي او اين است كه اين اذن، اذن تكويني است، نه اذن تشريعي. دليل او اين است كه اگر اين اذن، تشريعي باشد تكرار لازم ميآيد، پس اين اذن تكويني است. نتيجهٴ سخن او اين است كه وقتي اذن تكويني شد، اطاعت ميشود لازم و ضروري، وقتي اطاعت ضروري شد، ميشود جبر. پس آنها كه مطيعاند در اطاعت، مجبورند.
پاسخ حضرت استاد به فخررازي
پاسخ اين سخن اين است كه اولاً هيچ تكراري در كار نيست، چون آيه درصدد بيان وظيفهٴ مردم است. مثل اينكه در چند جملهٴ قبل، اين آيه گذشت كه ﴿أَطِيعُوا اللّهَ وَأَطِيعُوا الرَّسُولَ﴾[8] . خب، در ﴿أَطِيعُوا الرَّسُولَ﴾ مگر كسي تكرار را توهّم ميكند? در ﴿أَطِيعُوا الرَّسُولَ﴾ معنايش اين است كه من كسي را كه از طرف خود فرستادم، شما حرف او را گوش بدهيد. اينجا هم معنايش اين است كه ما هيچ كسي را نفرستاديم كه فقط پيامش را ابلاغ كند و شما مختار باشيد، بلكه ما او را فرستاديم كه شما اطاعت كنيد. او وظيفهاي دارد به عنوان ابلاغ پيام، شما وظيفهاي داريد به عنوان اطاعت، لذا در چند آيه قبل خوانديم كه ﴿أَطِيعُوا اللّهَ وَأَطِيعُوا الرَّسُولَ﴾[9] ، اين ﴿أَطِيعُوا الرَّسُولَ﴾ كه مفيد تكرار نيست، يعني از رسولِ من اطاعت كنيد. چطور شما ﴿أَطِيعُوا الرَّسُولَ﴾ را، ﴿أَطِيعُوا﴾ را بر امر تشريعي حمل ميكنيد و ميگوييد مفيد تكرار نيست، اينجا هم كه به صورت جمله خبريه آمده است ﴿وَمَا أَرْسَلْنَا مِن رَسُولٍ﴾ ـ گرچه به داعيه انشاء القا شده است ـ اينجا هم همين طور است، روحِ ﴿وَمَا أَرْسَلْنَا مِن رَسُولٍ إِلَّا لِيُطَاعَ بِإِذْنِ اللّهِ﴾ به اين برميگردد: ﴿أَطِيعُوا الرَّسُولَ﴾.
رسول «بما أنّه رسول»، سِمتش ابلاغ پيام است، خدا به مردم ميفرمايد از كسي كه سِمت او ابلاغ پيام است اطاعت كنيد. اين را گاهي به صورت جملهٴ انشائيه ميفرمايد، گاهي به صورت جمله خبريهاي كه به داعيه انشاء القا ميشود، ميگويد ﴿وَمَا أَرْسَلْنَا مِن رَسُولٍ﴾ به مردم خطاب ميكند. فرمود ما او را نفرستاديم كه فقط به شما ابلاغ كند و شما مخيّر باشيد، بلكه او را فرستاديم تا شما اطاعت كنيد، اين ابطال آن دليل. وقتي دليل، باطل شد، نتيجه هم ابطال خواهد شد، گذشته از اينكه شواهد فراوان ديگري براي ابطال آن نتيجه است.
خب، اگر اين اذن، اذن تكويني است، آنهايي هم كه معصيت كردند هم اذن تكويني داشتند به گمان شما جبريه؛ هم مطيع مجبور در اطاعت است، هم عاصي مجبور در اطاعت است. در حالي كه اكثري مردم معصيت كردند، پس بنابراين يا بايد مسئلهٴ معصيت را اصل قرار داد يا بايد مسئلهٴ معصيت و اطاعت را در كنار هم ذكر كرد يعني گفت: «ما ارسلنا من رسول الا ليطاع و لِيُعصيٰ باذن الله»، چون آنهايي هم كه معصيت كردند به اذن خدا معصيت كردند، به گمان شما جبريه، چطور فقط اطاعتِ مجبورها ذكر ميشود و عصيان مجبورها ذكر نشود. پس معلوم ميشود كه اين اذن، نميتواند اذن تكويني باشد، حتماً اذن تشريعي است و معناي اذن تشريعي، همان امر است كه متوجه به مردم است و در سياق آياتي است كه همين امر تشريعي را تأييد ميكند، از اول ﴿أَطِيعُوا اللّهَ وَأَطِيعُوا الرَّسُولَ﴾[10] شروع شد، بعد تحاكم منافقان به سَمت طاغوت بازگو شد. هنوز اين سياق به پايان نرسيده، چون در آيات بعد هم رسول خدا را به عنوان مرجع قضايي معرفي ميكند، در اين وسط هم فرمود: ﴿وَمَا أَرْسَلْنَا مِن رَسُولٍ إِلَّا لِيُطَاعَ بِإِذْنِ اللّهِ﴾. خب، پس اين اذن، حتماً اذن تشريعي است نه اذن تكويني.
دلالت آيه بر عصمت انبياء عظام
مطلب ديگر آن است كه اين آيه دلالت ميكند در عصمت انبيا، همان طوري كه آيه ﴿وَأَطِيعُوا الرَّسُولَ وَأُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ﴾[11] دلالت ميكرد بر عصمت رسول و أُولِي الأمْرِ كه منظور از ﴿أُولِي الأمْرِ﴾ معصومين(عليهم السلام)اند. چرا اين آيه دلالت ميكند بر عصمت رسول، براي اينكه اين آيه فرمود رسول، بالقول المطلق مطاع است. نفرمود اگر رسول، حرفش مطابق با حق بود اطاعت كنيد. پس صغراي قياس عصمت اين است كه رسول، در اين آيه بالقولالمطلق مطاع است. اطلاق آيه دلالت ميكند كه هر چه پيامبر گفت مطاع است، ديگر نفرمود اگر مطابق عقلتان بود يا اگر مطابق با چيز ديگر بود. فرمود رسول «أيّ رسولٍ كان» اين بايد مطاع باشد به اذن خدا، چه اينكه ﴿أَطِيعُوا الرَّسُولَ﴾ هم همين مفاد را تأمين ميكرد. پس صغراي قياس استدلال اين است كه آيه دلالت ميكند كه رسول، بالقول المطلق مطاع است. كبراي قياس اين است كه هر انسان، هر كسي كه اطاعت او بالقولالمطلق واجب است، اين يقيناً معصوم است، چرا? چون اگر حرف او بالقولالمطلق مطاع است، معلوم ميشود او اصلاً اشتباه نميكند، چون اگر گاهي اشتباه بكند، گاهي اشتباه نكند پس يك معيار ديگري بايد باشد كه اگر ما حرفش را با آن معيار سنجيديم و ديديم مخالف با آن معيار بود، اطاعتش واجب نيست. چون آيه دلالت ميكند كه رسول، بالقول المطلق مطاع است، پس دلالت ميكند بر اينكه رسول معصوم است، زيرا تنها كسي كه رفتار او، گفتار او، نوشتار او، سكوت او، تقرير او بالقولالمطلق مطاع است، اين يقيناً معصوم است، پس معلوم ميشود خودش حق است.
از آيهٴ ﴿وَمَا أَرْسَلْنَا مِن رَسُولٍ إِلَّا لِيُطَاعَ بِإِذْنِ اللّهِ﴾ ميتوان عصمتِ نبوّت عامّه را اثبات كرد كه «كلّ رسولٍ معصومٌ»، برخلاف آيهٴ قبلي. آيه قبل، مربوط به نبوّت خاصّه است نه نبوّت عامّه. آيه قبل، ناظر به رسول اكرم(صلّي الله عليه و آله و سلّم) است. فرمود: ﴿أَطِيعُوا اللّهَ وَأَطِيعُوا الرَّسُولَ﴾[12] يعني حضرت خاتم(عليه و علي سائر الأنبياء آلاف التحية و الثناء) اين دلالت ميكند بر اينكه وجود مبارك پيغمبر معصوم است، البته. ولي از آن جهت كه افضل انبياست و جزء اولواالعزم است، دلالت نميكند بر اينكه هر پيامبري معصوم است. ولي اين آيه كه ناظر به نبوّت عامّه است، كاري به خصوص پيغمبر ندارد و از آيات نبوّت عامّه به شمار ميآيد، دلالت ميكند بر اينكه «كلّ رسولٍ معصومٌ» صغراي قياس اين است كه «كلّ رسولٍ مطاعٌ بالقول المطلق»، كبرا اين است كه «كلّ من هو مطاعٌ بالقول المطلق، يجب أن يكون معصوما» چون اگر كسي اشتباه بكند و اهل اشتباه باشد، آن وقت ما را به گمراهيِ ابد گرفتار بكند، دستورِ اطاعت از چنين شخصي اغراي به جهل است و با حكمت حكيمِ علي الاطلاق سازگار نيست. اين تنها مسئله خسارت مالي و مانند آن نيست كه قابل گذشت باشد، اين يك سعادت ابد را دارد تأمين ميكند. پس كسي كه بالقولالمطلق مطاع است، يقيناً معصوم است. اين آيه از آياتي است كه دلالت ميكند بر عصمت هر پيامبر.
نقد سخني از فخررازي در صاحب شريعت بودن تمام رسولان
مطلب ديگر آن است كه فخررازي اينچنين فرمود اين رسول، صاحب شريعت است و چون فرمود هيچ رسولي نيامد مگر اينكه مطاع است. معلوم ميشود كه هر رسولي داراي شريعت است[13] . اين سخن هم نظير بعضي از سخنان قبلي ايشان، ناصواب و باطل است. براي اينكه هر رسول، براي حفظ امّت الهي دوتا كار دارد: يكي حلال و حرام و واجب و مستحبّ الهي را كه جزء قوانين كلّي است بازگو ميكند؛ يكي اينكه آن قوانين كلّي را براي جامعه تفسير ميكند و اجرا ميكند. دليلِ نياز بشر به پيامبر، تنها اين نيست كه بشر، قانون ميخواهد، بلكه قانونِ معصوم و مجري معصوم ميخواهد. حالا موارد جزئي را چه كسي تعيين بكند? سِمتها را چه كسي تصويب بكند? مسئوليتها را چه كسي توزيع بكند? هر كسي، هر مسئوليتي را در جامعه ميگيرد يا نظمي در كار است. آن ناظم، همان پيامبر است كه كارها را تقسيم ميكند، به هر كسي مسئوليتي ميدهد. اگر كارها به وسيله آن رسول تنظيم ميشود و مسئوليتها به وسيله رسول تقسيم ميشود، اطاعت مردم از منصوبين آن رسول ميشود واجب.
پس لازم نيست كه هر رسول، صاحب شريعت باشد. اگر صاحب شريعت بود، اطاعت مردم از اين رسول، در دو جهت واجب است: يكي در پذيرش احكام شرعي؛ يكي در پذيرش دستورالعملهاي جزئي و اجرايي و اگر آن رسول، صاحب شريعت نبود، خودش تابع شريعت پيامبر ديگر بود، نظير لوط كه تابع شريعت حضرت ابراهيم بود به تعبير قرآن كريم ﴿فَآمَنَ لَهُ لُوطٌ﴾[14] كه لوط به ابراهيم ايمان آورد و خودش داراي كتاب نبود يا بسياري از انبياي ابراهيمي كه حافظ شريعت اولواالعزم قبلي بودند و خود شريعت تازهاي نياوردند، اينها فقط پيامرسان شريعت قبلياند از يك سو و مجريان حدود و احكام شريعت قبلياند از سوي ديگر. به هر تقدير، بايد از رسول اطاعت كرد. پس اين دليل نيست كه هر رسولي صاحب شريعت است، اگر صاحب شريعت بود يعني جزء انبياي اولواالعزم بود كه اطاعت او از دو حيث لازم است و اگر جزء انبياي اولواالعزم نبود، حافظ شريعت ديگري بود، اطاعت او از يك سو واجب است.
زمينهسازي براي بيان استغفار شخص و رسول
مطلب بعدي آن است كه اينكه فرمود: ﴿وَمَا أَرْسَلْنَا مِن رَسُولٍ إِلَّا لِيُطَاعَ بِإِذْنِ اللّهِ﴾ اين زمينه است براي فصل دوم. فصل دوم ميگويد كه اگر اينها گناه كردند، بايد خودشان استغفار كنند و تو هم استغفار بكني. سرّش آن است كه در فصل اول ثابت شد كه اطاعتِ از خدا از مجراي فيض رسول خداست، چه در ابلاغ قوانين كلي، چه در اجراي حدود الهي. حالا كه رسول خدا، واسطهٴ در فيضِ علمي و احكام و حِكم الهي است، اگر فردي يا گروهي معصيت كرد، بخواهد مورد مغفرت خدا بشود، باز رسول در آمرزش تبهكاران وساطت ميكند. همان طوري كه رسول، در مسائل تعليم و تزكيه، مجراي فيض است، در آمرزش گناهان هم مجراي فيض است. خدا معلّم هست: ﴿الرَّحْمنُ ٭ عَلَّمَ الْقُرْآنَ ٭ خَلَقَ الْإِنسَانَ ٭ عَلَّمَهُ الْبَيَانَ﴾[15] يا ﴿عَلَّمَ الْإِنسَانَ مَا لَمْ يَعْلَمْ﴾[16] خدا معلِّم است ولي مجراي فيض تعليم خدا، رسول خداست كه ﴿يُعَلِّمُهُمُ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ﴾[17] . چه اينكه دربارهٴ تزكيه، خدا مزكّي است[18] ؛ خدا اهل تزكيه و تطهير است، لكن همين تزكيه و تطهيرِ الهي به رسول خدا اسناد داده شد[19] ، زيرا رسول خدا مجراي فيض تزكيه است.
مجراي فيض بودن پيامبر در رحمت الهي
پس در تعليم و تزكيه كه دو رُكن اساسي انسانيّت است، مجراي فيض، پيامبر است. اگر كسي آلوده شد، بخواهد بخشوده شود، باز مجراي فيضِ رحمتِ الهي رسول خداست. لذا فرمود: ﴿وَلَوْ أَنَّهُمْ إِذ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ جَاءُوكَ فَاسْتَغْفَرَوا اللّهَ وَاسْتَغْفَرَ لَهُمُ الرَّسُولُ لَوَجَدُوا اللّهَ تَوَّاباً رَحِيماً﴾ حالا اگر اينها اطاعت نكردند به اذن خدا كه اين نشان ميدهد آن اذن، اذن تشريعي است نه تكويني، چون متفرّع كرده اين فصل دوم را بر فصل اول. چون اگر اذن تكويني باشد كه ديگر كسي معصيت نميكند. فرمود ما هيچ پيامبري را نفرستاديم، مگر به اذن خدا، ديگران هم مأمورند كه اطاعت كنند. حالا اگر اطاعت نكردند، راه حلّش اين است كه بيايند در محضر رسول خدا و خدا را استغفار كنند و پيامبر هم براي آنها استغفار بكند، آنگاه احساس ميكنند كه خدا، گناهان آنها را بخشوده و گذشته از بخشش خدا، رحمت خاصّه هم نصيب آنها شده است، خب.
دلالت آيه بر جريان شفاعت در دنيا و آخرت
اين دلالت ميكند بر شفاعت و وساطت پيامبر و اين شفاعت هم اختصاصي به آخرت ندارد، ظاهرش در دنياست. درباره آخرت البته، آيات ديگر هست؛ اما ظاهر اين آيه، آيهٴ در دنياست كه در دنيا اگر كسي بخواهد گناهان او بخشوده بشود، وساطت پيامبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) نقش تعيينكننده دارد.
شمول اصل استغفار بودن تمام فرستادگان الهي
حالا اينكه فرمود: ﴿وَلَوْ أَنَّهُمْ إِذ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ جَاءُوكَ فَاسْتَغْفَرَوا اللّهَ وَاسْتَغْفَرَ لَهُمُ الرَّسُولُ﴾ آيا اين مخصوص به رسول اكرم(صلّي الله عليه و آله و سلّم) است يا شامل هر رسولي ميشود? آيا اين «الف» و «لام» ﴿الرَّسُولُ﴾، نظير ﴿أَطِيعُوا اللّهَ وَأَطِيعُوا الرَّسُولَ﴾[20] است يا «الف» و «لام» جنس است كه با فصل قبل سازگار باشد ﴿وَمَا أَرْسَلْنَا مِن رَسُولٍ﴾. گرچه ظاهر آيه اين است كه منظور «الف» و «لام» عهد است و منظور از رسول، همين رسول خداست به قرينه سياق، براي اينكه انبياي گذشته را كاري ندارد، دربارهٴ خصوص اين پيامبر سخن ميگويد كه اگر اينها به حضور تويِ پيامبر بيايند، چون دارد كه ﴿جَاءُوكَ﴾ ولي اين بيان فرعي است از اصل كلّي، بيان يك مصداق است. چون در فصل اول سخن در نبوّت عامّه و رسالت عامّه بود، اينچنين نيست كه در بين همه انبيا، فقط پيامبر خاتم اين خصوصيت را داشته باشد كه مردمِ عصر انبياي گذشته اين طور نبودند يا انبياي گذشته اين سِمت را نداشتند، اين طور نيست.
فصل اول ناظر به رسالت عامّه است، فصل دوم هم بايد ناظر به رسالت عامّه باشد و ذكر خصوص پيامبر براي مورد نياز است. از اينجا معلوم ميشود كه هر پيامبري سِمت شفاعت و توسّل دارد، اين استنباط دروني كه از خود آيه برميآيد.
شواهد دروني و بيروني تعلق استغفار به تمام پيامبران
شواهد بيروني هم تأييد ميكند. دربارهٴ يعقوب(سلام الله عليه) آنچه در سورهٴ مباركهٴ «يوسف» آمده است اين است كه برادران يوسف وقتي جفا كردند، يوسف(سلام الله عليه) به آنها فرمود: ﴿لاَ تَثْرِيبَ عَلَيْكُمُ الْيَوْمَ يَغْفِرُ اللَّهُ لَكُمْ وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِينَ﴾ آيهٴ 92 سورهٴ «يوسف». ولي وقتي حضور يعقوب(سلام الله عليه) آمدند از يعقوب خواستند كه براي آنها استغفار كند، آيهٴ 97 سورهٴ «يوسف» اين است كه ﴿قَالُوا يَا أَبَانَا اسْتَغْفِرْ لَنَا﴾ اين استغفار بكن براي ما، اين در حقيقت توسّل است و شفاعت، استغفار بكن براي ما معنايش اين نيست كه ما معذرت خواستيم، از ما بگذر. استغفار در مقابل عفو است. اين سخنِ جناب مرحوم محمدجواد كه خيال كردند اين يك عُذرخواهي است تا حقّالناس برطرف بشود[21] ، اين متأسفانه از تفسير فخررازي به ايشان رسيده است.
ردّ قول فخررازي در تفسير استغفار
امام رازي در تفسيرش براساس همان تفكّر نفي شفاعت، ميگويد اين استغفار، براي عذرخواهي است. چون اينها حقّالرسول را ضايع كردند، به او اهانت كردند، به محكمه ديگر مراجعه كردند، به طاغوت مراجعه كردند بايد بيايند از پيغمبر عذرخواهي بكنند[22] . خب، عذرخواهيكردن، مستلزم عفو پيغمبر است. عفو، غير از استغفار است. در سورهٴ مباركهٴ «آلعمران» ملاحظه فرموديد آنجا كاملاً اين دو عنوان، در قبال هم قرار گرفت. در آيهٴ 159 سورهٴ «آلعمران» فرمود: ﴿فَبِمَا رَحْمَةٍ مِنَ اللّهِ لِنتَ لَهُمْ وَلَوْ كُنتَ فَظّاً غَلِيظَ الْقَلْبِ لَانفَضُّوا مِنْ حَوْلِكَ فَاعْفُ عَنْهُمْ وَاسْتَغْفِرْ لَهُمْ وَشَاوِرْهُمْ فِي الْأَمْرِ فَإِذَا عَزَمْتَ فَتَوَكَّلْ عَلَي اللّهِ﴾؛ فرمود اينها لغزشهايي كه داشتند حقّ تو را از بين بردند، عفو كن اين (يك). وقتي عفو كردي، حقّالناس اينها به عهده نداشتند، براي اينها استغفار بكن كه ديگر حقّالله هم نداشته باشند: ﴿فَاعْفُ عَنْهُمْ وَاسْتَغْفِرْ لَهُمْ﴾ وقتي افرادي نه حقّالناس داشتند، براي اينكه تو عفو كردي، نه حقّالله دارند، براي اينكه تو استغفار كردي، آنگاه ﴿وَشَاوِرْهُمْ فِي الْأَمْرِ﴾.
اين نشان ميدهد كه كساني ميتوانند طرف شُور قرار بگيرند، انسان از رأي آنها مدد بگيرد كه نه حقّالله در ذمّه داشته باشند، نه حقّالناس. آنكه آلودهٴ به حقّالناس است يا تيرهٴ به حقّالله است، آن توفيق عضو شورا ندارد ﴿فَاعْفُ عَنْهُمْ وَاسْتَغْفِرْ لَهُمْ وَشَاوِرْهُمْ فِي الْأَمْرِ فَإِذَا عَزَمْتَ فَتَوَكَّلْ عَلَي اللّهِ إِنَّ اللّهَ يُحِبُّ الْمُتَوَكِّلِينَ﴾[23] .
خب، پس اينكه جناب فخررازي گفته است[24] و از آنجا به تفسير مرحوم محمدجواد آمده است[25] ناصواب است، براي اينكه عفو، كاري به استغفار ندارد و از طرف ديگر شاهدي است بر اينكه منظور از اين استغفار، شفاعت تمام انبياست [و] اختصاصي به رسول خدا(صلّي الله عليه و آله و سلّم) ندارد، همان مطلبي است كه در سورهٴ مباركهٴ «مريم» از جريان استغفار حضرت ابراهيم(سلام الله عليه) خبر داد؛ آيهٴ 46 به بعد سورهٴ «مريم»، آن كسي كه به نام آزر بود، به وجود مبارك ابراهيم گفت: ﴿أَرَاغِبٌ أَنتَ عَنْ آلِهَتِي يَا إِبْرَاهِيمُ لَئِن لَّمْ تَنتَهِ لَأَرْجُمَنَّكَ وَاهْجُرْنِي مَلِيّاً ٭ قَالَ سَلاَمٌ عَلَيْكَ﴾، اين ﴿سَلاَمٌ عَلَيْكَ﴾ سلام خداحافظي است، سلام توديع است ﴿سَأَسْتَغْفِرُ لَكَ رَبِّي﴾؛ من براي تو از خدا استغفار ميكنم.
قلمرو شفاعت در انبياء و مؤمنين
خب، اين استغفار هم در حقيقت، همان توسّل و شفاعت است و ذات اقدس الهي فرمود كه هيچ پيامبري حق ندارد براي مشركين استغفار بكند ولو نزديكان او باشند و در همان زمينه، جريان حضرت ابراهيم را استثنا ميكند؛ آيهٴ 113 و 114 سورهٴ «توبه». از اينجا يك نكته دقيقتر روشن ميشود و آن اين است كه اين شفاعت و توسّل، نه تنها براي انبياي اولواالعزم است كه رسول خدا و ابراهيم و امثال آنها(عليهم السلام) باشند، بلكه انبياي غيراولواالعزم، مثل يعقوب(سلام الله عليه) هم دارد، اين (يك). نه تنها براي انبياست، براي اوليا و مؤمنين هم هست، اين (دو)، براي اينكه آيهٴ 113 سورهٴ «توبه» اين است كه ﴿مَا كَانَ لِلنَّبِيِّ وَالَّذِينَ آمَنُوا أَن يَسْتَغْفِرُوا لِلْمُشْرِكِينَ﴾؛ نه پيامبر حق دارد، نه مؤمنين حق دارند كه براي مشركين طلب مغفرت كنند. خب، اگر استغفار مؤمنين هيچ اثر ندارد چه براي مشركين، چه براي غيرمشركين، ذكر مشركين اينجا وجهي ندارد، چون در مقام تحديد هست، مفهوم دارد. فرمود پيامبر و مؤمنين حق ندارند براي مشركين استغفار كنند، پس اگر كسي مؤمن بود، مؤمنين ميتوانند براي او استغفار بكنند، اين ميشود شفاعت ديگر. عالِم حقّ شفاعت دارد، در دنيا مؤمن هم حقّ شفاعت دارد. اينكه گفتند در نماز شب چهل مؤمن را دعا كنيد، اين همان معناي شفاعت است ديگر. شما وقتي چهل مؤمن را دعا ميكنيد يعني شفيعايد «شَفع» يعني جفت، خود اين شخص به تنهايي به محكمهٴ خدا برود آسيب ميبيند، وقتي شفيع كنار او باشد، ديگري همراه او باشد «الشَّفِيعُ جَنَاحُ الطَّالِبِ»[26] اين مثل طائري است كه طالب است و پَر ميكشد، حالا پر درآورده، پَر ميكشد «الشَّفِيعُ جَنَاحُ الطَّالِبِ» اين شخص با كسي (دو نفر) به محكمه ميروند. قهراً چون اينها دو نفر به محكمه ميروند، حاكم محكمه هم دو چيز است، نه يك چيز. قبلاً عدلِ خدا حاكم محكمه بود، الآن عدل به ضميمهٴ فضل، در كُرسي قضا نشستهاند. اينكه ما عرض ميكنيم «اللهم عامِلنا بفضلك و لا تعامِلنا بعدلك» يعني اينها كه در كرسي نشستهاند، پروندهٴ ما را به آن فضلت بده، نه به عدلت. اگر به عدل دادي ما محكوميم، اگر به فضل و بزرگواري دادي ما اميدواريم. آنجا فضل و عدل كنار هم دوتا كرسي گذاشتند نشستند، اينجا اين مستغفِر و مستغفرله، باهم به محكمه عدل الهي رفتند.
پس معلوم ميشود مؤمنين هم حقّ شفاعت دارند. به هر تقدير در آيهٴ 114 سورهٴ «توبه» فرمود: ﴿وَمَا كَانَ اسْتِغْفَارُ إِبْرَاهِيمَ لأَبِيهِ إِلَّا عَن مَوْعِدَةٍ وَعَدَهَا إِيَّاهُ﴾؛ ابراهيم وعده داد كه اگر تو صالح بودي، من طلب مغفرت ميكنم. معلوم ميشود كه حالا او صالح نبود كه مورد طلب مغفرت قرار بگيرد، معلوم ميشود كه اگر صالح بود استغفار ابراهيم براي او جا داشت، اينها نشانهٴ وسعت شفاعت است.