72/07/07
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: تفسیر سوره نساء/آیه 64/
﴿وَمَا أَرْسَلْنَا مِن رَسُولٍ إِلَّا لِيُطَاعَ بِإِذْنِ اللّهِ وَلَوْ أَنَّهُمْ إِذ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ جَاءُوكَ فَاسْتَغْفَرَوا اللّهَ وَاسْتَغْفَرَ لَهُمُ الرَّسُولُ لَوَجَدُوا اللّهَ تَوَّاباً رَحِيماً﴾﴿64﴾
خلاصه مباحث مربوط به آيه
بعد از اينكه فرمود تنها مرجع حلّ اختلاف وحي است، خدا و رسول و معصومين(عليهم السلام)اند و بعد از اينكه فرمود عدهاي به حَسب ظاهر مدّعي ايماناند ولي براي حلّ اختلاف به محكمههاي غيرالهي مراجعه ميكنند و بعد از اينكه فرمود بعد از روشن شدن خلاف آنها، سوگند ياد ميكنند و عُذرخواهي ميكنند و با آن عُذرخواهي ميخواهند آن گناه خود را توجيه كنند، راهحلّ نهايي را نشان داد و آن راهحلّ الهي و نهايي اين است كه اولاً حُكم نبوّت عامّه را بيان فرمود، بعد وظيفهٴ همه تبهكاران را مشخص كرد كه اين آيه در حقيقت، در دو فصل خلاصه ميشود؛ منتها در پايان آيه كه فصل سوم است، وصفي از اوصاف الهي را مشروحاً بيان ميكند.
فصل اول ـ لزوم اطاعت از هر پيامبري
فصل اول و بخش اول آيهٴ، حُكمي از احكام نبوّت عامّه است و آن اين است كه هر پيامبري كه مبعوث شد بايد از او اطاعت كرد و اين اطاعت هم به اذن خداست و اين اختصاصي به انبياي اولواالعزم يا غيراولواالعزم ندارد، فرمود: ﴿وَمَا أَرْسَلْنَا مِن رَسُولٍ إِلَّا لِيُطَاعَ بِإِذْنِ اللّهِ﴾ اين حُكم نبوّت عامّه است.
بيان احكام نبوت عامه در آيه
احكامي كه اينچنين با اين بيان، در قرآن كريم آمد، احكام نبوّت عامه است. مثل ﴿وَمَا كَانَ لِرَسُولٍ أَن يَأْتِيَ بِآيَةٍ إِلَّا بِإِذْنِ اللَّهِ﴾[1] [2] اين از احكام نبوت عامه است يعني هيچ پيامبري نميتواند معجزه بياورد، مگر به اذن خدا. اين تعبيرات، نشانهٴ حُكم نبوّت عامه است [و] مخصوص به يك پيغمبر نيست كه جزء احكام نبوت خاصّه باشد. پس نظير اين آيه كه ﴿وَمَا كَانَ لِرَسُولٍ أَن يَأْتِيَ بِآيَةٍ إِلَّا بِإِذْنِ اللَّهِ﴾ يا آيهٴ محلّ بحث كه ﴿وَمَا أَرْسَلْنَا مِن رَسُولٍ إِلَّا لِيُطَاعَ بِإِذْنِ اللّهِ﴾ اينها از احكام نبوّت عامّه است و اين بيان براي آن است كه جلوي هر گونه تبهكاريهاي منافقانه را بگيرد، هيچ منافقي نميتواند بگويد من حرفِ خدا را قبول دارم و حرفِ رسولش را قبول ندارم.
حكم اول ايفاء رسالت بواسطه ابلاغ حكم الهي
در همين فصل اول كه گفته شد ﴿وَمَا أَرْسَلْنَا مِن رَسُولٍ إِلَّا لِيُطَاعَ بِإِذْنِ اللّهِ﴾ اين شامل دو حُكم از احكام نبوّت عامّه است: يكي اينكه اگر رسول، «بما أنّه رسول» حُكم كلّي و قانون كلّي را از طرف خدا نقل كند، اين در حقيقت رسالتِ خود را ابلاغ كرده است.
حكم دوم داشتن سِمَت ولايت در كنار سِمَت رسالت
حُكم ديگر آن است كه رسول، همان سِمت رسالتي كه دارد، همان طوري كه داراي سِمت رسالت است، در كنار رسالت، داراي ولايت و رهبري هم است. در ولايت و رهبري، تعيين مصاديق و بيان امور جزيي هم به عهدهٴ اوست كه در مسئلهٴ ولايت و رهبري، نيازي به قانون كلي نيست، بلكه قانون كلي بر همان مورد منطبق است. مثل اينكه وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) اسامةبنزيد را فرمانده لشكر كرد. يا در ساير جنگها، افراد مخصوصي را به سِمتهاي خاص گُماشت، نظير آنكه اميرالمؤمنين(عليه السلام) مالك اشتر را فرمانده مصر كرد و مانند آن.
اينها حُكم ولايي است، اينگونه از احكام هم مشمول اين اصل كلي است، زيرا رسول خواه حُكم كلي را از طرف خدا ابلاغ كند، خواه حُكم ولايي را انشاء كند، در هر دو حال مُطاع است. زيرا آنجا كه حُكم خدا را دارد ابلاغ ميكند، اين يك چيز تازهاي نيست كه خدا بفرمايد: ﴿أَطِيعُوا اللَّهَ وَأَطِيعُوا الرَّسُولَ﴾[3] آنجا كه حُكم خدا را ابلاغ كرده است در حقيقت، اطاعتِ پيغمبر همان اطاعت خداست، چون پيغمبر فرمود خدا ميگويد ﴿أَقِيمُوا الصَّلاَةَ﴾[4] چيز تازهاي نفرمود؛ اما آنجايي كه ميفرمايد مثلاً اسامةبنزيد فرمانده لشكر است، آنجا يك حُكم ولايي را انشاء كرده است، در اينگونه از موارد است كه ميتوان گفت: ﴿أَطِيعُوا اللَّهَ وَأَطِيعُوا الرَّسُولَ﴾ اين تكرارِ امر اطاعت، براي آن است كه شامل حُكم ولايي هم بشود.
مطالع بودن رسول در تمام موارد فوق
در همهٴ اين موارد، رسول از آن جهت كه رسول است و از آن جهت كه وليّ مسلمين است مطاع است، چون اصولاً نياز جامعه به نبوّت و رسالت براي اصلاح و ادارهٴ جامعه است و ادارهٴ جامعه همان طوري كه به رسالت و نبوّت تشريعي تكيه ميكند، به ولايتِ تشريعي هم تكيه ميكند يعني وليّ مسلمين است كه حدود الهي را اجرا ميكند وگرنه رسول، حدود خدا را ابلاغ ميكند، نه اجرا بكند و نياز جامعه هم به رسول است هم به وليّ. پس رسول، گذشته از اينكه داراي رسالت است، داراي سِمت ولايت هم هست و در هر دو سِمت بايد مطاع باشد، اينهم يك مطلب.
اطاعت از رسول مساوي اطاعت از خداوند
و قرآن كريم گاهي ميفرمايد: ﴿مَن يُطِعِ الرَّسُولَ فَقَدْ أَطَاعَ اللّهَ﴾[5] ، گاهي هم ميفرمايد: ﴿أَطِيعُوا اللَّهَ وَأَطِيعُوا الرَّسُولَ﴾ آنجا كه رسول سِمت رسالت دارد و پيام خدا را ابلاغ ميكند، اطاعت او در حقيقت اطاعت خداست. آنجا كه گذشته از ابلاغِ پيام خدا، حدود الهي را دارد اجرا ميكند، اطاعت او، اطاعت خداست، پس ﴿وَمَا أَرْسَلْنَا مِن رَسُولٍ إِلَّا لِيُطَاعَ بِإِذْنِ اللّهِ﴾.
با اين اصل كلّي، راهِ هر گونه توجيه و اعتذار براي منافقين بسته است؛ منافق نميتواند بگويد كه اگر حرف خداست من ميپذيرم و اگر حرف توست، تو هم يك نفري، ما هم يك نفريم، اين فصل اول. اين فصل اول توضيحات فراواني دارد كه در خلال تفسير، اشاره خواهد شد ـ انشاءالله ـ كه اذن، گاهي تكويني است گاهي تشريعي است و مانند آن.
رحمت الهي و قبول توبه منكران
فصل دوم و بخش دوم آيه اين است كه حالا اگر كسي رسول خدا را اطاعت نكرد، راه براي برگشت باز است يا بسته است? فرمود اگر كسي رسول خدا را اطاعت نكرد، راهِ برگشت باز است. راه اين نيست كه اينها آن گناهِ خود را توجيه كنند، راه، توبه است نه توجيه. فرمود: ﴿وَلَوْ أَنَّهُمْ إِذ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ جَاءُوكَ فَاسْتَغْفَرَوا اللّهَ وَاسْتَغْفَرَ لَهُمُ الرَّسُولُ لَوَجَدُوا اللّهَ تَوَّاباً رَحِيماً﴾ راه، اين نيست كه انسان بر گناهِ قبلي اصرار بورزد و حرفِ خود را توجيه كند، چون توجيه گناه، مايه تراكم گناه است، چون دروغي بر گناهي افزوده ميشود ولي توبه، مايهٴ تطهير گناهكار است، بين اينها خيلي فرق است. منافق، گناهِ خود را با آن توجيه، متراكم ميكند و مؤمن، اگر غفلتي كرد و گناهي كرد با توبه، آن گناهِ خود را جبران ميكند، ترميم ميكند، خود را تطهير ميكند. فرمود: ﴿وَلَوْ أَنَّهُمْ إِذ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ﴾ آنها كه گناه ميكردند، ميآمدند سوگند ياد ميكردند: ﴿جَاءُوكَ يَحْلِفُونَ بِاللّهِ إِنْ أَرَدْنَا إِلَّا إِحْسَاناً وَتَوْفِيقاً﴾[6] ولي اگر اينها گناه كردند، بيايند و استغفار كنند، آنگاه خدا توّاب رحيم است.
بازگشت اثر گناه به شخص گنهكار
مطلبي كه در اين فصل دوم هست، متعدّد است. يكي اين است كه هر كسي كه گناهي ميكند در حقيقت، به خود ستم ميكند، اگر گاهي گفته ميشود اينها خدا را آزار كردند، رسول خدا را آزار كردند، بازگشتش به اين است كه اينها خودشان را آزار كردند [و] به خودشان ظلم كردند، چون هيچ منفعتي از عبادتهاي بشر، عايد خدا و پيامبر نميشود. گرچه ذات اقدس الهي در سورهٴ «ذاريات» فرمود: ﴿وَمَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَالْإِنسَ إِلَّا لِيَعْبُدُونِ﴾[7] اما اين را در سورهٴ «ابراهيم» فرمود كه اگر همه مردمِ روي زمين كافر بشوند، به خدا آسيبي نميرسد[8] .
غايت خلق بودن «لام» در ليعبدون
از اينجا معلوم ميشود كه اين «لام»ي كه در ﴿لِيَعْبُدُونِ﴾ است، اين غايتِ خلق است، نه غايت خالق. يعني هدفِ خدا اين نيست كه مردم، عبادت بكنند [بلكه] كمال مردم در اين است كه خدا را عبادت بكنند. اين ﴿وَمَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَالْإِنسَ إِلَّا لِيَعْبُدُونِ﴾ اين را اگر به يك اديب بدهيد، ميگويد اين «لام» ﴿لِيَعْبُدُونِ﴾ متعلّق به ﴿خَلَقْتُ﴾ است. وقتي به حكيم بدهيد، ميگويد اين را بايد باز كرد؛ اين ﴿خَلَقْتُ﴾ يك ضمير فاعلي در پايان او هست كه خالق را نشان ميدهد. فعلي است كه اين فعل، اگر با مصدر ياد بشود يعني «خَلْق»، به معناي مخلوق خواهد بود. اين ﴿إِلَّا لِيَعْبُدُونِ﴾ اين عبادت، غايتِ آن خلقِ به معناي مخلوق است، نه غايت خالق باشد كه اگر بندگان عبادت نكنند، خالق به مقصود خود نرسيده باشد، اين طور نيست. خالق، كمالِ محض است، او مقصودي ندارد، او خودش مقصود است. چون هر فاعلي كه كاري را انجام ميدهد، براي رسيدن به كمال است ولي اگر خودِ كمالِ نامحدود خواست كاري را انجام بدهد، آن ديگر فرض ندارد كه اين كمال نامحدود، كاري را انجام ميدهد كه، براي اينكه به كمالي برسد اينچنين نيست. هر كسي كه كاري را انجام ميدهد براي تقرّب الي الله است. الله، كمال محض است و خود الله كه كاري را انجام ميدهد، براي اين نيست كه به وسيله اين كار به كمالي برسد، چون او خود كمال است و كمالِ صِرف است و كمالِ نامتناهي. بله او چون كامل هست، فيض از او نشئت ميگيرد، نه اينكه او كاري را انجام ميدهد كه به كمالي برسد. به هر تقدير، اين «لام» غايت خلقِ به معناي مخلوق است، نه غايت خالق.
متوجه شخص بودن سود و زيان طاعت و گناه
خب، پس هر كسي هر گناهي كرده است به زيان خود اقدام كرد، چه اينكه هر اطاعتي را كه انجام داد، به سود خود انجام داد. مثل اينكه رسول خدا(صلّي الله عليه و آله و سلّم) بعد از بيان اجر رسالت كه فرمود: ﴿لاَ أَسْأَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبَي﴾[9] در بخش ديگري از قرآن فرمود: ﴿مَا سَأَلْتُكُم مِنْ أَجْرٍ فَهُوَ لَكُمْ﴾[10] ؛ اين پاداشي كه من از شما خواستم اين به سود شماست، نه به سود من. هيچ سودي را انبياي الهي از عبادت مردم نميبرند، چه اينكه هيچ زياني، دامنگير انبياي الهي نخواهد شد. سود و زياد اطاعت و معصيت، نصيب خود اشخاص ميشود، لذا فرمود اينها كه به طاغوت مراجعه كردند، تحاكم به طاغوت دارند و از تو روبرگرداناند، اينها به خودشان ظلم كردهاند. چه اينكه در آيه سورهٴ «زمر» كه قبلاً اشاره شد، آنجا هم فرمود: ﴿يَا عِبَادِيَ الَّذِينَ أَسْرَفُوا عَلَي أَنفُسِهِمْ لاَ تَقْنَطُوا مِن رَحْمَةِ اللَّهِ﴾[11] ؛ هر كسي كه گناه ميكند، عليه خود اقدام ميكند، اين اسرافي است عليه نفس خود.
پرسش:...
پاسخ: بله؟ اين معنايش اين نيست كه ما كه در دعاها ميگوييم خدايا! درجهٴ پيامبر را بالا ببر و منزلت او را بالا ببر و وسيلهٴ او را نزديك كن[12] ، معنايش اين نيست كه ما باعث تكامل پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) بشويم. خود اين جملههاي دعا، براي تكامل خود ماست و ما آنچه را كه از خود حضرت ياد گرفتيم، به محضر حضرت تقديم ميكنيم و با همين كار، خودمان متقرّب ميشويم، نه اينكه ما واسطهٴ فيض قرار بگيريم كه به وساطت دعاي ما پيغمبر درجهٴ برتري پيدا كند، اين طور نيست. مثل آن است كه اگر كسي باغي داشته باشد [و] به زحمت خود، اين زمين را احيا كرده است و با زحمت خود، اين زمينِ آبادشده را به صورت يك بوستان خوبي درآورد، بعد باغباني را براي حفظ و نگهداري اين بوستان انتخاب كرد. اگر در روز عيدي اين باغبان، از اين بوستان يك دستهگلي را بچيند و به صاحب باغ بدهد، چيزي به صاحب باغ نداد، زيرا از باغِ او گُلي را به او اهدا كرد، چيزي به او نداد، بلكه مال براي اوست. ولي خودش با اين تأدّب، به صاحب بوستان نزديكتر شد. هر كاري كه ماها انجام بدهيم اين صلواتي كه ما ميفرستيم، ميگوييم خدايا! بر پيامبر درود بفرست، اين صلواتهايي كه ما ميفرستيم، اين دعاهايي كه ميكنيم اينها گُلهاي بوستان رسالت آن حضرت است، چيزي از خود ما نيست كه به آن حضرت عايد بشود ولي با اين كار، ما تقرّبي پيدا ميكنيم. اين فرضِ صحيح ندارد كه يك موجود داني، واسطهٴ فيض موجود عالي بشود. گرچه انبيا و معصومين(عليهم السلام) محتاج به فيض هستند؛ اما ذات اقدس الهي مستقيماً به اينها فيض ميرساند، نه اينكه دعاي يك شخص معيّن، واسطهٴ فيض باشد كه اين واسطه، اعلاي از ذيالواسطه بايد باشد. ممكن نيست كه يك موجود داني، مثل فردي از امّت مرحومه، اين واسطه فيض باشد كه به وساطت او كمالي، نصيب معصوم بشود، اينكه صحيح نيست.
انسان، محتاج به خداست، اگر معصوم بود بلاواسطه از خدا دريافت ميكند، اگر غيرمعصوم بود، به واسطه معصوم دريافت ميكند. اينچنين نيست كه اين دعاهاي ما، شفاعتي باشد، وساطتي باشد كه به شفاعت ما، به وساطت ما معصومين به كمالشان برسند، اين طور كه نيست.
عدم تأثير ثواب و گناه انسان در خداوند
به هر تقدير، فرمود هر كسي گناهي ميكند به خود ظلم كرده است. چه اينكه هر اطاعتي كه ميكند، به نفع خود سود برده است. هرگز گناه، به خدا و پيامبر اصابت نميكند كه آنها را ناقص كند ـ معاذ الله ـ . چه اينكه ثواب اطاعت، سودي به خدا و پيامبر نميرساند، لذا فرمود اينها كه گناه ميكنند به خودشان ظلم كردند، ظلم هم يعني نقص. در سورهٴ مباركهٴ «كهف» بود كه خداوند دو باغي را مَثل زد كه: ﴿كِلْتَا الْجَنَّتَيْنِ آتَتْ أُكُلَهَا وَلَمْ تَظْلِم مِنْهُ شَيئاً﴾[13] ؛ هيچ كدام از اين دو باغ ظلم نكردند. ظلم نكرد يعني نقصي در او مشاهده نشد، كم ميوه بدهد يا ميوه ندهد، ظلم همان نقص است. فرمود آن باغ، ظالم نبود يعني ناقص نبود ﴿لَمْ تَظْلِم مِنْهُ شَيئاً﴾ يعني «لم تنقص».
بازگشت حقيقت ظلم به نقص انسان
بنابراين حقيقت ظلم، به نقص برميگردد و مايه ظلمات يوم القيامه هم است، اينها كه گناه كردند به خودشان ظلم كردند. راه برقراري قِسط و عدل نسبت به نفس يعني تكميل نفسِ ناقص اين است كه اينها بيايند توبه كنند: ﴿وَلَوْ أَنَّهُمْ إِذ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ جَاءُوكَ فَاسْتَغْفَرَوا اللّهَ وَاسْتَغْفَرَ لَهُمُ الرَّسُولُ﴾ نه اينكه ﴿جَاءُوكَ يَحْلِفُونَ بِاللّهِ إِنْ أَرَدْنَا إِلاّ إِحْسَاناً وَتَوْفِيقاً﴾[14] بيايند و قسم دروغ بخورند، [بايد] بيايند و استغفار كنند.
قبول توبه به واسطه استغفار عبد و رسول
منظور از ﴿جَاءُوكَ﴾ در آنجا با اينجا فرق ميكند. آنجا يك حضور فيزيكي است يعني ميآيند نزد تو قسم ميخورند كه ما قصد سويي نداشتيم. منظور از ﴿جَاءُوكَ﴾ در اين آيه محلّ بحث، نه تنها حضور فيزيكي است يعني بيايند در محضر رسالت تو يعني معتقد بشوند، نه اينكه فقط نزديك تو بيايند؛ واقعاً بيايند نزد تو يعني تو را به رسالت بپذيريند. حالا كه آمدند، براي بخشايش آنها دو چيز لازم است: يكي استغفار آنها؛ يكي هم استغفار پيامبر براي آنها ﴿وَلَوْ أَنَّهُمْ إِذ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ جَاءُوكَ فَاسْتَغْفَرَوا اللّهَ﴾؛ بگويند خدايا! ما را ببخش ﴿وَاسْتَغْفَرَ لَهُمُ الرَّسُولُ﴾؛ پيامبر هم براي اينها طلب مغفرت بكند، آنگاه ﴿لَوَجَدُوا اللّهَ تَوَّاباً رَحِيماً﴾ احساس ميكنند كه خدا نه تنها توّاب است توبهپذير است، بلكه رحيم هم است. معمولاً مسئله ﴿مَنْ جَاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ خَيْرٌ مِنْهَا﴾[15] در اينگونه از موارد، مطرح است. اگر كسي توبه كرد، نه تنها خدا توّاب است و توبهپذير است، بلكه ماوراي قبول توبه، يك رحمت خاصّهاي را هم نسبت به او بذل ميكند كه هم توّاب ميشود يعني قابل توبه و هم رحيم ميشود يعني انعطاف خاص [را] اعمال ميكند، تنها ﴿لَوَجَدُوا اللّهَ تَوَّاباً﴾ نيست، بلكه ﴿لَوَجَدُوا اللّهَ تَوَّاباً رَحِيماً﴾ براساس ﴿مَنْ جَاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ خَيْرٌ مِنْهَا﴾، ﴿مَن جَاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثَالِهَا﴾[16] و مانند آن.
امكان قبولي توبه منافقين براساس آيه
اين فصل دوم، محتوايش خيلي قويتر از آن فصل اول است. در اين فصل دوم فرمود خداوند توبهٴ منافقين را هم قبول ميكند، چون انسان تا زنده است مكلّف است. توبهٴ مشركين را، كافرين را، ملحدين را، اهل كتاب را، منافقين را، فاسقين را قبول ميكند تا زنده است مكلّف است. حالِ احتضار و بعد از احتضار، ديگر تكليف نيست، آن ديگر قبول نخواهد شد. استغفار براي اينها هم هست. عمده آن است كه فرمود پيامبر هم براي اينها استغفار بكند، اين استغفار پيامبر براي اينها يعني چه? يعني بين خدا و خلق يك واسطهٴ ديگري است? يعني منشأ بخشش گناه تبهكاران دو چيز است? آيا اين آيه، ناظر به شفاعت است? ناظر به توسّل است? يا نه، ناظر به مسائل ديگر است? آنهايي كه مسئله توسّل، مسئله شفاعت اينگونه از امور را انكار دارند، در قبال اين آيه بيان روشني ندارند. همان طوري كه عدهاي براي توجيه تبهكاريهاي خود به دست و پا ميافتند، عدهاي هم كه منكر توسّلاند، منكر تبرّكاند، منكر شفاعتاند، در مقابل اين آيه، به زحمت ميافتند. چون در اين آيه فرمود كه براي بخشش گناهان منافقين، هم استغفار خود آنها لازم است، هم استغفار پيامبر.
شفاعت و اثر آن در قبول توبه
اين به خوبي دلالت ميكند كه استغفار پيامبر كه همان شفاعت پيامبر است اثر دارد، آن وقت توسّل به پيامبر در حقيقت، توسّل به كسي است كه استغفار او اثر دارد. اگر اصل توسّل و شفاعت پذيرفته شده، آنگاه با ادلّه ديگر كه ثابت ميكند اهلبيت(عليهم الصلاة و عليهم السلام) يك نورند، شفاعت ساير اهلبيت و توسّل به آنها و تبرّك به آنها هم ثابت خواهد شد. عمده اين است كه اين آيه ميفرمايد پيامبر هم براي آنها استغفار بكند.
مرحوم محمدجوادمغنيه(رضوان الله عليه) در آن تفسير كاشف بعد از طرح اين سؤال كه جاي استغفار پيامبر چيست? چطور پيامبر براي گنهكاران استغفار ميكند و استغفارش اثر دارد، توجيهي دارند و آن اين است كه اگر كسي حقّالله را ضايع كرد، فقط بايد استغفار بكند ولي اگر حقّالناس را ضايع كرد، گذشته از اينكه بايد استغفار بكند، آن ذيحق هم بايد بگذرد. الآن اگر كسي نماز نخواند، با استغفار و توبه مشكل او حل ميشود ولي اگر مال مردم را به آنها نداد، با صِرف استغفار مشكل حل نميشود [بلكه] بايد صاحب حق هم بگذرد. كسي كه حقّ مردم را ضايع كرد حقّالله را هم ضايع كرد، چون خدا فرمود حقّ مردم را به مردم بپردازد. پس كسي كه حقّالناس را نداد دوتا معصيت كرد: يكي اينكه حقّ مردم را ضايع كرد؛ يكي اينكه دستور خدا را كه فرمود حقّ ذيحق را به آنها بده، آن دستور را پايمال كرد. چون منافقين دوتا گناه كردند: يكي اينكه حرف خدا را اطاعت نكردند؛ يكي اينكه پيامبر را رنجاندند و آزار به حضرت رساندند و به محكمهٴ او مراجعه نكردند، به طاغوت مراجعه كردند و حضرت را رنجاندند، براي حلّ مشكلشان هم بايد استغفار بكنند، هم پيامبر بايد استغفار بكند[17] . اين نهايتْ توجيهي است كه اين بزرگوار(رضوان الله عليه) كرده است و اين سخني است ناصواب و باطل، چون استغفار غير از رضايت حق است. الآن اگر كسي حقّ ذيحقّي را نداد يا غيبت كسي را كرد يا كسي را زد، اين بايد استغفار بكند [و] از خدا طلب مغفرت بكند و صاحبحق هم بايد از حقّش بگذرد، همين[18] ديگر لازم نيست صاحبحق استغفار بكند بگويد خدايا! او را بيامرز؛ طلب مغفرت بكند. در حالي كه اين آيه ميفرمايد پيامبر براي آنها استغفار بكند اين آيه، آيه شفاعت است، چه كار به صرفنظر كردن ذيحق. اين انصراف از ظاهر آيه است اولاً و اينكه هيچ امتيازي براي پيامبر نسبت به ديگران نيست، ثانياً چون هر ذيحقّي را كه انسان رنجاند بايد رضايتش را به دست بياورد، ديگر اختصاصي به پيامبر ندارد. در حالي كه ظاهر آيه نشان ميدهد كه پيامبر مرجع است، آنها بايد به محضر پيامبر بيايند و حضور محضر او يعني اعتقاد به رسالت او و در فضايي كه به پيامبري پيامبر معتقدند، در اين فضا دوتا كار انجام بگيرد: يكي اينكه استغفار كنند؛ از ذات اقدس الهي مغفرت طلب كنند؛ دوم اينكه پيامبر، در همين فضا كه اينها آمدند و رسالت او را قبول كردهاند، براي آنها طلب مغفرت بكند؛ بگويد «اللهم اغفر لهؤلاء»، نه اينكه پيامبر از آنها راضي بشود و از حقّ خود صرفنظر كند، اينچنين نيست.
اگر آنها حضور فيزيكي و مادّي داشته باشند و پيامبر براي آنها استغفار بكند، هيچ اثري ندارد. لذا در جريان نماز گذاشتن بر جسد منافقين يا آمدن بالاي قبر منافقين، ذات اقدس الهي به پيامبر فرمود كه ﴿وَلاَ تُصَلِّ عَلَي أَحَدٍ مِنْهُم مَاتَ أَبَداً وَلاَتَقُمْ عَلَي قَبْرِهِ﴾[19] فرمود: ﴿إِن تَسْتَغْفِرْ لَهُمْ سَبْعِينَ مَرَّةً فَلَن يَغْفِرَ اللّهُ لَهُمْ﴾[20] ؛ فرمود تو اگر براي آنها هفتاد بار هم استغفار كني بياثر است، براي اينكه اينها نيامدند به حضور تو يعني در فضاي رسالت تو زندگي نكردند، اعتقاد نداشتند به رسالت تو.
تأثير مستقيم توسل و شفاعت در زندگي روزانه
پس اين دو مطلب يعني استغفار از خدا و استغفار پيامبر براي آنها، اين دو مطلب در فضايي است كه آنها بيايند به محضر رسالت ﴿وَلَوْ أَنَّهُمْ إِذ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ جَاءُوكَ﴾ يعني «اعتقدوا برسالتك»، آنگاه ﴿فَاسْتَغْفَرَوا اللّهَ وَاسْتَغْفَرَ لَهُمُ الرَّسُولُ﴾ عمده، اين است نه اينكه بيايند در حضور تو. گاهي در حضور هست و استغفار اثر ندارد.
فتحصّل كه سخن اين نيست كه مرحوم محمدجواد به آن اشاره كردند[21] . اين يك مقدار حريمگرفتن جبونانه است از بعضي از اشكالات توسّل و شفاعت و امثال ذلك. ما اصلاً در فضاي شفاعت داريم زندگي ميكنيم، در فضاي توسّل داريم زندگي ميكنيم. الآن مگر شبانهروز، ما براي رفع عطش به آب پناه نميبريم، آب نميخوريم، براي رفع گرسنگي نان نميخوريم، براي برطرفكردن تيرگي و تاريكي از آفتاب مدد نميگيريم، اينها وسايل است ديگر. آن كسي كه بالاتر از آفتاب و آسمان و زمين است خب، از او آدم فيض بگيرد كه اُولاست. الآن ما كه گرممان ميشود [و] از يخ استفاده ميكنيم، سردمان ميشود از آتش استفاده ميكنيم، تاريكي است از آفتاب استفاده ميكنيم، جز توسّل چيز ديگر نيست، اينها وسيلهاند ديگر. ما كه معتقد نيستيم آفتاب، در روشنايي دادن ذاتاً مستقل است، آب در رفع عطش كردن ذاتاً مستقل است، نان در رفع گرسنگي ذاتاً مستقل است، اينچنين نيستيم.
خب، مُطعِم اوست، ساقي اوست، همه كار اوست و در عين حال كه معتقديم او مُطعم است، او ساقي است، معذلك به طعام و آب پناه ميبريم، اينها وسيله است ديگر. مگر ما جدّاً در هنگام عطش، آب نمينوشيم و آب را وسيله رفع حرارت نميدانيم. مگر ما معتقديم كه آب در رفع حرارت، ذاتاً مستقل است اينچنين كه نيست. حالا اگر همين حرفها را در برابر اهلبيت(سلام الله عليهم) كه به مراتب از آسمان و زمين اعلا و اشرفاند معتقد بوديم كه مشكلي ندارد. اصلاً ما با توسّل داريم زندگي ميكنيم، حالا نسبت به اولياي الهي كه رسيد جاي اشكال است!؟
محور بودن بحث شفاعت و توسل در آيه
آيه، آيه شفاعت و توسّل است يعني اگر اينها بيايند و از گناهانشان استغفار بكنند و تو براي آنها طلب مغفرت بكني، تو استغفار بكني، نه تو بگويي من از حقّ خودم گذشتم، نه به عنوان يك ذيحقّ زخمخورده بگويي من راضي شدم نه، تو براي اينها استغفار بكن؛ بگويي «اللهم اغفر لهم»، نه اينكه بگويي «رضيت عنهم و اغمضتُ عن حقّي» اينچنين نه، براي آنها استغفار بكني ﴿لَوَجَدُوا اللّهَ تَوَّاباً رَحِيماً﴾.
عام بودن دلالت آيه به توسل و شفاعت
پس اين ﴿وَاسْتَغْفَرَ لَهُمُ الرَّسُولُ﴾ آن طور نيست كه مرحوم محمدجواد فرمود[22] (يك) و اختصاصي هم به مسئلهٴ ايذاء النبي ندارد اين (دو)، چرا? براي اينكه گرچه سياق آيات دربارهٴ نفاقِ منافقان است، گرچه مورد آيات، جايي است كه منافقان، رسول خدا را هم رنجاندند؛ اما هيچكدام از اينها نه مقيّد است، نه مخصّص [بلكه] اين آيه به اطلاق خود حجت است. در مورد خود، نصّ است، در غير مورد خود، ظاهر، به هر تقدير اطلاق و عمومش حجت است ﴿وَلَوْ أَنَّهُمْ إِذ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ﴾ ظلم به نفس و اسراف به نفس در معصيت است، خواه حقّالناس باشد، خواه حقّالله. كسي نماز نخواند ظلم به نفس كرد، كسي غيبت بكند هم ظلم به نفس كرد.
مشروط بودن بخشش هر گناهي به شفاعت
﴿وَلَوْ أَنَّهُمْ إِذ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ جَاءُوكَ فَاسْتَغْفَرَوا اللّهَ وَاسْتَغْفَرَ لَهُمُ الرَّسُولُ﴾ اين نه تنها شفاعت را ثابت ميكند، بلكه ميگويد هر گناهي وقتي بخشوده ميشود كه به بركت اهلبيت باشد، به بركت رسول خدا(صلّي الله عليه و آله و سلّم) باشد كه اين استغفار بكند.