72/03/10
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: تفسیر/ سوره نساء/ آیه 59
﴿يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا أَطيعُوا اللّهَ وَ أَطيعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِي اْلأَمْرِ مِنْكُمْ فَإِنْ تَنازَعْتُمْ في شَيْءٍ فَرُدُّوهُ إِلَي اللّهِ وَ الرَّسُولِ إِنْ كُنْتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاللّهِ وَ الْيَوْمِ اْلآخِرِ ذلِكَ خَيْرٌ وَ أَحْسَنُ تَأْويلاً﴾﴿59﴾
خلاصه مباحث مربوط به آيه
اين كريمه همان طوري كه اطاعت ذات اقدس الهي را واجب ميكند و اطاعت رسول خدا(صلّي الله عليه و آله و سلّم) را واجب ميداند، اطاعت اولوا الامر را هم لازم ميداند. در بحث ديروز به عرض رسيد كه فخررازي بعد از نقل سخنان اماميه ميگويد كه اماميه كه معتقدند تعبير ايشان روافض است، اماميه كه معتقدند منظور از اولوا الامر امام معصوم(عليه السلام) است به سه دليل باطل است[1] كه اين وجوه سهگانه ايشان ديروز بيان شد و ابطال شد. نقد ديگري كه بر سخنان ايشان وارد است اين است كه اشكال اولشان اين بود كه اگر منظور از اولوا الامر، ائمه معصومين باشند، اطاعت آنها قبل از شناخت آنها تكليف ما لايطاق است؛ مشروط به شناخت آنها باشد با اطلاق امر اطاعت سازگار نيست، زيرا اين امر مطلق است و تقييد و اشتراط با اطلاق سازگار نيست. اشكال ديگر ايشان اين بود كه گفتند اگر منظور از اولوا الامر ائمه معصومين(عليهم السلام) باشند چرا در بخش بعدي كه سخن از تنازع است خدا نفرمود «فَإِنْ تَنازَعْتُمْ في شَيْءٍ فَرُدُّوهُ الي أولي الامر»، بلكه گفت: ﴿فَرُدُّوهُ إِلَي اللّهِ وَ الرَّسُولِ﴾ و آن اشكال سوم هم اين بود كه اولوا الامر جمع است و وليّ معصوم در هر عصري واحد است به مذهب اماميه[2] .
اشكال نقضي بر ادعاي فخر رازي
صرف نظر از جوابهاي سه گانه اي که در بحث ديروز به عرض رسيد، آنچه امروز مطرح است اين است كه آن اشكال اول و اشكال دوم بر خود ايشان هم نقض ميشود، زيرا ايشان اولوا الامر را به معناي اهل حل و عقد ميدانند[3] . خب، اطاعت اهل حل و عقد قبل از شناخت اينها واجب است يا مشروط به شناخت اينهاست. اگر قبل از شناخت اينها واجب است كه تكليف ما لايطاق است اگر مشروط و مقيد به شناخت اينهاست، همان اشكالي كه ايشان كردند با اطلاق امر سازگار نيست. اينجا هم سازگار نيست بالأخره اولوا الامر را بايد شناخت حالا خواه ائمه معصومين(عليهم السلام) كه شيعه ميگويد يا اهل حل و عقدي كه شما ميگوييد. نقض ديگر آن است كه به زعم شما اولوا الامر اطاعت آنها واجب است، چون معصوماند. چرا در ﴿فَإِنْ تَنازَعْتُمْ في شَيْءٍ﴾ نفرمود «فَرُّدوه الي أُولِي الامر منكم»، گفت ﴿فَرُدُّوهُ إِلَي اللّهِ وَ الرَّسُولِ﴾ شما هم كه اولوا الامر را مرجع ميدانيد؛ منتها اولوا الامر را عبارت از اهل حل و عقد ميدانيد و ميگوييد اجماع اينها حجت است. خب، چرا اينها را خدا مرجع قرار نداد؟ پس گذشته از آن سه جواب بحث ديروز، اين دو نقض هم بر ايشان وارد است.
استدلال اهل سنت بر حجيت اجماع
مطلب بعدي آن است كه گروهي يا بسياري از علماي اهل سنت، به اين جمله ﴿فَإِنْ تَنازَعْتُمْ في شَيْءٍ فَرُدُّوهُ إِلَي اللّهِ وَ الرَّسُولِ﴾ تمسك كردند براي حجيت اجماع[4] . بيان استدلال اين است كه فرمود رد به خدا و پيامبر يعني رد به كتاب خدا و سنت پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) در حال تنازع است. پس اگر تنازع نكرديد اتفاقي بر يك امر داريد، اين رجوع به كتاب و سنت لازم نيست، بلكه خودش حجت شرعي است، زيرا فرمود: ﴿فَإِنْ تَنازَعْتُمْ في شَيْءٍ فَرُدُّوهُ إِلَي اللّهِ وَ الرَّسُولِ﴾ مفهوم مخالف آن اين است كه «فان لم تتنازعوا لا يجب عليكم الرد»، «ان تنازعتم في شيء يجب عليكم الرد الي الله» مفهومش اين است كه «ان لم تتنازعوا لا يجب عليكم الرد»؛ وقتي تنازع نبود و اتفاق اجماع بود معلوم ميشود رد به كتاب و رسول واجب نيست، خودش في نفسه حجت است، اين دلالت ميكند بر حجيت اجماع.
الف: جواب اول بر استدلال فوق
از اين استدلال چند پاسخ داده شد: پاسخ اول اين است كه شرط يا وصف مفهوم ندارد و در اصول ثابت شد، اين پاسخ را مرحوم شيخ طوسي در تبيان ذكر ميكند[5] . اين پاسخ، تام نيست براي اينكه گرچه وصف مفهومي ندارد، مگر اينكه در مقام تحديد باشد ولي شرط مفهوم دارد؛ ظهور عرفي جمله شرطيه، زوال سنخ حكم است عند زوال موضوع. اينكه فرمود: ﴿فَإِنْ تَنازَعْتُمْ في شَيْءٍ فَرُدُّوهُ إِلَي اللّهِ وَ الرَّسُولِ﴾ يعني «ان لم تتنازعوا لا يجب عليكم الرد» اين مفهوم دارد، نه اينكه مفهوم داشته باشد.
ب: جواب دوم بر استدلال فخر رازي
جواب دوم آن است كه اگر تنازع نبود و اتفاق بود يعني اجماعي در كار بود و در بين مجمعين، معصوم حضور داشت، ديگر رد به قرآن و سنت واجب نيست، براي اينكه خود اين اجماع حجت است. اين سخن حق است؛ اما در مقابل عامه كه چنين مطلبي را نميپذيرند اين جواب قابل عرضه نيست. جواب آنها بايد طوري باشد كه حجيت اجماع را كه آنها به اين آيه استدلال كردند سلب كرد، نه اينكه گفت وقتي حجت است كه معصوم(عليه السلام) در بين آنها باشد، چون اين اول كلام است.
ج: جواب سوم بر استدلال طرح شده
جواب سوم اين است كه اينكه خدا فرمود: ﴿فَإِنْ تَنازَعْتُمْ في شَيْءٍ فَرُدُّوهُ إِلَي اللّهِ وَ الرَّسُولِ﴾ يعني اگر تنازع نكرديد و اتفاق كرديد خواه مخالف كتاب و سنت باشد خواه مخالف نباشد حجت است؟ اينكه با جمله قبل سازگار نيست. اصلاً جمله قبل، اطاعت خدا و پيغمبر را به عنوان يك اصل لازم بر همه واجب كرده است. اگر گفته شد جمله شرطيه مفهوم دارد حق هست؛ اما در صورتي كه محفوف به يك چنين قرينه روشني نباشد. اين محفوف به قرينه است، مسبوق به قرينه است كه اولين مرجع، قرآن است دومين مرجع، سنت پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) است، آنگاه اگر جامعهاي تنازع نداشت اتفاق داشت و اجماع كرد اين اجماع، حجت است در قبال كتاب و سنت يا در صورتي كه موافق با كتاب و سنت باشد. چگونه ميشود كه صدر آيه بفرمايد اطاعت خدا بالقولالمطلق واجب است، بعد بفرمايد اطاعت پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) بالقولالمطلق واجب است، بعد بفرمايد شما اگر اتفاق كرديد، اين اتفاق شما حجت است خواه مطابق با كتاب و سنت باشد خواه نباشد، اين قابل پذيرش نيست. اين چون محفوف به آن قرينه است، معلوم ميشود كه اگر تنازع نداريد براي آن است كه در آن زمينه، قرآن و سنت يك چيز روشني بيان كرده است. چون چيز روشني بيان كرده است، شما تنازع نداريد و اگر رد به قرآن و سنت واجب نيست از باب سالبه به انتفاء موضوع است، براي اينكه شما اختلافي نداريد [چون] برابر با قرآن و سنت داريد عمل ميكنيد و امتثال ميكنيد وقتي چون برابر قرآن و سنت داريد امتثال ميكنيد، يقيناً ديگر رد واجب نيست، چون شما به استناد قرآن داريد اصلاً عمل ميكنيد، دوباره كه لازم نيست مراجعه كنيد.
د: جواب چهارم بر استدلال
جواب بعدي آن است كه اگر اين اجماع را در مقابل قرآن و سنت حجت بكند، حالا اگر مردم كشوري كه از جامعه جداي از خود خبري ندارند نه اطلاع علمي دارند نه ابتلاي عملي؛ مسلمانهايي كه در شرقاند در يك مطلبي ميخواهند تصميم بگيرند، مسلميني هم كه در غرباند نه اطلاع دارند نه ابتلاي آنهاست. حالا اين دو جامعه اسلامي كه نه از يكديگر مطلعاند نه به كار يكديگرمبتلا، هركدام يك تصميم گرفتند درباره كشورشان، لازمه آن اين است كه آنجا هم چون تنازع نيست رد واجب نباشد في نفسه بشود حجت، در غرب هم مسلمانهاي غرب هم چون تنازع ندارند اتفاق آنها بشود حجت. از آن طرف، مرجع اصلي و رسمي كتاب و سنت است از آن طرف هم هر گروهي بر هر امري اتفاق كردند، اتفاقشان بشود حجت. اينكه با صدر آيه سازگار نيست، اينكه با خود آيه سازگار نيست و همچنين اگر اختلاف طولي باشد نه عرضي، مردم قرن دهم علماي قرن دهم بر مطلبي اتفاق كردند تنازع نكردند، لازمه آن اين است كه اين حجت باشد، مردم قرن يازده علماي قرن يازده هم بر امري اتفاق كردند و تنازع نكردند لازم است آنهم حجت باشد. اينها حجج شرعياند در مقابل كتاب و سنت، اينكه سنگ روي سنگ بند نميشود با اين استنباط. بنابراين هرگز منظور آيه اين نيست كه اجماع را در مقابل كتاب و سنت حجت جديد بشمارد.
دلالت آيات و روايات بر ولايت حضرات معصومين (عليهم السلام)
مطلب بعدي آن است كه چون فرمود اگر نزاع كرديد، به كتاب و سنت مراجعه كنيد يعني ﴿فَرُدُّوهُ إِلَي اللّهِ﴾ و رد الي الله يعني رد به قرآن كريم و رد به رسول يعني مراجعه به سنت پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) بايد به رواياتي كه از پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) رسيده است مراجعه بكنيم، چه اينكه بايد به آيات قرآني در درجه اول مراجعه كرد. مراجعه به آيات قرآني نشان داد كه اولوا الامر بايد معصوم باشند. اين را علماي خاصه و اماميه فرمودند، مثل شيخ طوسيها[6] و علماي عامه هم پذيرفتند، مثل فخررازيها كه اولوا الامر. حتماً بايد معصوم باشد[7] ؛ منتها خاصه ميگويد اين معصومين، مشخصاند چهارده نفرند مثلاً و دوازده اماماند، آنها ميگويند نه، اين معصومين، اهل الحل و العقدند. حالا كه ما مراجعه ميكنيم به سنت ميبينيم در روايات پيغمبر، اين اولوا الامر را مشخص كرده است[8] . اين روايات خواه به طريق عامه به ما برسد كه موثق باشد حجت است، خواه به طريق خاصه به ما برسند كه موثق باشد حجت است. رواياتي كه از پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) رسيده است درباره تعيين اولوا الامر دو طايفه است طايفهاي را اهل سنت نقل كردند. از طرق خاصه هم كه در جوامع روايي ما فراوان است كه بخشي از آن روايات خوانده شد و بعضي ديگر از آن روايات، امروز اشاره ميكنيم. رواياتي را كه در تفسير نورالثقلين آمده اين «بضعة من تلك النصوص»، نه اينكه همه آن روايات باشد.
بيان علت ذکر نشدن نام ائمه(عليهم السلام) در قرآن
در جلد اول، صفحه 502 حديثي نقل ميكند كه ابن مسكان از ابي بصير نقل ميكند كه من از وجود مبارك امام صادق(سلام الله عليه) سؤال كردم ﴿أَطيعُوا اللّهَ وَ أَطيعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِي الامر مِنْكُمْ﴾ درباره كيست؟ چون الله و رسول كه مشخص است عمده، اولوا الامر است «فقال(عليه السلام) نَزَلت في عليبنابيطالب و الحسن و الحسين عليهم السلام» ابي بصير ميگويد من به حضرت عرض كردم: «إنَّ الناس يقولون فما له لم يسم عليّاً و اهل بيته عليهم السلام في كتابه»؛ مردم ميگويند چرا اسم حضرت علي و اهل بيت در قرآن نيامده. اگر منظور از اولوا الامر، اهل بيتاند چرا به صورت صريح در قرآن نيامده؟ مردم ميگويند، همين سؤالي كه الآن در اذهان شريف بعضي از شما هست. مردم ميگويند چرا خدا اسم عليبنابيطالب و اهل بيت(عليهم السلام) را صريحاً در قرآن ذكر نكرد، آنگاه وجود مبارك امام صادق به ابي بصير فرمود: «فقال قولوا لهم»؛ به اين مردم بگوييد اينها كه از شما سؤال ميكنند، به آنها بگوييد: «إنَّ رسول الله(صلّي الله عليه و آله و سلّم) نَزَلت عليه الصلاة و لم يُسم الله لهم ثلثاً و لا أَربعاً» خدا در قرآن نماز را واجب كرده است، فرمود: ﴿أَقيمُوا الصَّلاةَ﴾[9] اما معلوم نكرد كه نماز مغرب سه ركعت است، نماز عشا چهار ركعت است، ظهرين چهار ركعتاند اينها را مشخص نكرد. قبل از اينكه اين روايت را به پايان برسانيم از اين روايت، يك مطلب اساسي روشن ميشود و آن اين است كه اگر در بعضي از روايات دارد كه ﴿يا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَيْكَ﴾[10] اين «في عليٍ» بود[11] ، معلوم ميشود اين «في عليٍ » تفسير است نه نازل شده باشد كه «في علي» در قرآن آمده باشد. خب، اگر آن طوري كه در بحرالفوائد مرحوم آشتياني در حاشيه رسائل آمده[12] يا آن طوري كه مرحوم حاجي نوري(رضوان الله عليه) در فصلالخطاب ذكر ميكند كه مقدار زيادي از آيات، در قرآن كريم بود و مربوط به اهل بيت بود و ـ معاذ الله ـ مردم برداشتند. اين ديگر سؤال قابل طرح نبود كه سؤال رسمي باشد که به وسيله ابي بصير به امام صادق(عليه السلام) عرض كنند كه چرا اسم اهل بيت در قرآن نيست. خب، اگر رسمي بود اصلاً جا براي سؤال نبود؛ منتها معلوم ميشود كه آنچه به عنوان «في عليٍ»[13] خوانده شده است اين تفسير است، نه نازل شده كه ـ معاذ الله ـ قرآن تحريف شده باشد. در بحث صيانت قرآن از تحريف هم ملاحظه فرموديد قرآني كه الآن بشريت در خدمت آن قرآن است، اين عين چيزي است كه از لبان مطهر پيغمبر به ما رسيده است بدون يك كلمه كم بدون يك كلمه زياد. البته معنايش را عوض كردند، تغيير دادند تفسير به رأي كردند خب، اين تفسير به رأي بوده است؛ اما خود قرآن كلمهاي كم يا كلمهاي زياد نشده است.
به هر تقدير، سؤال رسمي آن روز اين بود كه چرا نام مبارك اهل بيت(عليهم السلام) در قرآن كريم نيست؟ آنگاه حضرت ميفرمايد كه به مردم بگو خداوند، نماز را واجب كرده است ولي نفرمود مغرب سه ركعت است، عشا، ظهر و عصر چهار ركعت است به وسيله پيغمبر مشخص شد اين يك نمونه: «ولم يسم الله و لهم ثلثاً و لا اربعاً حتي كان رسول الله(صلّي الله عليه و آله و سلّم) هو الذي فَسَّر ذلك لهم». نمونه ديگر «و نَزَل عليه الزكات و لم يُسَمِّ لهم من أَربعين درهماً درهمٌ» فرمود: ﴿وَ آتُوا الزَّكاةَ﴾[14] ولي مشخص نفرمود كه زكات، يك چهلم است. چون خمس يك پنجم است، زكات يك چهلم. اگر كسي چهل درهم دارد يك درهم، چهل دينار دارد يك دينار البته به آن نصاب خاص با آن شرايطش بايد برسد. فرمود زكات را در قرآن فرمود؛ اما نصابش را مشخص نكرده است كه از چهل دينار يك دينار است، چهل درهم يك درهم است چقدر است؟ «حتي كان رسول الله(صلّي الله عليه و آله و سلّم) هو الذي فَسَّر ذلك لهم و نزل الحج فَلَم يَقُل لهم طوفوا أُسبوعا»؛ فرمود شما حج بايد بكنيد اگر مستطيعايد ﴿وَ لْيَطَّوَّفُوا بِالْبَيْتِ الْعَتيقِ﴾[15] اما طواف عبارت از هفت شوط است يا كمتر يا بيشتر، اين را نفرمود. رسول خدا در سنت بيان كرد كه طواف، عبارت از اشواط سبعه است[16] : «حتي كان رسول الله(صلّي الله عليه و آله و سلّم) هو الذي فَسَّر ذلك لهم و نَزَلت ﴿أَطيعُوا اللّهَ وَ أَطيعُوا الرَّسُولَ وَ أولي الامر مِنْكُمْ﴾ نزلت في عليٍ والحسن و الحسين فقال رسول الله(صلّي الله عليه و آله و سلّم) في عليٍ من كنت مولاه فعليٌ مولاه» خب، شما چطور اين نمازي كه در تمام مدت عمر بر تمام انسانها واجب است اين سؤال را نكرديد كه چرا خدا ركعات نماز را مشخص نكردند. اصلاً پيغمبر براي تبيين است، در قرآن فرمود: ﴿ لِتُبَيِّنَ لِلنّاسِ ما نُزِّلَ إِلَيْهِمْ﴾[17] تو را من فرستادم به عنوان مُبَيِّن و به عنوان مفسر، خيلي از چيزها را من به تو ميگويم كه تو به مردم بگويي. آن خطوط كلي را من در قرآن ميگويم كه قرآن، به منزله قانون اساسي است [و] تعيين حدود اين قانون اساسي به وسيله وحي به تو القا ميشود، تو آنچه را كه از وحي دريافت كردي به مردم بيان ميكني و اصولاً اصل كيفيت نماز را پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) در معراج ياد گرفته است[18] كه نماز صبح دو ركعت است، ظهر چهار ركعت است، عصر چهار ركعت است، مغرب سه ركعت است، عشا چهار ركعت است و اينها را هم خوانده در آنجا.
بيان وحدت حقيقت قرآن و عترت
«فقال رسول الله(صلّي الله عليه و آله و سلّم) في عليٍ من كنت مولاه فعليٌ مولاه و قال صلي الله عليه وآله اوصيكم بكتاب الله عزو جل و أَهل بيتي فإني سألتُ الله عزو جل أنَّ لا يُفرق بينهما حتي يوردهما عَليَّ الحوض فأعطاني ذلك»؛ من از خدا خواستم كه بين قرآن و اهل بيت جدايي نيندازد و خدا اين خواسته مرا اجابت كرد [و] اينها تا كنار حوض كوثر با من هستند. اين تا كنار حوض كوثر با من هستند، معنايش اين نيست كه از آن به بعد ديگر رها ميشوند نه، اينها براي آن است كه تشنگان را به مقصود برسانند به مقصود كه رساندند ديگر سخن از اين نيست كه هر دو را متمسك باشيد، براي اينكه اينها به هدف رسيدند از آن به بعد، وحدت اينها ظهور ميكند. آنجا كه آدم رسيد معلوم ميشود هر دو يك واقعيتاند كه در آنجا ظهور كردند، نه اينكه از آن به بعد متفرق ميشوند. اينها براي آن است كه قافله را به مقصد برسانند و مقصد هم حوض كوثر است. بعد كسي به حوض كوثر رسيد، مستقيماً به بهشت ارتباط دارد «و قال لا تُعَلِّموهم فإنَّهم أَعلم منكم»؛ شما چيزي ياد اهل بيت ندهيد، اينها از شما اعلماند «و قال إِنَّهم لن يُخرجوكم من باب هديً و لن يُدخلوكم في باب ضلالة»؛ فرمود اينها هرگز شما را از هدايت خارج نميكنند، به ضلالت گرفتارتان نميكنند «فلو سَكَت رسول الله(صلّي الله عليه و آله و سلّم) و لم يُبَيِّن من اهل بيته لادّعاها آل فلان و فلان»؛ اگر پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) ساكت شده بود خيليها ميگفتند ما هم جزء اولوا الامريم، چه اينكه با اينكه پيغمبر فرمود عدهاي هم ادعا كردند. زمخشري در كشاف ميگويد منظور از اولوا الامر، مطلق امراي عق هستند[19] ، امراي جور خارجاند ولي امراي عدل داخلاند، اينها جزء اولوا الامرند. نوعاً اهل سنت اينچنين ميگويند.
شما نميدانم در كودكي اين افسانه را شنيديد يا نه كه ميگفتند خدا از سلاطين و پادشاهان، نماز و روزه نميخواهد. اين قصه و افسانه بود در بين كودكان. بعد كه شما رشد كرديد، اين را در كتابهاي تاريخ مسلّم ميبينيد يعني مشايخ سوء، براي توجيه تبهكاريهاي خلفا به دربار آنها راه پيدا ميكردند، ميگفتند نماز و روزه براي توده مردم است، عدل و سياست اصيل براي خلفاست. اين يک چيز جدي بود كه خدا از سلاطين، تكليف نميخواهد فقط نماز و روزه براي مردم است و از سلاطين، عدل و سياستداري ميخواهد، كه امام(رضوان الله عليه) اينها را خوب افشا كرده و شرح حال اينها را در اين مدت بيان كرده اينها به حق راه داشتند در دستگاه و واقعاً راه داشتند و به ميل ﴿يُحَرِّفُونَ الْكَلِمَ عَن مَواضِعِهِ﴾[20] بودند، به ميل آنها دستگاه را ترويج ميكردند و تفسير ميكردند و ميگفتند نماز و روزه بر خلفا نيست. اين تكاليف، ازخلفا گرفته شد.
به هر تقدير، فرمود كه اگر پيغمبر بيان نميكرد «لَادّعاها آل فلان و فلان ولكن الله عز و جل انزل في كتابه تصديقاً لنبيه» فرمود ﴿إِنَّما يُريدُ﴾؛ پيغمبر بيان كرده كه منظور، اهل بيتاند بعد خدا هم صحه گذاشت به آيه تطهير: <﴿إِنَّما يُريدُ اللّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهيرًا﴾[21] «فكان عليٌ و الحسن و الحسين و فاطمة(عليهم السلام) فادخلهم رسول الله صلي الله عليه وآله تحت الكساء في بيت أُم السلمه ثم قال اللهم إنَّ لكل نبيٍ اهلاً و ثقلا و هؤلاء اهل بيتي و ثقلي فقالت أُم سلمه أَلَست من أهلك فقال إنّكِ الي خير و لكن هولاء اهلي و ثقلي»[22] اينها اهل بيت من هستند كه مطهرند، خب.
جزء اصول اساسي اسلام بودن ولايت در روايات متعدد
بعضي از اين روايات البته ضعيف است؛ اما سخن از دو روايت و بيست روايت و چهل روايت و صد روايت نيست. بعضيها هم بر فرض هم ضعيف باشند، جزم بالصدور است. روايات صِحاح و حِسان و موثقه در بين اينها فراوان است. «قلت لابي عبدالله» روايت بعدي «أَخبرني بدعائم الاسلام التي لا يسع احداً التقصير عن معرفة شيءٍ منها الذي مَن قَصَّر عن معرفة شيئ منها فسد عليه دينه ولم يقبل منه عمله ومن عرفَها وعمل بها صَلُح له دينه و قُبِل منه عمله» تا اينكه ميرسد به اينكه حضرت مشخص ميكند، بعد ميفرمايد شهادتين است و اقرار به «ما جاء به» است زكات است و ولايت كه اين ولايت اهل بيت(عليهم الصلات و عليهم السلام) است. بعد سؤال ميكند كه درباره ولايت چيزي نازل شده است، فرمود آري ﴿يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا أَطيعُوا اللّهَ وَ أَطيعُوا الرَّسُولَ وَ أُولي الامر مِنْكُمْ﴾ و وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرمود كه «مَن مات لا يَعرف إمامه مات ميتة جاهلية»[23] .
جدال احسن علامه اميني(ره) در خصوص حضرت زهرا(س)
مرحوم آقاي اميني(رضوان الله عليه) يك جدال حسني دارد ﴿وَ جادِلْهُمْ بِالَّتي هِيَ أَحْسَنُ﴾[24] يك جدال احسني دارد با بعضي از علماي سنت و آن اين است كه درباره فاطمه(سلام الله عليها) همه اتفاق دارند يعني هيچ كسي نيست كه او را به عظمت نشناسد[25] . درباره حضرت امير، اختلاف كردهاند ولي درباره فاطمه(عليها سلام) نوعاً متفقاند. وجود مبارك امام سجاد(سلام الله عليه) هم وقتي مفاخر خانوادگي خود را در شام ميشمارد، ميفرمايد: «أنا بن فاطمة الزهراء» اين جزء افتخارات حضرت سجاد است در مركز شام كه من فرزند پيغمبرم «أنا ابن مكة و مني» درآنجا فرمود «أنا بن فاطمة الزهرا»[26] . خب، اين افتخاري بود كه حضرت در شام به او احتجاج كرده است. روي فاطمه(عليها سلام) همه اتفاق داشتند، اينهم كه گفتند به حضرت پيام دادند به حضرت امير كه به حضرت زهرا(عليها سلام) بگو يا شب گريه كند يا روز[27] ، نه. براي اين است كه گريه حضرت نميگذاشت همسايهها بخوابند، او اينگونه كه گريه نميكرد كه ايذاي مردم باشد، چون آنها شنيده بودند كه وقتي حضرت زهرا(عليها سلام) از كسي ناراضي باشد خدا از آنها و پيامبر از آنها ناراضي است، آنها سعي كردند به حضرت امير پيشنهاد بدهند كه به حضرت زهرا(عليها سلام) بگويد اين قدر، اظهار تأسف نكنيد كه كشف از نارضايتي شما و غضب شما بكند، نه اينكه اين قدر گريه نكن كه ما مثلا ًهمسايهها رنج مي بريم اينكه نبود؛ اينگونه نبود كه حضرت اين قدر گريه بكند كه حالا همسايهها را بيخواب بكند.
خب، روي حضرت زهرا همه احترام داشتند. در اينجا وقتي كه مرحوم آقاي اميني(رضوان الله عليه) نسبت به حضرت زهرا كه ميرسد، ميگويد كه اين حديث كه رضاي او رضاي پيغمبر است و غضب او غضب پيغمبر است و بضعه پيغمبر است و امثالذلك، اين براي من مسئله دارد، مشكل است من قبول بكنم. آنها گفتند اين چيزي نيست كه ما سنيها نقل بكنيم در عظمت زهرا(عليها سلام) در كتابهاي شما شيعه هم هست كه فاطمه اينچنين است اينچنين است، اينچنين است.
ايشان فرمودند كه خب، اگر اين است بايد احدالامرين را شما بپذيريد يا حضرت زهرا ـ معاذ الله ـ اهل سعادت نيست يا آنها كه داعيه خلافت داشتند خليفه نبودند. گفتند چطور؟ گفتند اين حديث را هم ما در جوامع روايي داريم هم شما سنيها كه «من مات و لم يعرف امام زمانه مات ميتة جاهلية»[28] اين يك چيز مسلم فريقين است، اين يك اصل كلي است. اصل كلي ديگر اين است وجود مبارك زهرا(سلام الله عليها) خلفاي معاصر را هرگز به رسميت نشناخت؛ در برابر اينها سخت ايستاد، اينها را استيضاح كرد ﴿أَفَحكم الجاهلية يبغون﴾[29] فرمود، اينها را به حق نميدانست، اين دو اصل. هيچكدام از اين دو اصل هم مجهول نيست. اگر «من مات و لم يعرف امام زمانه» اين حق است ـ چه اينكه حق است ـ يا بايد بگوييد كه فاطمه(سلام الله عليها) ـ معاذ الله ـ اهل سعادت نيست يا آنها وليّ امر و امام امت نبودند كه چاره، غير از اين نداريد. نسبت به اولي كه جرأت نداريد بگوييد. اينكه خودتان مكرر شنيديد و نقل كردهايد [که] بضعه تن پيغمبر است[30] ، رضاي او رضاي پيغمبر است اهل كساء است. پس ناچاريد دومي را بپذيريد كه آنها كه زمامداران عصر بودند، آنها خليفه به حق نبودند، اين يك جدال احسني است كه البته در كتب پيشين شايد بوده و مرحوم اميني هم(رضوان الله عليه) اين را جمع كرده[31] . به هر تقدير، فرمود كه رسول خد(صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرمود: «مَن مات لا يعرف إمامه مات ميتة جاهليه و كان رسول الله(صلّي الله عليه و آله و سلّم) و كان علياً عليه السلام و قال الاخرون كان معاويه» اما «لا سواء و لا سواء»[32] ؛ هرگز اينها با آنها يكسان نيستند و امام هر عصري، معصوم همان عصر است.
تبيين روايتي از امام صادق (عليه السلام) مبني بر جايگاه ولايت در اسلام
روايت بعدي كه باز از امام صادق(سلام الله عليه) سؤال ميشود از دعائم السلام همين مسائل مطرح است تا ميرسد به اينكه جريان «و لا يعرف امامه مات ميتة جاهليه» را ذكر ميكند بعد به ﴿ أَطيعُوا اللّهَ وَ أَطيعُوا الرَّسُولَ وَ أُولي الامر مِنْكُمْ﴾ تمسك ميكند، آنگاه ميفرمايد علي است و حسن است و حسين است و علي بن الحسين است و محمد بن علي است و تا آخر[33] (عليهم الصلات و عليهم السلام). در كتاب كمال الدين و تمام النعمه آن حديثي را نقل ميكند كه رسول خدا ميگويد من چيزي خواستم و خدا اجابت كرده است و آن اين است كه كساني كه خلفاي مناند، خداوند آنها را، طاعت آنها را قرين طاعت ما و خودش قرار داد [و] فرمود: ﴿أَطيعُوا اللّهَ وَ أَطيعُوا الرَّسُولَ وَ أُولي الامر مِنْكُمْ﴾. سائل ميپرسد كه ميگويد كه يا رسول الله اينها چه كساني هستند؟ فرمود: «الاوصياء من آلي يردون عَليَّ الحوض كلهم هادين مهديين لا يضرهم و مَن خذَلهم هُم مع القرآن و القرآن معهم لا يفارقهم و لا يفارقونه بهم تُنصَر أَمتي و بهم يمطرون و بهم يُدفع عنهم البلاء و بهم يستجاب دعاؤُهم قلت يا رسول الله سَمِّهم لي قال ابني هذا و وضع يده علي رأس الحسن ثم ابني هذا و وضع يَده علي رأس الحسين» بعد فرمود: «ثم ابن لَه يقال له عليٌ» كه «سيولد في حياتك» اين را به حضرت امير فرمود كه آن بچه در زمان حيات تو پيدا ميشود، آن علي بن الحسين است سلام مرا به او برسان: «فاقرأ مِنّي السلام» بعد تا به دوازده امام(عليهم الصلات و عليهم السلام) ميرسد فرمود: «يا اخا» آن آخر فرمود كه مهدي امت ما از همين گروه اند كه «الذي يملأ الله الارض قسطاً و عدلاً كما ملئت جوراً و ظلما والله اني لاعرف من يبايعه بين الركن و المقام و اعرف اسماء آبائهم و قبائلهم»[34] . روايت بعدي هم همين مضمون است و چيز تازهاي كه با خطوط كلي قبلي موافق باشد ندارد، تعبيرات جزئي دارد كه آن را هم ملاحظه ميفرماييد.
تبيين روايت عيون اخبار رضا در معرفت اولوالامر
روايت بعد از آن كه از عيون اخبارالرضاست، در باب ذكر مجلس رضا(عليه السلام) مع المأمون در فرق بيت عترت و امت آنجا فرمود كه ﴿أَمْ يَحْسُدُونَ النّاسَ عَلي ما آتاهُمُ اللّهُ مِنْ فَضْلِهِ﴾[35] اين ملك عظيم، همان امامت است ﴿أَطيعُوا اللّهَ﴾ را معنا فرمود فرمود: «يا يعني الذين قَرَنهم بالكتاب و الحكمة و حسدوا عليهما»؛ اينها كساني هستند كه اطاعت اينها به اطاعت خدا و پيغمبر مقرون شده است و هر چه را كه خدا براي خود پيامبر پذيرفت براي اولوا الامر پذيرفت، بعد آيه ﴿يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا﴾ را قرائت فرمود، فرمود: «فبدأ بنفسه ثم برسوله ثم باهل بيته»[36] .
نامه امام رضا (عليه السلام) در معرفي اصل اسلام
روايت بعدي نامهاي است كه امام رضا(عليه السلام) براي مأمون نوشت كه محض السلام و شرايع دين چيست، آنجا فرمود: «اوصي النبي صلي الله عليه وآله الي علي ٍ و الحسن و الحسين عليهم السّلام» بعد «ثم قال في قول الله عز و جل ﴿يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا أَطيعُوا اللّهَ وَ أَطيعُوا الرَّسُولَ وَ أولي الامر مِنْكُمْ﴾ قال الائمه من ولد علي و فاطمه الي ان تقوم الساعة»[37] در روضه كافي هم اين هست: «فإن خِفتم تنازعاً في الامر فارجعوه الي الله و الي الرَّسول و الي أولي الامر منکم»[38] فرمود كه اولوا الامر، معصوميناند و اينها كه مرجعاند، نميشود با آنها منازعه كرد. روايت بعدي دارد كه منظور اولوا الامر از امام باقر(سلام الله عليه) است «ايانا عني خاصة»[39] .
تبييني روايتي از امام باقر(ع) در مرجع حل نزاع بودن اولوالامر
روايت بعدي كه از مرحوم كليني است از امام باقر(عليه السلام) است فرمود: «فان خفتم تنازعاً في أمرٍ فَرُّدوه الي الله و الرسول و الي اولي الامر منكم كذا نزلت و كيف يأمرهم الله عز و جل بطاعة ولاة الامر و يرخص في منازعتهم» خب، اينها مرجعاند ديگر خصم كه نخواهند بود؛ در برابر اينها انسان بايد مطيع محض باشد «انما قيل لذلك للمأمورين الذين قيل لهم ﴿اطيعو الله﴾[40] . پس اينها طرف نزاع نيستند، اينها مرجع حل نزاع هستند و به مردم فرمود كه به اولوا الامر مراجعه كنيد. روايت بعدي از تفسير علي بن ابراهيم است[41] ، آنهم همين مضمون را دارد. روايت بعدي كه از نهجالبلاغه است فرمود كه «وَ لَمَّا دَعَانَا الْقَوْمُ إِلَي أَنْ نُحَكِّمَ بَيْنَنَا الْقُرْآنَ لَمْ نَكُنِ الْفَرِيقَ الْمُتَوَلِّيَ عَنْ كِتَابِ اللَّهِ سُبْحَانَهُ وَ تَعَالَي ، وَ قَدْ قَالَ اللَّهُ سُبْحَانَهُ: ﴿فَإِنْ تَنَازَعْتُمْ فِي شَيْءٍ فَرُدُّوهُ إِلَي اللَّهِ وَ الرَّسُولِ﴾. فَرَدُّهُ إِلَي اللَّهِ أَنْ نَحْكُمَ بِكِتَابِهِ، وَرَدُّهُ إِلَي الرَّسُولِ أَنْ نَأْخُذَ بِسُنَّتِهِ؛ فَإِذَا حُكِمَ بِالصِّدْقِ فِي كِتَابِ اللَّهِ، فَنَحْنُ أَحَقُّ النَّاسِ بِهِ»[42] خب، بعد در همان نهجالبلاغه دارد كه «وَ ارْدُدْ إِلَي اللَّهِ وَ رَسُولِهِ مَا يُضْلِعُك مِنَ الْخُطُوبِ»[43] ؛ نامهاي كه براي كارگزاران خود مينوشت، ميفرمود مرجع شما كتاب و سنت باشد. بعد فرمود رد الي الله، اخذ به محكم كتاب او ست رد الي الرسول اخذ به سنت جامعه اوست كه مايه تفريق نيست. در احتجاج مرحوم طبرسي از خطبه حضرت امير نقل ميكند كه خداي ذوالجلال و الاكرام وقتي جهان را آفريد، عدهاي را مرجع قرار داده است[44] و اهل بيت مرجعاند، فرمود: «و قد امركم ان تردوا الامر الي الله و الي رسوله و الي اولوا الامر المستنبطين للعلم»[45] ، اين «المستنبطين الي العلم» ناظر است به آن آيه ديگري كه در سورهٴ «نساء» است و در پيش داريم كه در آنجا مشخص فرمود كه اولوا الامر، مرجعاند. فرمود اگر اينها تنازع كردند و اختلاف كردند: ﴿وَ لَوْ رَدُّوهُ إِلَي الرَّسُولِ وَ إِلي أَولي الامر مِنْهُمْ لَعَلِمَهُ الَّذينَ يَسْتَنْبِطُونَهُ مِنْهُمْ﴾[46] . همچنين روايت بعدي تا ميرسد به آن روايتي كه از وجود مبارك سيدالشهداء(سلام الله عليه) نقل شده است كه فرمود «اطيعونا»؛ از ما اطاعت كنيد «فان طاعتنا مفروضةٌ»؛ ما مفترض الطاعهايم «اذ كانت بطاعة الله و رسوله مقرونة»[47] ؛ اطاعت ما واجب است، براي اينكه خداوند، اطاعت ما را در كنار اطاعت خود و پيغمبر ياد كرده است، فرمود: ﴿أَطيعُوا اللّهَ وَ أَطيعُوا الرَّسُولَ وَ اولوا الامر مِنْكُمْ﴾ در خطبهها در نامهها وجود مبارك سيدالشهداء فرمود از ما اطاعت كنيد، براي اينكه ما مفترض الطاعهايم و فرمود اهل بيت، مرجعاند و به هر دو آيه تمسك فرمود؛ هم به آيه محلّ بحث سوره «نساء» هم به آيهاي كه در پيش داريم، در همين سوره «نساء»؛ يكي ﴿فَإِنْ تَنازَعْتُمْ في شَيْءٍ فَرُدُّوهُ إِلَي اللّهِ وَ الرَّسُولِ﴾ است؛ يكي هم ﴿وَ لَوْ رَدُّوهُ إِلَي الرَّسُولِ وَ إِلي اولوا الامر مِنْهُمْ لَعَلِمَهُ الَّذينَ يَسْتَنْبِطُونَهُ مِنْهُمْ﴾[48] . اينكه سيدناالاستاد مرحوم علامه(رضوان الله عليه) دارد كه اهل بيت(عليهم السلام) روششان در تفسير اين بود كه قرآن را به قرآن تطبيق ميكردند[49] ، شواهد فراواني دارد كه اين، يكي از آن شواهد است. خب، از مجموعه اين نصوص پيداست كه منظور از اولوا الامر بعد از مراجعه به سنت پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم)، اهل بيتاند.
محل رجوع در صورت وقوع نزاع در شناخت اولوالامر
فتحصل كه اولين نزاع اين است كه اولوا الامر چه كسانياند و اين نزاع را ما بايد با رجوع به قرآن و سنت حل بكنيم، وقتي به قرآن و سنت حل كرديم، معلوم ميشود اهل بيتاند، حالا ميماند مسئله ﴿تَنازَعْتُمْ﴾. امروز روز عرفه است ما مباحثههاي ديگرمان را تعطيل كرده بوديم، اين بحث را تعطيل نكرديم مخصوصاً اين بحثها را، براي اينكه اينها مستقيماً درباره قرآن و عترت بود، هم بحث قرآني بود هم درباره عظمت عترت.
اهميت درك روز عرفه و دعاي آن
مطلب ديگر اين است كه اگر در بين شما ـ انشاءالله ـ كساني بودند كه به روزه گرفتن موفق شدند كه <طُوبي لَهُمْ وَ حُسْنُ مَآبٍ> و اين مباحثههاي عصرتان را يا كم كنيد يا تعطيل كنيد. اين دعا، دعاي امروز دعايي نيست كه مثلاً در حد دعاهاي روز ديگر باشد يا روز عرفه روزي نيست كه در حد روزهاي عادي باشد. اگر كسي در ما مبارك رمضان مورد مغفرت خدا نبود، اميد بخششي براي او نيست مگر اينكه روز عرفه را دريابد. هم دعاي عرفه حضرت سيدالشهداء را به دقت بخوانيد هم دعاي عرفه وجود مبارك امام سجاد(سلام الله عليه) را كه در اواخر صحيفهسجاديه هست.
جايگاه عبادت و دعا در شب قدر
مطلب ديگر اين است كه ما هم در اوايل طلبگي خيال ميكرديم كه راهي كه مرحوم صدوق(رضوان الله عليه) ارائه كرده است راه خوبي است. البته راه، راه خوبي است مرحوم صدوق يك بيان خوبي دارد كه مرحوم محدث قمي در مفاتيح او را نقل ميكند[50] كه در شب قدر، دعا و زيارت و اينها مستحب است و بهترين كار شب قدر، تحصيل علم است[51] . ما هم خيال ميكرديم حق با ايشان است ولي غافل از اينكه حق با ايشان است، كسي كه در شرايط ايشان باشد. ما همين علم را خوانديم ديگر الآن سالهاست ديگر اين درسها را ميخوانيم. اين درسها با اين وضعي كه ما داريم چيزي براي ما نياورده خلاصه؛ يك مقدار اصطلاحات ياد گرفتيم، اواخر عمر هم از يادمان ميرود عوام ميشويم ميميريم. اين غالب ما اين گونهايم؛ غالب ما عوام ميميريم. نوع اين حرفها سن كه يك قدري بالا آمد آدم يك قدري مباحثه را كم ميكند، بعد مطالعه را كم ميكند، بعد حوصله مطالعه ندارد، بعد حوصله درس و بحث را ندارد، وقتي درس و بحث نداشت آنچه را هم خواند يادش ميرود، بسياري از ماها آن آخرها عوام ميشويم. يك آدمي مثل صدوق(رضوان الله عليه) به دعاي وجود مبارك حضرت وليّ عصر به دنيا آمده خب، ديديد الآن يازده قرن يا ده قرن است كه حوزهها روي او حساب ميكنند ديگر. اينها اگر كسي آن طور شد، او شب قدر هم كتاب بنويسد يا درس و بحث داشته باشد واقعاً عبادت است. آدم به جايي برسد كه حوزههاي علميه، نظير ايشان يا بعد برسد نوبت به مرحوم شهيد و اينها برسد حداقل در حوزههاي علميه روزي چند هزار نفر بگويند صدوق(رحمه الله) چنين فرمود، شهيد(رحمه الله) چنين فرمود اينها که كارهاي عادي نيست. خيلي از علما كتابي نوشتند در كتابخانهها انسان بايد نبش قبر بكند تا پيدا بكند، گماند اينها؛ اما كسي كه هر روز در مسجد در حرم در درس يا بحث قال شهيد(رحمه الله)، قال صدوق(رحمه الله)، قال طوسي(رحمه الله)، قال سيد رضي(رحمه الله) حداقل روزي چند هزار نفر روحاني و اهل علم، با طهارت بگويند اينها اينچنين فرمودند اينها معلوم ميشود كه.
دولت آن است كه بي خون دل آيد به كنار ** ورنه با سعي و عمل باغ جنان اين همه نيست
اگر كسي واقعاً در خود آن راه مرحوم صدوق و مفيد و شيخ مرتضي آنها را نشان دارد او در شبهاي قدر هم مباحثه بكند، عبادت است در روز عرفه هم مطالعه و مباحثه بكند عبادت است؛ اما حالا كه متأسفانه آنها را نداريم لااقل اينها را دريابيم. غرض اين است كه اگر عصر امروز ـ انشاءالله ـ حتماً اين دو تا دعا را ميخوانيد، بالأخره نسبت به همه هم دعا ميكنيد.