72/03/09
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: تفسیر/ سوره نساء/ آیه 59
﴿يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا أَطيعُوا اللّهَ وَ أَطيعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِي اْلأَمْرِ مِنْكُمْ فَإِنْ تَنازَعْتُمْ في شَيْءٍ فَرُدُّوهُ إِلَي اللّهِ وَ الرَّسُولِ إِنْ كُنْتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاللّهِ وَ الْيَوْمِ اْلآخِرِ ذلِكَ خَيْرٌ وَ أَحْسَنُ تَأْويلاً﴾﴿59﴾
بررسي علت تكرار اطاعت در آيه
در فصل اول كلمه اطاعت تكرار شده است، فرمود: ﴿أَطيعُوا اللّهَ وَ أَطيعُوا الرَّسُولَ﴾ بعضي از مفسرين اين تكرار را براي تأكيد ياد كردهاند كه تكرار شده است براي تأكيد[1] . در حالي كه اينچنين نيست، گاهي عدم تكرار براي تأكيد است نه تكرار. اگر با يك امر بفرمايد: «اطيعوا الله و الرسول» اين خيلي قويتر است تا بفرمايد: ﴿أَطيعُوا اللّهَ وَ أَطيعُوا الرَّسُولَ﴾ يك وقت است كه معطوف با معطوفٌ عليه همساناند، اينجا تكرار براي تأكيد است يعني ميگويد «اكرم زيدًا و اكرم عمروًا»، نميگويد «اكرم زيداً و عمرواً» اينجا تكرار، براي تأكيد است. يك وقت است كه معطوف و معطوفٌ عليه يك درجه نيستند؛ معطوف عليه فرض كنيد امام است معطوف، يكي از علماست. اگر كسي بگويد «اكرم علياً(عليه السلام) و عمارا» اين مفيد تأكيد است «اكرم علياً(عليه السلام) و عمارا»، «اكرم علياً(عليه السلام) و سلمان»، «اكرم علياً(عليه السلام) و اباذر» اين مفيد تأكيد است. اينجا نفي تكرار، مفيد تأكيد است. پس اگر معطوف و معطوف عليه يكسان باشند تكرار، مفيد تأكيد است. مثل «اكرم زيداً و اكرم عمروا» ولي اگر معطوف و معطوف عليه يك درجه نباشند، معطوف عليه به مراتب افضل باشد حذف آن فعل، نشانه تأكيد است. در اينجا خب، رسول الله(صلّي الله عليه و آله و سلّم) از اولوا الامر افضل است چه اينكه ذات اقدس الهي هم از رسول خدا افضل است. اگر غرض، تأكيد بود ميفرمود« اطيعوا الله و الرسول» نميفرمود ﴿أَطيعُوا اللّهَ وَ أَطيعُوا الرَّسُولَ﴾ پس تكرار، همه جا براي تأكيد نيست گاهي ترك تكرار، مفيد تأكيد است. در اينجا نكته تكرار همان است كه در اوايل بحث گذشت كه رسول خدا(صلّي الله عليه و آله و سلّم) دو سمت دارد: يك سمت او همان ابلاغ پيام الهي است كه در آن سِمَتْ، اطاعت او در حقيقت همان اطاعت خداست، چون چيزي از طرف خود ندارد. سمت ديگر رهبري و ولايت اوست كه آيهٴ سورهٴ «حشر» ناظر به آن است: ﴿وَ ما آتاكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ ما نَهاكُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا﴾[2] يعني نه تنها آنچه را كه پيامبر از طرف خدا نقل كرده است مثل وجوب نماز و روزه و حج و زكات اطاعت كنيد، بلكه دستورهاي رهبري او را هم اطاعت كنيد، آنچه را هم كه به عنوان سنن النبي است اطاعت كنيد، پس در اينجا تكرار براي افاده آن نكته است، نه براي تأكيد.
نزاع در اولواالامر و نحوه تشخيص آن
مطلب دوم آن است كه فرمود از اولوا الامر اطاعت كنيد و بعد فرمود اگر در چيزي نزاع كرديد، به خدا و پيامبر مراجعه كنيد. اولين نزاعي كه رخ داد تشخيص اولوا الامر است كه اولوا الامر چه كسانياند؟ براي حل اين نزاع هم بايد به قرآن مراجعه كرد هم به سنت پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) به قرآن كه مراجعه كرديم از نحوه اطلاق امر به دست آمد كه اين امر، امر مطلق است، (يك) و امر مطلق جز از فرمان معصوم صحيح نيست، اين (دو)، پس اولوا الامر بايد معصوم باشند، اين (سه)، از خود آيه برميآيد كه اولوا الامر بايد معصوم باشند. پس ما در تشخيص اولوا الامر اگر نزاع كرديم وقتي به قرآن كريم مراجعه بكنيم، ميبينيم قرآن كريم اولوا الامر را معصومين(عليهم السلام) معرفي ميكنند. از بعضي از روايات اهل بيت(عليهم السلام) هم برميآيد كه منظور [از] اولوا الامر، معصومين است و آن اين است كه فرمودند اولوا الامر را خدا در آيهٴ 55 سورهٴ «مائده» مشخص كرد[3] در آيهٴ 55 سورهٴ «مائده» فرمود: ﴿إِنَّما وَلِيُّكُمُ اللّهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذينَ آمَنُوا الَّذينَ يُقيمُونَ الصَّلاةَ وَ يُؤْتُونَ الزَّكاةَ وَ هُمْ راكِعُونَ﴾؛ وليّ شما خدا و پيامبر است و اين گروه. اين گرچه درباره خصوص حضرت امير(سلام الله عليه) نازل شده است؛ اما به دو نكته بر ساير اهل بيت هم تطبيق شد: يكي اينكه طبق ادله قطعي، فرقي بين حضرت امير و امامان يازدهگانه ديگر نيست، همه آنها يك حكم دارند؛ نكته دوم آن است كه خود اين بزرگواران هم همين كار را كردهاند يعني در حال ركوع نماز صدقه دادهاند، گرچه اميرالمؤمنين(عليه السلام) پيشگام بود و آيه درباره او نازل شد ولي ائمه ديگر هم اين كار را كردهاند. طبق اين دو نكته، در روايات ما اين آيهٴ 55 سورهٴ «مائده» را ائمه بر خودشان تطبيق كردند، فرمودند ما اين هستيم[4] . خب، پس صغراي اين قياس در آيهٴ 55 مشخص شد. كبراي قياس در آيهٴ محلّ بحث سورهٴ «نساء» مشخص شد يعني در آيه 55 سورهٴ «مائده» مشخص شد كه اولوا الامر، اهل بيتاند، در آيه محلّ بحث سوره «نساء» ميفرمايد اولوا الامر، مفترض الطاعهاند پس اهل بيت، مفترض الطاعه است. صغرا اين است كه اهل بيت، اولوا الامراند. كبرا اين است كه هر كسي كه جزء اولو الامر باشد اطاعت او واجب است، نتيجه اينكه اهل البيت مفترض الطاعهاند.
اگر ـ انشاءالله ـ فرصت كرديد كه حتماً بايد فرصت بكنيد يك دور، اين كتاب الحجه كافي را كه ببينيد براي شما «كالشمس في رابعة النهار» ميشود. مقام امام، علم غيب امام، ولايت تكويني و تشريعي امام اين كتاب الحجه كافي كه فقط كافي را شما ببينيد، كافي است كه شما را قاطع بكند به اينكه اينها مظاهر علم و قدرت ذات اقدس الهياند و مفترض الاطاعهاند، چه رسد به رواياتي كه در ساير كتب جوامع روايي ماست. خب، اين هم دو مطلب كه اولوا الامر در آيهٴ 55 «مائده» مشخص شد كه صغراي قياس است و اولوا الامر مفترض الطاعهاند، در همين آيه محلّ بحث.
اصرار فخر رازي بر ارائه معناي «اهل اجماع» از اولواالامر
فخررازي در تفسير كبيرش اصراري دارد كه منظور از اولوا الامر علما نيستند، امرا نيستند، حكام نيستند [بلكه] منظور اهل اجماعاند. بعد ميرسد به حرف اماميه. ميگويد آنچه را كه روافض گفتند كه منظور از اولوا الامر معصومين(عليهم السلام)اند اين «ففي غاية البعد»؛ خيلي بعيد است چرا؟ «لوجوهٍ» سه وجه ذكر ميكند براي اثبات اينكه آنكه را كه شيعه فرمودهاند اين خيلي از آيه دور است: اول اينكه ميگويد، شيعه ميگويند منظور اولوا الامر ائمه معصومين(عليهم السلام)اند وجه اول بُعد اين قول اين است كه ما اگر بخواهيم ائمه را نشناخته، معصومين را نشناخته اطاعت كنيم، اطاعت معصوميني كه ناشناساند و آنها را نشناختيم بر ما واجب باشد، اين ميشود تكليف ما لا يطاق. اگر اطاعت اينها بعد از شناختن، واجب باشد اين امر ميشود مشروط يعني اولوا الامر به شرط اينكه آنها را بشناسي و به آنها دسترسي داشته باشي، اطاعت آنها واجب است اين امر ميشود مشروط و اگر امر، مشروط شد دو خلاف ظاهر در او به كار برده ميشود: يكي اينكه ظاهر خود امر واجب مطلق است نه مشروط، اين (يك) يعني صرف اينكه گفتند ﴿أَطيعُوا﴾ اين ظاهرش واجب مطلق است ديگر. در اصول هم ثابت شد كه امري كه از طرف مولا صادر شده است اگر محفوف به قرينهاي نباشد، ظاهرش اطلاق است، اين يك نكته. نكته دوم وحدت سياق است؛ اين اطاعت خدا واجب مطلق است، اطاعت رسول خدا واجب مطلق است و اطاعت اولوا الامر هم بايد واجب مطلق باشد، ديگر نميشود مشروط باشد به معرفت اينها. پس طبق اين دو نكته، اطاعت نميتواند مشروط باشد. مطلقش هم كه تكليف ما لا يطاق است پس اين وجه اول.
وجه دوم اينكه كلمه اولوا الامر جمع است و امام مفترض الطاعه نزد شيعه در هر عصري يك نفر است نه چند نفر، در حالي كه اين اولوا الامر جمع است و امام مفترض الطاعه در هر زماني بيش از يك نفر نيست و حمل جمع بر مفرد هم خلاف ظاهر است، اين دو. سوم اينكه اگر منظور از اولوا الامر امامان معصوم باشد، چون قول معصوم براي هميشه و براي همه حجت است بايد در آن بخش دوم كه فرمود: ﴿فَإِنْ تَنازَعْتُمْ في شَيْءٍ﴾ آنجا ميفرمود «فردوه الي اولوا الامر» چرا آنها را مرجع قرار نداد و فرمود: ﴿فَرُدُّوهُ إِلَي اللّهِ وَ الرَّسُولِ﴾ به اين سه دليل، حرفي كه رافضه ميزنند «في غاية البعد» است[5] .
الف: جواب اول بر مطلب اول فخر رازي
اما حرف اول، هر امري كه به موضوع تعلق گرفته است اين طبعاً مشروط به وجود آن موضوع است، اين را نميگويند مشروط؛ اگر گفتند «اكرم العالم» يعني اگر عالمي موجود شد و تو او را شناختي اكرام، واجب است. آنچه را كه ميگويند ظاهر امر، مطلق است و مشروط نيست يعني اين هيئت، قيدي ندارد وجوب اكرام عالم، مطلق است و قيدي ندارد؛ اما اينكه عالمي در عالم بايد موجود باشد و شما بشناسيد اين يك قيد طبيعي است كه هر موضوعي محمول خود را و حكم خود را تقييد ميكند، اينكه اشتراط نيست. مگر هيچ اصولي گفته است كه ظاهر امر، مطلق است حتي نسبت به تشخيص موضوع و احراز موضوع؟ اين يك قيد طبيعي است كه نهفته است. ما اگر شك كرديم كه اين عالم كه اكرام ميشود عدالت، شرط اوست يا نه، اطلاق امر نفي ميكند اشتراط عدالت را. اگر شك كرديم كه اين عالم بايد از فلان نژاد باشد يا نه، اطلاق امر نفي ميكند. اينگونه از شرايط محتمل را اطلاق نفي ميكند؛ اما اصل وجود موضوع و علم به موضوع، يك شرط نهفته در هر امر مطلق است، اين را كه نميگويند مايه اشتراط هم ديگر هستند. وقتي گفتند اولوا الامر را اطاعت كنيد يعني اولوا الامرِ موجودي كه شما اين را شناختيد بايد اطاعت كنيد؛ منتها اين امر نسبت به موضوع خود واجب مطلق است يعني شرط، شرط تحصيلي است نه حصولي؛ نه اينكه اگر فرصت كردي اولوا الامر را شناختي اطاعتش واجب است نه، بايد بروي تحصيل كني، بشناسي. مثل اينكه ﴿أَطيعُوا الرَّسُولَ﴾، ﴿أَطيعُوا الرَّسُولَ﴾ خب كسي هنوز پيغمبر را نشناخت ولي شنيد كه كسي ادعايي دارد و تحدي ميكند خب، بر او واجب است برود تحقيق كند. اينگونه از مقدمات، جزء مقدمات تحصيلي امر مطلق است نه حصولي. نه يعني اگر يك وقت فرصت كردي، اتفاقاً شناختي اطاعتش واجب است نه، بايد بروي تحصيل كني معرفت را، تحصيل معرفت رسول واجب است، اين منافي با اطلاق امر نيست. پس تحصيل معرفت اولوا الامر واجب بودن، اين منافي با اطلاق امر نيست؛ هيچ امر مطلقي نسبت به موضوع خود مطلق نيست، نسبت به موضوع خود محدود است، اين مسئله اصولي. قهراً درباره ﴿أَطيعُوا﴾ آن دو نكتهاي را كه گفتند كه امر، مطلق است اين به اطلاق خود باقي است وحدت سياق هم محفوظ است، اطلاق امر هم محفوظ است؛ منتها موضوع بايد احراز بشود.
ب: جواب دوم بر مطلب دوم فخر رازي
و اما شبهه دوم ايشان [كه گفتند اولوا الامر جمع است و امام مفترض الطلاعه در هر عصري واحد است] اين هم وارد نيست، چون اينكه مربوط به عصر خاص نيست [بلكه] اين مربوط به جميع اعصار الي يوم القيامه است. بعد ميفرمايد كه شما از اولو، الامر اطاعت كنيد يعني اين چهارده معصوم كه از يك نظر وليّ امرند و گذشته از رسول اكرم(صلّي الله عليه و آله و سلّم) آن دوازده امام كه داراي مقام امامتاند، از آنها بايد اطاعت كنيم. به جامعه اسلامي و ايماني دستور ميدهد كه از اولوا الامر يعني از اين گروه بايد اطاعت كنيد؛ منتها هر كسي در عصر خود تابع زمان خود و تابع امام زمان خود خواهد بود، اين يك نكته. نكته ديگر اين است كه الآن ما كه در محضر وجود مبارك ولي عصر(ارواحنا فداه) هستيم بر ما اطاعت چهارده معصوم واجب است كه سيزدهتايشان مسئوليت رسمي دارند، حالا يا رسالت يا امامت و يكي كه فاطمه زهرا(سلام الله عليها) است، گرچه نه امام است و نه پيغمبر ولي از آن نظر كه معصومه است، سخن او حجت است. الآن بر ما اطاعت اولوا الامر واجب است يعني كسي ميتواند بگويد الآن روايت امام صادق براي ما حجت نيست، براي اينكه ما در زماني هستيم كه امام ما، وجود مبارك حضرت مهدي(سلام الله عليه) است؟ نه، اطاعت رسول در زمان حيات او مشخص است، بعد از رحلت او اطاعت از سنت اوست، اطاعت اولوا الامر هم همينطور است. ما كه اولوا الامر ما نظير زمامداران بشري نيستند كه وقتي مردند «اذا مات فات» اولوا الامر ما چه زمان حياتشان، چه بعد از رحلت و شهادتشان مفترض الطاعهاند.
بنابراين جمع هم الآن به قوت خود باقي است. همين كه رسول خدا رحلت كرد و وجود مبارك حضرت زهرا(سلام الله عليها) رحلت كرد، وجود مبارك حضرت امير(سلام الله عليه) رحلت كرد، نوبت به امام حسن رسيد كساني كه در محضر امام حسن هستند، چهار تا وليّ امر دارند اينها كه نميتوانند بگويند كه حالا آنها كه گذشتهاند مفترض الطاعه نيستند و همچنين كسي كه در زمان امام ششم يا هفتم يا هشتم(عليهم السلام) است نه تنها وليّ امر او امام همان زمان است، بلكه ائمه پيشين(عليهم السلام) هم مفترض الطاعه هستند. حيات و ممات ما به اين بسته است ديگر؛ ما نه تنها در حالي كه زنده هستيم ميگوييم اينها ائمه ما هستند، در تلقين قبر هم همين حرفها را به ما ياد ميدهند ديگر، اينها حيا و ميتا مفترض الطاعه هستند نزد ما. بنابراين اين كلمه اولوا الامر كه جمع است، به دو نكته بر قوت خود باقي است.
ج: جواب سوم بر مطلب سوم فخر رازي
اما اشكال سوم فخر رازي اينكه گفت: ﴿فَإِنْ تَنازَعْتُمْ في شَيْءٍ فَرُدُّوهُ إِلَي اللّهِ وَ الرَّسُولِ﴾ و خدا نفرمود كه اگر تنازع كرديد به امامان معصوم مراجعه كنيد، براي آن است كه اگر ما در اصل معناي اولوا الامر نزاع كرديم به چه كسي مراجعه كنيم؟ كه اولين نزاع داخلي مفسران همين است ديگر. اينكه ديگر معقول نيست، متنازع فيه مرجع باشد. ما الآن نزاع داريم حداقل پنج قول رسمي در بين ملل اسلامي است كه اولوا الامر چه كسانياند؟ خب، اينكه محل اختلاف است و متنازع فيه است. اينكه نميتواند مرجع باشد كه مرجع واقعي هست ولي هنوز كسي تشخيص نداد. پس اين سه نكتهاي كه فخررازي گفتند، همه اينها «في غاية البعد» است، نه آنچه را كه اماميه فرمودند.
پرسش:...
پاسخ: بسيار خب، اگر ثابت شد كه اولوا الامر چه كسانياند ما در آن چيزهاي ديگر همان طوري كه به خدا و پيامبر مراجعه ميكنيم به اولوا الامر هم مراجعه ميكنيم، چون در همان سورهٴ مباركهٴ «نساء» اولو الامر را مرجع قرار داده است در كنار رسول اكرم(صلّي الله عليه و آله و سلّم). مسئله مرجعيت اولو الامر را در آيهٴ 83 سورهٴ «نساء» مشخص كرد كه بعداً خواهد آمد، فرمود: ﴿وَإِذَا جَاءَهُمْ أَمْرٌ مِنَ الأَمْنِ أَوِ الخَوْفِ أَذَاعُوا بِهِ وَلَوْ رَدُّوهُ إِلَي الرَّسُولِ وَإِلَي أُولِي الأَمْرِ مِنْهُمْ لَعَلِمَهُ الَّذِينَ يَسْتَنْبِطُونَهُ مِنْهُمْ﴾؛ اگر چيزي برسد فورا ًاينها رازداري نميكنند و افشا ميكنند. خب، اگر اين را به پيغمبر و اولوا الامر برگردانند، آنها راهشان را استنباط ميكنند يعني هم پيغمبر مرجع است هم اولوا الامر مرجعاند. اگر ثابت شد كه اولوا الامر كيست، از آن به بعد يكي از مراجع علمي و يكي از منابع ما همان طوري كه قرآن است و سنت پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) سنت اولوا الامر هم خواهد بود؛ اما اولين نزاع اين است كه اولوا الامر كيست؟ لذا در آيهٴ 83 همين سورهٴ «نساء» كه ـ به خواست خدا ـ در پيش داريم اولوا الامر مرجع شناخته شدهاند. در آيهٴ محلّ بحث در سوره «نساء»، اولوا الامر چون خودشان محل اختلافاند، متنازع فيه هستند [و] مرجع نخواهند بود.
كتاب الله و سنت رسول الله (ص) راه تشخيص حق و رفع اختلاف
مطلب ديگر آن است كه در آيه فرمود براي تشخيص حق و تعيين رفع اختلاف، به دو چيز مراجعه كنيد: به خدا و پيامبر. معناي رجوع به خدا يعني رجوع به كلام خدا يعني قرآن. معناي رجوع به پيغمبر يعني رجوع به سنت جامع او كه اين را ائمه(عليهم السلام) هم معنا كردهاند كه رجوع الي الله يعني رجوع به كتاب خدا و رجوع به رسول الله(صلّي الله عليه و آله و سلّم) يعني مراجعه به سنت جامعه غير مفرقه آن حضرت[6] . حالا كه ما به سنت پيغمبر مراجعه بكنيم، ميبينيم كه منظور از اولوا الامر چه كسانياند. بسياري از بزرگان ما مثل مرحوم مفيد، مرحوم شيخ طوسي، اينها را جمع كردند. تلخيص مرحوم شيخ طوسي در باب امامت، يكي از منابع قوي وقويم كتاب شريف الغدير مرحوم اميني(رضوان الله عليه) است. مسئله «اني تاركم فيكم الثقلين كتاب الله و عترتي»[7] از آن مصاديق قوي است كه فريقين نقل كردند. جريان غدير از اين قبيل است، طير مشوي از اين قبيل است، «علي مع الحق»[8] از اين قبيل است، تفسير آيه تطهير از اين قبيل است، جريان حديث كساء از اين قبيل است، اينها رجوع به سنت پيغمبر است ديگر. مرحوم آقاي اميني(رضوان الله عليه) كه راه مرحوم سيد مير حامد هندي(رضوان الله عليه) صاحب عبقات را طي كرده است، اينها كه نيامدهاند روايات شيعه را نقل بكنند، اينها رواياتي كه اهل سنت نقل كردهاند درباره مرجعيت اهل بيت نقل كردهاند ديگر الحق لمن سبق عبقات آن بزرگوار خب، يك اصلي بود براي الغدير مرحوم اميني. نوع اين روايات را اين آقايان از فريقين نقل كردهاند، حالا آنچه در جوامع روايي ماست كه مفروغ عنه است ولي در جوامع روايي اهل سنت درباره مرجعيت اهل بيت، روايات فراواني است. لذا تا مدتي سعي ميكردند حديث نقل نشود و كتمان بكنند يا همان طوري كه آيات تورات و انجيل را تحريف كردند، احاديث پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) را تحريف كنند يا تفسير به رأي كنند و مانند آن. پس رجوع به سنت پيغمبر مشخص ميكند كه اولوا الامر چه كسانياند ديگر: ﴿فَإِنْ تَنازَعْتُمْ في شَيْءٍ فَرُدُّوهُ إِلَي اللّهِ وَ الرَّسُولِ﴾.
بيان برخي روايات در خصوص آيه محل بحث
ما روز قبل هم اين تفسير نورالثقلين را آورديم كه تبركاً بعضي از روايات را بخوانيم نرسيديم، حالا امروز هم مختصري از اين روايات را ميخوانيم. شما به جلد اول تفسير نوالثقلين صفحه 497 تا پايان اين بحث كه چند صفحه است و روايات فراواني است مراجعه بفرماييد كافي است. روايات اگر بعضيها ضعيف باشد، روايات حسنه و موثقه و صحاح آن قدر هست كه ترميم ميكند.
روايت اول در لزوم اطاعت از اولوا الامر تا روز قيامت
روايت اول از امام باقر(سلام الله عليه) سؤال شده است تا ميرسد به اينجا كه خود حضرت فرمود: ﴿يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا أَطيعُوا اللّهَ وَ أَطيعُوا الرَّسُولَ وَ اولو الامر مِنْكُمْ﴾، «ايانا عنيٰ خاصة»؛ فقط ما منظور هستيم «امرَ جميع المؤمنين الي يوم القيامة بطاعتنا»[9] ؛ تمام مؤمنين تا روز قيامت به طاعت ما مأمورند.
روايت دوم در مفترض الطاعة بودن اولوا الامر(عليهم السلام)
روايت بعدي كه از عيونالاخبار نقل شده است، فضل بن شاذان ميگويد عللي را امام رضا(سلام الله عليه) ذكر كرد چندين بار «مرةً بعد مره و شيئاً بعد شيء» آن روز مسئله رسمي خراسان، همان مسئله ولايت و امامت بود كه بنيالعباس يك سبك حكم ميكردند و ميخواستند مسئله امامت را به معناي همان اولوا الامري و به معناي زمامداري منتخب مردم يا مثلاً هر كسي بالفعل منتخب است و امثالذلك بكنند. در آنجا حضرت فرمود كه «فان قال فلم جُعِلَ اولوا الامر و امرَ بطاعتهم قيل لعللٍ كثيرة» آن وقت علل فراواني را حضرت ميشمارد كه اولوا الامر مفترض الطاعه هستند، براي اينكه مردم بدون رهبر و وليّ نميتوانند زندگي كنند و كسي بايد باشد كه امين مردم باشد، آنگاه اين را بر خودشان تطبيق كردند و لاغير، يك روايت مفصلي است كه در هر عصري هم بيش از يك امام نميتواند باشد. بعد دارد «فان قال لا يجوز ان يكون الامام من غير جنس الرسول»؛ حالا امام چرا از سنخ رسول نباشد؟ از جنس رسول باشد. رسول، معصوم است امام ممكن است غيرمعصوم باشد، چرا بايد حتماً از سنخ او باشد؟ فرمود: «لعلل منها انه لما كان الامام مفترض الطاعة» چون مفترض الطاعه است بايد خصوصيتي داشته باشد تا اينكه مفترض الطاعه باشد، روايت مفصل و معللي هم است[10] .
روايت سوم در معرفي اولوا الامر(عليهم السلام)
روايت سوم كه در كتاب كمال الدين و تمام النعمة آمده است اين است كه وجود مبارك امام باقر ميفرمايد: ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَطِيعُوا اللّهَ وَأَطِيعُوا الرَّسُولَ وَأُولِي الأَمْرِ مِنْكُمْ﴾ فرمود: «الائمة مِن وُلدِ علي و فاطمه(عليهم السلام) الي أن تقومَ الساعة»[11] . روايت بعدي كه از جابربنعبدالله انصاري است ميگويد وقتي اين آيه مباركه ﴿يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا﴾ نازل شده است «قلتُ يا رسول الله»؛ من به حضرت رسول خدا(صلّي الله عليه و آله و سلّم) عرض كردم «عرفنا الله و رسوله»؛ خدا و پيغمبر معلوماند «فمن اولوا الامر الذين قرن الله طاعتهم بطاعتِك»؛ اولو الامر چه كسانياند؟ «فقال(عليه السلام) هم خلفائي يا جابر و ائمةُ المسلمين مِن بعدي اُوّلهم عليبنابيطالب ثم الحسن ثم الحسين ثم علي بن الحسين ثم محمد بن علي المعروف في التوراة بالباقر و ستُدركُهُ يا جابر فاذا لقيتَه فَاقرأه مِنّيٰ السلام ثم الصادق جعفر بن محمد ثم موسي بن جعفر ثم علي بن موسي ثم محمد بن علي ثم علي بن محمد ثم الحسن بن علي ثم سميّي و كنيّي حجةُ الله في ارضه و بقيتُه في عباده ابن حسن بن علي ذاك الذي يَفتَحُ الله تعالي ذكره علي يديه مشارقَ الارض و مغاربَها ذاك الذي يَغيب عن شيعته و اوليائه غيبة لا يَثبُتُ فيها علي القول بإمامتِه الا مَنِ امْتَحَنَ الله قلبَه للايمان قال الجابر فقلتُ له يا رسول الله فهل يَنتَفِعُ شيعتُه به في غيبته»؛ جابر به حضرت عرض كرد كه در زمان غيبت آن بزرگوار كه شما فرموديد آن امام دوازدهم غايب است، شيعيان از او بهرهمند ميشوند؟ «فقال(عليه السلام) اي والذي بعثني بالنبوة»؛ بله «إنّهم يَنتفِعون به و يستضيئون بنور ولايته في غيبتِه كانتِفاع الناس بالشمس و إن تجلاّها السّحاب»؛ مردم همان طوري كه از آفتاب پشت ابر استفاده ميكنند ـ گرچه آفتاب را نميبينند ـ از وجود مبارك وليّ عصر استفاده ميكنند ـ گرچه او را از نزديك زيارت نميكنند ـ . در توقيع مبارك خود حضرت حجت هم هست كه ما در زمان غيبت چگونه از شما استفاده كنيم، ايشان هم همين جواب را دادند. فرمود مثل آفتاب پشت ابر[12] فرمود: «يا جابر هذا مِن مكنون سر الله و مخزون علمه فَاكتُمهُ الاّ عن اهله»[13] .
ولايت ائمه اطهار (عليهم السلام) در كتب بزرگان متهم به تسنن
بزرگان قبلي كه الآن بعضي از آنها متهماند به تسنن، آنها در كتابهاي خودشان براي اينكه اين حادثهها پيش نيايد همه اين دوازده امام را با آن لقب خاصشان و با آن معجم و مهمل بودن القابشان ذكر ميكردند؛ مثلاً در فتوحات مكيه اين هست. شعراني صاحب يواقيت يعني براي چند قرن قبل است چهار، پنج قرن قبل است، حداقل الآن تفصيل يادم نيست ولي براي چهار، پنج قرن قبل است. ايشان در چهار، پنج قرن قبل فتوحات مكيه ابنعربي را تلخيص كرد و در همان كتاب ميگويد كه خيلي از حرفهاست كه براي خيلي از بزرگان نيست ولي به دست بيگانهها رسيد و كتابهاي اينها مدسوس كردند و به نام اين را بزرگان نوشتند و اينها را بدنام كردند. بعد اسم ميبرد كه فلان كتاب براي فلان مؤلف است، در آن اين حرفهايي است كه براي او نيست. چند تا را ثابت ميكند بعد ميگويد درباره ابنعربي هم همينطور است، اين براي چهار، پنج قرن قبل است. حالا آن مقداري كه مانده به دست صاحب اليواقيت مانده، بعد خلاصه ميكند اين اليواقيت هم دو جلد است كه خلاصه فتوحات است. ميرسد به بابي كه القاب وزراي مهدي(عجل الله تعالي فرجه الشريف) را مشخص ميكند «باب وزراء المهدي» در آنجا وجود مبارك حضرت را معرفي ميكند، ميگويد اسمش چه كنيه او چه «ابن الحسن العسكري ابن علي النقي بالنون ابن محمد التقي بالتاء ابن علي الرضا ابن موسي الكاظم» تا برسد به حضرت امير(سلام الله عليه) اين حرفهايي است كه شعراني در يواقيت، در چهار قرن قبل گفته اين حرفهاي فتوحات است و خلاصهاش. الآن شما به اين فتوحات چهار جلدي طبع بولاق تركيه كه مراجعه ميكنيد، ميبينيد عين و اثري از اين حرفها نيست. فقط در فتوحات دارد كه مهدي منتظر، ابنالحسن است، چون سنيها او را ابنالحسن ميدانند. ما مهدي موعود نداريم [اعتقاد به] مهدي موجود موعود خصيصه ما شيعههاست وگرنه مهدي موعود را غير ما هم قبول دارند. آنكه مخصوص ماست و ما در نوع گفتهها مواظب هستيم و ميگوييم، مهدي موجود موعود(ارواحنا فداه) اين مخصوص عقيده شيعههاست وگرنه مهدي موعودي كه در آخر الزمان خواهد آمد آن را خيلي اقوام غير از ما قبول دارند، اين كه نشانه تشيع نيست. اين كه اليوم موجود است و اليوم حي است، حاضر است و لقب شريفش و سيره شريفش هم همين است كه با اين چند واسطه، فرزند حسينبنعلي است نه ابنالحسن است. خب، حالا چه بلالهايي به سر اين كتاب درآوردند كه تازه بعد از هشت، قرن به اين صورت به دست ما رسيده است. اينكه چهار قرن قبل خود شعراني ميگويد اين است. اينچنين نيست كه به غير نسخ خطي بتوان اعتماد كرد، مگر آن چاپيهايي كه مقابله شده است با نسخ خطي و يداً بيد در حوزههاي علميه مثل كتابهاي شيعه به اصالت پذيرفته شده باشد. به هر تقدير، اينكه ميبينيد در روايات ائمه(عليهم السلام) تك تك اينها، اسامي اينها، اسم پدرهاي، اينها اسم مادرهاي اينها مشخص است، براي اينكه بيگانه نيايد و داعيهاي در سر نپروراند.
روايات متعدد در جوامع شيعه و سني در ولايت ائمه اطهار (عليهم السلام)
آن وقت [اشاره به] حديث ثقلين هم است كه مخصوص به شيعهها نيست، آنها هم نقل كردهاند[14] . روايت بعد از آن درباره ائمه فرمود: اينها مواضع انبيا هستند، فقط شريعت نميآورند[15] . باز روايت بعدي دارد كه «فاحمُدوا الله الذي عرَّفَكم ائَمَّتكم و قادتكم حين جَحَدَهم الناس» اينها را مشخص فرمود امام صادق(سلام الله عليه) فرمود از حضرت امير شروع كرده تا به خودش[16] . ـ انشاءالله ـ فرصت بكنيد، حداقل اين كتاب الحجه كافي را چه در سخنرانيهاي محرمتان، چه در جلسههايتان حتماً در اين ماه شريف محرم كه تبليغ تشريف ميبريد، غير از آن سخنرانيهاي عمومي كه جنبه تبليغي دارد و خيلي هم لازم است يك جلسات تعليمي هم داشته باشيد. حالا جوانها شد، سالمندان شد، در هر شهري حالا يا روستا يا هر جا تشريف داريد بالأخره يك، چند نفري هستند كه اهل تعليم باشند. غير از توده مردم كه اهل تبليغاند با آنها جلساتي داشته باشيد، مطالب علمي را تنزل بدهيد كه آنها غير از تبليغ، واقعاً تعليم هم داشته باشند. عيب ندارد كتاب را همراه خود ميبريد، ميگوييد اين كافي است اين هم روايت است، آنها يادداشت ميكنند بيست، روايت سي روايت هر جا تشريف ميبريد بالأخره اين چهل حديث را در اين ده روزه ممكن است ياد آنها بدهيد كه بالأخره يا صبحي يا عصري ولو لازم نيست اسناد اين حديث را، خود متن آن متن مختصر انتخاب بفرماييد كه آنها واقعاً بتوانند در جزوهها بنويسند، بعداً هم ياد بگيرند ديگر كه اين بشود تعليم در حقيقت. اين امالي امالي كه بزرگان داشتند همين بود ديگر. نوع اين علما از مرحوم شيخ مفيد اينها امالي دارند شيخ طوسي امالي دارد سيد مرتضي امالي دارد. اينها يك سلسله تبليغات عمومي داشتند كه خب، در منابر و روزهاي جمعه و در خطبهها و نماز جمعهها يا نماز جماعتها ميگفتند براي توده مردم. يك سلسله درس فقهي داشتند كه آن حساثقلب ديگري داشت. يك سلسله حديث بود كه املاء ميكردند اين همان جلسات خصوصي ايشان بود. ديگر شما هم هر جا تشريف برديد حتماً يك امالي داشته باشيد؛ حالا لازم نيست كه صد نفر باشند دويست نفر باشند، حالا هر چه در آن جمعيت بود از دو نفر گرفته تا ده، بيست نفر.