72/03/05
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: تفسیر/ سوره نساء/ آیه 59
﴿يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا أَطيعُوا اللّهَ وَ أَطيعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِي اْلأَمْرِ مِنْكُمْ فَإِنْ تَنازَعْتُمْ في شَيْءٍ فَرُدُّوهُ إِلَي اللّهِ وَ الرَّسُولِ إِنْ كُنْتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاللّهِ وَ الْيَوْمِ اْلآخِرِ ذلِكَ خَيْرٌ وَ أَحْسَنُ تَأْويلاً﴾﴿59﴾
نزاع در شناخت اولوالامر و روش رفع آن
اين آيه مباركه كه اطاعت خدا و اطاعت پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) را واجب ميكند، در وجوب اطاعت خدا و اطاعت پيغمبر سخني نيست، چه اينكه عقل و آيات قرآني بر اين دو مطلب دلالت دارد و اما اولوا الامر را خود قرآن، اطاعت آنها را واجب كرده است. عمده آن است كه مشخص بشود اولوا الامر كيست؟ اگر اولوا الامر مشخص شد كيست، اطاعت آنها هم واجب است. اولين نزاعي كه بين امت اسلامي رخ داد و الآن هم هست اين است كه اولوا الامر كيست؟ براي حل نزاع، قرآن راهي را ارائه كرده است فرمود: ﴿فَإِنْ تَنازَعْتُمْ في شَيْءٍ فَرُدُّوهُ إِلَي اللّهِ وَ الرَّسُولِ﴾ اگر در شيئي خواه در تشخيص اولوا الامر خواه در مسائل ديگر اختلاف كرديد مرجع حل خصومت و نزاع خداست و پيامبر يعني شما وقتي به آيات قرآني مراجعه كرديد، آن نزاعتان حل ميشود به سنت پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) رجوع كرديد، آن نزاعتان حل ميشود. در تشخيص اولوا الامر كه آيا خلفا هستند يا امراي كشور هستند يا فرماندهان لشكر هستند يا علما هستند يا اهل حلّ و عقدند[1] ـ به اين وجوهي كه در بحث ديروز گذشت ـ اختلاف است. وقتي مراجعه كرديم به قرآن، ديديم كه قرآن، اطاعت خدا و اطاعت پيامبر و اطاعت اولوا الامر را واجب كرده است، مخصوصاً اطاعت اولوا الامر را با اطاعت پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) با يك جمله و يك سياق ذكر كرد. معلوم ميشود كه اين اولوا الامر كسانياند كه اطاعت آنها مثل اطاعت پيغمبر واجب است، به نحو مطلق نه مشروط. همان طوري كه اطاعت پيغمبر مطلق است، اطاعت اولوا الامر هم مطلق است نه مشروط.
ويژگي هاي اولوالامر در قرآن
براي تفسير مسئله با استعداد از بحث ديروز چنين گفته ميشود: اولاً اين اولوا الامر بايد مسلمان باشند؛ غيرمسلمان حق ندارد وليّ امر مسلمين باشد، براي اينكه در همين آيه آمده است: ﴿وَأُولِي الأَمْرِ مِنْكُمْ﴾. پس اگر اولوا الامر از حوزه اسلامي نباشد و بيگانه باشد او وليّ امر نخواهد بود. گذشته از اينكه در همين سورهٴ مباركهٴ «نساء» آيه ٴ141 فرمود: ﴿وَ لَنْ يَجْعَلَ اللّهُ لِلْكافِرينَ عَلَي الْمُؤْمِنينَ سَبيلاً﴾؛ هرگز كافر بر مسلمان مسلط نيست. اگر كافر، وليّ امر مسلمين باشد سلطهاي بر مسلمين خواهد داشت. چه اينكه در سورهٴ مباركهٴ «مائده» آيهٴ 51 فرمود: ﴿يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا الْيَهُودَ وَ النَّصاري أَوْلِياءَ بَعْضُهُمْ أَوْلِياءُ بَعْضٍ﴾ بنابراين هم بايد مسلمان باشد، براي اينكه فرمود: ﴿وَأُولِي الأَمْرِ مِنْكُمْ﴾ هم كافر نميتواند باشد، براي اينكه فرمود: ﴿وَ لَنْ يَجْعَلَ اللّهُ لِلْكافِرينَ عَلَي الْمُؤْمِنينَ سَبيلاً﴾ هم اهل كتاب نميتواند باشد، براي اينكه در آيهٴ 51 سورهٴ «مائده» هم فرمود: ﴿لا تَتَّخِذُوا الْيَهُودَ وَ النَّصاري أَوْلِياءَ﴾. گذشته از اينكه خداوندي كه ما را به توحيد و احكام و شريعت دعوت ميكند هرگز غيرمسلمان را كه آشنا به اين علوم اسلامي و احكام اسلامي نيست و معتقد نيست وليّ مسلمين نخواهد كرد، اين يك امر روشني است، پس بايد مسلمان باشد و كافر يا اهل كتاب نميتواند وليّ مسلمين باشد. آيا عدالت شرط است يا نه؟ حالا كه مسلمان است بايد مسلمان عادل باشد يا نه؟ اين هم يقيناً شرط است، براي اينكه حرف فاسق و كار فاسق مطرود است. فاسق را بايد نهي از منكر كرد، او را تعزير كرد، او را تنبيه كرد و مانند آن. كسي كه بايد نهي از منكر بشود و تعزير بشود و تنبيه ميشود، او لايق مقام ولايت مسلمين نخواهد بود. چه اينكه در سورهٴ مباركهٴ «حجرات» فرمود حرف كافر را قبول نكنيد بدون تحقيق، همان آيهٴ معروف «نبأ» آيه شش سوره «حجرات» است كه فرمود: ﴿يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا إِنْ جاءَكُمْ فاسِقٌ بِنَبَإٍ فَتَبَيَّنُوا﴾ چرا تبين كنيد؟ براي اينكه مبادا ﴿أَنْ تُصيبُوا قَوْمًا بِجَهالَةٍ فَتُصْبِحُوا عَلي ما فَعَلْتُمْ نادِمينَ﴾؛ مبادا يك وقت روي جهالت به خطر بيفتيد و از واقع، محروم بشويد. پس بايد وليّ مسلمين مسلمان باشد و حتماً عادل باشد.
فرق شيعه و سني و شرط دانستن عصمت در اولوالامر
بحث در اين است كه آيا عدالت، كافي است يا بالاتر از عدالت كه عصمت باشد لازم است؟ اينجاست كه مرز بين شيعه و غيرشيعه مشخص ميشود. البته در امتياز شيعه و غيرشيعه اين نيست كه شيعه قائل به عصمت است و وليّ امر بايد معصوم باشد، ديگران عصمت را شرط نميدانند. شيعه در وليّ امر، عصمت را شرط ميداند، نوع علماي سنت هم عصمت را شرط ميدانند[2] . فرق شيعه و سني در اشتراط عصمت نيست [بلكه] در تعيين معصوم است كه معصوم كيست وگرنه سني هم معتقد است كه اولوا الامر بايد معصوم باشند و معصوماند، شيعه هم معتقد است؛ منتها در تطبيق اين معصوم بين شيعه و سني اختلاف است كه حالا به آن تطبيق هم ميرسيم. خب، پس بايد مسلمان باشد مسلمان عادل هم بايد باشد. ولي آيا عدالت كافي است يا عصمت لازم است، ظاهر آيه اين است كه عصمت لازم است، براي اينكه اطاعتي كه در اين آيه مباركه است اطاعت مطلق است. در قرآن، قرينه متصل يا منفصلي نيامده است كه اين اطاعت مشروط است، نظير اطاعت پدر و مادر كه در قرآن تقييد شده است به اينكه وقتي اطاعت پدر و مادر واجب است كه اينها از مسير وظيفه فاصله نگيرند و خلاف شرع امر نكنند، يك چنين تقييدي در قرآن كريم نيست. چون يك چنين تقييدي در قرآن كريم نيست، پس بالقولالمطلق اطاعت اولوا الامر واجب است. گذشته از اينكه اطاعت اولوا الامر را در كنار اطاعت رسول خدا(صلّي الله عليه و آله و سلّم) ذكر كرد با يك تعبير. حالا ﴿أَطيعُوا اللّهَ﴾ كه جملهاش جداست، بحثش هم جداست و اما در جمله دوم فرمود: ﴿وَأَطِيعُوا الرَّسُولَ وَأُولِي الأَمْرِ مِنْكُمْ﴾ در اينجا بين رسول(صلّي الله عليه و آله و سلّم) و اولوا الامر، تفكيكي قائل نشد. نفرمود «و اطيعوا الرسول و اطيعوا أولي الامر» كه تكرار كرده باشد تا انسان، احتمال بدهد كه اطاعت از پيغمبر، مطلق است [و] اطاعت از اولوا الامر، مشروط و مقيد، بلكه با يك امر فرمود: ﴿وَأَطِيعُوا الرَّسُولَ وَأُولِي الأَمْرِ مِنْكُمْ﴾.
پرسش:...
پاسخ: الآن در تشخيص اولوا الامر كه اولوا الامر چه كسانياند، هم بايد به قرآن مراجعه كنيم هم به سنت پيغمبر. وقتي به قرآن مراجعه كرديم، چون ظاهر قرآن حجت است ديگر ما كه نص رياضي نميخواهيم، اگر نص رياضي بخواهيم لازمهاش اين است كه از بسياري از احكام دين ما صرف نظر كنيم، ظواهر خب حجت است ديگر، بعضي از ظواهر قريب به نصاند.
ظهور آيه در اطاعت مطلق از اولواالامر
ظاهر اين آيه اين است كه اطاعت اولوا الامر بالقولالمطلق واجب است، اين يك مقدمه و هيچ تقييدي هم در قرآن كريم ـ قرينه متصل يا منفصلي ـ نيامده است اين (دو)، نظير اطاعت والدين نيست كه يكجا فرمود اطاعت كنيد[3] ، يك جا فرمود اگر شما را به خلاف دعوت كردند اطاعت نكنيد[4] ، اين (سه). معلوم ميشود كه اطاعت اولوا الامر نظير اطاعت پيغمبر وجوب مطلق دارد، نه مشروط و مقيد. گذشته از اينكه اطاعت پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) و اطاعت اولوا الامر با يك امر بيان شده است، فرمود: ﴿وَأَطِيعُوا الرَّسُولَ وَأُولِي الأَمْرِ مِنْكُمْ﴾ ظاهرش اين است كه يك سنخاند.
نظير همان آيه معروف سورهٴ «مائده» كه درباره ولايت حضرت امير(سلام الله عليه) است، آنجا فرمود ـ آيهٴ 55 سوره «مائده» ـ : ﴿إِنَّما وَلِيُّكُمُ اللّهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذينَ آمَنُوا الَّذينَ يُقيمُونَ الصَّلاةَ وَ يُؤْتُونَ الزَّكاةَ وَ هُمْ راكِعُونَ﴾؛ فرمود وليّ شما الله است و رسول الله است و آن كسي كه در حال نماز و ركوع صدقه داد كه حضرت امير(سلام الله عليه) باشد. اين با يك كلمه اوليا را مشخص كرد، فرمود وليّ شما خداست، پيامبر است و آن كسي كه در حال نماز و ركوع صدقه داد و صدقه اعطا كرده است، زكات داده است. ظاهر اين وحدت سياق، نشانه آن است كه اين امر، امر مطلق است نه مشروط و مقيد. وقتي اينچنين شد، چون ميدانيم كه انسان عادل گاهي در تشخيص حكم يا در تطبيق حكم بر مصداق، اشتباه ميكند نميشود اطاعت او بالقولالمطلق واجب باشد. پس عادل، اطاعت او بالقولالمطلق واجب نيست. منظور از آيه كه اولوا الامر را فرمود اين است كه اطاعت اولوا الامر بالقولالمطلق واجب است، پس اولوا الامر نميتواند عادل باشد بايد مافوق عادل يعني معصوم باشد، اين خلاصه نتيجه.
پرسش:...
پاسخ: نه، اين هيچ كاري به وليّ فقيه ندارد.
وجوب اطاعت از ولي فقيه بلحاظ نصب معصوم(عليه السلام)
وليّ فقيه را خود اولوا الامر يعني معصومين مشخص فرمودند، فرمودند در زمان غيبت ما اينچنين است: «قد جَعلته»[5] و امثالذلك را اولوا الامر فرمودند. وقتي ما مؤظف بوديم از اولوا الامر اطاعت كنيم، اولوا الامر فرمودند كه در زمان غيبت، افرادي اينچنين از طرف ما منصوباند. حالا يا نصب خاص است، مثل حضرت مسلم(سلام الله عليه) كه منصوب خاص سيدالشهداء(سلام الله عليه) بود يا مالك اشتر(رضوان الله عليه) كه منصوب خاص از طرف امير(سلام الله عليه) بود يا نصب عام، مثل فقيه مدبر و مدير. خب، پس نميشود گفت كه اين آيه، مطلق است و حديث معروف «لا طاعةَ لمخلوق في معصيةِ الخالق»[6] مقيد اوست. چرا؟ براي اينكه اين لسان ابي از تخصيص است. اين لسان، مطلقا اطاعت اولوا الامر را واجب كرد اين (يك) و با يك امر، اطاعت پيغمبر و اولوا الامر را هم واجب كرد اين (دو)، معلوم ميشود كه اين اطاعت، اطاعت مطلقه است و شخص بايد معصوم باشد. حالا روايات فراواني هست كه اين روايات فراوان، تطبيق كرده بر اهل بيت(عليهم السلام) كه منظور از اولوا الامر، اهل بيت(عليهم السلام) است[7] كه بعضي از آن روايات را ممكن است تبركاً بخوانيم.
دلالت آيه بر مسئله اصولي در نگغاه بزرگان اهل سنت
مطلب مهم آن است كه بزرگان اهل سنت بر ايناند كه اين آيهٴ مباركه از جامعترين آيات مسئله اصولي است[8] نه مسائل فقهي. مسئله فقهي مثل اين است كه ﴿يَاأَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِذَا نُودِيَ لِلصَّلاَةِ مِن يَوْمِ الْجُمُعَةِ فَاسْعَوْا إِلَى ذِكْرِ اللَّهِ﴾[9] اين مسئله فقهي است يا ﴿فَمَنْ شَهِدَ مِنْكُمُ الشَّهْرَ فَلْيَصُمْهُ﴾[10] ؛ هر كس ماه مبارك رمضان را ديد و مسافر نبود و در شهرش حاضر بود بايد روزه بگيرد، اين مسئله فقهي است. اما حرف قرآن حجت است، سنت پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) حجت است، گفتار و تصميم اولوا الامر حجت است اينها مسائل اصولي است مسائل فقهي نيست. اين آيه، عهدهدار حجيت منابع فقه است. علماي اهل سنت، نظير فخررازي و مانند آن ميگويند كه منبع فقه يعني اصول فقه چهارتاست: كتاب است و سنت است و اجماع است و قياس ـ به زعم آنها ـ و به خيال خام اينها اين آيه، اين منابع چهارگانه را حجت كرده است يعني آيه ميگويد كتاب خدا حجت است، سنت پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) حجت است، اجماع حجت است و قياس هم حجت[11] . علماي اماميه ميفرمايند كه اين آيه منبع اصولي است، ميگويد كتاب خداي سبحان حجت است، سنت پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) حجت است، سنت عترت طاهرين(صلوات الله عليهم) حجت است و استنباط عقلي و اجتهاد كه بر مبناي عقل مستنِد به اين وحي است حجت است. شيعه اين آيه را منابع چهارگانه اصولي خود ميداند يعني كتاب و سنت هم به معناي جامع سنت پيغمبر و سنت معصومين كه ميشود عترت طاهرين(عليهم السلام) و عقل، اجماع به آن معنا را از اين آيه استفاده نميكنند، مگر به آن معنا كه كشف از رضاي وليّ امر بكند يعني معصوم(عليهم السلام)بكند.
تشخيص اولوالامر، اختلاف اصلي شيعه و سني
مهمترين اختلاف در آن فصل سوم و چهارم است در فصل اول و دوم اختلافي نيست يعني قرآن حجت است و سنت پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) حجت است، عمده در تشخيص اولوا الامر است. اما اينكه اولوا الامر بايد معصوم باشد بين علماي اماميه و محققان از علماي اهل سنت اختلافي نيست. آنها هم همين تقريب را دارند. فخر رازي در تفسيرش همين تقريب را دارد كه اين طاعت، اطاعت مطلق است. اطاعت مطلق نميشود از غيرمعصوم صورت بپذيرد، گذشته از اينكه اطاعت اولوا الامر در كنار اطاعت پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) ياد شده است همه اين تقريبهايي كه گفته شد با يك تفاوت كوتاهي در تفسير فخررازي هست[12] . پس اولوا الامر بايد معصوم باشد؛ منتها فرق اساسي كه بين شيعه و اهل تسنن هست اين است كه ما ميگوييم اهل بيت(عليهم السلام) معصوماند يعني امامان، معصومند آنها ميگويند امت، معصوم است نه امام. اينكه اجماع را اصل قرار دادند و اصل آنها هم اجماع است همين است. ميگويند اگر اولوا الامر يعني كساني كه اهل حلّ و عقدند؛ عقلاي قوم يعني مجمعين، نه توده مردم به آن صورت. يك وقت است كه همگاني است حتي اهل حل و عقد هم در بين آنها هستند خب، اين اجماع حجت است. يك وقت است نه، توده مردم و غوغاي مردماند خردمندان و فرزانگان و علما و صالحين در بين اينها نيستند اين معتبر نيست. يك وقت است نه، خصوص علما و اهل حل و عقد و مسئولين و فرزانگان يك جامعه بر امري اتفاق كردهاند، آنها قائلاند كه اين اجماع، معصوم است. اگر فرزانگان ملتي، عقلاي قومي بر امري اتفاق كردهاند ديگر اشتباه نميكنند اشتباه نيست، اين معصوم است.
پس فخررازي و غير او از محققين اهل سنت آنها هم قائلاند كه اولوا الامر بايد معصوم باشد؛ منتها اين عصمت را از امام گرفتند و به امت دادند، از اهل بيت(عليهم السلام) گرفتند و به مجمعين دادند[13] ، آنها هم قائلاند كه اولوا الامر بايد معصوم باشد پس. اين اشكال كه شيعه قائل به عصمت است بر شيعه وارد نيست، چون آنها هم قائل به عصمتاند؛ منتها شيعه ميگويد اهل بيت(عليهم السلام) معصوماند آنها ميگويند امت، معصوماند، توده مردم معصوماند، وقتي كه در بين اينها حل و عقد باشد. اگر در بين اينها فرزانگان و علما و محققان و خردمندان نباشند، يك چنين تودهاي معصوم نيست يا اگر خصوص محققان و علما و فرزانگان كه اهل حل و عقدند آنها بر امري اتفاق كنند اينها معصوماند، چرا؟ براي اينكه خداوند اطاعت اولوا الامر را لازم كرده است و اينها اولوا الامراند و اينها حتماً معصوماند، پس جامعه اشتباه نميكند يعني جامعه فرزانگان اشتباه نميكند؛ منتها اينها از اسلام به بعد را معتبر ميدانند نه قبل از اسلام را.
خب، پس معلوم شد كه محور اصلي در اين نيست كه شيعه قائل است به اينكه اولوا الامر بايد معصوم باشند آنها قائل نيستند، محور اصلي در تطبيق اين معصوم است. اين قسمتهاي از تفسير فخررازي را حتماً ملاحظه بفرماييد[14] ، چون اينها يك بحثهاي كلامي عميق را به همراه دارد بعد هم به اصول سرايت كرده و ميكند خواه و ناخواه، گذشته از اينكه يك بحث تفسيري تامي است. آنها ميگويند كه اهل حل و عقد معصوماند، بايد به آنها گفت كه درباره تك تك اينها كه شما عصمت قائل نيستيد، چطور است در جمع اينها شما قائل به عصمتايد؟ البته، اگر يك نفر به مطلبي رأي داد و خردمند و محقق بود يك مظنهاي پيدا ميشود. چندين نفر به او رأي دادند، يك مظنه قويتري پيدا ميشود. اين ظنون متراكمه، غير از قطع است حرف اينها يقينآور نيست. ظن متراكم و متاخم علم، غير از علم است يعني علم قطعي. عصمت اينها را از كجا بايد ثابت كرد اين (يك). ثانياً عصمت، تنها در مسائل عملي نيست در مسائل علمي هم هست. معصوم تنها به كسي نميگويند كه معصيت نميكند نه عمداً نه سهواً، معصوم به كسي ميگويند كه نه تنها در كارهاي عملي خلاف نميكند، در درك و تشخيص هم هميشه مصيب است و هرگز خطا نميكند. ما از كجا بفهميم اين اهل حل و عقد، اينها به واقع رسيدهاند از كجا بفهميم؟ هيچ راهي نداريم. اين نه براي آن است كه تحصيل ملكه عصمت مستحيل است كه در تفسير كاشف مرحوم محمد جواد آمده است[15] ، اينچنين نيست. تحصيل عصمت، مستحيل نيست محال نيست. اگر كسي از همان دوران قبل از بلوغ، نبوغي داشت و از صلاح نفسي برخوردار بود با شير حلال و غذاي حلال رشد كرد، در تحت تربيت مربيان خوب درآمد، بعد هم راه جهاد و اجتهاد را طي كرد اين ممكن است معصوم بشود. معصوم شدن محال نيست البته سخت است، متعذر نيست متعسر است؛ اما امام و پيغمبر شدن محال است، اينكه دست كسي نيست. آن فقط به نصب ذات اقدس الهي است، آن كسبي نيست [بلكه] آن موهبتي است، پس بين اين دو مسئله كلامي بايد اينها را از يكديگر جدا كرد.
پرسش:...
پاسخ: نه اينكه از شما، فقط او ميخواهد، نه از غير شما آن هم اهل البيت ما هيچ دليل نداريم در خصوص اينها شامل افرادي ميشود كه هنوز به دنيا نيامدهاند، مثل ساير ائمه معصومين و كساني هم هستند كه در بين اهل بيت بودند و معصوم هم نبودند و كساني هستند كه جزء اين چهارده نفر نيستند ولي دليل بر عدم عصمت آنها نيست، مثل وجود مبارك حضرت زينب(سلام الله عليها)، وجود مبارك قمر بني هاشم(سلام الله عليه) ما هيچ دليل نداريم كه اينها معصوم نيستند. خدا فقط ميخواهد شماها را تطهير بكند[16] . در بحثهاي قبل هم گذشت كه اين حصر، ناظر به اين است كه خدا فقط شماها را آنها را، نخواسته است يعني آن همسرها و آنها مشمول نيستند؛ اما از اين طرف اينها چند نفرند اينكه مشخص نيست. مسئله امامت و نبوت، اينها كسبي نيست [بلكه] اينها به نصب ذات اقدس الهي وابسته است. ممكن است كسي معصوم باشد و سمتي نداشته باشد، مثل وجود مبارك حضرت زهرا(سلام الله عليها). او معصومه است؛ قول او، فعل او، تقرير او حجت است يعني همان طوري كه در فقه به روايت امام صادق(سلام الله عليه) ميشود استدلال كرد و بيان امام صادق حجت خداست يا بيان حضرت امير حجت خدا است، بيان صديقه طاهره(سلام الله عليه) هم حجت خداست يعني يك فقيه، كاملاً ميتواند فتوا بدهد.
مبداء الهي داشتن تمام اكتسابات انسان
پرسش:...
پاسخ: بله، هر كار كسبي لياقت ميخواهد يعني علت قابلي است نه علت فاعلي، هر كاري همين طور است. همه نِعَم و مِنَح به مبدأ فاعلي تكيه ميكند. همين درس خواندنهاي عادي ما كه كسبي است يعني ما فقط خود را در معرض قرار ميدهيم وگرنه معلم واقعي خداست. در بحثهاي قبل هم گذشت كه نه آن كسي كه تدريس ميكند معلم است، نه آن كسي كه تأليف ميكند معلم است. كتاب يا تدريس، اينها جزء علتهاي معدّهاند. كسي كه درس ميگويد يك سلسله آهنگها را و امواج را با يك قراردادي كه اين الفاظ، حامل آن مفاهيماند به شنونده منتقل ميكند! همين شنونده هم گوش ميدهد. آنچه بار علمي دارد و اين متحرك را حركت ميدهد و عالم ميكند مبدأ غيبي است و آن معلم حقيقي خداست. علم يك موجود مجرد نوري است، مگر او با حرف به كسي منتقل ميشود يا با نقوش در كتاب مگر به كسي منتقل ميشود؟ يك مطلب مجرد نوري مگر با امواج، قابل نقل و انتقال است يا با نقوش، قابل نقل و انتقال است؟ آنچه را كه مؤلف مينگارد مصنف مينويسد معلم ميگويد اينها علل معدّهاند كه روح شنونده يا خواننده را آماده ميكنند، وقتي اين روح، مستعد شد آن معلم كل، علوم را افاضه ميكند: ﴿الرَّحْمنُ ٭ عَلَّمَ الْقُرْآنَ﴾[17] ؛ فرمود اين كارهاي سادهٴ جزئي را هم خدا يادتان داده است، اين مسائل صيد و شكار را هم خدا يادتان داده است كه فرمود: ﴿تُعَلِّمُونَهُنَّ مِمّا عَلَّمَكُمُ اللّهُ﴾[18] اين آداب صيد و شكار را هم خدا يادتان داده. هيچ چيزي را انسان نه از خود ميداند نه از كسي ياد ميگيرد. چون علم، يك موجود مجرد نوري است، اين يك مقدمه. آن موجود مجرد نوري با آهنگ و اصوات و نقوش قابل نقل و انتقال و تحصيل و تحصل نيست، اين (دو)، پس كاري كه معلم يا به اصطلاح مدرس يا مصنف يا مؤلف ميكنند، علل اعدادي است، اين (سه)، معلم حقيقي ديگري است هر كاري هم همين طور است چه رسد به عصمت. منظور آن است كه تحصيل عصمت البته متعسر است؛ اما متعذر نيست، محال نيست. ولي امامت، نبوت اينها محال است بدون نصب خدا و تلازمي هم بين عصمت و رسالت يا عصمت و امامت نيست يعني از آن طرف، هر پيامبر و امامي حتماً بايد معصوم باشند؛ اما هر معصومي بايد امام يا پيامبر باشد تلازم نيست؛ مثل اينكه وجود مبارك فاطمه زهرا(سلام الله عليها) معصومه است؛ اما نه امام است و نه پيغمبر.
پرسش:...
پاسخ: حالا از كجا روايات مشخص كرد منحصر است؟ آن بيان امام سجاد(سلام الله عليه) نسبت به حضرت زينب(سلام الله عليها) كه فرمود: «أنتِ بحمد الله عالمةٌ غير مُعلَّمه فهمة غير مُفَهَّمة»[19] كه نشانه ولايت اوست.
محال بودن شناخت معصوم توسط مردم
اما مطلب ديگر، ما اگر بخواهيم علم پيدا كنيم كه فلان شخص معصوم است، بله اين محال است. ما از كجا ميتوانيم علم پيدا كنيم كه فلان شخص نه عمداً خلاف كرد نه سهواً و در تمام ادراكات انديشهها و فتاواي خود مطابق با واقع حركت كرد، ما چه ميدانيم. اينجا برهان عقلي است بر استحاله علم به عصمت غير. اين دليل عقلي ميگويد كه ما كه علم به غيب نداريم و هرگز نميتوانيم ارزيابي بكنيم كه فلان شخص معين در هيچ امري اشتباه نكرده است، در هيچ مطلب فكري اشتباه نكرده است، در هيچ كاري هم خطاي در تطبيق در كار او راه پيدا نكرده است از كجا بفهميم؟ چه غيبي ما بر او احاطه داريم.
مقول به تشكيك بودن عصمت در انبياء(عليهم السلام)
پرسش:...
پاسخ: بله، همان طور هم باشد؛ منتها عصت انبيا مثل نبوت خود انبيا هم مقول به تشكيك است. هم نبوت درجاتي دارد هم رسالت درجاتي دارد، هم ﴿وَ لَقَدْ فَضَّلْنا بَعْضَ النَّبِيِّينَ عَلي بَعْضٍ﴾[20] هم ﴿تِلْكَ الرُّسُلُ فَضَّلْنا بَعْضَهُمْ عَلي بَعْضٍ﴾[21] . عصمت هر كسي به اندازه مقام اوست. وقتي نبوتها درجاتي داشت، رسالتها درجاتي داشت، عصمتها هم درجاتي دارد؛ منتها آن درجه لازمهٴ عصمت را همه دارند. عصمت پيغمبري كه خاتم نيست كه به اندازه پيغمبر خاتم(صلوات الله عليهم اجمعين) نخواهد بود، چون بعضيها فرض كنيد درباره صد مطلب ميانديشند، درباره اين صد مطلب به جِدّ هم ميانديشند و هيچ خطايي هم نكردند، در همين صد مطلب هم معصوماند ـ انبياي سلف ـ كسي درباره هزار مطلب ميانديشد و درباره آن هزار مطلب هم هيچ اشتباه نكرده است، مثل پيغمبر خاتم(سلام الله عليهم اجمعين).
پرسش:...
پاسخ: ما دليل نميخواهيم اقامه كنيم. آن كه ميگويد محال است، بايد دليل اقامه كند.
پرسش:...
پاسخ: بسيار خب، پس قبول داريد كه غير از انبيا و غير از ائمه ممكن است كسي معصومه باشد، مثل حضرت زهرا(سلام الله عليه). الآن سخن در اين نيست كه ما غير از اينها معصوم داريم [بلكه] سخن در اين است كه عصمت غير اينها ممكن است و اين بزرگوار كه ادعاي استحاله كرده است[22] ، اين دعوا تام نيست كه ميفرمايند عصمت غير اينها محال است، چه دليلي براي استحاله اقامه شده؟ البته در مقام اثبات، اين سخن حق است؛ كسي بخواهد علم پيدا كند به عصمت ديگري، اين محال است چرا؟ چون معناي عصمت اين است كه در هيچ امري «في آناء الليل و اطراف النهار» در خلوت و جلوت چه در مسائل علمي چه در مسائل عملي نه عمداً خلاف رفت نه سهواً و نسياناً، اين علم غيب مطلق ميخواهد، اين محال است، اين برهانش با خودش است.
غير ممكن بودن علم به عصمت بدون رهنمون الهي
خب، پس ما هرگز نميتوانيم علم پيدا كنيم كه چه كسي معصوم است. خداي تبارك و تعالي كه عالم بر اسرار و خفايا و خبايا است او بايد علم بكند، اين سخن درست است. ذات اقدس الهي كه عالم بما في الضمير است، خلوات و جلوات نزد او مشهود است، او عالم است كه چه كسي معصوم است و چه كسي معصوم نيست. چه اينكه او عالم است كه ملكه عصمت را به چه كسي عطا كرده است و به چه كسي عطا نكرده است، به اين دو دليل خدا ميداند و بس، چون خدا ميداند و بس بايد او مشخص بكند و آن را به وسيله احاديث فراوان نظير «إنّي تارك فيكم الثقلين»[23] نظير «إنّما مثل اهل بيتي كمثل سفينة نوح»[24] نظير حديث غدير[25] ، نظير حديث طير مشوي[26] و دهها حديث ديگر كه بعضي از آنها را در ذيل همين آيه مباركه ملاحظه ميفرماييد وارد شده است، اين مشخص كرده است و اسامي تك تك اين معصومين(عليهم السلام) هم آمده است، اين يك راه تامي است. خب، ما از اين راه اگر صرفنظر بكنيم از كجا بفهميم اولوا الامر معصوماند؟ چه كسي گفته حالا كه اينها كه در سقيفه جمع شدند آدمهاي معصومياند، با اينكه با خودشان هم اختلاف داشتند، بعد هم عليه يكديگر قيام كردند، بعد هم بلند شدند خليفهكشي كردند. همانها كه اين كار را كردند بعد خليفهكشي راه انداختند ديگر، كجا اولوا الامر معصوم است؟ توده مردم را ميگوييد، توده مردم كه در كوچه و بازار مدينه مشغول كار خريد و فروش و كشاورزي بودند. سقيفه را ميگوييد؟ آنها كه بعد به جان هم افتادند كه كجا را ميگوييد معصوماند؟ عشره مبشره را ميگوييد[27] بعد به جان هم افتادند.
عصمت اولوا الامر و اعتبار اجماع نزد اهل سنت
بنابراين اصل نكتهاي كه شيعه ميگويد، آنها نتوانستند اختلاف كنند يعني شيعه يك برهان روشن تفسيري دارد كه اين اولوا الامر حتماً بايد معصوم باشند. آنها هم قبول كردند كه اولوا الامر بايد معصوم باشد؛ منتها گفتند بله، معصوم بايد باشد ولي اولوا الامر، اصحاب سقيفهاند، اينها معصوماند يا اهل حل و عقد هر عصري آنها معصوماند، لذا اجماع را معتبر دانستند[28] .
انتصابي بودن ولايت فقيه از جانب معصوم(عليه السلام)
شما اين حرفها را بنگريد، با اينكه انسان ميگويد اكثري مردم مثلاً رأي ميدهند. يك وقت ملت، ملت مسلمان است اكثري به مرجع تقليدش به وليّ مسلمين تكيه ميكند، اين مسئله قبول ولايت است نه توكيل. مردم قائل به ولايت فقيهاند، نه وكالت فقيه. بين اين دو هم چندين بار به عرضتان رسيد كه خيلي فرق است. خيليها ميخواهند اين مسئله ولايت فقيه را كه يك نور الهي است به صورت وكالت فقيه دربياورند، الآن بيش از ده سال است تلاش ميشود كه هر كسي را مردم قبول كردند، هر كه را مردم رأي دادند، اين ميشود وكالت فقيه نه ولايت فقيه يعني مردم ميشوند اصل، رأي خود را به كسي واگذار ميكنند ميگويند تو از طرف ما كار بكن، اين شخص ميشود فقيهي كه وكيل مردم است، ولايت فقيه كه نيست. ولايت فقيه معنايش آن است كه همين اولوا الامري را كه ذات اقدس الهي عصمت آنها را تثبيت كرد و اينها را مفترض الطاعة كرد، اينها فرمودند در عصري كه به ما دسترسي نداريد، كسي كه فقيه جامع الشرايط است ما آنها را نصب كردهايم. همان كاري را كه وجود مبارك حضرت امير(سلام الله عليه) درباره مالك اشتر(رضوان الله عليه) كرد نصب خاص كه مالك، شده منصوب مالك، وكيل علي است و وليّ مصر، امام راحل وكيل وليّ عصر است و وليّ مسلمين. فرمود من اين را نصب كردم شما قبول كنيد. مردم تولّي ميكنند يعني ولايت او را ميپذيرند، نه توكيل بكنند به او سمت بدهند و اين رواياتي كه وارد شده است نگفت مردم! حق رأي با شماست، شما برويد انتخاب بكنيد و شرايط منتخبتان اين است، به كساني رأي بدهيد كه اين امور را دارند: «مَن كان مِن الفقهاء»[29] كذا و كذا يا «من نظر في حلالنا و حرامنا»[30] اگر اين شرايط را داشتند، شما به او رأي بدهيد كه با رأي شما او صاحب سمت بشود. اگر اينچنين باشد، اين ميشود وكالت فقيه يعني رأي مردم، اصل است و اين شخص، منتخب مردم است. ولي معصومين فرمودند كه فقيه جامع الشرايط از طرف ما مأمور و منصوب است: «فاني قد جعتله حاكما»[31] «فاني قد جعلته»[32] كذا وكذا؛ شما اين كسي را كه ما نصب كردهايم تولي كنيد يعني ولاي او را بپذيريد، اين ميشود قبول ولايت فقيه جامع الشرايط، نه توكيل كنيد كه او بشود وكيل شما. اكثري رأيي ندارند تا اين رأي و نظر خود را به فقيه جامع الشرايط بدهند. اكثري، مسلماناند ميگويند هر چه را ائمه ما فرمودند ما اطاعت ميكنيم. اكثري، متولياناند يعني ولايت پذيرند نه موكلان و آن شرايط مهمي كه براي ولايت فقيه است، هرگز در وكالت عادي نيست.
غير قابل عزل بودن ولايت فقيه
لذا قابل عزل هم نيست، بيايند او را معزول كنند، مگر اينكه او به احد الامرين از كار بيفتد كه ميشود منعزل. لذا در قانون اساسي هرگز سخن از عزل نيست، چون اگر وكيل باشند جامعه و مردم ميتوانند او را عزل كنند، سخن از انعزال است مثل يك مرجع تقليد. يك مرجع تقليد را كه كسي به او رأي نميدهد. مرجع تقليد از نظر مرجعيت وليّ مقلدين است، نه وكيل مقلدين و اسلام كسي را كه فقيه جامع الشرايط باشد به عنوان مرجعيت او را نصب كرده است. مردم اگر پذيرفتند اين مرجع بالقوه ميشود مرجع بالفعل، نپذيرفتند كه يك فقيهي است در كار خود مشغول كار خود است، مردم كه مرجع تقليد را عزل نميكنند مردم مرجعيت او را پذيرا هستند؛ تولي دارند در حقيقت، نه توكيل و اگر يك مرجع تقليدي مثل بعضي از علماي ماضين(رضوان الله عليهم) كه در اواخر عمر احتياط كردند، عمرشان به جايي رسيد كه ديگر حالا سهو نسيان پيدا كردند، فرمودند به مقلدينشان كه ديگر حالا يا احتياط كنيد يا از ما تقليد نكنيد به مرجع ديگر مراجعه كنيد. اينها اين انعزال است نه عزل. منظور آن است كه تحقيق علماي شيعه از قبل از مرحوم شيخ طوسي تا عصر شيخ طوسي به بعد، در اهل سنت اثر گذاشت يعني مرحوم شيخ طوسي كه شاگرد دست پرورده سيد مرتضي و شيخ مفيد بود اين مطلب را در كتاب شريف تبيان خوب تقرير كرد كه از آيات، برميآيد اين اولوا الامر بايد معصوم باشد[33] . محققين بعدي علماي سنت، نظير فخررازي در مقابل اين برهان نتوانستند مقاومت كنند. ديدند حق با شيخ طوسيها و شيخ مفيدها و سيد مرتضيهاست كه اولوا الامر بايد معصوم باشند. اينها قبول كردند كه اولوا الامر بايد معصوم باشد ولي گفتند اصحاب سقيفهاند، نه علي و اولاد علي. گفتند اهل حل و عقد هر جامعه هستند نه علي و اولاد علي[34] . اينها در آن مطلب علمي ماندند، نه اينكه گفتند عصمت شرط نيست. ممكن است در بين علماي سنت، كساني هم باشند كه عصمت را شرط ندانند ولي آن اساس فكرشان كه فخررازيها را از او حمايت ميكنند و جانبداري ميكنند اعتبار عصمت است.
اعتبار اجماع و نقد اماميه
اينكه آنها اجماع را اصل قرار ميدهند، براي اينكه اصل آنها اجماع است. ما ميگوييم اجماع، حجت است، براي اينكه كشف از رضاي معصوم يا قول معصوم و شرايط خاصي دارد و اجماع بخواهد نزد ما حجت باشد خيلي شرط دارد. لذا ملاحظه ميفرماييد كه مرحوم شيخ(رضوان الله عليه) در رسائل و اينها به زحمت توانستهاند ادلهٴ حجيت اجماع را بپذيرند.[35] اجماع نزد ما شيعهها بخواهد حجت باشد خيلي سخت است؛ تحصيلي كه متعذر است، منقول هم كه خبر واحد است. ولي اگر حجت باشد براي اينكه كشف از رضاي معصوم يا قول معصوم ميكند ولي آنها خود اجماع را حجت ميدانند. خب، خود اجماع بايد معصوم باشد تا حجت باشد ديگر. اگر اجماع در آن احتمال خطا داديم و خلاف در او راه پيدا، حجت نيست، آنها اجماع را معصوم ميدانند. مسئله «لاتجتمع امتي علي ضلالة»[36] و امثالذلك هم اين را هم يا اصل است يا تأييد براي اينها.
فتحصل كه اولوا الامر بايد معصوم باشد لدي الخاصه و محققين عامه؛ اما در تطبيق اينكه اولوا الامر چه كساني هستند بين ما و آنها اختلاف است.