72/03/04
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: تفسیر/ سوره نساء/ آیه 59
﴿يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا أَطيعُوا اللّهَ وَ أَطيعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِي اْلأَمْرِ مِنْكُمْ فَإِنْ تَنازَعْتُمْ في شَيْءٍ فَرُدُّوهُ إِلَي اللّهِ وَ الرَّسُولِ إِنْ كُنْتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاللّهِ وَ الْيَوْمِ اْلآخِرِ ذلِكَ خَيْرٌ وَ أَحْسَنُ تَأْويلاً﴾﴿59﴾
وظيفه امت در اطاعت از خدا و رسولش
بعد از اينكه در آيه قبل، وظيفه مسئولين را مشخص فرمود كه هم امانتها را ادا كنند و هم در حكم و داوري، عدل را رعايت كنند، آنگاه وظيفه امت را و توده مردم را مشخص ميكند؛ ميفرمايد: ﴿يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا أَطيعُوا اللّهَ﴾. اطاعت خدا در همه حالات يكسان است يعني اطاعت دين خدا، تغييري در ذات اقدس الهي نيست. اطاعت رسول(صلّي الله عليه و آله و سلّم) در زمان حيات و ممات فرق ميكند. در زمان حيات، هم به پيامهاي او بايد احترام گذاشت و اطاعت كرد و هم به دستورات جزئي او. بعد از رحلت آن حضرت، چون دستورات جزئي و روزانه از او صادر نميشود بايد براساس سنتاش عمل كرد. در زمان حيات شريفشان ـ گذشته از اينكه خطوط كلي دين و سنت را ترسيم ميفرمودند ـ دستورات جزئي هم ميدادند، ميگفتند در فلان حادثه، فلان شخص مسئول است، فرمانده لشكر فلان شخص است، امام جماعت فلان محل، فلان شخص است، امام جمعه فلان، محل فلان شخص است، اينها دستورات جزئي است. بعد از رحلت آن حضرت و گذشت آن افراد، ديگر دستورات جزئي نيست هم آن منصوبين رحلت كردند و هم خود پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) كه ناصب آنها بود رحلت كرد. پس دستورات جزئي در زمان حيات هست ولي خط مشي كلي به عنوان سنت، اين «الي يوم القيامه» ميماند، اين دو، پس ﴿أَطِيعُوا اللَّهَ وَأَطِيعُوا الرَّسُولَ﴾
سرّ لزوم اطاعت از پيامبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم)
پس ﴿أَطيعُوا اللّهَ وَ أَطيعُوا الرَّسُولَ﴾ سرّ لزوم اطاعت پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) هم عصمت اوست كه در سورهٴ مباركهٴ «نجم» در اوايلاش فرمود: ﴿ما يَنْطِقُ عَنِ الْهَوي ٭ إِنْ هُوَ إِلاّ وَحْيٌ يُوحي﴾؛ هرچه را كه پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) درباره دين بفرمايد اين عين وحي خداست. آيهٴ سه و چهار سورهٴ «نجم» اين است: ﴿وَمَا يَنْطِقُ عَنِ الْهَوي ٭ إِنْ هُوَ إِلاّ وَحْيٌ يُوحي﴾. چه اينكه در سورهٴ مباركهٴ «حشر» هم به امت اسلامي دستور داد در آيهٴ هفت سورهٴ «حشر» فرمود: ﴿وَ ما آتاكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ ما نَهاكُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا﴾؛ هرچه كه او امر فرمود اطاعت كنيد و هرچه كه او نهي فرمود شما هم منتهي بشويد. در همين سورهٴ مباركهٴ «نساء» آيهٴ هشتاد كه بعداً به خواست خدا بحث ميشود فرمود: ﴿مَنْ يُطِعِ الرَّسُولَ فَقَدْ أَطاعَ اللّهَ وَ مَنْ تَوَلّي فَما أَرْسَلْناكَ عَلَيْهِمْ حَفيظًا﴾؛ كسي كه پيامبر خدا را اطاعت كرده است در حقيقت، مطيع خدا بوده است و به هيچ كسي هم اجازه نداد كه در قبال فرمان پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) تمرد كند. در سورهٴ مباركهٴ «احزاب» آيهٴ 36 اينچنين فرمود: ﴿وَ ما كانَ لِمُؤْمِنٍ وَ لا مُؤْمِنَةٍ إِذا قَضَي اللّهُ وَ رَسُولُهُ أَمْرًا أَنْ يَكُونَ لَهُمُ الْخِيَرَةُ مِنْ أَمْرِهِمْ﴾؛ هيچ مرد مسلمان و زن مسلماني حق ندارد در مقابل حكم خدا و پيغمبر حق اختيار داشته باشد. بعد در ذيل هم فرمود: ﴿وَ مَنْ يَعْصِ اللّهَ وَ رَسُولَهُ فَقَدْ ضَلَّ ضَلالاً مُبينًا﴾ خب، طبق اين آيات و طبق دليل عقلي، اطاعت پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) واجب است. چون اگر انساني رسالت او ثابت شد و عصمت او مسلِّم، ثابت هست با معجزه و مانند آن ثابت شد كه اين رسول خداست، اطاعت او عقلاً واجب است شرعاً هم اين دو ادله، حجيت قول پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) را اثبات ميكند، در اين دو امر اختلافي نيست.
اطاعت از اولوالامر و منظور از آن
عمده، مسئله سوم است كه اطاعت اولواالامر باشد. منظور از اين اولواالامر چه كسانياند كه اطاعت آنها واجب است؟ عدهاي گفتند منظور از اولواالامر، خصوص خلفايند؛ همان چهار خليفه. عدهاي گفتند منظور از اولواالامر علماي ديناند. قول سوم اين است كه منظور از اولواالامر، فرماندهان لشكراند. قول چهارم اين است كه منظور، زمامداران كشورند[1] . قول پنجم كه محمد عبده و مانند آن اختيار كردند اين است كه منظور از اولواالامر هيچكدام از اينها به خصوص نيست. در زمان خلفاي راشدين حكم خاصي داشتند؛ اما در عصر كنوني، منظور از اولواالامر عبارت از اين است كه اگر زمامداران جامعه و علما و فرماندهان لشكر و مسئولين قضايي و ساير كساني كه جزء مسئولين رسمي يك نظام به حساب ميآيند، اينها كه در حقيقت اهل حل و عقدند، اينها اگر درباره امري اتفاق داشتند به سه شرط واجب الاطاعهاند. پس اولواالامر يعني اين گروه اگر متفق بودند با سه شرط: شرط اول اينكه در محيط باز و آزادي رأي بدهند و فكر كنند و بينديشند؛ دوم آن است كه امين باشند، امين امت باشند نه تنها فرزانگان جامعه باشند و از آزادي برخوردار باشند واقعاً امين باشند؛ سوم آن است كه عصارهٴ فتوا يا حكم و قضاي اينها موافق با خطوط كلي قرآن و سنت باشد. اگر اهل حل و عقد كه اين پنج گروه، نمونههاي آن هستند با اين سه شرط يعني امين مردم بودند، در محيط آزاد فكر كردند و رأي دادند، تحميلي بر آنها نبود و خطوط كلي دين يعني كتاب و سنت را رعايت كردهاند واجب الاطاعهاند[2] .
نظر شيعه در خصوص اولوالامر و اطاعت از آن
در قبال همه اين حرفها شيعه اماميه ميفرمايد منظور از اولواالامر معصومين(عليهم السلام)اند. براي اثبات اينكه كدام يك از اين آرا، حق است خودش اول تنازع است ﴿فَإِنْ تَنازَعْتُمْ في شَيْءٍ﴾ همين اول نزاع است. در آيه فرمود اگر شما درباره امري نزاع كرديد، مرجع حل نزاع شما و رفع خصومت شما خداست و پيامبر يعني قرآن است و سنت پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم)، اين اول نزاع است كه اولواالامر چه كساني هستند؟ ممكن است اقوال فرعي هم باشد ولي فعلاً پنج، شش قول رسمي در تشخيص اولواالامر ياد شده است. هم بين علماي سنت اختلاف است، هم بين علماي سنت و اماميه. شيعه نوعاً متفق است كه منظور از اولواالامر معصومين(عليهم السلام)اند ولي آن آراي چندگانه در بين اهل سنت هست، پس يك اختلاف دروني هست كه با يكديگر دارند، يك اختلافي هم با اماميه دارند، اين اول نزاع است. مرجع حل اين نزاع كيست؟ آيه مشخص فرمود كه مرجع حل اين نزاع، كتاب است و سنت. خب، ما اول بايد به كتاب مراجعه كنيم، بعد به سنت پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) مراجعه بكنيم تا ببينيم منظور از اين اولواالامر چه كساني هستند؟
مراد از اطاعت در قرآن كريم
قرآن كريم اطاعت را گاهي مطلقا واجب ميكند، گاهي مقيد و مشروط. وقتي كه ميفرمايد شما اطاعت كنيد گاهي ميفرمايد از فلان مرجع شما اطاعت كنيد بدون قيد و شرط، هيچ قيدي ذكر نميكند. گاهي ميفرمايد از فلان مرجع، اطاعت كنيد يك شرطي براي او ذكر ميكند؛ اطاعت محدود، مقيد و مشروط. اما آن اطاعتهاي مطلق، مثل اينكه فرمود از خدا اطاعت كنيد در همه امور مطيع خدا باشيد، آيات فراواني است كه ما را به بندگي خدا دعوت ميكند بدون قيد و شرط، نميفرمايد مطيع خدا باشيد اگر برابر با فلان قانون بود يا اگر مطابق با عقلتان بود، اينچنين نيست. فرمود آنچه ثابت شده است از طرف خداست بايد اطاعت كنيد. درباره اطاعت از پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) آنهم بشرح ايضاً [همچنين] فرمود هرچه كه ثابت شد از طرف رسول اكرم هست بايد بيچون و چرا اطاعت كنيد. يك وقت است در يك روايت، خدشه ميكنيد، ميگوييد اين روايت ضعيف است معلوم نيست از پيغمبر رسيده باشد، معلوم نيست پيغمبر اين را گفته باشد خب، اين نزاع صغروي است، اين تمسك به عام در شبهه مصداقيه همان عام است. معلوم نيست اين گفته پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) باشد، آن خارج از بحث است چون هيچ دليلي، متكفل موضوع خود نيست و اگر درباره تمسك به عام در شبهه مصداقيه اختلافي هست، آن تمسك به عام در شبهه مصداقيه خاص است وگرنه در تمسك به عام در شبهه مصداقيه خود عام كه كسي اختلاف نكرد، تمسك به هيچ دليلي در شبهه مصداقيه آن دليل جايز نيست. اگر ثابت نشد كه فلان بيان را پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرمود يا نه؟ اينجا اطاعت واجب نيست ولي اگر ثابت شد كه فلان بيان، سنت پيغمبر است حالا چه سنت فعلي چه سنت قولي و تقريري، اطاعت واجب است، به همين آياتي كه خوانده شد و در سورهٴ «احزاب» هم فرمود هيچ كس حق اختيار و انتخاب ندارد، در مقابل فرمان خدا و پيغمبر در مقابل حكم خدا و پيغمبر[3] (صلّي الله عليه و آله و سلّم) اين هم درست.
بنابراين اين دو قسم از اطاعت، مطلق است [و] مشروط نيست. قسم سوم اطاعتي است، نظير اطاعت پدر و مادر كه بر فرزند، اطاعت پدر و مادر واجب است، عقوق و عصيان پدر و مادر حرام است؛ فرزند حق ندارد عاق و عاصي پدر و مادر باشد، عقوق كند يعني تمرد كند حرام است و مانند آن.
بيان مطلق يا مشروط بودن وجوب اطاعت از والدين
خب، آيا اطاعت فرزند از پدر و مادر، نظير اطاعت انسان از پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) واجب مطلق است يا واجب مشروط؟ آن را قرآن مشخص كرد فرمود واجب مشروط است نه واجب مطلق. يك وقت هست كه پدر و مادر، فرزند را به يك امر باطل امر ميكنند دستور ميدهند، اينجا اطاعت واجب نيست. به يك گناه وادار ميكنند، خودشان معصيتي را ميكنند فرزند را هم امر ميكنند كه اين كار را انجام بدهد يا براي آنها اين كار را فراهم بكند، اينجا اطاعتاش واجب نيست. پدري است اهل معصيت، به فرزندش ميگويد فلان كاري كه جزء مقدمات اين معصيت است فراهم بكن، اينجا بر او اطاعت واجب نيست، بلكه حرام است. اين يك اصل كلي قرآن كريم بيان فرمود [و] برابر آن اصل كلي، وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) هم آن اصل را شرح كردند. اصل كلياش در مواردي از قرآن هست، يكياش در سورهٴ مباركهٴ «عنكبوت» است؛ آيه هشت فرمود: ﴿وَ وَصَّيْنَا اْلإِنْسانَ بِوالِدَيْهِ حُسْنًا﴾ در بخش ديگر هم فرمود كه ﴿وَ اخْفِضْ لَهُما جَناحَ الذُّلِّ مِنَ الرَّحْمَةِ﴾[4] كه همه اين عقوق و اينها را تحريم كرده است. در همين آيه هشت سورهٴ «عنكبوت» فرمود كه ما به انسان سفارش كرديم كه نسبت به پدر و مادر نيكي كند؛ اما ﴿وَ إِنْ جاهَداكَ لِتُشْرِكَ بي ما لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ فَلا تُطِعْهُما إِلَيَّ مَرْجِعُكُمْ فَأُنَبِّئُكُمْ بِما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ﴾؛ فرمود اگر پدر و مادر، شما را به خلاف اسلام و توحيد دعوت ميكنند به شرك وادار ميكنند، اينجا جاي اطاعت نيست [بلكه] اينجا اطاعت حرام است نهي از اطاعت كرد، فرمود اطاعت در اينجا حرام است. خب، از اينكه در بخشهاي ديگر فرمود بر فرزند، اطاعت پدر و مادر واجب است، بعد در آيهٴ هشت سورهٴ «عنكبوت» فرمود اگر پدر و مادر، او را به خلاف اسلام دعوت كردند اطاعت حرام است، معلوم ميشود اطاعت از پدر و مادر مطلق نيست مشروط است. اگر پدر دستور داد كاري بر خلاف دستور پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) انجام بدهد، اين اطاعت ميشود حرام. برابر همين اصل قرآني يك سخني را رسول اكرم(صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرمود كه به عنوان يك اصلي از اصول قانون اساسي اسلام تلقي ميشود و حاكم بر بسياري از نصوص و مطلقات و عمومات است.
لزوم مطابقت همه احكام و قوانين با مذهب حقه در قانون اساسي
يك اصلي در قانون اساسي هست كه بعضي از علماي بزرگوار قم(رضوان الله عليه) در همان مجلس خبرگان اول كه تدوين قانون اساسي بود، ايشان اصرار داشتند كه اين جمله حتماً نوشته بشود و آن اين است كه يكي از اصول زنده قانون اساسي اين است كه همه احكام و قوانين و مقررات بايد بر طبق مذهب حقّه باشد، بر طبق اسلام باشد، اين در قانون اساسي هست. يك ذيلي دارد و آن اين است كه اين اصل، براطلاق و عموم همه اصول حاكم است يعني اگر در غير از اين اصل از اصول و قوانين قانون اساسي يا مواد و قوانين قانون عادي، قانوني يا اصلي عام بود يا مطلق بود اعم از مشروع و غيرمشروع را شامل ميشد، اين اصل بر همه آنها حاكم است. ذيل اين اصل كه فرمود اين اصل يعني اينكه همه احكام بايد مطابق با اسلام باشد حاكم بر عموم و اطلاق هر اصل و قانوني است، از بهترين پيشنهادهاي آن مجلس قانونگذاري اول بود.
حكومت اصل «لاطاعة لمخلوق في معصية خالق» بر ساير اصول اسلام
اين بيان رسول اكرم(صلّي الله عليه و آله و سلّم) كه فرمود: «لا طاعة لمخلوق في معصيةِ الخالق»[5] اين اصلي است كه بر همه اطلاقات و عمومات حاكم است يعني اگر گفتند شما از مسئولينتان اطاعت كنيد، اگر گفتند از پدر و مادر اطاعت كنيد، اگر گفتند از معلم اطاعت كنيد، اگر گفتند اجير بايد تابع مقررات اجاره با موجر باشد، اگر گفتند خريد و فروش بايد طبق قرارداد باشد، اگر گفتند قوانين بينالمللي معتبر و محترم است همه اين مسائلي كه مربوط به داخل و خارج است مربوط به قراردادهاي عمومي يا شخصي است، محكوم اين اصل كلي است: «لا طاعة لمخلوق في معصية الخالق»[6] آن وقت هرگز نميتوان گفت «المأمور معذور» هيچ كارگزاري نميتواند بگويد چون مدير مسئول، مرا به اين امر دستور داد [و] وادار كرد من انجام دادم، چون هرگز مخلوق نميتواند مخلوق ديگر را اطاعت كند در امري كه خدا نهي كرده است: «لا طاعة لمخلوق في معصية الخالق» اين به عنوان يك اصلي از اصول قانون اساسي بر همه عمومات و اطلاقات حاكم است. خب، پس اطاعت در اسلام دو قسم شد: يكي اطاعت مطلق است، مثل اطاعت خدا و اطاعت پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم)؛ يك اطاعت مشروط است و مقيد است، مثل اطاعت از پدر و مادر. وقتي آدم حرف پدر و مادر را نتواند در محيط خلاف شرع عمل بكند، حرف معلّم خود، حرف موجر و مستأجر، حرف بايع و مشتري، حرف طرف قرارداد را هم به طريق اُوليٰ، پس دو قسم اطاعت در قرآن كريم بيان شد. ما ميبينيم مسئله اولواالامر را ذات اقدس الهي عطف بر پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) كرد و بالقولالمطلق ما را به اطاعت اولواالامر دعوت كرد، نه قرينه متصلهاي در اين آيه هست نه قرينه منفصلهاي در آيات ديگر. در هيچ آيه نيامده است كه شما وقتي از اولواالامر اطاعت كنيد كه حرفشان مخالف شرع نباشد، محدود نكرد مقيد نفرمود. معلوم ميشود كه اطاعت اولواالامر بالقولالمطلق واجب است، نظير اطاعت رسول الله(صلّي الله عليه و آله و سلّم)، اين نتيجه يك جمعبندي.
مطلب ديگر اين است كه هنوز ما به سنت مراجعه نكرديم، چون آيه به ما فرمود كه ﴿فَإِنْ تَنازَعْتُمْ في شَيْءٍ فَرُدُّوهُ إِلَي اللّهِ﴾ الآن ما رجوع كرديم به خدا ببينيم كه خدا چه ميفرمايد.
نزاع در معني اولواالامر و عرضه آن به قرآن
اين آيه كه به ما فرمود: ﴿فَإِنْ تَنازَعْتُمْ في شَيْء﴾ ما الآن يك نزاع تنگاتنگي از يك طرف با برادران اهل سنت داريم و يك نزاع دروني هم بين خود برادران اهل سنت است. اين يك نزاع مقدس است، يك اختلاف مقدس است. اين نه تنها با تقريب بين مذاهب مخالف نيست، بلكه با او موافق است براي اينكه ما داريم عالمانه و محققانه كنار هم مينشينيم، افكار يكديگر را بررسي ميكنيم اين بهترين راه براي تقريب است. قرآن به ما فرمود اگر اختلاف داريد به خود قرآن مراجعه كنيد: ﴿فَإِنْ تَنازَعْتُمْ في شَيْءٍ فَرُدُّوهُ إِلَي اللّهِ﴾ ما وقتي به الله مراجعه ميكنيم، ميبينيم الله دوگونه اطاعت را در قرآن ترسيم كرد: يك اطاعت مطلق؛ يك اطاعت مقيد اين (يك). چه اينكه رسول الله هم(صلّي الله عليه و آله و سلّم) دو قسم اطاعت را ترسيم كرد: يك اطاعت مطلق؛ يك اطاعت مقيد. اطاعت مطلق براي وحي است و خدا اطاعت مقيد براي ماسواي اينهاست، لذا فرمود: «لا طاعة لمخلوق في معصية الخالق»[7] و در قرآن كريم اطاعت اولواالامر بالقولالمطلق ذكر شد يعني نه نظير آيهٴ هشت سوره «عنكبوت» قرينه متصله دارد، نه نظير آيات ديگر كه فرمود: ﴿وَ قَضي رَبُّكَ أَلاّ تَعْبُدُوا إِلاّ إِيّاهُ وَ بِالْوالِدَيْنِ إِحْسانًا﴾[8] قرينه منفصله دارد، نه با دليل متصل نه با دليل منفصل اين عام يا مطلق تقييد يا تخصيصي نياورد. نفرمود از اولواالامر اطاعت بكنيد، مگر اينكه معصيت كرده باشد. خب، از نظر قرآن فعلاً بحث ميكنيم هنوز به سنت نرسيديم، از باب ﴿فَرُدُّوهُ إِلَي اللّهِ﴾ بحث ميكنيم. چون اطاعت از اولواالامر بالقولالمطلق واجب است، از طرف ديگر هم ميدانيم كه خداوند خودش فرمود: ﴿إِنَّ اللّهَ لا يَأْمُرُ بِالْفَحْشاءِ﴾[9] خدا به قسط امر كرد از ظلم نهي كرد، از بغي نهي كرد از فحشا نهي كرد: ﴿إِنَّ اللّهَ يَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَ اْلإِحْسانِ وَ إيتاءِ ذِي الْقُرْبي وَ يَنْهي عَنِ الْفَحْشاءِ وَ الْمُنْكَرِ وَ الْبَغْيِ﴾[10] خب، پس خدا به عدل و احسان و ايتاي ذي القربي امر ميكند، از زشتي و ظلم و ستم و امثالذلك نهي ميكند.
اگر اولواالامر اهل فحشا و بغي و ظلم باشند حالا عصياناً يا نسياناً؛ نسياناً فتوايي بدهند كه بغي است حق ديگران پايمال ميشود. نسياناً دستوري بدهند كه فحشا را به همراه دارد، خدايي كه از فحشا و منكر و بغي نهي ميكند آيا ممكن است كه به ما انسانها و به ما بندگان دستور بدهد بالقولالمطلق از اولواالامري از كساني اطاعت كنيم كه آنها نسياناً يا عصياناً ما را به فحشا و بغي و ستم و امثالذلك ميكشانند، اين ممكن نيست و سخن هم سخن ضروري نيست كه مثلاً زيد را فرمانده لشكر كردند در فلان مقطع و چون چارهاي نبود او را نصب كردند و اشتباهات او هم مقطعي است و گذراست، سخن در اين نيست [بلكه] سخن در اين است كه اين آيه ﴿وَأُولِي الأَمْرِ﴾ الي يوم القيامه زنده است و ميليونها انسان مؤظفاند كه عمل بكنند. اين خط اصلي را كه دين ترسيم كرده است آيا منظور از اولواالامر كسانياند كه عصياناً يا نسياناً ما را به باطل و حرام دعوت ميكنند يا منظور از اولواالامر كسانياند كه نه تنها عصياناً ما را به حرام دعوت نميكنند، نسياناً هم ما را به حرام و زشتي فرا نميخوانند. حتماً منظور از اولواالامر بايد كسي يا كساني باشد كه نه عمداً نه سهواً ما را برخلاف دين وادار نميكنند و جامعه اسلامي را الي يوم القيامه به اين دام نميكشانند، چون منظور از اين اطاعت، اطاعت مطلق است نه مقيد، اين يك اصل و خط مشياي كه قرآن ارائه كرد اين است كه باطل را هرگز خدا امضا نميكند اين دو اصل، معلوم ميشود آن اولواالامري كه امت اسلامي بدون چون و چرا در ساحت قدس اينها بايد مطيع باشند بايد معصوم باشد، اين همان است كه اماميه ميگويند كه منظور از اولواالامر اهل بيت عصمت و طهارت(عليهم الصلات و عليهم السلام)اند.
سورهٴ مباركهٴ «احزاب» آيه تطهير، طهارت اين خاندان را امضا كرده است: ﴿إِنَّما يُريدُ اللّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهيرًا﴾[11] آنكه از گزند نسيان و عصيان معصوم است و مصون، آنها مطاعاند. روايات هم حالا كه برگرديم به سنت پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) همين را تأييد ميكند. پس ما در حل نزاع، اول به قرآن مراجعه ميكنيم بعد به سنت. به قرآن كه مراجعه كرديم، ميبينيم چاره جز اين نيست كه منظور از اولواالامر بايد افراد معصوم باشند و معصوم را هم خط كلياش را و خاندانش را در سورهٴ «احزاب» با آيه تطهير و مانند آن مشخص فرمود. به سنت هم كه مراجعه ميكنيم، ميبينيم آن بياناتي كه وجود مبارك پيغمبر درباره حضرت عليبنابيطالب(صلوات الله عليهما) آورده است بيان صغراست يعني بيان موضوع است كه علي طاهر است، علي مطهر است، علي معصوم است حق با علي است: «اللهم أدِرِ الحقَّ مَعهُ حيثُ ما دار»[12] «علي مع الحق و الحق مع علي»[13] و مانند آن كه اينها را فريقين نقل كردند[14] اختصاصي به نقل اماميه ندارد.
پرسش:...
پاسخ: لذا امارات و ظنون، مطلقا حجت نيست.
روش مواجهه با روايات معصومين (عليهم السلام)
خود ائمه(عليهم السلام) به ما فرمودند آنچه شما از ما ميشنويد دو قسم است: يك وقت بلاواسطه، كسي در محضر امام معصوم نشسته است چيزي را از او ميشنود، اين بيّنالرشد است و حجت قطعي الهي. براي اينكه سه ركن از اركان سهگانه حجيت را داراست: سنداً قطعي، چون ميشنود خود امام فرمود؛ جهتاً قطعي براي اينكه محيط، محيط تقيه نيست؛ مثلاً زراره است در محضر امام صادق(سلام الله عليه) نشسته است؛ دلالتاً هم قطعي براي اينكه بالصراحه حضرت دارد اين مطلب را براي او بيان ميكند. اين همان است كه حكماي ما گفتند حد وسط برهان قرار ميگيرد يعني همان طوري كه ادله عقلي حد وسط برهان قرار ميگيرند؛ وسايط عقلي، وسايط نقلي هم قول معصوم(عليه السلام) هم حد وسط برهان قرار ميگيرند.
يك وقت هست كه نه، معالواسطه چيزي از آنها به ما رسيد. آنچه معالواسطه از معصومين(عليهم السلام) به ما برسد، دو طايفه از روايات درباره اينها سرنوشتاش را مشخص كردند: يك طايفه همان نصوص علاجيه است[15] ، يك طايفه نصوص ديگر است كه مطلق است[16] . نصوص علاجيه آن است كه فرمود اگر روايتهاي متعارضي از ما نقل كردهاند، شما بر خطوط كلي دين بسنجيد بر قرآن عرضه كنيد مطابق قرآن را بگيريد مخالف قرآن را طرد كنيد كه گفته ما نيست، اين در نصوص علاجيه براي حل تعارض. طايفه ديگر رواياتي است كه درباره اصل حجيت خبر واحد رسيده است ولو خبر واحد، معارض نداشته باشد. حالا يك روايتي است سنداً صحيح و به ما رسيده است، ما مأموريم اولاً اين روايت را بر خطوط كلي قرآن و سنت پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) عرضه كنيم، بعد بگوييم حجت است ولو اين روايت، معارض ندارد. طايفه ديگر رواياتي است كه فرموده هرچه از ما رسيده است اين را بر خطوط كلي دين عرضه كنيد ولو معارض هم نداشته باشد، بعد تعليل كردند فرمودند كه مثل خدا كسي سخن نميگويد كه بيايد حالا قرآن جعل كند ولي مثل ما سخن جعل ميكنند. در زمان حيات ما دروغ به نام ما جعل كردند كه خود پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرمود: «كَثُر عَليَّ الكذابة»[17] خود پيغمبر فرمود اگر چيزي از من نقل كردهاند شما قبول نكنيد، مگر «بعد العرض علي كتاب الله»[18] ولو معارض هم نداشته باشد. لذا قرآن ميشود ثقل اكبر و روايات ميشود ثقل اصغر، در اين نشئه البته وگرنه در آن نشئه، عترت همتاي قرآن كريم است. خب، پس يك روايت ولو صحيحُ السند هم باشد ولو معارض هم نداشته باشد وقتي حجت است كه بر خطوط كلي دين عرضه بشود، چون فرمود مثل ما دروغ سخن ميگويند و دروغ به نام ما جعل ميكنند. خب، اگر رواياتي از اينها رسيده است اطاعت از اين روايات، مطلق نيست مشروط است. اينچنين نيست كه روايت ولو صحيح السند هم باشد مثل قرآن حجت باشد بالقولالمطلق، اينچنين نيست وقتي عرضه بشود و مخالف با قرآن نباشد، آنگاه حجت است.
پرسش:...
پاسخ: سنداً صحيح باشد؛ اما متناً بله، متناً ممكن است كه مخالف باشد. بنابراين يا اينجا روايات صحيح است يك جملهاي قيد بوده و راوي اول يادش رفته، چون مسئله وثوق و عدل راوي آن تعمد كذب را تأمين ميكند وگرنه احتمال زياده و نقيصه را كه برطرف نميكند، لذا خبر واحد ظني است وقتي معتبر است كه بر خطوط كلي دين عرضه بشود. بنابراين مسئله روايات و اينها بحثش كنار خواهد بود چون اطاعت از اينها اطاعت مشروط است نه مطلق. چون اطاعت از اولواالامر مطلق است و ما ميدانيم اطاعت مطلق در جايي است كه اين شيء، نسياناً و عصياناً از خلاف دين منزه باشد، معلوم ميشود كه اولواالامر كسانياند كه نه تنها عمداً خلاف نميكنند [بلكه] سهواً هم خلاف نميكنند، اين جمعبندي. روايات هم همينها را مشخص كرده است، درباره غير اهل بيت دليلي بر عصمت نيامده است.
وجوب اطاعت از منصوبين معصوم(عليهم السلام)
پرسش:...
پاسخ: اگر معصوم(سلام الله عليه) كسي را نصب كرده است، معلوم ميشود در اين كار از او كسي اُوليٰ نبود، بايد اطاعت كرد و واجب هم هست؛ اين شخص براي اين كار، صلاحيت دارد و در اين كار، عدالت شرط است نه عصمت. مثل اينكه مالك اشتر را وجود مبارك حضرت امير نصب كرد، اطاعت از مالك اشتر واجب است. حالا آدم يكجا يقين پيدا كرد كه مالك اشتر دارد اشتباه ميكند، در اينجا به حضرت امير گزارش ميدهد درباره موضوعات، چون غير از معصوم ممكن است كسي در موضوع اشتباه بكند؛ اما اگر يقين به خطا ندارد مؤظف است كه اطاعت كند.
پرسش:...
پاسخ: بله؛ اما بسياري از اينها واجد شرايط به آن معنا نبودند. لذا در اواخر عمر، حضرت عرض كرد: خدايا من خسته شدم! مرا از اينها بگير اينها را از هم از من بگير[19] و مظلومتر از خود حضرت امير، خود حضرت امير بود. همان حضرت بود كه پنج سال جمع كرد وگرنه با آن كارگزاران خائن، يك ماه نميشد كشور را نگه داري. كارگزاري كه از طرفي زيادبنابيه بشود معاون استانداري رسمي كه قبلاً هم به عرضتان رسيد.
حكومت مظلومانه حضرت امير(عليه السلام) و جفاي امت عصر
در جريان حكومت حضرت امير، به حق مظلومتر از علي، خود علي بود. آنها كه آدمهاي خوب بودند كشيدند كنار، آنها كه طمعي داشتند آمدند به ميدان، آنها كه كاري هم از دست آنها برنيامد خودشان را عرضه كردند، آنها كه واقعاً عادل بودند خودشان را كشيدند كنار. در آن اواخر، وجود مبارك حضرت امير به خدا عرض كرد خدايا من ديگر خسته شدم! مرا بگير بدتر از من بر اينها مسلط بكن، اينها را از من بگير بهتر از اينها را به من بده[20] ، من ديگر خسته شدم. بعد به اين نظاميهايش به اين سربازانش فرمود شما مثل آن لباس كهنهاي هستيد كه اگر كسي ميخواهد او را رفو كند يا اتو كند يا خياطي كند، يك گوشه را كه خياطي ميكند گوشه ديگر پاره ميشود. اين لباس فرسوده چندين سال مستعمل شده اين همين كه يك طرفش سوزن فرو رفت يك طرف ديگر پاره ميشود، فرمود: «كُلَّمَا حِيصَتْ مِنْ جَانِبٍ تَهِتَّكَتْ مِنْ آخَرَ»[21] ؛ يك جا را من ميآيم رفو بكنم يك طرف پاره ميشود يك چند نفر را در ميمنه جمع ميكنم ميسره متفرق ميشود، همان حضرت امير بود كه اينها را نگاه داشت
وفاداري ياران امام خميني(ره) در انقلاب و مقايسه آن با ياران اميرمؤمنان(عليه السلام)
به هر تقدير، حالا شما حكومت حضرت امير را كه بررسي كنيد، بعد حكومت امام راحل(رضوان الله عليه) را بررسي كنيد، معلوم ميشود كه مردم اين زمان يعني نوع اين طبقه متوسط محروم كه قشر مهماش از طلبهها بودند و متدينين ايران بودند و اين بسيجيها. اينها همانهايي بودند كه غسيل الملائكه حضرت پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) بودند، حنظلههاي آن عصر بودند يا نظير همان بياني كه حضرت سيدالشهداء فرمود من هيچ ياراني باوفاتر از شما نديدم[22] براي اينكه ياران پيغمبر او را تنها گذاشتند ياران حضرت امير او را تنها گذاشتند. ياران امام مجتبي اين سياستها و خطوط كلي را فروختند و تحويل دادند ديگر، علني تحويل دادند ديگر. شما الآن هم در همين جريان اخير شنيديد كه در افغانستان شيعهها به آن وضع كشته شدند، براي اينكه يك عده همين شيعهها سنگرها را فروختند ديگر. چطور شد كه شيعههاي افغان را آن طور كشتند، در همان حادثه اخير كه بيگانه نبود. اين زن و بچه شيعه مسلمان در خانهها نشسته بودند و همان شيعههاي شناسنامهاي كه سنگرها را داشتند با چند ميليون، اين را فروختند به دولت، بعد آنها آمدند بالا مسلط شدند و بستند اينها را به رگبار. حالا معلوم ميشود كه چرا امام ميگويد كه من كساني را كه در فتح خرمشهر و مانند آن تلاش كردند دست اين سپاهي و بسيجي را كه بالاي دست اينها دست خداست ميبوسم. در حقيقت، جاي دست خدا را دارد امام ميبوسد. خيليها متوجه نشدند كه امام دارد چه ميگويد. فرمود بر دستي بوسه ميزنم كه بالاي آن دست خداست يعني جاي دست خدا را دارم ميبوسم، اين جاي بوسه هم دارد، به حق هم جاي بوسه دارد. اگر اين عزيزان در صحنه نباشند رهبر جامعه ولو عليبنابيطالب باشد، خون به دل ميشود شكست ميخورد. امام معصوم هم شكست خورد ديگر، اين تجربه دو امام داريم: هم حضرت امير؛ هم امام مجتبي. اينها كساني نبودند كه در سلحشوري و جنگجويي مثلاً هراسي داشته باشند و اين سخن هم سخنهاي غوالي اللآلي يا مستدرك حاجي نوري(رضوان الله عليه) نيست تا كسي در سندش خدشه كند، اينها حرفهاي نهجالبلاغه است. در نهجالبلاغه دارد كه حضرت فرمود من تقريباً بيست سالم بودم كه وارد ميدان مبارزه شدم الآن شصت و چند سالم هست[23] . من بيش از چهل سال دارم ميجنگم، من اصلاً با جنگ پيمان دارم. فرماندهي مثل حضرت امير، وقتي مردم در صحنه نباشند چه ميشود؟ خب شكست ميخورد و معاويه ميآيد. اين است كه عمده آن است كه قرآن كريم حل هرگونه اختلاف را پيشبيني كرد، فرمود تنازعتان را با رجوع به كتاب و سنت و خط مشي كلي حل كنيد. نگاه نكنيد كه فاسد است، ما هم ميدانيم در خدمتگزاران حكومت اسلام فاسد كم نيستند ولي شما اين را بسنجيد با زمان حكومت حضرت امير كه آيا كارگزاران زمان ما بهترند يا كارگزاران زمان حضرت امير.
غير قابل قياس بودن معصوم(عليه السلام) با احدي از خلايق
در بحثهاي قبل هم به عرضتان رسيد كه اَحدي اين هوس را در سر نپروراند كه خود را با حضرت امير قياس كند. امام راحل تازه خيلي لايق باشد، يكي از آن 313 نفري است كه در پاي ركاب ولي عصر حضور پيدا ميكند. مسئله آدمهاي عادي و مراجع تقليد، با امام معصوم اصلاً قابل قياس نيست. ملائكه را نميشود با امام معصوم قياس كرد چه رسد به امام راحل و مراجع تقليد و ميرزاي شيرازي و اينها. آنها كسانياند كه ﴿فَسَجَدَ الْمَلائِكَةُ كُلُّهُمْ أَجْمَعُونَ﴾[24] مقام انسان كامل، مقامي است كه همه ملائكه براي ابد در پيشگاه آنها خاضعاند. اين اصل كلي را هم خود پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرمود، فرمود: «لا يُقاس بِنا أحد»[25] اين يك، همين اصل كلي در نهجالبلاغه آمده است كه فرمود به اهل بيت پيغمبر هيچكس خودش را نسنجد در آنجا اسم مبارك حضرت را ميبرد، فرمود: «لايُقاسُ بِآلِ مُحَمَّدٍ(صلي الله عليه وآله وسلم) مِنْ هذِهِ الْأُمَّةِ أَحَدٌ»[26] ؛ احدي فرمود با آنها سنجيده نميشود. در روايات ديگر هم فرمود هيچكس خودش را خيال نكند با ما امام هشتم هم در آن بياني كه مرحوم كليني نقل ميكند، فرمود كه «الامامُ واحدَ دهره لايُدانيه أحدٌ»[27] فرمود وحيد الدهر است، هيچ احدي به همتاي امام نخواهد بود «وهو بِحيثَ النَّجم مِن يد المتناولين»[28] .
وقتي وجود مبارك امام هشتم وارد خراسان شد، آن روز مسئله امامت و انتخابي و انتصابي بودن امام مطرح شد. حضرت فرمود مگر امام را كسي ميشناسد تا او را انتخاب بكند!؟ همان طوري كه دست افراد عادي به ستاره آسمان نميرسد، فكر مردم هم به مقام امام نميرسد. آن مرده را زنده ميكند باذن الله، اين است كه امام راحل فرمود: «ارواحنا لتراب مضجعه الفداه» يك تعارف نيست، واقعيتي است. امام معصوم «لايقاس به أحد» حسابش جداست، هيچكس كسي را با وجود مبارك حضرت امير حق ندارد مقايسه كند، آن «لايقاس به احد». اما حكومت حضرت امير را شما بررسي كنيد، ببينيد كارگزاران او چه كساني بودند؟ مردم عصر حضرت امير(سلام الله عليه) را بررسي كنيد ببينيد مردمش چگونه بودند، كارگزاران و مردم عصر امام مجتبي(سلام الله عليه) كه سنگرفروشي كردند، پستفروشي كردند، اين افسرها گروه گروه به دستگاه امويان مراجعه كردند رشوه گرفتند و سمتفروشي كردند، آنها را هم ببينيد و اين عزيزان ما را هم ببينيد. البته گله زياد است، در اينها آدمهاي فاسد هستند، رشوه بگير هستند؛ اما اين بدنه نظام و مردم، خيلي بهتر از بدنه نظام و حكومت حضرت امير و مردم عصر حضرت اميرند. اين حسابها را هرگز باهم مخلوط نكنيد و اشتباه نكنيد و اگر مردم يك مقدار بهانه بگيرند و فاصله بگيرند، فاصله مردم همان و شكست قطعي همان. به هر تقدير، اين اختلاف را وقتي ما به قرآن مراجعه كرديم، ميبينيم قرآن خوب حل ميكند.
خلاصه بحث اطاعت در قرآن
فتحصل كه اطاعت دوقسم است: مطلق و مشروط. اطاعت مشروط را با دليل متصل يا منفصل، خود قرآن مشخص كرده است. اطاعت مطلق را هم مشخص كرده است و اولواالامر كسانياند كه اطاعت آنها بالقولالمطلق واجب است و اطاعت بالقولالمطلق از كسي واجب است كه نه عصياناً نه نسياناً، امت را به خلاف دعوت نكند و اين اهل بيت عصمت و طهارتند، ديگران حرفي دارند كه حالا حرف آنها بازگو ميشود.