72/02/21
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: تفسیر/ سوره نساء/ آیه 49
﴿أَ لَمْ تَرَ إِلَي الَّذينَ يُزَكُّونَ أَنْفُسَهُمْ بَلِ اللّهُ يُزَكّي مَنْ يَشاءُ وَ لا يُظْلَمُونَ فَتيلاً﴾﴿49﴾
اموري كه تا كنون تصريحاً يا تلويحاً بيان شد عبارت است از اينكه تزكيه، از زكات است زكات معني نمو و تزكيه يعني روح پروري و نمو روح، اين معناي تزكيه است.
واجب بودن تزكيه براي تمام انسانها
امر دوم اين است كه اين نه تنها شايسته است، بلكه بايد بر هر انساني واجب است كه خود را تزكيه كند تا از خطر برهد، به فلاح برسد. فرمود: ﴿قَدْ أَفْلَحَ مَنْ زَكّاها﴾[1] يا ﴿قَدْ أَفْلَحَ مَنْ تَزَكّي ٭ وَ ذَكَرَ اسْمَ رَبِّهِ فَصَلّي﴾[2] آنها كه در رشد و نمو جانشان، تلاش و كوشش كردهاند به فلاح رسيدهاند آنها كه در تزكيه روح تلاشي نكردهاند، خسارت ميبينند و مانند آن، اين مطلب دوم.
منهي بودن خودستايي تزكيه شدگان
مطلب سوم اين است كه اگر كسي موفق شد به تزكيه روح، حق خودستايي ندارد كه خود را با اين كمال معرفي كند. سرّش اين است كه قرآن كريم فرمود: ﴿وَ ما بِكُمْ مِنْ نِعْمَةٍ فَمِنَ اللّهِ﴾[3] اگر همه نعمتها از ناحيه خداست، خواه نعمتهايي كه به انسان داده شد، خواه نعمتهايي كه در خارج وجود انسان است، كسي حق ندارد خودستايي بكند، چون معناي خودستايي اين است كه من مالك اين نعمتم و خودم اين را فراهم كردهام، در حالي كه اينچنين نيست و اين ميشود ظلم، اينهم مطلب سوم.
مأجور بودن كمال يافتگان در دنيا و آخرت
مطلب چهارم اين است كه اگر كسي تهذيب و تلاش و كوشش كرد و كمالي را به دست آورد، گذشته از اينكه اجر اخروي او در قيامت محفوظ است، معرفي او در جهان هم از بين نميرود. خداوند مردان الهي را معرفي ميكند، آنها را تزكيه ميكند، آنها را ميستايد، با سلام با صلوات با تأييد با درود از اينها به عظمت نام ميبرد. گاهي با اسامي مشخص نام ميبرد، مثل اينكه ميفرمايد: ﴿سَلامٌ عَلي نُوحٍ فِي الْعالَمينَ﴾[4] يا﴿سَلامٌ عَلي مُوسي وَ هارُونَ ﴾[5] ﴿ سَلامٌ عَلي إِبْراهيمَ﴾[6] يا ﴿إِنَّ اللّهَ اصْطَفي آدَمَ وَ نُوحًا وَ آلَ إِبْراهيمَ وَ آلَ عِمْرانَ عَلَي الْعالَمينَ﴾[7] و مانند آن. گاهي به يك عنوان جمع نام ميبرد و معرفي ميكند، مثل اينكه آنچه درباره مؤمنان است، محسنين است كه ﴿إِنَّ اللّهَ مَعَ الَّذينَ اتَّقَوْا وَ الَّذينَ هُمْ مُحْسِنُونَ﴾[8] اينها با عناوين عامه، خداوند از اينها تجليل ميكند. پس اگر كسي تزكيه كرد، گذشته از اينكه اجر اخروي او محفوظ است، پاداش دنيايي او را هم خدا حفظ ميكند و سلام ميفرستد. صلوات هم كه در سورهٴ مباركهٴ «احزاب» هست كه ﴿هُوَ الَّذي يُصَلّي عَلَيْكُمْ وَ مَلائِكَتُهُ لِيُخْرِجَكُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَي النُّورِ﴾[9] ؛ خداوند بر شما صلوات ميفرستد، ملائكه خدا برشما صلوات ميفرستند تا شما را نوراني كنند. پس اين پاداشها كه مربوط به دنياست يا مربوط به آخرت است، محفوظ ميماند.
عدم تضييع كوچكترين حقي از پاداش بندگان
مطلب پنجم اين است كه در اين پاداش دادن، حق هيچ كس ضايع نميشود ولو به اندازه فتيل: ﴿وَ لا يُظْلَمُونَ فَتيلاً﴾ «فتيل» را گفتند آن جرم كوچكي است كه با سرانگشت پيچيده ميشود، مفتول ميشود و آن نقطهاي كه در ظهر هسته خرماست آن را ميگويند «نقير» گاهي ميگويند فتيل، گاهي ميگويند نقير[10] كه همه اينها كنايه از آن است كه به اندك چيزي خدا به كسي ستم نميكند. حالا يا نقير به آن معناست يا نقير آن چيزي است كه يك مرغ با منقار خود برميدارد، به هر تقدير در قرآن كريم آمده است كه مثقال ذرهاي، خدا به احدي ظلم نميكند كه در بحثهاي قبلي ياد شده است: ﴿إِنَّ اللّهَ لا يَظْلِمُ مِثْقالَ ذَرَّةٍ وَ إِنْ تَكُ حَسَنَةً يُضاعِفْها﴾[11] اين مثقال ذره از نقير و فتيل هم كوچكتر است. خب، اين كنايه از آن است كه ذرهاي ظلم در دستگاه خدا نيست. پس هر كسي كار خيري انجام داده است يعني موفق شد به تحصيل كمال، خدا اثر او در دنيا يا در آخرت يا در هر دو حفظ ميكند، پس ظلمي در كار نيست، اينهم مطلب پنجم.
شأن نزول آيه و خودستايي يهود
مطلب ششم شأن نزولي است كه براي اين آيه ياد كردند. گفتند عدهاي از يهوديها آمدند حضور پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) بچه خردسالي را هم به همراه داشتند، عرض كردند اين بچه گناهي دارد يا نه مثلاً حضرت فرموده باشد نه. بعد گفتند همان طوري كه اين بچه بيگناه است، ما هم بيگناهيم. اگر روز گناه كرديم شب، خدا ميبخشد و اگر شب گناه كرديم، روز خدا ميبخشد. آن وقت اين آيه نازل شد، فرمود: ﴿أَ لَمْ تَرَ إِلَي الَّذينَ يُزَكُّونَ أَنْفُسَهُمْ﴾[12] ؛ چرا گناهان شما را ميبخشد؟! شما چه خصيصهاي داريد كه ديگران ندارند؟ حالا اين شأن نزول چه تام چه ناتمام، اصل مطلب حق است و اختصاصي هم به يهوديها ندارد؛ منتها اين گروه بيش از ديگران خود پرستاند، بلكه نژاد پرستاند. قرآن كريم از تزكيه اينها و خودخواهي و خودپرستي و خودستايي و نژادپرستي اينها خبر ميدهد. درباره آخرت هم خبر ميدهد، درباره دنيا هم خبر ميدهد. درباره آخرت، آيهٴ هشتاد سورهٴ مباركهٴ «بقره» كه قبلاً بحثش گذشت اين بود كه ﴿وَ قالُوا لَنْ تَمَسَّنَا النّارُ إِلاّ أَيّامًا مَعْدُودَةً﴾ آنها ميگويند ما اگر در قيامت هم عذاب بشويم يك چند روزي بيش نيست، بعد به سعادت ابد ميرسيم ﴿لَنْ تَمَسَّنَا النّارُ إِلاّ أَيّامًا مَعْدُودَةً قُلْ أَتَّخَذْتُمْ عِنْدَ اللّهِ عَهْدًا فَلَنْ يُخْلِفَ اللّهُ عَهْدَهُ أَمْ تَقُولُونَ عَلَي اللّهِ ما لا تَعْلَمُونَ﴾؛ اينكه ميگوييد ما بيش از چند روزي معذب نيستيم، ميثاقي و عهدي از خدا دريافت كرديد، خدا به شما وعده داده است تا خلف وعده نكند يا به صورت گزاف و گتره فريه ميبنديد ﴿أَمْ تَقُولُونَ عَلَي اللّهِ ما لا تَعْلَمُونَ﴾ اين درباره عذاب آخرت.
درباره اينكه اهل بهشتاند، آيهٴ 111 سورهٴ مباركهٴ «بقره» كافي بود كه گفتند: ﴿ لَنْ يَدْخُلَ الْجَنَّةَ إِلاّ مَنْ كانَ هُودًا أَوْ نَصاري﴾ بهشت فقط براي يهوديهاست، اين حرف يهوديها. مسيحيها ميگويند بهشت فقط براي مسيحيهاست. اينكه ميگويند ﴿ لَنْ يَدْخُلَ الْجَنَّةَ إِلاّ مَنْ كانَ هُودًا أَوْ نَصاري﴾ نه يعني يهودي ميگويد كه بهشت فقط براي يهودي و نصاراست، نه به اين معناست كه نصارا ميگويند بهشت فقط براي يهوديها و نصاراست، بلكه هركدام بهشت را منحصر به خود ميداند ﴿وَ قالُوا لَنْ يَدْخُلَ الْجَنَّةَ إِلاّ مَنْ كانَ هُودًا﴾ يعني «قالت اليهود ﴿لَنْ يَدْخُلَ الْجَنَّةَ إِلاّ مَنْ كانَ هُودًا﴾» و «قالت النصاري لن يدخل الجنه الا من كان نصاري»، لذا نه تنها مسلمين را محكوم ميدانند يكديگر را هم محروم ميدانند ﴿قالَتِ الْيَهُودُ لَيْسَتِ النَّصاري عَلي شَيْءٍ وَ قالَتِ النَّصاري لَيْسَتِ الْيَهُودُ عَلي شَيْءٍ﴾[13] اينها يكديگر را هم قبول ندارند. قرآن ميفرمايد اينكه شما نجات از آتش را براي خود ميدانيد، اينكه ورود به بهشت را براي خود تلقي كرديد، دليلتان چيست؟ هم در آيه هشتاد سوره «بقره» در مسئله ﴿لَنْ تَمَسَّنَا النّارُ إِلاّ أَيّامًا مَعْدُودَةً﴾ از آنها برهان طلب كرد فرمود: ﴿أَتَّخَذْتُمْ عِنْدَ اللّهِ عَهْدًا فَلَنْ يُخْلِفَ اللّهُ عَهْدَهُ أَمْ تَقُولُونَ عَلَي اللّهِ ما لا تَعْلَمُونَ﴾ هم در آيهٴ 111 همين سورهٴ «بقره» برهان، طلب ميكند، ميفرمايد: ﴿تِلْكَ أَمانِيُّهُمْ قُلْ هاتُوا بُرْهانَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ صادِقينَ﴾. در آنجا فرمود آيا ميثاقي گرفتيد، اين مصداق برهان است. در اينجا به اصل برهان ارجاع ميدهد كه ﴿قُلْ هاتُوا بُرْهانَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ صادِقينَ﴾.
مشابه اين تعبير كه مربوط به مجموعه دنيا و آخرت است، در سورهٴ «مائده» آيهٴ هيجده آمده است كه ﴿وَ قالَتِ الْيَهُودُ وَ النَّصاري نَحْنُ أَبْناءُ اللّهِ وَ أَحِبّاؤُهُ﴾ آنگاه برهان اقامه ميكند كه شما اگر احباي خداييد و ابناي خداييد و منظورتان هم به نوبت تشريعي است ﴿فَلِمَ يُعَذِّبُكُمْ بِذُنُوبِكُمْ﴾ شما گناه كرديد و خداوند هم برابر اين گناه شما را عذاب ميكند ﴿فَلِمَ يُعَذِّبُكُمْ بِذُنُوبِكُمْ بَلْ أَنْتُمْ بَشَرٌ مِمَّنْ خَلَقَ﴾؛ شما هم مثل ديگرانيد بشر مخلوقيد، آنگاه ﴿يَغْفِرُ لِمَنْ يَشاءُ وَ يُعَذِّبُ مَنْ يَشاءُ وَ لِلّهِ مُلْكُ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ وَ ما بَيْنَهُما وَ إِلَيْهِ الْمَصيرُ﴾ پس هيچ خصوصيتي براي يهوديها و مسيحيها نيست.
سورهٴ جمعه و طلب برهان به آينده از اهل كتاب
در سورهٴ مباركهٴ «جمعه» يك برهاني مربوط به آينده از اينها طلب ميكند. در سورهٴ «بقره» دليل گذشته را طلب كرد، در سورهٴ «جمعه» دليل آينده را طلب ميكند. در سورهٴ «بقره» فرمود اگر شما از جهنم نجات پيدا كرديد، ميثاقي نشان بدهيد، وعدهاي نشان بدهيد كه خداوند به شما اين وعده را داده باشد، اين براي گذشته است. اگر قبلاً خدا يك چنين وعدهاي به شما داد، شما حق داريد بگوييد كه ما در آتش نميسوزيم، مگر چند صباحي. در سورهٴ «جمعه» نسبت به آينده طلب مي كند، فرمود: ﴿قُلْ يا أَيُّهَا الَّذينَ هادُوا إِنْ زَعَمْتُمْ أَنَّكُمْ أَوْلِياءُ لِلّهِ مِنْ دُونِ النّاسِ فَتَمَنَّوُا الْمَوْتَ﴾[14] ؛ اگر شما راست ميگوييد جزء اولياء اللهايد، خب، چرا به دنيا گرايش داريد و چسبيديد. خب، تمني مرگ كنيد، چرا از مرگ ميترسيد؟ مگر ميشود محب از محبوب بهراسد، شما اگر جزء احباي خداييد خب بايد به لقاء الله دل بسته باشيد، چرا فرار ميكنيد. اين برهان، نسبت به آينده است، يك برهان تجربي است، آن ميثاق قبلي است. پس نه قبلاً شما ميثاقي دريافت كردهايد، نه الآن يك شاهد زندهاي به همراه داريد و آنچه گذشته و آينده شما را مثل ديگران تأمين ميكند، همان است كه در سورهٴ «مائده» بيان شد ﴿بَلْ أَنْتُمْ بَشَرٌ مِمَّنْ خَلَقَ يَغْفِرُ لِمَنْ يَشاءُ وَ يُعَذِّبُ مَنْ يَشاءَُ﴾[15] اينها يا مربوط به بهشت بود يا مربوط به جهنم بود يا مربوط به مجموعه بهشت و جهنم.
نژادپرستي در دنيا رذيله اصلي اهل كتاب
اما آنچه مربوط به خصوص دنياست كه نژادپرستي اينها را نشان ميدهد، همان آيهاي است كه در سورهٴ مباركهٴ «آل عمران» مبسوطاً بحث شد. آيهٴ 75 فرمود: ﴿وَ مِنْ أَهْلِ الْكِتابِ مَنْ إِنْ تَأْمَنْهُ بِقِنْطارٍ يُؤَدِّهِ إِلَيْكَ وَ مِنْهُمْ مَنْ إِنْ تَأْمَنْهُ بِدينارٍ لا يُؤَدِّهِ إِلَيْكَ إِلاّ ما دُمْتَ عَلَيْهِ قائِمًا ذلِكَ بِأَنَّهُمْ قالُوا لَيْسَ عَلَيْنا فِي اْلأُمِّيِّينَ سَبيلٌ﴾؛ فرمود گرچه بعضي از اهل كتاب، در اثر ايماني كه به پيغمبرشان داشتهاند اهل نجات و وفا و صدق و امانتاند؛ اما عدهاي ديگر اينچنين نيستند. گروهي از اهل كتاب كسانياند كه اگر شما يك دينار به عنوان امانت پيش اينها بسپاريد، اينها خيانت ميكنند چه رسد به بيش از يك دينار، چه رسد به اينكه امانت نباشد، ذخاير كشور شما باشد: ﴿وَ مِنْهُمْ مَنْ إِنْ تَأْمَنْهُ بِدينارٍ لا يُؤَدِّهِ إِلَيْكَ﴾ مگر اينكه شما قيام بكني، حق خودت را بگيري: ﴿إِلاّ ما دُمْتَ عَلَيْهِ قائِمًا﴾ چرا؟ نه براي اينكه اينها مال دوستاند، زراندوزند تنها اين نيست. اينها البته دنيا دوستاند مال دوستاند، زراندوزند همه اين رذايل را دارند؛ اما عمده آن نژادپرستي آنهاست ﴿ذلِكَ بِأَنَّهُمْ قالُوا لَيْسَ عَلَيْنا فِي اْلأُمِّيِّينَ سَبيلٌ﴾ يعني مال غيريهود براي يهود حلال است، عمده اين است. آنها خودشان را اهل كتاب ميدانند، شما را امي ميدانند، بعد ميگويند كه اگر اُميين امانتي را به ما بدهند، چون اينها مهدور المالاند، محترم المال نيستند مالشان براي ما حلال است. يك دينار به عنوان امانت، چه رسد به مال فراوان و معدن، آنهم بدون امانت، دستشان برسد با اين نژادپرستي، دست بردار نيستند.
بالا بودن خطر اهل كتاب از كفار
در بحثهاي قبل هم ملاحظه فرموديد آنچه بشر را الآن دارد ميسوزاند و مشكل عصر كنوني است، همين نژادپرستي و خودخواهي است. با كافران ميشود زندگي كرد. كفر، مشكلي ندارد يعني سلب ايمان و بيايمان بودن جهان را نميسوزاند؛ اما همان بيان نوراني سالار شهيدان(صلوات الله و سلام عليه) كه فرمود: «ان لم يكن لكم دينٌ و كنتم لا تَخافون المعاد فكونوا احراراً في دنياكم»[16] آن حريت اگر نباشد، دنيا در آتش ميسوزد. تعليل قرآن كريم هم نسبت به مشركين و امثال مشركين اين است كه فرمود: ﴿فَقاتِلُوا أَئِمَّةَ الْكُفْرِ﴾ چرا؟ چون ﴿إِنَّهُمْ لا أَيْمانَ لَهُمْ﴾[17] نه «لا إيمان لهم» نه چون مؤمن نيستند، دين ندارند، كافرند به جنگ آنها قيام بكنيد نه. خب، حالا كافر هست در جاي خود دارد زندگي ميكند، كاري به شما ندارد، بلكه در سورهٴ «ممتحنه» فرمود كافري كه با شما كاري ندارد بدرفتاري نكرد و نميكند نه تنها با او زندگي مسالمت آميز داشته باشيد، نسبت به او احسان كنيد ﴿لا يَنْهاكُمُ اللّهُ عَنِ الَّذينَ لَمْ يُقاتِلُوكُمْ فِي الدِّينِ وَ لَمْ يُخْرِجُوكُمْ مِنْ دِيارِكُمْ أَنْ تَبَرُّوهُمْ وَ تُقْسِطُوا إِلَيْهِمْ﴾[18] ؛ نسبت به اينها احسان كنيد نيكي كنيد ﴿إِنَّ اللّهَ يُحِبُّ الْمُقْسِطينَ﴾ گذشت كنيد، با بزرگواري با اينها رفتار كنيد، اگر كافر است خب بالأخره ميسوزد. با كافر چه فرد كافر، چه دولت كافر، چه ملت كافر چه دولت كافر. فرمود مادامي كه در صدد اسلام زدايي نيستند با مسلمين بدرفتاري نكردند، كاري با اسلام و مسلمين ندارند، به عنوان يك بشر يك زندگي مسالمتآميزي با آنها داشته باشيد، خدا نهي نميكند كه شما با اينها زندگي كنيد، محشور باشيد. البته طهارت و نجاست حساب ديگر است، بلكه نسبت به اينها برّ و احسان و نيكي كنيد ﴿أَنْ تَبَرُّوهُمْ وَ تُقْسِطُوا إِلَيْهِمْ﴾؛ با قسط و عدل رفتار كنيد ﴿إِنَّ اللّهَ يُحِبُّ الْمُقْسِطينَ﴾[19] بلكه از اين راه جذب بشوند ﴿انما ينهاكم الله عن الذين﴾[20] كذا و كذا آنها كه اسلام زدايي كردند در تبعيد و كشتن و زجر مسلمين كوشيدند با آنها بايد قطع رابطه كنيد. خب، پس قرآن ميفرمايد ميشود ملت مسلمان با ملت كافر، يك زندگي مسالمت آميزي را كنار هم داشته باشند؛ اما چرا با ائمه كفر بجنگيم، براي اينكه ﴿إِنَّهُمْ لا أَيْمانَ لَهُمْ﴾[21] هيچ مواثيق بين الملل، هيچ تعهد بين الملل، هيچ قطعنامه بين الملل، هيچ روابط بين الملل، هيچ چيزي را محترم نميشمارند، آن وقت با يك چنين مردمي كه نميشود زندگي كرد. خريد و فروش بكنيد، حاضر نيستند ثمن را بپردازند يا مثمن را تأديه كنند، پول شما پيش آنها باشد بلوكه ميكنند، چيزي از آنها خريده باشيد نميدهند، اينها ﴿إِنَّهُمْ لا أَيْمانَ لَهُمْ﴾ هستند. آن وقت دولتي كه يا ملتي كه به هيچ ميثاق و تعهدي پايبند نيست، اصلاً نميشود با او زندگي كرد. آنچه الآن جهان را ميسوزاند يكي ﴿لَيْسَ عَلَيْنا فِي اْلأُمِّيِّينَ سَبيلٌ﴾[22] است؛ يكي هم ﴿لا أَيْمانَ لَهُمْ﴾ است كه هرگز نميشود با اينها زندگي كرد. بالأخره يا انسان بايد چيزي بفروشد يا بايد چيزي بخرد يا بايد سفر تجاري كند يا سفر فرهنگي كند، يك تعهد متقابلي است، آنها كه اَيمان و تعهدها و مواثيقشان محترم نيست، نميشود با آنها زندگي كرد. بالأخره هر ملتي پيش خود مقدساتي دارد به او سوگند ياد ميكند. اگر سوگند ياد كردند به چيزي، اين سوگند اينها پيش اينها مقدس نبود، بدون سوگند هم يقيناً مقدس نيست. پس خطر اين است كه يكي ﴿لا أَيْمانَ لَهُمْ﴾ يكي هم ﴿لَيْسَ عَلَيْنا فِي اْلأُمِّيِّينَ سَبيلٌ﴾ آنچه الآن خطر صهيونيستهاست، همين ﴿لَيْسَ عَلَيْنا فِي اْلأُمِّيِّينَ سَبيلٌ﴾ كه اينها ﴿يُزَكُّونَ أَنْفُسَهُمْ﴾، لذا ذات اقدس الهي به رسول اكرم(صلّي الله عليه و آله و سلّم) ميفرمايد: ﴿أَ لَمْ تَرَ إِلَي الَّذينَ يُزَكُّونَ أَنْفُسَهُمْ﴾؛ چطور خودستايي ميكنند، خودشان را برتر ميبينند.
اذن خداوند به خودستايي اولياءالله
مطلب بعدي آن است كه اينكه ذات اقدس الهي فرمود: ﴿أَ لَمْ تَرَ إِلَي الَّذينَ يُزَكُّونَ أَنْفُسَهُمْ بَلِ اللّهُ يُزَكّي مَنْ يَشاءُ﴾؛ هيچكسي حق ندارد خودستايي كند، فقط خدا تزكيه ميكند، اولياي خدا بدون اجازه و اذن خدا سخن نميگويند، اگر در كلمات ائمه(عليهم السلام) سخن از خودستايي است، اين معلوم ميشود كه به اذن الله دارند خودشان را معرفي ميكنند، اين همان ﴿بَلِ اللّهُ يُزَكّي مَنْ يَشاءُ﴾ است. در نبرد طائف، وجود مبارك حضرت امير(سلام الله عليه) با وجود مبارك پيغمبر(صلوات الله و سلام عليهما) يك نجوايي كردند. پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرمود اين نجوا از طرف خداست[23] يعني من اگر يك وقت خصوصي با عليبنابيطالب داشتم، اين به عنايت و اذن الهي است. براساس آن قرب نوافل كه فريقين نقل كردند، مرحوم كليني هم در كافي نقل كرد انساني كه به مقام ولايت رسيد ولّي الله شد، زبان او زبان خداست يعني خداوند در مقام فعل، نه در مقام ذات، زبان گوياي اين ولي الله ميشود، آن وقت اين ولّي خدا كه سخن ميگويد، با لسان الله حرف ميزند كه اين روايت، جزء غرر روايات ماست كه «انّه لَيَتقرَّب اليّ بالنافلة حتّي اُحبُّه فاذا أحبَبتُه كنتُ سمعه الذي يَسمع به و بصره الذي يُبصِرُ به و لسانَه الذي يَنطِقُ به»[24] ؛ من در مقام فعل، زبان گوياي اويم، او حرف ميزند ولي با زبان من حرف ميزند، لذا ميشود معصوم، براساس اين حديث شريف قرب نوافل گاهي ائمه(عليهم السلام) مجاز بودند كه خودشان را معرفي كنند. پس دو مطلب درباره اينهاست: يكي اينكه تا اذن نداشته باشند سخن نميگويند؛ دوم اينكه وقتي هم ميخواهند حرف بزنند، به لسان الله سخن ميگويند. اما اينكه تا اذن نداشته باشند حرف نميزنند، اين همان در فرازهاي زيارت نوراني «جامعه كبير» هست كه در وصف ائمه(عليهم السلام) همان وصفي را كه خدا در سورهٴٴ «انعام» براي ملائكه ذكر كرد، همان وصف در زيارت جامعه براي ائمه(عليهم السلام) ذكر شده است. آن وصفي كه خدا در سورهٴ «انبيا» براي ملائكه ذكر كرد اين است كه ﴿بَلْ عِبادٌ مُكْرَمُونَ ٭ لا يَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ وَ هُمْ بِأَمْرِهِ يَعْمَلُونَ﴾[25] يعني ملائكه، بندگان مكرم الهياند [و] بدون اجازه خدا هم سخن نميگويند و تا خدا دستور ندهند آنها حرف نميزنند، آنها هميشه لاحقاند، سابق نيستند ﴿لا يسبقونه﴾ يعني لا يسبقون الله تعالي ﴿لا يَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ وَ هُمْ﴾ يعني اين ملائكه كه عباد مكرماند ﴿بِأَمْرِهِ يَعْمَلُونَ﴾. خب، همين وصف برجستهاي كه خداي تعالي در سورهٴ «انبياء» براي ملائكه ذكر كرد، در زيارت «جامعه» براي ائمه(عليهم السلام) ذكر شده است كه اينها «عِبادِهِ المُكْرَمُينَ الذينَ لا يَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ وَ هُمْ بِأَمْرِهِ يَعْمَلُونَ»[26] اين مطلب اول.
شناخت اهل بيت عصمت و طهارت از طريق خودشان
مطلب دوم هم همين حديث قرب نوافل است[27] كه اگر اولياي خدا سخن ميگويند، به لسان الله حرف ميزنند نه به لسان خودشان. بعد از تماميت اين دو مقدمه و دو امر، معلوم ميشود كه اگر اهلبيت(عليهم السلام) گاهي خودستايي كردهاند، هم به اذن الله است و هم در حقيقت، كلام الله و اگر آنها خودشان را معرفي نميكردند هرگز ما آنها را نميشناختيم.
بيان نامه حضرت امير در شناساندن خود و اهل بيت (عليهم السلام)
در مسئله تزكيه كه روا نيست، مگربه اذن خدا، در نامه بيست و هشتم نهجالبلاغه كه وجود مبارك حضرت امير(سلام الله عليه) براي معاويه(عليه من الرحمان ما يستحق) مرقوم فرمودند، كاملاً محسوس است. در آن نامه كه جواب نامه معاويه است حضرت، خودش را معرفي ميكنند، اهلبيت را معرفي ميكنند. در بخشي از آن نامه آمده است كه تو سخن از فاضل و مفضول گفتي، سائس و مسوس تو را چه كار به اين حرفها، تو چه ميداني فضل يعني چه، فاضل كيست؟ مفضول كيست سياست يعني چه؟ «وَ زَعَمتَ أنّ افضلَ الناس في الاسلام فلانٌ وفلانٌ، فذکَرتَ امراً اِن تمَّ اعتَزَلک کلُّه، وَ ان نَقَصَ لم يَلحَقک ثَلمُهُ و ما انت و الفاضلَ و المفضولَ و السائسَ و المسوسَ و ما لِلطُّلَقاء و بناءِ الطُّلَقاء»؛شما آزاد شدههاي ما بوديد،شما را چه كار به اين حرفها!؟«وما لِلطُّلَقاء و ابناءِ الطّلقاء و التّمييزَ بينَ المهاجرين الأوّلين و ترتيبَ درجاتهم و تعريفَ طبقاتهم هيهات لقد حَنّ قِدحٌ ليس منها و طَفِقَ يَحکم فيها مَن عليه الحُکمُ لها الا تَربَعُ ايها الانسان علي ظَلِعک»؛ بنشين سرجايت، تو چه كار به اين حرفها داري؟ بعد فرمود بعد از چند جمله فرمود: «و لكن بنعمَة الله اُحَدِّثُ» حالا شروع كرد به شمارش فضايل خانوادگي. فرمود از باب اينكه خدا فرمود: ﴿وَ أَمّا بِنِعْمَةِ رَبِّكَ فَحَدِّثْ﴾[28] من از اين راه سخن ميگويم، نه از راه «تزكية المرء نفسَه».«و لکن بنعمة الله اُحَدِّثُ » فرمود: «ان قوماً استُشهِدوا في سبيل الله تعالي من المهاجرين و الانصار و لكلٍّ فضلٌ»؛ خيليها در راه خدا چه مهاجر چه انصار شهيد شدند، هركدام فضيلتي دارند؛ اما «حتي اذا استُشهِدَ شهيدُنا قيل سيدُ الشهداء» از مهاجر و انصار در جبهههاي اسلامي، خيليها شهيد شدند هركدام به فضلي رسيدند و داراي فضيلتياند؛ اما از خانواده ما اگر كسي شهيد شد ميشود سيد شهدا، چون حمزه سيد شهدا بود «و خصه رسول الله(صلّي الله عليه و آله و سلّم) بِسَبعين تكبيرةً عند صلاتِهِ عليه» هنگام نماز ميت بر او هفتاد تكبير گفت «اَ وَ لا تري اَنّ قوماً قُطِّعَت ايديهم في سبيل الله و لکلٍّ فضلُ حتي اذا فُعِلَ بواحدِنا کما فُعِلَ بواحدهم قيل الطيارُ في الجنة و ذَو الجَناحَينِ»؛ فرمود در جبهههاي جنگ خيليها هستند كه دست را از دست ميدهند و همه آنها كه دستهايشان را در راه خدا دادند از فضيلت الهي برخوردارند؛ اما از خانواده ما اگر كسي دستش را در راه خدا بدهد، ميشود طيار، جعفر طيار همين است ديگر، ذوالجناحين كه اين در بهشت با ملائكه پرواز ميكند، بعد فرمود: «و لو لا ما نهي الله عنه مِن تزکيةِ المرء نفسَه لَذَکَرَ ذاکرٌ فضائلَ جَمّةً تَعرفُها قلوبُ المؤمِنين و لا تَمُجُّها آذانُ السّامِعينَ»؛ فرمود اگر خدا نهي نكرده بود كه خودستايي نكنيد، گويندهاي ميگفت، نفرمود من خودم، ميگفتم، ميگفتند فضايل فراواني كه دلهاي مؤمنين آشنا بود ميپذيرفت و ميپذيرد و گوشهاي ديگران هم رنج نميبرد، اين حرفهاي ما و فضايل ما هم دلنواز است و هم گوش خراش نيست، هم «تَعرفُها قلوبُ المؤمِنين هم» «لا تَمُجُّها آذانُ السّامِعينَ» بعضي حرفهاست كه رنج و تعب و خستگي و خراش در گوش ايجاد ميكند. فرمود اگر شنوندهاي، فضايل ما را بشنود، گوشش خراشيده نميشود متأثر نميشود، طرد نميكند، مؤمنين هم دلش اين حرفها را ميشناسد و ميپذيرد. بعد آن جمله بلند را فرمود كه «فإنّا صنائعُ ربِّنا و الناسُ بعدُ صنائِعُ لنا»[29] كه خيلي حرف بلندي است البته، خب.
رنجش و دوري مومنين از خودستايي و تعريف
به هر تقدير، مؤمنيني كه تربيت شده اين مكتباند نه تنها سعي ميكنند خودستايي نكنند اگر از آنها تعريف شد آنها رنج ميبرند، يك حساب مستقيمي با خداي خود باز ميكنند و آن را در نهجالبلاغه خطبه 193 در وصف متقيان اينچنين فرمود، فرمود مردان متقي اينچنيناند: «اذا زُکِّيَ احدٌ منهم خاف مما يُقال له فيقول انا اعلمُ بنفسي مِن غيري و ربّي اعلمُ بي مِنّي بِنفسي اللهم لا تؤاخذني بما يقولون و اجعَلني افضلَ مما يظنّون و اغفِر لي ما لا يعلمون»؛ فرمود مردان باتقوا كسانياند كه اگر يكي از اينها را تزكيه كنند، تعريفي از او بكنند، از اين تعريف و تزكيه ميترسد كه مبادا فريب بخورد، مغرور بشود. با خداي خود اين سخنها را ميگويند و در بين خود و خداي خود اين حرفها را دارند، ميگويند «انا اعلم بنفسي من غيري» من خودم را بهتر از ديگران ميشناسم «و ربي اعلمُ بي مِنّي بِنَفسي»؛ خداوند مرا بهتر از من ميشناسد، چون خيلي از خاطراتي است كه انسان در نهانخانه دلش ذخيره كرده است و نميداند اينها به سود اوست يا زيان او، كه فرمود: ﴿وَ إِنْ تَجْهَرْ بِالْقَوْلِ فَإِنَّهُ يَعْلَمُ السِّرَّ وَ أَخْفي﴾[30] يعني اگر حرف روشني زدي، جهر و آشكارا گفتي، خدا جهر را ميشنود (يك)، راز نهاني شما را ميداند ولو نگفته باشيد (دو)، آنچه خودتان مخفي است براي شما، خودتان نميدانيد هم خدا ميداند (سه). لذا مردان باتقوا ميگويند «انا اعلمُ بِنَفسي مِن غيري»؛ من خودم را بهتر از ديگران ميشناسم «و ربّي اعلمُ بي مِنّي بِنَفسي»؛ خدا مرا بهتر از من ميشناسد. بعد عرض ميكند «اللهم لاتُواخِذني بما يقولون و اجعلني افضلَ مما يَظنّون واغفر لي ما لا يَعلَمون»[31] خدايا! آنچه را كه اينها درباره من گفتند مرا به اينها مؤاخذه نكن و مرا بهتر از آن حدي قرار بده كه اينها درباره من گمان دارند و آنچه را كه اينها نميدانند بيامرز. مسئله تزكيه اين خطر را دارد كه خود انسان اگر خودش را بستايد خب، اين خطر است، براي اينكه كسي كه مالك هستي خود نيست و هستي او براي خداست، برابر آيه ﴿ما بِكُمْ مِنْ نِعْمَةٍ فَمِنَ اللّهِ﴾[32] نعمتي كه دارد، خدا به او داده است، اين اگر خودستايي كند خب ظلم است و هيچ لحظهاي هم مالك اين نعمت نيست، اين درباره خودستايي آدم.
خوش آيند از تعريف ديگران خط مقدم حمله شيطان
اما اگر ديگران از آدم تعريف كردند بالأخره خوشش ميآيد، انسان خوشش ميآيد. در آن عهدنامه حضرت امير(سلام الله عليه) به مالك اشتر اينچنين آمده است، فرمود مالك! گرچه شيطان هرگز انسان را رها نميكند؛ اما «عند الاطراء» يعني آنجا كه دارند از تو تعريف ميكنند، آن ديگر خط مقدم حمله آتش است. يك وقت است كه دوتا جبهه كه باهم جنگ ميكنند، تك تيراندازها گاهي تير رها ميكنند، گاهي هم حمله شروع ميشود. شيطان هميشه به عنوان تك تيرانداز، مرتب تيراندازي ميكند، اين آني انسان را رها نميكند؛ اما وقت حملهاش آن وقتي است كه دارند از آدم تعريف ميكنند، اين در عهدنامه مالك است[33] . فرمود آن لحظهاي كه دارند از تو تعريف ميكنند، آن همان خط آتش شيطان است كه دارد حمله ميكند، چون آدم وقتي خوشش آمد همين خوشايند، خودش سيئه است، براي اينكه باور ميكند خيال ميكند براي اوست، همه ظلمها كه ظلمهاي مالي نيست. خب، اگر كسي مال غير را كه امانت است براي خود بداند يك ظلم فكري است ديگر. اگر همه اين نعمتها امانت است؛ روزي داد روزي ميگيرد و الآن ما امين اوييم، اگر به عنوان مالك، لبخند زديم [و] خوشمان آمد ﴿إِنْ تُبْدُوا ما في أَنْفُسِكُمْ أَوْ تُخْفُوهُ يُحاسِبْكُمْ بِهِ اللّهُ﴾[34] ديگر، اگر در اين حال، خودمان را مواظب نباشيم حمله ميكنند، اين حال غفلت است ديگر، چون ﴿إِنَّهُ يَراكُمْ هُوَ وَ قَبيلُهُ مِنْ حَيْثُ لا تَرَوْنَهُمْ﴾[35] ؛ هر لحظهاي كه شما شيطان را نديديد و غافل بوديد، او ديگر لحظه حمله اوست؛ از راهي ميآيد كه شما او را نميبينيد. لذا در عهدنامه مالك آمده است كه آن وقتي كه از تو دارند تعريف ميكنند «عند الطراء و المدح» بدان كه آن زمان حمله شيطان است، مواظب باش كه تحويل نگيري. خب، پس ﴿أَ لَمْ تَرَ إِلَي الَّذينَ يُزَكُّونَ أَنْفُسَهُمْ﴾ اين بخش اول آيه، ﴿بَلِ اللّهُ يُزَكّي مَنْ يَشاءُ﴾ كه حق كسي ضايع نميشود، اين بخش دوم ﴿وَ لا يُظْلَمُونَ فَتيلاً﴾.