72/02/20
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: تفسیر/ سوره نساء/ آیه 48 و 49
﴿إِنَّ اللّهَ لا يَغْفِرُ أَنْ يُشْرَكَ بِهِ وَ يَغْفِرُ ما دُونَ ذلِكَ لِمَنْ يَشاءُ وَ مَنْ يُشْرِكْ بِاللّهِ فَقَدِ افْتَري إِثْمًا عَظيمًا﴾﴿48﴾﴿أَ لَمْ تَرَ إِلَي الَّذينَ يُزَكُّونَ أَنْفُسَهُمْ بَلِ اللّهُ يُزَكّي مَنْ يَشاءُ وَ لا يُظْلَمُونَ فَتيلاً﴾﴿49﴾
تبيين مصاديق گوناگون شرك
اينكه فرمود خداوند شرك را نميبخشد و مشرك را نميآمرزد، براي شرك مصاديق گوناگوني است. اولاً شرك يعني چيزي را همتاي خداي تعالي قرار دادن، اين معناي لغوي شرك است. اين گاهي به اين صورت است كه صفت خدايي را به غير خدا دادن و خدا را منكر شدن يا به اين وصع است، چه اينكه ملحدين و دهريين و طبيعيين مشرك به اين معنا هستند، آنها اصلاً خدا را معتقد نيستند، نه اينكه غير از خداي واحد، خداي ديگري را هم معتقدند كه به دو چيز معتقد باشند، آنها اصلاً به مبدأ معتقد نيستند همين طبيعت را منشأ ميدانند ﴿وَ ما يُهْلِكُنا إِلاَّ الدَّهْرُ﴾[1] اين ملحد و دهري و طبيعي كه واجب الوجود را معتقد نيست و طبيعت را منشأ همه آثار ميداند، اين مشرك است. به اين معنا كه وصف خدايي را به غير خدا ميدهد و خدا را رأساً منكر است، اين مشرك است اين (يك). ديگر مصاديقش اين است كه ضمن اينكه خداي واجب را قبول دارد، ديگري را هم قبول دارد كه اين، مصداق بارز شرك است، اين يك مطلب. آنها كه غير از خدا، واجب ديگري و مبدأ ديگري را قبول دارند كه در حقيقت قائل به دو شيءاند يا دوتا واجب الوجود بالذات قائلاند كه اين شرك در ذات است كه اين از كسي نقل نشده است علي وجه الارض كه قائل باشد ما دوتا واجب الوجود بالذات داريم. ولي اگر كسي قائل شد به دو واجب بالوجود بالذات او هم مشرك است و شبهه ابنكمونه هم بيش از يك شبهه علمي كه حكما دفع كردند و خود ابنكمونه هم او را دفع كرد، چيزي نيست يعني كسي نيامده بگويد ما دو تا واجب الوجود در عالم داريم، اگر معتقد باشد، اينهم مشرك است، مرحله بعد كسي است كه يك واجب قائل است ولي در خالقيت مشرك است يعني صفت خالقيت را هم براي واجب معتقد است هم براي غير واجب كه اين شرك خالقيت است. نظير آنچه به بعضي از گروههاي صاحب فكر يزدان و اهرمن استناد ميدهند كه اهرمن، در مقابل يزدان سمتي دارد، گرچه خود مخلوق يزدان است.
بررسي مفهوم شرك در ربوبيت
بعد از شرك در خالقيت، شرك در ربوبيت است. شرك در ربوبيت به اين معناست كه گرچه واجب الوجود واحد است شريك ندارد، گرچه خالق عالم واحد است شريك ندارد ولي مدبرها و تدبير كنندهها و ربها متعددند كه نوع مشركين حجاز و امثال حجاز به اين فكر مبتلا بودند. لذا قرآن ميفرمايد كه اگر از اينها بپرسيد كه آسمان و زمين را چه كسي خلق كرد، ميگويند خدا خلق كرد. اينها در خالقيت مشرك نيستند ﴿وَ لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضَ لَيَقُولُنَّ اللّهُ﴾[2] ولي در ربوبيت مشركاند و رب همه ارباب را خدا ميدانند، او را رب العالمين ميدانند. اما براي آسمان زمين انسان و مانند آن رب خاص قائلاند كه ﴿ءَ أَرْبابٌ مُتَفَرِّقُونَ خَيْرٌ أَمِ اللّهُ الْواحِدُ الْقَهّارُ﴾[3] از اين مكتب سخن ميگويد كه اينها مشرك در ربوبيّتاند. پس واجب الوجود را واحد ميدانند خالق را واحد ميدانند، ولي ربوبيّت را براي غير خدا هم قائلاند. مرحله بعدي، شرك در الوهيت است. شرك در الوهيت به عبادت برميگردد، اين شرك در الوهيت اين است كه كسي هم خدا را عبادت كند هم غير خدا را، اين ميشود مشرك در عبادت يا نه؛ اصلاً خدا را عبادت نكند، عبادتي كه براي خداست به غير خدا بدهد، چه اينكه وثنيين و صنميين اين مشكل را داشتند، آنها بتها را عبادت ميكردند، خدا را عبادت نميكردند به سبب توهم باطلي كه داشتند، ميگفتند خدا چون حقيقت نامتناهي است ما به او دسترسي نداريم، اين بتها را عبادت ميكنيم كه ما را به خدا نزديك كند و شفيع ما باشد عندالله: ﴿ما نَعْبُدُهُمْ إِلاّ لِيُقَرِّبُونا إِلَي اللّهِ زُلْفي﴾[4] يا ﴿هؤُلاءِ شُفَعاؤُنا عِنْدَ اللّهِ﴾[5] و منظورشان هم از شفاعت، آن شفاعت مصطلح اسلامي نيست كه به معناي وساطت فيض در دنيا يا آخرت باشد، بلكه خصوص وساطت فيض در دنياست، چون آنها به آخرت و بهشت و جهنم و حساب و كتاب معتقد نبودند، ميگفتند انسان كه ميميرد از بين ميرود، شفاعت آنها هم به لحاظ منافع مادي بود در خصوص دنيا.
احصار اقسام پنجگانه شرك
بنابراين ما پنج قسم مشرك خواهيم داشت: گروه اول كسانياند كه اين الوهيت، ربوبيت، خالقيت يا استقلال ذاتي كه براي ذات اقدس الهي است به خدا نميدهند به غير خدا ميدهند، مثل دهريين و طبيعيين. اينها مشرك نيستند به اين معنا كه هم خدا را قائلاند هم دهر را، اينها اصلاً به خدا معتقد نيستند؛ منتها اين وصف خدايي را به دهر يا طبيعت ميدهند و از اين جهت مشركاند، اين گروه اول، پس ملحدان و دهريون مشركاند به اين معنا. بعد از آنها غير از خدايي كه واجب الوجود است يك واجب الوجود ديگري همتاي او قائل باشند اينها هم مشركاند، دو گروه. سوم، شرك در خالقيت است كه دو خالق يا بيش از دو خالق در عالم هست. چهارم، شرك در ربوبيّت است. پنجم، شرك در الوهيت و عبادت. اين شرك در الوهيت و عبادت، دامنگير خيليهاست، هر كس سخن غير خدا را هم به رسميت بشناسد و اطاعت كند، او مشرك در مقام اطاعت و عبادت است. اگر كسي خدا را قبول داشته باشد، دين خدا را قبول داشته باشد ولي بگويد كه در فلان امر بايد فلان قانون را تقديس كرد و عمل كرد، فكر فلان بشر را بايد تقديس كرد و اطاعت كرد، اين مشرك در عبادت است «لا طاعةَ لِمخلوقٍ في معصيةِ الخالق»[6] اين از سخنان رسول اكرم(صلّي الله عليه و آله و سلّم) است. سخنان پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) به صورت خطابه و جملههاي مسلسل رسمي كم هست، معمولاً سخنان آن حضرت به صورت اصول قانون اساسي است جمله جملههاست و به صورت قانون اساسي است كه هر كدام يك اصل قانون اساسي؛ اسلام، را تشكيل ميدهد «لا طاعة لمخلوق في معصية الخالق»[7] اين يك اصل كلي است كه به منزله اصلي از اصول قانون اساسي اسلام است كه وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرمودند. پس اگر كسي هم خدا را عبادت كند هم غير خدا را عبادت كند، اين داراي شرك به مرحله پنجم هست يعني شرك در عبادت و آيهٴ سورهٴ مباركهٴ «يوسف» كه فرمود: ﴿وَ ما يُؤْمِنُ أَكْثَرُهُمْ بِاللّهِ إِلاّ وَ هُمْ مُشْرِكُونَ﴾[8] اين يا شرك مرحله پنجم است يا شرك مرحله چهارم. در آن آيه فرمود اكثر مؤمنين مشركاند! وقتي در ذيل آن آيه اين حديث از معصوم(عليه السلام) سؤال ميكنند كه چطور مؤمنين مشركاند فرمود همين كه ميگويند «لو لا فلان لَهَلَكتُ»[9] ؛ اگر فلان كس نبود كار ما حل نميشد. اين معنايش آن است كه يك نحو ربوبيتي و تدبيري و تأثيري براي غير خدا قائل است يا همين تعبير رايج كه ميگوييم اول خدا، دوم فلان كس. خدا اولي نيست كه ثاني داشته باشد ﴿هُوَ اْلأَوَّلُ وَ اْلآخِرُ﴾[10] است. در اين گونه از موارد، هر فيضي كه به ما رسيده است بايد بگوييم خدا را شكر كه به وسيله فلان بندهاش اين فيض و اين لطف را به ما رساند و آنچه گفته شد «مَن لم يَشكُرِ المُنعِمَ مِن المخلوقين لم يَشكُرِ الله عزّوجلّ »[11] يعني من« لم يشكر المخلوق بما انه مخلوق» آنگاه انسان هم ادب را حفظ ميكند، هم توحيد را از دست نميدهد. اگر كسي به ما احسان كرد، از او به عنوان اينكه مجراي فيض خداست تقدير ميكنيم، مي گوييم خدا را شكر به وسيله فلان شخص مشكل ما را حل كرده است. اينهم ادب و حق شناسي محفوظ است، هم آن اعتقاد ديني آسيب نميبيند. اما اگر بگوييم اول خدا و دوم فلان كس يا اگر فلان كس نبود ما از بين رفته بوديم، اين يك شرك مستتر است دامنگير خيليهاست و آن رواياتي كه ذيل اين آيهٴ سورهٴ «يوسف» است، همين معنا را تشديد ميكند.
رسول خدا بودن سائل
هر كسي در اين جهان، چيزي از ما خواست يا چيزي به ما داد رسول خداست؛ فرستاده خداست. يك موحد، ديدش اينچنين است. يكي از جملههاي نوراني نهجالبلاغه اين است حضرت امير(سلام الله عليه) آن جمله را فرمود كه در نهجالبلاغه آمده است، فرمود: «إنّ المسكينَ رسولُ الله»[12] يعني اينكه آمد چيزي از شما ميخواهد، اين فرستاده خداست، خدا اين را فرستاده. اين كلمه رسول الله مربوط به پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) نيست. فرمود: « إنّ المسكينَ رسولُ الله» كسي آمد چيزي از شما بخواهد اين رسول خداست، كسي هم آمد چيزي به شما بدهد اينهم رسول الله است. چطور آن كه آمد از شما چيزي ميخواهد رسول الله است، خدا ميخواهد امتحان بكند و كسي كه آمد چيزي به شما بدهد رسول الله نيست؟ پس هر كسي، هر چيزي به ما داد اين فرستاده خداست؛ اول خدا را شكر ميكنيم آخر خدا را شكر ميكنيم وسط خدا را شكر ميكنيم، بعد ميگوييم خدا را شكر كه فلان شخص را براي انجام كار ما فرستاده است. مثل يك آدم تشنه، آدم تشنه اگر شير آب را باز كرد و آب زلال نوشيد اينكه از شير تشكر نميكند كه يا از لوله تشكر نميكند، آن كه سيرابش كرده آبي است كه از چشمه آمده، اين لوله مجراست. حالا اين يك تشبيه ضعيفي است البته و خداوند آن شخص را همه امكانات به او داد، قلبش را هم راهنمايي كرد كه برو مشكل فلان شخص را حل بكن! آن وقت سراسر جهان ميشود مائده و مأدبه الهي و هيچ كسي در كنار سفره ديگري ننشسته، بلكه در كنار سفره خدا نشسته «بر سر هر سفره بنشستم خدا رزاق بود» آنگاه قدرداني كه ميشود از مخلوق، بما انه مخلوق است شكرگزاري مخلوق، بما انه مخلوق يعني اينكه خدا را كه خالق است شكر ميكنيم كه اين مخلوق را مأمور كرده است كه اين مشكل ما را حل كند، پس اين بياني كه در نهجالبلاغه آمده است كه « إنّ المسكين رسول الله»[13] اين يك اصل كلي است، آن كه ميآيد چيزي از ما ميخواهد يك امتحان الهي است، خدا از آن طرف نعمتي به ما ميدهد از اين طرف كسي را به سراغ ما ميفرستد ببيند كه ما اين نعمت را چه ميكنيم. از آن طرف فرمود: ﴿أَنْفِقُوا مِمّا رَزَقْناكُمْ﴾[14] از آن طرف هم كسي را به سراغ ما ميفرستد، ببيند كه ما ﴿أَنْفِقُوا مِمّا رَزَقْناكُمْ﴾ را امتثال ميكنيم ﴿وَ مِمّا رَزَقْناهُمْ يُنْفِقُونَ﴾[15] را اطاعت ميكنيم يا نميكنيم. خب، پس اين شركي كه دامنگير خيليها است، شرك در اطاعت و اينهاست. آيهٴ محلّ بحث اين شرك اخير را شامل نميشود، اين شرك اخير جزء معصيتهاي متداول است.
اين شرك اخير كه با ايمان هم جمع ميشود، برابر ﴿وَ ما يُؤْمِنُ أَكْثَرُهُمْ بِاللّهِ إِلاّ وَ هُمْ مُشْرِكُونَ﴾[16] يعني اكثر مؤمنين مشركاند و آن روايت هم شرح لطيفي از اين كريمه داده است[17] ، آن مشمول اين آيات سورهٴ «نساء» نيست كه ﴿إِنَّ اللّهَ لا يَغْفِرُ أَنْ يُشْرَكَ بِهِ﴾ اين نيست، چون اين يك معصيت متداول است و منظور از ﴿إِنَّ اللّهَ لا يَغْفِرُ أَنْ يُشْرَكَ بِهِ﴾ يا شركي است كه ملحدان و ماديين و ماركسيستها دارند (يك) يا شركي است كه قائلين به تعدد واجب دارند (دو)، شركي است كه قائلين به يزدان و اهرمن دارند (سه)، شركي است كه قائلين به تعدد ربوبيّت دارند (چهار)، شركي است كه قائلين به تعدد الوهيت و عبادت دارند (پنج)، اينها را شامل ميشود؛ اما آن شركهايي كه ماوراي اين اقسام خمسه است، اينها را شامل نميشود.
اطلاق مشرك بر اهل كتاب در برخي تعبيرات قرآني
مطلب بعدي آن است كه گرچه شرك در مقابل يهوديت و نصرانيت و صابئيت و مجوسيت و اسلام قرار گرفته است، يك صنف ششمي را تشكيل داد؛ اما در بعضي از تعبيرات، مشرك بر اهل كتاب هم اطلاق شده است[18] . آن آيهاي كه شرك را صنف ششم ميداند، مشركين را صنف ششم ميداند و در مقابل مسلمين و يهوديها و مسيحيها و صابئين و مجوسين ميشمارد، آيهٴ هفده سورهٴ مباركهٴ «حج» است كه ﴿إِنَّ الَّذينَ آمَنُوا﴾ (يك)، ﴿وَ الَّذينَ هادُوا﴾ (دو)، ﴿وَ الصّابِئينَ﴾ (سه)، ﴿وَ النَّصاري﴾ (چهار)، ﴿وَ الْمَجُوسَ﴾ (پنج)، ﴿وَ الَّذينَ أَشْرَكُوا﴾ (شش)، فرمود اين گروه شش گانه در قيامت حاضر ميشوند ﴿إِنَّ اللّهَ يَفْصِلُ بَيْنَهُمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ إِنَّ اللّهَ عَلي كُلِّ شَيْءٍ شَهيدٌ﴾. در قيامت، شش گروه ميآيند. خب، ماركسيستها و دهريين جزء كدام گروهاند، جزء ﴿الَّذينَ أَشْرَكُوا﴾ هستند. اين ﴿الَّذينَ أَشْرَكُوا﴾ هم شامل ميشود بتپرستها را هم شامل ميشود دهريون و طبيعيون را كه ميگويند ﴿وَ ما يُهْلِكُنا إِلاَّ الدَّهْرُ﴾[19] صفتي كه براي خداست به غير خدا ميدهند، همان طوري كه در شرك عبادي اينچنين بود؛ مشركين در عبادت كه هم خدا را عبادت كنند هم غير خدا را اينچنين نيست، اينها فقط غير خدا را عبادت ميكنند. آن كسي كه هم خدا را عبادت ميكند هم غير خدا را، او رياكار است كه اينهم يك شرك ضعيفي است. يك مسلمان، گاهي براي جلب قلوب مردم نشان ميدهد كه من دارم خدا را عبادت ميكنم، اين مشرك در عبادي است كه همان خدا و هم غير خدا. اين جزء معاصي است كه ممكن است بعضي به آن مبتلا باشند و اين جزء اصناف قرآني نيست، آنها كه شرك در عبادت دارند، فرمود: ﴿فَمَنْ كانَ يَرْجُوا لِقاءَ رَبِّهِ فَلْيَعْمَلْ عَمَلاً صالِحًا وَ لا يُشْرِكْ بِعِبادَةِ رَبِّهِ أَحَدًا﴾[20] آنها كسانياند كه فقط غير خدا را عبادت ميكنند، گرچه در ذيل اين آيه بياني از حضرت امام رضا(صلوات الله عليه) آمده است كه در هنگام استفاده مأمون از وضو كه ديگري خواست آب بريزد، حضرت اين آيه را تطبيق فرمود[21] ؛ اما اين جزء مصاديق مخفي اين كريمه است. مشركين فقط غير خدا را عبادت ميكردند، اصلاً خدا را عبادت نميكردند و سرّ مشرك بودن اينها اين است كه آن عبادتي را كه براي خداست به غير خدا دادند، هم به اين معنا ماركسيستها، دهريين، طبيعين اينها هم مشركاند، زيرا آن استقلال ذاتي و غناي ذاتي كه براي خداست به طبيعت ميدهند، آن خالقيتي كه مال خداست به دهر و طبيعت ميدهند آن احيا و اماته كه براي خداست به طبيعت ميدهند، ميگويند ﴿وَ ما يُهْلِكُنا إِلاَّ الدَّهْرُ﴾[22] اين گروه، مشركاند. برابر اين تسديس و بيان اقسام شش گانه سورهٴ «حج» بايد فقط مشركين، مشمول آيهٴ سورهٴ «نساء» باشند كه اينها آمرزيده نميشوند.
شرك تلقي شدن كار اهل كتاب در قرآن كريم
ولي در بعضي از آيات، كار اهل كتاب هم به صورت شرك تلقي شده است، لذا اينها هم بخشوده نميشوند مگر اينكه توبه كنند. گرچه باز در بعضي از آيات ديگر، مشركين در مقابل اهل كتاب قرار گرفتند، مثل آيهٴ 150سورهٴ «بقره» كه فرمود: ﴿ما يَوَدُّ الَّذينَ كَفَرُوا مِنْ أَهْلِ الْكِتابِ وَ لاَ الْمُشْرِكينَ﴾، اين ﴿وَ لاَ الْمُشْرِكينَ﴾ با اهل كتاب، زيرمجموعه كافران است. كافر دو گروه است يا اهل كتاب است يا مشرك ﴿ما يَوَدُّ الَّذينَ كَفَرُوا مِنْ أَهْلِ الْكِتابِ وَ لاَ الْمُشْرِكينَ﴾ كه مشركين مجرور است نه مرفوع. خب، در اين آيه مشركين در مقابل اهل كتاب قرار گرفت ولي در بعضي از آيات مثل آنچه در سورهٴ مباركهٴ «مائده» آمده است، احتمال تطبيق مشرك بر اهل كتاب هست. در سورهٴ «مائده» سخن حضرت مسيح(سلام الله عليه) اين است، آيه 72 سورهٴ «مائده» ﴿لَقَدْ كَفَرَ الَّذينَ قالُوا إِنَّ اللّهَ هُوَ الْمَسيحُ ابْنُ مَرْيَمَ وَ قالَ الْمَسيحُ يا بَني إِسْرائيلَ اعْبُدُوا اللّهَ رَبّي وَ رَبَّكُمْ إِنَّهُ مَنْ يُشْرِكْ بِاللّهِ فَقَدْ حَرَّمَ اللّهُ عَلَيْهِ الْجَنَّةَ﴾ خب، وجود مبارك مسيح(عليه السلام) كه به بنياسرائيل خطاب ميكند، معلوم ميشود محل ابتلاي آنها شرك به معناي كفر بنياسرائيلي بود همينها كه قائل بودند مسيح، ابن الله است از اين جهت مشرك بودند كه روحش به شرك برميگردد. پس آنها كه ثالث ثلاثه قائل بودند كه از همين گروهند؛ مشركاند، به همين معيار آنها كه گفتند عزير، ابن الله است آنها هم مشركاند ﴿وَ قالَتِ الْيَهُودُ عُزَيْرٌ ابْنُ اللّهِ﴾[23] پس آنها هم از اين جهت كافر و مشركاند گروهي از نصارا هم كه گفتند مسيح، ابن الله است[24] كافر و مشركاند و آيه محلّ بحث اينها را هم شامل ميشود، براي اينكه اصلاً دليل است براي كار اهل كتاب ﴿إِنَّ اللّهَ لا يَغْفِرُ أَنْ يُشْرَكَ بِهِ﴾ اين ﴿ان الله﴾ دليل همان جملههاي قبل است ديگر. خب، بنابراين اين ﴿إِنَّ اللّهَ لا يَغْفِرُ أَنْ يُشْرَكَ بِهِ﴾ شرك به معناي دهريت و طبيعيت كه ماركسيست دارد شامل ميشود و شرك به اين معنا كه دو واجب قائل باشند يا دو خالق قائل باشند يا دو رب قائل باشند يا دو معبود قائل باشند، شامل ميشود، شرك به معناي تثليث و تثنيه را هم شامل ميشود، چه آنهايي كه گفتند ﴿إِنَّ اللّهَ ثالِثُ ثَلاثَةٍ﴾[25] و گفتند مسيح ابن الله است، چه آنها كه مبتلا به تثنيه شدند، گفتند عزير، ابن الله است اينها همه مشمول اين نهي است و بهشت بر اينها حرام است، مگر اينكه برگردند. خب، ﴿إِنَّ اللّهَ لا يَغْفِرُ أَنْ يُشْرَكَ بِهِ﴾.
شرك ورزيدن بزرگترين ظلم به خداوند
بعد فرمود: ﴿وَ مَنْ يُشْرِكْ بِاللّهِ فَقَدِ افْتَري إِثْمًا عَظيمًا﴾ چون ظلم يعني تجاوز از حق، «افتريٰ» يعني فريه بستن، دروغ گفتن يعني از حق گذشتن، چون اگر حق باشد صدق است، همان كه مطابق حق نبود ميشود كذب و اگر به حريم الهي تعدي كرده است، بزرگترين ظلم است. همان طوري كه توحيد، بزرگترين عبادت است شرك هم بزرگترين ظلم است. لذا در سورهٴ مباركهٴ «لقمان» اينچنين از خود لقمان نقل شده است كه ﴿يا بُنَيَّ لا تُشْرِكْ بِاللّهِ إِنَّ الشِّرْكَ لَظُلْمٌ عَظيمٌ﴾ اينكه در سورهٴ «لقمان» آيهٴ سيزده فرمود: ﴿وَ إِذْ قالَ لُقْمانُ لاِبْنِهِ وَ هُوَ يَعِظُهُ يا بُنَيَّ لا تُشْرِكْ بِاللّهِ إِنَّ الشِّرْكَ لَظُلْمٌ عَظيمٌ﴾ از همين قبيل است. در چند جاي قرآن، كلمه اظلم آمده است ﴿مَنْ أَظْلَمُ﴾ چه كسي ظالمتر از اين است كه نوع اين موارد را كه استقصا ميفرماييد، ميبينيد كه در مورد همين شرك و كفر و امثالذلك است ﴿وَ مَنْ أَظْلَمُ مِمَّنْ مَنَعَ مَساجِدَ اللّهِ أَنْ يُذْكَرَ فيهَا اسْمُهُ﴾ خب، آنها كه جلوي مسجد را ميگرفتند، همان مشركين و كافران بودند. يك وقت است كسي روي غصب مكان، مسجد را غصب ميكند به صورت خانه و واحد مسكوني درميآورد، اين مشمول آن آيه نيست. يك وقت است نظير پهلوي است، خب ﴿وَ مَنْ أَظْلَمُ مِمَّنْ مَنَعَ مَساجِدَ اللّهِ أَنْ يُذْكَرَ فيهَا اسْمُهُ وَ سَعي في خَرابِها﴾[26] او اصلاً با دين مخالف بود، اين مشمول اين آيه است. نوع مواردي كه كلمه «أظلم» به كار رفت يا درباره تشريع است كه مستقيماً مبارزه با دين خداست يا افتري است و مانند آن. يكي از نمونههايي كه درباره توحيد است، مربوط به جملههاي قبلي است اين است كه فرمود: ﴿وَ مَنْ يَدْعُ مَعَ اللّهِ إِلهًا آخَرَ لا بُرْهانَ لَهُ بِهِ فَإِنَّما حِسابُهُ عِنْدَ رَبِّهِ﴾[27] معلوم ميشود يك عده، غير از وجود ذات اقدس الهي، اله ديگر را هم قائل بودند ﴿وَ مَنْ يَدْعُ مَعَ اللّهِ إِلهًا آخَرَ﴾ كه اينها مشركاند در تعدد الوهيت. لذا فرمود: ﴿وَ مَنْ يُشْرِكْ بِاللّهِ فَقَدِ افْتَري إِثْمًا عَظيمًا﴾ اثم عظيم هم مايه حرمت بهشت است كه ﴿إِنَّهُ مَنْ يُشْرِكْ بِاللّهِ فَقَدْ حَرَّمَ اللّهُ عَلَيْهِ الْجَنَّةَ﴾[28] .
منتهي به استكبار شدن خودستايي و استغنا
مطلب بعدي آن است كه در جمله بعد فرمود شما خودتان را تزكيه نكنيد ـ به همين اهل كتاب اشاره كرد ـ فرمود: ﴿أَ لَمْ تَرَ إِلَي الَّذينَ يُزَكُّونَ أَنْفُسَهُمْ بَلِ اللّهُ يُزَكّي مَنْ يَشاءُ وَ لا يُظْلَمُونَ فَتيلاً﴾؛ فرمود خودستايي نكنيد. اين خودستايي، سر از استقلال و استغنا و استكبار و جهود و انكار درميآورد. يك وقت است كسي ميگويد سوابق خود را تشريح ميكند، از او سؤال ميكنند كه تو سوابق تحصيليات چيست، سوابق خدماتيات چيست، ميخواهند سمتي به او بدهند. اين خودستايي نيست اين بايد [بگويد] خدا را شكر ميكنم كه به بركت الهي اين مقدار درس خواندم، اين مقدار هم خدمت كردم و اميد [دارم] كه خدا قبول كند، اين خودستايي نيست. يك وقت است كه نه، ميگويد من اين وصف را دارم. اينكه ميگويد من اين وصف را دارم، خود را مالك اين وصف ميداند، اين خودستايي است و اين عُجب است و جزء ام الرذائل است و مهلك است، چون معاصي كبيره فراواني را به دنبال دارد چون اگر كسي اينچنين بپندارد كه خود داراي اين وصف است، آنگاه براساس همين توهم استقلال دست به خيلي از كارها ميزند؛ اما اگر بداند كه خود اميني بيش نيست و هر چه هست ودعي است و اماني است؛ با اندك حادثهاي ممكن است از او گرفته بشود.
عدم مالكيت حقيقي انسان نسبت به نعمات الهي
خدا فرمود كه هيچكس مالك هيچ چيز نيست، حتي مالك چشم و گوشش هم نيست ﴿أَمَّنْ يَمْلِكُ السَّمْعَ وَ اْلأَبْصارَ﴾[29] كه اين ﴿اُمن﴾ هم ام منقطع است يعني «بل». ﴿أَمَّنْ يَمْلِكُ السَّمْعَ وَ اْلأَبْصارَ﴾[30] يعني آنها خدا نيستند، خدا كسي است كه مالك چشم و گوش شماست، لذا به بعضيها اجازه نميدهد كه چشم را ببندند، همين طور با چشم باز ميميرند، جانشان را قبض ميكند كه اگر عدهاي نباشند در حال احتضار آن شخص، چشمش را ببندند، يك منظره هولناك و بدي هم دارد. خب، انساني كه اين قدر قدرت ندارد كه چشم را ببندد و بميرد، پس مالك هيچ چيز نيست ﴿أَمَّنْ يَمْلِكُ السَّمْعَ وَ اْلأَبْصارَ﴾ اين نه تعارف بردار است، نه قابل انكار و يك چيز بين الرشدي است. حالا اگر كسي با اين ضعف، مشمول رحمت حق شد و خدا نعمتي به او داد، خيليها هستند كه رفتند به سراغ كمال يا مال؛ اما بهرهشان نشد، خيليها آمدند كه درس بخوانند نشد، خيليها رفتند مال فراهم بكنند نشد، خيليها رفتند مقام پيدا كنند نشد، بعضيها شد. اين هيچ علت و عاملي ندارد كه كسي داعيه استقلال بكند، بگويد من خودم زحمت كشيدم درس خواندم. اين فكر، فكر قارون است؛ منتها او درباره مال گفته، ديگري درباره علم ميگويد. اگر كسي ـ معاذ الله ـ بگويد من خودم زحمت كشيدم سي، چهل سال مجتهد شدم. اين همان حرفي است كه قارون ميزند[ كه ﴿قالَ إِنَّما أُوتيتُهُ عَلي عِلْمٍ عِنْدي﴾][31] اما اگر كسي بگويد «الحمدلله الذي علمني، الحمدلله الذي رزقني، الحمدلله الذي كذا و كذا» اين عبد صالح خداست، اين ديگر خودستايي نميكند هرگز، اين چون بايد شاكر باشد، خاكسار است نه خودستا. بهترين راه براي اينكه آدم تشخيص بدهد عالم شد يا نه، ببيند خاكسار و متواضع است يا نه. همين كه خداي ناكرده خودستا شد و خود را گرفت، اين آغاز جهل او است، چون بهترين نشانه علم اين است كه انسان بفهمد اين مال براي مردم است براي او نيست، اين كمال براي او نيست، اين امين است به او دادند و روزي هم از او ميگيرند. خب، اگر كسي مال مردم را مال خود بداند، اين اولين لحظه جهل اوست ديگر، كمالي كه خدا به آدم داد حالا يا علم است يا جمال است يا مال است يا پست و مقام است اينها را او داد، بعد هم ميگيرد.
امتحان بودن نعمات الهي بر انسان
در چند جاي قرآن فرمود كه آنچه در دست شماست، قبلاً در دست ديگران بود ما آنها را برديم شما را جاي آنها نشانديم، ببينيم چه ميكنيد. گاهي به صورت فعل متكلم مع الغير ياد ميكند، گاهي به صورت صيغه مغايب ذكر ميكند، گاهي ميفرمايد: ﴿لِنَنْظُرَ كَيْفَ تَعْمَلُونَ﴾[32] ؛ ببينيم چه ميكنيد، گاهي ميفرمايد: ﴿فَيَنْظُرَ كَيْفَ تَعْمَلُونَ﴾[33] ؛ ببيند چه ميكنيد. گاهي خود خدا مستقيماً سخن ميگويد، ميفرمايد ما اين كارها را كرديم، ببينيم چه ميكنيد. گاهي از زبان پيغمبرش مثلاً موساي كليم(علي نبينا و آله و عليه الصلاة و عليه السلام) ميگويد كه او ميفرمايد كه خداوند عدهاي را برد و شما را روي كار آورد: ﴿فَيَنْظُرَ كَيْفَ تَعْمَلُونَ﴾. گاهي هم در نحوه حرف زدن اين مطلب را تفهيم ميكند، ميفرمايد: ﴿وَ سَكَنْتُمْ في مَساكِنِ الَّذينَ ظَلَمُوا﴾[34] آقايان! شما جاي ظالمين نشستيد. اين جاي ظالمين نشستيد، خيلي حرف در آن هست يعني مواظب باشيد، يعني آنها كه به هلاكت رسيدند چون ظالم بودند به هلاكت رسيدند. شما الآن جاي ظالمين نشستهايد يعني مواظب باشيد اين تا انسان فكر بكند، ميبيند كه جا عوض شد. خب، كسي در اين شرايط است، اين ديگر جا براي خودستايي نيست.
سابقه خودستايي و نژادپرستي قوم يهود در قرآن
لذا فرمود كه ميبينيد اين يهوديها چقدر خودستا هستند. اين خودستايي گاهي فردي است گاهي ملي و جمعي. اگر يك آدم خودستا باشند، خيليها در زحمتاند و اگر گروهي، ملتي، جامعهاي خودستا باشند، آن وقت كل جهان در زحمت است. مثل صهيونيستها، اينها واقع خودستايند، اين نژادپرستي همين است ديگر يعني ما بهتريم. قرآن هم از نژادپرستي اينها، از خودستايي اينها مكرر خبر داد، فرمود دست اينها به ثروت مسلمين برسد، ميگويند ﴿لَيْسَ عَلَيْنا فِي اْلأُمِّيِّينَ سَبيلٌ﴾؛ ﴿وَ مِنْهُمْ مَنْ إِنْ تَأْمَنْهُ بِدينارٍ لا يُؤَدِّهِ إِلَيْكَ إِلاّ ما دُمْتَ عَلَيْهِ قائِمًا ذلِكَ بِأَنَّهُمْ قالُوا لَيْسَ عَلَيْنا فِي اْلأُمِّيِّينَ سَبيلٌ﴾[35] ؛ يك دينار از مال شما به دست اينها برسد، امانت بدهيد، حاضر نيستند به شما برگردانند، چه رسد به اينكه مال فراوان شما به دست آنها بدون امانت سپرده بشود: ﴿وَ مِنْهُمْ مَنْ إِنْ تَأْمَنْهُ بِدينارٍ لا يُؤَدِّهِ إِلَيْكَ إِلاّ ما دُمْتَ عَلَيْهِ قائِمًا ذلِكَ بِأَنَّهُمْ قالُوا لَيْسَ عَلَيْنا فِي اْلأُمِّيِّينَ سَبيلٌ﴾ خودشان را اصيل ميدانند، غير از يهوديها را امي. ميگويند مالشان، عرضشان براي ما حلال است حد هرجي نيست، سبيلي نيست. خب، اين با فكر صهيونيستي و نژادپرستي دارد جامعه را فاسد ميكند. قرآن كريم از اين فكر مكرر خبر داد و آن را مكرر محكوم كرد، فرمود چرا خودستا هستيد، گاهي ميگويد ﴿نَحْنُ أَبْنَاءُ اللّهِ وَأَحِبَّاؤُهُ﴾[36] همه اين نشانه ها را قرآن ذكر ميكند و تكذيب مي كند. ميفرمايد و اما«ابناء الله» كه دروغ است. مستحيل است؛ اما «احباء الله و اولياء الله» راست است خدا احبا دارد اوليا دارد و اما ولايت و محبت نشانهاي دارد. خب، اگر شما جزء اولياء الله هستيد، نشانهاش اين است كه مشتاق لقاي او باشيد، تمني مرگ كنيد: ﴿قُلْ يا أَيُّهَا الَّذينَ هادُوا إِنْ زَعَمْتُمْ أَنَّكُمْ أَوْلِياءُ لِلّهِ مِنْ دُونِ النّاسِ فَتَمَنَّوُا الْمَوْتَ إِنْ كُنْتُمْ صادِقينَ ﴾[37] اين در سورهٴ مباركهٴ «جمعه» است. پس اينكه آن ﴿ابناء الله﴾ كه مستحيل است اين (يك)، اين، «احباء الله و اولياء الله» امكان پذير است كه بشر جزء اولياء الله باشد؛ اما نشانهاش آن است كه كسي مشتاق خدا باشد، اين نشانه هم كه در شما نيست. پس ﴿ يا أَيُّهَا الَّذينَ هادُوا إِنْ زَعَمْتُمْ أَنَّكُمْ أَوْلِياءُ لِلّهِ مِنْ دُونِ النّاسِ فَتَمَنَّوُا الْمَوْتَ إِنْ كُنْتُمْ صادِقينَ﴾ اين به صورت يك قياس استثنايي است، اگر اولياء اللهايد، تمني مرگ بكنيد لكن تمني مرگ نداريد، پس اولياء الله نيستيد، اين دعوايتان دروغ است.