72/02/15
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: تفسیر/ سوره نساء/ آیه 44 الی 47
﴿أَ لَمْ تَرَ إِلَي الَّذينَ أُوتُوا نَصيبًا مِنَ الْكِتابِ يَشْتَرُونَ الضَّلالَةَ وَ يُريدُونَ أَنْ تَضِلُّوا السَّبيلَ﴾﴿44﴾﴿وَ اللّهُ أَعْلَمُ بِأَعْدائِكُمْ وَ كَفي بِاللّهِ وَلِيًّا وَ كَفي بِاللّهِ نَصيرًا﴾﴿45﴾﴿مِنَ الَّذينَ هادُوا يُحَرِّفُونَ الْكَلِمَ عَنْ مَواضِعِهِ وَ يَقُولُونَ سَمِعْنا وَ عَصَيْنا وَ اسْمَعْ غَيْرَ مُسْمَعٍ وَ راعِنا لَيًّا بِأَلْسِنَتِهِمْ وَ طَعْنًا فِي الدِّينِ وَ لَوْ أَنَّهُمْ قالُوا سَمِعْنا وَ أَطَعْنا وَ اسْمَعْ وَ انْظُرْنا لَكانَ خَيْرًا لَهُمْ وَ أَقْوَمَ وَ لكِنْ لَعَنَهُمُ اللّهُ بِكُفْرِهِمْ فَلا يُؤْمِنُونَ إِلاّ قَليلاً﴾﴿46﴾﴿يا أَيُّهَا الَّذينَ أُوتُوا الْكِتابَ آمِنُوا بِما نَزَّلْنا مُصَدِّقًا لِما مَعَكُمْ مِنْ قَبْلِ أَنْ نَطْمِسَ وُجُوهًا فَنَرُدَّها عَلي أَدْبارِها أَوْ نَلْعَنَهُمْ كَما لَعَنّا أَصْحابَ السَّبْتِ وَ كانَ أَمْرُ اللّهِ مَفْعُولاً﴾﴿47﴾
منحصر بودن ولايت و نصرت در ذات اقدس الهي
اينكه فرمود: ﴿وَ اللّهُ أَعْلَمُ بِأَعْدائِكُمْ وَ كَفي بِاللّهِ وَلِيًّا وَ كَفي بِاللّهِ نَصيرًا﴾ در حقيقت، حصر ولايت و نصرت است درباره خدا كه «لا وليّ الا هو و لا ناصر الا هو» نه اينكه ديگران ولّي هستند و ناصر هستند؛ منتها خدا من به الكفايه است، از اين قبيل نيست.
ذكرعظمت نصرت و ولايت الهي با تكرار جمله
مطلب ديگر آن است كه همان طوري كه اصل جمله تكرار شد و با يك جمله گرچه مطلب ادا ميشد ولي اكتفا نشد، نفرمود «و كفي بالله ولياً و نصيرا»، بلكه هر كدام را با جمله مستقل ياد كرد، فرمود: ﴿وَ كَفي بِاللّهِ وَلِيًّا وَ كَفي بِاللّهِ نَصيرًا﴾ براساس همين معيار، در جمله دوم هم اسم ظاهر ذكر شده است، نه ضمير. يعني اگر ميفرمود «كفي بالله ولياً و كفي به نصيرا» كافي بود؛ لازم نبود كه در جمله دوم اسم ظاهر ذكر بشود، ضمير كافي بود ولي تصريح به اسم ظاهر براي عظمت و اهميت آن مسئله است ﴿وَ كَفي بِاللّهِ وَلِيًّا وَ كَفي بِاللّهِ نَصيرًا﴾.
عالماً و عامداً بودن تحريف علماي اهل كتاب
اما درباره تحريف كه فرمود: ﴿مِنَ الَّذينَ هادُوا يُحَرِّفُونَ الْكَلِمَ عَنْ مَواضِعِهِ﴾ اين تحريفشان عالماً عامداً است، چون در سورهٴ مباركهٴ «بقره» گذشت كه اينها بعد از اينكه مسئله براي اينها روشن شد و حل شد، تحريف كردند. در آيهٴ 75 سورهٴ «بقره» اين است كه ﴿أَ فَتَطْمَعُونَ أَنْ يُؤْمِنُوا لَكُمْ وَ قَدْ كانَ فَريقٌ مِنْهُمْ يَسْمَعُونَ كَلامَ اللّهِ ثُمَّ يُحَرِّفُونَهُ مِنْ بَعْدِ ما عَقَلُوهُ﴾ يعني بعد از اينكه خوب فهميدند تحريف ميكردند، نه اينكه در اثر برداشت سوء و مانند آن تحريفي كرده باشند؛ عالماً عامداً تحريف ميكردند. بعد ميفرمايد شما طمع داريد كه اينها به كتاب الهي ايمان بياورند، اينها عالماً عامداً در مقابل دين خدا ايستادهاند، آن وقت چگونه الان به حرف شما و به تبليغ شما مؤمن بشوند. پس تحريفشان اينچنين بود. ﴿مِنَ الَّذينَ هادُوا يُحَرِّفُونَ الْكَلِمَ عَنْ مَواضِعِهِ﴾ گذشته از اينكه آن كتاب الهي را تحريف ميكردند، در محاوره و مخاطبهاي كه با پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) داشتند نه ادب را رعايت ميكردند، نه آن كفرشان را كتمان ميكردند ﴿وَ يَقُولُونَ سَمِعْنا وَ عَصَيْنا وَ اسْمَعْ غَيْرَ مُسْمَعٍ وَ راعِنا﴾ كه اين «راعنا» يا در عبري معناي بدي دارد يا در عربي اين را از رعونت و حمق گرفتهاند، نه از مراعات. اگر از رعونت و حُمق باشد ديگر لازم نيست ما بگوييم اين در عبري، معناي بدي دارد ﴿لَيًّا بِأَلْسِنَتِهِمْ﴾ ﴿وَ طَعْنًا فِي الدِّينِ وَ لَوْ أَنَّهُمْ قالُوا سَمِعْنا وَ أَطَعْنا وَ اسْمَعْ وَ انْظُرْنا لَكانَ خَيْرًا لَهُمْ﴾ قرآن كريم تا آخرين لحظه، همين افراد معاند را هم دعوت به هدايت ميكند ميفرمايد اگر اينها بگويند ما شنيديم و اطاعت كرديم و به پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) بگويند منتظر باش كه ما دعوتت را اجابت كنيم كه ﴿انظرنا﴾ به معناي «وانتظرنا» باشد يا نگاه تشريفي و لطف نسبت به ما بكن «انظرنا» يعني نگاه لطف و محبت نسبت به ما بكن، براي اينها خير است؛ لكن در اثر كفري كه ورزيدند، خداوند اينها را لعنت كرده است: ﴿وَ لكِنْ لَعَنَهُمُ اللّهُ بِكُفْرِهِمْ﴾.
ايمان آوردن عده قليلي از يهود براساس برداشتي ازآيه
اين ﴿فَلا يُؤْمِنُونَ إِلاّ قَليلاً﴾ بحثش آن است كه فقط گروه كمي ايمان ميآورند نه زياد. يعني وقتي كه از هر نظر، آيات الهي بيّنالرشد شد ﴿قَدْ تَبَيَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَيّ﴾[1] حاصل شد براساس مسائل علمي، از نظر فتح و پيروزي به جايي رسيده است كه ﴿إِذا جاءَ نَصْرُ اللّهِ وَ الْفَتْحُ* و رَأَيْتَ النّاسَ يَدْخُلُونَ في دينِ اللّهِ أَفْواجًا﴾[2] باز در اين فضا، كمترين گروهي كه مسلمان شدند، يهوديها بودند. مشركين ﴿يَدْخُلُونَ في دينِ اللّهِ أَفْواجًا﴾ بود، ديگران هم ﴿يَدْخُلُونَ في دينِ اللّهِ أَفْواجًا﴾ بود. اين يهوديها از همه كمتر مسلمان شدند، بيش از چند تا يهودي مسلمان نشدند، آنهم نقش سوئي داشتند كه اسرائيليات را به اسلام وارد كنند. پس از نظر مسائل علمي ﴿قَدْ تَبَيَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَيِّ﴾ از نظر مسائل سياسي، نظامي، اجتماعي هم بعد از جريان فتح مكه، نصرت الهي كه آمد ﴿يَدْخُلُونَ في دينِ اللّهِ أَفْواجًا﴾ پس هيچ بهانهاي نه براي خواص بود نه براي عوام. در اين فضا يهوديها كمترين گروهي بودند كه ايمان آوردند ﴿فَلا يُؤْمِنُونَ إِلاّ قَليلاً﴾. بعضيها خواستند بگويند كه اين ﴿فَلا يُؤْمِنُونَ إِلاّ قَليلاً﴾ يعني يهوديها ايمانشان كم است، نه گروه كمي از يهوديها ايمان ميآورند. سيدناالاستاد(رضوان الله عليه) دارند كه ايمان، به قلت و كثرت موصوف نميشود به شدت و ضعف و مانند آن موصوف ميشود؛ اما به قلت و كثرت موصوف نميشود، كميت نيست كه بگوييم ايمان يهوديها كم است، بنابراين اين همان معنا مراد است كه گروه كمي از يهوديها ايمان ميآورند، نه ايمانشان كم است[3] .
تام نبودن تلقّي معناي فوق در بيان حضرت استاد(مدظله)
اين بيان ظاهراً تام نيست، براي اينكه ايمان كه يك ملكه نفساني است، گرچه حكم كميت را ندارد ولي ذات اقدس الهي او را به زياده وصف كرده است، فرمود گروهي هستند كه ﴿وَ إِذا تُلِيَتْ عَلَيْهِمْ آياتُهُ زادَتْهُمْ إيمانًا﴾[4] خب، ايمانشان زياد ميشود، اگر چيز زياده دارد قلت هم دارد، پس كم و زياد برميدارد. عمده آن است كه اين گروهي كه ملعوناند اصلاً ايمان ندارند، چون اگر كسي واقعاً ايمان داشته باشد ولو ضعيف، ديگر ملعون نيست و آنها كه مؤمناند ملعون نيستند و آنها كه ملعوناند، اصلاً ايمان ندارند. درباره منافقين قرآن كريم وصف قلت را به كار برده است؛ منتها آن درباره ذكر است نه درباره ايمان، البته ذكر كم و زياد دارد. درباره منافقين فرمود: ﴿وَ لا يَذْكُرُونَ اللّهَ إِلاّ قَليلاً﴾[5] نه «لا قليلا»يعني مگر گروه كمي از منافقين،بقيه منافقين ذكر نميكنند ولي گروه كمي از منافقين ذكر ميكنند،اينچنين نيست كه اين استثناي قليل از اشخاص نيست،بلكه استثنا از ذكر است.در اين آيه فرمود اينها به ياد خدا نيستند مگر كم؛اينها كم به ياد خدايند.خب،ذكر كم و زياد برميدارد،براي اينكه فرمود: ﴿اذْكُرُوا اللّهَ ذِكْرًا كَثيرًا﴾[6] ما را دعوت كرد به ذكر كثير،تنها چيزي كه حد و مرز ندارد،همان ياد خداست وگرنه ساير عبادات چه فراياش چه نوافلاش،يك حد مشخصي دارد.روزههاي واجب و مستحب در سال مشخص است،حج واجب و مستحب در مدت عمر مشخص است،نماز واجب و مستحب در طول سال با ماه مشخص است،آن كه حدي ندارد ياد خداست، لذا فرمود: ﴿اذْكُرُوا اللّهَ ذِكْرًا كَثيرًا﴾[7] . چون ذكر به كثرت موصوف ميشود، در قبالاش قلت هم هست، منافقين كم به ياد خدا هستند ولي اشكال آن است كه منافق، اصلاً به ياد خدا نيست، چون اينها كساني هستند كه كافرند و كفر را در باطن دارند و اسلام را در ظاهر، كسي كه كافر است اصلاً به ياد خدا نيست.
روايتي از حضرت امير(عليه السلام) در توصيفبردار بودن ايمان
روايتي در ذيل اين آيه قرآن كريم است كه سيدناالاستاد(رضوان الله عليه) آن روايت را وصف ميكند، ميفرمايد كه اين از غرر روايات ماست كه خيلي اين روايت، شيرين و لطيف است و آن روايت اين است كه از حضرت امير(سلام الله عليه) است. فرمود اينكه خدا فرمود منافق كم به ياد خداست، نه براي آن است كه اين كم، ياد خدا را بر زبان جاري كند. خب، همين خوارج نهروان بودند كه پيشاني اينها پينه بسته بود ديگر، از بس اينها نماز ميخواندند ديگر. فرمود اينها فقط براي مردم و در حضور مردم است، نه براي خدا چون در حضور مردم است و هيچ اثري ندارد، از اين جهت به قلت ياد شده است[8] ، نه اينكه واقعاً منافق به ياد خداست؛ منتها كم اصلاً به ياد خدا نيست و آن موردي هم كه به ياد خداست براي مردم و در حضور مردم است، از اين جهت به قلت وصف شده است اگر به اين معنا باشد، يهوديها هم منافقانه ممكن است برخورد كنند و اينچنين ايمانشان قليل باشد. پس ﴿فَلا يُؤْمِنُونَ إِلاّ قَليلاً﴾ به اين معناست كه گروه كمي از يهوديها ايمان ميآورند، آن روزي هم كه مردم ﴿يَدْخُلُونَ في دينِ اللّهِ أَفْواجًا﴾[9] اينها خيلي كم قبول كردند. معناي دوم اين است كه يهودي اگر به ياد خدا باشد، اين منافقانه است و چيزي كه منافقانه باشد به قلّت، موصوف است و چيزي كه لله باشد، كثير است ولو به حسب ظاهر كم باشد.
ايمان نداشتن به تورات و انجيل سرّ عدم ايمان اهل كتاب به اسلام
اما اينكه فرمود: ﴿يا أَيُّهَا الَّذينَ أُوتُوا الْكِتابَ آمِنُوا بِما نَزَّلْنا مُصَدِّقًا لِما مَعَكُمْ﴾ اين مضمون، قبلاً هم گذشت. فرمود كه شما هيچ بهانهاي براي كفر و عدم ايمان نداريد، براي اينكه اين توراتي كه به شما داده شد يا انجيلي كه به مسيحيها داده شد، خطوط كلي را مشخص كرده است و اين قرآن، همان خطوط كلي را امضا ميكند و تصديق ميكند و نوآوريهاي او تحقيقات بالغي است در همان محور، به استثناي يك احكام ديگر كه لذا قرآن مهيمن بر تورات و انجيل است. جريان بشارت پيغمبر خاتم(صلوات الله و سلامه عليه) هم در آنجا آمده است، پس همه اين زمينهها در كتاب شما هست و اين قرآن همان را تصديق ميكند خب پس ايمان بياوريد. سرّش اين است كه اينها به همان توراتشان هم مؤمن نبودند، لذا ميفرمايد: ﴿يا أَيُّهَا الَّذينَ أُوتُوا الْكِتابَ آمِنُوا بِما نَزَّلْنا مُصَدِّقًا لِما مَعَكُمْ﴾
تهديد بنياسرائيل به عذاب در صورت عدم ايمان به قرآن
تا آن عذاب الهي نرسيده است ايمان ﴿مِنْ قَبْلِ أَنْ نَطْمِسَ وُجُوهًا فَنَرُدَّها عَلي أَدْبارِها أَوْ نَلْعَنَهُمْ كَما لَعَنّا أَصْحابَ السَّبْتِ وَ كانَ أَمْرُ اللّهِ مَفْعُولاً﴾؛ تهديد كرد، فرمود اگر شما به اين قرآن ايمان نياوريد، به يكي از دو عذاب الهي گرفتار ميشويد يا به طمس يا به لعن. اما طمس چيست و لعن چيست؟ طمس يعني محو كردن ﴿فَإِذَا النُّجُومُ طُمِسَتْ﴾[10] طمس نجوم يعني محو، حالا يا محو كل است يا محو بعض، مربوط است كه آن محو شده چه باشد. در بخشي از آيات قرآن كريم آمده است كه خداوند، مال كسي را يا جان كسي را طمس كرده يا قلب كسي را مشدود كرده به سبب نفريني كه وجود مبارك موساي كليم نسبت به فرعون و اينها داشتند. در سورهٴ «يونس» آيهٴ 88 اين است كه ﴿وَ قالَ مُوسي رَبَّنا إِنَّكَ آتَيْتَ فِرْعَوْنَ وَ مََلأَهُ زينَةً وَ أَمْوالاً فِي الْحَياةِ الدُّنْيا رَبَّنا لِيُضِلُّوا عَنْ سَبيلِكَ﴾، اين ﴿لِيُضِلُّوا﴾ لامشاش، لام عاقبت است نه لام غايت؛ خدا مال و قدرت نداد تا اينها مردم را گمراه كنند، بلكه خدا مال و قدرت داد تا اينها شاكر و متنعم باشند ولي پايان كار اين بهره برداري سوء، همان اضلال عن سبيل الله است. بعد موساي كليم عرض ميكند ﴿رَبَّنَا اطْمِسْ عَلي أَمْوالِهِمْ وَ اشْدُدْ عَلي قُلُوبِهِمْ فَلا يُؤْمِنُوا حَتّي يَرَوُا الْعَذابَ اْلأَليمَ﴾؛ خدايا! مال اينها را از بين ببر كه اينها نتوانند با تبليغات مالي شان مردم را گمراه بكنند. قلب اينها را سخت بكن كه ديگر ايمان نياورند، حيف ايماني كه اينها پيدا كنند، حيف است اينها نجات پيدا كنند. معلوم ميشود اين نعمت هم يك حد مشخصي دارد كه اگر كسي با سوء اعمال خود، آن حد مشخص را پشت سر گذاشت، ديگر مورد نفرين يك پيغمبر معصوم قرار ميگيرد كه موساي كليم(سلام الله عليه) به خدا عرض كرد دلهاي آنها را آن چنان شديد و قسي كن كه تا عذاب الهي را نديدند، ايمان نميآورند، آن وقت هم كه فايده ندارد، آن وقت همان است كه فرعون ميگويد كه ايمان آوردند و خدا ميفرمايد ميفرمايد كه ﴿آْلآنَ وَ قَدْ عَصَيْتَ قَبْلُ﴾[11] . خب، طمس مال در اين آيه آمده است.
سنّت الهي در طمس قومي
در سورهٴ مباركهٴ «يس» خدا تهديدي كرده است، در آيهٴ 66 و67 سورهٴ «يس»، فرمود: ﴿وَ لَوْ نَشاءُ لَطَمَسْنا عَلي أَعْيُنِهِمْ فَاسْتَبَقُوا الصِّراطَ فَأَنّي يُبْصِرُونَ﴾؛ فرمود ما اگر بخواهيم، چشم اينها را محو ميكنيم، بعد اعلام مسابقه ميدهيم ميگوييم سبقت بگيريد اگر توانستيد برويد، اينها نميتوانند بروند، چون كسي كه چشماش بسته شد محو شد، ديگر توان ديد را از دست داده است. فرمود وقتي كه ما چشم اينها را محو كرديم، آنگاه دستور مسابقه ميدهيم، ميگوييم برويد. عدهاي با سرعت ميروند، اينها ميمانند يا اگر بخواهيم اينها را مسخ ميكنيم در همان جاي خودشان: ﴿وَ لَوْ نَشاءُ لَمَسَخْناهُمْ عَلي مَكانَتِهِمْ فَمَا اسْتَطاعُوا مُضِيًّا وَ لا يَرْجِعُونَ﴾؛ بخواهيم آنها را همان جا مسخ بكنيم، قدرت رفتن ندارند يا نيروي تشخيصشان را از آنها ميگيريم، نميتوانند ببينند يا توان رفتن را از آنها ميگيريم، نميتوانند بدوند، اين تهديد را كرده.
مراد از طمس عين در آيه 37 سورهٴ «قمر»
درباره يك عده هم اجرا كرده است؛ نه تنها تهديد بود درباره گروهي هم اجرا كرده است. آيهٴ 37 سورهٴ «قمر» اين است ﴿ وَ لَقَدْ راوَدُوهُ عَنْ ضَيْفِهِ فَطَمَسْنا أَعْيُنَهُمْ فَذُوقُوا عَذابي وَ نُذُرِ﴾ در جريان مهمانان حضرت ابراهيم كه براي تعذيب قوم لوط مأموريت داشتند، فرمود وقتي اينها با مهمانان حضرت خليل بدرفتاري كردند، ما چشم اينها را طمس كردهايم. خب، چشم اينها را طمس كردهايم يعني اينها نديدند، كور كردهايم اينها را، منظور اين است؟ اين طمس عين يعني ظاهرشان را كور كردهايم، اينها كه ظاهراً ديدند و فريفته شدند و دويدند كه پس طمس عين به معناي محو چشم ظاهر نيست. چه اينكه درباره ديگر فرمود: ﴿الَّذينَ كانَتْ أَعْيُنُهُمْ في غِطاءٍ عَنْ ذِكْري﴾[12] ؛ چشم اينها در غطا و پوشش و حجاب است، از ياد ما نه اين چشم ظاهري، همان چشمي كه در سورهٴ «حج» مشخص كرد، فرمود: ﴿فَإِنَّها لا تَعْمَي اْلأَبْصارُ وَ لكِنْ تَعْمَي الْقُلُوبُ الَّتي فِي الصُّدُورِ﴾[13] . از اين نمونهها كه خدا ميفرمايد ما چشم عدهاي را طمس كرديم، با اينكه اينها چشم ظاهرشان بينا بود و مهمانان حضرت خليل را ديدند و مزاحم حضرت ابراهيم شدند و به سراغ مهمانانشان رفتند، معلوم ميشود كه اين چشم باطن است نه چشم ظاهر آن ﴿كانَتْ أَعْيُنُهُمْ في غِطاءٍ عَنْ ذِكْري﴾ گرچه مربوط به مهمانان حضرت خليل نيست، درباره كافران و اينهاست ولي نشان ميدهد كه گاهي چشم، در غلاف قرار ميگيرد در غطا قرار ميگيرد. چشمي كه مطموس است در سورهٴ «قمر»، چشمي كه مغطاست در آن سوره ديگر، اين همان چشمي است كه در سورهٴ «حج» مشخص شد كه ﴿فَإِنَّها لا تَعْمَي اْلأَبْصارُ وَ لكِنْ تَعْمَي الْقُلُوبُ الَّتي فِي الصُّدُورِ﴾.
عدم تأثير ذكر و نصيحت در قلب مطموسين
اگر اينچنين است، اينها ميشوند مطموس القلب يا ميشوند كور. اين گروه، همانهايي هستند كه قرآن فرمود: ﴿صُمُّ بُكْمٌ عُمْيٌ﴾[14] ؛ اينها واقعاً كورند. خب، خداوند تهديد كرده، فرمود الآن شما اين مسائل را خوب ميفهميد كه چه حق است و چه باطل و ميتوانيد ايمان بياوريد. كاري نكنيد كه ما نيروي درك را از شما بگيريم و هيچ نفهميد، اگر اين كار را ادامه بدهيد، ما آن چهره جانتان را مطموس ميكنيم، آنگاه شما چيز ديگر را كه باطل است حق ميبينيد و چيزي كه حق است باطل درك ميكنيد و آنچه را كه بايد پشت سر بگذاريد در پيش رو داريد، آنچه را كه بايد پيش رو داشته باشيد، پشت سر ميگذاريد و به سرعت هم حركت ميكنيد ولي مرتجعاً حركت ميكنيد، يك آدم مرتجع هر چه بيشتر ميدود دنبال تر است. فرمود اين كار را نكنيد وگرنه ممكن است ما چهرهها را به عقب برگردانيم، نه يعني سرتان را برگردانيم به پشت كه مثلاً اين قسمت جلوي سرتان بيفتد پشت و گردنتان بيفتد جلو، اين طور كه برخيها معنا كردند، اين طور نيست. اين فقط يك عذاب ظاهري است.
اما آن گونه كه شواهد قرآني تأييد ميكند اين است كه اينها واقعاً آنچه را كه بايد طرد بكنند آن را أمام و إمام ميپندارند؛ آنچه را كه بايد اقتدا بكنند، آن را خلف ميكنند، مثل ﴿فَنَبَذُوهُ وَراءَ ظُهُورِهِمْ﴾[15] اينها كه آيات الهي را پشت سرگذاشتند؛ يعني پشت كردند آن باطل را أمام و امام قرار دادند، به سمت باطل به سرعت حركت ميكنند و هر چه بيشتر ميدوند دورتر ميشوند. خب، آن كه ﴿فَنَبَذُوهُ وَراءَ ظُهُورِهِمْ﴾ شد، آيات الهي را پشت سر گذاشت، در مقابل كفر را امام و أمام قرار داد ديگر، چون ﴿فماذا بعد الحق الا الضلال﴾[16] اگر كسي قرآن را پشت سر گذاشت، چه چيزي را أمام و امام قرار ميدهد؟ باطل را، چون ﴿فماذا بعد الحق الا الضلال﴾ آن وقت امام و أمام اينها ميشود ضلالت، اينها هم اگر سبقت دارند سرعت دارند، تلاش و كوشش دارند به طرف ضلالت است. اينها كسانياند كه وجوهشان به پشت سرشان است، وجوهشان به پشت سرشان است نه يعني صورتشان برگشته به طرف گردن نه، اينها چيزي را كه بايد به دور بياندازند به سراغ آناند و چيزي را كه بايد رو كنند، از او غافلاند. فرمود قبل از اينكه به آنجا شما را برسانيم ايمان بياوريد و واقعاً بعضي به جايي ميرسند كه ﴿سَواءٌ عَلَيْهِمْ ءَ أَنْذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنْذِرْهُمْ لا يُؤْمِنُونَ﴾[17] اينها كيفر الهي است، اينها به جايي رسيدند كه ذات اقدس الهي به سوء اعمال اينها، اينها را گرفته است.
ماجراي امتحان بنياسرائيل در حرمت صيد روز شنبه و نيرنگ بنياسرائيل
خب، اين يك تهديد كه فرمود: ﴿ مِنْ قَبْلِ أَنْ نَطْمِسَ وُجُوهًا فَنَرُدَّها عَلي أَدْبارِها﴾ اين (يك)، ﴿أَوْ نَلْعَنَهُمْ كَما لَعَنّا أَصْحابَ السَّبْتِ وَ كانَ أَمْرُ اللّهِ مَفْعُولاً﴾ يا اينكه نه، شما را مانند كساني كه در شنبه، آن نيرنگ را به كار ميبردند مثل آنها لعنت كنيم. اصحابالسبت در قرآن شناخته شدهاند كه چه كساني هستند. شنبه براي يهوديها، صيد ماهي حرام شده بود، آنهم به عنوان حكم الهي و خداوند هم در روز شنبه، اينها را امتحان ميكرد يعني روزهاي ديگر ماهيها خيلي نزديك ساحل نميآمدند، در دسترس قرار نميگرفتند، در روز شنبه كه صيد حرام بود اين ماهيها نزديك ساحل ميآمدند و صيدش آسان بود، اين امتحان الهي بود. اينها در روز شنبه، راه صيد را باز كردند، با همان حيلهاي كه گذاشتند يعني آبراه باز كردند، اين ماهيها كه ميآمدند نزديك ساحل، بعد آن آبراه را ميبستند و روز يكشنبه ماهيهاي فراواني را صيد ميكردند يا نه، اصلاً همان شنبه هم صيد ميكردند.
خب، در قرآن فرمود ما كه ميخواهيم امتحان بكنيم چيزي را كه تحريم كرديم، وسايل ارتكاب او را فراهم ميكنيم تا امتحان محقق بشود. درباره صيد در حال احرام كه حرام است، فرمود: ﴿لا تَقْتُلُوا الصَّيْدَ وَ أَنْتُمْ حُرُمٌ﴾[18] فرمود: ﴿لَيَبْلُوَنَّكُمُ اللّهُ بِشَيْءٍ مِنَ الصَّيْدِ تَنالُهُ أَيْديكُمْ وَ رِماحُكُمْ﴾[19] ؛ ما شما را به صيد امتحان ميكنيم، اين صيدها را در تيررس و در دسترس شما قرار ميدهيم كه اگر بخواهيد با دست، صيد كنيد بتوانيد با تير، صيد كنيد بتوانيد. حالا آن حيواناتي كه در دامنههاي كوه بودند، اين را نزديك چادرها در سرزمين عرفات و مشعر و منا ميآوردند، خداوند چون ﴿ما مِنْ دَابَّةٍ إِلاّ هُوَ آخِذٌ بِناصِيَتِها﴾[20] امتحان ميكردند. از آن طرف ميفرمودند: ﴿لا تَقْتُلُوا الصَّيْدَ وَ أَنْتُمْ حُرُمٌ﴾، از اين طرف ميفرمايد: ﴿لَيَبْلُوَنَّكُمُ اللّهُ بِشَيْءٍ مِنَ الصَّيْدِ تَنالُهُ أَيْديكُمْ وَ رِماحُكُمْ﴾. درباره يهوديها هم فرمود صيد ماهي در روز شنبه بر شما حرام است و آنها با نيرنگ، روز شنبه از ماهي استفاده ميكردند و صيد ميكردند و اين حكم الهي را عمداً با فريب و نيرنگ و استهزا، تخلف ميكردند.
معناي لعن خداوند بر بنياسرائيل
خداوند اينها را لعنت كرده است. لعنت، صفت فعل خداست. كار خدا را ميگويند لعنت، مثل اينكه رحمت فعل خداست يا به طرف حق و سعادت است ميشود رحمت يا به طرف شقاوت و عذاب است ميشود لعنت، نه اينكه خدا لفظاً بفرمايد العَنه، كار خدا وقتي تعذيب باشد لعنت است، چون لعن همان دوري از رحمت است، بُعد از رحمت، همان لعنت است. فرمود ما اصحاب سبت را لعنت كرديم، چه كار كرديم؟ آنها را مسخ كرديم كه به صورت بوزينه درآمدند. فرمود شما هم اگر اين راه تعدي را ادامه بدهيد يا گرفتار طمس قلب و چشم دل ميشويد يا نه، اصلاً مسخ ميشويد كه گذشته از اينكه طمس قلب و محو چشم دل را به همراه دارد، صورت هم برميگردد از صورت حيوان ميشود. در سورهٴ مباركهٴ «بقره» تا حدودي اين بحث گذشت كه فرمود ما اصحاب سبت را مسخ كردهايم. مسخ اصحاب سبت به اين بود، آيهٴ 65 سورهٴ مباركهٴ «بقره» اين بود ﴿وَ لَقَدْ عَلِمْتُمُ الَّذينَ اعْتَدَوْا مِنْكُمْ فِي السَّبْتِ فَقُلْنا لَهُمْ كُونُوا قِرَدَةً خاسِئينَ﴾ اين يك امر تكويني است، اينهم طمس قلب است هم مسخ صورت؛ اما اينها به نام اصحاب سبت معروفاند گذشته از اينكه در سورهٴ «بقره» است، در سورهٴ «اعراف» هم است؛ آيهٴ 163 سورهٴ «اعراف» هم اين است: ﴿وَ سْئَلْهُمْ عَنِ الْقَرْيَةِ الَّتي كانَتْ حاضِرَةَ الْبَحْرِ﴾ آنها كه در كرانه دريا زندگي ميكردند؛ حاضرة البحر بودند يعني نزديك دريا بودند، اينها ﴿إِذْ يَعْدُونَ فِي السَّبْتِ﴾؛ در روز شنبه اهل عدوي و تعدي بودند؛ تعدي ميكردند، عادياً رفتار ميكردند. عداوت، همان تعدي است، اينها ﴿إِذْ يَعْدُونَ فِي السَّبْتِ﴾ يعني «يتعدون في السبت»؛ در روز شنبه تعدي ميكردند ﴿إِذْ تَأْتيهِمْ حيتانُهُمْ يَوْمَ سَبْتِهِمْ شُرَّعًا وَ يَوْمَ لا يَسْبِتُونَ لا تَأْتيهِمْ﴾ سرّ تعدي شان هم اين بود كه ما اينها را امتحان كرده بوديم. در روز شنبه ماهيها خيلي بر آب و بر ساحل و اينها ميآمدند، خيلي آسان صيد ميشدند و روز غير شنبه اين طور نبود. اينها بالأخره اين امتحان الهي را پشت سر گذاشتند، سرانجام به آن مسخ مبتلا شدند.
مسخ قلوب به لحاظ عدم ايمان به خداوند
در اينجا فرمود همان طوري كه گذشتگانتان مسخ شدند، اين خطر الآن هم هست يا طمس قلوب يا مسخ كه مسخ، هم طمس را دارد، تغيير سيرت و صورت هر دو يا خصوص تغيير سيرت ﴿مِنْ قَبْلِ أَنْ نَطْمِسَ وُجُوهًا فَنَرُدَّها عَلي أَدْبارِها أَوْ نَلْعَنَهُمْ كَما لَعَنّا أَصْحابَ السَّبْتِ﴾ گرچه عنوان، وجوه است ولي صاحب آن عنوان، همان كافران هستند، لذا ضمير را به عنوان جمع مذكر سالم ذكر فرمود. گرچه فرمود: ﴿مِنْ قَبْلِ أَنْ نَطْمِسَ وُجُوهًا فَنَرُدَّها عَلي أَدْبارِها﴾ اما چون صاحبان وجوه يعني همان كافران مرادند، فرمود: ﴿أَوْ نَلْعَنَهُمْ كَما لَعَنّا أَصْحاب السَّبْت﴾.
محقق شدن فرمان خداوند به صرف اراده آن
هر كدام از اين دو امر براي خدا آسان است، چون با امر تكويني انجام ميگيرد، نه تشريعي امر تكويني ديگر عصيانپذير نيست، لذا فرمود: ﴿وَ كانَ أَمْرُ اللّهِ مَفْعُولاً﴾ يعني فرمان خدا همان و تحقق همان. مثل اينكه بفرمايد «كن» همان «يكون» است. اينكه فرمود: ﴿إِنَّما أَمْرُهُ إِذا أَرادَ شَيْئًا أَنْ يَقُولَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ﴾[21] اين ترتبي در كار نيست، مگر به سبب تحليل عقلي وگرنه اينچنين نيست كه اول «كن» باشد بعد در زمان بعد «يكون». گاهي ميفرمايد: ﴿وَ كانَ أَمْرُ اللّهِ مَفْعُولاً﴾ گاهي ميفرمايد: ﴿إِنَّما أَمْرُهُ إِذا أَرادَ شَيْئًا أَنْ يَقُولَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ﴾ تخلف در اوامر تشريعي راه دارد؛ اما در اوامر تكويني، در برابر قدرت مطلقه فرض ندارد كه چيزي راه داشته باشد. بعضيها تخلف ميكنند، بعضيها خيال ميكردند كه اين آيه مربوط به قيامت است. ظاهراً تهديد است درباره دنيا [و] مربوط به قيامت نيست، درباره قيامت كه حسابش جداست، لذا بعضيها گفتند كه قبل از قيام قيامت، اين يهوديها و اسرائيل اگر توبه نكند، به احد الامرين مبتلا ميشوند[22] . كساني كه در منطقه لبنان بحثهاي تفسيري داشتند، آنها با استغاثهاي در كتابهاي تفسيرشان اين را مينوشتند و مينويسند كه خدايا! اين دعا را مستجاب بكن[23] يعني قبل از قيامت، اين يهوديها و اسرائيل متجاوز فلسطين و غير فلسطين را به احد العذابين مبتلا بكن، اينهم به نحو منفصله مانعةالخلو است، نه اينكه مانعة الجمع باشد، هر دو را ممكن است انجام بدهد. آنها اصرار دارند كه هر جا سخن از فتنه و نيرنگ و تحريف است اينها دخيلاند، براي اينكه تجربه شده است مهم ترين حادثه جهاني، بعثت پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) بود و آن قوم عنود كه ﴿الد الخصام﴾[24] بودند، آنها كه ﴿الد الخصام﴾ بودند و آنهايي كه به تعبير قرآن كريم ﴿وَ تُنْذِرَ بِهِ قَوْمًا لُدًّا﴾[25] لدود بودند، لجوج بودند ﴿الد الخصام﴾ بودند، گروه گروه ايمان آوردند. فقط از نظر تاريخي، كمترين گروهي كه اسلام ر ا پذيرفتند همين يهوديها بودند، لذا قرآن كريم درباره غير يهود دارد: ﴿يَدْخُلُونَ في دينِ اللّهِ أَفْواجًا﴾[26] درباره اينها دارد: ﴿فَلا يُؤْمِنُونَ إِلاّ قَليلاً﴾ چند نفر هم در صدر اسلام مسلمان شدند، آنهم بيطمع نبودند، براي اينكه خواستند اسرائيليات را وارد كنند.