71/11/24
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: تفسیر/ سوره نساء/ آیه 36 الی 38
﴿وَ اعْبُدُوا اللّهَ وَ لا تُشْرِكُوا بِهِ شَيْئًا وَ بِالْوالِدَيْنِ إِحْسانًا وَ بِذِي الْقُرْبي وَ الْيَتامي وَ الْمَساكينِ وَ الْجارِ ذِي الْقُرْبي وَ الْجارِ الْجُنُبِ وَ الصّاحِبِ بِالْجَنْبِ وَ ابْنِ السَّبيلِ وَ ما مَلَكَتْ أَيْمانُكُمْ إِنَّ اللّهَ لا يُحِبُّ مَنْ كانَ مُخْتالاً فَخُورًا﴾﴿36﴾﴿الَّذينَ يَبْخَلُونَ وَ يَأْمُرُونَ النّاسَ بِالْبُخْلِ وَ يَكْتُمُونَ ما آتاهُمُ اللّهُ مِنْ فَضْلِهِ وَ أَعْتَدْنا لِلْكافِرينَ عَذابًا مُهينًا﴾﴿37﴾﴿وَ الَّذينَ يُنْفِقُونَ أَمْوالَهُمْ رِئاءَ النّاسِ وَ لا يُؤْمِنُونَ بِاللّهِ وَ لا بِالْيَوْمِ اْلآخِرِ وَ مَنْ يَكُنِ الشَّيْطانُ لَهُ قَرينًا فَساءَ قَرينًا﴾﴿38﴾
بيان علت جامع الكلم بودن آيه 36
اين آيه، از آن جهت جزء جوامع الكلم است كه نوع معارف و حقوق و اخلاق را دربر دارد. از اينكه فرمود: ﴿وَ اعْبُدُوا اللّهَ وَ لا تُشْرِكُوا بِهِ شَيْئًا﴾ همه درجات عبادت را دربر دارد و آن عاليترين مرحله عبادت را هم تبيين ميكند يعني اگر كسي خدا را عبادت كرد براي نجات از جهنم يا براي رسيدن به بهشت، چنين شخصي عبادت خود را خالص نميبيند، زيرا براي چيزي خدا را عبادت كرده است، گرچه عبادت او صحيح است؛ اما وقتي با ديد برتر به عبادت خود نگاه ميكند، ميبيند عبادت او مشوب است. لذا از خدا نبايد چيزي را غير از خدا خواست، گرچه خود ذات اقدس الهي، بنده صالحاش را از جهنم ميرهاند و به بهشت ميرساند؛ اما شايسته بنده نيست كه از خدا چيزي طلب بكند و اين دعا هم در حقيقت براي آن است كه خدا انسان را به حضور بپذيرد و به انسان رو كند و انسان، او را زيارت كند. لذا در آن برجستهترين تعبيرات «مناجات شعبانيه» اين است كه «و أقْبِلْ عَلَيَّ إذا ناجَيْتُك»[1] يعني من اصلاً مناجات ميكنم براي اين كه تو به من رو بكني، نه اينكه مناجات ميكنم كه به من چيزي بدهي. بنابراين بالاترين درجه عبادت كه همان معرفت خداست و خدا را براي خود خدايي عبادت كردن است زيرپوشش اين جمله قرار ميگيرد كه ﴿وَ لا تُشْرِكُوا بِهِ شَيْئًا﴾. همان طوري كه عاليترين درجه معرفت اين است كه خدا را انسان به خود خدا بشناسد، بالاترين درجه عبادت اين است كه خدا را براي خود خدا عبادت بكند و براي اهميت مسئله، فعل محذوف زياد نشده است؛ نفرمود «و احسنوا بالوالدين احسانا» براي اينكه ارتباط اين مسائل حقوقي و مسائل عبادي، تشديد و تحكيم بشود اين كلمه والدين ﴿وَ بِالْوالِدَيْنِ إِحْسانًا﴾ اين جار و مجرور را بر آن جار و مجرور قبلي عطف فرمود، فرمود: ﴿وَ اعْبُدُوا اللّهَ وَ لا تُشْرِكُوا بِهِ شَيْئًا وَ بِالْوالِدَيْنِ﴾ يعني «لا تشركوا بالوالدين» يعني احسان محض نسبت به اينها داشته باشيد و همچنين احسان محض نسبت به سايرين داشته باشيد. ولي چون ميدانيم كه منظور اين نيست، لذا كلمه «احسنوا» در تقدير گرفته ميشود. اگر ميفرمود: «واعبدوالله و لا تشركوا به شيئاً و احسنوا بالوالدين» اين معنا را ميفهماند كه به والدين و به اين افراد، احسان كنيد؛ اما اين «احسنوا» حذف شده است و اين اسامي بر آن جار و مجرور عطف شدهاند تا نشان بدهد كه نبايد در احسان، نسبت به اينها هم شرك ورزيد.
مراد از «جار» و «ذي القربي» در آيه
اينكه فرمود: ﴿وَ الْجارِ ذِي الْقُرْبي﴾ اين منافاتي ندارد كه منظور از اين قربي، همان قرابت رحامت باشد. گرچه «ذِي الْقُرْبي» قبلاً ياد شد. چون گاهي دو خصوصيت باعث ميشود كه انسان به كسي بيشتر احترام بكند، نظير آنچه در سورهٴ مباركهٴ «بلد» آمده است كه ﴿وَمَا أَدْرَاكَ مَا العَقَبَةُ ٭ فَكُّ رَقَبَةٍ ٭ أَوْ إِطْعَامٌ فِي يَوْمٍ ذِي مَسْغَبَةٍ ٭ يَتِيماً ذَا مَقْرَبَةٍ﴾[2] يعني در عين حال كه اين شخص، يتيم است قرابت هم دارد. با اينكه يتيم را بايد اطعام كرد و گرامي داشت در زمان گراني، اگر آن يتيم جزء اقرباي انسان باشد، به طريق اَوْلي او را بايد رعايت كرد. پس گاهي دو سبب باعث ميشود كه انسان نسبت به او احسان كند: يكي همسايگي و يكي قرابت و رحامت، به هر تقدير ﴿وَ الْجارِ ذِي الْقُرْبي﴾ شامل همه اينها خواهد شد.
خلاصه بحث مطرح شدهٴ يتيم و مسكين در سورهٴ «بقره»
بحث مبسوط مسئله يتيم و مسكين و امثالذلك، در آيهٴ 83 سورهٴ «بقره» گذشت؛ آنجا كه فرمود: ﴿وَ بِالْوالِدَيْنِ إِحْسانًا وَ ذِي الْقُرْبي وَ الْيَتامي وَ الْمَساكينِ﴾ آنجا مبسوط گذشت. بعد فرمود: ﴿وَ قُولُوا لِلنّاسِ حُسْنًا﴾ كه يك اصل جامع اخلاقي را بيان كرد، اينجا به صورت بازتر ذكر فرمود. آنجا كه فرمود: ﴿وَ قُولُوا لِلنّاسِ حُسْنًا﴾ منظور اين نيست كه در گفتن با مردم حرف خوب بزنيد و خوب حرف بزنيد، بلكه منظور مطلق فعل است اين قول، كنايه از مطلق فعل است. نظير همان آيهٴ سورهٴ «قاف» كه فرمود: ﴿ما يَلْفِظُ مِنْ قَوْلٍ إِلاّ لَدَيْهِ رَقيبٌ عَتيدٌ﴾[3] منظور اين نيست كه هيچ حرفي را آدم نميزند، مگر آن فرشتهاي كه مستعد است و مراقب است و آماده است مينويسد [بلكه] منظور آن است كه هيچ كاري او نميكند، اعم از گفتار و رفتار و نوشتار و امثالذلك؛ منتها چون مهمترين كار در صورت قول ظهور ميكند، كلمه ﴿قول﴾ ياد شده است وگرنه اينچنين نيست كه آن رقيب عتيد يعني آن مراقب مستعد فقط لفظ را بنويسد، نگاه را ننويسد يا قيام و قعود را ننويسد يعني «ما يفعل من فعل، ما يبصر من شيء و لا يسمع من شيء و لا يتكلم من شيء و لا يذوق و لا يطعم و لا يشمّ بشيء و لا يتحرك و لا يفعل شيئا إلاّ» اينكه ﴿لَدَيْهِ رَقِيبٌ عَتِيدٌ﴾. در آيهٴ 83 سورهٴ «بقره» كه فرمود: ﴿وَ قُولُوا لِلنّاسِ حُسْنًا﴾ يعني نوع رفتارتان با مردم، خير باشد؛ منتها در اين آيهٴ محلّ بحث سورهٴ «نساء» بازتر ميبينيم كه فرمود يتامي و مساكين و جار ذيالقربي و جار الجُنُب و صاحب بالجَنْب.
تبيين معيار شناخت «جار» از روايات
مطلب بعدي اين است كه درباره جار كه گفته شد «اربعون داراً»[4] منظور، اين نيست كه فقط ما نظير هندسه مسطح در دايرهگونه، چهار سمت را به شعاع چهار سمت، چهل خانه را همسايه بدانيم، بلكه اين اگر كُره باشد باز هم اينچنين است، خلاصه فضايي است نه مسطح. اين طور نيست كه طرف راست و چپ و جلو و دنبال، بلكه بالا و پايين هم مشمول است. الآن كساني كه در واحدهاي آپارتماني زندگي ميكنند اگر اين قصرهاي بلند كه چهل واحد دارد، چهل طبقه است كسي در طبقه اول نشسته، آن كسي كه طبقه چهلام نشسته همسايه اوست، آن هم كه در طبقه چهلام است كسي كه طبقه اول نشسته همسايه اوست. خلاصه اگر اين حساب، منظور باشد چهل خانه، خواه در چهار طرف خواه در بالا و پايين كه جمعاً شش طرف است يعني خواه در جلو و پشتسر و يمين و يسار، چهار جهت و خواه در بالا خواه در پايين، شش جهت، اين جهات ششگانه را اين همسايه ميگيرد تا شعاع چهلخانه خلاصه. خب، اينها هم همسايهاند، براي اينكه خب الآن خانههاي چند اشكوبهاي رواج پيدا كرده و در صدر اسلام به اين صورت نبود! اما در صدر اسلام خانه دو طبقه كه بود اصلاً خود وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) هم كه وارد مدينه شدند، بعضيها نقل كردند كه خانه ابوايوبانصاري آن شتر بروك كرد و ايستاد و آرام شد و حضرت برابر همان دستوري كه فرمود: «خَلّوا سَبيلَها فإنّها مأمورةٌ» فرمود: كاري به شتر نداشته باشيد، هر جا اين شتر ايستاد من پياده ميشوم كه آمد در خانه ابوايوبانصاري. آنگاه ابو ايوب به دستور حضرت رفت اتاق بالا و خود پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) اتاق پايين، براي اينكه فرمود كه من اينجا رفت و آمدم زياد است، ميآيند ميروند سؤال دارند و تو راحت باش و من اينجا پايين هستم[5] . خب، اينها هم همسايهاند ديگر. همسايه لازم نيست كه در شمال و جنوب و شرق و غرب باشد خب، اگر كسي خانه دو طبقه دارد با هم همسايهاند ديگر. پس معلوم ميشود كه اينكه فرمود: «اربعون داراً»[6] اين همه جهات ششگانه را شامل ميشود، اختصاصي به جهات چهارگانه ندارد، اينها مشمول جارند.
شرط نبودن اسلام در احسان به والدين
مطلب بعدي آن است كه اينكه فرمود: ﴿وَ بِالْوالِدَيْنِ إِحْسانًا﴾ و ساير افراد و اشخاص را هم عطف فرمود اسلام، شرط نيست در اينگونه از موارد. چون سخن از صدقه دادن و زكات دادن و امثالذلك نيست، براي اينكه زكات و اينها كه به واجب النفقه نميرسد اگر والدين دارند كه مستحق زكات نيستند، اگر ندارند كه تأمين آنها واجب است [و] ديگر مستحق زكات نيستند[7] . به هر تقدير، آيه كاري به زكات و امثالذلك ندارد، كار به احسان دارد. لذا نه فقر شرط است، نه غنا مانع است نه اسلام شرط است و نه كفر مانع. همه اين عناوين، مطرودند و مشمول اين اطلاقاند يعني احسان به پدر و مادر لازم است چه غني چه فقير، چه مسلمان چه كافر. احترام به همسايه، شايسته است چه مسلمان چه كافر، چه غني چه فقير و هكذا عناوين ديگر. چون آيهٴ زكات كه فرمود: ﴿إِنَّمَا الصَّدَقاتُ لِلْفُقَراءِ وَ الْمَساكينِ﴾[8] آن يك حساب ديگري دارد و فقر شرط است و اسلام شرط است و ايمان شرط است[9] و امثالذلك؛ اما اينجا مربوط به ادب اجتماعي و اخلاقي است. اين كاري به اسلام و كفر ندارد نه اسلام شرط است و نه كفر مانع، نه فقر شرط است و نه غنا مانع. لذا در سورهٴ مباركهٴ «لقمان» وقتي جريان احترام به پدر و مادر را ياد ميكنند، ميفرمايند كه حالا بر فرض، پدر و مادر كافر شدند شما بايد اين مسلهٴ اخلاقي را رعايت كنيد. اين بحث چه در سورهٴ «عنكبوت» و چه در سورهٴ «لقمان» با هم آمده ولي ذيلاش در خصوص سورهٴ «لقمان» است كه در سورهٴ «عنكبوت» نيست.
عدم وجوب اطاعت از پدر و مادر در دعوت به شرك
در سورهٴ «عنكبوت» آيهٴ هشت اين است كه: ﴿وَ وَصَّيْنَا اْلإِنْسانَ بِوالِدَيْهِ حُسْنًا وَ إِنْ جاهَداكَ لِتُشْرِكَ بي ما لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ فَلا تُطِعْهُما﴾ يعني ما به انسان گفتيم به پدر و مادر احسان كن! حالا اگر پدر و مادر اصرار داشتند كه اين جوان مسلمانش دست از عقيده بردارد [و] به همان خوي جاهليت برگردد، اينجا ديگر اطاعت پدر و مادر لازم نيست. پس فضا، فضاي شرك و كفر است يعني در خانوادهاي كه پدر و مادر كافرند، چون در اين خانواده فرمود كه ما به فرزندان گفتيم كه به پدر و مادر احسان بكنند ولي اگر پدر و مادر اصرار دارند كه بچه، خدا را اطاعت نكند در اين زمينه ديگر گوش دادن به حرف پدر و مادر لازم نيست. از آيهٴ هشت سورهٴ «عنكبوت» به خوبي برميآيد كه احسان به پدر و مادر، اختصاصي به اسلام آنها ندارد ولي با استنباط برميآيد؛ اما از سورهٴ مباركهٴ «لقمان» به صورت صريح برميآيد.
در سورهٴ «لقمان» آيهٴ پانزده اين است كه: ﴿وَ إِنْ جاهَداكَ عَلي أَنْ تُشْرِكَ بي ما لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ فَلا تُطِعْهُما وَ صاحِبْهُما فِي الدُّنْيا مَعْرُوفًا﴾ خب، در همين زمينه كه ميفرمايد اگر پدر و مادر، اصراري دارند كه بچه، اسلام نياورد و برگردد مشرك بشود در اينجا اطاعت پدر و مادر حرام است. اما در همين زمينه فرمود كه شما در دنيا با اينها خوش رفتاري كنيد يعني كارهاي دنيايي را با اينها به خوبي برگزار كنيد. شأن نزولاش را هم كه مستحضريد بعضي از جوانها در صدر اسلام كه اسلام ميآوردند، پدر يا مادر يا هر دو كه به شرك باقي بودند به اين جوانها ميگفتند شما فريب خورديد، حتماً بايد برگرديد به همان سنت جاهلي كه در اين زمينه، آيه نازل شد كه به پدر و مادر احسان بكنيد ولي اگر آنها شما را اصرار بكنند كه دست از اسلام برداريد، اينجا ديگر اطاعت اينها حرام است[10] .
پرسش:...
پاسخ: اگر آنها اصرار دارند بر اينكه شما شرك بورزيد، اطاعت آنها حرام است. حالا اگر آنها لجبازي كردند و صف آرايي كردند خب، جنگ شروع ميشود ديگر.
پرسش:...
پاسخ: احسان نيست، احسان به آنها اين است كه اينها را زودتر اينجا بكشند، براي اينكه كمتر گرفتار شرك و كفر بشوند. در اينگونه از موارد، چه در نهجالبلاغه چه در غير نهجالبلاغه آمده است حالا اگر اينها دستبردار نيستند، بعد هم حضرت امير در نهجالبلاغه دارد كه وقتي اسلام آمد ما شمشير گرفتيم اقربا و ارحام ما كه مشرك بودند به جنگ ما آمدند، ما به جنگ آنها رفتيم و اين رحمكشي، مايه مزيد ايمان ما شد[11] ، اين رحمكشي اين در نهجالبلاغه است. بنابراين وقتي كه امر دائر بشود بين ﴿وَ اعْبُدُوا اللّهَ وَ لا تُشْرِكُوا بِهِ شَيْئًا﴾ با «لا تعبد الله و اشركوا به» خب، آن وقت است كه ﴿وَ اعْبُدُوا﴾ مقدم است. سرفصل اين بخشهاي حقوقي و اخلاقي عبادت، خدا و پرهيز از شرك است. حالا اگر والدين يا اقربين يا يتامي يا مساكين يا گروههاي ديگر، انسان را دعوت به شرك و نفي عبادت كردند و صف آرايي كردند خب، در اينجا جهاد لازم است ديگر.
پس بنابراين اينكه فرمود: ﴿وَ اعْبُدُوا اللّهَ وَ لا تُشْرِكُوا بِهِ شَيْئًا وَ بِالْوالِدَيْنِ إِحْسانًا﴾ احترام به پدر و مادر در اسلام راجح است ولو پدر و مادر مسلمان هم نباشند؛ اما اگر آنها اصرار دارند بر شرك و نفي دين، آن يك حساب ديگري دارد. غرض اين است كه در احسان به پدر و مادر، اسلام شرط نيست كفر مانع نيست ولي اگر آنها اصرار ورزيدند بر كفر و دارند در مقابل مسلمين صفآرايي ميكنند، آن وقت حساب ديگري دارد.
پرسش:...
پاسخ: اگر مربوط به شخص خود ايشان است بايد جواب داد؛ منتها پسرش جواب ندهد، ديگري جواب ميدهد جواب دادن واجب است؛ منتها حالا اين شخص تا ميتواند پرهيز كند، ديگري جواب بدهد ديگر، چرا اين جواب بدهد و همچنين عناوين ديگر. پس بنابراين هيچ كدام از اينها مشروط به اسلام يا ممنوع به كفر نيست.
مراد از «و الصاحب بالجنب» در آيه
اما درباره ﴿وَ الصّاحِبِ بِالْجَنْبِ﴾ هم اعضاي منزل را ميگيرد، افراد منزل؛ اينهايي كه در داخله منزل زندگي ميكنند ميگيرد و هم آنهايي كه در محل كارند يا مسافرتاند يا اهل درس و بحثاند دو تا هم بحث، دو تا همفكر، دو تا همكار، دو تا همسفر، همه اينها جزء ﴿الصّاحِبِ بِالْجَنْبِ﴾اند كه اسلام احسان اينها را شايسته ميداند و اگر كسي گمنام بود؛ نه جزء پدر و مادر بود نه جزء مسئله يتيم و مسكين بود كه مثلاً حكم عاطفي داشته باشد، ابن سبيل است وضع مالياش هم بد نيست نيازي هم ندارد؛ نياز مالي ندارد و تحت هيچ كدام از اين عناوين نيست. يك مسافر تكرويي است كه از جايي دارد عبور ميكند، نه همسايه آدم است نه صاحب بالجنب است، ابن السبيل است. نه «ابن السبيل» است، نظير «ابن السبيل» آيهٴ سورهٴ «توبه»[12] و مانند آن كه مستحق زكات است. آنجا كه ميگويند ابن السبيل است يعني منقطع يعني راه بر او مسلط شده، وامانده. اينجا كه ميگويند «ابن السبيل» است يعني اگر خواستيد شناسنامهاي براي او ذكر كنيد، اين «ابن السبيل» است؛ پسر راه است.
در آنجاها سخن از وامانده است يعني واماندگان راه كه راه بر او مسلط است، لذا مستمند است براي اينكه او گرفتار را ه است؛ وامانده راه است بايد زكات داد و مانند آن. اما اينجا كه ميگويند «ابن السبيل» نه يعني وامانده راه است، بلكه راه زيرپاي اوست، وسيله نقليه خوب هم دارد و هر جا هم بخواهد تطرق ميكند. ولي اگر خواستيد شما شناسنامهاش را ذكر بكنيد، اين شناسنامهاي ندارد، اين فرزند راه است به هيچ جا مرتبط نيست نه با كسي همسايه است نه پدر كسي است نه فرزند كسي است، هيچ يك از اين عناوين بر او منطبق نيست، فرمود نسبت به او هم احسان بكنيد. آن وقت جامع اينها همان آيهٴ 83 سورهٴ «بقره» است كه فرمود: ﴿وَ قُولُوا لِلنّاسِ حُسْنًا﴾ نه «قولوا للمومنين» يا «قولوا للموحدين» [بلكه] ﴿قُولُوا لِلنّاسِ حُسْنًا﴾، اين ﴿قُولُوا﴾ هم يعني «افعلوا» يعني با بشر، از راه نيكي برخورد كنيد اصل اين است، نه اصل بيتفاوتي است نه اينكه اصل، بدرفتاري است. بدرفتاري كه ممنوع است، بيتفاوتي هم ممنوع است. اصل در برخورد، ادب است إلاّ ما خرج بالدليل، اين اصل اوّلي. حالا كسي آمده كنار انسان نشسته خب، انسان حركتي ميكند، تكاني ميخورد كه احترامي براي او باشد. بار او سنگين است، حاضر است كمك بكند، او قدري ضعيف تر است نوبت را به او واگذار ميكند، حالا لازم نيست بشناسد يا نه. اصل اوّلي در اسلام ادب است: ﴿وَ قُولُوا لِلنّاسِ حُسْنًا﴾[13] آن كسي كه انسان بايد با او اديبانه و مؤدبانه برخورد كند، هيچ چيز در او شرط نيست مگر انسان بودن؛ همين كه انسان است كافي است، نه اسلام شرط است نه كفر مانع. اصل اولي، مؤدب بودن است: ﴿وَ قُولُوا لِلنّاسِ حُسْنًا﴾ حالا اينها هم تفصيل همان است.
پرسش:...
پاسخ: براي اينكه اينجا زكات مطرح نيست، انفاق مطرح نيست، فقط ادب مطرح است.
پرسش:...
پاسخ: البته شامل ميشود و اين جامعاش همين است. آن آيات به قرينهاي كه دارد، حق اينها را بدهيد اينها را زكات بدهيد انفاق بكنيد، مشكلشان را حل بكنيد، معلوم ميشود اينها واماندهاند.
دلالت آيه به دستور اخلاقي در خصوص مسافر
اين آيه درباره دستور اخلاقي است، مربوط به واماندگي نيست. مسافري است وضعاش هم مرفه است و پيداست وسيله نقليه خوبي هم دارد و با بچههايش هم آمده يكجا زيارت بكند و دارد ميرود خب، انسان بايد با او مؤدبانه برخورد كند. اگر آدرسي خواست، محترمانه او را راهنمايي بكند، نگويد از پليس بپرس خب، تو هم پليس اسلامي هستي. چيزي را خواست، راهي را خواست، آشنا به اين شهر نبود نميداند كدام خيابان، ورود ممنوع است كدام خيابان يك طرفه است، شما راهنمايي كنيد. نگوييد حالا يك وضع خوبي دارد، ماشين خوبي دارد. بالأخره كافر هم باشد ماشين خوب هم داشته باشد بشر است. شما بخواهيد او را به اسلام جذب بكنيد بايد اديبانه برخورد بكنيد، اين نميداند كه اين خيابان يك طرفه است با زن و بچه سوار شده دارد ميرود، ماشيناش هم خوب است وضعاش هم خوب است [شما] بگوييد حالا برود بعد برگردد نه؛ وقتي شما ميبينيد بگوييد آقا اينجا راه يكطرفه است، از آن طرف برو. اين بالأخره بشر است و انسان است، اين جذب ميشود. دين ميگويد اصل اوّلي در برخورد، ادب است: ﴿وَ قُولُوا لِلنّاسِ حُسْنًا﴾[14] .
پرسش:...
پاسخ: نه؛ نسبت به تارك الصلاة عبوس هم ميكند، نهي از منكر هم ميكند ولي وقتي ميبيند او بيراهه ميرود ميگويد آقا اينجا راه بسته است، از آن راه برو. نهي از منكر ميكند، امر به معروف ميكند آن برخوردش هم برخورد مؤدبانه است. حالا زيد دارد نهي از منكر ميكند، عمرو ميگويد خب حالا كه نهي از منكر دارد ميشود، پس حالا ديگر واجب از من ساقط شده. من كه ميدانم فلان خيابان يك طرفه است، به او ميگويم از آن طرف نرو.
پرسش:...
پاسخ: نه؛ هر كدام احسان نكنيد در آن كاري كه معصيت ميكند، نظير همان كار پدر و مادر ديگر. درباره پدر و مادر فرمود: ﴿وَ إِنْ جاهَداكَ عَلي أَنْ تُشْرِكَ بي ما لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ فَلا تُطِعْهُما﴾ ديگر صريح، جمع كرد هر دو را. در خصوص سورهٴ «لقمان» اينها را كه جمع كرده، فرمود اينها مشركاند دستبردار هم نيستند به بچه هم ميگويند تو دست از دين بايد برداري! فرمود در اين فضا كه پدر، مشرك مادر، مشرك بچه را هم اصرار دارند كه به بتپرستي برگردد در اين زمينه، حرفش را گوش ندهيد؛ اما ﴿وَ صاحِبْهُما فِي الدُّنْيا مَعْرُوفًا﴾[15] .
پرسش:...
پاسخ: نسبت به مؤمنين متواضع است، نسبت به كافرين همان ﴿أَشِدّاءُ عَلَي الْكُفّارِ﴾ است، كافري كه صف بسته است. حالا كافري كه در امان دولت اسلامي است، اين راهي و آدرسي از كسي طلب كرده خب، انسان مؤدبانه راهنمايياش ميكند ديگر. در مصاف در ميدان جنگ ﴿أَشِدّاءُ عَلَي الْكُفّارِ﴾؛ اما اگر نه، ميدان جنگ نيست [بلكه] در يك جامعه دارند با هم زندگي ميكنند، حالا ميدان جنگ هم نيست يك جامعه هم نيست، برخورد كردند و كافري از او چيزي خواست. اصل، اين است كه انسان با انسان، قول حسن داشته باشد إلاّ ما خرج بالدليل البته، موارد استثنايي هم دارد ديگر، اصل اول اين است.
پرسش:...
پاسخ: بالأخره جايي كه انسان اگر اظهار ادب بكند او جري ميشود؛ اما اگر نه، اظهار ادب بكند نه تنها جري نميشود، بلكه جذب ميشود، اين اصل اوّلي همين است ديگر.
پرسش:...
پاسخ: نه تعارضي نيست، اگر باشد ابتدايي است. اينكه گفته شد اصل اوّلي، مؤدبانه برخورد كردن است إلاّ ما خرج بالدليل ديگر، نه اينكه إلاّ ما خرج بالدليل نداريم. در همان ﴿وَ الصّاحِبِ بِالْجَنْبِ﴾ كه يكي از مصاديق است در بحثهاي قبل داشتيم كه ﴿وَ اضْرِبُوهُنَّ﴾، پس ميشود ما خرج بالدليل دارد ولي اصل اولي، برخورد مؤدبانه است. يكي از اعضاي منزل همان همسر است كه صاحب بالجَنب است ديگر، درباره او فرمود: ﴿فَعِظُوهُنَّ وَ اهْجُرُوهُنَّ﴾ بعد ﴿وَ اضْرِبُوهُنَّ﴾[16] .
«ما ملكت ايمانهم» و مباحث مربوط به آن
بعد ﴿ما مَلَكَتْ أَيْمانُكُمْ﴾ هم همين است. ﴿ما مَلَكَتْ أَيْمانُكُمْ﴾ بعضيها خيال ميكردند كه چون «ما» براي غير ذوي العقول است، لذا درباره زيردستان برده و مانند آن به كار رفت. در حالي كه [در] بحثهاي قبلي ثابت كرد كه هم «مَنْ» در عاقل و غير عاقل به كار ميرود هم «ما» در عاقل و غير عاقل به كار ميرود. اينكه گفته شد ﴿وَ نَفْسٍ وَ ما سَوّاها﴾[17] يا ﴿وَ اْلأَرْضِ وَ ما طَحاها﴾[18] و امثالذلك، منظور از «ما» همان ذات اقدس الهي است ديگر. اين سخن كه «ما» براي غير ذوي العقول است تام نيست، چون در چند جاي قرآن كلمه «ما» بر ذات اقدس الهي اطلاق شده است، بر ذوي العقول ديگر اطلاق شده است. اين ﴿ما مَلَكَتْ﴾ يك تعبير رايجي است كه نفرمود «من ملكت» خصوصيتي ندارد[19] و اسناد مِلك هم به يمين، جنبه تأكيدي دارد، خب ﴿وَمَا مَلَكَتْ أَيْمانُكُمْ﴾، بعد دليل اين مسئله را ذكر فرمود. پس تاكنون ثابت شد كه چه درباره ذات اقدس الهي چه درباره اين اصناف و گروههاي ياد شده، انسان دو تا وظيفه دارد كه روح دو تا وظيفه هم به يك امر برميگردد: يكي درباره خدا مثلاً عبادت و نفي شرك؛ يكي هم درباره اين اصناف ياد شده، رفع نياز اينها، مشكل اينها را برطرف كردن و مانند آن، آن هم با صبغه احسان.
پرهيز از منت و لزوم حفظ كرامت در احسان
حالا اگر كسي مشكل ديگري را برطرف كند با منت، اين ديگر احسان نيست. گاهي اين دو تا مطلب به يك عبارت گفته ميشود چون روحش هم به يك عبارت برميگردد، مثل اينكه ميفرمايد كه: ﴿أَلا لِلّهِ الدِّينُ الْخالِصُ﴾[20] يا ﴿وَ ما أُمِرُوا إِلاّ لِيَعْبُدُوا اللّهَ مُخْلِصينَ لَهُ الدِّينَ﴾[21] يا و مانند آن. گاهي ميفرمايند كه: ﴿وَ اعْبُدُوا اللّهَ وَ لا تُشْرِكُوا بِهِ شَيْئًا﴾ كه روحش به يك اصل برميگردد؛ منتها با دو تعبير يعني مخلصاً عابد باشيد؛ عبادت خالصانه داشته باشيد. درباره احسان به ديگران هم همين طور است، گاهي ميگويند ﴿وَ لا تَمْنُنْ تَسْتَكْثِرُ﴾[22] به دو بيان ذكر ميشود: يكي اينكه اعطا بكني [و] بعد اين اعطا را كثير بشماري، اينچنين نباشد ﴿لا تُبْطِلُوا صَدَقاتِكُمْ بِالْمَنِّ وَ اْلأَذي﴾[23] ؛ اگر صدقهاي داديد بعد منت بگذاريد، آن صدقه گيرنده را اذيت كنيد اينچنين نباشد، اين عملتان را از بين ميبرد. گاهي ميفرمايند: ﴿وَأَحْسَنُوا﴾[24] اين ﴿أَحْسَنُوا﴾ به تنهايي آن هر دو تا پيام را دارد يعني فعل حسن از فاعل حسن. مشكل ديگري را حل كنيد؛ اما با احسان. او اگر آدرسي خواست يا چيزي از شما خواست، آن آدرس را بيان كنيد يا آن چيز را بدهيد؛ اما در كسوت احسان، بدون رنج، بدون تحقير. اگر كسي چيزي از شما خواست شما جلويش پرت كرديد، داديد ولي احسان نكرديد. اگر كسي مهمان شما بود شما غذايي را آورديد؛ اما با همان ظرفهاي معمولي نيم شسته و اينها اطعام كرديد ولي إكرام نكرديد، آخر مهمان را كه آدم براي سير كردن در خانه خود دعوت نميكند؟! خب، آن در حيوانات هم هست. اگر كسي مهمان شماست خب، شما حتماً سعي بكنيد ظرفهاي تميز و اگر ظرفهاي استعمال نشده داريد او را بياوريد، اگر استعمال شده داريد تميزش را بياوريد. شما منظورتان اكرام ضيف است، نه اطعام ضيف خب، اطعام در خيليها هست.
دين و تربيت بزرگواري در انسان
دين، درس كرم ميدهد در حقيقت [و] انسان را بزرگوار تربيت ميكند، برخورد هم همين طور است ديگر. در كل شئون ديني اينچنين است كه انسان، كريمانه برخورد ميكند. حالا اگر چيزي از شما كسي خواست اين داد ولي پرت كرد، اين مشكلش را حل كرد ولي يك مشكل ديگري را هم آفريد [كه] اين را رنجاند. فرمود اين كار را نكنيد! همان طوري كه كسي عبادت ميكند بايد خالصانه باشد، نسبت به ديگران هم كه مشكلشان را حل ميكند بايد خالصانه باشد. لذا فرمود: ﴿وَأَحْسِنُوا﴾ تعبير به احسان كرد، نفرمود حوايج ديگران را برطرف كنيد. قضاي حاجت بدنه كار است، تكريم محتاج [هم] روح كار است. از اين دو عمل به عنوان احسان ياد شده است. حالا گاهي انسان در هر دو عمل گرفتار مانع است، گاهي از يك جهت گرفتار مانع است. هر دو جهت را در ذيل اين آيه، تحليلاً قرآن كريم بيان كرد. فرمود آنكه مشكلات مردم را برآورده نميكند اين بخيل است، حالا يا مشكلات مالي است يا مشكلات عِرضي است، اين بايد آبرو بدهد تا مشكل مردم حل بشود. خب؛ خيلي سخت است ديگر. مال بدهد تا مشكل مردم حل بشود، اين كارها را بايد انجام بدهد. اين احسان كردن به اين اصناف ياد شده، سخا و جود طلب ميكند يك كسي بايد سخي باشد.
البته نوع موارد، صراط مستقيم در پيش است كه تشخيص او از مو باريكتر و از شمشير تيزتر است، در نوع كارها كه صراط «أدَقّ مِنَ الشَّعر و احدّ مِنَ السّيف»[25] آدم، وظيفه را تشخيص بدهد، تشخيصاش از مو باريكتر است، حالا كه فهميد وظيفه چيست بخواهد روي اين مسير حركت كند اين مسير از لبه تيز شمشير تيزتر است؛ هم فهميدن بسيار سخت است هم عمل كردن بسيار دشوار، يكي ناظر به نظر است، ديگري ناظر به عمل كه صراط «أدَقّ مِنَ الشَّعر و احدّ مِنَ السّيف». حالا خيلي سخت است كه انسان تشخيص بدهد كه اين از باب تواصي بالحق است يا توصيه و رابطه بازي است، خيلي سخت است آدم تشخيص بدهد. خيلي سخت است كه انسان تشخيص بدهد كه اين آبرويي را كه حالا پيدا كرده به جايي رسيده كه امضاي او مقبول است، حرف او مقبول است، تلفن او مقبول است اين را مجاز است همين طور رايگان در اختيار اين و آن قرار بدهد يا بايد اين را براي يك روزي حفظ بكند. كارها همين طور دارد ميگردد؛ اما حالا بعد چه درميآيد، چه كسي مسئول است، كجا انسان بايد مثلاً آبرو بدهد براي حفظ دين، آبرو بدهد براي قضاي حاجت مؤمن واقعاً دشوار است. اگر كسي آن نور خاص را خدا به او داد، آنگاه اگر به جايي رسيد كه آبرويي دارد امضاي او مقبول است حرف او مقبول است تلفن او مقبول است رفتن او مقبول است، اين را به پاي حاجت برادر مؤمن ميريزد، بعد هم ﴿مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثالِها﴾[26] . خدا آبرويش را ده برابر ميكند يك وقت ميبينيد كه نه، يك بار آبرو داده اين سر از تواصي به حق درنياورده [بلكه] سر از توصيه بازي و رابطه بازي درآورده، اين مقدار را هم هدر داده اين بسيار سخت است آدم تشخيص بدهد. به هر تقدير، هيچ چاره نيست مگر اينكه در جميع امور، خود را به يك نفر بسپارد و آن ﴿وَ اعْبُدُوا اللّهَ وَ لا تُشْرِكُوا بِهِ شَيْئًا﴾. حالا مشكل دو تاست، يك وقت است كسي بخيل است حالا چيزي پيدا كرده خيال ميكند مال، در حالي كه اصل كلي ﴿وَ مِمّا رَزَقْناهُمْ يُنْفِقُونَ﴾[27] شامل همه اينها است ديگر؛ از مال گرفته تا علم و آبرو و حيثيت و جاه و امضا و امثالذلك ﴿وَ مِمّا رَزَقْناهُمْ يُنْفِقُونَ﴾ شامل همه اينها ميشود ديگر.
موانع دروني و بيروني احسان در انسان
مانع اول، بخل است. اين بخل يك دشمن بيروني نيست كه از بيرون حمله بكند، دشمن دروني هم نيست نظير كارگرهاي منزل يا نظير دفتردارها كه در بيروني باشند، اين طور نيست. اين بخل، دشمن اندروني است فرمود: ﴿وَ أُحْضِرَتِ اْلأَنْفُسُ الشُّحَّ﴾[28] «شُحّ» همان بخل است ديگر. «شحيح» يعني بخيل يعني اين شُحّ آمده آمده، آمده درون جان، آنجا حضور دارد و هرگز هم نميخوابد خب، اين دشمن آنجا جا كرده. لذا حرف او هم خيلي زود مؤثر است. به تعبير بعضي از اين مفسرين كسي تا ميرود يك كار خير انجام بدهد، ديگري ميگويد كه آقا اين عادت ميكند، همين كه مختصري اشاره كرد در اين اثر ميكند، چون زمينه هست ديگر. يا انسان ميرود در يك مؤسسه خيريه خدمت ميكند، بگويد آقا بيكاري! همين كه گفت بيكاري در او اثر كرده، چون زمينه هست. ديديد بعضي از مادههاي مشتعل از دور اگر كبريتي روشن بشود اين شعلهور ميشود. اين ماده احتراقي، اين ماده منفجره قوي در درون همهٴ ما هست كه چه زماني به صورت ﴿نارُ اللّهِ الْمُوقَدَةُ ٭ الَّتي تَطَّلِعُ عَلَي اْلأَفْئِدَةِ﴾[29] درميآيد خدا ميداند تا كبريتي از ته مجلس بلند شد اشاره كرد نه، كافي است. اين خوي بخلپذيري هست و اين دشمن هم شبانهروز در درون جان آدم هست و نميخوابد و رها هم نميكند و منفيگرا هم است. خب، اين انسان اينچنيني در حد خيال زندگي ميكند، اين مختال بالفعل است، عاقل بالقوه.
از اينگونه افراد خيال زده كه با خيال زندگي ميكنند قرآن كريم تعبيرش اين است كه اينها مختالاند. «مختال» يعني «المتخيل» يعني كسي كه با خيال زنده است، عاقل نيست، اين عاقل بالقوه است و مختال و متخيل بالفعل. حالا چه از باب اختيال چه از باب تخيل چه از باب افتعال چه از باب تفعل، اين خيالبافي را در جان خود خريد. اسب را هم كه گفتند خيل، براي اينكه اين خيالگونه حركت ميكند، متبخترانه حركت ميكند. خب، اين نميگذارد انسان وظيفه انجام بدهد، نسبت به پدر و مادر گرفته نسبت به يتامي و مساكين و همسايهها و ابن السبيل و زيردستان گرفته تا ديگران، نميگذارد اين (يك). حالا هم كه دستش به جيب و كيف رفت و احساني كرد شروع ميكند به فخرفروشي [كه] من اين كار را كردم چند تا تابلو هم نصب ميكند، چند جا هم مينويسد اين شروع ميكند به فخرفروشي. اين دو تا خطر را اين آيه شناسايي كرد و هشدار داد. فرمود مبادا مختال باشيد، دستتان به خير باز نشود (يك). مبادا بعد ازخير كردن، فخرفروشي كنيد بگوييد: من آنم كه اين كار را كردم، آن كار را كردم (دو). اگر اين كار را كرديد محبوب خدا نيستيد: ﴿إِنَّ اللّهَ لا يُحِبُّ مَنْ كانَ مُخْتالاً فَخُورًا﴾ آن وقت، دوتا آيهٴ بعدي شرح اين ماجراست كه مختال چه ميكند يعني بخل ميورزد ﴿يَبْخَلُونَ﴾، «فخور» چه ميكند، كسي كه ﴿رِئَاءَ النَّاسِ﴾ اين كار را انجام ميدهد.