71/11/21
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: تفسیر/ سوره نساء/ آیه 36
﴿وَ اعْبُدُوا اللّهَ وَ لا تُشْرِكُوا بِهِ شَيْئًا وَ بِالْوالِدَيْنِ إِحْسانًا وَ بِذِي الْقُرْبي وَ الْيَتامي وَ الْمَساكينِ وَ الْجارِ ذِي الْقُرْبي وَ الْجارِ الْجُنُبِ وَ الصّاحِبِ بِالْجَنْبِ وَ ابْنِ السَّبيلِ وَ ما مَلَكَتْ أَيْمانُكُمْ إِنَّ اللّهَ لا يُحِبُّ مَنْ كانَ مُخْتالاً فَخُورًا﴾ ﴿36﴾
نفي شرك و اخلاص در عمل اصلي ترين خواسته خداوند از انسان
اينكه فرمود: ﴿وَ اعْبُدُوا اللّهَ وَ لا تُشْرِكُوا بِهِ شَيْئًا﴾ چون ذات اقدس الهي حقي است كه در كار او احدي دخيل نيست، پس معبودي است كه احدي در عبادت او سهيم نيست. لذا در سورهٴ «بينه» فرمود: ﴿وَ ما أُمِرُوا إِلاّ لِيَعْبُدُوا اللّهَ مُخْلِصينَ لَهُ الدِّينَ﴾، آيهٴ 5 سورهٴ «بينه» اين است كه: ﴿وَ ما أُمِرُوا إِلاّ لِيَعْبُدُوا اللّهَ مُخْلِصينَ لَهُ الدِّينَ﴾؛ تنها مأموريت اينها اخلاص عمل لله است. چون اخلاص، لازم است و هرگونه شركي با اخلاص مزاحم است، لذا مسئله شرك را نهي فرمود، فرمود: ﴿وَ اعْبُدُوا اللّهَ وَ لا تُشْرِكُوا بِهِ شَيْئًا﴾.
اقسام شرك و احكام مربوط به آن
مطلب دوم آن است كه اين شرك گاهي در اعتقاد است گاهي در عمل. شرك در اعتقاد گاهي به اين است كه كسي معتقد باشد [كه] غير از واجب تعالي موجود ديگري در آفرينش زمين آسمان و مانند آن سهيم است. قسم ديگر آن است كه ذاتهاي متعدد و مستقل و آلهه متعددي قائل نباشد [بلكه] يك خدا قائل باشد ولي بعضي از موجودات را در كارشان مستقل بداند. مثل گروهي از اهل تفويض؛ آنهايي كه مفوضهاند به اين معنا معتقدند كه گرچه خداوند، جهان را آفريد و انسان را خلق كرد ولي انسان در كارهاي خود مستقل است، البته يوم القيامه بايد حساب بدهد ولي در كار خود مستقل است. معناي اين سخن اين است كه بعضي از كارها در عين حال كه ممكن الوجودند به واجب تعالي نميرسند به همين انسانهاي عادي ميرسند و ميمانند، اين يك شرك است در مقام عمل يعني در مقام كار كه اينهم حرام است. قسم سوم، شرك در مقام عمل است يعني كسي كاري را انجام بدهد يا كلاً براي غير خدا يا هم براي خدا هم براي غير خدا. آن كه كلاً براي غير خدا انجام ميدهد، مثل همان كاري كه مشركين انجام ميدادند. مشركين كارشان اين نبود كه در عبادت، مقداري براي خدا مقداري براي غير خدا كار ميكردند يا عبادت ميكردند. تمام عبادتها را خالصاً براي بتها انجام ميدادند، ميگفتند خدا منزه از آن است كه ما براي او عبادت بكنيم. ما بتها را عبادت ميكنيم تا شفيع ما باشند و ما را به خدا نزديك بكنند و منظورشان هم از شفاعت، شفاعت در امور دنيايي بود، چون آنها كه به آخرت معتقد نبودند.
بنابراين اينكه ميگفتند: ﴿ما نَعْبُدُهُمْ إِلاّ لِيُقَرِّبُونا إِلَي اللّهِ زُلْفي﴾[1] منظورش شفاعت در امور دنياست كه آنها زندگي ما را وسايل رفاهي ما را، مشكلات ما را، بيماريهاي ما را و مانند آن را برطرف كنند با يك چنين خيال واهي كه تمام عبادت را براي غير خدا ميكردند به عنوان اينكه اين غير خدا يعني بت، شفيعشان باشد نه اينكه عبادت را هم براي خدا ميكردند هم براي غير خدا يا گاهي براي خدا عبادت ميكردند گاهي براي غير خدا. مشركين به معناي بتپرستها، هرگز خدا را عبادت نميكردند [بلكه] بتها را عبادت ميكردند براي اينكه بتها، مقرِّب و شفيع باشند.
به شمار آمدن ريا به عنوان قسمي از شرك
قسم ديگر همان مسئله رياست كه انسان در موقع عمل، مقداري براي رضاي خدا و به دستور خدا عمل ميكند، مقداري هم براي خودنمايي. معناي ريا هم اين است كه به مردم نشان ميدهد كه من دارم براي خدا كار ميكنم در حالي كه نكند. چه اينكه معناي سمعه آن است كه به گوش ديگران ميرساند كه من دارم براي خدا كار ميكنم در حالي كه نكند. حالا كاري بكند يا حرفي بزند كه مردم كار او را ببينند يا حرف او را بشنوند يكي بشود ريا يكي بشود سمعه، در اين مدار كه شخص ارائه ميدهد كه من دارم براي خدا كار ميكنم و نكند اين معني رياست و معني سمعه است. اين اگر در متن عمل باشد آن عمل، عمل عبادي باشد كه خب عمل، باطل است. اين است كه در بحث اعمال قربي و عبادي، نيت را شرط ميكنند يعني قربت را، در بحث اشتراط قربت بازگو ميكنند كه رياي در عمل مبطل آن عمل است. همچنين سمعه در متن عمل، مبطل آن عمل است. حالا طوري نماز ميخواند كه او را ببينند يا طوري قرائت را ادا ميكند كه صداي او را بشنوند. ولي رياي بعد از عمل، مبطل آن عمل نيست [بلكه] براي خود يك حكم ديگري دارد. رياي بعد از عمل، مبطل آن عمل نيست مثل استدبار بعد از نماز است كه مبطل نماز نيست.
پرسش:...
پاسخ: چون ريا خصوصيتي ندارد، سمعه هم همين طور است ديگر.
پرسش:...
پاسخ: خب، اينكه ديگر ريا نيست. به مردم گفت كه خدا را شكر ميكنم كه من اين وظيفه را انجام دادم، شما هم اين كار را انجام بدهيد.
پرسش ...
پاسخ: در تعبديات بگويد كه مردم من خدا را شكر ميكنم كه اين وظيفهام را انجام دادم، شما هم وظيفهتان را انجام بدهيد. اين نه تنها عيب ندارد، اگر براي تشويق ديگران باشد روا هم هست. به مردم بگويد كه مردم من وظيفهام را انجام دادم. من اين مقدار به مسجد كمك كردم، شما هم بكنيد ديگر.
پرسش:...
پاسخ: در همه موارد، آنجا كه بخواهد براي مردم كار بكند اين ميشود ريا؛ اما اگر كل كار را براي رضاي خدا كرد، بعد هم گفت كه من اينكار را انجام دادم، شما هم انجام بدهيد براي تشويق ديگران، اين چيز خوبي است.
پرسش:...
پاسخ: يعني توجه مردم را به خود جلب بكند، اين ميشود رياي بعد از عمل. اين معصيتي است بعد از عبادت، مبطل عمل قبلي نيست. عمل قبلي واجد شرايط بود و صحيحاً برگزار شد.
بيتاثير بودن رياي بعد از عمل در عبادت
رياي بعد از عمل، ديگر مبطل عمل نيست. البته خودش مشكلي دارد و ممكن است كه اين سيئه، كم كم جلوي آن حسنه را هم بگيرد ولي مبطل او نيست. چه اينكه عُجب بعد از عمل هم مبطل خود آن عمل نيست ولي اگر كسي كار خيري را انجام داد براي مردم بازگو كرد، اين مقداري از ثواب او كم ميشود. اگر چندبار گفت، ديگر كم كم بيثواب ميشود. مثل اينكه باغباني زحمت بكشد گلي را فراهم بكند اين گل كه يك برگ لطيف دارد اين باغبان، مكرر اين برگ را لمس بكند دست بمالد، اين كم كم پژمرده ميشود. عمل خيري كه انسان انجام داد، اگر يكبار براي ديگران گفت مثل آن است كه يكبار به اين برگ گل دست ماليد. ده بار گفت، مثل اينكه ده بار به اين برگ گل دست ماليد، اين ديگر بعد به صورت يك تفاله درميآيد. غرض آن است كه شرك گاهي در اصل الوهيت است كه معتقد باشد مثلاً دو تا مبدأ در عالم هست يا نه، در انجام كار هست، مثل مفوضه كه بازگشت اينهم به همان تعدد واجب ميشود يا در مقام عمل باشد كه اين رياست. اگر هيچ كدام از اينها نبود؛ در حال عمل، حضور قلب نداشت خاطرات ديگر او را به خود مشغول كرد اينچنين نيست كه عمل او باطل باشد، البته ثوابش كم است؛ اما عمل انجام شده، صحيحاً انجام شده، ادا و قضا ندارد. هجوم خاطرات، غير از رياست يك وقت كسي دارد نماز ميخواند حواساش پرت ميشود. خب، پس ﴿وَ اعْبُدُوا اللّهَ وَ لا تُشْرِكُوا بِهِ شَيْئًا﴾. اينكه فرمود: ﴿لا تُشْرِكُوا بِهِ شَيْئًا﴾ اين ﴿شَيْئاً﴾ هم ميتواند مفعولبه باشد هم ميتواند مفعول مطلق باشد. اما ميتواند مفعول به باشد، نظير آنچه در پايان سورهٴ «كهف» آمده است كه: ﴿فَمَنْ كانَ يَرْجُوا لِقاءَ رَبِّهِ فَلْيَعْمَلْ عَمَلاً صالِحًا وَ لا يُشْرِكْ بِعِبادَةِ رَبِّهِ أَحَدًا﴾؛ احدي را شريك خدا قرار ندهد كه اينجا مفعولبه است. آيهٴ محلّ بحث هم كه فرمود: ﴿لا تُشْرِكُوا بِهِ شَيْئًا﴾ يعني چيزي را شريك واجب قرار ندهيد، اين ميشود مفعولبه نظير پايان سورهٴ «كهف». يا مفعول مطلق باشد يعني «لا تُشْرِكُوا بِهِ شَيْئًا من الشرك»؛ هيچ شركي. اين ﴿لا تُشْرِكُوا بِهِ شَيْئًا﴾ يعني هيچ شركي چه كم چه زياد، نسبت به خدا اعمال نكنيد و شرك نورزيد، خب ﴿وَ اعْبُدُوا اللّهَ وَ لا تُشْرِكُوا بِهِ شَيْئًا﴾.
پرسش:...
پاسخ: البته آن شركي كه در ذات است ﴿إِنَّ الشِّرْكَ لَظُلْمٌ عَظيمٌ﴾ آن عظيمترين شركها است.
پرسش:...
پاسخ: اصول اين اقسام، به همين سه قسم برميگردد ديگر: يا كسي معتقد است كه غير خدا واجب است اين ذاتاً و وصفاً شريك قائل شد؛ يك وقت است كه نه، قائل به خدايان گوناگون نيست [بلكه] قائل به تفويض است كه بشر در كارهاي خود مستقل است اين در حقيقت، استقلال را كه براي خداست به بشر داد؛ سومي همين ريا است حالا چه جلي، چه خفي.
پرسش:...
پاسخ: هر كاري كه عبادي است؛ اما چه چيزي عبادي است، آن را كه نميشود با ﴿وَاعْبُدُوا اللّهَ﴾ ثابت كرد، اين تمسك به دليل است در شبهه مصداقيه خود دليل.
پرسش:...
پاسخ: بله، كجا عبادت بكنيد كه اين ندارد. نماز، عبادي است زكات، عبادي است غُسل، عبادي است [امّا] غَسل، عبادي نيست، اين را كه آيه نميگويد. آيه ميگويد در مقام ذات، عابد باشيد ـ توحيد اعتقادي ـ در مقام اخلاق، عابد باشيد [و] در مقام عمل هم عابد باشيد؛ اما كدام عمل، عبادي است كدام عمل، توصلي اين را كه دليل نميگويد.
پرسش:...
پاسخ: ﴿لا تُشْرِكُوا بِهِ شَيْئًا﴾ در مسئله عبادي است. در مسئله غير عبادي اصلاً دستور نيست كه براي خوشايند خدا كسي كاري انجام بدهد، در توصليات. يك وقت است كه كسي توصلي را رنگ عبادي ميدهد و در او ريا ميكند، اين خود را گرفتار كرده است. مثلاً شستن دستي كه آلوده است لازم نيست به قصد قربت باشد، همين صرف شستن كافي است، دست پاك ميشود. ولي شخص نشان ميدهد كه من اين كار توصلي را هم دارم براي رضاي خدا ميكنم، خودش را گرفتار كرده. اصل شستن دست، قصد قربت در او شرط نيست ولي شخصي همين كار را ارائه ميكند كه من دارم به قصد قربت انجام ميدهم همين شده معصيت، اين شرك ورزيد يا لازم نيست مثل توصليات يا اگر خواست ثواب ببرد بايد به قصد قربت باشد ديگر اشراك، حرام است.
پرسش:...
پاسخ: سرّش آن است كه اگر كسي در يك گوشهاي از كارهاي خود غير خدا را شريك قرار داد در آن گوشه، ديگر عبد خدا نيست در همان عمل، ديگر عبد خدا نيست. در حالي كه ﴿وَاعْبُدُوا اللّهَ﴾ ميگويد در هر كاري چه در اعتقاد، چه در اخلاق، چه در عمل بايد عبد او باشيد. اگر توصلي است كه اصلاً خود مولا فرمود قصد قربت شرط نيست. اگر كسي خواست قصد قربت بكند، نبايد ارائه بدهد كه من دارم قصد قربت ميكنم.
پرسش:...
پاسخ: يعني مستقلاً.
پرسش ...
پاسخ: نه، غير مستقل را كه خود قرآن اسناد داد.
شرك نبودن اسناد فعل به خدا و معصومين(عليهم السلام)
براي اينكه خود خدا دارد كه ﴿أَغْناهُمُ اللّهُ وَ رَسُولُهُ﴾[2] يعني خدا اينها را غني كرد، پيغمبر خدا اينها را غني كرد. اغنا از اوصاف فعليه حق تعالي است كه فرمود ﴿أَغْنَي وَأَقْنَي﴾[3] ؛ هم غنا ميدهد و هم قنيه ميدهد؛ هم بينياز ميكند و هم سرمايه ميدهد: ﴿أَغْنَي وَأَقْنَي﴾ خب، اينها صفت فعل است. وقتي صفت فعل شد، خارج از ذات است. وقتي خارج از ذات شد، موجودات عالي و شريف، مظهر او قرار ميگيرند؛ فرشته ميشود مظهر رازق، انسان كامل ميشود مظهر رازق، براي اينكه اينها نه ذاتاند نه وصف ذات [بلكه] صفت فعلاند، لذا خود قرآن اين اوصاف را به اهل بيت(عليهم السلام) نسبت داد، فرمود: ﴿أَغْناهُمُ اللّهُ وَ رَسُولُهُ﴾. آن وقت اگر كسي در همين زمينه، كاري را به غير خدا، به نحو استقلال اسناد بدهد نه به نحو مظهريت، البته شرك است. اما به نحو مظهريت، به نحو خلافت كه اينها مجراي فيض حقاند و از خود هيچ ندارند ولي مثل آينهاياند كه در برابر آفتاب قرار گرفتهاند، نور را به مقابل منعكس مي كنند كه اين عيب ندارد، توصل هم همين است.
پرسش:...
پاسخ: آن معنايشان استقلال است، توسل هم معنياش همين است ديگر، در همه كارها همين طور است. الآن ما وقتي كه تشنهايم كاملاً به سراغ آب ميرويم؛ اما اين نه به آن معناست كه آب در رفع عطش، مستقل است وقتي سردمان شد كنار آتش ميرويم، اين نه معنايش آن است كه آتش، مستقل در رفع برودت است و گرم كردن. وقتي احتياج به نور داشتيم در برابر آفتاب قرار ميگيريم، اين نه به آن معناست كه آفتاب، در نور دادن مستقل است، همه اينها جزء جنود الهياند. تنها مبدئي كه مستقل است خداست، اينها مظاهر الهياند، مجاري فيض خدا هستند، جنود الهياند به تعبيرات گوناگون. خب، اينكه فرمود: ﴿وَ اعْبُدُوا اللّهَ وَ لا تُشْرِكُوا بِهِ شَيْئًا﴾، ﴿شَيْئاً﴾ هم ميتواند مفعول مطلق باشد هم ميتواند مفعول به.
اهميت احسان به والدين در قرآن
بعد فرمود: ﴿وَ بِالْوالِدَيْنِ إِحْسانًا﴾ اهميت احسان پدر و مادر به قدري است كه در كنار عبادت حق ياد شده است، چه اينكه در سورهٴ «اسراء» آمده، در سورهٴ «لقمان» آمده. در سورهٴ «لقمان» دارد كه: ﴿أَنِ اشْكُرْ لي وَ لِوالِدَيْكَ﴾[4] . در سورهٴ «اسراء» هم فرمود: ﴿وَ قَضي رَبُّكَ أَلاّ تَعْبُدُوا إِلاّ إِيّاهُ﴾، آيهٴ 23 سوره «اسراء» اين است: ﴿وَ قَضي رَبُّكَ أَلاّ تَعْبُدُوا إِلاّ إِيّاهُ وَ بِالْوالِدَيْنِ إِحْسانًا﴾ اين اهميت مسئله. اما احسان به والدين، غير از احسان الي الوالدين است. گرچه احسان هم با «باء» و هم با «الي» استعمال ميشود ولي بعضيها گفتند كه اگر احسان با «باء» استعمال شد، آن مراقبت بر احسان و تداوم احسان را ميفهماند. غير از احساني است كه با «إليٰ» استعمال ميشود. اگر با «اليٰ» استعمال شد تداوم را نميفهماند ولي اگر با «باء» استعمال شد، تداوم را ميفهماند. آنچه در سورهٴ «اسراء» و همچنين در آيه محلّ بحث يعني در سورهٴ «نساء» آمده است هر دو «باء» است، هيچ كدام با «الي» نيست ﴿وَ اعْبُدُوا اللّهَ وَ لا تُشْرِكُوا بِهِ شَيْئًا وَ بِالْوالِدَيْنِ إِحْسانًا﴾.
وجوب تأمين هزينه والدين توسط فرزندان
بعد از مسئله احسان به والدين خب، احسان به والدين غير از آن مسئله تأمين هزينه اينهاست؛ يك حكم اخلاقي و عاطفي است و يك حكم فقهي. حكم فقهي آن است كه عقوق اينها حرام است و تأمين هزينه اينها واجب است و مانند آن؛ اما نسبت به اينها مؤدب بودن، متواضع بودن، احترام اينها را حفظ كردن اينها جزء احسان است. چه اينكه جملههاي ديگر هم راجع به همين مسئلهٴ احسان است؛ جريان مسائل حقوقي و يا فقهي لازم نيست باشد [بلكه] مسائل اخلاقي هم هست، اگر هم حقوقي است حقوق مستحب هم هست ﴿وَ بِالْوالِدَيْنِ إِحْسانًا﴾. بعد از مرتبه والدين كه بحث مبسوطش در سورهٴ مباركهٴ «بقره» گذشت، نوبت به ذي القربي ميرسد.
پرسش:...
پاسخ: نه؛ اين وقتي مستمر كه باشد آن را ميفهماند. حالا ولو دسترسي به او ندارد دائماً كه ارتباط دارد، احسان به والدين است.
پرسش:...
پاسخ: بله اگر آنجايي كه صله رحم به همين است، اين احسان بالوالدين است. آنجايي كه دسترسي ندارد اين احسان به والدين است؛ اما آنجا كه گاهي اين رابطه را برقرار ميكند، احسان الي الوالدين است.
دستور احسان به ذي القربي، يتامي و مساكين در قرآن كريم
خب، بعد مسئله ذي القربي است يعني ارحام است كه آنهم داراي اهميت است و در خيلي از موارد ياد شده است و اين ناظر به آن مسئله فقهي و زكات و امثالذلك نيست [بلكه] اين سخن از احسان است. چون مسئله ذي القربي و يتامي و مساكين و ابنسبيل، در خيلي از آيات كنار هم آمده، درباره مسئله زكات و مانند آن ولي اين يك مسئله اخلاقي و عاطفي است، كاري به مسئله فقهي و زكات ندارد. لذا درباره همسايهها هم توصيه شده است، در حالي كه خيلي از اين همسايهها ممكن است نيازمند نباشند. پس احسان مطرح است نه انفاق، نه زكات ذيالقربيٰ يعني ارحام، حالا آن ارحام خواه همسايه باشند خواه غير همسايه ﴿وَ الْيَتامي وَ الْمَساكينِ﴾ يتيم آن كسي است كه سرپرست ندارد. مسكين آن نيازمندي است كه ديگر ساكن شده، قدرت حركت ندارد. اينها بايد مورد احسان قرار بگيرند. غير از آن بحثهاي حقوقي و بحثهاي فقهي است اين بحث عاطفي و اخلاقي است. اگر انسان، دِيْن شرعي دارد كه بايد تأديه كند. اگر دِيْن شرعي ندارد كه اينها را از راههاي ديگر بايد اداره كند و مسائل اخلاقي و عاطفيشان را ترميم بكند. بعد فرمود: ﴿وَ الْجارِ ذِي الْقُرْبي وَ الْجارِ الْجُنُبِ وَ الصّاحِبِ بِالْجَنْبِ﴾. درباره جار ذي القربيٰ سه تفسير هست: يكي اينكه به قرينه ﴿وَالجَارِ الجُنُبِ﴾ «جُنُب» يعني دور «الجنُب هو البعيد» به قرينه جنب يعني دور، اين جار ذي القربي يعني همسايه نزديك. همسايهها دو قسماند: بعضي نزديكاند؛ بعضي دور، اين تفسير اوّل.
مراد از ذي القربي و جار در آيه
تفسير دوم آن است كه اين ذي القربي يعني داراي قرابت خانوادگي باشد؛ از ارحام شما باشد. همسايه دو قسم است يا از اقربا و ارحام شما هستند يا اجنبياند. به همسايههايتان برسيد، خواه از اقربا و ارحامتان باشند، خواه جزء اجانب باشند، اين دو.
سوم اينكه منظور، قرابت فاميلي نيست [بلكه] قرابت اعتقادي است. ذي القربي يعني همسايه مسلمان، جار الجنب يعني همسايه اجنبي و غير مسلمان[5] . اگر كسي همسايه مسلمان داشته باشد و همسايه غير مسلمان، از نظر حقوق همسايگي بايد نسبت به اينها احسان بكند. آنگاه اگر كسي همسايهاش مسلمان بود، نزديك بود و از ارحام او بود اين سه تا حق دارد: حق الجوار دارد؛ حق الرحامت دارد؛ حق الاسلام و اگر همسايه او مسلمان بود، از اقرباي او نبود اين دو حق دارد: يكي حق الجوار؛ يكي حق الاسلام و اگر نه از ارحام او بود نه مسلمان بود، فقط حق الجوار دارد.
كاربردهاي كلمه «ذيالقربي» در قرآن
در نوع مواردي كه كلمه ذي القربي در قرآن به كار رفته است به معني ارحام است و قرابت معنوي، نه قرابت مكاني. آيا اين جمله را كه فرمود: ﴿وَ الْجارِ ذِي الْقُرْبي﴾ ما اين را حمل بكنيم بر همسايه نزديك كه منظور، قرب مكاني باشد و اين همه آيات كه در قرآن كريم كه كلمه ذي القربي در آنها به كار رفت به معناي قرابت معنوي بود، اين يك مقدار بعيد است. گرچه سيدناالاستاد(رضوان الله عليه) فرمودند كه اين ذي القربي يعني همسايه نزديك و «الجار الجنب» يعني همسايه دور[6] . اما با توجه به اينكه كلمه ذي القربي هر چه در قرآن به كار رفت، نوعاً به معناي قرابت معنوي است يعني ارحام است. آن وقت در خصوص اين ما بگوييم ذي القربي يعني همسايه نزديك، منظور قرب مكاني باشد اين مقداري تفكيك از ساير آيات [و] انفكاك از ساير آيات است.
پرسش:...
پاسخ: بله ديگر، ايشان هم همين را ميفرمايند؛ ميفرمايند قرينه مقابله نشان ميدهد كه منظور از اين ذي القربي رحامت نيست [بلكه] قرب مكاني است، ايشان از همين قرينه استفاده كنند.
پرسش:...
پاسخ: بله اين براي اهميت مسئله است ديگر. اين را هم مرحوم امينالاسلام توجه داشت و تذكر هم داد كه گرچه ممكن است كسي بگويد ذيالقربي قبلاً گذشت ولي باز براي اهميت مسئله فرمود: اگر اين ذيالقربي همسايه شما بودند، ديگر بايد كاملاً مورد احسان شما قرار بگيرند[7] .
بنابراين اگر ظهور ﴿الْجارِ الْجُنُبِ﴾ به معناي بُعد مكاني خيلي قوي شد، آنگاه ذيالقربي را هم به معناي قرب مكاني تفسير ميكنيم. ولي اگر ديديم ذيالقربي در قرآن در همه موارد، به معناي قرب رحامت است، آنگاه جار جنب يعني همسايه اجنبي، ظهور اين كلمه در بُعد مكاني، آن قدر قوي نيست كه بتواند قرينهاي باشد كه ثابت كند منظور از ذيالقربي، قرب مكاني است براي اينكه احتمال ميدهيم منظور از جنب يعني اجنبي، اجنبي دو قسم است: هم اجنبي مكاني؛ هم اجنبي اعتقادي، چه اينكه اجنبي رحامت را هم ميگيرد، لذا سه قسم خواهد بود.
تعيين محدوده همسايگي از روايات
سيدناالاستاد(رضوان الله عليه) اين دوتا حديثي كه از رسول اكرم(صلّي الله عليه و آله و سلّم) رسيده است اين را شاهد جمع قرار ميدهد؛ جمع ميكند بينشان. ميفرمايد يك حديث از پيغمبر رسيده است كه فرمود: «تحديد الجوار بأربعين ذراعاً»[8] حد همسايگي تا چهل ذراع است، ذراع نه ذرع، ذراع نيم متر است.
پرسش:...
پاسخ: اربعون ذراعاً، ميشود بيست متر. خب، اگر اربعون ذراعاً شده بيست متر، ميشود جار ذي القربي؛ اما آن «أرْبَعون داراً» براي جار جنب براي همسايه دور است[9] . پس اين دو تا حديث كه فرمود: «تحديد الجوار بأربعين ذراعاً» چهل ذراع و بيست ذرع، بيست متر است و حديث ديگر كه فرمود: «حد الجِوار اربعون داراً»[10] آن يكي ناظر است به جار دور؛ همسايه دور، اين ناظر است به همسايه نزديك. البته اين تام است ولي اين دليل نيست براي اينكه اين ذي القربي به معني جار نزديك است، با اين همه مواردي كه در قرآن كلمه ذي القربي به معناي قرابت رَحِمي است.
پرسش:...
پاسخ: چرا؟ اين افضل است ديگر، 20 متر گاهي وصل است گاهي دو يا سه تا بيشتر نيست ولي اين تفاوت درجات است.
مقدم بودن همسايه هاي نزديك به سايرين در مقام احسان
روايتي كه قرطبي در جامعاش ذكر كرده است اين است كه عايشه از رسول اكرم(صلّي الله عليه و آله و سلّم) سؤال كرد كه من اگر خواستم چيزي را اهدا كنم، به چه كسي اهدا كنم، به كدام يك از اين همسايهها اهدا كنم؟ فرمود به «أقبهِما منك باباً» آنكه درش نزديك تر است. خب، اين معلوم ميشود كه همه همسايهها بايد مورد احسان قرار بگيرند ولي الاقرب فالاقرب بايد ملحوظ بشود آن اربعون ذراعاً مقدم است بر اربعون داراً، الاقرب فالاقرب و يك لطيفهاي هم كه باز ايشان دارند اين است كه سخن از اقرب داراً نيست [بلكه] سخن از اقرب باباً است. كساني كه در يك كوچه زندگي ميكنند اينها از نظر در ورودي به يكديگر نزديكترند تا كسي كه ديوار خانه همسايه، به ديوار خانه او وصل است ولي درش از خيابان ديگر ميآيد. آنكه درش از خيابان ديگر ميآيد گرچه ديوار خانه او وصل [به] ديوار خانه اين است، اين اقرب داراً است؛ امّا اقرب باباً نيست ولي آن همسايهاي كه در كوچه است، ديوار خانه او با ديوار خانه اين شخص وصل نيست ولي درِ ورودي و رفت و آمد نزديكتر است. خب، اين عقل هم تناسب حكم و موضوع هم همين را ايجاب ميكند. اگر مشكلاتي پيش بيايد اول، اين به داد آدم ميرسد. اگر چيزي به دست آدم باشد اول او ميبيند. بنابراين فرمود: «اقرب باباً»، نه اقرب داراً.
پرسش:...
پاسخ: چرا؟ شارع مقدس هم تحديد كرده، حقيقت شرعي نياورده ولي حد شرعي آورده. تا چهل منزل را عرف شايد همسايه نداند؛ اما شارع، همسايه ميداند. در سورهٴ مباركهٴ «احزاب» يك معناي وسيعي براي همين جوار و حق مجاورت ياد شده است.
پرسش:...
پاسخ: اين نسبت به تك تك افراد، تكليف دارد ديگر.
پرسش:...
پاسخ: آن كه دارد البته، شخصيتهاي حقوقي هم مثل شخصيتهاي حقيقي مكلفاند. آنهم يك كشور همسايه نزديك دارد، يك همسايه دور.
پرسش:...
پاسخ: ما مكلف نيستيم، آن شخصيت حقوقي مكلف است.
بررسي گروههاي مختلف آشوبگر در مدينه با استناد به آيهٴ 60 سورهٴ «احزاب»
در سورهٴ «احزاب» آيهٴ شصت اين است: ﴿لَئِنْ لَمْ يَنْتَهِ الْمُنافِقُونَ وَ الَّذينَ في قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ وَ الْمُرْجِفُونَ فِي الْمَدينَةِ لَنُغْرِيَنَّكَ بِهِمْ ثُمَّ لا يُجاوِرُونَكَ فيها إِلاّ قَليلاً﴾؛ فرمود: سه گروه در مدينه آشوب ميكردند: يك عده منافقين بودند كه حكمشان مشخص است؛ يك عده افراد ضعيف الايمان بودند كه واقعاً مؤمن بودند ولي ايمانشان خيلي ضعيف بود. منافق، واقعاً كافر است به هيچ وجه مؤمن نيست؛ اما افراد ضعيف الايمان، ايمان دارند كافر نيستند؛ اما يك ايمان ضعيفي. از اين گروه، به قرينه تقابل كه فرمود منافقين با ﴿الَّذينَ في قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ﴾ معلوم ميشود اينها منافق نيستند. گرچه درباره خود منافقين هم قرآن كريم اينها را مريض ميداند فرمود: ﴿في قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ فَزادَهُمُ اللّهُ مَرَضًا﴾[11] ؛ اما آيهٴ سورهٴ «احزاب» كه تقابلي بين ﴿الْمُنافِقُونَ﴾ با ﴿الَّذينَ في قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ﴾ ياد كرده است، نشان ميدهد كه افرادي كه ضعيف الايماناند در قلبشان مرض هست، گرچه منافق نيستند، اين گروه دوم. ﴿وَ الْمُرْجِفُونَ فِي الْمَدينَةِ﴾ افرادي هستند كه از نظر ايمان و كفر، محلّ بحث نيست ولي يك آدم مستقل و ثابت و فرزانهاي نيستند، هر چه شنيدند ميگويند يا نه، اصلاً غرضشان نشر اراجيف است. اراجيف آن اخبار لرزان را ميگويند. خبر وقتي يك پايگاه موثقي داشته باشد خب، ثابت است. يك كاري را كه كسي كرده آن خبر، خبر ماندني است، چون كار شده ديگر.
اما اگر چيزي دروغ باشد، چون پايگاهي ندارد [و] از جايي انتزاع نشده اين معنا، اين رجفه دارد. «رجفه» يعني لرزه، اخبار بياساس را كه به جايي تكيه نكرده ميگويند «اراجيف» يعني اينهايي كه فقط با رجفه، با لرزه زبان به زبان و دهان به دهان منتقل ميشوند اينها را ميگويند اراجيف. گروه سوم براي نشر اراجيف تلاش ميكردند، فرمود: ﴿لَئِنْ لَمْ يَنْتَهِ الْمُنافِقُونَ وَ الَّذينَ في قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ وَ الْمُرْجِفُونَ فِي الْمَدينَةِ لَنُغْرِيَنَّكَ بِهِمْ﴾؛ ما دستور ميدهيم كه شما حمله كنيد ﴿ثُمَّ لا يُجاوِرُونَكَ فيها إِلاّ قَليلاً﴾[12] كه همه اينها ناچار بشوند، متواري بشوند و فرار كنند كه بعد، ديگر مجاور تو نباشند در مدينه.
معلوم ميشود كه مدينه كه يك شهر كوچكي است، نوع مردمي كه در او زندگي ميكردند مجاور پيغمبر محسوب ميشدند. اگر از هر طرف تا چهل خانه محسوب بشود، اينها مجاورند. حالا ممكن است كه مركز را مسجد قرار بدهيم تا شعاع چهل خانه ولي چون اينچنين نيست كه مسجد، محور باشد. همه مردم همسايه يكديگرند، براي اينكه اين شخص تا شعاع چهل خانگي همسايه دارد. دومي يعني همسايه او تا شعاع چهل خانه همسايه دارد يعني 39 خانه همسايه شان مشترك است و يك خانه، اين همسايه او اضافه دارد كه او ندارد. همسايه دومي تا 38 خانه با او سهيم است در دو خانه جداست و همچنين تا آخر شهر، هر كسي تا شعاع چهل خانه، همسايه دارد و همسايه است. قهراً مردمي كه در يك شهر زندگي ميكنند ـ مع الواسطه يا بلاواسطه ـ همسايه يكديگرند ولي در شهرهاي كوچك مثل مدينه، كلاً همسايهاند. لذا تعبير قرآن كريم اين است كه ديگر اينها همسايههاي تو نباشند، در جوار تو زندگي نكنند ﴿ثُمَّ لا يُجاوِرُونَكَ فيها إِلاّ قَليلاً﴾ اينها مجاور شخصيتهاي حقوقي نبودند، اينها در داخل مدينه زندگي ميكردند ـ اين گروه سهگانه ـ . به هر تقدير، جار چه نزديك باشد چه دور، حداكثرش از چهل خانه نميگذرد و اين فايده هم ندارد، براي اينكه روايت مشخص كرده است كه تا چهل خانه همسايه است[13] . حالا البته الاقرب فالاقرب مهم است، لذا هم جار ذي القربي را ياد فرمود هم جار جنُب يعني نزديك و دور ولي با توجه به اينكه كلمه ذيالقربي در قرآن كريم نوعاً به معناي قرابت معنوي است، اگر ما بگوييم جار ذي القربي يعني به ذي القربي برسيد، مخصوصاً به آن ذي القربايي كه همسايه شماست، خيلي دور نيست ﴿وَالجَارِ ذِي القُرْبَي﴾ اينها هستند ﴿وَالجَارِ الجُنُبِ﴾ همسايههاي دوراند يا همسايههاي اجنبياند ﴿وَ الصّاحِبِ بِالْجَنْبِ﴾ كسي كه همكار آدم است يا در منزل، مصاحب آدم است يا در سفر، مصاحب آدم است يا در دفتر كار، مصاحب آدم است، هم بحث آدم است، استاد آدم است، شاگرد آدم است بالأخره يك نحوه ارتباطي با آدم داد، شريك آدم است، مشتري است، موجر است، مستأجر است همه اينها را ميگويند صاحب بالجَنب يعني با هر كسي مأنوس و مصاحبي، با احسان رفتار كن.