71/11/19
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: تفسیر/ سوره نساء/ آیه 36
﴿وَ اعْبُدُوا اللّهَ وَ لا تُشْرِكُوا بِهِ شَيْئًا وَ بِالْوالِدَيْنِ إِحْسانًا وَ بِذِي الْقُرْبي وَ الْيَتامي وَ الْمَساكينِ وَ الْجارِ ذِي الْقُرْبي وَ الْجارِ الْجُنُبِ وَ الصّاحِبِ بِالْجَنْبِ وَ ابْنِ السَّبيلِ وَ ما مَلَكَتْ أَيْمانُكُمْ إِنَّ اللّهَ لا يُحِبُّ مَنْ كانَ مُخْتالاً فَخُورًا﴾ ﴿36﴾
جامع الكم بودن آيه 36 بلحاظ محتوا
اين آيهٴ مباركه، اصلي است براي چند آيهٴ بعدي. گرچه همه آيات الهي جزء جوامع الكلماند ولي اين آيه از بارزترين مصداقهاي جوامع الكلم است كه وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرمود: «أُعطِيتُ جوامعَ الكَلِم»[1] بياني كه مرحوم طبرسي در مجمعالبيان دارند كه اين آيه جامع اركان اسلام و مكارم اخلاق است يك بيان نافعي است.
بنابراين اين جزء بارزترين آياتي است كه جزء جوامع الكلم آمده، زيرا هم مسئله توحيد را دارد هم مسائل حقوقي را هم اخلاقي را و هم عاطفي را و هم در ذيل اين آيه، جهت شرك و طغيان و معصيت را هم بازگو ميكند و راه درمان آن را هم ذكر ميكند و علايم توحيد را تشريح ميكند و علايم شرك را و استكبار را، اختيال را، فخرفروشي را شرح ميدهد. در اين آيه قرائت شده، اول از توحيد شروع ميكند در پايان آيه هم دليل ترك توحيد را ذكر ميكند و اگر مسئله توحيد، تأمين شد مسائل اخلاقي، حقوقي، عاطفي هم تأمين است. به دو نكته، مسئله توحيد در كنار مسائل اخلاقي و عاطفي ياد شده است: يكي اينكه اگر كسي موحد بود، به انجام آن مسائل حقوقي و اخلاقي و عاطفي موفق است، اين تبيين عِلّي مسئله است؛ دوم اهميت دادن به اين ارزشهاست. وقتي ذات اقدس الهي بخواهد به مطلبي اهميت بدهد، نام شريف خود را در كنار آن ذكر ميكند. نظير آنچه در اوايل همين سورهٴ «نساء» گذشت كه فرمود: ﴿وَ اتَّقُوا اللّهَ الَّذي تَسائَلُونَ بِهِ وَ اْلأَرْحامَ﴾ آنجا چنين بيان شد كه صله رحم به قدري مهم است كه در كنار احترام به ذات اقدس الهي، احترام به ارحام ياد شد، فرمود: ﴿وَ اتَّقُوا اللّهَ الَّذي تَسائَلُونَ بِهِ وَ اْلأَرْحامَ إِنَّ اللّهَ كانَ عَلَيْكُمْ رَقيبًا﴾[2] .
توحيد عملي مراد از عبادت در صدر آيه
مطلب بعدي آن است كه اين عبادت، همان توحيد عملي است. فرمود: ﴿وَ اعْبُدُوا اللّهَ﴾ يعني در عمل، موحد باشيد. آن اعتقاد به لااله الاالله، توحيد اعتقادي است ولي اين ﴿وَ اعْبُدُوا اللّهَ﴾ توحيد عملي است يعني در همه كارها موحد باشيد. يك انسان وقتي در كار، موحد است كه كار ِبد نكند، كار خوب انجام بدهد (يك) و اين كار خوب را هم براي رضاي خدا انجام بدهد، اين (دو). كسي كه كار بد ميكند يا كارش خوب است ولي براي خدا نيست، اين موحد نيست؛ منتها در مقام عمل توحيد؛ عملي ندارد. وقتي توحيد عملي نداشت ايمان عملي ندارد. وقتي ايمان عملي نداشت در مقام عمل، مؤمن نيست زيرا ايمان هم در قلب، ظهور و رسوخ دارد و هم در زبان و هم در اركان و جوارح. اينكه فرمود: ﴿وَ اعْبُدُوا اللّهَ﴾ يعني تمام كارهايتان بايد داراي اين دو عنصر اصيل باشد: يكي اينكه كارتان حلال باشد؛ دوم اينكه اين كار حلال و خوب را براي رضاي خدا انجام بدهيد. آن كه گناه ميكند اصلاً كارش بد است و حرام يا كارش خوب است ولي جاه طلب است؛ ريائاً انجام ميدهد؛ براي فخرفروشي انجام ميدهد اين شخص در عمل، موحد نيست، اين بنده خدا نيست [بلکه] اين بنده هوا است.
بيان تعابير مختلف قرآن براي عبادت خالصانه
مطلب بعدي آن است كه چون در عبادت بايد مخلص بود، عبادت مشوب مردود است. اهميت اين مسئله به چند عبارت بيان ميشود: گاهي ميفرمايد که خدا را مخلصاً عبادت كنيد: ﴿لِلّهِ الدِّينُ الْخالِصُ﴾ و امثال ذلک؛ گاهي ميفرمايد فقط خدا را عبادت كنيد، اين كلمه فقط كه حصر است خلوص را در بردارد؛ گاهي ميفرمايد خدا را عبادت كنيد و چيزي را شريك او قرار ندهيد، اين مجموعه اين دوتا جمله همان عبادت خالصانه را بيان ميكند. پس سه تعبير در قرآن كريم هست: گاهي اين است كه شما مخلصاً خدا را عبادت كنيد دين، خالصاً مال خداست؛ گاهي كلمه خلوص به كار برده نميشود ولي عبادت، منحصر ميشود که ﴿ أَلاّ تَعْبُدُوا إِلاّ إِيّاهُ﴾[3] ﴿إلّا الله﴾[4] و مانند آن. نه كلمه خلوص، استعمال شده است در اين آيه و نه شرك نفي شده ولي همان حصر عبادت هم خلوص را ميفهماند هم نفي شرك را گاهي به دو جمله جدا ميفهماند، مثل همين آيهٴ محلّ بحث كه فرمود: ﴿وَ اعْبُدُوا اللّهَ وَ لا تُشْرِكُوا بِهِ شَيْئًا﴾ يعني ﴿واعْبُدُوا اللّهَ مُخْلِصينَ لَهُ الدِّينَ، لِلّهِ الدِّينُ خالصاً، لِلّه الدين﴾ كذا و كذا.
ولي براي اينكه معلوم بشود ما دو چيز نداريم يكي عبادت خدا [و] يكي پرهيز از شرك، براي اينكه عبادت خدا با شرك جمع نميشود گاهي اين دو مطلب را بدون واو عطف ذكر ميكند كه اين شده تعبير چهارم. پس تعبير متعارف كه مقداري رقيقتر است، همين آيهٴ محلّ بحث است كه ميفرمايد: ﴿وَ اعْبُدُوا اللّهَ وَ لا تُشْرِكُوا بِهِ شَيْئًا﴾ تعبيري كه از اين ادق است، اين است كه فرمود خداوند، عدهاي را وعده داد كه اينها به حكومت برسند و خليفه خدا باشند در زمين يا خليفه گذشتگان باشند وقتي قدرت به دست آنها رسيد، آنها خدا را عبادت كنند [و] شرك نورزند، نه اينكه خدا را عبادت بكنند و شرك نورزند [اينجا] ديگر جاي واو عاطفه نيست. حالا اين تعبيرات چهارگانه را شما در قرآن داريد؛ آن تعبير معروف كه ﴿ أَلاَ لِلّهِ الدِّينُ الْخالِصُ﴾[5] يا مامور شدي كه ﴿ مُخْلِصينَ لَهُ الدِّينَ﴾[6] و مانند آن آن، را كه جداگانه داريم؛ اما آن تعبير ديگر، در سورهٴ مباركهٴ «بقره» آيهٴ 83 اين است كه: ﴿وَ إِذْ أَخَذْنا ميثاقَ بَني إِسْرائيلَ لا تَعْبُدُونَ إِلاَّ اللّهَ﴾ اين حصر است، در اينجا ديگر سخن از نفي شرك نيست براي اينكه حصر عبادت براي خدا هم خلوص را ميفهماند هم نفي شرك را.
در سورهٴ مباركهٴ «انعام» تعبير اين است؛ آيهٴ 151 سورهٴ «انعام»: ﴿قُلْ تَعالَوْا أَتْلُ ما حَرَّمَ رَبُّكُمْ عَلَيْكُمْ أَلاّ تُشْرِكُوا بِهِ شَيْئاً﴾؛ خداوند بر شما اين امور را تحريم كرده و واجب است كه مقابلشان را استفاده كنيد: اول ﴿أَلاّ تُشْرِكُوا بِهِ شَيْئاً﴾. چون در صدر آيه سخن از خدا و تحريم خداست، پس اصل لزوم پذيرش ربوبيّت حق و عبادت حق، مفروغ گرفته شد بعد اينجا به صورت حصر فرمود كه ﴿أَلاّ تُشْرِكُوا بِهِ شَيْئاً﴾ اين ﴿أَلاّ تُشْرِكُوا بِهِ شَيْئاً﴾ هم معناي عبادت را هم معناي خلوص را ميفهماند، ديگر با دو جمله بيان نفرمود: يكي عبادت كنيد خدا را؛ ديگر اينكه به او شرك نورزيد. در سورهٴ «اسراء» تعبير، به صورت ديگر است. آيهٴ 23 سورهٴ «اسراء» اين است كه ﴿وَ قَضي رَبُّكَ أَلاّ تَعْبُدُوا إِلاّ إِيّاهُ﴾ اين نظير همان آيهٴ سورهٴ «بقره» است كه ديگر نه سخن از دعوت به خلوص است نه سخن از نفي شرك، چون همين حصر، هر دو را ميفهماند ﴿وَ قَضي رَبُّكَ أَلاّ تَعْبُدُوا إِلاّ إِيّاهُ﴾. سورهٴ مباركهٴ «آل عمران» كه بحثش قبلاً گذشت در جريان مباهله و احتجاج با مسيحيها، آيهٴ 64 اين بود كه ﴿قُلْ يا أَهْلَ الْكِتابِ تَعالَوْا إِلي كَلِمَةٍ سَواءٍ بَيْنَنا وَ بَيْنَكُمْ أَلاّ نَعْبُدَ إِلاَّ اللّهَ وَ لا نُشْرِكَ بِهِ شَيْئًا﴾ كه اين دو مطلب است، با دو جمله بيان شده، نظير همين آيهٴ محلّ بحث كه ﴿وَ اعْبُدُوا اللّهَ وَ لا تُشْرِكُوا بِهِ شَيْئًا﴾. اما لطيفتر از همه، همان است كه در سورهٴ مباركهٴ «نور» بيان شده. در سورهٴ «نور» آيهٴ 55 اين است كه ﴿وَعَدَ اللّهُ الَّذينَ آمَنُوا مِنْكُمْ وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ لَيَسْتَخْلِفَنَّهُمْ فِي اْلأَرْضِ كَمَا اسْتَخْلَفَ الَّذينَ مِنْ قَبْلِهِمْ وَ لَيُمَكِّنَنَّ لَهُمْ دينَهُمُ الَّذِي ارْتَضي لَهُمْ وَ لَيُبَدِّلَنَّهُمْ مِنْ بَعْدِ خَوْفِهِمْ أَمْنًا يَعْبُدُونَني لا يُشْرِكُونَ بي شَيْئًا﴾ اينجا ديگر سخن از واو عاطفه نيست يعني ديگر دو چيز نيست: يكي اينكه خدا را عبادت بكنند؛ يكي اينكه شرك نورزند. اين جمله دوم گويا مبيّن همان خلوصي است كه در جمله اُولي مطويّ است: ﴿يَعْبُدُونَني لا يُشْرِكُونَ بي شَيْئاً﴾ همين مضمون سورهٴ «نور» در دعاهاي <افتتاح>[7] و امثال دعاي <افتتاح> در ماه مبارك رمضان آمده كه بدون واو عاطفه است كه اين دقيقتر از همه آنهاست يعني دو چيز نيست: يكي عبادت خدا؛ يكي نفي شرك.
آنگاه به قرينه اين آيهٴ سورهٴ «نور» معلوم ميشود واوي كه در سورهٴ «آل عمران» است، واوي كه در سورهٴ «نساء» است ـ همين آيهٴ محلّ بحث ـ واو عاطفه به آن معنا نيست كه يك معطوف داشته باشيم يك معطوف عليه، اينها دو چيز باشند به يكديگر عطف شدند اين واو تقريباً جنبه تفسيري پيدا ميكند، براي اينکه آيهٴ سورهٴ «نور» دارد كه ﴿يَعْبُدُونَني لا يُشْرِكُونَ بي شَيْئًا﴾ آن كه متوسطانديش است او هم آيات قرآن را با يکديگر تفسير ميكند ولي چون ميبيند در سورهٴ «آل عمران» واو هست ﴿ وَ لا نُشْرِكَ بِهِ شَيْئًا﴾[8] و در سورهٴ «نساء» واو است که ﴿وَ اعْبُدُوا اللّهَ وَ لا تُشْرِكُوا بِهِ شَيْئًا﴾ احياناً آن دوتا آيه را قرينه و شاهد قرار ميدهد كه در اينجا <واو> عاطفه محذوف است. آن كه دقيقانديشتر است او هم آيات را با يكديگر تفسير ميكند ولي آيه سورهٴ «نور» را شاهد قرار ميدهد كه آيهٴ سوره «آل عمران» كه <واو> دارد، آيهٴ سورهٴ «نساء» كه <واو> دارد، آن <واو> از قبيل <واو> عاطفه معروف نيست [بلکه] جنبه تبييني و تفسيري دارد، جنبه شرحي دارد كه شرح عبادت حق، نفي شرك است توضيح عبادت حق، نفي شرك است، نه اينكه ما دوتا وظيفه داريم: يكي عبادت خدا، يكي نفي شرك، چون مرزي كه ندارد، ما در تمام كارها بايد بنده باشيم. اگر در تمام كارها بايد بنده باشيم، جايي براي شرك نميماند. پس آيهٴ سورهٴ «نور» ميشود مرجع و همه آن آيات را در سايه اين آيه بايد حل كرد، آن وقت آن واوها رنگ خاص خود را از دست ميدهد، ديگر <واو> عاطفه به آن معنا نيست كه دو چيز باشد يكي بر ديگري عطف شده باشد، بلکه جنبه شرحي و توضيحي و تفسيري و امثالذلك پيدا ميكند.
پرسش:...
پاسخ: اينهم اخباري است به داعي انشاء يعني اينچنين باشيد! مثل اينكه ﴿الَّذينَ إِنْ مَكَّنّاهُمْ فِي اْلأَرْضِ أَقامُوا الصَّلاةَ﴾ يعني <اقيموا الصلاة> اين جمله خبريه است كه به داعي انشاء هست، نه اينكه مي خواهد خبر بدهد اگر خبر بدهد كه ميشود گاهي خلاف واقع، معنايش اين نيست كه ﴿الَّذينَ إِنْ مَكَّنّاهُمْ فِي اْلأَرْضِ أَقامُوا الصَّلاةَ وَ آتَوُا الزَّكاةَ وَ أَمَرُوا بِالْمَعْرُوفِ وَ نَهَوْا عَنِ الْمُنْكَرِ﴾[9] خب، خيليها را خدا قدرت داد اين كار را نكردند.
پرسش:...
پاسخ: بسيار خب، اين امر ميكند كه اينچنين باشيد. بر فرض هم خبر باشد خبر از واقعيتي است و آن واقعيت اين است كه توحيد، با شرك نميسازد (يك) و انسانهاي صالح دوتا وظيفه ندارند: يكي اينكه موحد باشند؛ يكي اينكه مشرك نباشند. نفي شرك، شرح همان توحيد است نفي شرك، توضيح همان توحيد است. بنابراين در سورهٴ «نور» جا براي <واو> عاطفه نيست تا كسي بگويد اينجا <واو> محذوف است و مانند آن. يك حقيقت است و آن عبادت خداست و اين عبادت، اصلاً شركپذير نيست.
پرسش:...
پاسخ: بسيار خب، اينها كسانياند كه عبادتشان خالص نيست؛ عبادت تامه نيست. لذا اينها در عين حال كه عبادت ميكنند، مشركاند.
بيان مشوب بودن ايمان به شرک
لذا در سورهٴ «يوسف» فرمود كه ﴿وَ ما يُؤْمِنُ أَكْثَرُهُمْ بِاللّهِ إِلاّ وَ هُمْ مُشْرِكُونَ﴾[10] يعني همين گروهي كه مؤمن است مشرك است، نه اينكه او دو چيز دارد؛ در يك قسمت عبادت ميكند [و] در يك قسمت شرك ميورزد. اين شخص، مشرك است براي اينكه يك سلسله كارهايي را هم انجام ميدهد؛ اما در اين كارها تكيه گاهي ندارد، چشماش به غير خداست ﴿وَ ما يُؤْمِنُ أَكْثَرُهُمْ بِاللّهِ إِلاّ وَ هُمْ﴾[11] يعني اكثر اين مؤمنين، مشركاند كه در ذيل اين روايتي است كه چگونه مؤمن مشرك ميشود؟ فرمود همين كه ميگويد: «لولا فلان لهلكتُ»[12] ؛ اگر فلان كس نبود ما مشكلي داشتيم، از بين ميرفتيم. فرمود اين تعبير، تعبير شرك است ديگر. بايد انسان بگويد خدا را شكر كه به وسيله فلان شخص، مشكل ما را حل كرد. اين تعبير رايج كه ميگويند اول خدا، دوم فلان شخص، خدا يك اولي نيست كه دومي بردارد ﴿هُوَ الأَوَّلُ وَ الآخِرُ﴾[13] بايد گفت: خدا را شكر که از راه فلان شخص يا فلان سبب، مشكل ما را حل كرده است كه همه بشوند جزء جنود الهي كه ﴿لِلّهِ جُنُودُ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ﴾[14] .
پرسش:...
پاسخ: چون اينجا كلمه <الّا> هم به معناي غير است. اين در حقيقت، يك جمله است نه دوتا جمله. <لااله الاالله> يعني غير از اللهي كه فطرت قبول دارد و مفروغ عنه است ديگران نه، نه اينكه ذهن، خالي باشد روح، خالي باشد نه از نفي آلهه خبر داشته باشد، نه از اثبات حق تعالي بعد بياييم يك قضيه سلبي يادش بدهيم و يك قضيه اثباتي؛ هم <لااله> را يادش بدهيد هم <إلاالله> را. اين جمعاً از نظر ادبي يك جمله بيش نيست، چون <إلّا> به معني غير است يعني غير از اللهي كه وجودش مفطور عليه است و مفروغ عنه است ديگران نه، <لا اله غير الله>.
و رسول خدا(صلّي الله عليه و آله و سلّم) هم مبعوث نشد كه انسانهايي كه از هردو جمله بيخبرند آنها را به اين دو جمله دعوت كند: يكي نفي آلهه؛ يكي اثبات الله، اينچنين نيست [بلکه] اثبات الله مفطور است. فرمود: غير از اللهي كه فطرت شما بر آن است و مفروغ عنه است ديگران نه. خب، اگر اينچنين شد يعني اصل عبادت، شركبردار نيست، آنگاه كسي كه موحد است در همه امور، اين دو عنصر را حفظ ميكند؛ ميكوشد كارش حلال باشد اولاً و براي خدا باشد ثانياً. همان تعبير معروف؛ حسن فعلي را با حسن فاعلي ضميمه ميكند.
پرسش:...
پاسخ: بله، چون اگر ملكه باشد ميشود عبوديت، در تمام كارها بنده خدا باشيد.
پرسش:...
پاسخ: در تمام كارها، ميشود عبادت ديگر. اگر كسي جز حلال نميكند اين بنده خداست ديگر.حالا كارها دو قسم است: بعضي عبادي است؛ بعضي توصلي، آن يك تقسيم داخلي است. بعضي در انجام دادن آن قصد قربت شرط است مثل نماز و روزه، بعضي در انجام دادن آن قصد قربت شرط نيست، نظير غَسل. خب، حالا دست اگر آلوده شد بايد آدم بشويد، با دست آلوده كه نميشود نماز بخواند يا با لباس آلوده كه نميشود نماز بخواند. دين به او دستور داده است كه شما دستتان را پاك كنيد بدنتان را پاك كنيد لباستان را پاك كنيد اينجا اطاعت ميكند، اين عبادت خداست. اگر بخواهد ثواب ببرد، قصد قربت ميكند ولي اين كارش به فرمان خداست، همه كارها به فرمان خداست.
پرسش:...
پاسخ: نه، آن ملكه اگر نباشد البته، بله ممكن است كسي در يك كاري مقطعي عبادت كند ولي عبوديت نداشته باشد يعني به ملكه نرسيده باشد.
شرايط عبادي وغيرعبادي بودن اعمال انسان
پرسش:...
پاسخ: بله ديگر، كار اگر اين دو ركن را داشت يعني برابر با شرع بود و شخص هم اين را براي رضاي خدا انجام داد، اين ميشود عبادت. اگر فاقد هر دو ركن بود يا فاقد يك ركن بود، اين ديگر عبادت خدا نيست [و] اين كار، كار عبادي نيست. ولي اگر فاقد يك ركن بود يعني براي رضاي خدا انجام نداد ولي سعي كرد اين كار را طبق دستور خدا انجام بدهد؛ اين كاري را كه خدا به او فرمود بكن، اين دارد ميكند؛ حالا توجه ندارد كه اين را لله انجام بدهد تا ثواب ببرد و قصد جاهفروشي و فخرفروشي هم ندارد خب اين شخص، بنده خداست. چه اينكه خيلي از اين مسائلي كه در همين آيه مطرح است اينها جنبه توصلي دارند، رعايت ادب اجتماعي اينكه قصد قربت در او شرط نيست. حالا آداب اجتماعي را كه در اين آيه ميخوانيم، معلوم ميشود كه اگر كسي اينها را انجام داد بنده خدا بود، گرچه كارهاي او جزء كار عبادي نيست كار توصّلي است. حالا اگر به كسي گفتند: وقتي دستت آلوده است لباست آلوده است، بدنت آلوده است هنگام نماز اينها را بشوي و بعد نماز بخوان، حالا اينها را شست و نماز خواند اين بندگي كرد براي اينها بخواهد ثواب ببرد، البته قصد قربت لازم است؛ اما وقتي به او گفتند بدن و لباست را پاك كن و نماز بخوان، او هم لباس را پاك كرد و نماز خواند، اين اطاعت كرد خدا را ديگر.
پرسش:...
پاسخ: آن مقابله بين عبادي و توصلي است، اين مقابله؛ قرينه تقابل نشان ميدهد كه اين كار، عبادي نيست اين كار، توصلي است مثلاً يا فلان كار، عبادي است. اما اگر كسي تمام كارها را برابر دستور خدا دارد انجام ميدهد، اين دارد عبادت ميكند ديگر، كارش عبادي در مقابل توصلي نيست، براي اينكه ثواب ببرد، اينچنين نيست. شارع مقدس به او فرموده است كه به مردم بدهكاري، دِين مردم را بده. خب، اين ادا كرد چون شارع فرمود. گفت که در مال مردم خيانت نكن، او هم خيانت نكرد، امين بود و خيانت نكرد اين وظيفهاش را انجام داد حالا لازم نيست ثواب ببرد. اگر بخواهد ثواب ببرد بايد توجه داشته باشد قصد قربت بكند، مثل نماز ولي اگر لطف الهي شامل حال او شد خب اين كار واجب را هم انجام داد ممكن است خدا فيض هم به او بدهد، ثواب هم به او بدهد. اين كار، كار توصّلي است يعني قصد قربت شرط نيست.
در بعضي از امور اينها را باهم جمع كرد، نظير پايان سورهٴ «كهف» كه فرمود: ﴿فمَنْ كانَ يَرْجُوا لِقاءَ رَبِّهِ فَلْيَعْمَلْ عَمَلاً صالِحًا وَ لا يُشْرِكْ بِعِبادَةِ رَبِّهِ أَحَدًا﴾ كه اينهم نظير آيه محلّ بحث، دو جمله كنار هم ياد شده است با <واو> عاطفه. عمل صالح انجام بدهد يعني مطيع خدا باشد. عملي را قرآن، صالح ميداند كه برابر با برنامه پيغمبر آن عصر باشد و عملي كه برابر با دين آن عصر نباشد، صالح نيست ﴿وَ لا يُشْرِكْ بِعِبادَةِ رَبِّهِ أَحَدًا﴾[15] را هم در كنار عمل صالح ياد كرده است؛ با <واو> عاطفه ذكر كرده.
پرسش:...
پاسخ: بله ديگر، چون دين مجموعه عقايد است و اخلاق است و اعمال. اگر كسي مخلص در دين باشد هم در عقيده، تابع وحي است هم در اخلاق، تابع وحي است هم در اعمال، تابع وحي است، اين ميشود اخلاص.
شرط صحت بودن اخلاص صد در صد در انجام امور براي خداوند
پرسش:...
پاسخ: اگر يك چيزي براي خداست بايد مخلص باشد، لذا فرمود: ﴿ما كانَ لِلّهِ فَهُوَ يَصِلُ إِلي شُرَكائِهِمْ﴾[16] ؛ اگر يك كسي آمده يك مقدار را براي خدا يك مقدار را براي شركا، فرمود خدا آن موجودي است كه اگر ذرهاي در كار او غير، راه پيدا كند كل كار را رد ميكند: ﴿ما كانَ لِلّهِ فَهُوَ يَصِلُ إِلي شُرَكائِهِمْ﴾ حالا اگر كسي عبادتي كرد، قسمت مهماش براي خدا بود، نيم درصدش براي غير خدا بود اينچنين نيست كه خداوند آن نود ونيم را قبول بكند آن نيم درصد را رد بكند. حالا كسي نمازي خواند نيم درصدش ريا بود، كل نماز مردود است. فرمود: ﴿ما كانَ لِلّهِ فَهُوَ يَصِلُ إِلي شُرَكائِهِمْ﴾ خدا واحد محض است و توحيد صرف را قبول ميكند. اينچنين نيست كه حالا بيايد بفرمايد که حالا چون مخلوط كردي ضميمه كردي ريا را پنجاه قبول ميكنم پنجاه مردود است. اينكه در فقه فتوا ميدهند اگر ريا به متن عبادت سرايت كرد ولو نيم درصد كل عبادت باطل است[17] ، سرّش همين است ديگر.
پرسش:...
پاسخ: هيچ فرق نميكند در حكم؛ منتها درجات معرفت كه فرق بكند، عبادت هم ارزش بيشتري پيدا ميكند ولي حكم فقهي براي همه يكي است؛ منتها آنكه جاهل هست بعضي از گرفتاريها دامنگير اوست، آنكه عالم هست بعضي از گرفتاريهاي ديگر.
مفروغ عنه گرفته شدن توحيد در آيه 33 سوره <اعراف>
به هر تقدير، در سورهٴ مباركهٴ «اعراف» آيهٴ 33 اينچنين آمده است: ﴿قُلْ إِنَّما حَرَّمَ رَبِّيَ الْفَواحِشَ ما ظَهَرَ مِنْها وَ ما بَطَنَ وَ اْلإِثْمَ وَ الْبَغْيَ بِغَيْرِ الْحَقِّ وَ أَنْ تُشْرِكُوا بِاللّهِ ما لَمْ يُنَزِّلْ بِهِ سُلْطانًا﴾ اينجا هم مسئله شرك آمده بدون دعوت به توحيد. سرّش اين است كه اصل توحيد مفروغ عنه گرفته شد، فرمود خدا اين چيزها را براي شما حرام كرده. معلوم ميشود اصل وجود خدا و پذيرش تحريم الهي مفروغ عنه است، آنگاه نفي شرك اينجا ياد شده. گاهي نفي شرك، اول بحث قرار ميگيرد، نظير آيهٴ محلّ بحث در سوره «نساء» گاهي در وسط يا پايان قرار ميگيرد، نظير آيات ديگر و نظير همين آيهٴ 33 سوره «اعراف» كه فرمود: ﴿إِنَّما حَرَّمَ رَبِّيَ الْفَواحِشَ ما ظَهَرَ مِنْها وَ ما بَطَنَ وَ اْلإِثْمَ وَ الْبَغْيَ بِغَيْرِ الْحَقِّ وَ أَنْ تُشْرِكُوا بِاللّهِ ما لَمْ يُنَزِّلْ﴾ آنجا كه اول قرار ميگيرد، براي اينكه بيان كند كه منشأ همه اين مشكلات اخلاقي و حقوقي، شرك است. آنجا كه آخر قرار ميگيرد اين به منزله جمعبندي كردن است كه خلاصه، همه اين مشكلات سر از شرك درميآورد. اگر كسي موحد باشد و معتقد به خدا باشد خب، در كارها مطيع اوست ديگر.
مبناي اصلي بودن اخلاص در عبادت خدا و نفي شرك
پس مسئله عبادت خدا و نفي شرك، اين روحش به همان خلوص برميگردد: ﴿وَ اعْبُدُوا اللّهَ وَ لا تُشْرِكُوا بِهِ شَيْئًا﴾. يك بيان ديگري در كنار ﴿لا تُشْرِكُوا بِهِ شَيْئًا﴾ هست و آن اين است كه اين نكره در سياق نفي، مفيد عموم است. هيچ چيزي را به هيچ اندازهاي را شما شريك خدا قرار ندهيد، به او شرك نورزيد. اين همان است كه اگر چيزي را چه كم چه زياد انسان شريك خدا قرار داد همين كه از خلوص افتاد، اين باطل است. در بحثهاي حلال و حرام احياناً مسئله استهلاك مطرح است ولي در مسئله طهارت و نجاست، استهلاك از آن طرف است. مثلاً خوردن خاك حرام است. حالا اگر يك ذره خاك در يك آرد فراواني مستهلك بشود، اين ذره خاك كه در آرد، مستهلك شد يا در ديگ غذاي بزرگ مستهلك شد، ديگر خوردن آن غذايي كه يك مختصر خاكي در آن مستهلك است حرام نيست[18] ، براي اينكه مستهلك شده است. حالا اگر به همان اندازه يعني به اندازه ذره خاك، يك قطره خوني بيفتد در ظرف غذا اين يك قطره خون، آن غذا را مستهلك ميكند نه اينكه خودش مستهلك بشود [بلکه] كل آن غذا آلوده ميشود. بعضي از امورند كه گرچه كماند ولي ديگري را مستهلك ميكنند، نه خود مستهلك بشوند. شرك، اينچنين است مشرك، نجس است و اين شرك كه نجاست است، كل عمل را آلوده ميكند.
پرسش:...
پاسخ: بله، اگر كسي ـ معاذ الله ـ ريائاً نماز خواند بايد اعاده كند ديگر. بعد از مرگ از مال او بايد بدهند، قضا به جا بياورند. اگر چيزي به عنوان شرك راه پيدا كرد، كل عمل را آلوده ميكند، پس ﴿وَ اعْبُدُوا اللّهَ وَ لا تُشْرِكُوا بِهِ شَيْئًا﴾ اين اصل سخن، اين عنوان اين فصل. حالا احكام ديگري كه در ذيل ذكر ميشود به استناد همين اصل، قابل تبيين است.
پرسش:...
پاسخ:
ظهور عبادت و شرك، در اعتقاد و اخلاق انسان
عبادت در حقيقت، هم در اعتقاد ظهور دارد هم در اخلاق ظهور دارد هم در اعمال. شرك هم در اعتقاد ظهور دارد در اخلاق هم ظهور دارد در اعمال هم ظهور دارد. <واعبدوا الله عقيدة و خلقاً و عملاً ولا تشركوا به شيئاً في العقيدة و الاخلاق و الاعمال> ديگر.
احسان به والدين و بيان آن در كنار مباحث توحيدي
خب اين سرفصل، حالا احكام ديگر. فرمود: ﴿وَ بِالْوالِدَيْنِ إِحْسانًا﴾، اين ﴿وَ بِالْوالِدَيْنِ إِحْسانًا﴾ اين ﴿احساناً﴾ كه منصوب است يا به اين منصوب است يعني «اوصاكم الله بالوالدين احساناً» و همچنين به عناوين بعدي يا «أَحسِنوا بالوالدين احساناً» به هر تقدير، يك چيزي بايد مقدر باشد، محذوف است «و احسنوا بالوالدين احسانا» يا «اوصاكم الله بالوالدين احسانا» كه اين احسان، نسبت به همه اين جملههاي بعدي هست ﴿وَ بِالْوالِدَيْنِ إِحْسانًا﴾. مسئله احسان به والدين هم در كنار توحيد ياد شده است، در خيلي از موارد. يكي هم همان سورهٴ مباركهٴ «بقره» بود كه فرمود: ما به بني اسرائيل گفتيم، ميثاق از آنها گرفتيم، در آيهٴ 83 سورهٴ «بقره» ﴿وَ إِذْ أَخَذْنا ميثاقَ بَني إِسْرائيلَ﴾ که﴿لا تَعْبُدُونَ إِلاَّ اللّهَ وَ بِالْوالِدَيْنِ إِحْسانًا﴾ در سورهٴ «انعام» آن بود كه ﴿أَلاّ تُشْرِكُوا بِهِ شَيْئًا وَ بِالْوالِدَيْنِ إِحْسانًا﴾[19] در سورهٴ مباركهٴ «اسراء» هم اين بود كه: ﴿ قَضي رَبُّكَ أَلاّ تَعْبُدُوا إِلاّ إِيّاهُ وَ بِالْوالِدَيْنِ إِحْسانًا﴾[20] چه در نفي شرك، چه در دعوت به شكر. در دعوت به شكر هم فرمود: ﴿أَنِ اشْكُرْ لي وَ لِوالِدَيْكَ﴾[21] براي اينكه پدر و مادر، مجراي فيض خالقيتاند. حالا خواه پدر و مادر مجازي كه تن انسان از اينها نشأت گرفته يا پدر و مادر حقيقي كه وجود مبارك رسول خدا و عليبنابيطالب (صلوات الله و سلامه عليهما) باشند كه فرمود: «أنا و عليٌّ أَبَوا هذه الأمّة»[22] كه جان انسان از اينها نشأت گرفته، اينها والديناند «أنا و عليٌّ أَبَوا هذه الأمّة».
خب، ﴿وَ بِالْوالِدَيْنِ إِحْسانًا﴾ چون در بعضي از نصوص هم آمده است كه تطبيق فرمود اين والدين را بروجود مبارك پيغمبر و عليبنابيطالب(سلام الله عليهما)[23] . ﴿وَ بِالْوالِدَيْنِ إِحْسانًا﴾ اگر پدر و مادر ظاهري نبود، اين خلقت ظاهري نصيب ما نميشد و اگر وجود مبارك پيغمبر و عليبنابيطالب(سلام الله عليهما) نبودند، آن خلقت معنوي كه حيات معنوي است نصيب ما نميشد. لذا فرمود اينها چون مجراي فيض خالقيتاند هم توحيد لازم است، اعتقاد به خدا هم گراميداشت فيض ذات اقدس الهي ﴿وَ بِالْوالِدَيْنِ إِحْسانًا﴾.